موضع علی در برابر بیعت با ابوبکر چه بود؟ و آیا درست است که او خودش را از ابوبکر به خلافت اولیتر میدانست؟
بعد از آن که واقعه سقیفه پیش آمد و با ابوبکر بیعت شد و همانطور که عمر گفت بدون آمادگی انجام شد، علی بن ابی طالبسناراحت شد که چرا او در شورای حضور نداشته و یا اینکه معتقد بود که او به خلافت سزاوارتر است.
این دو احتمال هستند، اول اینکه نظر علی بن ابی طالب این بود که او از ابوبکر به خلافت سزاوارتر است. دوم اینکه او نظرش این بود که او باید در شورا حضور میداشت. باید ببینیم که کدام احتمال درستتر است، آنچه صحیحتر معلوم میشود این است که علی میخواست به هنگام مشوره برای تعیین خلیفه او حضور میداشت، نه اینکه او میخواست که خلیفه باشد. و به دو دلیل ما این را ترجیح میدهیم:
اول: یکی اینکه آنها بر خلافت ابوبکر گویا اتفاق کرده بودند و آن را پذیرفته بودند، چون پیامبر به هنگام بیماریاش ابوبکر را به عنوان پیشنماز مسلمین مقرر کرد و در آن زمان فقط امام و حاکم مسلمین پیشنماز میشد، و وقتی پیامبر فرمود: به ابوبکر بگویید که پیشنماز مردم شود؛ به او گفتند: او مرد نرم دلی است، پیامبر فرمود: به ابوبکر بگویید تا پیشنماز مردم شود [۳۴۸].
و در روایتی از عایشه روایت شده که وقتی زنی پیش پیامبر آمد و از او مسئلهای پرسید به پیامبر گفت: اگر در سال آینده آمدم و شما را نیافتم، گفت: پیش ابوبکر برو [۳۴٩]، و در بخاری و مسلم روایت شده که پیامبرصبه عایشه گفت: نوشت افزاری بیاور تا چیزی برای پدرت بنویسم، میترسم که آرزو کنندهای طمع آن را بکند، و خدا و پیامبرش و مؤمنان جز ابوبکر کسی را قبول نمیکنند [۳۵۰].
اینها برخی از احادیث هستند که آشکار بیان میدارند که ابوبکر از دیگران به خلافت اولیتر بوده است.
دوم اینکه: علی خودش در ایام خلافت خود میگفت: هر کس مرا بر ابوبکر و عمر برتر قرار دهد او را به مجازات افترا شلاق میزنم، پس علی خودش را از ابوبکر و عمر برتر نمیدانست، و همچنین در بخاری از او روایت شده که وقتی پسرش محمد بن الحنفیه از او پرسید که: بعد از پیامبرصبهترین مردم چه کس است؟ گفت: ابوبکر. محمد گفت: بعد تو؟ گفت: بعد از او عمر. گفت بعد از او تو هستی؟ میگوید ترسیدم که بگوید عثمان، و او فرمود: من مردی از مسلمین هستم، پس علی خودش را از ابوبکر و عمر برتر نمیدانست، بنابراین وقتی ابوبکر عمر را به عنوان جانشین خود تعیین کرد علی ناراحت نشد، بلکه قبول کرد، و همچنین وقتی عمر بعد از خود شورایی تشکیل داد علی نگفت که من از همه به خلافت اولیتر هستم بلکه پذیرفت، پس ناراحتی علی در مورد بیعت ابوبکر به خاطر خلافت نبود بلکه چون در شورا حضور نیافته بود ناراحت شد، یعنی میگفت: چگونه نباید در شورا حضور داشته باشم و حال آن که او حق داشت، اما چنان که گفتیم بیعت ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد چنان که عمر گفت: آن به صورت ناگهانی انجام یافت، پس تنها علی نبود که در تعیین خلیفه بعد از پیامبر حضور نداشت بلکه زبیر و طلحه و سعد بن ابی وقاص و بزرگان اصحاب نیز حضور نداشتند، و از مهاجرین فقط عمر و ابوبکر و ابو عبیده حضور داشتند، و از انصار فقط بعضی مانند حباب بن المنذر و سعد بن عباده و کسانی دیگر حضور داشتند، و حدیثی دیگر هست که مسئله را بیشتر واضح میکند، بخاری در صحیح خود از عایشهلروایت میکند که فاطمه علیها السلام دختر پیامبرصکسی را پیش ابوبکر فرستاد و ارث به جا مانده از پیامبر را خواستگار شد و غنیمتهایی که در مدینه به پیامبر رسیده بود و فدک و باقی ماندههای خمس خیبر را به عنوان ارث به جا مانده از پدرش را طلب کرد، ابوبکر گفت پیامبر خداصفرمود: از ما ارث برده نمیشود آنچه ما از خود به جا گذاشتیم صدقه است، آل محمد از این مال میخورد، و سوگند به خدا که من چیزی از صدقه پیامبر را تغییر نمیدهم و آن را به همان حالت که در زمان پیامبرصبوده، باقی میگذارم، بنابراین ابوبکر چیزی از آن به فاطمه نداد، فاطمه از ابوبکر ناراحت شد و با او قطع رابطه کرد و تا وقتی که وفات یافت با ابوبکر سخن نگفت، و فاطمه بعد از پیامبر فقط شش ماه زندگی کرد، و وقتی وفات یافت شوهرش علی او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را از مرگ فاطمه خبر نکرد و خودش بر او نماز خواند، علی در دوران حیات فاطمه پیش مردم جایگاه خاصی داشت، و بعد از وفات فاطمه در این امر تغییر آمد، بنابراین او با ابوبکر مصالحه نمود و بیعت کرد، و در این چند ماه او از بیعت کردن اباء میورزید، بنابراین بعد از وفات فاطمه کسی را پیش ابوبکر فرستاد و گفت پیش ما بیا و کسی همراه تو نباشد، علی دوست نداشت عمر حضور داشته باشد، و عمر گفت نه سوگند به خدا تنها پیش آنها مرو، ابوبکر گفت آنها با من چه کار میکنند، سوگند به خدا که پیش آنها میروم و ابوبکر بر آنها وارد شد، علی بعد از حمد و ستایش گفت: ما فضل و مقام تو را میدانیم و خیری را که خدا به تو داده به خاطر آن با تو حسادت نمیورزیم، ولی تو بدون مشوره ما کار را انجام دادی، و ما به خاطر خویشاوندی و نزدیکیمان به پیامبر برای خود حقی میدیدیم، آنگاه چشمان ابوبکر پر از اشک شده و وقتی ابوبکر زبان به سخن گشود گفت: سوگند به خدا خویشاوندی پیامبر برایم پسندیدهتر و مهمتر از آن است که خویشاوندان خودم را رعایت کرده باشم، اما اختلافی که دربارۀ این اموال میان ما و شما افتاده است من در آن از خیر پا را فراتر نگذاشتهام، و هر کاری که پیامبر در مورد این اموال انجام میداد من آن را انجام میدهم، آنگاه علی به ابوبکر گفت: شامگاه بیا تا با تو بیعت کنم، و بعد از آن وقتی ابوبکر نماز ظهر را خواند بالای منبر رفت و جایگاه علی را بیان کرد و عذر او را به خاطر تاخیر در بیعت کردن بیان کرد سپس علی از خدا طلب آمرزش نمود و به یگانگی خدا شهادت داد و حتی ابوبکر را بزرگ دانست و گفت که تاخیر من در بیعت به خاطر آن نبوده که نسبت به ابوبکر حسادت داشتهام و نه به خاطر انکار آنچه خدا به او داده است ولی ما برای خود در این امر حقی میبینیم و او بدون نظر ما این کار را کرد بنابراین ناراحت شدیم، آنگاه مسلمین از این کار علی خوشحال شدند و گفتند به حق رهنمود شدی، و بعد از آن که علی به این کار خوب بازگشت مسلمین به او نزدیک شدند [۳۵۱].
و روایتی دیگر به صراحت میگوید که علی در همان آغاز کار با ابوبکر بیعت کرد.
ابو سعید الخدری میگوید: پیامبر خداص وفات یافت و مردم در خانه سعد بن عباده جمع شدند ابوبکر و عمر هم در میان مردم بودند، آنگاه سخنران انصار بلند شد و گفت: آیا میدانید که ما یاوران پیامبر خدا هستیم پس همان طور یاوران خلیفه پیامبر هستیم، میگوید: آنگاه عمر بن الخطاب بلند شد و گفت گویندۀ شما راست میگوید و اگر غیر از این را میگفتید ما با شما بیعت نمیکردیم و دست ابوبکر را گرفت و گفت: این یار و همراه شماست با او بیعت کنید، آنگاه عمر با ابوبکر بیعت کرد و مهاجران و انصار با ابو بیعت کردند، و میگوید: ابوبکر بالای منبر رفت و به مردم نگاه کرد و زبیر را ندید، میگوید پس او زبیر را فراخواند و زبیر آمد، ابوبکر گفت: ای پسر عمه پیامبر خداصآیا خواستی که مسلمین را متفرق کنی؟
گفت: سرزنشی نیست ای خلیفه پیامبر خدا، و بلند شد و با ابوبکر بیعت کرد، آنگاه ابوبکر به چهرههای مردم نگاه کرد علی را ندید بنابراین علی بن ابی طالبسرا فراخواند، وقتی علی آمد ابوبکر به او گفت: ای پسر عموی پیامبر و دامادش آیا میخواهی مسلمین را متفرق کنی؟ گفت: سرزنشی نیست و با ابوبکر بیعت کرد [۳۵۲].
و این حدیث با روایت عایشه تضادی ندارد چون عایشه آنچه میدانست گفت و ابو سعید طبق آگاهی خودش حرف میزند. و هر کس آگاهیاش بیشتر باشد روایتش بر روایت دیگری برتری دارد.
[۳۴۸] تخريج آن در صفحات قبل گذشت. [۳۴٩] تخريج آن در صفحات قبل گذشت. [۳۵۰] تخريج آن در صفحات قبل گذشت. [۳۵۱] بخاري، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر حديث ۴۲۴۰، ۴۲۴۱. [۳۵۲] ابن کثیر در البدایة والنهایة ۶/۳۰۶ این روایت را ذکر کرده و آن را به بیهقی نسبت داده است. و از حافظ ابن علی نیشابوری روایت شده که گفت از ابن خزیمه شنیدم که میگفت: مسلم بن حجاج پیش من آمد و مرا از این حدیث پرسید من آن را برای او نوشتم و برای او خواندم، گفت: این حدیث برابر با یک شتر است. گفتم: با یک شتر برابر است!! بلکه با یک کیسه طلا برابر است.