فصل سوم
۹۳۲ - [۱۴] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ عَنِ النَّبِیِّ جقَالَ: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَكْتَالَ بِالْمِكْیَالِ الْأَوْفَی إِذَا صَلَّى عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَقُلْ اللَّهُمَّ صَلِّ على مُحَمَّد وَأَزْوَاجِهِ أُمَّهَاتِ الْـمُؤْمِنِینَ وَذُرِّیَّتِهِ وَأَهْلِ بَیْتِهِ كَمَا صَلَّیْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّكَ حُمَیْدٌ مَجِیدٌ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد [۱۶].
۹۳۲- (۱۴) ابوهریره سگوید: رسول خدا جفرمودند: «کسی که شادمان و خشنود میگردد که ثواب و پاداشش به تمام و کمال داده شود و سزا و جزای کافی و بسنده بدو عنایت گردد، باید هرگاه بر ما اهل بیت درود میفرستد، چنین بگوید:
«اللهمّ صلّ علی محمد النبیّ الامیّ وازواجه امّهات الـمؤمنین وذریّته واهل بیته، كمـا صلّیت علی آل ابراهیم، انك حمید مجیدٌ».
«بار خدایا! بر محمد جپیامبر اُمّی و همسران گرامیاش، مادران مؤمنان و فرزندان و اهل بیتش، درود بفرست؛ همان گونه که بر آل ابراهیم÷درود فرستادی؛ همانا تو ستوده شده و بزرگواری».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «ان یكتال بالمكیال الاوفی»: ثواب و پاداشش با ترازو و مقیاس کامل و به تمام و کمال، وزن میشود. این عبارت، کنایه از این است که ثواب و پاداشش به تمام و کمال داده شود و سزا و جزای کافی و بسنده بدو عنایت گردد.
«النبیّ الاُمّی»:
دربارهی مفهوم «اُمّی» که از مادهی «اُمّ» به معنای مادر یا «اُمّت» به معنای جمعیت گرفته شده است، در میان علماء و صاحبنظران اسلامی، اختلاف است؛ گروهی آن را به معنی «درس نخوانده» میدانند؛ یعنی به همان حالتی که از مادر متولّد شده، باقی مانده و مکتب استادی را ندیده است. برخی دیگر، آن را به معنی کسی میدانند که از میان امّت و تودهی مردم برخاسته است، نه از میان اَشراف و اَعیان و جبّاران و دیکتاتوران. و برخی دیگر، به مناسبت این که مکّه را «اُمّ القری» میگویند، این کلمه را مرادف «مکّی» دانستهاند.
ولی معروفتر از همه، تفسیر نخست است که با موارد استعمال این کلمه نیز سازگارتر میباشد.
در این که پیامبر جبه مکتب نرفت و خط ننوشت، در میان مؤرخان بحثی نیست؛ و قرآن نیز به صراحت در آیهی ۴۸ سورهی عنکبوت، دربارهی وضع پیامبر گرامی اسلام جقبل از بعثت میگوید:
﴿ وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ٤٨﴾[العنکبوت: ۴۸].
«پیش از این، نه کتابی میخواندی و نه با دست خود چیزی مینوشتی تا موجب تردید دشمنانی که میخواهند سخنان تو را ابطال کنند، گردد».
و در حقیقت، در محیط حجاز آن روزگار، به اندازهای انسانهای باسواد اندک و انگشت شمار بود که افراد باسواد به طور کامل، معروف و شناخته شده بودند؛ در مکّه نیز که مرکز حجاز محسوب میشد، تعداد کسانی که از مردان، میتوانستند بخوانند و بنویسند، از هفده نفر تجاوز نمیکرد و از زنان نیزتنها یک زن بود که سواد خواندن و نوشتن داشت. [ر.ک: فتوح البلدان بلاذری، چاپ مصر، ص ۴۵۹].
به طور قطع، در چنین محیطی، اگر چنانچه پیامبر اسلام جنزد معلّمی، خواندن و نوشتن را آموخته بود، به طور کامل معروف و مشهور میشد؛ و به فرض این که نبوّتش را نپذیریم، او چگونه میتوانست با صراحت در کتاب خویش، این موضوع را نفی کند؟ آیا مردم بدو اعتراض نمیکردند که درس خواندن تو مسلّم است؟ چنین شخصی چگونه میتواند ادّعا کند که پیامبر راستین خدا است، امّا دروغی به این آشکاری بگوید؟ به خصوص این که این آیات در مکه، در مَهد نشو و نمای پیامبر جنازل گردیده است؛ آن هم در برابر دشمنان لجوجی که کوچکترین نقطه ضعفها از نظرشان مخفی نمیماند. این قرینهی روشنی بر اُمّی بودن ایشان است.
و در هر حال، وجود این صفت در پیامبر اسلام جتأکیدی در زمینهی نبوّت ایشان بود تا هر گونه احتمالی جز ارتباط با خداوند و جهان ماوراء طبیعت در زمینهی دعوت او منتفی گردد.
این مطالبی که گفته شد، در مورد دوران پیش از نبوّت آن حضرت جبود؛ اما پس از بعثت نیز در هیچ یک از کتابهای تاریخ، نقل نشده است که ایشان خواندن و نوشتن را از کسی فرا گرفته باشند؛ بنابراین، به همان حال امّی بودن خویش تا پایان عمر باقی ماندند.
ولی اشتباه بزرگی که باید در اینجا از آن اجتناب کرد، این است که «درس نخواندن» غیر از «بیسواد بودن» است؛ و کسانی که کلمهی «اُمّی» را به معنی «بیسواد» تفسیر و ترجمه میکنند، گویا بدین تفاوت، توجه ندارند.
و هیچ مانعی ندارد که پیامبر خدا جبه تعلیم الهی، «خواندن» یا «نوشتن و خواندن» را بداند، بیآن که نزد انسانی فرا گرفته باشد؛ زیرا چنین اطلاعی بدون تردید از کمالات انسانی و مکمّل مقام نبوّت است.
امّا برای این که جایی برای کوچکترین تردیدی برای دعوت آن حضرت جباقی نماند، از این توانایی استفاده نمیکردند.
به تعبیری دیگر، درست است که خواندن و نوشتن برای هر انسانی کمال محسوب میشود؛ ولی گاه شرائطی پیش میآید که نخواندن و ننوشتن، کمال است؛ و این در مورد پیامبران - به ویژه خاتم انبیاء، حضرت محمد ج- به طور کامل صدق میکند؛ چه این که اگر دانشمندی درس خوانده و فیلسوفی آگاه و پرمطالعه، ادعای نبوت کند و کتابی ارائه دهد، به عنوان یک کتاب آسمانی در چنین شرائطی ممکن است وسوسه و تردیدهایی پیش بیاید که آیا این کتاب و مکتب، مولود اندیشههای خود او نیست؟
اما اگر ببینیم از میان یک قوم عقب افتاده، یک انسانی که هرگز محضر استادی را درک نکرده و کتابی نخوانده و صفحهای را ننوشته است، برخیزد و کتابی به عظمت عالَم هستی و با محتوایی بسیار بلند و عالی، ارائه دهد، در اینجا خیلی خوب میتوان درک کرد که این تراوش مغز او نیست، بلکه وحی آسمانی و تعلیم الهی است.
و به طور کلی، در سرزمین حجاز، درسی نبود که پیامبر گرامی اسلامی بخواند و معلّمی نبود که از محضرش استفاده کند؛ و طبیعی است که در چنین محیطی که ابتداییترین مرحلهی علم (خواندن و نوشتن) این قدر کمیاب و محدود است، ممکن نیست کسی درس خوانده باشد و مردم از آن آگاه نشوند.
و اگر کسی با قاطعیت ادعا کرد: من هیچ درسی نخوانده ام و کسی آن را انکار نکرد، دلیلی روشن بر صدق گفتهی او است؛ و به هر حال، این وضع خاصّ پیامبر جکه در آیات قرآن آمده، برای تکمیل اعجاز قرآن و قطع بهانههای بهانهجویان، بسیار مؤثر و مفید بود؛ آری آن حضرت جعالم بزرگ و بینظیری بود که فقط در مکتب وحی، درس خوانده بود.
تنها بهانهای که برای برخی از بدخواهان، باقی مانده است، این است که پیامبر جقبل از دوران بعثت و نبوتش، یکی دو سفر به شام رفت (آن هم برای مدتی کوتاه که مشغول انجام برنامهی تجارت بود؛) این عده میگویند: شاید پیامبر جدر این یکی دو سفر، با علمای اهل کتاب تماس گرفته و مسایل را از آنها دریافت داشته است!.
دلیل سستی این ادعا، در خودش نهفته است که این همه تاریخ پیامبران و احکام و قوانین و مقرّرات و معارف عالی را چگونه ممکن است که انسانِ درس نخوانده و مکتب نرفته به این زودی از افراد بشنود و به خاطر بسپارد و در مدت ۲۳ سال پیاده کند؟ و در برخورد با حوادثی که بیسابقه و غیرمنتظره بود، عکس العمل لازم نشان دهد؛ و این درست به آن میماند که بگوییم: فلانی، لیست بزرگِ تمام علوم و فنون طب را در آن چند روزی آموخت که در فلان بیمارستان ناظر حال مداوای بیماران به وسیلهی پزشکان بود، این سخن به شوخی شبیهتر است!.
و توجه به این نکته نیز لازم است که پیامبر جبعد از رسیدن به مرحلهی نبوّت، احتمالاً توانایی بر نوشتن و خواندن از طریق تعملیات الهی داشت؛ هر چند در هیچ تاریخی دیده نشده است که ایشان از این علم و دانش خویش استفاده کرده باشند یا چیزی را از رو خوانده باشند و یا با دست خود نامهای نوشته باشند؛ و شاید پرهیز پیامبر جدر تمام عمرشان از این کار، باز برای این بود که دستاویزی به دست بهانهجویان ندهند.
به هر حال، از مجموع آنچه گفتیم، چنین نتیجه میگیریم که:
پیامبر جبه طور قطع، نزد کسی خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بودند؛ و به این ترتیب یکی از صفات ایشان، آن است که نزد استادی درس نخواندهاند.
هیچگونه دلیل معتبری در دست نداریم که پیامبر جقبل از نبوّت یا بعد از آن، به صورت عملی، چیزی را خوانده یا نوشته باشند.
این موضوع، منافاتی با آن ندارد که پیامبر جبه تعلیم پروردگار، قادر بر خواندن یا نوشتن بوده باشند.
و جان سخن اینکه:
آن حضرت ج«اُمّی و درس نخوانده» بودند، اما با این حال، کتابی آوردند که نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت، بلکه نقطهی بازگشت مهمی در تاریخ بشریت بود؛ حتّی آنها که او را به نبوّت نپذیرفتهاند، در عظمت کتاب و تعلیماتش، تردید ندارند؛ آیا از یک انسان درس نخوانده و مکتب نرفته و استاد ندیده و پرورش یافتهی یک محیط جهل و بربریت، روی حسابهای عادی، ممکن است چنین کاری انجام پذیرد؟!
۹۳۳ - [۱۵] (صَحِیح)
«وَعَنْ عَلِیٍّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «الْبَخِیلُ الَّذِی ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ یُصَلِّ عَلَیَّ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَرَوَاهُ أَحْمَدُ عَنِ الْـحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ با. وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ غَرِیبٌ [۱۷].
۹۳۳- (۱۵) «علی بن ابی طالب سگوید: رسول خدا جفرمودند: «بخیل و تنگ چشمِ (راستین)، کسی است که وقتی نام من نزدش برده شود، برمن درود نفرستد».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این حدیثی حسن، صحیح و غریب است؛ و احمد بن حنبل نیز آن را از حسین بن علی سروایت نموده است].
شرح: مردم، واژهی «بخیل» را بر کسی اطلاق میکنند که در بذل و بخشش مال و دارایی، از خود بخل و تنگ چشمی نشان بدهد؛ اما از دیدگاه پیامبر ج: بخیل واقعی، کسی است که در حضور وی، نام مبارک آن حضرت جبرده شود و او از گفتن چند کلمهی درود با زبان، بخل ورزد و آن را باری بر دوش خویش بداند؛ غافل از آن که مقام پیامبر جآن قدر بالا و والاست که آفریدگار جهان هستی و تمام فرشتگانی که تدبیر امور این جهان به فرمان حق، بر عهدهی آنها گذارده شده است، بر او درود میفرستند؛ اکنون که چنین است بر مسلمانان نیز واجب است که ارزش این انسان والامقام را که یک جهان در وجودش خلاص شده را بدانند و مبادا ارزانش بشمارند و ارج و مقام او را در پیشگاه پروردگار و در نزد فرشتگان همهی آسمانها، فراموش کنند و عظمت و بزرگی او را نادیده انگارند.
پسای مسلمانان! شما نیز با این پیام پروردگار جهان هستی هماهنگ شوید و بر محمد جدرود بفرستید و سلام بگویید و در این زمینه بخل و تنگ چشمی نورزید و در برابر فرمان او تسلیم باشید تا به نحوی، از خدمات بیوقفه و زحمات و مساعی شایان و زائد الوصف آن منجی عالم بشریت، تشکر و سپاسگزاری و قدردانی کرده باشید.
براساس حدیث بالا، جمهور فقهاء و صاحب نظران اسلامی و مجتهدان غیور و علمای مجاهد بر این باورند که هرگاه کسی، نام مبارک پیامبر گرامی اسلام جرا بر زبان آورد و یا از کسی دیگر آن را بشنود، خواندن درود بر وی واجب میگردد.
و صاحب نظران فقهی نیز میگویند:
در نماز بهتر همان است که همان الفاظی برای درود و سلام فرستادن بر رسول خدا جاختیار شود که در احادیث مختلف آمده است؛ امّا میتوان با الفاظی متفاوت نیز بر پیامبر اکرم جسلام و درود فرستاد؛ زیرا از خود رسول خدا ج، برای درود و سلام فرستادن، صیغهها و الفاظ و عباراتی مختلف روایت گردیده است؛ از این رو، عمل بر حکم درود و سلام فرستادن، به همهی آن الفاظ و واژههایی که در آن، لفظ «صلات و سلام بر محمد» و آل محمد» باشد، درست است و لازم نیست که آن الفاظ به عینه از رسول خدا جمنقول و مأثور باشند، بلکه به هر عبارتی که الفاظ و واژههای درود و سلام ادا گردند، عمل بر این حکم، انجام میپذیرد و ثواب و پاداش درود نیز حاصل میگردد؛ ولی به هر حال، باز هم الفاظ و واژههایی که از خود پیامبر گرامی اسلام جپیرامون درود و سلام فرستادن، منقول است، بهتر و موجب برکت و ثواب و پاداش بیشتر میباشد، و از این جهت بود که صحابه، از خود آن حضرت جسؤال کردند که الفاظ «درود فرستادن» را مشخص و معین کنند. چنان که این مطلب در حدیث ابوحمید ساعدی سمشخص گردید.
الفاظ و عباراتی که برای درود و سلام فرستادن بر پیامبر اکرم جدر احادیث و روایات، آمده است:
«اللهمّ صلّ علی محمد وعلی آل محمد كما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید؛ اللهم بارك علی محمد وعلی آل محمد كما باركت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید». [بخاری و مسلم].
«اللهمّ صلّ علی محمد وازواجه وذرّیته كما صلّیت علی آل ابراهیم وبارك علی محمد وازواجه وذریته كما باركت علی آل ابراهیم انك حمید مجید». [بخاری]
«اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد كما صلّیت علی آل ابراهیم وبارك علی محمد وعلی آل محمد كما باركت علی آل ابراهیم فی العالمین، انك حمید مجید». [مسلم]
«اللهم صلّ علی محمد عبدك ورسولك كما صلّیت علی ابراهیم وبارك علی محمد وآل محمد كما باركت علی ابراهیم وآل ابراهیم». [بخاری]
«اللهم صلّ علی محمد كما صلّیت علی ابراهیم انك حمید مجید». [نسایی]
«اللهم اجعل صلوتك ورحمتك علی محمد وعلی آل محمد كما جعلتها علی ابراهیم انك حمید مجید». [احمد در مسند]
«اللهم صلّ علی محمد النبیّ الاُمّی وعلی آل محمد كما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم وبارك علی محمد النبیّ الاُمّی وعلی آل محمد كما باركت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید». [مسند احمد، ابن حبان، دار قطنی و بیهقی]
«اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد كما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم وبارك علی محمد وعلی آل محمد كما باركت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم وتَرحَّمْ علی آل محمد كما ترحَّمْتَ علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم». [طبری در «تهذیب الاثار فتح الباری»]
«اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد وبارك علی محمد وعلی آل محمد كما باركت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید» [مسند احمد و نسایی]
«اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد كما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید؛ اللهم بارك علی محمد وعلی آل محمد كما باركت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید. اللهم وترحَّم علی محمد وعلی آل محمد كما ترحَّمتَ علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید؛ اللهم تحنَّنْ علی محمد وعلی آل محمد كما تَحَنَّنْتَ علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید؛ اللهم سلّم علی محمد وعلی آل محمد كما سلَّمت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید». [بیهقی در «شعب الایمان»]
«اللهم اجعل صلواتك ورحمتك وبركاتك علی سیّد المرسلین وامام المتقین وخاتم النبیین محمد عبدك ورسولك امام الخیر وقائد الخیر ورسول الرحمة؛ اللهم ابعثه مقاما محمداً یغبط به الاولون والاخرون. اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد كما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید. اللهم بارك علی محمد وعلی آل محمد كما باركت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید». [ابن ماجه]
به هر حال، کلمات و جملات درود، که در این احادیث و روایات وارد شدهاند، میان آنها اندک اختلاف لفظی وجود دارد؛ به همین جهت، علماء و صاحب نظران فقهی گفتهاند که خواندن هریک از آنها، در نماز جایز است.
۹۳۴ - [۱۶] (ضَعِیفٌ)
«وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ صَلَّى عَلَیَّ عِنْدَ قَبْرِی سَمِعْتُهُ وَمَنْ صَلَّى عَلَیَّ نَائِیًا أُبْلِغْتُهُ». رَوَاهُ الْبَیْهَقِیُّ فِی شعب الْإِیمَان [۱۸].
۹۳۴- (۱۶) «ابوهریره سگوید: رسول خدا جفرمودند: «هر کس از نزدیک قبرم بر من درود بفرستد، من (بدون واسطه) آن را میشنوم (و جواب سلامش را به وی، برمیگردانم؛) و هرکس از فاصلهی دور بر من درود بفرستد، درودش (به وسیلهی فرشتگان) به من رسانیده میشود».
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است].
شرح: «من صلّی علیّ عند قبری، سمعته» [هر کس از نزدیک قبرم، بر من درود بفرستد، من (بدون واسطه) آن را میشنوم]: در اینجا شاید، سؤالی در ذهن هرکس ایجاد شود؛ و آن این که: آیا مردهها، صدای زندهها و سلام کردن آنها را میشنوند؟
پیش از پاسخ، لازم است بدانیم که انسان، دارای دو روح است: «روح حیاتی» و «روح ادراکی».
«روح حیاتی»: بر اثر جریان خون در رگها و شرایین جسم به وجود میآید و عامل حرکت و احساس در اعضاء و جوارح است و محرّک اصلی آنها، قلب و شُشها هستند به واسطهی تنفّس.
و «روح ادراکی»: همان قوهی مُدرکه و تفکر کننده در انسان است.
روح حیاتی، همراه با انسان است در حال زندگی و خواب و بیداری؛ و همان است که مرگ بر آن تعلّق میگیرد.
و روح ادراکی، آن است که هنگام خواب، از انسان زائل میشود و به سبب آن، خواب میبیند و تابع زمان و مکان نیست؛ و چه بسا در یک ثانیه، اموری را ببیند که در بیداری، محتاج به ساعتها و روزها باشد؛ این روح، مانند جسم، محدود به زمان و مکان نیست و مرگ بر آن، واقع نمیشود، بلکه وفاتش در خواب است. این روح است که بعد از مرگ، ملازم انسان و حساب و عذاب در قبر (برزخی) شامل آن شده و متنعّم میشود؛ همان طور که روح در حال خواب، لذت میبرد یا دچار عذاب میشود؛ خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿ ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ٤٢﴾[الزمر: ۴۲].
«خداوند ارواح را به هنگام مرگ انسانها و در وقت خواب انسانها برمیگیرد. ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنان صادر کرده است، نگاه میدارد و ارواح دیگری را (که هنوز صاحبانشان، اجلشان فرا نرسیده به تن) باز میگرداند تا سرآمد معینی (و وقت مشخصّی که پایان عمر است). در این مسأله (خواب و بیداری که همسان مردن و زنده شدن است) نشانههای روشنی (از مبدأ و معاد و قدرت خدا و ضعف انسانها) برای اندیشمندان است».
پس، «روح حیاتی» به وسیلهی چشم، میبیند و به وسیلهی گوش، میشنود و به وسیلهی زبان، سخن میگوید و با دست، میگیرد و با پا، راه میرود؛ امّا «روح ادراکی»، تمام اینها را انجام میدهد و لذّت میبرد و عذاب میبیند بدون واسطهی اعضاء و جوارح؛ همان طور که معلوم است کسی که خواب میبیند، چیزهایی را مشاهده میکند و میشنود و میگیرد و به جاهایی میرود؛ در حالی که در رختخواب خویش خوابیده است و اعضاء و جوارحش، ساکن و بیحرکتاند.
پس از این مقدمه، باید گفت که اموات، سخن کسانی را که در کنار قبر آنها هستند، میشنوند با گوش روحی نه با گوش جسمی؛ و روح با جسم ارتباط و بر آن، تسلّط دارد و پرتو آن در تمام بدن ساری است تا زمانی که هنوز از هم جدا نشدهاند؛ نه موقعی که در قبر است؛ چنان که در حال حیاتش، همراه و ملازم با آن بوده است و در جسم، مکانی معینی ندارند.
در این مورد دلایلی از سنّت پیامبر جوجود دارد که برخی از آنها عبارتند از:
حدیث بالا؛ که در آن آمده بود: «من صلّی علیّ عند قبری، سمعتُه»؛ «هر کس از نزدیک قبرم بر من درود بفرستد، من (بدون واسطه) آن را میشنوم (و جواب سلامش را به وی برمیگردانم)».
بخاری از انس بن مالک سروایت میکند که رسول خدا جفرمودند: «هر گاه میت در قبر نهاده میشود و یاران و کسانش برمیگردند - در حالی که او صدای کوبیدن کفش هایشان را بر زمین میشنود - دو فرشته میآیند و او را مینشانند و میگویند: در مورد محمد جچه میگویی...»؟.
وجه استدلال به این حدیث، این است که پیامبر جفرمودند: «میت صدای پای تشییعکنندگان را میشنود»؛ پس شنیدن کلام و سخن آنها جای خود دارد.
قصهی اهل چاه بَدر: بخاری از نافع و او از عبدالله بن عمر سروایت میکنند که پیامبر جسر به درون چاه «قلیب» که بیآب بود کشیدند و به کشتههای کفار در جنگ بدر که در چاه افکنده شده بودند فرمودند: «آیا آنچه را که پروردگارتان وعده کرده بود، به حق یافتید؟» برخی عرض کردند: آیا با مردهها سخن میگویید؟ فرمودند: «شما از آنها، شنواتر نیستید؛ ولی آنها قادر به جواب دادن نیستند».
وجه استدلال این است که پیامبر جفرمودند: «شما شنواتر از آنها نیستید»؛ از این رو از این جمله، چنین استنباط میشود که شما و آنها در شنیدن مساوی هستید یا این که آنها از شما شنواترند.
سلام کردن پیامبر جبر اموات و مشروعیت آن برای امّت: اگر اموات مانند جماداتاند و نمیشنوند، سلام کردن بر آنها (با جملههای «السلام علیكم یا اهل القبور...»و مانند آن) بیهوده و عَبَث است؛ چون بر نباتات و جمادات و حیوانات، سلام کردن تشریع نشده است و بیهودهگویی نیز از رسول خدا جمحال و غیرممکن است.
این دلائل کفایت میکنند، بر این که اموات میشنوند؛ امّ المؤمنین عایشهلمخالف شنیدن اموات بود و میگفت: رسول خدا جفقط فرمودند: «یقیناً آنها هم اکنون میدانند آنچه من میگویم، حق است»؛ و استدلال کرده است به آیهی﴿ فَإِنَّكَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ...﴾[الروم: ۵۲] «تو نمیشنوانی مردگان را».
و گاهی نیز به آیهی ۲۴ سورهی فاطر استدلال میشود که میفرماید: «تو نمیشنوانی کسانی را که در قبرها هستند».
پاسخ به آن، این است که پیامبر جتعجّب و شگفتی عمر سرا از سخن گفتن با اموات رد کرد و فرمود: «شما از آنها شنواتر نیستید». و روایت عبدالله بن عمر نیز از طرف اکثریت علماء پذیرفته شده است و به آن استدلال کردهاند.
اما استدلال به دو آیهی مذکور: معنای آن دو این است که کفار، سخنان تو را میشنوند ولی نفعی به حال آنان ندارد؛ همان طور که اموات موعظهی تو را میشنوند ولی نفعی به آنان نمیرساند چون زمان شنیدن و عمل کردن سپری شده است.
بنابراین، مراد آیه، نفی سماع و شنیدنی است که مثمر ثمر باشد، نه نفی شنیدن به طور کلّی؛ و این تفسیری است که اکثریت مفسّران قائل به آنند و ابن حجر عسقلانی در «الفتح الباری» گوید: «از این معلوم میشود که اموات، سخن زندهها را و دعا و سلام و قرائت قرآن آنها را با گوش روح نه با گوش جسم میشنوند مانند کسی که خوابیده است، در خواب میبیند و میشنوند و صحبت میکند به وسیلهی روح، نه به وسیلهی اعضاء و حواس ظاهری».
۹۳۵ - [۱۷] (ضَعِیف)
«وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: مَنْ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ جوَاحِدَةً صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَمَلَائِكَتُهُ سَبْعِینَ صَلَاةً». رَوَاهُ أَحْمد [۱۹].
۹۳۵- (۱۷) «عبدالله بن عمرو سگوید: «هر کس که بر پیامبر گرامی اسلام جیک درود بفرستد، خداوند بلند مرتبه و فرشتگانش، به سبب آن، هفتاد بار بر او درود میفرستند».
[این حدیث را احمد بن حنبل در مسند خویش روایت کرده است].
شرح: «صلات» و «صلوات» که جمع آن است، هرگاه به خدا نسبت داده شود، به معنای فرستادن رحمت، آمرزش و بخشش گناهان و معاصی و انواع تکریمها، پیروزیها و ترفیع مقامها نزد خدا وبندگان است.
و هرگاه به فرشتگان و مؤمنان، منسوب گردد، به معنای «طلب رحمت» میباشد.
۹۳۶ - [۱۸] (ضَعِیف)
«وَعَن رویفع أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ جقَالَ: «مَنْ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَقَالَ: اللَّهُمَّ أَنْزِلْهُ الْـمَقْعَدَ الْـمُقَرَّبَ عِنْدَكَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِی». رَوَاهُ أَحْمد [۲۰].
۹۳۶- (۱۸) رُویفع سگوید: رسول خدا جفرمودند: «کسی که بر محمد جدرود بفرستد و چنین بگوید: «اللهم اَنزله الـمقعد الـمقرب عندك یوم القیامة»؛ «بار خدایا! محمد جرا در جایگاهی نزدیک به خود در روز رستاخیز، قرار بده»؛ شفاعتم در روز قیامت، شامل حال او میگردد».
[این حدیث را احمد بن حنبل در مسندش روایت کرده است].
شرح: «المقعد المقرب» [جایگاهی نزدیک به خدا]: این عبارت در اینجا، اشاره به مقام ممتاز و فوق العادهای دارد که برای پیامبر گرامی اسلام جدر سایهی عبادتهای شبانه و نیایش در دل سحر حاصل میشده است؛ و این مقام، همان مقام شفاعت کُبری برای رسول خدا جاست.
بدون شک، «المقعد المقرّب»، همان «مقام محمود» و جایگاه بسیار برجستهای است که در روز رستاخیز، ستایش همگان را بر وی برمیانگیزد؛ چرا که پیامبر جبزرگترین شفیعان در عالم دیگر است و آنها که شایسته و بایستهی شفاعت باشند، مشمول این شفاعت بزرگ خواهند بود.
و در حقیقت، «المقعد المقرّب»، همان نهایت قرب و نزدیکی به پروردگار در جهان بازپسین است که یکی از آثارش، شفاعت کُبری میباشد و هر مؤمنی در شعاع ایمان خود، از مقام شفاعت برخوردار خواهد بود، ولی مصداق اَتمّ و اَکمل این شفاعت، کسی است که بر محمد جپیوسته درود بفرستد و با صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل، محبت و عشق خویش را به ذات مطهّر پیامبر گرامی اسلام جروشن بسازد.
۹۳۷ - [۱۹] (حسن)
وَعَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ جحَتَّى دَخَلَ نَخْلًا فَسَجَدَ فَأَطَالَ السُّجُودَ حَتَّى خَشِیتُ أَنْ یَكُونَ اللهُ تَعَالَى قَدْ تَوَفَّاهُ. قَالَ: فَجِئْتُ أَنْظُرُ فَرَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: «مَا لَكَ؟» فَذَكَرْتُ لَهُ ذَلِكَ. قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ جِبْرِیلَ عَلَیْهِ السَّلَام قَالَ لی: أَلا أُبَشِّرك أَن اللهَ ﻷیَقُولُ لَكَ مَنْ صَلَّى عَلَیْكَ صَلَاةً صَلَّیْتُ عَلَیْهِ وَمَنْ سَلَّمَ عَلَیْكَ سلمت عَلَیْهِ». رَوَاهُ أَحْمد [۲۱].
۹۳۷- (۱۹) عبدالرحمن بن عوف سگوید: رسول خدا ج(از خانه) بیرون شدند تا به نخلستانی وارد گردیدند؛ آن گاه به سجده رفتند و آن قدر سجده را طولانی کردند که ترسیدم (و با خود گفتم:) نکند که خداوند بلند مرتبه، ایشان را میرانده باشد؛ از این رو، به نزدشان آمدم تا ببینمشان (که زندهاند یا مرده)؟
آن گاه رسول خدا جسر خویش را از سجده بلند کردند و فرمودند: «تو را چه شده؟ (اینجا چه میکنی)؟ من نیز ماجرا را برای ایشان بازگو نمودم (و گفتم: شما آن قدر سجده را طولانی نمودید که ترسیدم نکند خدا شما را در سجده میرانده باشد؛ از این جهت به نزدتان آمدهام).
عبدالرحمن بن عوف س در ادامه گوید: آن گاه پیامبر جفرمومدند: «به راستی جبرئیل÷به من گفت: آیا تو را بشارت ندهم که خداوند بلند مرتبه خطاب به تو میفرماید: «هر کس که بر تو درود بفرستد، من نیز بر او درود میفرستم؛ و هرکس که بر تو سلام گوید، من نیز جواب سلامش را خواهم داد و بدو سلام خواهم گفت».
[این حدیث را احمد بن حنبل در مسند خویش روایت کرده است].
شرح: «جبرئیل»: مأخوذ از زبان عبری، بندهی خدا، پیک خدا و یکی از فرشتگان مقرّب، فرشتهی حامل وحی الهی، فرشتهای که وحی را بر پیامبر جنازل میکرد، امین وحی، روح الامین، روح القدس، ناموس اکبر، جبرئیل و جبرائل و جبرئل و جبرال و جبرین هم گفته شده است. در زبانهای اروپایی، گابریل میگویند.
به هر حال، نام «جبرئیل» در قرآن مجید سه بار مذکور است: دو بار در سورهی بقره در آیات ۹۰ و ۹۱ و سومین بار در سورهی تحریم، آیهی ۴.
و جبریل لفظی است عبرانی و اصل آن جبرئیل به معنی: مرد خدا، یا قوّت خدا است.
۹۳۸ - [۲۰] (ضَعِیفٌ)
«وَعَنْ عُمَرَ بْنِ الْـخَطَّابِ سقَالَ: إِنَّ الدُّعَاءَ مَوْقُوفٌ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَا یَصْعَدُ مِنْهُ شَیْءٌ حَتَّى تُصَلِّیَ عَلَى نبیك». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ [۲۲].
۹۳۸- (۲۰) «عمر بن خطاب سگوید: بیگمان، دعا میان زمین و آسمان، معلّق و آویزان میماند و چیزی از آن (به سوی پروردگار و ملکوت اَعلی) بالا نمیرود تا این که بر پیامبر گرامی اسلام جدرود بفرستی».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: در این روایت، معلوم نیست که عمر بن خطاب ساین حدیث را از رسول خدا جشنیده باشد؛ ولی پرواضح است که هیچکس نمیتواند چنین ادعایی از جانب خود بکند و چنین حکمی را صادر بکند مگر آن که آن را به طور قطع از شخص رسول خدا جشنیده باشد و به دیگران بازگو کند؛ از این رو بر مبنای اصول و قوانینی که صاحب نظران حدیث وضع کردهاند، این حدیث، در حکم «حدیث مرفوع» است.
و ما نیز برای حُسن ختام این باب، بر آن حضرت جچنین درود میفرستیم:
«اللهم صلّ وسلّم علی محمد عبدك ورسولك النبیّ الاُمّی وعلی آل محمد وازواجه وذریّته كما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم؛ وبارك علی محمد النبیّ الاُمّی وعلی آل محمد وازواجه وذریّته كما باركت علی ابراهیم وآل ابراهیم فی العالمین، انك حمید مجید».
خدایا! تنها تو را سپاس و ستایش میگویم و به بیان وصف و شکوه تو میپردازم که انسان را با گوهر روان برگزیدی و به وی، نیروی خرد بخشیدی تا آنچه را باید و شاید، دریابد و از تو مدد و کمک میجویم و راه بندگی تو را میپویم که در مقام الوهیت و خدایی، تک و یکتا و تنهایی و آفریدگار همهی جانها و تنهایی.
خدایا! فقط تو را خوانم و آنم که از تو دانم؛ نفسهای هر آنم، جانم، نانم، خوانم، رمز نغز هر استخوانم.
خدایا! درود و سلامهای تو بر پیامبرت (محمد رسول الله جکه مشعل فروزان هدایت را فرا راه بشریت برافروخت و با صدور احکام و تشریع قوانین، وظایف و تکالیف علمی و عملی را بر اَعصار حیات، معین و مقرّر فرمود؛ پیامبری که تبلیغ دین جاودانه و مقام اَعظم پیامبران را بدو بخشیدی و او را برای ابلاغ آخرین کلام و پیام خویش و مقام خاتم پیامبران، برگزیدی و درود و سلام بر روان پاک آل و یارانش؛ طلایهداران عرصهی اخلاص و صداقت، پیشقراولان صحنههای علم و فقاهت و فرزانگی و حکمت، پیش آهنگان میدانهای جهاد و پیکار و دعوت و تبلیغ و پیشگامانِ پیشتاز عرصههای سخت و طاقت فرسای زهد و تقوا و اعتقاد و عمل.
درود و سلامی که امتداد آن به امتداد روزگار، متصل باشد و نسیم آن، خاک از کلبهی عطار برآرد.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا٥٦﴾[الأحزاب: ۵۶].
«خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود میفرستند؛ پسای مؤمنان! شما هم بر او درود بفرستید و چنان که باید سلام بگویید».
«اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد كما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید؛ اللهم بارك علی محمد وعلی آل محمد كما باركت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انك حمید مجید».
[۱۶]- ابوداود ۱/۶۰۱ ح ۹۸۲. [۱۷]- ترمذی ۵/۵۱۵ ح ۳۵۴۶ و مسند احمد ۱/۲۰۱. [۱۸]- بیهقی «الشعب الایمان» ۲/۲۰۹ ح ۱۵۵۳. [۱۹]- مسند احمد ۲/۱۸۷. [۲۰]- مسند احمد ۴/۱۰۸. [۲۱]- مسند احمد ۱/۱۹۱. [۲۲]- ترمذی ۲/۳۵۶ ح ۴۸۶؛ و نسایی ۳/۵۶ ح ۱۳۰۹.