فصل سوم
۱۱۲۶ - [۱۰] (صَحِیح)
عَن عَمْرو بن سَلمَة قَالَ: كُنَّا بِمَاء ممر النَّاس وَكَانَ یَمُرُّ بِنَا الرُّكْبَانُ نَسْأَلُهُمْ مَا لِلنَّاسِ مَا لِلنَّاسِ؟ مَا هَذَا الرَّجُلُ فَیَقُولُونَ یَزْعُمُ أَنَّ الله أرْسلهُ أوحى إِلَیْهِ أَو أوحى الله كَذَا. فَكُنْتُ أَحْفَظُ ذَلِكَ الْكَلَامَ فَكَأَنَّمَا یُغْرَى فِی صَدْرِی وَكَانَتِ الْعَرَبُ تَلَوَّمُ بِإِسْلَامِهِمُ الْفَتْحَ فَیَقُولُونَ اتْرُكُوهُ وَقَوْمَهُ فَإِنَّهُ إِنْ ظَهَرَ عَلَیْهِمْ فَهُوَ نَبِیٌّ صَادِقٌ فَلَمَّا كَانَتْ وَقْعَةُ الْفَتْحِ بَادَرَ كُلُّ قَوْمٍ بِإِسْلَامِهِمْ وَبَدَرَ أَبِی قَوْمِی بِإِسْلَامِهِمْ فَلَمَّا قَدِمَ قَالَ جِئْتُكُمْ وَاللَّهِ مِنْ عِنْدِ النَّبِیِّ حَقًّا فَقَالَ: «صَلُّوا صَلَاةَ كَذَا فِی حِین كَذَا وصلوا صَلَاة كَذَا فِی حِینِ كَذَا فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ فلیؤذن أحدكُم ولیؤمكم أَكْثَرُكُمْ قُرْآنًا» فَنَظَرُوا فَلَمْ یَكُنْ أَحَدٌ أَكْثَرَ قُرْآنًا مِنِّی لَمَّا كُنْتُ أَتَلَقَّى مِنَ الرُّكْبَانِ فَقَدَّمُونِی بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَأَنَا ابْنُ سِتِّ أَوْ سَبْعِ سِنِینَ وَكَانَتْ عَلَیَّ بُرْدَةٌ كُنْتُ إِذَا سَجَدْتُ تَقَلَّصَتْ عَنِّی فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْـحَیِّ أَلَا تُغَطُّونَ عَنَّا اسْتَ قَارِئِكُمْ فَاشْتَرَوْا فَقَطَعُوا لِی قَمِیصًا فَمَا فَرِحْتُ بِشَیْءٍ فَرَحِی بِذَلِكَ الْقَمِیص. رَوَاهُ البُخَارِیّ [۲۸۹].
۱۱۲۶- (۱۰) عمرو بن سلمه سگوید: ما کنار آبی، زندگی میکردیم که محل عبور مردمان بود؛ اسب سواران (و قافلهها و کاروانها) از آنجا عبور میکردند و ما از آنها میپرسیدیم: مردمان را چه شده است؟ مردمان را چه شده است؟ این مرد (یعنی محمد جکیست؟ آنها در پاسخ میگفتند: این مرد، گمان میکند که خداوند بلندمرتبه به عنوان پیامبر، به سویش وحی میفرستد و فلان چیز را بدو وحی میکند. و من نیز این سخنان را به خاطر میسپردم و گویا در دلم جای میگرفت؛ و عربها نیز منتظر فتح مکه بودند تا مسلمان شوند و میگفتند: او (محمد جو قومش را به حال خود واگذارید؛ و اگر بر آنها پیروز شد، پس محمد ج، پیامبری راستگو است.
آنگاه به هنگام فتح مکه، همهی طوایف در اسلام آوردن، از یکدیگر سبقت میگرفتند؛ و پدرم نیز پیش از قومش، مسلمان شد و در این زمینه بر آنها پیشدستی نمود؛ و هنگامی که به نزد ما آمد، گفت: سوگند به خدا! من از نزد پیامبر بر حقّی پیش شما آمدهام که فرمودهاند: «فلان نماز را در فلان وقت بخوانید و فلان نماز را در فلان وقت بخوانید؛ پس هرگاه وقت نماز فرا رسید، یکی از شما اذان بگوید و کسی که بیشتر قرآن میداند، امامت کند».
(عمرو بن سلمه سگوید:(آنگاه (قوم من) دیدند که کسی بیشتر از من، قرآن را نمیداند؛ زیرا من قرآن را از سواران (و قافلهها و کاروانهایی) که نزد ما میآمدند، فراگرفته بودم؛ پس مرا که کودکی شش یا هفت ساله بودم، امام و پیشنماز خویش قرار دادند؛ و من چادری به تن داشتم که هنگام سجده، جمع میشد (و بالا میآمد و عورتم نمایان میشد؛) از این رو، یکی از زنان محلّه (یا قبیله) گفت: آیا سرین و تهیگاه قاریتان را از ما نمیپوشانید؟ آنگاه پارچهای خریدند و برایم پیراهنی دوختند که هیچ چیز، مرا به اندازهی آن پیراهن، خوشحال و شادمان نکرد.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «كنّا بماءٍ»: ما در کنار آبی، زندگی میکردیم.
«مَـمرّ الناس»: محل عبور و مرور مردم؛ مکانی که مردمان از آنجا عبور نمایند.
«الرکبان»: شترسواران یا اسب سواران؛ مراد قافلهها و کاروانها است.
«ما هذا الرجل»: این مرد کیست؟ مراد پیامبر جاست؛ یعنی صفات و ویژگیهای این مردی که ادّعای نبوّت و ارتباط با خدا میکند چیست؟
«یغرّی فی صدری»: سخنان مردم (در مورد پیامبر جمورد حرص و آز من واقع میشد؛ به سخنان مردم در مورد پیامبر اکرم جحرص میورزیدم و مشتاق بودم در این زمینه، چیزهایی را بدانم.
و در خود بخاری با این عبارت آمده است: «و كانّما یُقَرَّ فی صدری»؛ «و گویا در دلم جای میگرفت»؛ زیرا عمرو بن سلمه سدر آن هنگام، کوچک بود. و پرواضح است که «الحفظ فی الصغر، كالنقش فی الحجر»؛ «حفظ در کوچکی، به سان نقش و حکّاکی در سنگ است».
«تلوّم»: انتظار و درنگ کرد؛ کاری را دنبال کرد تا حقیقت امر برایش روشن و آشکار شود؛ این پا و آن پا کرد.
«تلوّم باسلامهم الفتح»: بیشتر عربها، منتظر فتح مکهی مکرمه بودند تا مسلمان شوند.
«الفتح»: فتح مکه. در سال ششم هجری، پیامبر اکرم جدر خواب دیدند که مسلمانان، آسوده خاطر وارد مسجد الحرام شده در حالی که سرهای خود را تراشیده و کوتاه کردهاند، مراسم عمره انجام دادهاند. بعد از این خواب بود که پیامبر جهمراه مسلمانان به قصد انجام مراسم حرکت کرده و تا پشت دروازههای مکه در حدیبیه رفتند. کفار از ماجرا آگاه شدند و راه را بر آنان بستند و تصمیم بر کشتار مسلمانان گرفتند. پیامبر جنیز از مسلمانان پیمان وفاداری گرفت. خداوند برای مسلمانان، صلح پیش آورد، و هردو گروه با همدیگر صلحنامهای را امضاء کردند.
برخی از مسلمانان نگران بودند که چرا خواب پیامبر اکرم جمتحقق نشد؟ پیامبر جفرمودند: «لازم نیست این خواب در این سال، تعبیر و متحقق شود».
به هر حال مسلمانان به مدینه بازگشتند و طبق قرارداد صلحنامه، در سال بعد، سه روز مکه را خالی کردند و مسلمانان با آسودگی خاطر، اعمال عمره را باشکوه فراوان انجام دادند. البته کفار نقض پیمان کردند و مفاد صلحنامه را مراعات نکردند، از این رو مسلمانان در سال هشتم هجری، مکه را بدون خونریزی فتح کردند.
ابن قیم/گوید: «فتح مکّه، فتح بزرگ مسلمانان بود که خداوند بلندمرتبه، به واسطهی آن، دین خود و رسول خود و لشکر خود و حزب خود را که حامل امانت او بودند، عزّت و شوکت بخشید و شهر خود و خانهی خود را که آن را مشعل هدایت برای جهانیان قرار داده بود، از چنگ کافران و مشرکان بدر آورد؛ این فتح، چندان با عظمت بود که اهل آسمان برای آن فریاد شادباش سر دادند و خیمههای اعزار و اِکرام آن را بر شانههای بُرج جوزاء زدند و در پرتو این فتح و پیروزی، مردمان، فوج فوج و دسته و دسته به دین خدا درآمدند و بر اثر تابش نور این فتح بزرگ، سراسر روی زمین، غرق در روشنایی و شادمانی گردید». (زاد المعاد ج ۲ ص ۱۶۰)
«بادر»: شتافت؛ مبادرت کرد؛ بر دیگران به سوی آن کار، پیشی گرفت.
«اَتلقّی»: دریافت میکردم؛ کسب مینمودم؛ فرامیگرفتم.
«و انا ابن ستّ او سبع سنین»: در نمازهای فرض، امامت کودکان جایز نیست؛ زیرا کسانی که نماز واجب میخوانند، صحیح نیست که پشت سر کودک - که نمازشان حکم مستحب را دارد - نماز جماعت بخوانند؛ امّا امام شافعی/رأیشان برخلاف اکثر علماء و صاحبنظران اسلامی است و امامت کودکان را در نمازهای فرض، جایز میداند و به همین حدیث عمرو بن سلمة ساستدلال میکند.
امّا بیشتر علماء و دانشوران دینی - به فرض صحّت این حدیث - این احتمال را میدهند که به خاطر آن که عمرو بن سلمة سدر صحرا زندگی میکرده است، رسول خدا جاز پیشنماز شدن او، مطّلع نبوده است.
«بردة»: گلیم یا پارچهای از پشم سیاه که خود را در آن بپیچند. جامهی راه راه. نوعی پارچهی کتانی راه راه. برد یمانی: پارچهی کتانی منسوب به یمن که بهترین انواع بُرد بوده و در یمن یافته میشده است.
«تقلّصَتْ»: چادر مُنقبض و جمع شد؛ کوتاه و کوچک شد؛ تنگ و درهم کشیده شد؛ در هم کشیده شدن چادر به گونهای که عورت را نمایان و آشکار سازد.
«الحی»: محلّه. بَطن که کمتر از قبیله باشد.
«اِسْتْ»: سرین و تهیگاه. اصل این کلمه «سَته» است که «هاء» آن حذف و در عوض، همزهای به اول آن افزوده شده است.
«فاشتروا»: در اینجا، واژهی «ثوباً» محذوف است؛ یعنی پارچهای را برای عمرو بن سلمة سخریداری نمودند.
۱۱۲۷ - [۱۱] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: لَمَّا قَدِمَ الْـمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ الْـمَدِینَةَ كَانَ یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِی حُذَیْفَةَ وَفِیهِمْ عُمَرُ وَأَبُو سَلَمَةَ بْنُ عَبْدِ الْأسد. رَوَاهُ البُخَارِیّ [۲۹۰].
۱۱۲۷- (۱۱) عبدالله بن عمر سگوید: هنگامی که (پیشگامانِ) نخستین مهاجران، به مدینه آمدند (و مکه را به مقصد آنجا ترک کردند،) امامت و پیشنمازی آنها را سالم مولی ابوحذیفه سبه عهده گرفت و حال آن که در میان پیشگامان نخستین مهاجران، عمر بن خطاب سو ابوسلمة بن عبدالاسد سنیز حضور داشتند؛ (ولی چون سالم ساز آنها، بیشتر قرآن حفظ بود، او، آنها را امامت میداد).
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «قدم»: آمد؛ رسید؛ سررسید؛ خود را رساند.
«المهاجرون الاوّلون»: نخستین مهاجران. در هر انقلاب وسیع اجتماعی که بر ضدّ وضع نابسامان جامعه صورت میگیرد، پیشگامانی هستند که پایههای انقلاب و نهضت بر دوش آنها است؛ آنها در واقع، وفادارترین عناصر انقلابی هستند؛ زیرا به هنگامی که پیشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است، گرد او را میگیرند و با این که از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آنها را احاطه کرده است، دست از یاری و فداکاری برنمیدارند.
و مطالعهی تاریخ، آغاز اسلام را نشان میدهد که پیشگامان و مؤمنان نخستین، با چه مشکلاتی روبرو بودند؟ و چگونه آنها را شکنجه و آزار میدادند و ناسزا میگفتند و متّهم میکردند و به زنجیر میکشیدند و نابود مینمودند.
ولی با این همه، گروهی با ارادهی آهنین و عشق سوزان و عزم راسخ و ایمان عمیق، در این راه، گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند.
در این میان، سهم مهاجران نخستین، از همه بیشتر بود و به دنبال آن، انصار نخستین؛ یعنی آنهایی که با آغوش باز، از پیامبر جبه مدینه دعوت کردند و یاران مهاجر او را همچون برادران خویش، مسکن دادند و از آنها، با تمام وجود خود دفاع کردند و حتّی بر خویشتن نیز مقدّم داشتند.
به هر حال، مراد از مهاجران نخستین، مهاجرانی است که پیش از صلح «حُدیبیه» هجرت کردند و با جان و دل، در راه خدا کوشیدند. و این که سالم مولی ابوحذیفه س، امامت مهاجرانِ نخستین را بر عهده داشت، بدان خاطر بود که وی از دیگران، بیشتر قرآن حفظ بود؛ تا جایی که پیامبر جدر حقّ وی فرمودند: «خذوا القرآن من اربعة: ابن مسعود، وابیّ بن كعب؛ ومعاذ بن جبل وسالم مولی ابی حذیفة»(ترمذی و حاکم در مستدرک).
«قرآن را از چهار نفر، فرا بگیرید: عبدالله بن مسعود س؛ ابی بن کعب س؛ معاذ بن جبل سو سالم مولی ابوحذیفه س».
۱۱۲۸ - [۱۲] (حسن)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُرْفَعُ لَهُم صلَاتهم فَوق رؤوسهم شِبْرًا: رَجُلٌ أَمَّ قَوْمًا وَهُمْ لَهُ كَارِهُونَ وَامْرَأَةٌ بَاتَتْ وَزَوْجُهَا عَلَیْهَا سَاخِطٌ وَأَخَوَانِ مُتَصَارِمَانِ». رَوَاهُ ابْن مَاجَه [۲۹۱].
۱۱۲۸- (۱۲) عبدالله بن عباس سگوید: رسول خدا جفرمودهاند: «سه نفر هستند که نمازشان از بالای سرشان به اندازهی یک وجب هم بالاتر نخواهد رفت؛ (یعنی پذیرفته نخواهد شد): نخست، مردی که مردم از او و عملکردش ناخشنودند و او امامت خود را بر آنان تحمیل کرده است؛ دیگر، زنی که شب بخوابد و حال آن که شوهرش به جا از او ناخشنود است؛ و سومی، دو برادر (دینی که به ناروا) از یکدیگر، قهر باشند».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: «شبراً»: یک وجب.
«لا ترفع لهم صلاتهم فوق رؤوسهم شبراً» [نمازشان، از بالای سرشان به اندازهی یک وجب هم بالاتر نمیرود]: این عبارت، کنایه از پذیرفته نشدن نماز آنان در پیشگاه پروردگار جهانیان است؛ یعنی خداوند بلندمرتبه، ارزشی برای نماز آنان قایل نیست و قدر و منزلتی در پیشگاه خدا نخواهند داشت.
«اخوان»: دو برادر؛ برادری یا از جهت نسب مراد است و یا از جهت دین؛ یعنی هردو را شامل میشود.
«متصارمان»: تثنیهی «متصارم»: کسی که روابط خویشاوندی و دوستی را میگسلد؛ آن که از دیگران قهر میکند.
پیامبر جدر حدیثی، در مورد حرام بودن قطع رابطه و سخن نگفتن با برادر دینی میفرمایند:
«لایحلّ لرجلٍ ان یهجر اخاه فوق ثلاث لیالٍ؛ یلتقیان فیُعرض هذا ویُعرض هذا؛ وخیرهما الّذی یبدأ بالسلام»(بخاری و مسلم)؛ «روا نیست که مسلمان، بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید؛ اینطور که به هم دیگر میرسند و از هم روی گردان میشوند؛ و بهترین آنان، کسی است که به دیگری سلام کند».
مسلمان، باید نسبت به دیگران، مهربان، باگذشت و با محبّت باشد و اهل دشمنی و قهر کردن و قطع رابطه نباشد؛ زیرا این کارها، موجب جدایی و تفرقه و پراکندگی مسلمانها خواهد شد؛ و به همین دلیل است که پیامبر جاز این که مسلمانی بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید، حرام دانسته است.
مفهوم مخالف حدیث، این است که تا سه روز، سخن نگفتن به خاطر رعایت حال مردم و شفقت و دلسوزی بر آنها، جایز است؛ زیرا دوری و هجران در اثر خشم و غضب پیش میآید و غلبه بر آتش خشم در مرحلهی اول دشوار است؛ پس به انسان مهلت داده شده تا آتش غضب را فرو نشاند و یا آن را بیاثر سازد؛ امّا زیاده بر آن، حرام است، مگر این که مصلحت دینی یا بالاتری در آن باشد؛ مثلاً از تباه گشتن دینش یا ضرر جانی و مالی بترسد که در این صورت جایز است و چه بسا، دوری گزیدن بهتر از رابطهی موذیانه، مفید باشد؛ حتّی خداوند در تأدیب زنان میفرماید:
﴿ وَٱلَّٰتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِي ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَكُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَيۡهِنَّ سَبِيلًاۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيّٗا كَبِيرٗا﴾[النساء: ۳۴].
و پیامبر جنیز با سه نفر از یارانش که در جنگ تبوک بدون عذر، تخلّف ورزیده بودند، سخن نگفت و به یارانش دستور داد تا با آنان، سخن نگویند؛ تا این که زمین با این همه فراخی، بر آنان تنگ شد و دانستند که پناهگاهی جز خدا برای آنان، وجود ندارد؛ و یا پیامبر جبا همسران خویش، یک ماه سخن نگفت.
مدار بحث، این است که اگر مصلحت سخن نگفتن، برتر از زیان آن بود، در آن صورت سخن نگفتن جایز است.
[۲۸۹]- بخاری ۸/۲۲ ح ۴۳۰۲؛ و مسند احمد ۵/۳۰. [۲۹۰]- بخاری ۲/۱۸۴ ح ۶۹۲. [۲۹۱]- ابن ماجه ۱/۳۱۱ ح ۹۷۱.