فصل اول
۱۱۱۷ - [۱] (صَحِیح)
عَن أَبِی مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «یَؤُمُّ الْقَوْمَ أَقْرَؤُهُمْ لِكِتَابِ الـلّٰهِ فَإِنْ كَانُوا فِی الْقِرَاءَةِ سَوَاءً فَأَعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنْ كَانُوا فِی السُّنَّةِ سَوَاءً فَأَقْدَمُهُمْ هِجْرَةً فَإِنْ كَانُوا فِی الْهِجْرَةِ سَوَاءً فَأَقْدَمُهُمْ سِنًّا وَلَا یَؤُمَّنَّ الرَّجُلُ الرَّجُلَ فِی سُلْطَانِهِ وَلَا یَقْعُدْ فِی بَیْتِهِ عَلَى تَكْرِمَتِهِ إِلَّا بِإِذْنِهِ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ. وَفِی رِوَایَةٍ لَهُ: «وَلَا یَؤُمَّنَّ الرجل الرجل فِی أَهله» [۲۷۴].
۱۱۱۷- (۱) ابومسعود (انصاری) سگوید: رسول خدا جفرمودند: «مردم را کسی امامت نماید که کتاب خدا (قرآن) را بهتر قرائت میکند؛ اگر در قرائت با هم مساوی بودند، کسی که سنّت را بهتر میداند، امامت نماید؛ اگر در فهم سنّت هم برابر بودند، کسی که زودتر هجرت نموده و در این زمینه از دیگران، پیشدستی نموده است، امامت نماید؛ و اگر در هجرت برابر بودند، اولویت در امامت، با کسی است که سنّ و سال بیشتری دارد.
و هیچ کس، کسی دیگر را در محل فرمانرواییاش امامت نکند؛ (امامت، حق صاحبخانه، صاحب مجلس و امام مسجد است؛ مگر آن که خودشان به دیگری اجازه بدهند)؛ و هیچکس در خانهی دیگری، بر فرش و متّکای او ننشیند، مگر این که صاحب خانه اجازه دهد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است. و همو در روایتی دیگر آورده است:] «هیچ مردی، دیگری را در خانهاش امامت ننماید (مگر آن که صاحب خانه، بدو اجازه دهد)».
شرح: «اقرؤهم»: کسی که قرائتش بهتر از دیگران و حفظش نیز بیشتر از آنان باشد.
«هجرت»: دوری گزیدن از وطن؛ کوچ کردن از وطن خود و به جای دیگر رفتن؛ رفتن از شهری به شهر دیگر و در آنجا وطن گزیدن تا بدین ترتیب، از شرّ کافران و بدخواهان، در امان باشد و به راحتی به اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، جامهی عمل بپوشاند و دین و ایمان خویش را حفظ و صیانت نماید.
به هر حال؛ ترجمهی لفظی «اقرأ هم لكتاب الله»، همان است که در ترجمه ذکر شد؛ یعنی «کسی که بیشتر و بهتر از دیگران، قرآن را بخواند»؛ ولی مطلب آن نه صرفاً حفظ قرآن و نه مجرد کثرت تلاوت است؛ بلکه مراد از آن، همراه با حفظ قرآن، علم آن و ارتباط خاص با آن است؛ و امتیاز قاریان نیز در روزگار رسول خدا جهمین بود؛ از این رو، مفهوم حدیث، چنین است: برای امامت نماز، کسی مناسبتر و شایستهتر است که به لحاظ علم به قرآن و تعلّق و ارتباط با آن، بر دیگران، تفوّق و برتری داشته باشد؛ و پرواضح است که در روزگار پیامبر جهمین امر، بزرگترین امتیاز و معیار فضیلت بوده است و هرکس از این سعادت بیشتر بهرهمند بود، به همان میزان، حامل و امین میراث ویژهی رسول خدا جبه شمار میآمد.
معیار دوم بعد از آن، علم به شریعت و سنّت بود؛ و این هردو علم، (یعنی علم قرآن و سنّت) توأم با عمل بودند؛ زیرا در آن زمان، علم بدون عمل، قابل قبول و پذیرش نبود.
معیار سوم فضیلت در عصر نبوّت و در آن زمان خاصّ، اولویت در هجرت بود؛ و به همین لحاظ آن را در حدیث، در مرتبهی سوم ذکر کردند؛ ولی بعدها، این مرتبه و معیار باقی نماند؛ از این رو، فقهاء و دانشوران دینی، به جای آن، معیار صلاح و تقوا را ترجیح داده و آن را معیار سوم قرار دادهاند.
معیار چهارم در این حدیث، بزرگی به لحاظ سنّ و سال قرار داده است؛ از این رو، اگر مردمان، در سه معیار پیشین با یکدیگر یکسان میباشند، در آن صورت کسی برای امامت در اولویت است که به لحاظ سنّ و سال، از دیگران بزرگتر باشد.
شایستهترین و سزاوارترین مردمان به امامت:
براساس این حدیث، امام احمد بن حنبل /و امام ابویوسف /بر این باورند که واژهی «اَقرأ» (قاریتر) بر امامت، سزاوارتر از «اعلم» (داناتر) میباشد؛ و مراد از «اَقرأ»، شخصی است که در تجوید و قرائت بیش از دیگران مهارت و آیههای بیشتری حفظ دارد. و روایتی از امام مالک/و امام شافعی/، مطابق با دیدگاه امام احمد/و امام ابویوسف/است.
و امام ابوحنیفه/و امام محمد/بر این باورند که «اَعلم» یا «اَفقه» از «اَقرأ» برای امامت، ترجیح دارند؛ امام ابوحنیفه و امام محمد، از فرمودهی رسول خدا جبه هنگام بیماری وفات ایشان استدلال میکنند که فرمودند: «مُروا ابابكر فلیصلّ بالناس»(بخاری)؛ «ابوبکر سرا فرمان دهید تا با مردم نماز بگزارد و امامت آنان را به عهده بگیرد».
بدین ترتیب، آن حضرت جدر بیماری وفات، امامت را به ابوبکر صدّیق سواگذار نمودند با این حال که طبق تصریح حدیث بالا، ابی بن کعب س، «اَقرأ» (قاریتر) بود.
و پرواضح است که ابوبکر صدّیق سبر اساس «اعلم» بودن خویش، حق تقدّم بر دیگران یافته است؛ همانگونه که ابوسعید خدری سگوید: «كان ابوبكر سهو اعلمنا»(بخاری)؛ «ابوبکر س، داناترین ما بود».
از این رو، اگر مقدّم کردن «اَقرأ» (قاریتر) بر «اَعلم» بهتر میبود؛ پیامبر جابی بن کعب سرا به عنوان امام و پیشنماز منسوب میکردند.
و معمولاً، علماء حدیث باب را چنین توجیه میکنند که در روزگار صحابه، میان «اَعلم» و «اَقرأ» تفاوتی وجود نداشته است و شخص «اَعلم»، «اقرأ» نیز به شمار میرفت؛ گویا که «اَقرأ» و «اَعلم»، هردو از نسبت تساوی برخوردار بودند.
اما این توجیه، بنا به عللی درست نیست؛ زیرا در عصر رسالت، عبارت «قُرّاء» به آن دسته از صحابه اطلاق میشد که حافظ قرآن کریم بودند؛ از این گروه میتوان به شهیدان بئر معونة و جنگ یمامه اشاره کرد که به آنان «قرّاء» گفته میشد.
و علاوه از آن، این اشکال نیز وارد میشود که اگر چنانچه منظور از «اَقرأ»، «اَعلم» باشد، پس عبارت «و اَقرأهم ابی بن کعب»؛ بدین معنا خواهد بود که ابی بن کعب س«اعلم» صحابه بود؛ ولی چنین برداشتی، برخلاف اجماع علماء است؛ و جدا از آن، در حدیث بالا، واژههای «اَعلم» و «اَقرأ» هر کدام، به طور جداگانه ذکر شدهاند و چنین امری نیز از تفاوت میان آنها، حکایت دارد.
از این رو، واقعیت آن است که در اوایل اسلام - که حافظان و قاریان قرآن کریم اندک بودند و همهی اشخاص، آن اندازه از آیات قرآن را حفظ نداشتند که حق قرائت مسنون، ادا گردد - از این رو، در راستای ترغیب و تشویق حفظ قرآن، استحباب امامت «اَقرأ» در اولویت قرار گرفت و هنگامی که فرهنگ قرآنی و حفظ آن به نحو مطلوبی ترویج یافت، اولین معیار برای امامت، «اَعلمیت» تعیین گردد؛ زیرا به «اَقرأ» فقط در یک بخش نماز - یعنی قرائت - نیاز است؛ ولی «اَعلم» بودن، از نیازهای همهی ارکان نماز به شمار میآید.
از این رو، پیامبر جابوبکر سرا به عنوان امام - در بیماری وفات خویش - به خاطر اَعلم بودن ایشان، تعیین کردند؛ و چون این داستان، در واپسین روزهای زندگی پیامبر اکرم جرخ داده است، نسخ کنندهی تمامی احادیثی قرار خواهد گرفت که در آنها تقدیم «اَقرأ» بیان شده است.
«فاقدمهم هجرة»: هدف از این هجرت، هجرتی است که در اوایل اسلام، مدار ایمان بود؛ و سپس حکمش منسوخ گردید؛ از این رو، اکنون هجرت از معیارهای اولویت امامت به شمار نمیرود و فقهاء و صاحبنظران اسلامی «اَورع» را جایگزین آن قرار دادهاند؛ و غالباً این استنباط فقها، مبتنی بر حدیثی است که رسول خدا جفرمودند: «المهاجر من هجر ما نهی الله عنه»(بخاری)؛ مهاجر حقیقی کسی است که به هجرت ظاهری اکتفا نمیکند، بلکه از هر چیزی که خداوند نهی فرموده دوری میگزیند، از قتل، دزدی، زنا، فسق، شرب خمر، بخل، اسراف، نفاق، شرک، کفر و... دوری میکند.
آری! مهاجر واقعی کسی است که در میان خود و گناهان، دیوار بلندی کشیده و همهی اعمال، کردار، گفتار و پندار خویش را در دائرهی خیر قرار داده و انجام آنها را وظیفهی خویش میگرداند.
هجرت از دیدگاه و نظر پیامبر جتنها هجرت مکانی و خارجی نیست بلکه باید قبل از این هجرت، هجرتی از درون آغاز شود و آن هجرت و دوری از چیزهایی است که منافات با اصالت و افتخارات انسانی دارد تا در سایهی آن برای هجرت خارجی و مکانی آماده شود.
و این هجرت لازم است تا اگر نیازی به هجرت مکانی نداشت در پرتو این هجرت درونی در صف مهاجران راه خدا درآید.
و اصولاً، هجرت واقعی و حقیقی بنا به فرمودهی رسولخدا جهمان فرار از گناه و نافرمانی به اطاعت و فرمان خداست. و در واقع، مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده اما در درون و روح خویش، هجرتی نداشتهاند، در صف مهاجران نیستند، و به عکس، آنها که نیازی به هجرت مکانی نداشتهاند. اما دست به هجرت در درون وجود خود زدهاند در زمرهی مهاجرانند و در واقع مهاجران راستین، آنها هستند که از گناهان و معاصی، و زشتیها و پلشتیها و مفاسد و منکرات هجرت میکنند و مرتکب آنها نمیشوند.
و همین نوع هجرت را، وَرع و پرهیزگاری گویند.
«فی سلطانه»: جایی که فرد، تسلّط و نفوذ دارد؛ محل ولایت وی؛ مکانی که مالکیت آن را دارا میباشد؛ جایی که حکم وی در آنجا به مرحلهی اجرا درمیآید.
«تکرمته»: تکرمة: بالش و متّکایی که شخص را از جهت بزرگداشت و احترام بر آن نشانند.
«و لا یؤمنّ الرجلُ الرجلَ فی اهله»: هیچ مردی، دیگری را در خانهاش (اگر چه از او برتر نیز باشد،) امامت ننماید؛ مگر آن که صاحبخانه بدو اجازه دهد.
این حدیث دلالت میکند بر آن که صاحبخانه و امام دائم و مانند اینها، از دیگران به امامت شایستهتراند؛ مگر آن که خودشان (صاحب خانه و امام دائم) اجازه دهند.
۱۱۱۸ - [۲] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا كَانُوا ثَلَاثَةً فلیؤمهم أحدهم وأحقهم بِالْإِمَامِ أَقْرَؤُهُمْ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ
وَذَكَرَ حَدِیثَ مَالِكِ بْنِ الْـحُوَیْرِثِ فِی بَابٍ بَعْدَ بَابِ «فَضْلِ الْأَذَانِ» [۲۷۵].
۱۱۱۸- (۲) ابوسعید خدری سگوید: پیامبر گرامی اسلام جفرمودند: «هرگاه (گروهی متشکّل از) سه نفر باشند، باید یکی از آنها، امامت آنها را به عهده بگیرد؛ و سزاوارترین ایشان به امامت، کسی است که کتاب خدا را بهتر قرائت میکند.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
و حدیث مالک بن حویرث سپس از باب «فضیلت اذان» (در احادیث شماره ۶۸۲ و ۶۸۳) ذکر شده است.
شرح: «و احقّهم بالامامة اقرأهم»: مراد از «قاریترین»، صرفاً حفظ قرآن و کثرت تلاوت آن نیست، بلکه مراد از آن، این است که همراه با حفظ قرآن، علم ودانش آن و ارتباط ویژه با آن باشد.
و امتیاز قاریان روزگار پیامبر جنیز همین بود؛ از این رو، مفهوم این حدیث و احادیث دیگر، این است که: برای پیشنمازی و امامت نماز، کسی مستحقتر و سزاوارتر و برازندهتر و بایستهتر است که به لحاظ علم به قرآن و تعلّق و ارتباط با آن، بر دیگران، تفوّق و برتری داشته باشد؛ و پرواضح است که در روزگار پیامبر ج، همین امر، بزرگترین امتیاز و معیار فضیلت بوده است؛ و هرکس از این افتخار و سعادت، بیشتر از دیگران بهرهمند بود، به همان میزان، حامل و امین میراث جاویدان پیامبر جبه شمار میآمد.
«و ذکر حدیث مالک بن حویرث فی باب...»: یعنی حدیث مالک بن حویرث دربارهی «امامت»، پس از باب «فضیلت اذان»، در احادیث شماره ۶۸۲ و ۶۸۳، بیان شده است که عبارتند از:
«وعن مالكِ بن الحُوَیْرِث، قال: أتَیتُ النَّبیَّ صلى الله علیه وسلّم أنا وابنُ عمٍّ لی، فقال: «إذا سافَرتُما فأذِّنا وأقِیما، ولْیَؤُمَّكُما أكبَرُكُما». رواه البخاری [۲۷۶].
مالک بن حویرث سگوید: همراه با پسرعمویم، نزد رسولخدا جآمدیم، ایشان خطاب به ما فرمودند: هنگامی که به سفر میروید (و وقت نماز فرارسید) اذان و اقامه گویید، وآنکه از شما به لحاظ سن از دیگری بزرگتر است، شما را امامت دهد. [این حدیث را بخاری روایت کرده است].
وعنه، قال: قال لنا رسولُ الله ج: «صَلُّوا كما رأَیتُمُونی أُصَلّی، وإذا حَضَرَتِ الصَّلاةُ؛ فلْیُؤَذِّنْ لكم أحَدُكم، ثمَّ لَیَؤُمَّكُم أكبرُكم». متفقٌ علیه [۲۷۷].
مالک بن حویرث سگوید: (با گروهی از قوم خود، نزد پیامبر جآمدم و به منظور یادگیری مفاهیم دین و حقائق اسلامی و تعالیم وآموزههای نبوی و دستورات و فرامین تعالیبخش و سعادتآفرین الهی، در حدود بیست روز در خدمت پیامبر جماندیم). پیامبر جخطاب به ما فرمود: با همان کیفیت وکمّیتی که دیدید من نماز میخوانم، شما نیز بخوانید، و هنگامی که وقت نماز فرارسید، یکی از شما اذان بگوید و سپس بزرگترین شما، امامت کند. [این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
«لیؤمّکم أکبرکم»: اصل مسئلهی شرعی این است که هرکس از لحاظ دینی و علمی از دیگران برتر است او باید مقتدا و پیشنماز شود، ولی چون «مالک بن حویرث» و پسر عمویش از نظر دینی واخلاقی وآگاهی از مسائل دینی با همدیگر برابر بودند، و در این زمینه هیچ فضیلت و برتری بر یکدیگر نداشتند، پیامبر جفرمود: هرکس از شما که به لحاظ سن و سال بزرگتر است امام شود.
[۲۷۴]- مسلم ۱/۴۶۵ ح (۲۹۰-۶۷۳)؛ ابوداود ۱/۳۹۰ ح ۵۸۲؛ نسایی ۲/۷۶ ح ۷۸۰؛ و ابن ماجه ۱/۳۱۳ ح ۹۸۰. [۲۷۵]- مسلم ۱/۴۶۴ ح (۲۸۹-۶۷۲)؛ نسایی ۱/۷۷ ح ۷۸۲؛ و دارمی ۱/۳۱۸ ح ۱۲۵۴. [۲۷۶]- بخاری ۲/۱۱۰ ح ۶۲۸، مسلم۱/ ۴۶۵ ح (۲۹۲- ۶۷۴)، ترمذی ۱/۳۹۹ ح ۲۰۵، ابوداود ۱/۳۹۵ ح ۵۸۹، نسایی ۲/۹ ح ۶۳۶، ابن ماجه ۱/۳۱۳ ح ۹۷۹، مسنداحمد ۵/۵۳ [۲۷۷]- بخاری ۲/۱۱۱ ح ۶۳۱، دارمی ۱/۳۱۸ ح ۱۲۵۳، احمد بن حنبل نیز این روایت را با تقدیم و تأخیر در مسند ۵/۵۳ نقل کرده است.