فصل سوّم
۱۱۴۷ - [۱۲] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَن عبید الله بن عبد الله بن عتبَة قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ فَقُلْتُ أَلَا تُحَدِّثِینِی عَنْ مَرَضِ رَسُولِ الـلّٰهِ جقَالَتْ بَلَى ثَقُلَ النَّبِیُّ جفَقَالَ: «أصلى النَّاس؟» قُلْنَا لَا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَهُمْ یَنْتَظِرُونَكَ فَقَالَ: «ضَعُوا لِی مَاءً فِی الْمِخْضَبِ» قَالَتْ فَفَعَلْنَا فَاغْتَسَلَ فَذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِیَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ ج: «أَصَلَّى النَّاسُ؟» قُلْنَا لَا هُمْ یَنْتَظِرُونَكَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ قَالَ: «ضَعُوا لِی مَاءً فِی الْمِخْضَبِ» قَالَتْ فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ ذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِیَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ: «أَصَلَّى النَّاسُ؟» قُلْنَا لَا هُمْ یَنْتَظِرُونَكَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ فَقَالَ: «ضَعُوا لِی مَاءً فِی الْمِخْضَبِ» فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ ذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِیَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ: «أَصَلَّى النَّاسُ». قُلْنَا لَا هُمْ یَنْتَظِرُونَكَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَالنَّاسُ عُكُوفٌ فِی الْـمَسْجِدِ یَنْتَظِرُونَ النَّبِیَّ جلِصَلَاةِ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ. فَأَرْسَلَ النَّبِیُّ جإِلَى أَبِی بَكْرٍ بِأَنْ یُصَلِّیَ بِالنَّاسِ فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ جیَأْمُرُكَ أَنْ تُصَلِّیَ بِالنَّاسِ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ وَكَانَ رَجُلًا رَقِیقًا یَا عُمَرُ صَلِّ بِالنَّاسِ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ أَنْتَ أَحَقُّ بِذَلِكَ فَصَلَّى أَبُو بَكْرٍ تِلْكَ الْأَیَّامَ ثُمَّ إِنَّ النَّبِیَّ جوجد من نَفْسِهِ خِفَّةً وَخَرَجَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا الْعَبَّاسُ لِصَلَاةِ الظُّهْرِ وَأَبُو بَكْرٍ یُصَلِّی بِالنَّاسِ فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَكْرٍ ذَهَبَ لِیَتَأَخَّرَ فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ النَّبِیُّ جبِأَنْ لَا یَتَأَخَّرَ قَالَ: «أَجْلِسَانِی إِلَى جَنْبِهِ» فَأَجْلَسَاهُ إِلَى جَنْبِ أَبِی بَكْرٍ وَالنَّبِیُّ جقَاعد. قَالَ عُبَیْدُ الـلّٰهِ: فَدَخَلْتُ عَلَى عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَبَّاسٍ فَقُلْتُ لَهُ أَلَا أَعْرِضُ عَلَیْكَ مَا حَدَّثتنِی بِهِ عَائِشَةُ عَنْ مَرَضِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج؟ قَالَ هَاتِ فَعَرَضْتُ عَلَیْهِ حَدِیثَهَا فَمَا أَنْكَرَ مِنْهُ شَیْئًا غَیْرَ أَنَّهُ قَالَ أَسَمَّتْ لَكَ الرَّجُلَ الَّذِی كَانَ مَعَ الْعَبَّاسِ قلت لَا قَالَ هُوَ عَلیّ س [۳۱۳].
۱۱۴۷- (۱۲) عبید الله بن عبدالله (بن عتبه) سگوید: به نزد عایشه لرفتم و خطاب بدو گفتم: آیا چگونگی بیماری وفات پیامبر جرا برایم بازگو میکنی؟ عایشهل در پاسخ گفت: آری، بیان خواهم کرد؛ و داستان از این قرار است که:
چون بیماری و ناراحتی پیامبر جشدّت گرفت، فرمودند: «آیا مردم، نماز را خواندهاند؟» گفتیم: خیر؛ آنان منتظر شما هستند. فرمودند: «برایم ظرف و طشت بزرگی را پر از آب کنید». عایشهلگوید: ما هم به فرمان ایشان، ظرف و طشت بزرگی را پر از آب نمودیم؛ پیامبر ج(نشستند و) غسل نمودند؛ سپس خواستند که بلند شوند ولی از شدّت ناراحتی، بیهوش شدند؛ آنگاه به هوش آمدند و فرمودند: «آیا مردم، نماز را خواندهاند»؟ عرض کردیم: خیر؛ آنان منتظر شما هستندای رسول خدا! فرمودند: «برایم ظرف بزرگی را پر از آب کنید».
عایشه ل گوید: پیامبر جنشستند و دوباره غسل کردند؛ آنگاه خواستند بلند شوند ولی دوباره دچار بیهوشی شدند و وقتی که به هوش آمدند، فرمودند: «آیا مردم، نماز را خواندهاند»؟ گفتیم: خیر؛ آنان منتظر شما میباشندای رسول خدا! فرمودند: «برایم ظرف بزرگی را پر از آب کنید». آنگاه آن حضرت جنشستند و غسل کردند و خواستند بلند شوند ولی باز هم بیهوش شدند و بعداً که به هوش آمدند، فرمودند: «آیا مردم، نماز را خواندهاند؟» گفتیم: خیر؛ آنان منتظر شما هستندای رسول خدا! و این در حالی بود که مردم در مسجد جمع شده بودند و منتظر رسول خدا جبرای امامت نماز عشاء (خفتن) بودند. آنگاه پیامبر جکسی را نزد ابوبکر سفرستادند تا نماز را با مردم برگزار نماید.
فرستادهی پیامبر جبه نزد ابوبکر سآمد و بدو گفت: پیامبر جبه شما دستور میدهند تا نماز را به امامت، برای مردم بخوانی؛ ولی ابوبکر س- که مردی دلنرم و با عاطفه بود - به عمر بن خطاب سگفت: ای عمر س! شما امامت را برای مردم انجام بده و نماز را برای آنان، برگزار کن. عمر سخطاب به ابوبکر سگفت: شما برای این کار، شایستهتر و سزاوارتر میباشی.
اینگونه بود که ابوبکر ساین چند روز (که پیامبر جبه شدّت مریض و دردمند بود) وظیفهی خطیر امامت را به عهده گرفت و امامت را برای مردم انجام داد.
سپس پیامبر جبهبودی و آرامشی در خود احساس نمودند و با تکیه بر دوش دو نفر که یکی از آنها عباس سبود، برای نماز ظهر از منزل بیرون رفتند و در همان حال، ابوبکر سامامت نماز را برای مردم انجام میداد؛ و چون ابوبکر سپیامبر جرا دید، خواست از جای خود عقب برود (و جا را برای پیامبر جخالی نماید؛) ولی پیامبر جبدو اشاره کردند که به عقب نرود. و پیامبر جبه آن دو مردی که بر دوش آنان تکیه کرده بودند، فرمودند: «مرا در کنار ابوبکر سبنشانید». آنان پیامبر جرا در کنار ابوبکر سنشاندند.
(عبید الله بن عبدالله بن عتبه ساز قول عایشهلگوید: ابوبکر سبه نماز پیامبر جاقتدا کرده بود و مردم هم به ابوبکر ساقتدا کرده بودند و) پیامبر جنیز نشسته بودند.
عبیدالله سگوید: به نزد عبدالله بن عباس سرفتم و بدو گفتم: آیا آنچه را عایشهلدربارهی بیماری وفات پیامبر جبرایم بیان نموده است، برای شما بازگو نکنم؟ عبدالله بن عباس سگفت: بگو؛ از این رو آنچه عایشهلدر این مورد گفته بود، برایش بازگو کردم و عبدالله بن عباس سنیز هیچ ایراد و اعتراضی نکرد جز این که گفت: آیا عایشهلنام نفر دومی که همراه عباس سبود (و پیامبر جبر دوش او تکیه کرده بود،) برایت ذکر کرد؟ گفتم: خیر. عبدالله بن عباس سگفت: این نفر دوّمی، علی بن ابی طالب سبود.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «ثقل النبی ج»: بیماری پیامبر جشدّت گرفت.
«بلی»: آری، بله؛ چنین است؛ مطمئناً؛ واقعاً.
«المِخضب»: لگنی که در آن، لباس شویند؛ طشت؛ ظرف بزرگ فلزی که در آن لباس یا چیزی دیگر شویند؛ ظرف بزرگ.
«لینوء»: تا بلند شوند؛ برخیزند.
«فاغتسل»: مستحب است که پس از بیهوشی، غسل صورت بگیرد.
«عکوف»: در مکانی بازماندند و درنگ کردند.
«العشاء الاخرة»: نماز عشاء؛ در مقابل «العشاء الاول»: نماز مغرب.
«الرسول»: پیامرسان؛ رسول؛ پیامبر؛ فرستاده؛ پیک؛ قاصد؛ سفیر.
«رقیقاً»: دلنرم؛ پراحساس؛ دلنازک؛ دلرحم؛ خونگرم؛ نازک خیال؛ حسّاس؛ احساساتی.
«هاتِ»: اسم فعل است به معنای «اعطنی: بده به من»؛ یا به معنی «احضر: بازگو کن».
۱۱۴۸ - [۱۳] (ضَعِیف)
وَعَن أبی هُرَیْرَة أَنَّهُ كَانَ یَقُولُ: «مَنْ أَدْرَكَ الرَّكْعَةَ فَقَدْ أَدْرَكَ السَّجْدَةَ وَمَنْ فَاتَتْهُ قِرَاءَةُ أُمِّ الْقُرْآنِ فقد فَاتَهُ خیر كثیر». رَوَاهُ مَالك [۳۱۴].
۱۱۴۸- (۱۳) از ابوهریره سروایت است که وی پیوسته میگفت: «هر کس به رکوع نماز برسد، به راستی، سجدهی آن را نیز دریافته است؛ و هرکس نتواند در نمازش سورهی فاتحه را بخواند، بیگمان خیر فراوانی را از دست نهاده است».
[این حدیث را مالک در موطأ روایت کرده است].
شرح: «من ادرك الركعة»: مراد از «الرکعة»، رکوع نماز است؛ یعنی هرکس رکوع نماز را دریابد.
«فقد ادرك السجدة»: به راستی کلّ رکعت را به دست آورده است؛ پس مراد از «السجدة»، دو چیز میتواند باشد:
۱- «الركعة»: یعنی با دریافتن رکوع، کلّ رکعت را دریافته است.
۲- «الصلاة»: یعنی با دریافتن رکوع، فضیلت جماعت نماز را به تمام و کمال فراچنگ آورده است؛ پیامبر جدر جایی دیگر، میفرمایند: «اذا جئتم الی الصلاة ونحن سجود فاسجدوا ولا تعدّوها شیئاً ومن ادرك الركعة فقد ادرك الصلاة»(ابوداود و ابن ماجه)؛ «هرگاه برای نماز آمدید و ما در حال سجده بودیم، شما هم به سجده بروید و آن را (رکعتی) به حساب نیاورید و کسی که رکوع را دریابد، رکعت را دریافته است».
«و من فاتته امّ القران»: کسی که در نماز، سورهی فاتحه را نخواند و به جای آن، سورهای دیگر بخواند.
«فقد فاته خیر کثیر»: یعنی پاداش نمازش، ناقص است؛ زیرا سورهی فاتحه، اصل قرآن به شمار میآید؛ و پیامبر جدر حدیثی میفرمایند: «من صلّی صلاة لم یقرأ فیها بامّ القران فهی خداج»؛ «کسی که نماز را بگزارد و در آن، سورهی فاتحه را نخواند، نمازش ناقص است».
علامه طیبی گفته است: مراد حدیث، این است که هرکس به رکوع برسد و خواندن سورهی فاتحه را از دست بدهد، به راستی خیر زیادی را از دست داده است؛ یعنی اگر چه رکعت نماز را دریافته است، ولی ثواب و پاداش فراوانی را - با ترک سورهی فاتحه - از دست نهاده است.
ناگفته نماند که این حکم، در صورتی است که وی از روی تقصیر و کوتاهی و سهلانگاری و کمتوجهی، تأخیر کند و خواندن سورهی فاتحه را از دست بدهد و تنها به هنگام رکوع، خود را به امام برساند و با او در نماز شریک شود.
و بر اساس روایات و احادیثی که پیرامون «قرائت پشت سر امام» به ما رسیده است، امام شافعی بر این باوراست که برای نمازگزار، چه با جماعت نماز میخواند و چه تنها، امام است، یا مقتدی، نماز سرّی (ظهر و عصر) باشد یا جهری (صبح، مغرب وعشاء) در هر حال، خواندن سورهی فاتحه ضروری و الزامی است و در هر رکعت از نماز بر منفرد و امام و مأموم فاتحه خواندن فرض است.
امام مالک بر این اعتقاد است که قرائت امام در نمازهای جهری (صبح، مغرب و عشاء) برای مقتدی کفایت میکند، لذا مقتدی نباید در نماز جهری، سورهی فاتحه را بخواند، بلکه باید به حالت خاموشی قرائت امام را گوش کند، و اگر مقتدی سورهی فاتحه را بخواند، این عملش مکروه میباشد، و در نمازهای سرّی (ظهر و عصر) خواندن سورهی فاتحه برای مقتدی مستحب است، فرض یا واجب نیست. امام احمد بر آن است که خواندن سورهی فاتحه در نمازهای جهری برای مقتدی مکروه و در نمازهای سرّی مستحب است و در نمازهای جهری، در صورتی برای مقتدی خواندن فاتحه مستحب است که قرائت امام را به نحوی از انحاء نشنود.
و امام ابوحنیفه معتقد است که قرائت امام چه در نمازهای سرّی و چه نمازهای جهری، برای مقتدی کفایت میکند، از اینرو برای مقتدی جایز نیست که پشت سر امام (چه در نمازهای سرّی و چه جهری) سورهی فاتحه را قرائت کند.
به هر حال، علماء و صاحبنظران فقهی، مجتهدان و طلایهداران عرصهی علم و دانش و پیشقراولان و پیشگامان پیشتاز عرصهی اخلاص و عمل، براساس روایات و اخبار رسیده بدانها و برمبنای مطالعه و بررسی احادیث و تحقیق و تفحص تعالیم و آموزههای قرآن و سنّت و طرز عمل پیامبر جو صحابه ش، با صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل، هر کدام قولی را انتخاب و اختیار نمودهاند. و خداوند نیز از آنها به خاطر این تلاش وکوشش بیوقفه و شایسته، راضی باد.
چنانچه قبلاً نیز گفتیم، علماء و صاحبنظران فقهی، طلایهداران عرصهی روایت و درایت، علم و دانش، اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل، و مجتهدان غیور و فقهای مجاهد، با تلاش فراوان وتفقّه بسیار در دین، احکام شریعت را از سرچشمهی پاک نبوی استخراج و میراث بزرگ فقه و حقوق اسلامی را هماهنگ با مقتضیات زمان و پیشرفت تمدن، به جامعه بشری و انسانی و اسلامی عرضه نمودند و به جهانیان چنان تمدن و فرهنگی استوار و متعالی ارزانی داشتند که تا جهان بر پا است در هر دیاری که ثقافتی پای گیرد، از دوحهی آن درخت پربار شریعت پیوند خورده و از سرچشمهی فیاض آن سیراب گشته است.
در باب قرائت پشت سر امام نیز، فقهاء و مجتهدان غیور و علمای مجاهد، بر اساس روایات واخبار رسیده بدانها، و بر مبنای مطالعه و بررسی احادیث، و تحقیق و تفحص تعالیم وآموزههای الهی، اوامر و فرامین نبوی و احکام و دستورات شرعی و طرز عمل پیامبر جو صحابه شآن هم با صداقت واخلاص واعتقاد و عمل، قولی را انتخاب واختیار نمودهاند.
و در گنجینهی مسائل و احکام فقهی و امور عبادات، مواردی اندک و بلکه نادر به چشم میخورد که نزد امامی واجب و نزد امام دیگری مکروه باشد، بلکه بیشتر اختلافات بر سر افضلیت و اولی و عدم اولی است.
و از جمله مواردی که اندک و بلکه نادر میباشند و در نزد امامی واجب و نزد امام دیگری مکروه میباشد، خواندن سورهی فاتحه پشت سر امام است که از نظر امام شافعی در تمام نمازهای سری و جهری، خواندن آن برای مقتدیها واجب است، ولی پیروان امام ابوحنیفه، چنین میپندارند که خواندن فاتحه برای مقتدیها در نماز جماعت مکروه است و این دو قول مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند.
و در میان این دونظریه، یک نظریهی میانی وجود دارد وآن اینکه خواندن فاتحه در نماز سرّی برای مأموم و مقتدی که آن را نمیشنود شرعی است ولی در نماز جهری که مأموم، فاتحهی امام را میشنود، سکوت لازم است.
به هر حال،اختلاف ائمهی مذاهب به این دلیل است که منبع و مصدر دین که خداوند متعال برای بندگان تشریع نموده، عبارت از نصوص دینی است و لاجرم مردم در فهم نصوص، اختلاف دارند و این یک امر طبیعی در زندگی بشری است که بعضی متمسک به ظواهر لفظ میشوند و بعضی روح مقاصد نصوص را در نظر میگیرند، لذا واگذاردن مردم به اجتهاد خودشان از جمله عوامل و اسباب اختلاف میباشد.
گاهی خود لغتِ نصوص، عامل اختلاف میان فقیهان به شمار آمده است مانند: واژهی «قُرء» در آیهی «والـمطلقات یتربصن بانفسهنّ ثلاثة قروء» وگاهی اسباب اختلاف فقهاء این است که بعضی الفاظ، احتمال معنای حقیقی و مجازی را در بردارد، لذا بعضی متمسک به معنای حقیقی آن هستند و بعضی به معنای مجازی آن.
یکی دیگر از اسباب اختلاف فقهاء در رابطه با اطمینان و عدم اطمینان نسبت به روایت است که یکی به این راوی «وثوق واعتماد» دارد و روایت او را میپذیرد و دیگری به آن اطمینان و اعتماد ندارد و روایتش را مبنای عمل قرار نمیدهد یا اینکه بعضی در پذیرفتن حدیثی بویژه در امور مبتلابه و عمومی، قایل به شرایطی هستند و بعضی آن شرایط را منظور نکردهاند.
یکی دیگر از موارد اختلاف فقهاء در ارتباط با اعتبار و عدم اعتبار دلایل شرعی و اسلامی است برای مثال: نظر امام مالک بر این است که عمل اهل مدینه در مسائلی چون عبادات به عنوان دلیل فقهی، مقدم بر خبر واحد است.
یکی دیگر از اسباب اختلاف این است که برخی از علماء حدیث ضعیف ـ که بعدها به حدیث «حسن» نام گذاری شد ـ را بر قیاس مقدم میدارند و برخی بر عکس، بعضی حدیث مرسل را بطور کلی قبول دارند و بعضی آن را به طور کلی مردود میشمارند و بعضی با شرایطی آن را میپذیرند و بعضی به طور مطلق، شریعت امتهای قبل از اسلام را میپذیرند و بدان اعتبار مینمایند و بعضی بدان اعتبار نمیدهند بعضی قول صحابه شرا به عنوان یکی از ادله میدانند و بدان استدلال میکنند و بعضی آن را به عنوان ادلهی شرعی نمیپذیرند و بدان اجتجاج نمیکنند.
بعضی «مصالح مرسله» را به عنوان یکی از ادلهی شریعت میپذیرند و بعضی آن را نمیپذیرند برخی از فقهاء اعتقاد دارند که نقل حدیث ضعیف از طرق متعدد، موجب تقویت روایت است در صورتی که دیگران چنین اصلی را قبول ندارند زمانی هم هست که حدیث راجع به مسئلهای عمومی و همیشگی در عالم تشریع صحبت میکند اما در دلالت حدیث بر معنای مراد، اختلاف روی میدهد. مثلاً: اگر حدیث شامل بر صیغهی امر یا نهی باشد میتوان سؤال کرد که آیا این امر بیانگر وجوب است یا استحباب و یا ارشاد؟ آیا صیغهی نهی در حدیث گویای حرمت است یا کراهت؟ اگر دال بر کراهت باشد این کراهت از چه نوعی است؟ تحریمی یا تنزیهی؟
گاهی اختلاف در رابطه با دلالت امر و نهی، عام و خاص، مطلق و مقید، منطوق و مفهوم و غیر اینها که در علم اصول فقه به تفصیل بیان شده است میباشد.
و بالاخره گاهی علت اختلاف رأی فقها و مجتهدین به توثیق و تضعیف راویان حدیث بر میگردد که یکی راوی خاصی را مؤثق میشمارد و دیگری همان را نامؤثق معرفی میکند.
بنابراین اختلاف در مسائل فرعی، یک ضرورت، رحمت، وسعت و ثروت گرانبهایی است، چنانچه وقتی خلیفه منصور، خواست که تمام مردم ممالک اسلامی از کتاب مؤطای امام مالک پیروی کنند و کتاب وی را به عنوان کتاب مرجع برای همهی افراد موجود در ممالک اسلامی معرفی نماید، امام مالک با فقاهت و ورع خویش به منصور گفت:
«امیرالمؤنین! چنین کاری نکن که اصحاب رسولخدا جبه شهرها و مناطق پراکنده شدهاند و هر قومی دارای یک نوع علم و دانش و حکمت و بینش است و اقوال و فتاوایی بر آنان پیشی گرفته و بدان راضی و قانع گشتهاند، اگر همهی مردم را به سوی یک نظریه و یک فتوا برگردانی، در میان امت، فتنه ایجاد خواهد شد».
آری! آنان اینگونه به اختلاف میان ائمه مینگریستند که آن یک اختلاف در قضایای فرعی است و هیچگونه زیانی ندارد و بلکه ضروری است. امکان ندارد که در اینگونه مسائل فرعی، امت اسلامی بر روی یک نظریه اتفاق نمایند و خود این اختلاف آراء از لطف و موهبت خداوند متعال نسبت به این امت است که حکم و قضایا و مسائل فرعی را بیان ننموده تا فرصتی برای اجتهاد و وسعتبخشی نسبت به تعدّد افهام باشد.
پس تعدد مذاهب وگوناگونی آراء فقهاء و مجتهدان اسلامی و دلایل مورد استناد هرکدام از آنها، بیانگر این است که هریک از آنها از دریای بیکران شریعت، با صداقت و اخلاص جرعهای برگرفتهاند.
۱۱۴۹ - [۱۴] (ضَعِیف)
وَعنهُ قَالَ: «الَّذِی یَرْفَعُ رَأْسَهُ وَیَخْفِضُهُ قَبْلَ الْإِمَامِ فَإِنَّمَا ناصیته بید الشَّیْطَان». رَوَاهُ مَالك [۳۱۵].
۱۱۴۹- (۱۴) و از ابوهریره سروایت است که وی گفت: «هر کس پیش از امام، سر خویش را (از رکوع و سجده) بلند و پایین میکند، بیگمان پیشانیاش در دست شیطان است».
[این حدیث را مالک در موطأ روایت کرده است].
شرح: «یرفع رأسه ویخفضه»: کسی که سرش را از رکوع و سجده، بلند میکند و پایین میبرد.
«قبل الامام»: پیش از آن که امام، سرش را بلند و پایین نماید.
«فانّما ناصیته بید الشیطان»: این عبارت، دو احتمال میتواند داشته باشد:
۱- یا در حقیقت، پیشانی وی در دست شیطان قرار دارد. و همانگونه که ما به کُنه و حقیقت شیطان پی نبردهایم، به گرفتن پیشانی توسط او نیز پی نمیبریم و درک این مطلب، از دایرهی معلومات ما خارج است، لیکن بدین موضوع - چون در حدیث آمده است - ایمان داریم و آنچه در وحی آمده و وحی بدان خبر داده است را میپذیریم و دقایق و تفاصیل آن را به خدا واگذار مینماییم و دوست نداریم که ندانسته و رجماً بالغیب از آن چیزی بگوییم.
۲- و برخی از علماء و صاحبنظران اسلامی، بر این باورند که این تعبیر، یک نوع تشبیه و تمثیل است؛ یعنی کنایه از آن است که وی در دخل و تصرّف شیطان است؛ از این رو اوامر و فرامین و وسوسهها و سخنان او را گردن مینهد و به دنبال گامهای گمراهکنندهی او است.
[۳۱۳]- بخاری ۲/۱۷۲ ح ۶۸۷؛ مسلم ۱/۳۱۱ ح (۹۰-۴۱۸)؛ و نسایی ۲/۱۰۱ ح ۸۳۴. [۳۱۴]- موطأ مالک ۱/۱۱ ح ۱۸؛ «کتاب و قوت الصلاة». [۳۱۵]- موطأ مالک ۱/۹۲ ح ۵۷؛ «کتاب و قوت الصلاة».