فصل اول
۹۷۸ - [۱] (صَحِیح)
عَن مُعَاوِیَة ابْن الْـحَكَمِ قَالَ: بَیْنَا أَنَا أُصَلِّی مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ جإِذْ عَطَسَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ فَقُلْتُ: یَرْحَمُكَ اللهُ. فَرَمَانِی الْقَوْم بِأَبْصَارِهِمْ. فَقلت: وَا ثكل أُمِّیَاهُ مَا شَأْنُكُمْ تَنْظُرُونَ إِلَیَّ فَجَعَلُوا یَضْرِبُونَ بِأَیْدِیهِمْ عَلَى أَفْخَاذِهِمْ فَلَمَّا رَأَیْتُهُمْ یُصَمِّتُونَنِی لَكِنِّی سَكَتُّ فَلَمَّا صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ جفَبِأَبِی هُوَ وَأُمِّی مَا رَأَیْتُ مُعَلِّمًا قَبْلَهُ وَلَا بَعْدَهُ أَحْسَنَ تَعْلِیمًا مِنْهُ فَوَاللَّهِ مَا كَهَرَنِی وَلَا ضَرَبَنِی وَلَا شَتَمَنِی قَالَ: «إِنَّ هَذِهِ الصَّلَاةَ لَا یَصْلُحُ فِیهَا شَیْءٌ من كَلَام النَّاس إِنَّمَا هُوَ التَّسْبِیحُ وَالتَّكْبِیرُ وَقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ» أَوْ كَمَا قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج. قلت: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنِّی حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ وَقد جَاءَ اللهُ بِالْإِسْلَامِ وَإِنَّ مِنَّا رِجَالًا یَأْتُونَ الْكُهَّانَ. قَالَ: «فَلَا تَأْتِهِمْ». قُلْتُ: وَمِنَّا رِجَالٌ یَتَطَیَّرُونَ. قَالَ: «ذَاكَ شَیْءٌ یَجِدُونَهُ فِی صُدُورِهِمْ فَلَا یَصُدَّنَّهُمْ». قَالَ قُلْتُ وَمِنَّا رِجَالٌ یَخُطُّونَ. قَالَ: «كَانَ نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ یَخُطُّ فَمَنْ وَافَقَ خَطَّهُ فَذَاكَ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ قَوْلُهُ: لَكِنِّی سَكَتُّ هَكَذَا وُجِدَتْ فِی صَحِیحِ مُسْلِمٍ وَكِتَابِ الْـحُمَیْدِیِّ وَصُحِّحَ فِی «جَامِعِ الْأُصُولِ» بِلَفْظَةِ كَذَا فَوْقَ: لكنی [۷۰].
۹۷۸- (۱) معاویة بن الحکم سگوید: من یک مرتبه همراه با رسول خدا جداشتم نماز میگزاردم که فردی از میان جماعت، عطسه نمود؛ من جواب عطسهاش را دادم و گفتم: «یرحمک الله»؛ «خدای، تو را بیامرزد». مردم، چشمان خویش را به سوی من دوختند. گفتم: مادرم در عزایم نشیند! چه شده است که شما خیره به سوی من، مینگرید؟ آنها دستهای خویش را بر رانهایشان میزدند تا مرا با اشاره، ساکت کنند؛ چون دیدم که ایشان مرا خاموش میگردانند و دعوت به سکوت میدهند (به جهت آن که نمیدانستم که سخن گفتن در نماز جایز نیست و دیدم که آنها در انکار بر من، مبالغه و زیادهروی میکنند، ناراحت و خشمگین شدم، ولی خودم را کنترل کردم و) ساکت شدم (و به مقتضای غضب و خشم خویش، عمل نکردم و به آنها چیزی نگفتم و ساکت شدم).
چون رسول خدا جنماز گزاردند - پدر و مادرم فدای آن حضرت جشوند - که از وی معلّم و آموزگاری بهتر نه قبل از ایشان و نه بعد از ایشان ندیدهام؛ سوگند به خدا! نه به من تند گفتند و نه مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و نه مرا آماج توبیخ و سرزنش و سبّ و دشنام قرار دادند؛ بلکه فقط فرمودند: «بیگمان، این نماز (که برای عبادت و پرستش خدا و راز و نیاز با او تعالی است،) در آن چیزی از سخن مردم روا نیست؛ (یعنی مناسب نیست که انسان در حال نماز، سخن بگوید؛) چرا که نماز، فقط عبارت است از تسبیح (به پاکی یاد کردن خدا)، تکبیر (به بزرگی یاد نمودن خداوند) و قرائت قرآن». - یا چنان که پیامبر جفرمودند -.
معاویة بن حکم سدر ادامه گوید: خطاب به پیامبر جگفتم: ای فرستادهی خدا! روزگار من، به دوران تاریک جاهلیت، نزدیک است و تازه به دین اسلام گرویدهام و خداوندبلند مرتبه اسلام را برای ما به ارمغان آورده است و در میان ما، کسانی وجود دارند که پیش کاهنان میروند (حکمشان چیست؟ پیش آنها برویم یا خیر)؟
آن حضرت جفرمودند: «به نزد آنها نرو». گفتم: در میان ما، افرادی وجود دارند که فال میگیرند؟ فرمودند: «آن، چیزی (وسوسهای) است که در سینههای خویش مییابند و آنها را از هیچ شرّی منع نمیکند؛ (یعنی فایدهای برایشان ندارد)».
عرض کردم: در میان ما افرادی وجود دارند که با خط کشیدن بر روی زمین، فال میگیرند؛ (یعنی خطها و اشکالی میکشند و از روی آن، به پیشگویی و فالگیری میپردازند). آن حضرت جفرمودند: «پیامبری از پیامبران، چنین بوده است؛ و کسی که کارش موافق خط او باشد، حرفش درست درمیآید.»
[این حدیث را مسلم روایت کرده است. و عبارت «لکنّی سکتّ» را این چنین در صحیح مسلم و کتاب حمیدی [الجمع بین الصحیحین] یافتهام؛ و در کتاب «مجامع الاصول» با قرار دادن لفظ «کذا» بر بالای عبارت «لکنّی» آن را تصحیح نموده و صحیحش قرار داده است؛ زیرا که واژهی «کذا» علامت تصحیح کلمه است].
شرح: «واثکل امیاه»: مادرم درعزایم نشیند.
«ما کهرنی»: برای اهانت، با ترشرویی و تندی، با من برخورد نکرد.
«فرمانی القوم بابصارهم»: مردم چشمهای خود را به سوی من دوختند و به من خیره شدند.
«الکهّان»: جمع «کاهن»: فالگیر؛ پیشگو؛ غیبگو؛ آن که از روی انداختن سنگریزهها، فال گیرد و از احوال و اخبار گذشته خبر دهد.
هنگامی که رسول خدا جمبعوث گردید، با عدّهای از افراد فاسد و دجّال صفت که به کاهن معروف بودند و آنان را «عرّاف» نیز میخواندند روبهرو شد که ادّعا میکردند غیب را میدانند و از گذشته و آینده با خبر هستند و از طریق ارتباط با جنّ و غیره علم غیب پیدا میکنند. آن حضرت جبا این فتنه و فساد اجتماعی که پایهای از علم و منطق و رهنمودهای آسمانی نداشت به مبارزه برخاست و آیاتی را که خداوند بر اونازل کرده بود، بر ایشان تلاوت نمود؛ اسلام، تنها به حمله به کاهنان و مبارزه با این دجّالها قناعت نکرده است، بلکه کسانی را که به نزد آنان میروند و از آنها چیزهایی را میپرسند و جوابهای آنان را تأیید مینمایند و موجبات تشویق و ترویج و فساد و گمراهی آنان را فراهم میسازند، شریک جرم این دروغگویان قرار داده است.
از این رو، از دیدگاه اسلام، رمّالی، فالگیری، طلسمنویسی، کتاب باز کردن، طاس نهادن و کارهای دیگری از این قبیل که در جامعهی ما انجام میپذیرند، شباهت کامل به بختآزمایی دوران جاهلیت دارند و از نظر اسلام، حرام و ناپسند میباشند.
«یتطیرون»: فال بد و شگون میزنند. «یتطیرون» از مادهی «تَطَیر» به معنای «فال بد زدن» است و ریشهی اصلی آن، کلمهی «طیر» به معنای «پرنده است»؛ و از آنجا که عربها، فال بد را غالباً به وسیلهی پرندگان میزدند، گاهی صدا کردن کلاغ را به فال بد میگرفتند و گاهی پریدن پرندهای را از سمت چپ، نشانهی تیرهروزی میپنداشتند؛ و علاوه از آن، کلمهی «تطیر» به معنای فال بد زدن به طور مطلق آمده است و عنوان «تطیر» به معنای «فال بد زدن» آمده است در برابر «تفأل» که به معنای «فال نیک زدن» است. بدیمن و شوم دانستن برخی از چیزها، از قبیل: بدیمن دانستن فلان منزل و یا شهر و یا مکان و یا فلان روز، ماه و سال و یا فلان شخص، حیوان، گیاه و...، ناشی از خیالات و اوهامی است که از قدیم الایام، بازار آنها نزد اکثر ملّتها و اقوام و افراد جامعه، داغ و پررونق بوده است. قوم حضرت صالح به او میگفتند: ﴿ ٱطَّيَّرۡنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ﴾[النمل: ۴۷]. «ما، تو و پیروانت را شوم میدانیم».
و فرعون و قومش، چون دچار ناراحتی شدند، میگفتند: ﴿...يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ...ۥٓۗ...﴾[الأعراف: ۱۳۱]. «موسی و پیروانش را منحوس میدانستند». و اکثر کافران و گمراهان، هنگامی که به بلایی دچار میشدند، به پیامبران و معلّمان، میگفتند: ﴿ إِنَّا تَطَيَّرۡنَا بِكُمۡ... ﴾[یس: ۱۸]. «ما شما را شوم میدانیم». و ﴿ طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ...﴾[یس: ۱۹]. «سبب شومی شما با خود شما است»؛ که همان کفر و عناد و سرپیچی شما از فرمان خدا و پیامبران او میباشد.
پیامبر جبدیمنی و عقیده داشتن به آن را در ردیف سحر و کاهنی قرار داده و میفرماید: «لیس منّا من تَطَیّر او تُطُیّر له، او تَكهَّن او تُكهِّن له، او سَحَر او سُحِر له»(طبرانی)؛ «از ما نیست کسی که خود، چیزی را بدیمن بداند یا به حرف کسی دیگر آن را بدیمن بداند و یا کسی که شخصاً غیبگویی کند یا برایش غیبگویی کنند و یا کسی که ساحر باشد و یا سحر به درخواست او انجام شود».
به هر حال، این عقاید نادرست، پایه و اساس علمی و عقلی ندارند، بلکه ناشی از ضعف و ناآگاهی و تسلیم شدن اشخاص در برابر خیالات است و گرنه چگونه انسان عاقل، باور میکند که نحس و بدبختی در شخصی، یا در مکانی، یا در زمان معینی، یا آواز پرندهای مانند جغد و یا در حرکت چشمی و شنیدن سخنی وجود داشته باشد و این نحوست دامنگیر دیگران شود؛ هر چند انسان، فطرتاً ضعیف است و این ضعف در بعضی موارد و شرایط خاص، او را وادار مینماید تا بعضی از چیزها را شوم و بدیمن به حساب آورد؛ امّا لازم است که تسلیم این ضعف نشود و آن را بر خود، چیره نگرداند؛ به ویژه لازم است که در مرحلهی عمل و اقدام به کار، قاطع و مصمّم باشد و هر گونه تردید و ترسی را از خود دور نماید.
در حقیقت، انسان نمیتواند در برابر علل حوادث، بیتفاوت بماند و سرانجام باید برای هر حادثهای، علّتی بجوید؛ اگر موحّد باشد و خداپرست، و علل حوادث را به ذات پاک او – که طبق حکمش همه چیز را روی حساب انجام میدهد - بازگرداند و از نظر سلسله علل و معلول طبیعی نیز تکیه بر علم کند، مشکل او حل شده است وگرنه یک سلسله علل خرافی و موهوم و بیاساس، برای آنها میتراشد؛ موهوماتی که حد و مرزی برای آنها نیست و یکی از روشنترین آنها، همین فال بد زدن است.
به عنوان مثال، عرب جاهلی، حرکت پرندهای را که از طرف راست به چپ میرفت، به فال نیک میگرفتند و دلیل بر پیروزی میانگاشتند؛ و اگر از طرف چپ به راست حرکت میکرد، به فال بد میگرفتند و دلیل بر شکست و ناکامی، میپنداشتند! و از این خرافات و موهومات، بسیار داشتند.
امروز نیز در جوامعی که به خدا ایمان ندارند - هر چند از نظر علم و دانش روز، پیروزیهای فراوانی را کسب کردهاند - این قبیل خرافات و موهومات، فراوان است، تا آنجا که گاهی افتادن یک نمکپاش بر زمین، آنها را سخت ناراحت میکند و منزل و اطاق یا صندلی که شمارهی آن، سیزده باشد، سخت در وحشتشان فرو میبرد؛ و هنوز هم بازار رمّالان و فالگیران، در میان آنها، گرم و داغ است و موضوع موهوم بخت و طالع، در میان آنها، مشتری فراوان دارد.
فال نیک و بد:
ناگفته نماند که در میان انسانها و اقوام مختلف، پیوسته فال نیک و بد، رواج داشته است؛ اموری را به «فال نیک» میگرفتند و دلیل بر پیروزی و پیشرفت کار میدانستند و اموری را به «فال بد» میگرفتند و دلیل بر شکست و ناکامی و عدم پیروزی میپنداشتند؛ در حالی که هیچ گونه رابطهی منطقی در میان پیروزی و شکست با این گونه امور وجود نداشت؛ و به ویژه در قسمت فال بد که غالباً جنبهی خرافی و نامعقول داشته و دارد. این دو، اگر چه اثر طبیعی ندارند؛ ولی بدون تردید، اثر روانی میتوانند داشته باشند؛ فال نیک، غالباً مایهی امیدواری و حرکت است ولی فال بد، موجب یأس و نومیدی و سستی و ناتوانی است.
شاید به خاطر همین موضوع است که در روایات اسلامی، از فال نیک، نهی نشده است امّا فال بد به شدّت محکوم گردیده است؛ و در حالات خود پیامبر جنیز دیده میشود که گاهی مسائلی را به فال نیک میگرفتند؛ به عنوان مثال: در جریان برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین «حدیبیه» میخوانیم: هنگامی که «سهیل بن عمرو» به عنوان نمایندهی کفار مکه به سراغ پیامبر جآمد و آن حضرت جاز نام او آگاه گردید، فرمود: «قد سَهُل علیكم امركم»؛ یعنی از نام سهیل من تفأل میزنم که کار بر شما، سهل و آسان میگردد.
و این که پیامبر جفال نیک را میپسندیدند، به خاطر آن بود که انسان هرگاه امیدوار به فضل پروردگار باشد، در راه خیر گام برمیدارد و هنگامی که امید خود را از پروردگار قطع کند، در راه شرّ خواهد افتاد و فال بد زدن، مایهی سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختی کشیدن است.
از این رو، اگر فال بد اثری داشته باشد، همان اثر روانی است؛ و اثرش به همان اندازه است که آن را میپذیرند؛ اگر آن را سبک بگیرند، کم اثر خواهد بود و اگر آن را محکم بگیرند، پر اثر و اگر به آن اعتنایی نکنند، هیچ اثری نخواهد داشت.
و عجیب این است که موضوع فال نیک و بد، حتی در کشورهای پیشرفته و صنعتی و در میان افراد به اصطلاح روشنفکر و حتی نوابغ معروف نیز وجود داشته و دارد؛ از جمله در میان غربیها، رد شدن از زیر نردبان، افتادن نمکدان و هدیه دادن چاقو، به شدّت به فال بد گرفته میشود.
البته وجود فال نیک، - همان طور که بیان شد - مسألهی مهمی نیست، بلکه غالباً اثر مثبت دارد؛ ولی با عوامل فال بد، همیشه باید مبارزه کرد و آنها را از افکار، دور ساخت؛ و بهترین راه برای مبارزه با آن، تقویت روح توکل و اعتماد بر خدا در دلها است.
«كان نبیٌّ من الانبیاء یخطّ»: علماء و صاحبنظران اسلامی، گفتهاند: از آنجا که راهی قطعی و یقینی برای دانستن کیفیت و چگونگی خط و عمل آن پیامبر وجود ندارد و کسی نمیتواند کیفیت و چگونگی موافقت با خط آن پیامبر را درک کند، این حدیث جوازی برای آنگونه اعمال محسوب نمیشود و همچنان در شریعت مقدس اسلام، به نهی از آن، حکم میشود. و علاوه از آن، خداوند بلند مرتبه نیز میفرماید: ﴿ لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗا...﴾[المائدة: ۴۸]. «برای هر ملّتی از شما، راهی برای رسیدن به حقایق و برنامهای جهت بیانی احکام قرار دادهایم».
و شریعت مقدس اسلام نیز به طور مؤکّدانه از مراجعه به پیشگویان و ستارهشناسان و فالگیران و رمّالان با ریگ و جو و امثال آنها، نهی کرده است.
به هر حال، حدیث بالا، بیانگر حرام بودن سخن گفتن در نماز و نسخ آنچه پیشتر در این مورد مباح بوده است، میباشد؛ چنان که شخصی در نماز عطسه کرد و معاویة بن حکم سبه گمان این که سخن گفتن در نماز، مثل گذشته در نماز جایز است، به او گفت: «یرحمک الله». کسانی از صحابه که نزدیک او بودند، به او فهماندند که در نماز نباید گفتوگو باشد و او را به سکوت و خاموشی فراخواندند و پس از نماز، رسول خدا جاو را آگاه ساخت که نماز، عبادت خداست و سخنی که در نماز جایز است فقط تسبیح و تکبیر و خواندن قرآن است و بس.
۹۷۹ - [۲] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: كُنَّا نُسَلِّمُ عَلَى النَّبِیِّ جوَهُوَ فِی الصَّلَاةِ فَیَرُدُّ عَلَیْنَا فَلَمَّا رَجَعْنَا مِنْ عِنْدِ النَّجَاشِیِّ سَلَّمْنَا عَلَیْهِ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیْنَا فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ كُنَّا نُسَلِّمُ عَلَیْكَ فِی الصَّلَاةِ فَتَرُدُّ عَلَیْنَا فَقَالَ: «إِنَّ فِی الصَّلَاةِ لَشُغْلًا» [۷۱].
۹۷۹- (۲) عبدالله بن مسعود سگوید: ما (در اوائل) بر پیامبر خدا جسلام میکردیم و در حالی که ایشان نماز میگزاردند، جواب سلام ما را میدادند؛ ولی وقتی که از پیش نجاشی در حبشه به خدمت آن حضرت ج(به مدینهی منوره) برگشتیم، در حالی که پیامبر جنماز میخواندند، بر ایشان سلام کردیم؛ امّا آن حضرت ججواب سلام ما را ندادند؛ (چون نماز پیامبر جتمام شد،) عرض کردیم: ای فرستادهی خدا! ما پیشتر بر شما در حالی که نماز میخواندید سلام میکردیم و شما در نماز، جواب سلام ما را میدادید؛ (حال چه شده است که جواب سلام ما را نمیدهید)؟ پیامبر جفرمودند: «به راستی، در نماز مشغولیتی بزرگ وجود دارد که فرد نمازگزار را به خود سرگرم میکند و از هر چیز دیگری باز میدارد (و وظیفهی شخص نمازگزار مشغول بودن به تفکّر و تدبّر و تأمّل و تعمّق در معنا و مفهوم آیات و اذکار و اوراد و یاد و ذکر خدا و راز و نیایش با پروردگار جهانیان و گفتگو با او تعالی است و نباید به چیز دیگری توجه کند)».
[این حدیث را از بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح:
«النجاشی»: تلفظ صحیح و درست این کلمه از این قرار است: به کسر نون و تخفیف یاء: «نِجاشِی»؛ و برخی به فتح نون و تشدید یاء گفتهاند «نَجاشِی». ولی تلفظ اولی، فصیحتر و صحیحتر است؛ و تشدید «ج» به هیچ عنوان صحیح نیست و خطا محسوب میشود: «نَجَّاشی».
و «نِجاشی»: لقبی است عام برای پادشاهان حبشه؛ و نام این نجاشی که دو موزهی سیاهِ ساده برای رسول خدا جفرستاد، «اصحمۀ» است؛ و برخی نیز نام او را «مکحول بن صعصعۀ» گفتهاند.
برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی و لغت شناس گفتهاند: «النِّجاشۀ» به کسر نون، به معنای «الانقیاد» [اطاعت و فرمانبرداری] است؛ و چون از اوامر و فرامین پادشاهان حبشه اطاعت میشد، از این رو بدانها لقب «نجاشی» دادند.
و نجاشی [اصمحه، یا مکحول بن صعصعه] در سال نهم هجری و بنا به قولی پیش از فتح مکه، دار فانی را وداع گفت و چهره در نقاب خاک کشید؛ و چون خبر وفات وی به پیامبر جرسید آن حضرت جهمراه با صحابه بر وی به صورت غائبانه نماز جنازه خواندند.
هجرت به حبشه: آغاز دشمنیهای مشرکان مکّه با مسلمانان، اواسط یا اواخر سال چهارم بعثت بود؛ ابتدا این خصومتها خفیف بود؛ امّا روز به روز و ماه به ماه شدّت بیشتری یافت؛ تا آن که در اواسط سال پنجم، سخت بالا گرفت و اقامت مسلمانان را در مکّه غیر ممکن گردانید. به این فکر افتادند که چارهای بیاندیشند تا از این عذاب دردناک نجات پیدا کنند. در همین اوضاع و احوال بود که آیاتی از سورهی زمر نازل شد و اشاره به این داشت که مسلمانان، میتوانند راه هجرت را پیش گیرند.
رسول خدا جمیدانستند که «اصحمهی نجاشی» پادشاه یمن، پادشاهی دادگر است و در مملکت او به کسی ستم روا نمیدارند؛ این بود که مسلمانان را دستور دادند به حبشه مهاجرت کنند و دینشان را از آسیب فتنهها و آزارهای مشرکان و کفّار دور سازند.
در ماه رجب سال پنجم بعثت، نخستین گروه از صحابهی پیامبر اسلام به حبشه مهاجرت کردند. این گروه متشکل از دوازده مرد و چهار زن بود. ریاست این گروه را عثمان بن عفّان سبر عهده داشت و همسر وی، رقیه دختر گرامی رسول خدا جنیز همراه او بود.
این گروه از مسلمانان، در تاریکی شب کوچ میکردند، مبادا قریشیان از رفتن آنان باخبر شوند. ابتدا ناگزیر آهنگ دریا کردند و بندر «شعیبۀ» را مقصد خویش قرار دادند. دست تقدیر، دو کشتی بازرگانی عازم حبشه را پیش پای آنان قرار داد. قریشیان از خروج این عدّه از مسلمانان، آگاه شدند؛ امّا وقتی که در پی یافتن آنان برآمدند و خود را به ساحل دریا رسانیدند؛ مسلمانان در نهایت امنیت سوار بر کشتی شده و از آنجا کوچ کرده بودند. این گروه از مهاجران مسلمانان در حبشه به بهترین وجه مورد استقبال و پذیرایی قرار گرفتند.
هجرت دوم به حبشه:
بار دیگر، مسلمانان، پس از آزار و شکنجهی کفار مکه، آمادهی مهاجرت شدند و این بار دامنهی هجرت، وسیعتر بود؛ امّا، این هجرت دوّم از هجرت اول بس دشوارتر بود. قریشیان بیدار کار بودند و تصمیم گرفته بودند که به هیچ وجه نگذارند این هجرت صورت بگیرد. در عین حال، مسلمانان سرعت عملشان بیشتر بود؛ خداوند نیز دشواریهای این سفر را برای آنان آسان ساخت و پیش از آن که قریشیان بتوانند بر آنان دست یابند، در پناه نجاشی، پادشاه حبشه قرار گرفتند.
این بار، شمار مهاجران مسلمانان، هشتاد و سه مرد و هجده یا نوزده زن بود. شمار مردان با احتساب عمار بن یاسر است که البته حضور وی در این سفر مسلمانان به حبشه مورد تردید است.
سخن گفتن در نماز:
به هر حال؛ حدیث بالا، بیانگر حرام بودن سخن گفتن در نماز و نسخ آنچه پیشتر در این مورد مباح بوده است میباشد و شریعت مقدّس اسلام، از مسلمانان میخواهد تا در نمازهایشان به خشوع و فروتنی تمام بایستند و در هنگام ادای نماز، خیال خانهی ذهن خویش را از همهی مشاغل دنیا که قلب را از حضور باز میدارند، خالی کنند و فقط به ذکر و یاد خداوند بلند مرتبه مشغول باشند نه به غیر آن از افکار و اذکار دیگر... و به جز آیات قرآنی و دعا و مناجات با حق و اذکار و اوراد - برطبق آنچه که شرع مقدّس اسلام در نماز برنامه ریزی نموده است - سخن دیگری در نماز نگویند.
البته پیرامون سخن گفتن در نماز، علماء و صاحب نظران اسلامی، با همدیگر اختلاف نظر دارند؛ امام مالک/میگوید: کلام عمدی، اگر در ارتباط با نماز و اصلاح آن بود، نماز را فاسد نمیکند؛ به عنوان مثال: اگر امام پس از خواندن دو رکعت اول در نماز چهار رکعتی، به سهو در قعده سلام داد و متقدیان برای متوجه ساختن وی تسبیح گفتند، اما باز هم او متوجه سهو خویش نشد؛ پس ناگزیر یکی از مقتدیان پشت سر وی گفت: «شما هنوز نماز را تمام نکردهاید، آن را تمام کنید»؛ و در این هنگام امام به سوی مقتدیان نگاه کرد و گفت: «آیا آنچه این مرد میگوید، صحیح است؟» و مقتدیان نیز گفتند: آری؛ سپس امام نماز را تکمیل کرد، نماز همگی صحیح است.
دلیل امام مالک/، داستان «ذوالیدین» است که میگوید: رسول خدا جبعد از گزاردن دو رکعت سلام داد؛ پس ذوالیدین به ایشان گفت: آیا نماز را کوتاه کردید یا فراموش نمودید که نماز را کامل کنیدای رسول خدا؟! آن حضرت جفرمودند: «هیچ کدام از اینها نبوده است». ذوالیدین گفت: به راستی یکی از این دو حالت بوده است. آن گاه رسول خدا جخطاب به دیگر مقتدیان فرمودند: «آیا آنچه را ذوالیدین میگوید، صحیح است»؟ مقتدیان گفتند: آری؛ صحیح است. آن گاه رسول خدا جباقی ماندهی نماز خویش را تکمیل کردند. [بخاری و مسلم].
شافعیها و حنبلیها با امام مالک در این امر موافقاند که نماز با سخنی اندک که برای اصلاح حال نماز باشد، باطل نمیشود؛ اما مشروط بر آن که، این سخن، از روی سهو صادر شده باشد؛ بدینسان که شخص نمازگزار فراموش کند که در حال نماز است، یا زبانش به وی سبقت بگیرد؛ از این رو اگر کسی بعد از سلام و قبل از به اتمام رساندن نماز، برای اصلاح حال نماز، از روی سهو سخنی گفت که در عرف مردم اندک به شمار میرفت، نماز وی باطل نمیشود، به دلیل داستان ذوالیدین.
شافعیها، اضافه کردهاند که: همچنین نماز به سخنی که از روی عدم آگاهی از تحریم آن صادر شده باشد نیز باطل نمیشود؛ چنان که اگر شخص، تازه مسلمان بود و هنوز احکام زیادی را از اسلام نمیدانست.
امّا احناف بر این باورند که نماز با سخن گفتن فاسد میشود و حداکثر با نطق دو حرف یا یک حرف قابل فهم مثل «ع» و «ق»؛ چه این سخن، به عمد صادر شده باشد یا به سهو؛ و چه از روی جهل باشد یا از روی خطا و یا به اجبار و فشار؛ به دلیل این که سخن گفتن در نماز حرام است و پیامبر جنیز فرمودند: «بیگمان در این نماز، گفتن چیزی از کلام مردم درست نیست؛ چه نماز فقط تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است».
و در پاسخ به حدیث ذوالیدین گفتهاند: داستان ذوالیدین منسوخ است به حدیث عبدالله بن مسعود س[که در بالا گذشت]؛ و حدیث زید بن ارقم س[که بعداً بدان اشاره خواهد شد] که صراحتاً سخن گفتن در نماز را نفی مینمایند.
۹۸۰ - [۳] (مُتَّفق عَلَیْهِ)
وَعَنْ مُعَیْقِیبٍ عَنِ النَّبِیِّ جفِی الرَّجُلِ یُسَوِّی التُّرَابَ حَیْثُ یَسْجُدُ؟ قَالَ: «إِنْ كُنْتَ فَاعِلًا فَوَاحِدَةً» [۷۲].
۹۸۰- (۳) مُعیقیب سگوید: رسول خدا جدربارهی مردی که هنگام سجده، خاک محل سجدهی خویش را صاف و هموار میکرد، فرمودند: «اگر خواستی این کار را بکنی، فقط یک بار انجام بده؛ و یک بار دست مالیدن بر خاک، کافی است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
۹۸۱ - [۴] (مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: «نَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ جعَن الخصر فِی الصَّلَاة» [۷۳].
۹۸۱- (۴) ابوهریره سگوید: رسول خدا جاز این که فرد نمازگزار در نماز، کف دستش را بر کمرش قرار دهد، نهی فرمودند؛ (زیرا که دست نهادن بر کمر در حال نماز، مکروه و کاری ناپسند است).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
«الخَصْر»: حالتی است که نمازگزار، دستش را بر تهیگاه (خالیگاه کمرش) قرار دهد.
۹۸۲ - [۵] (مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ)
وَعَنْ عَائِشَةَ لقَالَتْ: سَأَلَتْ رَسُولَ الـلّٰهِ جعَنِ الِالْتِفَاتِ فِی الصَّلَاةِ فَقَالَ: «هُوَ اختلاس یختلسه الشَّیْطَان من صَلَاة العَبْد» [۷۴].
۹۸۲- (۵) عایشه ل گوید: از رسول خدا جدربارهی نگاه کردن به اطراف در نماز، سؤال کردم؟ آن حضرت جدر پاسخ فرمودند: (روباهآسا به این طرف و آن طرف نگاه کردن،) یک دزدی پنهانی است که شیطان، از نماز بندهی مسلمان، میرباید (و نمازش را ناقص و بیبرکت و بیتأثیر و بیرونق و بیکیفیت و خالی از خشوع جسمانی و بدنی و عاری از خشوع قلبی و روحانی و تهی از مقبولیت و نورانیت میگرداند).»
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
«الالتفات»: روباهآسا به این طرف و آن طرف در نماز نگاه کردن.
«اختلاس»: ربودن؛ زود ربودن؛ دزدیدن؛ پولی را پنهانی و بدون حق، از صندوق بنگاه یا ادارهای برداشتن.
در حقیقت شیطان، بندهی نمازگزار را غافل و متوجه جاهای دیگر و چشم دوختن به چیزی مینماید و با این کار، از ثواب و پاداش نماز او میکاهد و با این کار، برکت و تأثیر، رونق و کیفیت، خشوع جسمانی و بدنی، خشوع روحانی و قلبی و مقبولیت و نورانیت نماز او را میدزدد.
۹۸۳ - [۶] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَیَنْتَهِیَنَّ أَقْوَامٌ عَنْ رَفْعِهِمْ أَبْصَارَهُمْ عِنْدَ الدُّعَاءِ فِی الصَّلَاةِ إِلَى السَّمَاءِ أَوْ لَتُخْطَفَنَّ أَبْصَارهم». رَوَاهُ مُسلم [۷۵].
۹۸۳- (۶) ابوهریره سگوید: رسول خدا جفرمودند: «آنانی که در هنگام دعا در نماز، چشمان خویش را به آسمان بلند میکنند (و روباهآسا، به این طرف و آن طرف نگاه مینمایند،) باید از این عملشان دست بکشند و گرنه، به شدّت نور چشمانشان ربوده و بیناییشان گرفته خواهد شد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: از مجموع این روایات، دانسته میشود که نماز مسلمان، تنها الفاظ و حرکاتی بیروح و فاقد معنا نیست، بلکه به هنگام نماز، آن چنان حالت توجه به پروردگار در مسلمان پیدا میشود که از غیر او جدا میگردد و به او میپیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار میشود که بر تمام ذرّات وجودش اثر میگذارد و خود را ذرّهای میبیند در برابر وجودی بیپایان و قطرهای در برابر اقیانوسی بیکران.
لحظات این نماز، هر کدام برای او درسی است از خودسازی، تصفیهی روح و روان، تقویت اراده و اندیشه، رشد و بالندگی فکری، پیشرفت ایمانی، ترقّی اخلاقی، تعالی معنوی، تکامل انسانی و وسیلهای است برای تربیت انسانی وتهذیب روح و جان.
از این رو، در حدیثی میخوانیم که پیامبر خدا جمردی را دید که در حال نماز با ریش خود بازی میکند؛ آن حضرت جفرمود: «اما انّه لو خشع قلبه، لخشعت جوارحه»؛ «اگر او در قلبش خشوع بود، اعضای بدنش نیز خاشع میشد».
و چرا در نماز نباید خشوع بدنی و جسمانی و قلبی و روحانی را رعایت کرد در حالی که نماز، بهترین و مهمترین رابطهی خلق و خالق است؛ برترین مکتب عالی تربیت است و وسیلهی بیداری روح و جان و بیمهکنندهی انسان در برابر گناهان است.
مسلمان، باید بداند که هرگاه نماز با آداب و شرایطش انجام گیرد، زمینهی مطمئنّی برای همهی خوبیها و نیکیها خواهد بود. مؤمنان تنهابه نماز نباید به عنوان یک کالبد بیروح بنگرند، بلکه تمامی توجه آنها به باطن و حقیقت نماز باید باشد. اگر رکوع، سجود، قرائت و تسبیح را جسم نماز بدانیم، به یقین حضور قلب و توجه درونی به حقیقت نماز و کسی که با او راز و نیاز میکنیم، روح نماز است.
مسلمان، باید بداند که نماز، تنها در صورتی باعث آمرزش گناهان و پاک شدن از پلیدیها و ترفیع درجات و نزدیک شدن به پروردگار جهانیان میگردد که انسان مسلمان، آن را با شروط و ارکان و آداب و حدودی که دارد به طور کامل انجام دهد.
مسلمان نمازگزار، نباید اعضای بدنش را در نماز حرکت دهد؛ به وسیلهی بازی با اندام، از نماز غافل بماند؛ روباهآسا به این طرف و آن طرف نگاه کند و همچون خروس، نوک بزند و خیلی تند و سریع به رکوع و سجده بپردازد؛ از نمازش دزدی کند؛ خشوع بدنی و جسمانی و خشوع قلبی و روحانی را رعایت نکند؛ بلکه همان گونه که خداوند بلند مرتبه نماز را تشریع فرموده است؛ آن را با تمامی ارکان و حَدّ و حدودش ادا نماید.
مسلمان نمازگزار، باید توجه داشته باشد که در نماز با خداوند بلند مرتبه به گفتگو میپردازد و باید در هر رکعتی از حرکات نماز و در هر وقتی از اوقات نماز و در هر رکنی از ارکان آن، حضور قلب داشته باشد و برای تحصیل خشوع و حضور قلب در نماز باید دنیا را در نظرش کوچک و خدا را بزرگ تصور کند تا هیچ کار دنیوی نتواند به هنگام راز و نیاز با معبود، نظر او را به خود جلب و از خدا منحرف سازد؛ و باید مشغلههای مشوّش و پراکنده را کم کند و به حضور قلب در عبادات خود کمک کند و محل و مکانی مناسب، برای نمازش پیدا کند؛ زیرا که خواندن نماز در برابر اشیاء و چیزهایی که ذهن انسان را به خود مشغول میدارد، مکروه است؛ مثل این که در برابر درهای باز و محل عبور و مرور مردم و در مقابل آیینه و عکس و مانند اینها، نماز بگزارد؛ از گناه پرهیز بکند؛ زیرا گناه، قلب را از خدا دور میسازد و از حضور قلب میکاهد؛ به معنای نماز و فلسفهی افعال و اذکار آن، آشنایی پیدا نماید و به مراقبت و تمرین و استمرار و پیگیری زیاد بپردازد، تا در پرتو این تمرین و ممارست، آنچنان قدرت نفس پیدا کند که بتواند به هنگام نماز، دریچههای فکر خود را بر غیر معبود، به طور مطلق ببندد.
و انسان مسلمان، باید بداند که نمازگزارانی که تمامی همّ و قصد آنان، این باشد که از نماز فارغ شوند و از آن رهایی یابند و آن را بار سنگینی بر دوش خود احساس کنند، بدون این که رکوع و سجود را به طور کامل و با خشوع و طمأنینه انجام دهند، در کمترین وقت ممکن، نماز را تمام میکنند، این گونه نماز خواندن، مورد قبول درگاه خداوند نخواهد بود.
۹۸۴ - [۷] (مُتَّفق عَلَیْهِ)
وَعَن أبی قَتَادَة قَالَتْ: «رَأَیْتُ النَّبِیَّ جیَؤُمُّ النَّاسَ وَأُمَامَةُ بِنْتُ أَبِی الْعَاصِ عَلَى عَاتِقِهِ فَإِذَا رَكَعَ وَضَعَهَا وَإِذَا رَفَعَ مِنَ السُّجُودِ أَعَادَهَا» [۷۶].
۹۸۴- (۷) ابوقتاده سگوید: پیامبر جدر حالی که در نماز برای مردم پیشنمازی میدادند، امامه دختر ابوالعاص (نوهی دختری خود از زینب و ابوالعاص) را بر دوششان حمل میکردند؛ و چون رسول خدا جبه رکوع رفتند، او را بر زمین مینهادند و هنگامی که از سجود بلند میشدند و راست میایستادند، او را برمیداشتند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده است].
شرح: «اُمامۀ»: اُمامۀ، نوهی دختری آن حضرت جاز حضرت زینبلو ابوالعاص پسر ربیعۀ بن عبد شمس میباشد.
حضرت زینب، بزرگترین دختر پیامبر گرامی اسلام جاز حضرت خدیجه میباشد؛ نکاح زینبلبا ابوالعاص بن ربیعه، در مکهی مکرمه بسته شد. ابوالعاص، کنیهی وی میباشد و در مورد اسمش، نظرات مختلفی وجود دارد که «لقیط»، «زبیر» و «هشیم» از نامهای او هستند.
ابوالعاص، خواهرزادهی خدیجهلو پسرخالهی زینبلاست؛ وی در مکه، فردی ثروتمند و تاجر و امانتدار بزرگی بود.
زینبلزندگی خویش را پس از هجرت پیامبر جبه مدینه، در مکهی مکرمه پیش شوهرش گذراند، تا این که به سال دوم هجری، ابوالعاص در حالی که هنوز ایمان نیاورده بود، در جنگ بدر در صف مشرکان به جنگ و پیکار با مسلمانان پرداخت و با عدّهای دیگر از مشرکان، اسیر و به مدینه برده شد. وقتی که مشرکان مکه به وطن خویش بازگشتند، هر یکی برای عزیز خویش که اسیر مسلمانان بود، فدیه میفرستاد تا او را آزاد کنند. حضرت زینبلبرای آزادی شوهرش، اموالی توسط عمر بن ربیعه که برادر ابوالعاص بود فرستاد و در این مالها، یک گردنبند بود که او را وقت عروسی زینب، مادرش خدیجهلبه او هدیه داده بود. هنگامی که چشم آن حضرت جبه این گردنبند افتاد، یاد و خاطرهی خدیجهلدر ذهنش تداعی شد و به صحابه و یاران خویش فرمود: «اگر شما مناسب میدانید، اسیر زینبلرا بدون پرداخت مال، آزاد سازید و مالش را بدو برگردانید».
صحابه نیز با جان و دل و خوشی و رضایت، پیشنهاد پیامبر جرا پذیرفتند و ابوالعاص را آزاد کردند و او نیز چون به مکه برگشت، مسلمان شد.
از زینب، یک دختر و یک پسر متولد شد؛ پسر، اسمش علی و دختر، امامه بود. علی قبل از این که به سنّ بلوغ برسد، وفات نمود، ولی امامه به سن بلوغ رسید و بعد از وفات حضرت فاطمه ل (دیگر دختر پیامبر جعلی بن ابیطالب سبنا بر وصیت فاطمه ل با امامه ل نکاح خویش را بسته و ازدواج نمود و بعد از وفات علی س، او به عقد نوفل بن مغیره سدرآمد.
۹۸۵ - [۸] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْـخُدْرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُكُمْ فَلْیَكْظِمْ مَا اسْتَطَاعَ فَإِنَّ الشَّیْطَانَ یَدْخُلُ». رَوَاهُ مُسلم [۷۷].
۹۸۵- (۸) ابوسعید خدری سگوید: رسول خدا جفرمودند: «هر گاه کسی از شما خواست خمیازه بکشد، تا میتواند آن را فرو برد (و دفع نماید؛ و اگر نتوانست، دستش را بر دهان خویش بگذارد؛ زیرا خمیازه کشیدن در نماز، از شیطان است و از آن راه،) شیطان داخل میشود».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
۹۸۶ - [۹] (صَحِیح)
وَفِی رِوَایَةِ الْبُخَارِیِّ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: «إِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُكُمْ فِی الصَّلَاةِ فَلْیَكْظِمْ مَا اسْتَطَاعَ وَلَا یَقُلْ: هَا فَإِنَّمَا ذَلِكُمْ مِنَ الشَّیْطَان یضْحك مِنْهُ» [۷۸].
۹۸۶- (۹) و بخاری در روایتی از ابوهریره سروایت میکند که وی گفته است: (رسول خدا جفرمودند): «هر گاه یکی از شما در نماز خواست خمیازه بکشد، تا میتواند آن را فرو برد و از خود صدا درنیاورد و «ها» نگوید؛ زیرا خمیازه کشیدن، از شیطان است (و هنگامی که یکی از شما خمیازه میکشد،) شیطان به او میخندد».
شرح: خمیازه، امری غیراختیاری است که هر مرد و زن و کوچک و بزرگ، دچار خمیازه میشود. شریعت مقدس اسلام، روش و آدابی را برای خمیازه کشیدن در نظر گرفته است که رعایت آنها در موقع خمیازه، مورد تأکید قرار گرفته و موجب اجر و پاداش میباشد.
و در حقیقت، خمیازه، دلیل تنبلی و کسالت و نشأت گرفته از کدورت خاطر است و عامل مؤثری در ایجاد غفلت و از بین رفتن نشاط عبادت و بندگی است. خمیازه کشیدن، مورد پسند شیطان است و آثار نامطلوبی در نشاط کار و عبادت بر جای خواهد گذاشت.
بهترین روش دفع خمیازه، این است که به هنگام آمدن خمیازه، لب زیرین به وسیلهی دندانهای بالا فشرده شود، یا پشت دست، روی دهان گذاشته شود. اگر خمیازه در حال نماز و در حالتی که نمازگزار ایستاده است بیاید، پشت دست راست و در سایر حالات، پشت دست چپ، روی دهان نهاده شود.
و در واقع، این جزو آداب اخلاقی خمیازه است که دهان در جلوی مردم باز کرده نشود و با صدای بلند خمیازه نکشد، بلکه دست بر روی دهان گذاشته و حتّی المقدور سعی در کم کردن صدا کند تا کسانی که در مجاورت و نزدیکی او نشستهاند، از خمیازه کشیدن او، احساس ناراحتی و چندش نکنند.
البته باید دانست که در اسلام، هر چه به حال انسان سودمند و مفید باشد، از خداوند و فرشتگان است و هر چه برای انسان زیانآور و مُضر باشد، از شیطان سرچشمه میگیرد؛ زیرا شیطان دشمن قسم خوردهی انسان است و پیوسته به دنبال بدبختی و بیچارگی او است؛ و این که در حدیث، خمیازه مورد کراهت خداوند و سبب خندهی شیطان به انسان دانسته شده است، خمیازهای است که فرد در هنگام آن، مبالغه و زیادهروی کند و دهان خود را بسیار باز کند و دستش را جلوی دهانش نگیرد و از خود صدا (صدایی شبیه روباه و گربه) درآورد و باعث چندش و آزار و اذیت دیگران شود که این نشانهی غفلت، تنبلی، کسالت، سستی و بیحالی شخص و سبب ورود میکروبها و مواد آلوده به ریهاش میشود و در نتیجه، مایهی خنده و سخره و شادی و خوشحالی دشمن او (شیطان) است.
«فانّ الشیطان یدخل» [شیطان از راه دهان وارد بدن میشود]: این عبارت کنایه از داخل شدن میکروب و اشیای مُضر و میکروبها و مواد آلوده به ریهی فرد خمیازه کشنده است؛ زیرا که پیشتر بیان کردیم که: در اسلام، هر چیزی که به حال انسان سودمند و مفید باشد، از خداوند و فرشتگان الهی سرچشمه میگیرد و بدانها منسوب میکنند و هر چیزی که برای انسان، زیانآور و مُضر باشد، از شیطان سرچشمه میگیرد و بدو منسوب مینمایند.
«یضحك منه» [شیطان به فرد خمیازه کشنده میخندد]: چون خمیازه، دلیل تنبلی و کسالت و سستی و بیحالی و نشأت گرفته از کدورت خاطر و روح و روان است و عامل مؤثری در ایجاد غفلت و از میان بردن نشاط عبادت و بندگی است، از این رو، مورد پسند و رضایت شیطان میباشد.
۹۸۷ - [۱۰] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ عِفْرِیتًا مِنَ الْـجِنِّ تَفَلَّتَ الْبَارِحَةَ لِیَقْطَعَ عَلَیَّ صَلَاتِی فَأَمْكَنَنِی اللهُ مِنْهُ فَأَخَذْتُهُ فَأَرَدْتُ أَنْ أَرْبِطَهُ عَلَى سَارِیَةٍ مِنْ سَوَارِی الْـمَسْجِدِ حَتَّى تَنْظُرُوا إِلَیْهِ كُلُّكُمْ فَذَكَرْتُ دَعْوَةَ أَخِی سُلَیْمَانَ: ‹رَبِّ هَبْ لِی مُلْكًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی›
فَرَدَدْتُهُ خَاسِئًا» [۷۹].
۹۸۷- (۱۰) ابوهریره سگوید: رسول خدا جفرمودند: «دیشب، دیوی نیرومند و قوی و درشت هیکل و تنومند، ناگهان بر من ظاهر و نمودار شد و میخواست (با وسوسه و نیرنگ) نمازم را قطع نماید؛ ولی خداوند بلند مرتبه مرا بر آن مسلّط و چیره گردانید و بر آن غالب و فائق آمدم و او را گرفتم و خواستم آن را به یکی از ستونهای مسجد ببندم تا همهی شما آن را تماشا کنید؛ ولی گفتهی برادرم حضرت سلیمان÷را به یاد آوردم که گفت:
«ربّ هَبْ لی مُلكاً لاینبغی لاحد من بعدی»؛ «پروردگارا! حکومتی به من عطا فرمای که بعد از من کسی را نسزد که چنین سلطنت و عظمتی داشته باشد».
بعداً این عفریت (دیو قوی و نیرومند و درشت هیکل و تنومند) را ناامید و ناکام و رانده شده و زیانکار، برگرداندم».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «عِفریت»: به معنای فرد گردنکش و خبیث است؛ البته به معنای خبیث، بدطینت، منکر، موجود زشت و بد و سهمناک، دیو، غول قوی و درشت هیکل میآید.
«تفلّت»: بر او هجوم برد و به سرش پرید.
«البارحۀ»: شب پیشین.
«فامکننی الله»: خداوند مرا بر آن توانا و فائق گردانید و بر او چیره و غالب ساخت.
«ربّ هب لی مُلكاً لاینبغی لاحد من بعدی»: این سخن سلیمان ÷ بر مبنای بخل و تنگچشمی و افزونطلبی و انحصارجویی نبود، بلکه او از خداوند بلند مرتبه، یک نوع حکومتی میخواست که توأم با معجزات ویژهای بوده باشد و حکومت او را از سایر حکومتها مشخص کند؛ زیرا میدانیم که هر پیامبری، معجزهی مخصوص به خود را داشته است؛ سلیمان ÷ نیز از این قاعده مستثنی نبود و حکومتی داشت که آمیخته با اعجازهای الهی و حکومت بر بادها و شیاطین با ویژگیهای بسیار دیگر بود؛ خداوند بلند مرتبه باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی و آرامی هر کجا او مایل بود جریان مییافت و صبحگاهان فاصلهی یک ماه را میپیمود و عصرگاهان فاصلهی یکماه را؛ و خداوند بلند مرتبه، شیاطین را مسخر او ساخت که برای او ساختمان و برج میساختند و در دریاها به غواصی میپرداختند و علم سخن گفتن پرندگان را به او تعلیم داد و حکومت او را در زمین پابرجا ساخت؛ از این رو، در همان زمان و زمانهای بعد، مردم دانستند که حکومت او، هیچ شباهتی به حکومتی که مردم آن را برمیگزینند و یا از طریق قهر و غلبه و ستم حاصل میشود، ندارد. و این برای پیامبران، عیب و نقص محسوب نمیشود که برای خود تقاضای معجزهی ویژهای کنند تا وضع آنها را از دیگران مشخص کند؛ بنابراین، هیچ مانعی ندارد که دیگران، حکومتهای وسیعتر و گستردهتر از سلیمان ÷ پیدا کنند امّا ویژگیهای آن را نداشته باشد.
به هر حال، سخن از کم و زیاد و افزونطلبی و انحصارجویی نیست؛ سخن از این است که کمال نبوّت در این است که از نظر معجزات، ویژگیهایی داشته باشند که آن را از نبوّت پیامبران دیگر، مشخص کند و سلیمان ÷ نیز طالب این بود؛ و میتوان چنین گفت که سرگذشت سلیمان ÷ مملو است از شگفتیها و خارق عادات.
به هر حال، حضرت سلیمان ÷ از خداوند عز و جل خواست تا حکومتی به او دهد که هیچکس نتواند بعد از او بگوید که حکومت او از طریق غلبه و ظلم و اجبار بر مردم به دست آمده است، لذا خداوند متعال به او مواهبی را عنایت کرد:
۱- باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی هر کجا او مایل بود جریان مییافت، و صبحگاهان فاصلهی یک ماه را میپیمود و عصرگاهان فاصله یکماه را.
۲- خداوند متعال، شیاطین و جنیان را مسخر او ساخت که برای او ساختمان میساختند، و غوّاصی میکردند و به این ترتیب خداوند نیروی آمادهای برای کارهای مثبت را در اختیار او گذاشت و شیاطین و جنیان که طبیعتشان تمرّد و سرکشی است آنچنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگی و استخراج منابعِ گرانبها قرار گرفتند.
۳- علم سخن گفتن با پرندگان را به او تعلیم و آموزش داد.
۴- حکومت او را در زمین پابرجا و استوار ساخت
۵- پرندگان و حیوانات در اختیار او بودند.
۶- حکومت بینظیر داشت.
۷- و موهبت دیگر خداوند به حضرت سلیمان، مهار کردن گروهی از نیروهای مخرّب بود، زیرا به هر حال در میان جنیان افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمیآمدند، و چارهای جز این نبود که آنها در بند باشند تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند.
آری خداوند عزوجل قادر است تا بادی را که کشتیهای عظیم و غول پیکر را بر سطح دریاها و اقیانوسها به حرکت در میآورند، و سنگهای سنگین آسیاها را میچرخانند و بالنها را بر فراز آسمان به شکل هواپیما به حرکت در میآورند، مسخّر و فرمانبردار حضرت سلیمان ÷ کند، و این جسم لطیف را با این قدرت خیره کننده در اختیار او قرار دهد.
و اینکه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتی حرکت میکرد؟ و سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیلهی باد، بر چه چیز سوار میشدند؟ و چه عواملی آنها را از سقوط و کم و زیاد شدن فشار هوا و مشکلات دیگر حفظ میکرد؟ و... اینها مسائلی هستند که جزئیات آن بر ما روشن نیست، و همین قدر میدانیم که این از جملهی خوارق عاداتی بود که در اختیار پیامبران قرار میگرفت، و یک موهبت فوقالعاده و یک اعجاز بود، و این امور در برابر قدرت عظیم پروردرگار امر سادهای است.
۹۸۸ - [۱۱] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج«مَنْ نَابَهُ شَیْءٌ فِی صَلَاتِهِ فَلْیُسَبِّحْ فَإِنَّمَا التَّصْفِیقُ لِلنِّسَاءِ»
وَفِی رِوَایَةٍ: قَالَ: «التَّسْبِیحُ لِلرِّجَالِ والتصفیق للنِّسَاء» [۸۰].
۹۸۸- (۱۱) سهل بن سعد سگوید: رسول خدا جفرمودند: «هر گاه در نماز، مسألهای پیش آمد، شما (مردان)، خداوند را به پاکی یاد کنید و «سبحان الله» بگویید؛ چرا که دست به هم زدن، از ویژگیهای زنان است.
و در روایتی دیگر، آن حضرت جفرمودهاند: «گفتن سبحان الله (به هنگامی که اتفاقی در اثنای نماز روی میدهد،) برای مردان است و دست به هم زدن، برای زنان است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «تصفیق»: دو کف دست را بر هم زدن.
مراد حدیث بالا، این است که اگر در نماز برای امام، سهو و اشتباه و یا مسأله و اتفاقی پیش آید؛ به عنوان مثال: امام پس از رکعت اول، برای التحیات نشست؛ در آن صورت اگر مقتدی، مرد است، «سبحان الله» بگوید تا امام متوجه شود و برای رکعت دوم نماز بلند شود؛ و اگر چنانچه مقتدی زن بود، در آن صورت کف دست راست خویش را بر پشت دست چپش بزند تا امام را از اشتباهش باخبر سازد و برای رکعت دوم بلند شود.
و همچنین اگر در جایی، مسأله و اتفاقی در نماز برای مرد پیش آمد، باز سبحان الله بگوید و اگر برای زن پیش آید، دستهایش را به هم بزند؛ مثل آگاه کردن فرد نابینا تا در چاه نیافتد؛ یا آگاه کردن اهل خانه تا نگذارند گربه خوراک را آلوده کند و... در تمام این صورتها، «سبحان الله» گفتن برای مردان و دست به هم زدن، مخصوص زنان است.
[۷۰]- مسلم ۱/۳۸۱ ح (۳۳-۵۳۷)؛ ابوداود ۱/۵۷۰ ح ۹۳۰؛ نسایی ۳/۱۴ ح ۹۳۰؛ و مسند احمد ۵/۵۴۷. [۷۱]- بخاری ۷/۱۸۸ ح ۳۸۷۵؛ مسلم ۱/۳۸۲ ح (۳۴-۵۳۸)؛ ابوداود ۱/۵۶۷ ح ۹۲۳؛ ابن ماجه ۱/۳۲۵ ح ۱۰۱۸ و مسند احمد ۱/۳۷۶. [۷۲]- بخاری ۳/۷۹ ح ۱۲۰۷ و مسلم ۱/۳۸۸ ح (۴۹-۵۴۶).. [۷۳]- بخاری ۳/۸۸ ح ۱۲۲۰؛ مسلم ۱/۳۸۷ ح (۴۶-۵۴۵)؛ ابوداود ۱/۵۸۲ ح ۹۴۷؛ ترمذی ۲/۲۲۳ ح ۳۸۳؛ نسایی ۲/۱۲۷ ح ۸۹۰؛ دارمی ۱/۳۹۲ ح ۱۴۲۸ و مسند احمد ۲/۳۹۹. [۷۴]- بخاری ۲/۲۳۴ ح ۷۵۱؛ ابوداود ۱/۵۶۰ ح ۹۰۹؛ ترمذی ۲/۴۸۴ ح ۵۹۰؛ نسایی ۳/۸ ح ۱۱۹۶ و مسند احمد ۶/۱۰۶. [۷۵]- بخاری ۲/۲۳۳ ح ۷۵۰؛ مسلم ۱/۳۲۱ ح (۱۱۸- ۴۲۹)؛ نسایی ۳/۷ ح ۱۱۹۳؛ ابن ماجه ۱/۳۳۲ ح ۱۰۴۵؛ دارمی ۱/۳۳۹ ح ۱۳۰۱ و مسند احمد ۳/۱۰۹. [۷۶]- مسلم ۱/۳۸۶ ح (۴۲-۵۴۳)؛ نسایی ۳/۱۰ ح ۱۲۰۵؛ و مسند احمد ۵/۲۹۶. [۷۷]- مسلم ۴/۲۲۹۳ ح (۵۷-۲۹۹۵) ابوداود ۵/۲۸۷ ح ۵۰۲۷؛ و ترمذی ۲/۲۰۶ ح ۳۷۰. [۷۸]- مسلم ۴/۲۲۹۳ ح (۵۶-۲۹۹۴)؛ و ابوداود ۵/۲۸۷ ح ۵۰۲۸. [۷۹]- بخاری ۱/۵۵۴ ح ۴۶۱؛ مسلم ۱/۳۸۴ ح (۳۹-۵۴۱)؛ و مسند احمد ۲/۲۹۸. [۸۰]- بخاری ۳/۷۷ ح ۱۲۰۴؛ مسلم ۱/۳۱۶ ح (۱۰۲-۴۲۱)؛ ابوداود ۱/۵۷۸ ح ۹۴۰؛ نسایی ۲/۷۷ ح ۷۸۴؛ دارمی ۱/۳۶۵ ح ۱۳۶۴؛ موطأ مالک ۱/۱۶۳ ح ۶۱؛ «کتاب قصر الصلوة»؛ و مسند احمد ۵/۳۳۳.