فصل سوم
۱۰۷۲ - [۲۱] (صَحِیح)
عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: لَقَدْ رَأَیْتُنَا وَمَا یَتَخَلَّفُ عَنِ الصَّلَاةِ إِلَّا مُنَافِقٌ قَدْ عُلِمَ نِفَاقُهُ أَوْ مَرِیضٌ إِنْ كَانَ الْـمَرِیضُ لَیَمْشِی بَیْنَ رَجُلَیْنِ حَتَّى یَأْتِیَ الصَّلَاةَ وَقَالَ إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ جعَلَّمَنَا سُنَنَ الْـهُدَى وَإِنَّ مِنْ سُنَنِ الْـهُدَى الصَّلَاةُ فِی الْـمَسْجِدِ الَّذِی یُؤَذَّنُ فِیهِ
وَفِی رِوَایَة: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اللهَ غَدًا مُسْلِمًا فلیحافظ على هَؤُلَاءِ الصَّلَوَاتِ الْـخَمْسِ حَیْثُ یُنَادَى بِهِنَّ فَإِنَّ اللهَ شرع لنبیكم جسُنَنَ الْـهُدَى وَإِنَّهُنَّ مِنْ سُنَنِ الْـهُدَى وَلَوْ أَنَّكُمْ صَلَّیْتُمْ فِی بُیُوتِكُمْ كَمَا یُصَلِّی هَذَا الْـمُتَخَلِّفُ فِی بَیْتِهِ لَتَرَكْتُمْ سُنَّةَ نَبِیِّكُمْ وَلَوْ تَرَكْتُمْ سُنَّةَ نَبِیِّكُمْ لَضَلَلْتُمْ وَمَا مِنْ رَجُلٍ یَتَطَهَّرُ فَیُحْسِنُ الطُّهُورَ ثُمَّ یَعْمِدُ إِلَى مَسْجِدٍ مِنْ هَذِهِ الْـمَسَاجِدِ إِلَّا كَتَبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ یَخْطُوهَا حَسَنَةً وَرَفَعَهُ بِهَا دَرَجَةً ویحط عَنْهُ بِهَا سَیِّئَةً وَلَقَدْ رَأَیْتُنَا وَمَا یَتَخَلَّفُ عَنْهَا إِلَّا مُنَافِقٌ مَعْلُومُ النِّفَاقِ وَلَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ یُؤْتَى بِهِ یُهَادَى بَیْنَ الرَّجُلَیْنِ حَتَّى یُقَام فِی الصَّفّ. رَوَاهُ مُسلم [۱۹۶].
۱۰۷۲- (۲۱) عبدالله بن مسعود سگوید: (در روزگار رسول خدا جخود را میدیدم که جز منافقی که نفاقش آشکار بود یا بیمار و دردمند، هیچکس دیگری از آمدن به نماز (جماعت) تخلّف نمیورزید؛ تا جایی که شخص بیمار و دردمند، میان دو نفر راه میرفت (و کشانیده میشد) و به نماز میآمد (و در صف نمازگزاران قرار میگرفت).
و عبدالله بن مسعود سگوید: به راستی رسول خدا جسُنن و راههای هدایت را به ما آموزاند؛ و یکی از سنّتهای هدایت، نمازگزاردن در مسجدی است که در آن، اذان داده شده است.
و همو در روایتی دیگر آورده است که گفت: هرکس که دوست دارد فردای قیامت، مسلمان و حقگرا با خداوند خویش روبهرو گردد، باید به برپا داشتن این نمازهای پنجگانهی فرض، در جایی که برای آنها ندا داده میشود، پایبند باشد؛ بیگمان خداوند بلندمرتبه برای پیامبرتان، سنّتهای هدایت را تشریع کرده و این نمازها نیز از زمرهی سُنن هدایت هستند؛ و اگر شما همچون این شخص که از جماعت باز مانده، از جماعت باز مانید و نمازتان را در خانه بگزارید، بیتردید، سنّت پیامبرتان را ترک کردهاید؛ و اگر سنّت پیامبرتان را ترک کنید، گمراه خواهید شد.
و هیچ فردی نیست که به نحو اَحسن [و با رعایت تمام آداب، شرایط، فرایض، واجبات، مستحبات و سنّتها] وضو بگیرد؛ آنگاه به یکی از این مساجد [مسلمانان] برود، مگر این که خداوند بلندمرتبه، با هر گامی که [به سوی مسجد] برمیدارد، حَسنهای را برای او در نظر میگیرد و به واسطهی آن، درجهای از او را بالا میبرد و گناهی را از او پاک میکند؛ و [در روزگار رسول خدا ج]ما خود را میدیدیم که جز منافقی که نفاقش آشکار بود؛ از نماز جماعت تخلّف نمیورزید؛ و به راستی شخصی را در حالی به نماز جماعت میآوردند که در میان دو شخص کشانده میشد؛ [یعنی در میان شانههای دو نفر حمل میشد و به سوی نماز جماعت میآمد]، تا این که در صف نماز جماعت، قرار داده میشد.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «رأیتنا»: خود را دیدم؛ یعنی گروه صحابه را دیدم.
«ما یتخلّف»: از نماز بازنمیماند؛ عقب نمیماند؛ واپس نمیماند.
«لیمشی بین رجلین»: در میان دو مرد به صورت کشانکشان راه میرفت؛ اینطور که در میان شانههای دو نفر حمل میشد و به سوی نماز جماعت میرفت.
«سُنن الهدی»: سنّتهای هدایت؛ راه و روشهایی که با آنها میتوان راه بهتر زیستن را آموخت؛ سبک و منشهایی که با آنها میتوان حق را از باطل، هدایت را از گمراهی، آگاهی را از جهالت و رشد را از ضلالت بازشناخت.
«سَرَّه»: او را شادمان و خوشحال کرد.
«حیث»: آنجا. ظرف مکان است مبنی بر ضم که به جمله اضافه میشود. گاهی «ما»ی کافّه به «حیث» ملحق میگردد و در این صورت معنی شرط میدهد و دو فعل را مجزوم میکند؛ مثل: «حیثما تَذهبْ اَذهبْ: هر کجا بروی، میروم». و گاهی «حیث» بر زمان دلالت میکند و معنی «هر زمان» را میدهد؛ و در اینجا، این معنی، مراد نمیباشد.
«شرع»: برنامهای را به تصویب رساند؛ قانون و حکمی را تدوین کرد.
«هذا المتخلّف»: این شخص که از نماز جماعت بازمانده است.
«فیحسن الطهور»: به نحو اَحسن وضو بگیرد؛ این طور که با تمام شرایط، آداب، مستحبات، سنّتها، فرایض و واجبات، وضو بگیرد.
«یعمد»: قصد کند. آهنگ جایی کند.
«خطوة»: یک گام؛ مسافت میان دو گام.
«یهادی»: کشانیده میشد؛ به شانهها حمل میشد.
«و لقد کان الرجل یؤتی به یهادی بین الرجلین حتّی یقام فی الصف»: این بخش از حدیث، بیانگر آن است که یاران رسول خدا جپیوسته به ذکر و یاد خدا مشغول بودند و هماره در مشکلات و معضلات، مصیبتها و دردها، رنجها و نابسامانیها و چالشها و دغدغهها، رضایت و خشنودی خدای را بر آسایش و راحتی جان و تن خویش ترجیح میدادند؛ آنان در بیماری نیز خود را کشانکشان به نماز جماعت میرساندند؛ چون که به خوبی میدانستند که نماز، وسیلهی پرورش فضایل اخلاقی و تکامل معنوی انسان است؛ نماز انسان را از جهان محدودِ ماده و چهاردیواری عالم طبیعت بیرون میبرد و به ملکوت آسمانها دعوت میکند و با فرشتگان، همنوا و همراز میسازد؛ و نماز است که انسان را در جایگاهی قرار میدهد که بدون نیاز به هیچ واسطهای، خود را در برابر خدا میبیند و با او به گفتگو برمیخیزد.
آنان، به خوبی میدانستند که نماز، سدّی در برابر گناهان آینده است؛ چرا که روح ایمان را در انسان تقویت میکند و نهال تقوا را در دل پرورش میدهد؛ آنها میدانستند که نماز، غفلت زدا است؛ هدف آفرینش انسان را به او خاطرنشان میسازد و موقعیت او را در جهان به او گوشزد میکند.
آنان، میدانستند که نماز، خودبینی و غرور را در هم میشکند؛ چرا که انسان در هر شبانهروز، سی و دو رکعت و در هر رکعت، دو بار پیشانی خویش را بر خاک در برابر خدا مینهد و خود را ذرّهی کوچکی در برابر عظمت و بزرگی او میبیند.
آری؛ آنان میدانستند که نماز به سایر اعمال انسان، ارزش و روح میبخشد؛ زیرا که نماز، روح اخلاص را زنده میگرداند و گرد و غبار فراموشی را از دل میشوید و روح سرکشی و طغیانگری را مغلوب میگرداند.
از این روی، آنان میخواستند این نماز را به طور کامل و مطابق با اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی، حقایق و مفاهیم والای قرآنی و توصیهها و سفارشهای خداوندی [همراه با جماعت] بگزارند؛ و آنان به خوبی میدانستند و بدین موضوع واقف بودند که روح نماز، همان جماعت است؛ از این روی، به هیچ وجه حاضر نبودند از آن چشمپوشی نمایند و نسبت بدان بیتوجه و سهلانگار باشند.
۱۰۷۳ - [۲۲] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ عَنِ النَّبِیِّ جقَالَ: «لَوْلَا مَا فِی الْبُیُوتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالذُّرِّیَّةِ أَقَمْتُ صَلَاةَ الْعِشَاءِ وَأَمَرْتُ فِتْیَانِی یُحْرِقُونَ مَا فِی الْبُیُوتِ بِالنَّارِ». رَوَاهُ أَحْمد [۱۹۷].
۱۰۷۳- (۲۲) ابوهریره سگوید: پیامبر جفرمودند: «اگر چنانچه در خانهها، زنان و کودکان [و کسانی که دارای عذر هستند،] نمیبودند، [دستور میدادم که] نماز عشاء را [با جماعت] برپا کنند و به جوانانم (از میان یاران توانمند و قویام) فرمان میدادم که با آتش، آنچه (از مردان) در خانهها هستند (و بدون عذر در خانهها نماز میخوانند، آنها را) بسوزانند».
[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].
شرح: «لَوْلا»: اگر نه. حرفی است که بر امتناع چیزی به سبب وجود غیر آن دلالت دارد و به سه وجه آورده میشود:
۱- بر دو جملهی اسمیه و فعلیه درمیآید تا امتناع جملهی دوم را به وجود جملهی اوّل ربط دهد. مانند: «لولا عمرو لا كرمتُك: اگر عمرو نبود تو را گرامی میداشتم». اسم پس از «لولا» بنابر مبتدا بودن مرفوع است. هرگاه پس از «لولا» ضمیری درآید، بهتر است که ضمیر رفع باشد؛ مانند: «لو لا انتم لكنّا مؤمنین: اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم».
۲- برای تخصیص و عرض؛ و مخصوص فعل مضارع است؛ مانند: «لو لا تستغفرون الله: هان! از خدا آمرزش بخواهید»؛ و یا به تأویل تخصیص و عرض میرود؛ مانند: «لو لا اخّرتنی الی اجل قریب: اگر مرا تا مدّتی نزدیک پس بیاندازی».
۳- برای توبیخ و تندیم؛ و مخصوص ماضی است؛ مانند: «فلولا نصرهم الذین اتخذوا من دون الله قرباناً الهة: پس چرا آنان را یاری نکردند؛ آنان که غیر از خدای واحد؛ خدایان را وسیلهی تقرب گرفتند».
و «لولا» مرکب از «لو» و «لا» است و بناچار باید جوابی داشته باشد؛ خواه جواب آن مذکور باشد و خواه بنابر قرینه، مقدّر. و بیشتر بر سر جواب آن، «لام» درمیآید مگر این که منفی به «لم» باشد؛ اما اگر منفی به «ما» باشد، در آن صورت، به ندرت «لام» بر سر جواب آن درمیآید.
«الذرّیة»: فرزندان خردسال.
«اقمتُ صلوة العشاء»: یعنی «امرتُ باقامة صلوة العشاء الاخرة للجمـاعة»؛ «فرمان میدادم که نماز عشاء را با جماعت، اقامه کنند».
«فتیانی»: بردگان و خدمتکاران خود را. و ابن حجر گفته است: مراد صحابهی قوی و نیرومند پیامبر خدا جاست.
«یحرّقون»: با آتش بسوزانند.
«ما فی البیوت»: مردانی که در خانهاند و بدون عذر، نماز را در خانه میگزارند و از جماعت باز میمانند. در اینجا، واژهی «ما» که برای غیر ذوی العقول است، برای افرادی اطلاق شده است که نماز خویش را بدون عذر در خانه میگزارند؛ و چنین برداشت میشود که اگر آنها از خردمندان و ذویالعقول میبودند، از نماز جماعت تخلّف نمیورزیدند و از آن باز نمیماندند.
«بالنّار»: این حدیث، تأکید بر گزاردن نماز با جماعت دارد و در آن، وعید و تهدید سخت و شدید نیز وجود دارد.
۱۰۷۴ - [۲۳] (حسن)
وَعَنْهُ قَالَ: أَمَرَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا كُنْتُمْ فِی الْـمَسْجِدِ فَنُودِیَ بِالصَّلَاةِ فَلَا یَخْرُجْ أَحَدُكُمْ حَتَّى یُصَلِّیَ». رَوَاهُ أَحْمد [۱۹۸].
۱۰۷۴- (۲۳) ابوهریره سگوید: رسول خدا جما را چنین فرمان دادند: «هرگاه شما در مسجد بودید و برای برپایی نماز، اذان [یا اقامه] گفته شد، پس هیچ یک از شما، از مسجد بیرون نشود تا آن که نماز [خویش را با جماعت] بگزارد».
[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].
۱۰۷۵ - [۲۴] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی الشَّعْثَاءِ قَالَ: خَرَجَ رَجُلٌ مِنَ الْـمَسْجِدِ بَعْدَمَا أُذِّنَ فِیهِ فَقَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ: أَمَّا هَذَا فَقَدَ عَصَى أَبَا الْقَاسِمِ ج. رَوَاهُ مُسلم [۱۹۹].
۱۰۷۵- (۲۴) ابوشعثاء سگوید: (با ابوهریره سدر مسجد نشسته بودیم که) پس از آن که برای نماز در مسجد، اذان گفته شد، مردی (از جای برخاست و) از مسجد بیرون رفت. ابوهریره س(که نگاهش تا بیرون شدن آن مرد از مسجد به سوی او بود،) گفت: «امّا این شخص، با سنّت پیامبر گرامی اسلام جنافرمانی کرد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح:
«عصی»: عصیان کرد؛ تمرّد و سرکشی نمود؛ نافرمانی کرد.
«ابوالقاسم»: کنیت پیامبر گرامی اسلام ج.
فرزندان و نوادگان رسول خدا ج:
از حضرت خدیجه، «قاسم» به دنیا آمد که به نام وی، رسول خدا جکنیهی «ابوالقاسم» گرفت. قاسم س، در کودکی درگذشت و بعد از او، «زینب»، «رقیه»، «ام کلثوم» و «فاطمه» متولد شدند.
در مورد «عبدالله» و «طیب» و «طاهر» اختلافنظر وجود دارد؛ برخی، آنها را سه فرزند شمردهاند؛ امّا علامه ابن قیم/، معتقد است که «طیب» و «طاهر» لقب «عبدالله» هستند و همهی فرزندان از خدیجه سبودند.
فاطمهلمحبوبترین دختران، به نزد رسول خدا جبود؛ آن حضرت جدر فضیلت وی میفرمود: «فاطمه، سرور زنان بهشت است» (ترمذی). و نیز فرمود: «فاطمه، پارهی تن من است؛ هر که او را میآزارد، مرا نیز میآزارد». (بخاری و مسلم).
فاطمه، نخستین کسی از اهل بیت بود که بعد از پیامبر جاز دنیا رحلت کرد.
و از ماریهی قبطیةلنیز ابراهیم به دنیا آمد؛ و او هنوز طفل گهوارهای بود که وفات کرد و رسول خدا جبه هنگام وفات او بود که فرمود: «تدمع العین ویحزن القلب ولا نقول ما یسخط الرب وانا بك یا ابراهیم لـمحزونون»؛ «دیده، اشکبار و دل، اندوهگین است؛ امّا ما چیزی نمیگوییم که موجب نارضایتی پروردگار شود. وای ابراهیم! ما در فراق تو غمگین هستیم».
در روز وفات ابراهیم، خورشید، دچار کسوف شد؛ مردم گفتند: خورشید به خاطر وفات ابراهیم کسوف کرده است؛ آن حضرت جبرای اصلاح این پندار غلط، خطبهای ایراد کرد و ضمن آن فرمود:
«انّ الشمس والقمر آیتان من آیات الله عزّوجلّ لاینكسفان لـموت احد ولا لحیاته»(مسلم)؛ «بیتردید، خورشید و ماه، دو نشانه از نشانههای خداوند بلندمرتبه هستند که به مرگ و زندگی هیچ کس، کسوف و خسوف نمیکنند».
از «زینب» که در عقد نکاح «ابوالعاص بن ربیع» (خواهرزادهی خدیجه) بود، پسری به نام «علی» و دختری به نام «امامة» به دنیا آمدند.
و از «رقیة» که در عقد نکاح «عثمان بن عفان س» بود، «عبدالله» به دنیا آمد؛ رقیهلزمانی وفات یافت که آن حضرت جدر «بدر» بود و عثمان سرا به نزد وی جهت پرستاری گذاشته بود؛ بعد از وفات رقیه، عثمان سبا «ام گلثوم» (دیگر دختر آن حضرت جازدواج کرد؛ به همین دلیل به او «ذوالنورین» میگویند. ام کلثوملنیز در حیات رسول خدا ججهان را بدرود گفت.
فاطمهلبه ازدواج علی بن ابیطالب س(پسرعموی آن حضرت جدرآمد و از وی، حسن سو حسین سبه دنیا آمدند که رسول خدا جدربارهی آن دو فرمودند: «هما ریحانتای من الدنیا»؛ «حسن و حسین، ریحانهای من در دنیا هستند».
و نیز فرمودند: «الحسن والحسین، سیّد اشباب اهل الجنة»(بخاری)؛ «حسن و حسین، سرور جوانان اهل بهشتاند».
از فاطمه سدو دختر به نامهای «زینب» و «ام گلثوم» نیز متولد شدند. «زینب» به عقد نکاح «عبدالله بن جعفر بن ابیطالب» درآمد که یکی از سخاوتمندترین عرب و اسلام است و از او، «علی» و «عون» به دنیا آمدند.
«ام گلثوم» دختر «علی مرتضی س» به عقد نکاح، «عمر بن خطاب س» درآمد که عمر ساز او دارای فرزندی به نام «زید» گردید.
ناگفته نماند که همهی فرزندان رسول خدا جقبل از ایشان از دنیا رحلت کردند به جز فاطمهلکه شش ماه بعد از آن حضرت جوفات یافت. [ر.ک: «السیرة النبویة»، ابن کثیر، ج ۴ ص ۵۸۱- ۵۸۲؛ زادالمعاد، ابن قیم جوزی، ج ۱ ص ۲۵-۲۶] «امّا هذا فقد عصی اباالقاسم»: در مسند احمد بن حنبل (ج ۳ ص ۳۵۶، مسند ابوهریره، چاپ دار احیاء التراث العربی) به دنبال این روایت، چنین آمده است:
«ثم قال: امرنا رسول الله جاذا كنتم فی الـمسجد فنودی بالصلوة فلا یخرج احدكم حتّی یصلّی»؛ «آنگاه ابوهریره سگفت: رسول خدا جبه ما فرمان دادند که هرگاه در مسجد بودید و برای نماز، اذان (یا اقامه) گفته شد، پس تا زمانی که نماز نخواندهاید، هیچ یک از شما، از مسجد بیرون نرود».
از این روایت، دانسته میشود که این نهی (نهی از بیرون شدن از مسجد پس از اذان)، مرفوع میباشد.
به هر حال، در این باره اختلافی وجود ندارد که پس از اذان، بیرون رفتن از مسجد بدون عذر، مکروه میباشد؛ البته دربارهی مصادیق عذر، اندکی، اختلافنظر وجود دارد.
بر اساس مذهب احناف، اگر شخص، امام مسجد دیگری باشد؛ یا نماز را پیشتر ادا کرده است؛ یا با کار ضروری و مهمی مواجه گشت و احتمال دارد که در جای دیگری، نماز را با جماعت دریابد، در آن صورت بیرون رفتن از مسجد، برای وی روا و جایز است.
و در حدیثی که از ابوهریره سروایت شده است، ابوهریره سبنا به شواهد و قرائنی پی برده که آن شخص، بدون عذر مسجد را ترک گفته است و گرنه، فقط به محض خارج شدن از مسجد، بر افراد حکم عصیان زدن، درست نیست؛ چون که امکان دارد آن شخص، معذور بوده باشد.
۱۰۷۶ - [۲۵] (ضَعِیف جدا)
وَعَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ أَدْرَكَهُ الْأَذَانُ فِی الْـمَسْجِدِ ثُمَّ خَرَجَ لَمْ یَخْرُجْ لِحَاجَةٍ وَهُوَ لَا یُرِیدُ الرّجْعَة فَهُوَ مُنَافِق». رَوَاهُ ابْن مَاجَه [۲۰۰].
۱۰۷۶- (۲۵) عثمان بن عفّان سگوید: رسول خدا جفرمودند: «کسی که در مسجد باشد و اذان، او را دریابد؛ [یعنی به هنگام گفتن اذان، در مسجد باشد؛] آنگاه از مسجد بیرون شود و حال آن که بیرون شدنش از مسجد، از روی [عذر و] نیاز نباشد و دیگر قصد نداشته باشد که به مسجد برگردد، پس وی منافق است».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: «ادرکه»: او را دریابد؛ بدو برسد؛ یعنی به هنگام اذان گفتن، در مسجد حاضر باشد.
«فهو منافق»: نفاق بر دو نوع است:
۱- نفاق اکبر.
۲- نفاق اصغر.
نفاق اکبر، نفاق در عقیده است.
نفاق اصغر، نفاق در زمینهی اعمال و رفتار است.
نفاق در عقیده آن است که: کسی با زبان و بعضی اعمال و رفتار، اظهار ایمان کند. اما در باطن، منکرخدا و رسول و اوامر و فرامین آن دو باشد. خداوند درآیات ۸ و ۹ سورهی بقره، از اینگونه افراد سخن گفته است آنجاکه میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِينَ٨ يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا يَشۡعُرُونَ٩ ﴾[البقرة: ۸-۹].
«در میان مردم دستهای هستند که میگویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم. در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمیآیند. (اینان به نظرشان) خدا و کسانی را گول میزنند که ایمان آوردهاند، در صورتی که جز خود را نمیفریبند ولی نمیفهمند».
درآغاز سورهی منافقین نیزمیخوانیم:
﴿ إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ١﴾[المنافقون: ۱].
«هنگامی که منافقان نزد تو میآیند، سوگند میخورند و میگویند: ما گواهی میدهیم که تو حتماً فرستادهی خدا هستی ـ خداوند میداند که تو فرستادهی خدا میباشی ـ ولی خدا گواهی میدهد که منافقان در گفتهی خود دروغگو هستند(چرا که به سخنان خود ایمان ندارند)».
همچنین درآیهی ۱۴۵ از سورهی نساء به آنان هشدارسختی داده و میفرماید:
﴿ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِيرًا١٤٥ ﴾[النساء: ۱۴۵].
«بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پایینترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت (تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند)».
و درحقیقت این گروه منافق که در عقیده منافقاند، به خاطر داشتن دو چهرهی مختلف، خطرناکترین دشمنان اسلام و مسلمیناند، زیرا موضع آنها کاملاً مشخص نیست، تا مردم مسلمان، آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابهلای صفوف مردم پاک و متدین و راستین و خداجو و حتی گاهی در پستهای حساس نفوذ میکنند و به اسلام و مسلمین ضربه میزنند.
و نفاق در عمل و رفتار، آن است که: کسی برخی از اخلاق و صفات منافقان را در خود جمعآورده و در اعمال و رفتار، خوی آنان پذیرفته باشد، اما در دل به خدا و پیامبران آسمانی و روز بازپسین، مؤمن باشد. در گنجینهی روایات و احادیث، روایات فراوانی از اینگونه نفاق گفتگوکردهاند، مانند دو حدیث فوق که در هر دو، مراد، نفاق عملی است نه نفاق اعتقادی. چرا که نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بیایمانی است که ظاهراً در صف مسلماناناند، اما باطناً دل در گرو کفر و زندقه دارند. ولی نفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دوگانگی ظاهرو باطن، گفتار و عمل را شامل میشود، هرچند در افراد مؤمن باشد، که ما از آن به عنوان «رگههای نفاق» نام میبریم، مسلماً در دو حدیث فوق، اینگونه افراد، منافق به معنای خاص نیستند ولی رگههایی از نفاق در وجود آنها هست و در عمل شبیه منافقاناند، نه در اعتقاد.
و برای یک فرد مسلمان همانطوری که دوریگزیدن و اجتناب از کفر و زندقه و شرک و چندگانهپرستی و نفاق و دورنگیعقیدتی لازم است، دوری و یکسویی از سیرت و عادات و خصلتهای آدمهای منافق و دورو، نیز الزامی است، تا در پرتو این دوری و یکسویی بتوانند به مراتب عالی ایمان و درجات کامل و ایدهآل آن دست بیابند.
۱۰۷۷ - [۲۶] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ سعَنِ النَّبِیِّ جقَالَ: «مَنْ سَمِعَ النِّدَاءَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَا صَلَاةَ لَهُ إِلَّا مِنْ عُذْرٍ». رَوَاهُ الدَّارَقُطْنِیّ [۲۰۱].
۱۰۷۷- (۲۶) عبدالله بن عباس سگوید: پیامبر خدا جفرمودند: «هر کس صدای اذان را بشنود و آن را اجابت نکند [و برای ادای نماز، همراه با جماعت، به مسجد نرود،] پس نمازش (به طور کامل) درست [و پذیرفتنی] نخواهد بود؛ مگر آن که معذور باشد (و از روی عذر و نیاز به مسجد نرود و در خانه، نماز خویش را بخواند)».
[این حدیث را دارقطنی روایت کرده است].
شرح: «النداء»: اذان برای نمازهای فرض. هر ملّتی، در هر عصر و زمانی برای برانگیختن عواطف و احساسات افراد خود و دعوت آنها به وظائف فردی و اجتماعی، شعاری داشته است، این موضوع در دنیای امروز، به صورت گستردهتری دیده میشود.
مسیحیان در گذشته و امروز با نواختن صدای ناموزون ناقوس، پیروان خود را به کلیسا دعوت میکنند، ولی در اسلام، برای این دعوت از شعار اذان استفاده میشود که به مراتب رساتر و مؤثرتر است.
در تفسیر نمونه، پیرامون اذان چنین وارد شده است:
«جذابیت و کشش این شعار اسلامی به قدری است که به قول نویسندهی المنار [شیخ محمد عبده ] بعضی از مسیحیان متعصب، هنگامی که اذان اسلامی را میشنوند، به عمق و عظمت و تأثیر آن در روحیهی شنوندگان اعتراف میکنند.
سپس نامبرده نقل میکند: در یکی از شهرهای مصر، جمعی از نصاری را دیدهاند که به هنگام اذان مسلمین، اجتماع کرده تا این نغمهی آسمانی را بشنوند.
چه شعاری از این رساتر که با نام خدای بزرگ آغاز میگردد، با اعلام وحدانیت و یگانگی آفریدگار جهان و گواهی به رسالت پیامبر او، اوج میگیرد، و با دعوت به رستگاری، فلاح، عمل نیک، نماز و یاد خدا پایان میپذیرد.
از نام خدا «الله» شروع میشود و با نام خدا «الله» پایان میپذیرد، جملهها، موزون، عبارات، کوتاه، محتویات، روشن، مضمون سازنده و آگاه کننده است...
صدای اذان که به هنگام نماز در مواقع مختلف از مأذنهی شهرهای اسلامی طنینافکن میشود، مانند ندای آزادی و نسیم حیاتبخش استقلال و عظمت، گوشهای مسلمانان راستین را نوازش میدهد و بر جان بدخواهان رعشه و اضطراب میافکند و یکی از رموز بقای اسلام است.
شاهد این گفتار، اعتراف صریح یکی از رجال معروف انگلستان [ به نام گلادستون، از سیاستمداران طراز اول انگلیس در عصر خویش بوده] است که در برابر جمعی از مسیحیان چنین اظهار میداشت: «تا هنگامی که نام محمد جدر مأذنهها بلند است، کعبه پابرجا و قرآن رهنما و پیشوای مسلمانان است، امکان ندارد، پایههای سیاست ما در سرزمینهای اسلامی، استوار و برقرار بماند...»
بدیهی است، همانطور که باطن اذان و محتویات آن زیبا است، باید کاری کرد که به صورتی زیبا و صدای خوب ادا شود، نه این که حسن باطنی به نامطلوبی ظاهر آن پایمال گردد [۲۰۲].
«فلم یجبه»: اذان را اجابت نکند؛ یعنی برای ادای نماز فرض همراه با جماعت، به مسجد نرود و آن را با جماعت نگزارد؛ بلکه بدون عذر و نیاز، آن را در خانهی خویش بخواند.
«فلا صلوة له»: نمازش کامل و پذیرفتنی نیست؛ در این حدیث و احادیث پیشین، «لا» در جملهی «فلا صلوة له»، برای «نفی وجود» نیست بلکه برای «نفی کمال» است؛ و مراد از این حدیث، نفی نماز کامل از اوست؛ یعنی چنین نمازی، کامل نیست.
در اینجا بر خود لازم میدانم که نکتهای مهمی را تذکر دهم و آن، این که: از جمله مسائلی که در رفع اختلاف مسلمانان و به ویژه گروههای فعال اسلامی مؤثر واقع میگردد ارائهی تعریفی دقیق از مدلول مفاهیم حساس و نزاع برانگیز است تا در این زمینه از اشتباه و سوءبرداشت جلوگیری به عمل آید. و در بسیاری از موارد، اختلاف اصلی آنها بر سر معنا و مفهوم غامض و پیچیدهای است که از اصطلاح معینی برداشت کردهاند، در صورتی که اگر از آن اصطلاح، تعریفی روشن ارائه میشد. طبیعتاً طرفین نزاع، در حد میانهای اتفاق میکردند.
به همین علت دانشمندان از دیرباز تأکید کردهاند که به هنگام مناظره دربارهی مسائل اختلافی باید موضع مورد اختلاف دقیقاً معلوم شود تا بدون جهت و بیآنکه نقطهی اختلاف روشن شده باشد اختلاف و نزاع در نگیرد.
گاه میان دو دسته اختلاف به اوج خود میرسد و طرفداران هر نظریه گرد و خاک بسیار میپراکنند اما سرانجام معلوم میشود که بازگشت این همه بحث و جدل به اختلافی لفظی بوده که در عمل هیچ بهرهای از آن عاید نمیشود.
علت سقوط خوارج که در روزگاران پیشین، مسلمانان را تکفیر کردند و خون و اموالشان را مباح دانستند و همچنین کسان دیگری که امروزه راه آنان را در پیش گرفته و به تکفیر دیگران عادت کردهاند همین است ایشان در پی عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و ارائهی معانی مجهول از آنها، هم خود به گمراهی افتاده و هم موجبات ضلالت دیگران را فراهم آوردهاند.
از جملهی آن اصطلاحات میتوان از «ایمان»، «کفر»، «شرک»، «نفاق» و «جاهلیت» و معانی مربوط به آنها نام برد. در بسیاری مواقع منظور از ایمان، ایمان کامل است نه مطلق ایمان که در برابر کفر به کار میرود. چنین کاربردی در آیات بسیاری از قرآن و احادیث صحیحی از پیامبر اسلام جواقعیت دارد.
خداوند میفرماید:
﴿ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ٤ ﴾[الأنفال: ۲-۴].
«مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهایشان هراسان میگردد و هنگامی که آیات او برآنان خوانده میشود بر ایمانشان میافزاید و بر پروردگار خود توکل میکنند آنان کسانیاند که نماز را چنانکه باید میخوانند و از آنچه بدیشان عطاء کردهایم میبخشند آنان مؤمنان واقعی و کامل هستند».
در این آیات، منظور از مؤمنان تنها کسانی هستند که ایمان خویش را به بالاترین و کاملترین درجات رساندهاند و خداوند در این آیات در صدد آن نیست کسانی را که دلهایشان از ذکر خدا هراسان نبوده و در زمرهی متوکلان بر خداوند قرار نگرفته باشند کافر و خارج از اصل ایمان و دین معرفی کند، چرا که منظور از ایمان، در این آیات، ایمان کامل است نه مطلق ایمان»، که در برابر کفر است.
در آیات: ۱ـ۱۰ از سوره مؤمنون، نیز مراد از مؤمنان همین دسته از افراد هستند که از ایمان کامل و همه جانبهای برخوردار شدهاند.
معنای درست همین است، نه اینکه بگوئیم کسانی که در نماز خاشع نیستند و یا از سخنان لغو و بیهوده اجتناب نمیکنند کافر و از اصل ایمان به دور هستند.
از روایات نیز به ذکر چند حدیث زیر اکتفا میکنیم:
پیامبر جمیفرماید:
«هیچکس در حال ایمان زنا نمیکند، خمر نمینوشد، دزدی نمیکند» [ متفق علیه].
مقصود نفی اصل ایمان در حالت زنا، شرب خمر و دزدی نیست، بلکه منظور کمال مراتب ایمان است یعنی نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند. از اینرو، میتوان گفت: این حدیث شریف بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شده باشد. کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.
اگردر حدیث بالا مراد از «ایمان» اصل ایمان باشد که در برابر کفر واقع است آن افراد باید مرتد محسوب گردند و به عقوبت ارتداد، مجازات شوند، در حالی که میبینیم هر کدام از این گناهان احکام مخصوص به خود دارند.
رسولخدا جدر حدیث دیگری، لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شرب خمر فراوان داشت منع فرموده است چون یکی از اصحاب گفت: خدایا او را لعنت کن و از رحمت خویش به دورش بدار، که شراب فراوان مینوشد. رسولخدا جفرمود: او را لعن و نفرین نکن زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری].
این حدیث به روشنی و صراحت، نشان میدهد که مجرد معصیت و گناه کبیره، ریشهی ایمان را از دل بر نمیکند، چون این شرابخوار علیرغم ارتکاب آن معصیت بزرگ، خدا و رسولش را دوست میداشته است.
احادیث فراوان دیگر در این زمینه هست که برای آشنایی و آگاهی از آنها باید به کتابهای حدیث مراجعه کرد(و در همین کتاب«مشکاة» نیز با بیشتر آنها آشنا میشوید) و ما از باب نمونه به ذکر پارهای از آنها میپردازیم:
«ایمان هیچ کدام از شما کامل نیست مگر آنچه را برای خود میپسندید برای برادرتان بپسندید [متفق علیه].
«سوگند به کسی که جانم در دست اوست به بهشت وارد نمیشوید مگر آنکه ایمان آورید و ایمان جز با دوست داشتن همدیگر میسر نیست». [مسلم]
«به خدا سوگند کسی که همسایهاش از شر او در امان نباشد، مؤمن(کامل) نیست» [بخاری].
«آنکه شب را با سیری سپری کند و بداند که همسایهاش گرسنه است به رسالت من ایمان نیاورده است».
و نیز حدیثی که ما در صدد شرح آن هستیم از زمرهی همین احادیث است پس نتیجه میگیریم که در تمام این احادیث به اتفاق محدثین، نفی وجود، مراد نیست بلکه نفی کمال، مراد است یعنی چنین کسانی که در امانت خیانت میکنند و یا عهد را میشکنند و یا همسایه را میآزارند، و... ایمان کامل و تمام عیاری ندارند. یعنی نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که در امانت خیانت بکند و یا عهد و پیمان بشکند. یا همسایه خویش را اذیت کند، یا زنا کند و یا دزدی نماید. از اینرو میتوان گفت: این احادیث، بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شد کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.
۱۰۷۸ - [۲۷] (صَحِیح)
وَعَن عبد الله بن أم مَكْتُوم قَالَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنَّ الْـمَدِینَةَ كَثِیرَةُ الْـهَوَامِّ وَالسِّبَاعِ وَأَنَا ضَرِیرُ الْبَصَرِ فَهَلْ تَجِدُ لِی مِنْ رُخْصَةٍ؟ قَالَ: «هَلْ تَسْمَعُ حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ حَیَّ عَلَى الْفَلَاحِ؟» قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: «فَحَیَّهَلَا». وَلَمْ یُرَخِّصْ لَهُ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ [۲۰۳].
۱۰۷۸- (۲۷) از عبدالله بن امّ مکتوم سروایت است که [خطاب به پیامبر ج]گفت: ای فرستادهی خدا! در مدینهی منوره، گزندگان و درندگان بسیاری وجود دارد؛ و من نیز نابینا هستم (و کسی را ندارم تا برای آمدن به مسجد، دستم را بگیرد؛) آیا به من اجازه میدهید که در خانه، نماز خویش را بگزارم؟
آن حضرت جدر پاسخ فرمودند: «آیا (صدای مؤذن را به هنگام گفتن) «حیّ علی الصلوة» (بشتابید به سوی نماز) و «حی علی الفلاح» (بشتابید به سوی رستگاری) میشنوی»؟ عرض کرد: آری؛ آن را میشنوم. رسول خدا جفرمودند: «پس برای اجابت آن، بشتاب»؛ و در نتیجه، پیامبر جبدو اجازه نداد (که نماز خویش را در خانه بگزارد)».
[این حدیث را ابوداود و نسایی روایت کردهاند].
شرح: «الهوامّ»: حشرات زهردار و موذی؛ مانند: مار و امثال آن، جمع: هامّة.
«السباع»: جانوران درنده؛ همانند گرگ و سگ.
«ضریر البصر»: «ضریر»: فعیل به معنی مفعول: مضرور؛ یعنی زیان یافته. «ضریر البصر»: نابینا؛ کسی که از ناحیهی چشم زیان یافته باشد و بینایی خویش را از دست داده باشد.
«رخصت»: در لغت به معنای «اجازه، اذن، تسهیل، آسانگیری و تخفیف» است که جمع آن، «رُخص» میباشد.
و در اصول: به تشریع برخی از احکام برای فرو کاستن از تکلیف مکلّف در شرایط خاصِّ مُقتضی چنین تخفیفی از سوی شارع (خدا و رسول) رخصت گویند.
به عبارت دیگر، به استباحت محظور (روا شمردن امر حرام) با وجود سبب خطر و شرایط خاص به علّت وجود دشواری و مشقت، رخصت گویند.
به اجمال، آگاهی از دانستیهای زیر در باب رخصت ضروری است:
ممکن است حکم کلّی، در کتاب و رخصت، در سنّتِ معصوم بیان شود که این موضوع با توجه به بیان بسیاری از جزئیات و تفصیل مطالب در سنّت و نیز وحدت موضوع شریعت اسلامی، توجیهپذیر است.
رخصت همواره به سبب عذری در میان میآید؛ چرا که دلیل محرّم همواره به قوت خود باقی است و فقط در اوضاع و احوالی خاص و در شرایطی معین با در نظر گرفتن عذری چنین رخصتی در میان میآید.
رخصت در مقابل عزیمت به کار میرود؛ چرا که رخصت، عبارت از تخفیف حکم و عزیمت، عبارت از حفظ مدلول حکم به شنیدهی پیشین است.
بیشتر اصولیان، مبنای رخصت را قاعدهی رفع حَرَج میدانند.
عمل به عزیمت (حکم اصلی) در صورت وجود رخصت واجب، حرام است؛ چنان که اگر شخص بیمار که احتمال آسیب دیدن و هلاکت او در میان باشد، روزه بگیرد، این کار حرام است.
اقسام رخصت:
رخصت بر چند قسم است:
الف) رخصت اسقاط: به رخصتی، رخصت اسقاط میگویند که با در میان آمدن آن، عمل به حکم اصلی (عزیمت) کاملاً ساقط و عمل به رخصت، واجب میگردد؛ مانند رخصت روزه نگرفتن بیمار که در صورت احتمال و خوف هلاکت بیمار، مجاز نیست که رخصت را وانهد و به حکم اصلی عمل کند. بنابراین در رخصت اسقاط، حکم مشروع، حکم رخصت است.
ب) رخصت ترفیه: به رخصتی، رخصت ترفیه میگویند که حکم عزیمت (حکم اصلی)، با وجود آن، باقی و دلیل آن، موجود باشد؛ امّا به علّت آسانگیری بر مکلّف، حکم رخصت نیز در میان آمده باشد.
ج) رخصت ترک: به رخصتی که موجب ترک فعل باشد، رخصت ترک گویند. به عبارت دیگر، به فرمان شارع مبنی بر ترک حکم عزیمت (اصلی) به علّت ضرورت و نیاز، رخصت ترک گویند. بنابراین، اگر حکم عزیمت، موجب فعل باشد، حکم رخصت ترک خواهد بود و عکس این قضیه هم صادق است.
د) رخصت فعل: به رخصتی، رخصت فعل میگویند که در آن، شارع، به اقتضای ضرورتی و یا نیازی (در اوضاع و احوال خاص) به انجام عملی که در حکم اصلی (عزیمت) به ترک آن و یا به نهی از آن فرمان داده است، امر کند؛ چنان که شارع، مردان و زنان را از نگریستن به عورت مردان و زنان نامحرم بازداشته است و آنگاه به حکم ضرورت (درمان، قضاوت و..). آن را روا شمرده است. بنابراین، اگر حکم عزیمت، موجب ترک فعل باشد، حکم رخصت، موجب عمل به آن خواهد شد.
ه) رخصت کامل: به رخصتی کامل میگویند که حکم اصلی، هیچ باقی نماند و با در میان آمدن حکم رخصت، به هیچ میزان و مقدار از حکم اصلی، عمل نشود.
و) رخصت مباح: به رخصتی، مباح میگویند که مکلّف در انجام به حکم اصلی و استفاده از رخصت، بدون کمترین ترجیحی به جانب یکی از آنها، مختار باشد؛ به نحوی که با عمل به هریک از آنها، ستایش و یا نکوهش نشود.
ز) رخصت مندوب: به رخصتی، مندوب میگویند که عمل به حکم رخصت، پسندیدهتر از عمل به حکم اصلی باشد؛ امّا عمل نکردن به رخصت مندوب، مستحق نکوهش نباشد، ولی حُسن کار و مطلوبیت در عمل به حکم رخصت باشد.
ح) رخصت ناقص: به رخصتی ناقص میگویند که عمل به حکم اصلی (عزیمت) کاملاً از میان نرود، بلکه در انجام آن، تخفیف در نظر گرفته شود؛ مانند قصر و کوتاه خواندن نماز در ایام سفر که در این رخصت، عمل به حکم اصلی که گزاردن نماز باشد، کاملاً از میان نرفته است، بلکه از میزان آن کاسته شده است.
ط) رخصت واجب: به رخصتی واجب میگویند که به موجب آن، قطعاً باید به حکم رخصت عمل کرد و حکم اصلی (عزیمت) را وانهاد؛ بنابراین، دیده میشود که رخصت کامل یا ناقص میتواند واجب، مندوب و مباح باشد. امّا با در میان آمدن حکم رخصت واجب، مکلّف نباید جز به تکلیف عمل کند.
«فهحیلا»: اسم فعل است و به معنای، روی آور و بشتاب.
۱۰۷۹ - [۲۸] (صَحِیح)
وَعَن أم الدَّرْدَاء قَالَتْ: دَخَلَ عَلَیَّ أَبُو الدَّرْدَاءِ وَهُوَ مُغْضَبٌ فَقُلْتُ: مَا أَغْضَبَكَ؟ قَالَ: وَاللَّهِ مَا أَعْرِفُ مِنْ أَمْرِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ جشَیْئًا إِلَّا أَنَّهُمْ یُصَلُّونَ جَمِیعًا. رَوَاهُ البُخَارِیّ [۲۰۴].
۱۰۷۹- (۲۸) امّ درداء سگوید: ابودرداء سدر حالی که خشمگین و ناراحت بود به نزدم آمد؛ بدو گفتم: چه چیزی تو را خشمگین کرده است؟ وی در پاسخ گفت: سوگند به خدا! من چیزی (نیکو) از امّت محمد جرا نمیشناسم که باقی مانده باشد به جز آن که آنها نماز را در جماعت میگزارند؛ (اما هم اکنون میبینم که نماز جماعت را با جماعت نمیخوانند و بدان، توجه و اهمیتی نمیدهند؛ و همین امر، باعث خشم و ناراحتیام شده است).
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «مُغْضَب»: خشمگین و ناراحت.
«ما اغضبك»: چه چیزی تو را خشمگین و ناراحت نموده است.
«والله»: سوگند به خدا! «واو» در «والله» برای سوگند است و فقط بر سر اسم ظاهر درمیآید و به عامل محذوفی متعلّق است.
۱۰۸۰ - [۲۹] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی بَكْرِ بْنِ سُلَیْمَانَ بْنِ أَبِی حَثْمَةَ قَالَ: إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْـخَطَّابِ فَقَدَ سُلَیْمَانَ بْنَ أَبِی حَثْمَةَ فِی صَلَاةِ الصُّبْحِ وَإِنَّ عُمَرَ غَدَا إِلَى السُّوقِ وَمَسْكَنُ سُلَیْمَانَ بَیْنَ الْـمَسْجِدِ وَالسُّوقِ فَمَرَّ عَلَى الشِّفَاءِ أُمِّ سُلَیْمَانَ فَقَالَ لَهَا لَمْ أَرَ سُلَیْمَانَ فِی الصُّبْحِ فَقَالَتْ إِنَّهُ بَاتَ یُصَلِّی فَغَلَبَتْهُ عَیْنَاهُ فَقَالَ عُمَرُ لَأَنْ أَشْهَدَ صَلَاةَ الصُّبْحِ فِی الْـجَمَاعَة أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقُومَ لَیْلَةً. رَوَاهُ مَالك [۲۰۵].
۱۰۸۰- (۲۹) ابوبکر بن سلیمان بن ابی حثمه سگوید: عمر بن خطاب سبه وقت نماز صبح، شاهد حضور سلیمان بن ابی حثمه سنبود؛ پس از آن، عمر بن خطاب سبه بازار رفت - و منزل سلیمان سدر حدّ فاصل بازار و مسجد نبوی قرار داشت - شفاء، مادر سلیمان بن ابی حثمه سرا دید و بدو گفت: امروز صبح، سلیمان را (در نماز جماعت صبح) ندیدم!؟ مادرش عرض کرد: او تمام شب را نماز خواند و سپس خواب بر وی غلبه کرد و در خواب ماند. عمر بن خطاب سگفت: اگر در نماز جماعت صبح حاضر شوم، بیشتر میپسندم از این که تمام شب را نماز بخوانم.
[این حدیث را مالک در «موطأ» روایت کرده است].
شرح: «فَقَد»: گم کرد؛ نیافت.
«غدا»: آن مرد در بامداد نزد فلانی رفت؛ مقابل «راح»: در شبانگاه رفت.
«السوق»: بازار.
«امّ سلیمان»: بدل یا عطف بیان از «شفاء» است؛ و «شفاء»: یا اسم مادر سلیمان بن ابی حثمه است و یا لقبش.
«بات»: شب را به روز آورد؛ شب را در جایی سپری کرد. «بات» به عنوان فعل ناقص به کار میرود و بر سر مبتدا و خبر درمیآید و مبتدا را به عنوان اسم خود، مرفوع و خبر را به عنوان خبر خود، منصوب میکند.
«لان اشهد صلوة الصبح فی جماعة احبّ الیّ من ان اقوم لیلة»:
از این بخش از حدیث، چنین برداشت میشود که در عصر کنونی نیز، باید مسلمانان به هموم و مشکلات اساسی خود مشغول شوند؛ نه آن که از کاه، کوه بسازند و کوه را کاه جلوه دهند؛ مهمترین چیزی که موجب افتادن در گودال اختلاف و بدبختی و عدم اتّحاد و ائتلاف امّت شده است فراغت فکری از هموم و مشکلات بزرگ و اصلی میباشد و عدم برنامهریزی و عدم وجود آمالهای بزرگ و رؤیای وسیع برای آینده است.
مسلمانان باید به هموم و مشکلات اساسی خود مشغول شوند.
مهمترین چیزی که موجب افتادن در گودال اختلاف و عدم اتحاد و ائتلاف امت شده است فراغت فکری از هموم و مشکلات بزرگ و اصلی میباشد و عدم برنامه ریزی و تنظیمات و همچنین عدم وجود آرزو و آمالهای بزرگ و رؤیاهای وسیع برای آینده است.
در واقع هرگاه افکار و اندیشههای مسلمانان از هموم و مشکلات اصلی فارغ شوند، با مسائل ریز و کم ارزش و جزئی درگیر شده و گاهی بیجهت با یکدیگر میجنگند و یکدیگر را قتل عام میکنند!.
هیچ عامل دیگری مثل متوجه شدن به مشکلات اساسی و یافتن راه و چاره برای آنها و ایستادن در مقابل دشمن مشترک، موجب اتحاد و اجتماع مردم نمیشود و سخن شاعر مسلمان احمد شوقی در این مورد خیلی زیبا است؛ چنانکه میفرماید: «ان المصائب یجمعن المصابین»!؛ یعنی: مصیبت، مصیبت زدگان را دور هم جمع میکند.
امروز برای امت اسلامی، این خیانت است که آنرا در بحر جدال پیرامون مسائل فقهی و حواشی اعتقادی غرق نمائیم همان مسائل فرعی و جزئی که گذشتگان، در آنها اختلاف کردند و پیروانشان در آنها منازعه نمودند و هیچ امیدی به اتفاق معاصرین در آنها وجود ندارد زمانیکه مشکلات، مصیبتها و غمهای امت را فراموش کنیم؛ همان مشکلات و مصیبتهای که چه بسا خود سبب آن بوده ایم.
در این باره باید حساسیت عبدالله بن عمر /را نگریست، ایشان به شدّت در مقابل مرد عراقی که در حالت اِحرام دربارهی حکم خون مگس از آن سؤال کرد عصبانی شد؛ زیرا قومش خون دخترزادهی پیامبر جرا ریخته بودند و مظلومانه او را شهید کردند امّا میآمدند دربارهی مسائل کم ارزش و ریز، حساسیت نشان میدادند و سؤال میکردند. ابن عمر این سؤال را غلوّ و زیاده روی و سبب آنرا دوری از واقعیت میدانست و در جواب با عصبانیت فرمود: آنان خون دخترزادهی پیامبر را میریزند و باکی ندارند اما میآیند و از حکم خون مگس سؤال میکنند!.
بارها گفته ایم: مسائل اجتهادی، گنجایش و احتمال بیش از یک رأی رادارند و بیش از یک تفسیر را قبول میکنند و این هم دلیل بر وسعت و کشش و نرمی دین است و در شریعت اسلام مجتهدی که حق را به دست آورده است دارای دو اجر و مجتهدی که در اجتهاد به خطا رفته اگر چه اجر بدست آوردن حق را از دست داده، اجر اجتهاد را از دست نخواهد داد. زیرا اگر، حق را به دست نیاورده است امّا در به دست آوردن آن سعی کرده ولی به خطا رفته است و خطایش نیز طبق حدیث صحیح، بخشوده شده است. پس در اینصورت بزرگترین خیانت این است که دربارهی مسائل اجتهادی در بین مجتهدین یا عامهی مردم آتش شراره کشد و منجنیقی بسازیم که به خاطر اختلاف نظر، یکدیگر را در آن با کلمات سختتر از سنگ و برندهتر از فشنگ بکوبیم.
بنابراین، امروز مهمترین وظیفه و مسئولیت دعوتگران و متفکران مسلمان بیدار کردن مسلمانان و مشغول کردن امت به مشکلات اصلی میباشد به شیوهای که چشم و عقل و قلبشان را بر مشکلات اصلی و هموم موجود متمرکز کنند تا هر فرد از مسلمین جزئی از مشکلات را بر دوش خود حمل کند و در نتیجه این بار سنگین بر امّت اسلامی توزیع گردیده و هریک از حاملین این بار سنگین، در ادای مسئولیت به آسانی کار خود را انجام دهند و سنگینی بار سبک، و حمل آن آسان گردد.
جهان امروز، علی رغم اختلاف دینی و اختلافات ایدئولوژی و قبیلهای، زبانی و منطقهای و سیاسی در تمام جوانب در حال نزدیک شدن به یکدیگر است. مذاهب مسیحی که هر کدام بیشتر به ادیان متباین شبیه هستند، در حال بهم نزدیک شدن و همکاری کردن با همدیگر هستند. بلکه ما میبینیم که یهودیها و مسیحیها با وجود دشمنی تاریخی که دارند به همدیگر نزدیک میشوند و در جوانب مختلف با هم همکاری میکنند حتّی واتیکان که یکی از کشورهای مسیحی است در سالهای قبل در یک پیمان مشهور، یهودیها را از قتل مسیح و ریختن خون او تبرئه کرد.
دو ابرقدرت جهان یعنی آمریکا و شوروی علی رغم رقابتی که در بین آنها وجود داشت دیدیم که از نظر ایدئولوژی به همدیگر نزدیک شدند و نزدیکی آنها در ابتدا با نام همزیستی مسالمتآمیز شروع و مشهور شد، سپس با پیشرفتی که کرد نام «زندگی مسالمتآمیز» به خود گرفت.
همچنین آمریکا و چین به یکدیگر نزدیک شدند.
اروپایی که جنگ، کشتار و نزاعهای قومی و سیاسی و ایدئولوژیکی آنرا از هم پاشیده بود امروز از تمام جوانب در حال بهم پیوستن است و حتّی انتظار میرود تمام حد و مرزها در بین کشورهای اروپایی از بین برود و تمام اروپا تبدیل به یک کشور گردد. (که این چنین نیز شد).
عجیبتر این که اروپای شرقی و غربی که دیوار آهنین و ترسناکی آنها را از هم جدا کرده بود هم اکنون آن دیوار فولادی نازکتر و نازکتر میشود تا در نهایت از بین برود.
در این زمینه نویسندهی سیاسی معروف، احمد بهاء الدین چنین مینویسد: هنگامی که دیژول در خطبهها و سخنانش عبارت «اروپا از آتلانتیک تا اورال» را بکار میبرد این عبارت در مجموع، ترکیبی از تمسخر و خشم بود زیرا اورال کوههای بین روسیه و سیبری است و معنی عبارتش این است که «اروپای واحدی را تشکیل خواهیم داد که شامل شرق و غرب آن باشد... از روسیه تا فرانسه و اسپانیا». دیژول این کلام را هنگامی بر زبان میآورد که در اوج جنگ سرد بودند و اروپا به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم شده و دیوار برلین بنا شده بود و همگی در حال مسابقه تسلیحاتی بودند.
در مقابل، خوش باورها و ساده دلها، کلامش را چنین توجیه میکردند که او فقط میخواهد آمریکا را بنا به اختلافاتی که با هم دارند عصبانی کند زیرا از کلامش فهمیده میشود علیرغم پیمان آتلانتیک و پیمانهای نظامی... روسیه به اروپا از آمریکا نزدیکتر است. منظور دیژول از این کلام چیزی منظم و با قاعده بود، وی بر اساس نظریهی تاریخی خود باور داشت که جهان با تقسیمات قومی و نژادی تقسیم میگردد نه تقسیمات ایدئولوژیکی، و نقشه جغرافیائی در تاریخ از تمام نظمهای سیاسی مهمتر است؛ زیرا بر یک ملت واحد نظمهای سیاسی مختلفی حکم میکند مثل فرانسه، این نظم پادشاهی یا جمهوری و سرمایهداری یا کمونیستی باشد، امّا چیزی که میماند همان نسبت قومی است پس با وجود اینهمه نظام سیاسی بر فرانسه و آلمان و غیره، مرد فرانسوی همان فرانسوی است و آلمانی همان آلمانی است و بر اساس این منطق، روسیه ابتدا دارای حکم پادشاهی بود سپس تبدیل به حکومت کمونیستی شد و سپس به هر چیز دیگری تبدیل شود فرد روسی همان روسی است و در نتیجه تمام اینها چون در خط جغرافیایی اروپا قرار گرفتهاند بنابر قومیت اروپایی همگی جزو اروپا میباشند در صورتی که اقیانوس آرام آمریکا را از اروپا جدا میکند و این حقیقتهای قومی از پیمانهای ورشو و آتلانتیک قویتر است. دیژول با این سیاستش در واقع خواسته است از عظمت و ابهت آمریکا بر اروپا بکاهد. همانطور که میدانست نظام کمونیستی رو به نابودی میرود و این نزد دیژول جزو اعتقادات سیاسی بود نه سیاست مجرد.
دیژول متفکر و جستجوگر تاریخ، آن که در انقلابهای فرهنگی و تمدنی تأملی ژرف دارد و بیش از همه دوراندیش است، هرکس دربارهی رویدادهای شرق اروپا مخصوصاً آلمان به فکر رود متحیر میگردد و جز این که اذعان دارد افکار دیژول بدون جنگ جهانی و موشک و بمب اتمی بوقوع پیوسته چیز دیگری نمیتواند بگوید.
عجیبتر این که گورباچف که حتماً در شناخت تاریخ برای خود فلسفهای دارد که صد در صد مخالف برداشت دیژول است دعوتگر تناقض قومی است و بر وحدت طبقات باور دارد، وی در سخنرانیهایش عبارت «کاخ بزرگ اروپا» را به کار برد و با این کلامش جهان و قبل از آن اروپا و مخصوصاً آلمان شرقی و غربی را به لرزه درآورد. اما کسی چنین تصور نمیکرد تاریخ اقوال دیژول را با این سرعت غافلگیرانه و با این سادگی قبول کند [۲۰۶].
عجیبتر از تمام اینها ملاقات گورباچف است به عنوان نماینده مادیگران و جدلیها با پاپ نماینده کلیسای کاتولیک در قرارگاه پاپها در واتیکان. و این چیزی است که بعد از انقلاب بلشویکی در روسیه سال ۱۹۱۷ تاکنون روی نداده است.
چرا باید ما با وجود این نظم و قانون و شریعت کاملی که داریم از آنها کوشاتر نباشیم و به هموم و مشکلات امت خود مشغول نشویم؟ فرزندان مسلمین در گوشه و کنار جهان از گرسنگی و مرض در حال جان دادن هستند و از نظر معنوی در جهل و بیسوادی، و با غرق شدن در فساد مواد مخدر میمیرند و در برابر خطر گمراه شدن و مسیحی و کافر شدن قرار گرفتهاند. چرا به آنها اهتمام ندهیم و در مقابل این سیل بنیان کن ایستادگی نکنیم؟ چرا برای نجات آنها به خود حرکتی ندهیم؟ آنکه به مشکلات مسلمین اهتمامی ندارد چه نوع مسلمانی است؟ امت اسلامی قدرت کاشتن مواد خوردنی خود را ندارد و نمیتواند اسلحهی لازم برای دفاع از حریم خود را بسازد و هیچ صنعتی ندارد که موجب امتیازش گردد، تمام مناطقی که امت اسلامی در آن مسکون است جزو جهان سوم محسوب میشود بلکه چنان گمان میکنم اگر جهان چهارمی نیز وجود داشت ما جزو آن بودیم! و چه بسا انسانهای نادان، اسلام را سبب این عقب ماندگی میدانند در حالی که این عقب ماندگی به سبب تخلف مسلمانان از اسلام است زیرا در آنروز که مسلمین به اسلام تمسک داشتند آقا و استاد بشریت بودند.
در آسیا بزرگترین کشور مسلمان نشین که اندونزی است، مرزهایش بر روی حمله گروههای تبشیری باز شده است و بزرگترین کشور آفریقا که نیجریه است همین حالت را دارد. آیا هیچ مسلمان غیوری که به امور دین اهتمام میورزد و از حداقل عقل برخودار باشد به خود اجازه میدهد از این مشکلات غافل شده و در مسائل جزئی علمی و اختلاف در روش کار دینی فریاد برآورد و آرام نگیرد و بر مسلمانان هم دین و هم عقیدهی خود حمله کند و آنها را مورد تهمت و تهدید قرار دهد؟ در صورتیکه این مسائل نه جزو ضروریات دین و نه جزو نیازمندیهای آن میباشند بلکه در چهارچوب تحسینات و کمالیات قرار گرفتهاند.
با وجود این که جهان پیرامون، در حال فراموش کردن اختلافات ریشهای است و میبینیم که این نوع فراموشی چگونه باعث تقارب و اتحاد و توافق جهان در تمام سرزمینهای مختلف و تمام جوانب شده و میشود، اما در میان خود کسانی را میبینیم که در مسائل ریز و فرعی و جزئی، بیباکانه جمعِ به هم تابیده را متفرق و فتنهی خوابیده را بیدار و تعصّب ساکن و بالقوه را به حرکت درمی آورند. بر ما لازم است اینگونه افراد را سرزنش و این گونه غفلت را تقبیح کنیم و مقداری به فکر این امت خود باشیم و مسلمانان را با مسائل جزئی مشغول نکرده و در راه دین مسائل جزئی دنیا را زیر و رو نکنیم و باعث غفلت، از هموم و مشکلات اصلی نشویم.
بنابراین باید از مسائل بیثمر و بیفایده دوری گرفته و موضوعاتی را که در زمانهای قدیم مطرح بوده و اکنون هیچ گونه ردپایی از آنها نمانده است زنده نکنیم.
مسئلهی فتنهی خلق قرآن در زمان خود، میدان وسیعی از فکر اسلامی را به خود مشغول کرده بود و آتش فته در میان معتزله و اهل سنت زبانه کشیده بود و دعوتگران اعتزال باسیاست خود توانستند دست دولت عباسی و همپیمانان آن را در این نبرد داخل کنند و جمهور مسلمین و علما و امامانشان و در رأس همه امام ربّانی و اسوهی صبر و حلم، یعنی احمد بن حنبل را دردام این فتنه دادند و برای مجبور ساختن مخالفین به قبول این بدعت و ترک عقیدهی راستین، آتش و آهن و زندان و عذاب را استخدام کرده بودند. در واقع این، بلا و محنت سهمناک و نامیمونی بود که بار گناه آن را عدهای حمل کرده بودند که گویا خود را طرفداران آزادی فکر قلمداد میکردند!.
به هر حال این فتنه در زمان خود دارای شرایط و توجیهاتی بوده است که هریک از دو طرف آن را دارا بودهاند اما احیای آن امروز هیچ توجیه و مفهوم دیگری ندارد؛ زیرا چیزی که مشکل امروز نیست و به دام آن نیفتاده ایم چرا آنرا مشکل خود کنیم؟
بنابراین از کسانی که دربارهی زیدیه و اباضیه و قائلین به خلق قرآن سخن میگویند و وقت خود را با این سخنان پر میکنند خیلی تعجب میکنم زیرا مشکل اصلی امروز ما با کسانی است که معتقدند قرآن کلام محمّد است نه با کسانی که میگویند قرآن مخلوق خداست و با کسانی است که میگویند: قرآن ساختهی دست بشر است و بالأخره مشکل ما از کسانی است که میدانند قرآن از طرف خداوند است اما آن را به عنوان برنامهی زندگی و قانون دولت و جامعه نمیپسندند و قبول ندارند.
۱۰۸۱ - [۳۰] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَبِی مُوسَى الْأَشْعَرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «اثْنَانِ فَمَا فَوْقهمَا جمَاعَة». رَوَاهُ ابْن مَاجَه [۲۰۷].
۱۰۸۱- (۳۰) ابوموسی اشعری سگوید: پیامبر جفرمودند: «اگر دو نفر یا بیشتر از آن باشد، باید نماز با جماعت برگزار گردد؛ (یعنی اگر دو نفر بودند؛ یکی امام و دیگری، مقتدی شده و نماز را با جماعت بخوانند)».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: فواید به دست آمده از احادیث پیشین عبارتند از:
رفتن به نماز، درجات را بالا میبرد و گناهان را نابود میسازد؛ این فضیلت در رفت و برگشت خواهد بود.
در ازای هر گامی که به سوی مسجده برداشته میشود، ده نیکی نوشته میشود.
انسان مسلمان از لحظهای که از خانهاش بیرون میرود تا دوباره به آن برمیگردد، از نمازگزاران نوشته میشود.
بزرگترین پاداش را در نماز، کسی به دست میآورد که دورترین از لحاظ مکان به نماز باشد؛ یعنی فاصلهی او تا مسجد زیاد باشد.
گامی که انسان مسلمان به سوی نماز برمیدارد، برایش صدقهای محسوب میشود.
کثرت گامها به سوی مسجد، از مرز داری و جهاد محسوب میگردد.
خداوند برای بنده در بهشت، اسباب پذیرایی و مهمانی در ازای هر بار صبح و شب رفتن او به مسجد آماده کرده است.
بیگمان خداوند بلندمرتبه، روز قیامت برای روندگان در تاریکیها به سوی مساجد نور را کامل میکند.
هر کس از خانهاش به سوی مسجد بیرون میرود، خداوند ضمانت او را میکند؛ او را روزی میدهد و کفایتش میکند.
رونده به نماز، در صورتی که وضوی خویش را زیبا و کامل کرده باشد؛ در واقع به زیارت خداوند میرود. بیشک خداوند بلندمرتبه، بر بندگانش با اکرام و احترام کسی که او را زیارت میکند، لطف و احسان کرده است. لطف خداوند بلندمرتبه، در ازدیاد ایمان و احسان و عطای ثواب و ترفیع درجات و دور کردن مصیبتها و گرفتاریها و شادگردانیدن قلبها تجلّی پیدا میکند.
رسول خدا جبه نابینای پیر، اجازهی ترک نماز جماعت را نداد؛ پس چگونه ترک آن برای افراد سالم، مرخّص و مجاز است؟
هر کس نماز جماعت را ترک کند، به غفلت و مهرزدن قلب، تهدید شده است.
تخلّف و عدم حضور در نماز جماعت بدون عذر، از نشانههای نفاق است.
تلاش سخت صحابه، جهت حضور به نماز جماعت با بودن دشواریها و زحمتها.
به هر حال، نماز از دیدگاه اسلام به شکل بینظیری در تاریخ ادیان و عبادات، یک تربیت اجتماعی نیرومند و آموزشگاه عالی انسانی است؛ اسلام، وظیفهی هر مسلمان را تنها در این خلاصه نکرده است که بصورتی منفرد و بر کنار از جامعهی خویش یا محیطی که در آن زندگی میکند، به انجام نماز بپردازد. بلکه او را بطور جدی به انجام نماز بصورت جماعت و بخصوص در مساجد فراخوانده است.
پیامبر جمیخواست خانهی کسانی را که از جماعت سرپیچیده بودند، آتش بزند [۲۰۸]. بنابراین، اگر جماعت از نظر اسلام واجب نگردیده است، درعوض، بیست و هفت درجه از نماز فردی بالاتر میباشد [۲۰۹].
مسلم، از ابن مسعود روایت نموده است که گفت: «هر کس علاقه دارد که فردا خدا را در حالیکه مسلمان است ملاقات کند، میباید به این نمازها بگونهای که بدان فراخوانده شده است، مقید باشد. خداوند تعالی راههای هدایت را برای پیامبرتان معلوم داشته است و نمازها، از جملهی این راهها و روشها میباشند. اگر شما مانند این بندهی متخلّف در خانهی خود نماز بگزارید، سنت پیامبرتان را مراعات نکرده اید و اگر سنت پیامبر جرا مراعات نکنید، گمراه میشوید. هیچکس نیست که به نحو صحیح تطهیر نموده، به یکی از این مساجد روی آورد، مگر آنکه خداوند به ازای هر گامی که برمی دارد، ثوابی برایش مینویسد و گناهی از او میآمرزد. ما چنین میکردیم و کسی جز منافق از آن غفلت نمیورزید و کسانی بودند که از شدت مرض و ناتوانی، به دو نفر تکیه میدادند تا در صف نماز جماعت حضور یابند».
اعلام فرارسیدن وقت نماز، در اسلام مانند ادیان پیشین از طریق نواختن ناقوس یا دمیدن شیپور یا برافروختن آتش قرار داده نشده و برای این منظور طریق دیگری معین گردیده است که بعلت قوت عبارات، شکل بیان و روشنی محتوا، متضمن مفهوم شعار و آواز و سرود ملی مؤثری میباشد و این همان اذان است: «الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمداً رسول الله، اشهد ان محمداً رسول الله، حی علی الصلاة، حی علی الصلاة. حی علی الفلاح، حی علی الفلاح، الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله».
این سرود الهی، در یک وقت، از جنجرهی مؤذنین برمی آید و مؤمنان آنرا اجابت میکنند و روزانه پنج نوبت در مسجد محلهی خود گرد میآیند.
سپس بطور وسیعتری در نماز جمعه گرد میآیند. این فریضهی هفتگی که خداوند جماعت را در آن واجب نموده و گفته است:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَيۡعَۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩﴾[الجمعة: ۹].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید هرگاه برای نماز در روز جمعه فراخوانده شدید پس بسوی یاد خدا بشتابید و هر معامله را ترک کنید، این برای شما بهتر است اگر بدانید. و تخلّف بدون عذر از آن را روا ندانسته است: (هر کس سه جمعه را بدون عذر و از روی سستی و سهل انگاری ترک نماید، خداوند بر دلش مهر میزند) [۲۱۰]. و یا باید مردم از فروگذاری نماز جمعه دست بردارند و یا اینکه خداوند بر دلشان مهر میزند و در شمار غفلت پیشگان قرار خواهند گرفت» [۲۱۱].
این اجتماع هفتگی، در بردارندهی نوعی آموزش و توجیه و موعظه و یادآوری و تجدید پیمان و احیای حس برادری و استحکام وحدت و اظهار قوت میباشد.
در نماز عید، دایرهی شمول باز هم وسیعتر میشود. هدف اسلام از این نماز، آنست که انجمنی فراگیر و جشنی بزرگ ترتیب داده و همهی مردم را در نقطهی واحدی گرد آورد و مردان و زنان، حتی کسانیکه عذری دارند، در آن شرکت نمایند.
از ام عطیه روایت شده است که گفت: «رسول خدا جبه ما دستور داد که در روز عید فطر و اضحی، زنان حائض و پرده نشین را نیز با خود بیاوریم. اما اشخاص حائض نماز نمیخوانند ولی شاهد دعوت عام مسلمین و خیرات آن خواهند بود. من گفتم: یا رسول الله ج، اگر کسی پوشش نداشت چطور؟ گفت: خواهرانش او را با روپوش خود بپوشانند» [۲۱۲].
نماز، یک تربیت نظامی است
در نماز جماعت، نوعی تربیت نظامی که اساس آنرا نظم و فرمانبری تشکیل میدهد، وجود دارد و ملّتهای نوخاسته - مانند اعراب زمان بعثت - چقدر نیازمند آموزش عملی فرمانبرداری و پایبندی به نظم و تسلیم در برابر قانون و احترام بزرگان میباشد! و این چیزی است که از طریق نماز جماعت تأمین میشود.
آیا نظامی کاملتر و زیباتر از صفوف جماعت دیده اید که بگونهای راست و مستقیم، بدون شکاف، به هم پیوسته، پهلو به پهلو وقدم به قدم شکل گرفته و امامشان هشدار میدهد که خداوند به صف کج نظر نمیکند و به آنها میآموزد که راست بودن صفوف، لازمهی اقامهی نماز و تمامیت آن است و از قول پیامبر جگوشزد میکند که: شکافها را ببندید و صفوف را سر راست کنید و حالتهای گوناگون نداشته باشید تا خداوند قلبهایتان را دگرگون نسازد.
با تکبیر پیشنماز، همگی تکبیر میگویند و هنگام قرائت او، خاموش میشوند و هماهنگ با او، به رکوع و سجده میروند و با او سلام میدهند.
کسی که از این نظام سرپیچی کند، مثل اینست که از انسانیت سرپیچیده است. پیامبر جمیگوید: «آیا کسی که قبل از امام رکوع و سجده میکند، از اینکه خداوند، سر او را به سر الاغ تبدیل کند بیم ندارد» [۲۱۳]؟
این وضعیت را کسی غیر از سرباز شیطان به هم نمیزند و این فرد کسی است که از هرج و مرج شادمان و از نظم و هماهنگی ناراحت میگردد. «کسی که قبل از امام، رکوع و سجده کند، پیشانیش بدست شیطان است» [۲۱۴].
نقش مسجد در زندگی
مسجد بعنوان محل انجام روزانهی پنج بار نماز جماعت، در اسلام و زندگی مسلمانان، موقعیت پراهمیتی پیداکرده است. بدین سبب مانند دَیر راهبان و عزلتگاه بیکاران نیست. زیرا که در اسلام، رهبانیتی وجود ندارد و پیامبر جبه ابوذر فرموده است: «به جهاد روی آور که رهبانیت امت من، جهاد است» [۲۱۵].
خداوند از عمر سخشنود باد که وقتی گروهی را دید که بعد از نماز جمعه، به بهانهی توکل بر خدا در مسجد ماندهاند، شمشیر خود را بطرفشان بلند کرد و سخن معروف خود را گفت که: «هیچیک از شما نباید از طلب روزی باز ایستد و بگوید خداوندا به من روزی بده، در حالیکه میداند که از آسمان طلا و نقره نخواهد بارید! خداوند میفرماید: «هنگامی که نماز بجای آورده شد، روی زمین پراکنده شوید و از فضل خدا بجویید» [۲۱۶].
بخاری روایت میکند که حبشیان در مسجد پیامبر ج، شمشیربازی میکردند (یا با سلاحی دیگر) و پیامبر جبه آنها مینگریست و به عایشه لهم نشان میداد، گویا عمر سبخاطر تعصب و خشونتی که داشت، چندان خوشش نیامد و خواست به طرف آنها سنگریزه پرتاب کند، اما پیامبر جفرمود: عمر س، کاری نداشته باش!.
علماء از این حدیث برای جواز بازی با اسلحه در مسجد، استدلال نموده و گفتهاند: مسجد محل امور اجتماعی مسلمانان است و هر کاری که برای دین و پیروان دین مفید باشد، در آنجا روا میباشد.
در ضمن گفتهاند: بازی با سلاح، فقط یک بازی نیست، بلکه عامل تمرین آموزش افراد شجاع برای هنگام جنگ و مقابله با دشمن است... [۲۱۷].
مسجد در زمان طلوع اسلام، یک مرکز ملی برای تعلیم و تربیت، کنگرهای محلی برای مشورت و همفکری و انجمنی برای کسب آشنایی و پیوند دوستی مسلمانان و آموزشگاهی برای پرورش عملی اساسی بود.
مسجد، یک آموزشگاه ملی است.
کدام آموزشگاه مردمی همچون مسجد، همگان را در شب و روز و تابستان و زمستان در برمی گیرد و هیچ شاگردی از پیر و جوان را بازپس نمیراند و هیچ تشریفات و هزینه و قید و بندی ندارد؟
کدام دانشگاهی اینچنین اصول اعتقادی و تکالیف عبادی و ارزشهای اخلاقی و آداب نیک و شیوهی معاملات را آموزش میدهد و حلقههای علمی پر از رحمت و برکتی را تشکیل میدهد و آرامش میبخشد و بوسیلهی ملائکه احاطه شده است؟
جلسات علمی مساجد منحصر به علوم دینی خالص نبوده و تمام موضوعات مربوط به عقل و اندیشهی اسلامی از قبیل معارف ادبی و انسانی را نیز شامل میگردید. بنابراین ملاحظه میکنیم که از صدر اسلام، اجتماعاتی همچون جلسهی عبدالله بن عباس که در بر گیرندهی علوم و معارف گوناگون بوده و هر روز به موضوعی اختصاص داشت، تشکیل میشد و علم به عبادت پیوسته بود و دانشگاههای بزرگی در زیر سقف مساجد جامع بوجود آمده و رو به رشد مینهاد.
کدامیک از ما میتواند ارزش علمی جامع الازهر در مصر و جامع قرویین در مراکش و جامعه زیتونة در تونس و خدمات علمی و فرهنگی این مساجد یا دانشگاهها در طول قرون متمادی را انکار کند؟
مسجد، کنگرهی دائمی
کدام مجلس ملی با این مسجد که نمایندگانش «توبهگران، عبادت پیشگان، ستایشگران، راه پویان، راکعان و ساجدان، امر به معروف و نهی از منکرکنان و نگهبانان حدود خدا» [۲۱۸]هستند، برابری تواند کرد؟
مجلس و کنگرهای که زمامداران، در آن سیاست خود را عرضه و روش خود را معین میکردند و ملت، بدون ترس و فشاری، با آن مقابله و گفتگو میکردند! آیا تاکنون یک نطق سیاسی جامع و مختصر از رئیس دولتی شنیده ایم که نظیر و شبیه نطق حضرت ابوبکر س، در روز تصدّی خلافت باشد: «ای مردم، من زمامداری شما را بر عهده گرفتم، در حالیکه بهترین شما نیستم. هرگاه مرا در راه حق دیدید، یاریم کنید و چون به راه باطل مشاهده کردید، به راه راستم بیاورید، بدانید که ناتوانهای شما نزد من نیرومندند تا حقشان را بستانم و نیرومندان شما نزد من ناتواند تا حق را از آنها بستانم. تا وقتی که من مطیع خدا بودم، اطاعتم کنید و چون از راه فرمانبرداری خدا منحرف شدم، موظف به فرمانبرداری نیستید. این سخن را میگویم و از خدا برای خود و شما آمرزش میطلبم».
این بیانی بود که خلیفه ایراد نمود! میفرماید و دروغ از آن در نمیآید، وعده میدهد و از آن تخلّف نمیورزد، امت هم آنرا میشنود و هرگز فراموش نمیکند و حساب میکشد و ترس بخود راه نمیدهد. چگونه میشود خلیفه تخلف کند و یا امت فراموش نماید، در حالیکه کنگره اش روزانه پنج بار منعقد میشود و هیچگاه بعنوان تعطیلی یا مرخصی بسته نمیشود؟
مسجد، یک انجمن است.
کدام انجمن یا مجمعی همچون مسجد میتواند در هر نماز، خلاصهای از مردم یک محله و در هر جمعه، برگزیدهای از تمامی منطقه را گرد هم آورد؟ اسلام است که مردم را به نماز جماعت فراخوانده و آنرا بیست و هفت درجه از نماز فردی بالاتر شمرده و رسول خدا جمیخواست خانهی کسانی را که از جماعت اعراض میکردند. بسوزاند!.
اسلام، فرزندان خود را به جماعت فراخوانده است تا با یکدیگر آشنا شوند و بیگانه نباشند، به همدیگر نزدیک شوند و دور نباشند، نسبت به هم محبت ورزند و کینه نداشته باشند و در جبههی واحدی قرار گیرند و کشمکش ننمایند.
گذشتگان ما، ارزش مسجد را - بعنوان انجمنی فراگیر - شناخته بودند و بدین جهت پیمانهای ازدواج خود را به منظور امتثال به حدیث «نکاح را آشکار نمایید و در مساجد منعقد کنید و برای آن دف بزنید» [۲۱۹]در مساجد برگزار مینمودند.
اگر مسلمانان امروز هم از این کار پیشینیان خود سرمشق گیرند، در هزینههای بسیار گزافی که در محافل پر زرق و برق هدر میروند و ثروتهای زیادی که در جهت خودنمایی و چشم و هم چشمی مصرف میشوند صرفه جویی خواهند کرد.
مسجد، مرکز تربیت عملی است.
مسجد کشتزاری است که تعالیم نظری دین، در محدوهی آن مورد آزمایش قرار میگیرند و اصول انسانی آن، آمادهی اجرا میشوند.
یکی از برتریهای اسلام، اینست که اصول خود را بصورت یک امر ذهنی مجرد یا حرف محض در سر یا زبان قرار نداده است، بلکه آن اصول را بصورتی ناگسستنی به زندگی و نظام برنامهی روزانهی فرد مسلمان پیوند داده است. بنابراین آزادی، برادری و برابری اسلامی را - که دوازده قرن پیش از انقلاب فرانسه مطرح گردیدند - در مساجد به شکل حقایق علمی و حقیقی که بدون سر و صدا و حرف زیاد نمایانگر خویش هستند، مشاهده میکنیم.
آزادی.
کدام آزادی از آزادی نمازگزار در مسجد، بالاتر است؟ او از هر بندگی جز بندگی خدا آزاد است و تنها برای او رکوع و سجود میکند و فقط در برابر او تواضع و خشوع نشان میدهد. اما انسانها هر قدر هم بزرگ باشند، بندهای مانند او هستند که سلطهای بر او ندارند:
﴿ وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا١٨ ﴾[الجن: ۱۸].
«مساجد به خدا تعلق دارد پس با خدا هیچکس دیگر را نخوانید؛ (یعنی در مسجد یا در بندگی)».
این همان آزادی وجدان انسانی و بالاترین و راسخترین آزادیها میباشد.
اما دربارهی آزادی عقیده و ارزیابی و انتقاد، همین بس که هرگاه امام در گفتار یا کرداری در ضمن نماز اشتباه کند، نمازگزارانی که پشت سر او هستند، مؤظف به اصلاح خطا و راهنمایی او میباشند و این مورد برای پیر و جوان و مرد و زن یکسان است. این قرائتش را تصحیح میکند، آن یکی سبحان الله میگوید و دیگری بر دستش میزند... تا به حق و درستی بازگردد.
همینطور وقتی که ناطق بر منبر میرود، نمیتواند همچون «دیکتاتور»ی نظریات خود را بر مردم تحمیل نماید بلکه مردم نیز در مسئولیت او سهیمند و در صورت غفلت میباید تذکرش بدهند و اگر فراموش کرد، بخاطرش بیاورند و در صورت انحراف از راه راست، هدایتش کنند، هر چند که ناطق مزبور، خلیفهی مسلمین باشد. امیرالمؤمنین «عمر» ستصمیم گرفت که حدّی برای مهریه قرار دهد و این موضوع را در مسجد اعلام نمود، زنی به مخالفت برخاست و گفت: «چطور اینکار را میکنی در حالیکه خداوند فرموده است:
﴿ وَإِنۡ أَرَدتُّمُ ٱسۡتِبۡدَالَ زَوۡجٖ مَّكَانَ زَوۡجٖ وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيًۡٔاۚ أَتَأۡخُذُونَهُۥ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا٢٠﴾[النساء: ۲۰].
«هرگاه خواستید همسری بجای همسر قبلی انتخاب کنید و به یکی از آن دو مبلغی دادید، چیزی از آن، پس نگیرید، آیا میخواهید با ارتکاب بهتان و گناه آشکار، بازستانید»؟
خلیفه، واکنشی جز انصراف از عقیده خویش نشان نداد و با صراحت گفت: «این زن درست گفت و عمر اشتباه کرد»!.
برادری
دربارهی برادری همین قدر کافی است که مسجد، اهالی محل را همه روزه پنج بار گرد هم میآورد و بدین ترتیب، بدنها به هم میخورند و چهرهها با هم آشنا میگردند و دستها در هم میفشرند و زبانها با یکدیگر زمزمه میکنند و دلها با هم انس میگیرند و افراد به وحدت هدف و روش، دست مییابند. کدام وحدتی از وحدت نمازگزاران در جماعت که پشت سر شخص واحدی میایستند و خدای واحدی را میخوانند و کتاب واحدی را قرائت میکنند و به سوی قبلهی واحدی روی میکنند و کارهای یکسانی از قبیل قیام و قعود و رکوع و سجود، انجام میدهند، کاملتر و عمیقتر است؟
این وحدتی است که در سطح و پوسته نمیماند و به مغز و درون راه مییابد. وحدتی در نگرش، اندیشه، هدف، جهت، حرف و عمل. وحدتی که مظهر و نمایانگر محتوای این آیه میباشد:
﴿ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ١٠﴾[الحجرات: ۱۰]
براستی که مؤمنان برادرند.
کدام تصویری جالبتر از منظرهی مسجد پیامبر جدر مدینه است که نژادهای گوناگون غیرعرب همچون صهیب رومی، سلمان پارسی و بلال حبشی را در دامن خود گرفته است، همچنانکه قبائل مختلف عرب از قبیل انصار قحطانی و مهاجرین عدنانی را شامل گردیده، درحالیکه همین قبائل هریک تیرههایی داشتند که دشمنی و کینهتوزی دوران جاهلیت مدت درازی میانشان جدائی انداخته بود، مانند اوس و خزرج.
مسجد، همگی اینها را در آغوش مهربان خود گرفت و در دامن گستردهی خویش گرد آورد و سرانجام، به موهبت خدا، برادران یکدیگر شدند، بطوری که یکی از آنها گرسنه میخوابید تا برادرش سیر شود:
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩ ﴾[الحشر: ۹].
«...و بر خویشتن ترجیح میدهند، هر چند که احتیاج داشته باشند...».
و شب هنگام، با دلی پیراسته از کینه و عداوت و خشم و نفرت، بخواب میرفتند تا نمازشان باطل و در نزد خدا مردود نباشد، زیرا که روایت شده است: «سه گروهند که نمازشان از سرشان بالاتر نمیرود: مردی که امامت (رهبری) گروهی را بر عهده گیرد و آن گروه به رهبری او راضی نباشند، زنی که شب را بگذراند و همسرش از او خشمگین باشد و دو برادری که با هم نزاع و دشمنی داشته باشند.» [۲۲۰]و این بدان معنی است که نماز واقعی، به هیچ عنوان با جو نفرت و خشم و درگیری نمیسازد.
برابری
کدام برابری و مساواتی از مساوات موجود در صفوف به هم فشردهی جماعت در مسجد، واضحتر و نمایانتر است؟ فرمانروا در کنار نگهبان، توانگر در مجاورت تهیدست، ارباب پیوسته به مستخدم و دانشمند در کنار کارگر و کشاورز!.
قانونی برای مسجد وجود ندارد که صف اول را به وزیران و صف دوم را به وکیلان و سومی را به مدیران یا مسئولان درجهی اول یا مالکان بزرگ اختصاص دهد.
همگان مثل دندانههای شانه برابرند. بنابراین هرکس زودتر به مسجد آمد، با هر منزلت و کاری که دارد، در صفوف جلو جای میگیرد.
محمد اقبال لاهوری میگوید: «تعیین قبلهی واحد برای نماز مسلمانها، به منظور تقویت و حفظ وحدت نظر عموم بوده است و شکل کلی آن، به احساس مساوات اجتماعی و تحکیم پیوندهای آن، تحقق میبخشد. تا آنجا که میخواهد بینش طبقاتی یا نظریهی برتری قومی نسبت به قومی دیگر را از میان بردارد.
اگر برهمایی اشراف منش جنوب هند، به همردیف و پهلو به پهلو ایستادن با طبقهی نجسها تن در دهد، انقلاب معنوی عظیمی روی خواهد داد!!.
وحدت ذاتی دربرگیرندهی همهی اشیاء، که تمامی موجودات را میآفریند و بدانها پایداری میبخشد. همان چیزی است که به وحدت انکارناپذیر همهی بشریت منجر میشود و تقسیم و پراکندگی انسانها بصورت نژادها، ملتها و تیرهها - چنانکه در قرآن آمده است - برای سهولت آشنایی و تشخیص بوده است و نه چیز دیگر.
بر این اساس، نماز جماعت در اسلام، علاوه بر ارزش فکری خود، به آرمان تحقق وحدت بشریت بعنوان یکی از حقایق زندگی اشاره میکند و این آرمان، فقط با برچیدن همهی تفاوتها و اختلافاتی که یک انسان را از دیگری متمایز میسازد، تحقق میپذیرد» [۲۲۱].
بسیاری از مستشرقین نتوانستهاند از اظهار شگفتی نسبت به نماز اسلامی و اثر عمیق آن در نهاد آدمی خودداری کنند. به ویژه نماز جماعت که وجه تمایز اسلام و الهام بخش والاترین اصول انسانی اجتماعی که غیر مسلمانان تا قرن اخیر از آن بیاطلاع بودهاند، میباشد.
از این قبیل است آنچه که فیلسوف فرانسوی، رنان - علیرغم کج فهمیهایی که از اعراب و اسلام دارد - اظهار داشته است: «من به هیچ مسجدی از مساجد مسلمانان داخل نمیشوم مگر آنکه احساس خشوع و حسرت از اینکه مسلمان نیستم، به من دست میدهد»!.
و توماس آرنولد راجع به نماز میگوید: «این تکالیف عبدی منظم الهی، از بزرگترین علائم امتیاز نظام دینی مسلمین در مقایسه با دیگران میباشند که جهانگردان در سرزمینهای شرقی ملاحظه و مشاهده میکنند، زیرا نحوهی برگزاری بسیاری از آیینهایی که در سرزمینهای شرقی مشاهده میشوند، خالی از تأثیر معنوی است».
سپس مطلبی را دربارهی شورانگیزی نماز اسلامی، از قول یک اسقف بازگو کرد و چنین ادامه میدهد: «اینک از نماز فردی به سراغ نماز جماعت رفته، میگوییم: امکان ندارد کسی در طول زندگی خود، شاهد منظرهای شبیه اجتماع حدود پانزده هزار نمازگزار در محوطهی مسجد جامع «دهلی» هند در روز آخرین جمعهی ماه رمضان، در حالیکه از هر جنبش آنان، بزرگترین علائم تعظیم و تقوا نمایان است، بوده باشد و از دیدن آن، تأثیر قلبی عمیق پیدا نکرده و برتری ممتاز این شیوهی عبادی نسبت به شیوههای دیگر را ملاحظه ننموده باشد.
اذان برای نمازهای روزانه هم که در اوقات معینی طنین انداز میشود؛ در نخستین لحظات سحر، و هنگام نیمروز که مردم به سختی در تکاپو و سرگرم کارهای خود هستند، و هنگام عصر... با شکل و کیفیتی که انجام میگیرد، عیناً همان عظمت را دارد» [۲۲۲].
مسجد پیامبر در مدینه
رسول خدا جنقش و اهمیت مسجد را در نظام زندگی اسلامی دریافته بود و بنابراین اولین برنامهای که در مدت اقامت کوتاه خویش در میان بنی سالم بن عوف - که سر راه مدینه ساکن بودند - مورد توجه قرار داد، ساختن مسجد قباء بود که این آیه دربارهی آن فرود آمده است:
﴿لَا تَقُمۡ فِيهِ أَبَدٗاۚ لَّمَسۡجِدٌ أُسِّسَ عَلَى ٱلتَّقۡوَىٰ مِنۡ أَوَّلِ يَوۡمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِۚ فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ١٠٨ ﴾[التوبة: ۱۰۸].
«نخستین بنیادی هم که بعد از استقرار در مدینه پی ریزی نمود، بنای مسجد بزرگ خویش بود که در ساختن آن، با دست خود کار میکرد و حمل سنگهایش را به عهده داشت و در ضمن کار میگفت: «خدایا، زندگی واقعی جز زندگی آخرت وجود ندارد، پس بر انصار و مهاجران ببخشای».
یارانش نیز کار میکردند و این سرود را میخواندند:
لایَسْتَی مَنْ یَعْمُرُ الْـمَساجِد
یَعْمَلُ فیها قائِمـاً وقاعِداً ومَنْ یَری عَنِ الْغُبارِ ائِداً
[۲۲۳].
این مسجد نبوی، نخستین مرکز دعوت اسلامی و بزرگترین محل دولت اسلامی بود.
همان مدرسهای که درهایش را به روی نژادها و اقوام گوناگون عرب، عجم، سفید، سیاه و قشرهای مختلف از قبیل ثروتمندان و تهیدستان و دستجات متنوع پیر و جوان و کودک گشوده بود و آغوش خود را برای زنانی که در جماعت شرکت مینمودند و در آموزشهای علمی حاضر میشدند، باز کرده بود و این در زمانی بود که برای زن حق علم آموزی و مشارکت و همگامی با مردان، قابل تصور نبود!.
مدرسهای که علم و عمل را با هم آموزش داده و جسم و جان را تطهیر نموده و هدف و وسیله را نشان داده، حق و تکلیف را میشناسانید و تربیت را پیش از تعلیم و تجربه را پیش از نظریه و پیرایش نهاد آدمی را قبل از آرایش سرها و قیافهها، مورد توجه قرار میداد.
پس جای تعجب نیست که از دامن آن، خلفایی همچون ابوبکر و عمر و عثمان و علی، فرماندهانی مثل ابوعبیده و خالد و عمرو، قاریانی مانند ابن مسعود و ابی بن کعب و دانشمندانی چون زید بن ثابت و ابن عباس و زنان فاضلی همچون فاطمه، عایشه، حفصه، ام عماره، و امسلمه بیرون بیایند.
مسجد محمدی در همان حالی که آموزشگاه دعوت بود، مرکز حکومت نیز محسوب میشد. پیامبر جدر آنجا برای بیکاران، کار و برای نادانان، آگاهی و برای فقیران، اعانه تهیه میکرد و به راهنماییهای بهداشتی و اجتماعی میپرداخت و اخبار جامعه را پخش میکرد و با نمایندگان دولتها دیدار مینمود و در جنگها به آرایش و ترتیب نیروهای رزمی همت میگمارد و در حال صلح به گسیل مبلّغان و نمایندگان میپرداخت.
مسجد در زمان پیامبر اینچنین بود و در عهد صحابه و تابعین هم همین وضع را داشت.
با این همه، چه کسی میتواند ادعا کند که نماز، یک ابتهال روانی مجرد و برکنار از زندگی میباشد و یا یک واکنش منفی، که اثری در جهت بخشیدن و ترقی دادن زندگی ندارد؟ هرگز...
گفتار خود، راجع به نماز و مسجد را با سخن ارزشمندی از یک محقق مسلمان بپایان میبریم که میگوید:
«در مسجد، امتیازات و تبعیضات مقامی، مالی، نژادی و رنگی ناپدید میشوند و تمام محیط آن، از هوای پاک برادری، برابری و محبت آکنده است. این، نعمت بزرگی است که آدمی روزانه، در میان دنیایی تیره از جنگ و جدال، پنج بار از جو دوستی و آرامش کامل بهره مند گردد و در حالی که تفاوت و اختلاف، خصیصهای معمولی به شمار میرود، از فضای مساوات برخوردار شود و در میان شعلههای کینه و درگیریها و دشمنیهای بیشمار زندگی روزمره، در محیطی سرشار از محبت قرار گیرد».
این، واقعاً بالاترین موهبت است، زیرا نمونهی آشکاری از حیات است. انسانی که ناگزیر است در میان تبعیض و کشمکش و درگیری فعالیت نماید و شاهد مظاهر گوناگون خشم و کینه و دشمنی باشد، هر روز پنج بار، خویشتن را از این پدیدهها بیرون میکشد تا به حقیقت مساوات، برابری و محبت به عنوان سرچشمههای واقعی خوشبختی انسان دست یابد.
به همین خاطر، وقتی که برای انجام نماز مصرف میشود،از دیدگاه خیر و فایده و استفادهی عملی بشریت، به هدر نرفته است و برعکس با آموزش این درسهای گرانمایهای که زندگی را گوارا و قابل تحمل میکند، نهایت ارزش را دارد. درسهای مزبور دربارهی برادری، برابری، دوستی و محبت، با تمرین و تجربهی عملی در زندگی روزانه، پایهها و زمینههایی برای وحدت نوع بشر و حفظ پایداری تمدن ابدی انسانی را تشکیل میدهند.
۱۰۸۲ - [۳۱] (صَحِیح)
وَعَنْ بِلَالِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تَمْنَعُوا النِّسَاءَ حُظُوظَهُنَّ مِنَ الْـمَسَاجِدِ إِذَا اسْتَأْذَنَّكُمْ». فَقَالَ بِلَالٌ: وَاللَّهِ لَنَمْنَعُهُنَّ. فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الـلّٰهِ: أَقُولُ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ جوَتقول أَنْت لنمنعهن [۲۲۴].
۱۰۸۲- (۳۱) بلال بن عبدالله بن عمر س، از پدرش روایت میکند که گفت: پیامبر گرامی اسلام جفرمودند: «بهرهی زنان را از (آمدن به) مساجد، منع نکنید [و آنها را از آمدن به مسجد، محروم نگردانید؛] آنگاه که از شما (برای آمدن به مسجد) اجازه خواستند.
در این هنگام، بلال س(پسر عبدالله بن عمر سگفت: سوگند به خدا! زنان را از آمدن به مساجد، منع میکنیم و بدانها اجازهی آمدن به مسجد را نخواهیم داد! عبدالله بن عمر س(با شنیدن این سخن، رو به بلال سکرد و) خطاب بدو فرمود: از رسول خدا جبه تو خبر میدهم (که از منع کردن زنان از آمدن به مساجد نهی فرموده است) و آنگاه تو میگویی که مانع آنها از آمدن به مساجد میشویم!.
۱۰۸۳ - [۳۲] (صَحِیح)
وَفِی رِوَایَةِ سَالِمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ عَبْدُ الـلّٰهِ فَسَبَّهُ سَبًّا مَا سَمِعْتُ سَبَّهُ مِثْلَهُ قَطُّ وَقَالَ: أُخْبِرُكَ عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ جوَتَقُولُ: وَاللَّهِ لنمنعهن. رَوَاهُ مُسلم [۲۲۵].
۱۰۸۳- (۳۲) و در روایتی که سالم ساز پدرش (عبدالله بن عمر سنقل کرده است، چنین وارد شده که وی گفت: عبدالله بن عمر سبا شنیدن این سخن، رو به بلال سنمود و دشنام بدی به وی داد که مثل این دشنام را تا به حال از او نشنیده بودم. آنگاه عبدالله بن عمر سبه بلال گفت: از رسول خدا جبه تو خبر میدهم (که از منع کردن زنان از آمدن به مساجد نهی فرموده است) و آن وقت تو میگویی که مانع آنها (از آمدن به مساجد) میشویم!.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «حظوظهنّ»: بهره و پاداش زنان که از آمدن به مسجد و حضور در نماز جماعت، فراچنگ میآورند.
«استأذنکم»: از شما برای آمدن به مسجد، طلب اجازه کنند.
«فاقبل»: روی آورد؛ متوجه شد؛ حملهور شد؛ هجوم آورد.
«فسبّه»: دشنام داد؛ بد و بیراه گفت؛ فحش داد.
«قطّ»: ظرف زمان برای استغراق گذشته و مختص به نفی است و به معنای هرگز. یعنی هرگز در تمامی طول عمرم مثل این دشنام را نشنیده بودم.
«اُخبرك عن رسول الله جو تقول والله لـمنعنهنّ»: ابن دقیق العید در شرح این حدیث میگوید: «انکار کردن و دشنام دادن عبدالله بن عمر سبه فرزندش بلال، نوعی هشدار به کسانی است که با آراء شخصی خود و از روی هوا و هوس، در مقابل احادیث نبوی قرار میگیرند».
مولانا انور شاه کشمیری /، در این باره مینویسد: منظور پسر عبدالله بن عمر سهرگز این نبود که نظریه و دیدگاه شخصی خویش را بر حدیث رسول خدا جترجیح بدهد؛ بلکه سخن او با نیت صحیح و با در نظر گرفتن یک مصلحت عمومی بود؛ به همین علّت عبدالله بن عمر س، تا آن حدّ، ناراحت و خشمگین شد.
۱۰۸۴ - [۳۳] (صَحِیح)
وَعَنْ مُجَاهِدٍ عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عُمَرَ أَنَّ النَّبِیَّ جقَالَ: «لَا یَمْنَعَنَّ رَجُلٌ أَهْلَهُ أَنْ یَأْتُوا الْـمَسَاجِدَ». فَقَالَ ابْنٌ لِعَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عُمَرَ: فَإِنَّا نَمْنَعُهُنَّ. فَقَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ: أُحَدِّثُكَ عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ جوَتَقُولُ هَذَا؟ قَالَ: فَمَا كَلَّمَهُ عَبْدُ الـلّٰهِ حَتَّى مَاتَ. رَوَاهُ أَحْمد [۲۲۶].
۱۰۸۴- (۳۳) مجاهد ساز عبدالله بن عمر سروایت میکند که پیامبر گرامی اسلام جفرمودند: «نباید هیچ مردی، خانم خویش را از رفتن به مساجد منع کند».
در این هنگام، پسر عبدالله بن عمر س، (بلال، خطاب به پدرش) گفت: ما زنان را از آمدن به مساجد منع میکنیم. عبدالله بن عمر س(با شنیدن این سخن، رو به بلال نمود و خطاب بدو) گفت: من از رسول خدا جبه تو خبر میدهم (که از منع کردن زنان از آمدن به مساجد نهی فرمودهاند،) و آن وقت تو میگویی که مانع آنها (از آمدن به مساجد) میشویم!.
(مجاهد سگوید: (به خاطر همین سخن،) عبدالله بن عمر تا پایان عمر خویش، با پسرش بلال، سخن نگفت.
[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].
شرح: «فما كلّمه عبدالله حتّی مات»:
دوستی و خشم برای خدا: رسول خدا جدر حدیثی میفرمایند: «من احبّ لله وابغض لله واعطی لله ومنع لله، فقد استكمل الایمان»(ابوداود ح ۴۶۸۱)؛ «هر کس به خاطر خدا دوستی کند و به خاطر خدا خشمگین شود و به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا منع کند، همانا ایمان او تکمیل شده است».
و نیز میفرماید: «افضل الاعمال: الحبّ فی الله والبغض فی الله»(ابوداود ح ۴۵۹۹)؛ «برترین و بهترین کارها (بعد از ایمان به خدا)، عبارتاند از: دوستی برای خدا و خشم به خاطر خدا».
از حدیث عبدالله بن عمر سدانسته میشود که نباید به رضای مردمی که در ورای آن خشم خدا نهفته است اهمیت داد، چرا که مردم از جهت ذوق و بینش تفکر و آرزوها و اهداف و روشها به شدت با هم مختلف هستند و فعالیت برای راضی کردن همهی آنها بیهوده و نابجاست.
و انسان مسلمان، باید حب و خشم، بخشش و منع و رضایت و ناخشنودی او به خاطر خداوند و دین او باشد، نه به خاطر نفس و منافع خویش... همچون آن سودجویان منافق که خداوند در کتاب خود، آنان را ملامت میکند و میفرماید:
﴿ وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ يُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ يَسۡخَطُونَ٥٨﴾[التوبة: ۵۸].
«در میان آنان کسانی هستند که در تقسیم زکات از تو عیبجویی میکنند و ایراد میگیرند(و نسبت بیعدالتی را به تو میدهند! اینان جز به فکر حطام دنیا در اندیشهی چیز دیگری نیستند، و لذا) اگر بدانان چیزی از غنائم داده شود خشنود میشوند و چیزی از آن بدیشان داده نشود هر چه زودتر خشم میگیرند (و اخم و تخم میکند)».
آری اخلاص و جویاشدن رضایت خدا در عمل و تصفیهی آن از شایبههای شخصی یا دنیوی، یکی از ثمرههای توحید کامل و به معنای منحصرکردن عبادت و استعانت از پروردگارﻷاست که خداوند سبحان در سورهی فاتحه، سورهای که مسلمانان در شبانهروز حداقل هفده بار در روز به وسیلهی آن با خدای خود راز و نیاز میکنند چنین میفرماید:
﴿ إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[الفاتحة: ۵].
«تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میطلبیم».
براستی که با این اخلاص است که انسان مؤمن تبدیل به بندهی حقیقی خداوند میشود نه بندهی هوی و خواستههای دیگران و نه بندهی دنیای خود یا دیگران.
با این اخلاص پیراسته برای خدا است که انسان از هر قید و بندی نجات و از هرگونه بندگی برای غیر خدا، اعم از بندگی دینار، درهم، همسر و زیور، زینت و مظهر، مقام و منصب، نیروی غریزه و عادات و بالاخره از انواع بندگیهای دنیوی (که مردم را اسیر کرده است)، آزاد میگردد و چنان گام بر میدارد که خداوندﻷ، پیامبر خود را بدان راهنمایی نموده است:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٦٢﴾[الأنعام: ۱۶۲].
«بگو، نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش میکنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او میاندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان میکوشم و در این راه میمیرم، تا حیاتم، ذخیره مماتم شود)».
عبدالله بن عمر سبا فرزندش، سخن نمیگوید:
رسول خدا جدر حدیثی میفرمایند: «لایحلّ لرجل ان یهجر اخاه فوق ثلاث لیالٍ؛ یلتقیان فیُعرض هذا ویعرض هذا؛ وخیرهما الذیی یبداً بالسلام»(بخاری و مسلم)؛ «روا نیست که مسلمان، بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید؛ به هم دیگر میرسند و از هم رویگردان میشوند؛ و بهترین آنان، کسی است که به دیگری سلام کند».
در حقیقت، مسلمان باید نسبت به دیگران مهربان، با گذشت و بامحبت باشد و اهل دشمنی و قهر کردن و قطع رابطه نباشد؛ زیرا این کارها، موجب جدایی و تفرقه و پراکندگی مسلمانها خواهد شد و به همین دلیل است که پیامر جاز این که مسلمانی بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید، حرام دانسته است.
مفهوم مخالف حدیث، این است که تا سه روز، سخن نگفتن به خاطر رعایت حال مردم و شفقت و دلسوزی بر آنها جایز است؛ زیرا دوری و هجران در اثر خشم و غضب پیش میآید و غلبه بر آتش خشم در مرحلهی اول دشوار است؛ پس به انسان مهلت داده شده است تا آتش غضب را فرو نشاند و یا آن را بیاثر سازد؛ امّا زیاده بر آن حرام است؛ مگر این که مصلحت دینی یا بالاتری در آن باشد؛ به عنوان مثال: از تباه گشتن دینش یا ضرر جانی و مالی بترسد که در این صورت جایز است؛ و چه بسا دوری گزیدن بهتر از رابطهی موذیانه، مفید باشد؛ تا جایی که خداوند در تأدیب زنان میفرماید:
﴿ وَٱلَّٰتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِي ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَكُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَيۡهِنَّ سَبِيلًا ﴾[النساء: ۳۴].
«و زنانی را که از سرکشی و سرپیچی ایشان بیم دارید، پند و اندرزشان دهید؛ و اگر مؤثر واقع نشد، از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویش را جدا کنید (و با ایشان سخن نگویید. و اگر باز هم مؤثر واقع نشد و راهی جز شدّت عمل نبود) آنان را (تنبیه کنید و کتک مناسبی) بزنید؛ پس اگر از شما اطاعت کردند (ترتیب تنبیه سه گانه را مراعات دارید و از اخفّ به اشدّ نروید و جز این) راهی برای (تنبیه) ایشان نجویید».
و پیامبر جنیز با سه نفر از یاران خویش که در جنگ تبوک بدون عذر تخلّف ورزیده بودند، سخن نگفتند و به یارانشان دستور دادند که با آنان سخن نگویند؛ تا این که زمین با این همه فراخی بر آنان تنگ شد و دانستند که پناهگاهی جز خدا برای آنان نیست؛ و یا پیامبر جبا زنانشان، یک ماه سخن نگفتند (بخاری).
و یا عبدالله بن عمر سبا پسر، و عبدالله بن مغفّل سبا برادزادهاش، سخن نگفتند؛ مدار بحث، این است که اگر مصلحت سخن نگفتن، برتر از زیان آن بود، جایز است.
به هر حال؛ منظور پسر عبدالله بن عمر سهرگز این نبود که نظریه و دیدگاه شخصی خویش را بر حدیث رسول خدا جترجیح دهد؛ بلکه سخن او با نیت صحیح و با در نظر گرفتن یک مصلحت عمومی (ظاهر شدن فتنه) بود؛ امّا تعبیر و روش کلام او درست نبود و شبیه به مخالفت با حدیث رسول خدا جبود؛ به همین علّت عبدالله بن عمر س(به خاطر خدا و عشق به سنّت پیامبر جتا آن حدّ از پسرش ناراحت و خشمگین شد.
«فلسفهی برگزاری نماز به صورت جماعت در مساجد»:
مقصود از عبادت چه از نظر روحی و چه از لحاظ صوری و اجتماعی، ساختن انسانی صالح و کاملی است که بتواند با اتکال به معبود خود: «الله» در برابر پدیدههای زندگی و تحولات اجتماعی از خود ایثار و خود گذشتگی نشان دهد؛ و بتواند در راه تکامل خود و جامعه اش نقش سازنده و بزرگتری را ایفا کند، و این هدف بدست نخواهد آمد مگر زمانی که روح عبادت از لابلای عبادتگاههای انفرادی، وکنج خانههای شخصی و در زیر سقف خلوتگاهها و عزلت گزینیهای ردی بدر آید. و تدریجاً به تمام شؤون زندگی فردی و اجتماعی کشیده شود، تا اینکه فروغ چنین عبادتی، و تجلّی روح آن در صحنهی گیتی میان فرد و جامعه در همهی جوانب زندگی چنان واحدی را تشکیل دهد، که احساس مسؤولیت درونی را با تعهد وظایف اجتماعی توأم سازد، و با اتحاد و هماهنگی کامل: ﴿ صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ ﴾[الصف: ۴] [۲۲۷]: «جهان بشریت را بسوی تکامل مادی و معنوی به حرکت درآورد».
آری اینجاست که روح پرفروغ اسلام به پیروان این مکتب راستین خود چنین دستور میدهد: مسلمانان جهان اسلام موظفند برای برگزاری عبادات و طرح ریزی و اتخاذ تصمیم دربارهی صدها برنامهی دیگر تربیتی و عملی و... پایگاهی به نام مسجد تأسیس نمایند، و با اجتماع خود در آن طبق برنامهی خاصی و با تشکل و ارادهی خلل ناپذیری به سوی تکامل، و سعادت مادی و معنوی به حرکت درآیند.
این اجتماع در هر شبانه روز: (اوقات پنجگانه) و هر هفته: (نماز جمعه) و هر سال در سطح جهانی: (مراسم حج) تشکیل شود.
اکنون با جرأت میتوان ادعا کرد که همین اجتماعات و گرد هم آییهای مسلمانان، که مطابق سلسله مراتب خاصی و هر کدام در روز معین و مکان مشخصی: (بنابر اقتضای زمان و مکان) تشکیل میگردد، جز با نیروی ایمان و جاذبه و اعتقاد راسخ به خدای لایزال امکان پذیر نیست؛ و با هیچ بهائی و یا زور و زری، و خلاصه با هیچ نیروی ریا و تزویری نمیتوان چنین اجتماع باشکوهی را فراهم ساخت.
براستی فقط اتکاء به خدای بزرگ، و جاذبه و کشش نیروی ایمان و قدرت معنویت است که با این اُبهت و عظمت، و شکوه و جلال، میتوان این نوع اجتماعات بیشایبه و خالی از هرگونه تجمل و خودنمائی را با کمال میل و رغبت: بدون اجبار و اکراه تشکیل داد یعنی اجتماعاتی که با شعارهای کوبنده و صدای رعدآسای «الله اكبر وحیِّ عَلَی الصلاةِ، حیّ علی الفلاح...» در نمازهای پنجگانه و نماز جمعه... و صدای «لبیك اللهم لبیك...» در مراسم حج، که در زمین و زمان طنین افکناند، دلها و صفهای دشمنان دین و دنیا را از زمین و دریا و فضا بلرزه درمیآورد و آنها را به وحشت و دست پاچگی میاندازد.
بنابراین اسلام برگزاری نمازهای پنجگانه را به صورت جماعت در مساجد و مُصلّیها، به این علت ضروری قرار داه است، چون مساجد علاوه بر اینکه پایگاه تجمع مسلمانان و محل انجام فرائض الهی است محل مناسبی نیز برای سایر مسائل اجتماعی و اخلاقی، و رفع مشکلات اقتصادی و انسانی جامعه میباشد، زیرا در حقیقت هستهی نظام اجتماعی در مسجد قوام میپذیرد، و بذر محبّت و تعاون، و ریشهی نهال الفت و اخوت نیز در اجتماعات مساجد کاشته و پرورش مییابد.
تردیدی در این نیست که هرگاه در تحکیم و نیرومند ساختن این اساس و پایهی نظام اجتماعی سستی و بیاعتنائی به عمل آید، دیری نمیپاید که شیرازهی نظام زندگی از هم میپاشد و خودبرتری جای اتحاد و برادری و محبت و نوع دوستی را میگیرد، چون در واقع نماز جماعت علاوه بر تثبیت و تحکیم بُعدِ روابطِ انسان با پروردگار خویش، از نظر بعد اجتماعی و مردمی نیز بسیار مؤثر بوده و نقش سازندهای را در ایجاد وحدت و تشکل مسلمین ایفا میکند، و چنین اجتماع و گردهمایی در محلههای متعدد شهرها و در روستاها روزی پنج بار جهت برگزاری یک فریضهی دینی، این فرصت را به مسلمانان میدهد که با هم تجدید دیدار نمایند و به وسیلهی سلام و احوالپرسی متقابل، همدیگر را بهتر بشاسند، و پیوسته اتفاق و همبستگی خود را در صفهای فشرده مستحکمتر سازند، و کینه و خودخواهیها و خودبینیها را بدور اندازند، که نهایتاً در جوار همدیگر یک زندگی پر از صفا و صمیمت، همجواری و هم زیستی داشته باشند.
در اثر تجمع مسلمانان در چنین پایگاههایی است که افراد شهرنشین و روستانشین میتوانند از حال و وضع یک دیگر باخبر شوند، و در ضمن گفت و شنود دربارهی رویدادهای روزانه، ساعت به ساعت اطلاع و آگاهی یابند و در نتیجه با احساس هم کیشی، و مسؤولیت انسانی و همجواری در غم و شادی همدیگر خود را سهیم، و ملزم به تشریک مساعی نمایند، و برای رویارویی با مشکلات زندگی به تبادل نظر و چارجوئی بپردازند.
چرا اینطور نباشد؟! در حالیکه فرد فرد مسلمانانِ مُوحِّد که ندای اذان محمدی جرا شنیدند بنابر مسؤولیت دینی، خود را ملزم به اجابت آن میدانند و جهت عبادت و بندگی آفریدگار خود دست از کسب و کار کشیده و روانهی مساجد میشوند، و در این مکان مقدس و سنگر اتحاد و مبارزه بدون اجبار و اکراهی تجمع حاصل میکنند و افراد پیر و جوان و سالم و علیل، گدا و ثروتمند، شاد و غمگین، در کنار هم با صفهای گروهی فشرده بدون هیچ گونه تشخّص و تمیزی، و بدون بالا و پایینی: ﴿ كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ﴾[الصف: ۴]. در برابر خالق خود یک جهت و یک نواخت با قامتی استوار میایستند و همه با هم با یک نیت و هدف، و با یک قرائت و آهنگ، و با یک حرکت نشست و برخاست به عبودیت و پرستش خداوند متعال میپردازند.
آری این صف بندی خلل ناپذیر، و این تجمّع و تشکل با برکت، مرکب از افراد سرخ و سفید، بازاری و اداری، کارگر و کارفرما، رفتگر و غیررفتگر، باسواد و بیسواد، قوی و ضعیف، گدا و ثروتمند، همه و همه بدون تعیین و تشخیص جای کسی تشکیل شده است، به طوری که هر کسی که زودتر وارد مسجد شد و در جای خود نشست، هیچ مقامی نمیتواند او را در سر جایش بلند کند و در جای دیگر بنشاند.
بنابراین میتوان گفت در سراسر گیتی تجمع عبادت اسلامی است که تمام امتیازات طبقاتی را از بین میبرد، و فقط صفهای فشردهی نمازگزاران پیرو سنت محمدی جاست که تعصبات شخصی و قومی، و نسلی و نژادی، و سایر نمودها و مشخصات ظاهری را محو و نابود میکند، و ملاک برتری را تنها در تقوی و پرهیزگاری، و خدمت به بنی نوع خود میداند و بس.
با جرأت میتوان گفت: روزی پنج بار تشکیل چنین اجتماعاتی ریشه و بن همهی خودستائیها و اختلافات و ناملایمات جامعه را از بیخ میکند، و تمام افراد شرکت کننده در این نوع اجتماعات در پیش خود چنان احساس میکنند که همه باید تحت لوای ایمان و اعتقاد راسخ به یک مبدأ هستی یعنی خدای بزرگ دست در دست همه نهند، و بعنوان یک امت واحده برادروار به زندگی شرافتمندانهی خود ادامه دهند و از اینجاست که حسّ تعاون و همکاری و برادری و نوعدوستی در میان آنان رشد و نموّ میکند و آنان را بعنوان انسان واقعی به جامعه معرفی میکند، نه اینکه به مثابهی حیوان درنده به نام انسان در جامعهی انسانی زندگی کند.
[۱۹۶]- مسلم ۱/۴۵۳ ح (۲۵۶-۶۵۴)؛ ابوداود ۱/۳۷۳ ح ۵۵۰؛ نسایی ۲/۱۰۸ ح ۸۴۹؛ ابن ماجه ۱/۲۵۵ ح ۷۷۷؛ و مسند احمد ۱/۴۱۴. [۱۹۷]- مسند احمد ۲/۲۶۷. [۱۹۸]- مسند احمد ۲/۵۳۷. [۱۹۹]- مسلم ۱/۴۵۳ ح (۲۵۸-۶۵۵)؛ ابوداود ۱/۳۶۶ ح ۵۳۶؛ ترمذی ۱/۳۹۷ ح ۲۰۴؛ نسایی ۲/۲۹ ح ۶۸۳؛ ابن ماجه ۱/۲۴۲ ح ۷۳۳؛ دارمی ۱/۲۹۵ ح ۱۲۰۵؛ و مسند احمد ۲/۴۱۰. [۲۰۰]- ابن ماجه ۱/۲۴۲ ح ۷۳۴. [۲۰۱]- ابن ماجه ۱/۲۵۹ ح ۷۹۳. [۲۰۲]- تفسیر نمونه ج ۴ صص ۵۴۹ – ۵۵۰. [۲۰۳]- ابوداود ۱/۳۷۵ ح ۵۵۳؛ نسایی ۲/۱۰۸ ح ۸۵۱؛ و ابن ماجه ۱/۲۶۰ ح ۷۹۲. [۲۰۴]- بخاری ۲/۱۳۷ ح ۶۵۰؛ و مسند احمد ۶/۴۴۳. [۲۰۵]- موطأ مالک ۱/۱۳۱ ح ۷ «کتاب صلاة الجماعة». [۲۰۶]- الاهرام ۱۳/۱۱/۱۹۸۹ م. [۲۰۷]- ابن ماجه ۱/۳۱۲ ح ۹۷۲؛ و مسند احمد ۵/۶۹. [۲۰۸]- بنابر حدیث متفق علیه؛ [۲۰۹]- روایت مورد اتفاق. [۲۱۰]- هر مسلم، ترمذی، ابوداود، ابن ماجه و نسایی، آن را روایت نمودهاند و ترمذی آنرا حسن دانسته است، همچنانکه ابن خزیمه و ابن حبان نیز در صحیح خود نقل کردهاند و حاکم گفته است: به شرط مسلم صحیح است. [۲۱۱]- روایت از مسلم و ابن ماجه و دیگران. [۲۱۲]- متفق علیه [۲۱۳]- روایت از مسلم و بخاری و صاحبان سنن. [۲۱۴]- «أَلَّذِی یَرْكَعُ ویَسْجُدُ قَبْلَ الْاِمامِ إِنَّمَا نَاصِیَتُهُ بِیَدِ شَیْطانٍ». روایت از بزار و طبرانی با سند خوب. [۲۱۵]- روایت از ابن حبان و حاکم. [۲۱۶]- ﴿ فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ ﴾[الجمعة: ۱۰] [۲۱۷]- مسجد مکانی است برای نماز و هر کاری که برای جامعهی مسلمین اهمیت داشته باشد. [۲۱۸]- «سورهی توبه: ۱۱۲»﴿ ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ ٱلۡحَٰمِدُونَ ٱلسَّٰٓئِحُونَ ٱلرَّٰكِعُونَ ٱلسَّٰجِدُونَ ٱلۡأٓمِرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱلنَّاهُونَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡحَٰفِظُونَ لِحُدُودِ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۱۱۲]. [۲۱۹]- «أَعْلِنُوا هذَا النِّكاحَ واجْعَلُوهُ فِی المساجِدِ واضْرِبُوا عَلَیْهِ بِالدَّفِّ». در کشف الخفاء میگوید: این را ترمذی از عایشه روایت کرده ولی ضعیف دانسته است، اما شواهدی دارد که شاید خوب باشد. ج ۱، ص ۱۴۵. [۲۲۰]- روایت از ابن ماجه؛ اسنادش صحیح و راویانش موثق هستند، چنانکه بوصیری در «الزوائد» گفته است: «ثلاثه لاترتفع صلاتهم فوق رووسهم شبرا: رجل امّ قوماً وهم له كارهون، وامرأة باتت وزوجها علیها ساخط واخوان متصارمان». [۲۲۱]- از کتاب «تجدید التفکیر الدینی فی الاسلام» اقبال، ترجمه عربی از عباس محمود، ص ۱۰۸. [۲۲۲]- از کتاب «الدعوة الی الاسلام» ترجمه (عربی) حسن ابراهیم حسن و همکارش. [۲۲۳]- ترجمه: کسی که مسجد میسازد، و ایستاده و نشسته در آن کار میکند، و کسی که از گرد و خاک فرار میکند، برابر نیستند. [۲۲۴]- مسلم ۱/۳۲۸ ح (۱۴-۴۴۲)؛ ابوداود ۱/۳۸۲ ح ۵۶۶؛ ابن ماجه ۱/۸ ح ۱۶؛ و مسند احمد ۲/۱۴۰. [۲۲۵]- مسلم ۱/۳۲۷ ح (۱۳۵-۴۴۲). [۲۲۶]- مسند احمد ۲/۳۶. [۲۲۷]- صف زدهای گوئی ایشانند دیواری استوار؛ (آمیخته با سرب). سورهی صف، آیه ۴.