فصل دوم
۱۱۱۹ - [۳] (ضَعِیف)
عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لِیُؤَذِّنْ لَكُمْ خِیَارُكُمْ ولیؤمكم قراؤكم». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد [۲۷۸].
۱۱۱۹- (۳) عبدالله بن عباس سگوید: رسول خدا جفرمودند: «باید برگزیده و بهترینتان، برای شما اذان گوید و بایستی قاریترینتان، امامت شما را به عهده گیرد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «لیؤذّن»: باید اذان بدهد؛ این امر برای استحباب است نه وجوب.
«خیارکم»: بهترین شما؛ برگزیدهی شما؛ برترین شما از لحاظ اخلاق و آداب اسلامی.
«لیؤذن لكم خیاركم»: هر ملّتی در هر عصر و زمانی برای برانگیختن عواطف و احساسات افراد خود و دعوت آنها به وظائف فردی و اجتماعی، شعاری داشته است، این موضوع در دنیای امروز، به صورت گستردهتری دیده میشود.
مسیحیان در گذشته و امروز با نواختن صدای ناموزون ناقوس، پیروان خود را به کلیسا دعوت میکنند، ولی در اسلام، برای این دعوت از شعار اذان استفاده میشود که به مراتب رساتر و مؤثرتر است.
در تفسیر نمونه، پیرامون اذان چنین وارد شده است:
«جذابیت و کشش این شعار اسلامی به قدری است که به قول نویسندهی المنار [شیخ محمد عبده] بعضی از مسیحیان متعصب، هنگامی که اذان اسلامی را میشنوند، به عمق و عظمت و تأثیر آن در روحیهی شنوندگان اعتراف میکنند.
سپس نامبرده نقل میکند: در یکی از شهرهای مصر، جمعی از نصاری را دیدهاند که به هنگام اذان مسلمین، اجتماع کرده تا این نغمهی آسمانی را بشنوند.
چه شعاری از این رساتر که با نام خدای بزرگ آغاز میگردد، با اعلام وحدانیت و یگانگی آفریدگار جهان و گواهی به رسالت پیامبر او، اوج میگیرد، و با دعوت به رستگاری، فلاح، عمل نیک، نماز و یاد خدا پایان میپذیرد.
از نام خدا «الله» شروع میشود و با نام خدا «الله» پایان میپذیرد، جملهها، موزون، عبارات، کوتاه، محتویات، روشن، مضمون سازنده و آگاه کننده است...
صدای اذان که به هنگام نماز در مواقع مختلف از مأذنهی شهرهای اسلامی طنینافکن میشود، مانند ندای آزادی و نسیم حیاتبخش استقلال و عظمت، گوشهای مسلمانان راستین را نوازش میدهد و بر جان بدخواهان رعشه و اضطراب میافکند و یکی از رموز بقای اسلام است.
شاهد این گفتار، اعتراف صریح یکی از رجال معروف انگلستان [ به نام گلادستون، از سیاستمداران طراز اول انگلیس در عصر خویش بوده] است که در برابر جمعی از مسیحیان چنین اظهار میداشت: «تا هنگامی که نام محمد جدر مأذنهها بلند است، کعبه پابرجا و قرآن رهنما و پیشوای مسلمانان است، امکان ندارد، پایههای سیاست ما در سرزمینهای اسلامی، استوار و برقرار بماند...»
بدیهی است، همانطور که باطن اذان و محتویات آن زیبا است، باید کاری کرد که به صورتی زیبا و صدای خوب ادا شود، نه این که حسن باطنی به نامطلوبی ظاهر آن پایمال گردد [۲۷۹].
«و لیؤمّكم قرّاءكم»: پرواضح است که امام، نزد پروردگار، از جانب تمام نمازگزاران، به عنوان نماینده است؛ از این رو، بر خود نمازگزاران لازم و ضروری است که برای این امر مهم و مقدّس، بهترین و برگزیدهترین فرد از میان خویش را انتخاب کنند؛ آن حضرت جتا زمانی که خود در قید حیات بودند، خود امام جماعت میشدند و امامت مردم را به عهده میگرفتند؛ و در بیماری وفات نیز، بهترین و برگزیدهترین فرد را از نظر علم و عمل، اخلاص و صداقت، اعتقاد و باور، جهاد و مبارزه و دعوت و تبلیغ، یعنی ابوبکر صدّیق سرا برای امامت تعیین و منصوب کردند و او را فرمان دادند تا در غیاب ایشان، کار مقدّس امامت را به عهده گیرد.
عبدالله بن عمر سگوید: رسول خدا جفرمودند: «اجعلوا ائمّتكم خیاركم؛ فانّهم وفدكم فیما بینكم وبین ربّكم»(دارقطنی و بیهقی)؛ «آن کسی را امام کنید که از شما بهتر و برگزیدهتر است؛ زیرا او میان شما و پروردگارتان، واسطه و نماینده است».
۱۱۲۰ - [۴] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی عَطِیَّةَ الْعُقَیْلِیِّ قَالَ: كَانَ مَالِكُ بن الْـحُوَیْرِث یَأْتِینَا إِلَى مُصَلَّانَا یَتَحَدَّثُ فَحَضَرَتِ الصَّلَاةُ یَوْمًا قَالَ أَبُو عَطِیَّةَ: فَقُلْنَا لَهُ: تَقَدَّمَ فَصْلُهُ. قَالَ لَنَا قَدِّمُوا رَجُلًا مِنْكُمْ یُصَلِّی بِكُمْ وَسَأُحَدِّثُكُمْ لِمَ لَا أُصَلِّی بِكُمْ؟ سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ جیَقُولُ: «مَنْ زار قوما فَلَا یؤمهم ولیؤمهم رجل مِنْهُم». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ إِلَّا أَنَّهُ اقْتَصَرَ عَلَى لَفْظِ النَّبِیِّ ج [۲۸۰].
۱۱۲۰- (۴) ابوعطیه عُقیلی سگوید: مالک بن حویرث سبه مسجد ما میآمد و (احادیث و روایات رسول خدا جرا برای ما) روایت میکرد؛ روزی وقت نماز فرا رسید. - ابوعطیه سگوید: - خطاب به مالک بن حویرث سگفتیم: برای امامت، جلو برو و نماز را بگزار؛ ولی او به ما گفت: مردی را از میان خود به جلو بفرستید تا امامت شما را به عهده گیرد؛ و به زودی شما را خبر خواهم داد که چرا امامت شما را به عهده نمیگیرم.
از رسول خدا جشنیدم که میفرمودند: «هر کس به ملاقات گروهی رفت (و وقت نماز فرارسید،) امامت آنها را به عهده نگیرد؛ بلکه باید مردی از میان خودشان، آنان را امامت نماید».
[این حدیث را ابوداود، ترمذی و نسایی روایت کردهاند؛ با این تفاوت که نسایی، فقط حدیث پیامبر جرا از «مَنْ زار قوماً... تا آخر» نقل نموده است].
شرح: «مُصَلّٰنا»: مصلّی: جای نماز خواندن؛ جای نماز و دعا؛ نمازگاه؛ مکانی مخصوص که مردم در وقتهای مشخص و مخصوص، برای گزاردن نماز، بدانجا بروند؛ یعنی مسجد.
«یتحدّث»: از روایات و احادیثی که از پیامبر جشنیده بود، خبر میداد و آنها را نقل میکرد؛ به بیان اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی میپرداخت.
«تَقَدَّمْ»: برای امامت جلو برو.
«لِمَ»: به چه خاطر؛ چرا؛ کلمهی مرکب از «لام تعلیل» و «ما» استفهامی؛ زیرا در اصل خود، «لما» بوده که الف به خاطر تخفیف، حذف گردیده است.
«من زار قوماً فلا یؤمّهم»: این بخش از حدیث، دلالت بر آن دارد که صاحبخانه و امام دائم و مانند اینها، از دیگران به امامت، شایستهتراند؛ اگر چه کسی که به ملاقات آنها میآید، از آنان، داناتر و شایستهتر و برازندهتر و بایستهتر و سزاوارتر و برگزیدهتر باشد؛ مگر این که خودشان (صاحبخانه، امام دائم و امثال آنها) اجازه دهند.
در اینجا نیز مالک بن حویرث س- اگر چه از زمرهی صحابه و صاحبنظران و برگزیدگان بود - باز هم این فرمودهی پیامبر جرا همواره نصب العین و آویزهی گوش خویش قرار میداد و بدان جامهی عمل میپوشاند.
۱۱۲۱ - [۵] (صَحِیح)
وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: اسْتَخْلَفَ رَسُولُ الـلّٰهِ جابْنَ أُمِّ مَكْتُومٍ یَؤُمُّ النَّاس وَهُوَ أعمى. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد [۲۸۱].
۱۱۲۱- (۵) انس سگوید: رسول خدا ج، عبدالله بن امّ مکتوم سرا جانشین خویش قرار داد تا امامت مردمان را به عهده گیرد و حال آن که وی، نابینا بود.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «استخلف»: یجانشین خود کرد؛ جانشین خویش قرار داد؛ و این قضیه، به هنگامی اتفاق افتاد که رسول خدا جبرای جنگ و کارزار با کافران و بدخواهان اسلام و مسلمانان، از مدینه بیرون رفت و عبدالله بن امّ مکتوم سرا جانشین خویش در مدینهی منوره تعیین نمود.
از این حدیث، معلوم میشود که امامت فرد نابینا در صورتی که در طهارت و پاکی خویش - همچون عبدالله بن ام مکتوم، صحابهی بزرگوار رسول خدا ج- احتیاط کند و بدان توجّه و عنایت ورزد، بدون کراهیت درست است؛ ولی اگر چنانچه در طهارت و پاکی خویش، احتیاط نکند و بدان توجه و عنایتی نورزد، در آن صورت، امامتش مکروه میباشد.
۱۱۲۲ - [۶] (حسن)
وَعَنْ أَبِی أُمَامَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُجَاوِزُ صَلَاتُهُمْ آذَانَهُمْ: الْعَبْدُ الْآبِقُ حَتَّى یَرْجِعَ وَامْرَأَةٌ بَاتَتْ وَزَوْجُهَا عَلَیْهَا سَاخِطٌ وَإِمَامُ قَوْمٍ وَهُمْ لَهُ كَارِهُونَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ [۲۸۲].
۱۱۲۲- (۶) ابوامامه سگوید: رسول خدا جفرمودند: «سه انسانند که نمازشان از گوششان بالاتر نخواهد رفت: بردهی گریزپا؛ تا آنگاه که (به نزد خواجهاش) بازگردد؛ و زنی که شب بخوابد در حالی که شوهرش به جا از او ناخشنود است؛ و پیشوای جامعه و مردمی که آنان از او و عملکردش ناخشنودند و او امامت خود را بر آنان تحمیل کند».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است].
شرح: «لاتجاوز»: رد نمیشود؛ عبور نمیکند؛ گذر نمیکند؛ سبقت نمیگیرد.
«لاتجاوز صلاتهم اذانهم»: نمازشان، بالاتر از گوششان نخواهد رفت؛ کنایه از آن است که نمازشان پذیرفته نخواهد شد و به پیشگاه خداوند بلندمرتبه، جایگاه و ارزشی ندارد.
«اَلْآبِق»: گریزپا؛ بردهای که از نزد خواجهاش فرار کرده و به جایی دیگر پناه برده است.
«و زوجها علیها ساخط»: شوهر آن زن، به خاطر اخلاق بد زن، یا به خاطر سوء ادبش و یا به خاطر نشوز و سرکشیاش و اندک بودن فرمانبریاش، از او، ناخشنود و ناراحت باشد.
«و امام قوم و هم له کارهون»: اگر ناراحتی و ناخشنودی مردم از پیشنماز، به خاطر کوتاهی ورزیدن وی در احکام و مسائل شرعی و از روی دلیل و برهان و به جا باشد، در آن صورت برای پیشنماز صلاح نیست که امامت آنان را - که بدو رضایت ندارند و نماز پشت سر او را ناپسند میدارند - به عهده بگیرد؛ و اگر در چنین حالتی آنان را امامت داد، امامتش مکروه خواهد بود.
ولی اگر چنانچه امام و پیشنماز، انسانی صالح و نیک بود و نقص و عیبی شرعی در او پیدا نمیشد، در آن صورت باید پشت سر او نماز بخوانند و جماعت را ترک نکنند؛ و ناخشنودی غیرشرعی مردم نیز، هیچ تأثیری در نماز جماعت، ایجاد نخواهد کرد؛ بلکه در این صورت، خود مردم، گنهکارند که به ناحق، بدگویی پیشنماز خویش را میکنند.
پیامبر اکرم جمیفرمایند:
«الجهاد واجب علیكم مع كلّ امیر، برّاً كان او فاجراً وانْ عمل الكبائر؛ والصلوة واجبة علیكم خلف كلّ مسلم، برّاً كان او فاجراً»(ابوداود).
«جهاد بر شما همراه با هر امیر و فرماندهی - خواه نیکوکار یا فاجر - واجب است؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد. و نمازگزاردن پشت سر مسلمان - خواه نیکوکار یا فاجر - بر شما واجب است».
به هر حال، حکم حدیث بالا، فقط در صورتی است که امام، به خاطر فسق، بدعت یا جهل خود، مورد تنفّر مردم قرار گیرد؛ امّا اگر علّت ناراحتی و ناخشنودی مردم از او، به خاطر مسائل دنیایی و منافع شخصی و اغراض فردی و امراض درونی و وسوسههای شیطانی بود، در آن صورت، مشمول حکم حدیث نمیشود.
ملاعلی قاری (در مرقاة المفاتیح ج ۲ ص ۱۹) گوید: «اگر مخالفان امام، تعداد اندکی بودند، در آن صورت حق با امام است، هر چند تنها باشد».
و برخی از علماء و صاحبنظران اسلامی گفتهاند: دربارهی امام، اعتبار با اکثریت نمازگزاران و مقتدیان است؛ و شاید مراد از «اکثریت»، بیشتر علماء و دانایان باشد؛ زیرا اکثریت جاهلان و کمخردان، معتبر نمیباشد.
۱۱۲۳ - [۷] (ضَعِیف)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُقْبَلُ مِنْهُمْ صَلَاتُهُمْ: مَنْ تَقَدَّمَ قَوْمًا وَهُمْ لَهُ كَارِهُونَ وَرَجُلٌ أَتَى الصَّلَاةَ دِبَارًا وَالدِّبَارُ: أَنْ یَأْتِیَهَا بَعْدَ أَنْ تَفُوتَهُ وَرَجُلٌ اعْتَبَدَ مُحَرَّرَةً». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه [۲۸۳].
۱۱۲۳- (۷) عبدالله بن عمر سگوید: رسول خدا جفرمودند: «سه نفر هستند که نمازشان پذیرفته نمیشود: نخست، کسی که مردم از او و عملکردش ناخشنود باشند و او، امامت خود را بر آنان تحمیل کند؛ دیگر، مردی که نماز را (بدون عذر)، پس از فوت شدن وقت آن بگزارد؛ و سوم، مردی که انسان آزاد را برده گرداند».
[این حدیث را ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «من تقدّم قوماً»: کسی که برای امامت گروهی از مردم، به جلو رود و آنان را امامت دهد.
«دباراً»: این واژه را به دو گونه میتوان ترجمه کرد:
بدون عذر، نماز را پس از فوت شدن وقت آن بگزارد.
بدون عذر، نماز را در واپسین لحظات و وقت آن بخواند.
«و الدبار: ان یأتیها بعد ان تفوته»: پرواضح است که این تفسیر و تشریح، از خود راوی است.
«اعتبد»: برده بگیرد؛ غلام یا کنیز قرار دهد.
«محرّرة»: انسان آزاد.
۱۱۲۴ - [۸] (ضَعِیف)
وَعَن سَلامَة بنت الْـحر قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ مِنْ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ أَنْ یَتَدَافَعَ أَهْلُ الْـمَسْجِدِ لَا یَجِدُونَ إِمَامًا یُصَلِّی بِهِمْ». رَوَاهُ أَحْمد وَأَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه [۲۸۴].
۱۱۲۴- (۸) سلامة، دختر حُرّلگوید: پیامبر گرامی اسلام جفرمودند: «بیگمان، یکی از نشانههای قیامت، آن است که نمازگزاران مسجد، همدیگر را (برای امامت و پیشنمازی) هول دهند و خود از آن فرار کنند؛ تا این که پیشنماز (لایق و مناسبی) را نیابند تا امامت آنان را بر عهده گیرد».
[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «اشراط»: جمع شرط: علامت و نشانه. یکی از علامتها و نشانههای کوچک وقوع قیامت.
«یتدافع»: همدیگر را برای امامت هول دهند و خود از آن فرار کنند؛ هریک از نمازگزاران، امامت را به جانب دیگری حواله کند.
«لایجدون اماماً»: امام و پیشنماز لایق و قابلی را که صلاحیت امامت را داشته باشد، نمییابند.
این حدیث، بیانگر آن است که در آخرالزمان، جهل و ناآگاهی نسبت به اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی زیاد میشود و فسق و فجور و هرزگی و بیبند و باری نیز به اوج خود میرسد، تا جایی که پیشنماز لایق و قابلی را نیز نمییابند تا امامت آنها را به عهده گیرد.
۱۱۲۵ - [۹] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «الْـجِهَادُ وَاجِبٌ عَلَیْكُمْ مَعَ كُلِّ أَمِیرٍ بَرًّا كَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْكَبَائِرَ. وَالصَّلَاةٌ وَاجِبَةٌ عَلَیْكُمْ خَلْفَ كُلِّ مُسْلِمٍ بَرًّا كَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْكَبَائِرَ. وَالصَّلَاةٌ وَاجِبَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ بَرًّا كَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْكَبَائِرَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد [۲۸۵].
۱۱۲۵- (۹) ابوهریره سگوید: رسول خدا جفرمودند: «جهاد و کارزار با کافران و بدخواهان، همراه با هر امیر و فرمانروایی، بر شما واجب است؛ خواه آن فرمانروا، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد.
و گزاردن نماز(های پنجگانه) پشت سر هر مسلمان، بر شما واجب است؛ خواه پیشنماز، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد.
و گزاردن نماز جنازهی هر مسلمان، (بر شما) واجب است؛ خواه مرده، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «الجهاد»: جنگ در راه خدا و برای آزادی تبلیغ دین و سرنگونی ستمگران.
«امیر»: رهبر؛ حاکم؛ سلطان؛ فرمانروا.
«الجهاد واجب علیكم مع كلّ امیر؛ برّاً كان او فاجراً»: پیامبر جدر این بخش از حدیث، یکی دیگر از اصول و مبانی محوری و کلیدی ایمان را چنین معرفی مینماید: جهاد و پیکار در راه خدا با کافران و دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین از بدو بعثتم تا قیام قیامت که گروهی از امتیانم با دجال بجنگند، تداوم خواهد داشت و عدالت و دادگری هیچ عادلی وجور و ستم هیچ ظالمی مانع آن نخواهد شد.
و مراد از این حدیث این است که برای دفاع از کیان اسلام و مسلمین و برای ریشهکن کردن شرک و چندگانهپرستی، باید جهاد انجام گیرد، چه زمام حکومت به دست افراد متدین و لایق باشد و چه در دست افراد غیرمتدین و نالایق. و کسی اینچنین نپندارد که چنانچه زمانی نظام حکومت اسلامی به دست افراد نالایق و ظالم قرارگرفت، باز هم جهاد ساقط میشود، خیر، پیامبر جدراین حدیث این پندار را رد میکند و اعلان میدارد که در هر زمان باید به فریضهی مقدس جهاد، احترام گذاشته شود و برای هیچکس درست نیست که اظهارعذرکند و بگوید: ما در زیرفرمان این افراد نالایق، هرگز جهاد نخواهیم کرد.
بلکه همهی مسلمانان باید در هر زمان برای از میان بردن فتنهها، محو و نابودی شرک و بتپرستی، جلوگیری از ظلم و ستم و برای حمایت از مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان بجنگد.
از این رو، جهاد اسلامی، نه به خاطر فرمانروایی در زمین و کشورگشایی، نه به منظور به چنگآوردن غنائم، نه تهیهی بازارهای فروش یا تملک منابع حیاتی کشورهای دیگر، یا برتریبخشیدن نژادی بر نژاد دیگر است، بلکه هدف یکی از این امور است: خاموش کردن آتش فتنهها و آشوبها که سلب آزادی و امنیت از مردم میکنند، مانند محو آثار شرک و بتپرستی، و نیز مقابله با متجاوزان و ظالمان و دفاع در برابر آنان است.
اسلام دستور میدهد، بتپرستی به هر قیمتی که شده است، حتی به قیمت جنگ، از جامعهی بشریت باید ریشهکن گردد، بتخانهها و آثار شوم بتپرستی اگر از طرف مسالمتآمیز ممکن نشد، باید با زور، ویران و منهدم گردند تا مردم از اسارت و بردگی فکری و اجتماعی، آزاد گردند و ندای منادیان حق به گوش آنان برسد.
آری! اسلام جهاد را با اصول صحیح و منطق، هماهنگ ساخته و هرگز آن را وسیلهی سلطهجویی، کشورگشایی، غصب حقوق دیگران و تحمیل عقیده و استعمار و استثمار قرار نداده است.
اسلام میگوید: باید صفحهی زمین از آلودگی به شرک و بتپرستی پاک گردد، تا زمینه برای رسیدن ندای منادیان حق، به گوش مردمان جهان فراهم شود. از ظلم و ستم جلوگیری شود. به محرومان و مستضعفان و مظلومان و آوارگان کمک و مساعدت شود و این دستور اسلام تا قیام قیامت، تا زمانی که گروهی از امت محمدی، با دجال بجنگند و او را شکست بدهند، ادامه خواهد داشت.
و هیچکس حق ندارد از این دستوراسلام کنارهگیری کند. بلکه با زمامداران لایق و نالایق باید در صف مسلمانان بپیوندد و از کیان اسلام و مسلمین دفاع کند.
به همین جهت علامه ابن عابدین میگوید: «جمهور الفقهاء یصرحون بجواز الغزو مع امیر جیش ولو كان جائراً او ظالـمـاً او فاسقاً وذالك لان ترك الجهاد معه، سوف یفضی الی ظهور الكفار علی الـمسلمین» [۲۸۶].
«جمهور فقها، بر جواز جهاد و پیکار با هر زمامداری اگر چه نا لایق، ظالم و فاسق باشد تصریح نمودهاند، چرا که اگر جهاد به خاطر زمامدار ظالم و فاسق رها شود، امکان دارد که کفار از این فرصت استفاده کنند و بر مسلمانان و منابع حیاتیشان مسلط شوند و این نیز به ضرر اسلام و مسلمین است».
و علامه ابن قدامه در «المغنی» تحت عنوان «و یغزی مع كل بر وفاجر» میگوید:
«ارایتم لو أن الناس كلهم قعدوا كمـا قعدتم، من كان یغزوا؟ ألیس كان قد ذهب الاسلام؟... ولان ترك الجهاد مع الفاجر یفضی الی قطع الجهاد وظهور الكفار علی الـمسلمین واستئصالهم وفیه فساد عظیم» [۲۸۷].
«آیا میدانید اگر همه مردمان به مانند شما بنشینند و در راه خدا جنگ و پیکار نکنند. پس چه کسی باقی میماند که در راه دفاع از اسلام و مسلمین با کفار و دشمنان بجنگد؟ آیا در این صورت اسلام از میان نخواهد رفت؟ و براستی به خاطر زمامدار فاجر، جهاد را ترککردن (کار خوبی نیست، چرا که در این صورت) جهاد اسلامی از میان خواهد رفت و کفار بر مسلمانان مسلط و چیره میشوند و آنها نیز مسلمانان را قلع و قمع میکنند و فتنه و فساد بزرگی ایجاد میگردد».
«والصلاة واجبة علیكم خلف كل مسلم»: در متن شرح عقاید نسفی، چنین آمده است: «و تجوز الصلاة خلف كل برّ وفاجرٍ؛ ونصلّی علی كلّ برّ وفجر»؛ «و خواندن نماز، پشت سر هر نیکوکار و فاجری (به ناچار) جایز است و ما بر هر نیکوکار و فاجری (که مسلمان باشد،) نماز میت را میخوانیم».
پس همانطور که نماز، در پشت سر انسان نیکوکار و صالح، صحیح است، پشت سر فاسق نیز به ناچار جایز است؛ البته مادامی که امر حرامی را که دلیل آن، قطعی و مسلّم است و یا حرام بودن آن به طور حتمی از دین معلوم شده است را حلال نداند؛ زیرا در این صورت، کافری فاسق خواهد بود و نماز در پشت سر او، صحیح نخواهد بود.
و همچنین، نماز در پشت سر بدعتگزار جایز است؛ البته مشروط بر آن که بدعتش منجر به کفر یا نقص در ارکان نماز و وضو نگردد؛ به دلیل این که رسول خدا جفرمودند: «صلّوا خلف كلّ برّ وفاجرو علی كلّ برّ وفاجر»(طبرانی)؛ «پشت سر هر نیکوکار و فاسقی نماز بخوانید و بر هر نیکوکار و فاسقی، نماز میت بگزارید».
و به دلیل این که علمای سَلف (پیشینیان)، پشت سر حاکمان فاسق و ستمگر، نماز خواندهاند؛ و اگر در این مورد، نهی و منعی در حدیث آمده باشد، حمل بر کراهت آن میشود نه بر عدم جواز آن؛ به دلیل این که امت اسلام چنین کردهاند؛ زیرا بر ترک کنندهی نماز و فاسق، نماز میت خواندهاند؛ و نیز به دلیل فرمایش پیامبر جکه فرمودند:
«لاتَدعوا الصلاة علی من مات من اهل القبلة».
«نماز میت را بر هر کسی که مسلمان باشد، ترک نکنید».
«برّ اً»: نیکوکار؛ پارسا؛ پرهیزگار.
«فاجراً»: فاسق؛ هرزه؛ بیبند و بار؛ عیاش؛ خوشگذران.
«و ان عمل الکبائر»: در حدیثی پیامبر جمیفرمایند:
«ثلاث من اصل الایمان: الكفّ عمّن قال: لا اله الا الله؛ ولا تكفّره بذنب ولا تخرجه من الاسلام بعمل...»(ابوداود ح ۲۵۳۳)
«سه چیز است که در پیشگاه خداوند و در این جهان از اصول بنیادین و محوری ایمان، شناخته میشوند: نخست، عدم تعرّض به گرویدگان به توحید (لا اله الّا الله؛ از این رو، باید مواظف باشی که در این دام نیفتی و مسلمانان را به خاطر ارتکاب برخی گناهان و پارهای از اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد، نسبت ندهی و وی را از دایرهی اسلام، خارج معرّفی نکنی...».
پیامبر اکرم جدر دو حدیث بالا، یکی از اصول و مبانی بنیادین و محوری ایمان را معرفی کردهاند که عبارت است از: «عدم تعرّض به گرویدگان به توحید».
اهل سنّت و جماعت بر این اعتقادند که هر انسانی از روی صداقت و اخلاص و عمل و اعتقاد، به شهادتین اقرارکند و لا اله الاالله ومحمد رسول اللهرا بر زبان آورد، مسلمان میگردد و اگرچنین شخصی با اعتقاد به لا اله الااللهبمیرد، در نزد خداوندﻷمستحق دو چیز میشود:
الف) نجات و رهایی از خلود در دوزخ.
ب) ورود چنین کسی به بهشت قطعی است، حتی اگر با تأخیر انجام گیرد و با سابقین اولین وارد بهشت نشود. چرا که پیامبر جمیفرماید: هرکس به اندازهی دانهی گندم در قلبش، ایمان داشته باشد و اقرار به لااله الااللهکند، درآتش دوزخ باقی نخواهد ماند.
و نیزمیفرماید: «هر بندهای که بگوید: لااله الااللهو در حالی که به آن اعتقادکامل دارد، بمیرد وارد بهشت میشود... و خداوند آتش را برای کسی که بگوید: لااله الااللهحرام نموده است به شرط آنکه برای جلب رضای خداوند آن را گفته باشد».
و نیزاهلسنت وجماعت معتقدند که مرتکب گناه کبیره، مؤمن است و انجام گناه کبیره او را بیایمان و کافر نمیکند و از دائرهی اسلام خارج نمیسازد، مگراینکه آن را در حالی که انجام میدهد، حلال بداند یا نهی از آن را در شرع کوچک و خوارشمارد، یا امر واجبی را که شرع مقدس اسلام بدان امر کرده است، تحقیر وکوچک نماید، در این صورت کافر و مرتد میگردد.
و براستی یکی از دلایلی که بر لزوم تکفیردیگران وجود دارد، احادیثی است که پیامبر جدر ضمن آنها به صراحت از این مسئله نهی کرده است. ازجملهی این احادیث، همین حدیثی است که ما در صدد شرح و توضیح آن هستیم، که درآن رسولخدا جبه صراحت میفرماید که متعرض اهل لا اله الااللهنشوید و آنان را به بهانهی ارتکاب گناه (همچون خوارج و معتزله) تکفیر نکنید.
در حدیثی پیامبر جمیفرماید:
«هرکس به برادرش خطاب کرد: ای کافر، دراین صورت آن کفر، یکی از آن دو را در برخواهد گرفت، اگر مخاطب براستی کافر بوده، پس سخن گوینده صحیح است و گر نه به قائل آن برخواهد گشت» [بخاری و مسلم].
و نیزمیفرماید:
«کسی که مردی را کافر بخواند، یا او را دشمن خدا، صدا بزند، و واقعاً اینطور نباشد. این سخن به خودگویندهاش، برمیگردد» [بخاری و مسلم].
براین اساس باید سخت مواظب باشیم که دراین دام نیفتیم و مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان و اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد نسبت ندهیم، چرا که بر همهی مسلمانان واجب است که در مقابل هرکس که کلمهی لا اله الا اللهرا بر زبان جاری کرد، مواظب زبان خویش باشند، زیرا برطبق این حدیث، کلیهی قائلان به کلمهی توحید، در زمرهی مسلمانان قرار دارند و ازاینرو، خون و مالشان محترم است و حساب آنان به خداست، این که حساب آنان با خداست، بدان معناست که ما نباید از کنه ضمیرآنان جستجوکنیم، بلکه صرفاً باید برطبق ظواهر امرعمل نمائیم و تنها خداست که از پنهانیهای در دل آگاه است و به ما دستور داده شده است که به ظاهرحکم کنیم و اسرار نهانی را به خداوند واگذار نمائیم.
در این مورد داستان «اسامة بن زید س» که دریک جنگ کافری را پس از جاری کردن کلمهی لا اله الاالله برزبان، کشته بود بسیارگویا و روشنگراست. پیامبر جوقتی از ماجرا باخبر شد، با عصبانیت فرمود: اسامه! چرا او را کشتی؟ اسامه در پاسخ گفت: آخر او از ترس شمشیر، کلمهی توحید را بر زبان جاری ساخته بود. پیامبر جفرمود: آیا سینهی او را شکافته بودی؟ [مسلم]
و بنا به به همین احادیث بود که هیچ یک از یاران پیامبر جخوارج را که از امت اسلامی خارج شده بودند و عملاً سازمخالف با آنان زدند و کمر به جنگ آنان بستند، آنان را تکفیر نکردند و هرگز از طرف آنها تکفیرنشدند و حضرت علی سبه خاطر ستم و ظلمی که خوارج بر مسلمانان میکردند، با آنان جنگید، نه این که آنان را کافر بداند و برهمین اساس مانند کافران با آنان برخورد نکرد، متعرض حریم آنان نشد، و آنان را به اسارت نگرفت و دارائیهایشان را به غنمیت نبرد.
پس موقعی که صحابه با خوارج گمراه، اینطور برخورد کنند، ما مسلمانان نیز باید خیلی مواظب باشیم تا مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان به کفر و ارتداد نسبت ندهیم. و اگراحیاناً کسی مرتکب گناهی از قبیل دزدی و زنا و غیره میشود، نباید به او نسبت کفر دهیم و از امت اسلامی خارج معرفی کنیم، اگرچه چنین افرادی از ایمان کامل برخوردار نیستند، چرا که نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند، از اینرو، میتوان گفت: که مرتکب گناه کبیره کافر نمیشود، و از امت اسلامی خارج نمیگردد.
چرا که رسولخدا جدر حدیثی لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شُرب شراب فراوان داشت، منع کرده است چون یکی از اصحاب گفت: خدایا! او را لعنت کن که شراب فراوان مینوشد، رسولخدا جفرمود: او را لعن و نفرین نکن، زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری]
ابن حجرعسقلانی در «فتح الباری، شرح صحیح البخاری»، دربیان فوائد این حدیث، چند فایده را اینچنین بیان میدارد:
الف) این حدیث، ردی است برکسانی که گمان میبرند، مرتکب گناه کبیره کافراست، بدلیل اینکه آن حضرت جاز لعن و نفرین آن مردشرابخوار، نهی فرمود و دستور داد که او را دعای خیرکنند، نه دعای بد و لعن و نفرین.
ب) این حدیث متضمن این حقیقت است که میان ارتکاب امورمنع شده با محبت خدا و پیامبر، تناقضی وجود ندارد، چنانکه آن حضرت جفرمود: این شخص با وجودارتکاب آن عمل زشت، خدا و رسول را دوست دارد.
ج) کسانی که مرتکب گناه و معصیت و حتی مرتکب تکرار آن میشوند، چنین اعمالی باعث نمیشود که محبت و عشق خدا و پیامبر را از دل آنان بیرون گرداند.
د) از آنچه بیان شد بدست میآید که اگر در حدیث دیگری از شرابخوار نفی ایمان شده باشد، با این عبارت که شخص با ایمان هرگزشراب نمینوشد منظور نفی مطلق ایمان نیست بلکه منظور نفی ایمان کامل از اوست.
«الکبائر»: گناهان کبیره.
در شرع مقدس اسلام، گناهان بر دو دستهاند: دستهای که قرآن، نام آنها را «کبیره» و دستهای که نام آنها را «سیئه» گذاشته است. خداوند میفرماید:
﴿ إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ﴾[النساء: ۳۱].
«اگر از گناهان کبیرهای بپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیرهی شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزداییم».
در آیهی ۳۲ سوره نجم به جای «سیئه» تعبیر به «لَمم» [گناهان گوچک و صغیره] آمده است. و در آیهی ۴۹ سورهی کهف در برابر کبیره «صغیره» را ذکر فرموده است آنجا که میفرماید:
﴿ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَا﴾[الکهف: ۴۹].
«ای وای برما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است».
از تعبیرات فوق به روشنی ثابت میشود که گناهان بر دو دسته مشخص تقسیم میشوند که گاهی از آن دو به «کبیره و صغیره» و گاهی «کبیره و سیئه» و گاهی «کبیره و لَمم» تعبیر میشود.
حال باید دید که ضابطه و میزان در تعیین و تعریف گناه کبیره و صغیره چیست؟
علما و دانشمندان اسلامی در تعریف گناه کبیره، اختلاف نظر دارند برخی گفتهاند: هر آنچه انجامش، موجب مفسده باشد کبیره است. و بعضی گفتهاند: هر آنچه که شارع بر انجام آن تهدید کرده باشد کبیره است و نیز گفته شده: هر گناهی که نسبت به گناهی دیگر ضررش کمتر باشد صغیره است و نسبت به گناهی دیگر که ضررش بیشتر باشد کبیره است. یعنی این دو از امور نسبی هستند یعنی به هنگام مقایسه کردن دو گناه با یکدیگر، آن یک که اهمیتش بیشتر است کبیره و آن که کمتر است صغیره میباشد و بنابراین، هر گناهی نسبت به گناه بزرگتر، صغیره و نسبت به گناه کوچکتر، کبیره است.
و برخی نیز گفتهاند: گناهی که بر آن در قرآن حد شرعی یعنی سزا مقرر شده است یا برآن الفاظ، لعنت و نفرین وارد آمده یا که برآن وعید جهنم و غیره ذکر شده، همهی اینها کبیرهاند. همچنین آن گناه هم کبیره است که مفاسد و نتایج بد آن با گناه کبیره یکسان و یا بیش از آن باشد، همچنین گناه صغیرهای که با جرأت و بیباکی انجام میگیرد یا بر آن مداومت شود، آن هم در کبیره داخل است.
حضرت علی سمیفرماید: هر گناهی که خداوند بر آن حکم عذاب داده یا لعنت کرده یا بر آن خشم گرفته است کبیره است. و نیز گفته شده که: هر گناهی که شخص بر انجام آن اصرار ورزیده،کبیره است و هر گناهی که از آن استغفار کند و اصرار نورزد، صغیره است [۲۸۸].
ولی با تمام این تفاصیل اگر به معنای لغوی «کبیره» باز گردیم در مییابیم که کبیره: هر گناهی است که از نظر اسلام، بزرگ و پراهمیت است و نشانهی اهمیت آن میتواند این باشد که در قرآن کریم و سنت پیامبر جتنها به نهی از آن قناعت نشده بلکه به دنبال آن تهدید به عذاب دوزخ گردیده است و خداوند مجازات آتش برای آن مقرر داشته است مانند قتل نفس، زنا، رباخواری، و امثال آنها.
بنابراین به دست آوردن گناهان کبیره و شناخت آنها با توجه به ضابطهی فوق، کار آسانی است و اگر ملاحظه میکنیم که در پارهای از روایات، تعداد گناهان کبیره «هفت» و در بعضی «بیست» و در بعضی «هفتاد» و در بعضی بیشتر یا کمتر ذکر شده منافات با آنچه که در بالاگفته شد ندارد زیرا در حقیقت بعضی از این روایات به گناهان کبیرهی درجهی اول، بعضی به گناهان کبیرهی درجهی دوم و بعضی به همهی گناهان کبیره اشاره میکند.
«ابن حجرمکی» در کتاب «الزواجر» فهرست تمام آن گناهانی را که موافق تعریف بالا در کبیره داخل هستند، بر شمرده و شرح کامل هر کدام را بیان کرده است آمار گناهان کبیره در این کتاب به ۴۶۷ رسیده است.
و امام «شمس الدین ذهبی» نیز در باب کبائر، کتابی نوشته و در آن، هفتاد گناه کبیره را بر شمرده است.
رسولخدا جنیز در مواضع مختلف، بسیاری از گناهان را کبیره گفته است ومناسب به حالات و شرایط، در بعضی مواقع «سه» در بعضی مواقع «شش» و در بعضی «هفت» و درجایی از اینهم بیشتر بیان فرموده است. لذا علمای اسلام چنین دریافتهاند که مقصود، انحصار در عدد نیست بلکه به مناسبت حالات و شرایط اینچنین بیان شده است.
البته باید دانست که گناهان صغیره در چند مورد تبدیل به کبیره میگردند.
۱- تکرار گناه، صغیره را به کبیره تبدیل میکند.
۲- انسان مسلمان در صورتی که گناه را کوچک و سبک بشمرد و تحقیر کند تبدیل به کبیره میشود.
۳- در صورتی که انسان از روی طغیان و تکبر و گردنکشی در برابر فرمان پروردگار گناه صغیره انجام دهد آن گناه صغیره به کبیره تبدیل میگردد.
۴- در صورتیکه گناهان صغیره از افرادی سر بزند که موقعیت خاصی در اجتماع دارند (مانند علما و دانشمندان اسلامی) و در حقیقت لغزشهای آنها با دیگران برابر محسوب نمیشوند بلکه ممکن است سرمشق دیگران و سنتی در اجتماع گردد بنابراین گناهان صغیرهی چنین افرادی به کبیره تبدیل میشود.
۵- انجام صغیره در حرم (مکه و مدینه).
۶- در صورتی که گناهکار از انجام گناه صغیره خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخار کند، گناه صغیرهاش تبدیل به کبیره میشود.
[۲۷۸]- ابوداود ۱/۳۹۶ ح ۵۹۰. [۲۷۹]- تفسیر نمونه ج ۴ صص ۵۴۹ – ۵۵۰. [۲۸۰]- ابوداود ۱/۳۹۹ ح ۵۹۶؛ ترمذی ۲/۱۸۷ ح ۳۵۶؛ نسایی ۲/۸۰ ح ۷۸۷؛ و مسند احمد ۵/۵۳. [۲۸۱]- ابوداود ۱/۳۹۸ ح ۵۹۵. [۲۸۲]- ترمذی ۲/۱۹۱ ح ۳۵۸. [۲۸۳]- ابوداود ۱/۳۹۷ ح ۵۹۳؛ و ابن ماجه ۱/۳۱۱ ح ۹۷۱. [۲۸۴]- ابوداود ۱/۳۹۰ ح ۵۸۱؛ و مسند احمد ۶/۳۸۱. [۲۸۵]- ابوداود ۳/۴۰ ح ۲۵۳۳. [۲۸۶]- جواهر الاکلیل ۱/۲۵۱. [۲۸۷]- المغنی ۸/۳۵۰. [۲۸۸]- شرح عقاید تفتازانی، با حاشیهی کستلی ص ۱۴۱.