دروغگویان را بشناسید. پاسخی کوتاه به دروغهای تیجانی

فهرست کتاب

۵۱- و در صفحه ۲۳۸ می‌گوید:

۵۱- و در صفحه ۲۳۸ می‌گوید:

«واما خلافت عثمان که یک مسخره تاریخی است، چرا که عمر شش نفر را برای خلافت انتخاب کرد و آنان را مجبور ساخت که باید یک نفر را از میان خود برگزینند و گفت: اگر چهار نفر اتفاق نظر داشتند و دو نفر مخالفت کردند، آن دو را بکشید و اگر دو گروه شدند، سه نفر در یک سوی و سه نفر در طرفی دیگر، پس آن گروه سه نفر که عبدالرحمن بن عوف با آنهاست اولویت دارد و اگر مدتی گذشت و هر شش نفر به نتیجه‌ای نرسیدند، همه را بکشید!!».

جای بسی، تعجب است که تیجانی روایت صحیح بخاری را رها کرده و به سرعت دنبال روایت او مخنف کذاب رفته است بعد، در صفحه: ۱۲۰ می‌گوید: «با خود پیمان بستم حال که در این بحث طولانی ودشوار وارد می‌شوم، احادیث صحیحی که مورد اتفاق شیعه و سنی است مدرک قطعی قراردهم!!».

به تیجانی می‌گویم: رسول خداصفرموده است: منافق سه علامت دارد هنگام سخن گفتن دروغ می‌گوید، وعده خلافی می‌کند ودر امانت خیانت می‌کند. [روایت بخاری و مسلم] [۱۴۰].

این داستانی که تیجانی ذکر کرده است ساختگی است، کذابی مثل تیجانی بنام ابو مخنف، لوط بن یحیی آن را ساخته است [۱۴۱].

هم اینک داستان شوری را به روایت امام بخاری بخوانید.

امام بخاری از عمروبن میمون روایت می‌کند. (در ضمن گفتن داستان شهادت حضرت عمرس) به عمر گفته شد ای امیر المؤمنین! وصیت کن و خلیفه‌ای تعیین کن. حضرت عمر فرمود: برای خلافت کسی مستحق‌تر از این شش نفر نیست، رسول خداصفوت کرد درحالیکه از آن‌ها راضی و خوشنود بود سپس حضرت علی، عثمان، زبیر، طلحه، سعد و عبدالرحمنشرا نام برد و فرمود: عبدالله بن عمر در جلسه شما حاضر می‌شود اما سهمی در خلافت ندارد، اگر امارت به سعد رسید، خوب است در غیر اینصورت هر کدام از شما امیر شد از سعد کمک بگیرید زیرا من ایشان را بخاطر ناتوانی و خیانت برکنار نکردم و فرمود: خلیفه بعد از خودم را در مورد مهاجرین اولین وصیت می‌کنم که حقوق آن‌ها را بشناسد واحترام‌شان را حفظ کند و در مورد انصار، کسانی که در مدینه ساکن بودند و قبل از آمدن مهاجرین ایمان آوردند، وصیت به نیکی، می‌کنم، از نیکوکاران آن‌ها بپذیرد و از اشتباهات‌شان عفو و گذشت نماید و درباره شهر‌نشینان، به نیکی درباره آنها، وصیت می‌کنم زیرا آن‌ها کمک و نیروی اسلام: و جمع کنندگان مال هستند و باعث خشم دشمن می‌شوند و فقط اموال اضافه آنها، با خوشنودی گرفته شود و وصیت می‌کنم که به صحرانشیان عرب نیکی کند زیرا آن‌ها اصل عرب و گوهر اسلام‌اند. و وصیت می‌کنم که از اموال اضافی آن‌ها گرفته شود و به فقراء آن‌ها برگردانده شود. و در مورد اهل ذمه وصیت می‌کنم که به عهد و پیمان آن‌ها وفا نماید و به اندازه توان از آن‌ها جزیه بگیرد [۱۴۲].

این داستان شوری است و در آن خون یاران رسول خداصمباح دانسته نشده است، آن یارانی که حضرت عمرسگواهی داد که رسول خداصدنیا را وداع گفت. درحالیکه از آن‌ها راضی بود.

[۱۴۰] تخریج حدیث در پاسخ شماره: ۳۲ گذشت. [۱۴۱] گواهی علماء در مورد او مخنف در پاسخ شماره: ۴۸ گذشت. [۱۴۲] فتح الباری : کتاب الصحابه، باب قصة البیعة، شماره حدیث: ۳٧۰۰.