سوره احزاب
مدنی است و دارای (٧۳) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره بهجهت آنکه دربرگیرنده واقعه خندق و هجوم احزاب و طوایف مشرکان به مدینه است، «احزاب» نامیده شد.
محور سوره «احزاب»، تعیین راه و رسم زندگی و بیان آداب و اخلاقیات جامعه اسلامی است، که در آن رهنمودهای مستقیمی به رسول اکرم صو رهنمودهایی نیز به مؤمنان صادر شده است. البته وارثان نبوت باید همه این توجیهات را بهکار بسته و آن را مدنظر داشته باشند مگر آنچه که خاص به شخص رسول اکرم صاست.
شیخ سعید حوی؛ در تفسیر «الأساس» میگوید: «قابل ملاحظه است که در این سوره دو ندای:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ﴾و ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾به تناوب تکرار شده است».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَلَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا١﴾.
«ای پیامبر! از خدا بترس» یعنی: بر تقوا و ترس از الله أمداومت کن و بر این تقوی بیفزای. ابنکثیر به نقل از طلقبنحبیب میگوید: «تقوا این است که به وسیله نوری از جانب حق تعالی که با توست و به امید دریافت پاداش وی، به طاعتش عمل کنی و به وسیله همین نور و از بیم عذابش، نافرمانی وی را فروگذاری». «و از کافران اطاعت نکن» مراد مردم مکه و همانندان آنانند. ابن کثیر در معنی آن میگوید: «یعنی از آنان نشنو و با آنان مشورت نکن». «و نیز» اطاعت نکن «از منافقان» یعنی: از کسانی که اسلام را آشکار و کفر را پنهان میدارند «بیگمان خداوند دانای حکیم است» پس او سزاوارتر به آن است که مورد اطاعت و پیروی قرارگیرد.
در بیان سبب نزول روایت شده است: بعد از غزوه احد، ابوسفیان با درخواست امان از رسول خدا صو به منظور انجام مذاکره با ایشان، به مدینه آمد و در منزل عبدالله ابنابی جا گرفت. مشرکان از طریق وی به رسول خدا صپیشنهاد دادند که از دشنام دادن بتانشان دست بردارند و این امر را که آنها از سوی معبودان خود مورد شفاعت قرار میگیرند، بپذیرند. آنها وعده دادند که در قبال پذیرفتن این امر، نصف اموال خویش را به پیامبر صمیدهند. منافقان مدینه نیز رسول خدا صرا بر قبول این پیشنهاد زیر فشار گذاشتند. اما رسول خدا صاین پیشنهادشان را قاطعانه رد کردند و آیه کریمه نیز نازل شد و به ایشان دستور داد که هرگز در برابر پیشنهاد مشرکان، نرمش و انعطاف نشان ندهند. آنگاه رسول خدا صدستور به اخراج نمایندگان مشرکان از مدینه دادند، که در پی آن آنها از مدینه اخراج شدند.
البته تعبیر: (از خدا بترس و از کافران اطاعت نکن...) خطاب به رسول اکرم ص، به معنای این نیست که آن حضرت صدر این مورد نقصی داشته اند بلکه این تعبیر، در میان اعراب تعبیر مألوف و آشنایی است. مثلا یکی از آنان به فرزندش میگوید: «اگر تو بهراستی فرزند منی پس شجاع باش». چنانکه فرض نمودن یک چیز برای نفی احتمال وقوع آن، نیز در نزد اعراب مألوف است.
تأویل دیگر این است که: مخاطب رسول اکرم صاند ولی مراد، امت ایشانند نه خودشان زیرا قرآن به زبان اعراب نازل شده و در میان آنان رایج است که فردی را به چیزی مخاطب میگردانند، در حالیکه غیر او را اراده دارند چنانکه میگویند: «اياك اعني و اسمعي يا جارية: هدفم تویی اما دخترک! تو بشنو». در فارسی نیز این شیوه سخن رایج است و ضرب المثلی است که میگوید: «در به تو میگویم، دیوار؛ تو بشنو».
شایان ذکر است که شیوه مخاطب ساختن رسول اکرم صو اراده داشتن دیگران، در قرآن نظایر دیگری نیز دارد.
﴿وَٱتَّبِعۡ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا٢﴾.
«و آنچه را که از جانب پروردگارت به تو وحی میشود» از قرآن و سنت «پیروی کن» یعنی: در تمام امور خویش از وحی پیروی کن و از چیزی جز وحی ـ مانند مشورتهای کافران و منافقان ـ پیروی نکن «همانا خداوند از آنچه میکنید، آگاه است» و چیزی از اعمال آشکار و نهان شما بر او پنهان نمیماند.
﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا٣﴾.
«و بر خدا توکل کن» یعنی: تمام امور خویش را به او بسپار «و خدا به عنوان کارساز کافی است» کافی است که او حافظ و نگهبانت باشد و یقینا او متوکلان به خود را حفظ میکند.
﴿مَّا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَيۡنِ فِي جَوۡفِهِۦۚ وَمَا جَعَلَ أَزۡوَٰجَكُمُ ٱلَّٰٓـِٔي تُظَٰهِرُونَ مِنۡهُنَّ أُمَّهَٰتِكُمۡۚ وَمَا جَعَلَ أَدۡعِيَآءَكُمۡ أَبۡنَآءَكُمۡۚ ذَٰلِكُمۡ قَوۡلُكُم بِأَفۡوَٰهِكُمۡۖ وَٱللَّهُ يَقُولُ ٱلۡحَقَّ وَهُوَ يَهۡدِي ٱلسَّبِيلَ٤﴾.
«خداوند برای هیچ مردی دو قلب در درونش ننهاده است» در بیان سبب نزول آیه کریمه نقل شده است که یکی از منافقان میگفت: من دو قلب دارم؛ قلبی مرا بهکاری دستور میدهد و قلبی دیگر به کاری دیگر. همچنان اعراب میپنداشتند که اشخاص دارای هوش و فراست بالا، دو قلب دارند، از این روی میانشان معروف بود که جمیلبنمعمرفهری دو قلب دارد زیرا او حافظه نیرومندی داشت ومیگفت: من دارای دو قلب هستم که با هر کدام آنها بهتر از عقل محمد میاندیشم. پس چون روز بدر فرارسید و مشرکان ـ که او نیز از شرکت کنندگان در اردوی آنان بود ـ شکست خوردند، او را دیدند که یک لنگه کفش در پا و لنگه دیگر در دست میگریزد. در این حال از او پرسیدند: چرا یک لنگ کفش در دست و یکی در پا داری؟ گفت: میپنداشتم که هردو تا را در پا دارم!! پس در آن روز مشرکان دانستند که او دو قلب ندارد.
آری! خدای ﻷ در این آیه روشن کرد که انسان فقط دارای یک قلب است و در آن یک قلب، یا میتواند اسلام وجود داشته باشد، یا کفر، یا نفاق و اینگونه نیست که بتوان همه اینها را باهم در یک قلب جای داد.
«و آن زنانتان را که مورد ظهار قرار میدهید، مادرانتان نگردانیده است» یعنی: چنان که یک شخص دارای دو قلب نیست، همینطور، زنانی را که مورد «ظهار» قرار میدهید، مادرانتان نیستند «و» همینگونه «پسر خواندگانتان را» که به پسری برگرفتهاید و پسر، خواندهاید «پسران» حقیقی «شما نگردانیده است» ادعیاء: پسران متبنی یا فرزندخوانده میباشند.
ظهار این است که مرد به زنش بگوید: تو بر من مانند پشت مادرم هستی. یعنی: چنانکه مادرم بر من حرام است، تو نیز بر من حرام هستی. شایان ذکر است که بهکار بردن چنین تعبیری در جاهلیت، صیغهای از صیغههای طلاق بود پس خداوند أروشن کرد که همسر انسان، مادر وی نیست و این سخن، سخنی زشت و ناپسند و دروغ و گناه است و بر گوینده آن کفاره واجب میشود [۶].
در بیان سبب نزول آمده است: این بخش از آیه کریمه درباره زید بن حارثه سنازل شد که خدیجه ل او را ـ که بردهاش بود ـ قبل از اسلام به رسول خدا صبخشید. آن حضرت صاو را سخت دوست داشتند و او نیز به ایشان علاقه مفرطی داشت، بهطوری که وقتی اعضای خانوادهاش که در شام زندگی میکردند از وجودش در مکه و قرار داشتنش در بند بردگی آگاه شدند و نزد رسول خدا صآمدند تا او را بازخرید کنند، رسول خدا صبه آنان فرمودند: بروید با خود او سخن بگویید، اگر او شما را انتخاب کرد، همینطور بیهیچ بهایی از آن شما باشد. پدر و عمویش از این پیشنهاد سخت شادمان شده و با خوشحالی نزد زید رفتند و وقتی از او تقاضا کردند تا با آنان به وطن خویش برود، زید سگفت: من کسی نیستم که رهاکننده این مرد باشم! به این ترتیب، او بردگی زیر فرمان محمد صرا بر آزادی و قرار داشتن در آغوش خانوادهاش ترجیح داد. در این هنگام بود که رسول خدا صاو را آزاد کردند و فرزند خویشش خواندند و فرمودند: «گواه باشید که زید فرزند من است، او از من میراث میبرد و من از وی». پس، از آن وقت او زیدبن محمد صخوانده میشد. لذا این آیه نازل شد و حکم فرزندخواندگی را که در دوران جاهلیت احکام و آثاری برآن مترتب میشد، منسوخ کرد.
«این» یعنی: آنچه گذشت از ذکر ظهار و فرزند خواندگی «سخن شما به زبآنهایتان است» یعنی: این جز سخن گفتن به زبآنهایتان، چیز دیگری نیست و هیچ تأثیری در بر گردان واقعیت ندارد پس نه زن انسان با ظهار مادر وی میگردد و نه فرزند دیگران با ادعا فرزند حقیقی انسان میشود و قطعا بر اینها هیچ چیز از احکام مادری و فرزندی مترتب نیست «و خداوند حق را میگوید» آنچه که او میگوید، ذاتا در ظاهر و باطن خود حق است نه باطل پس باید فرزندان را به همان پدران حقیقی آنها نسبت دهید و به این حقی که پیروی از آن سزاوار است، گردن بگذارید «و اوست که به راه هدایت میکند» یعنی: حق تعالی به راهی که رساننده بهسوی حق است، راهنمون میگردد، آن راه این است که:
﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِۚ فَإِن لَّمۡ تَعۡلَمُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَمَوَٰلِيكُمۡۚ وَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٞ فِيمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِۦ وَلَٰكِن مَّا تَعَمَّدَتۡ قُلُوبُكُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمًا٥﴾.
«آنان را به پدرانشان نسبت دهید» یعنی: پسرخواندگان را به پدران صلبی آنان نسبت دهید نه به غیر آنان. از ابن عمر بروایت شده است که فرمود: «ما تا قبل از نزول این آیه، زیدبن حارثه را زیدبن محمد صمیخواندیم و چون این آیه نازل شد، از آن پس او را بهنام پدرش خواندیم». ابن کثیر میگوید: این دستور، ناسخ مجوز پسر خواندن فرزند دیگران است که در ابتدای اسلام جایز بود ولی خدای ﻷ برگرداندن نسبت آنان را به پدران حقیقیشان، به قسط و عدل نزدیکتر خواند و فرمود: «این» نسبت دادن آنها بسوی پدران حقیقی آنها «نزد خداوند عادلانهتر است» از این سخنتان که فلان فرزند فلان است در حالی که فرزند حقیقی وی نیست «و اگر پدرانشان را نمیشناسید، در آن صورت برادران دینی و آزاد کردگان شمایند» بنابراین، به آنها بگویید: ای برادرم! ای آزاد کردهام! ونگویید: ای فرزند فلان! چرا که پدران حقیقی آنان را نمیشناسید. موالی: یعنی بردگان آزاد شده.
«و در آنچه اشتباها مرتکب آن شدهاید» یعنی: در آنچه که به خطا و نه از روی عمد دراینباره از شما سر زده است «بر شما گناهی نیست» چنانکه در حدیث شریف آمده است: «خداوند متعال برایم از امتم خطا و فراموشی و آنچه را که به اکراه بدان واداشته شدهاند، درگذشته است». «ولی» گناه در «آن چیزی است که دلهایتان قصد آن را کرده است» از نسبت دادن عمدی پسران به غیرپدران حقیقیشان در حالی که به این حقیقت که او در واقع پسر چه کسی است، علم هم داشتهاید.
قتاده میگوید: «اگر مردی را بهنام غیر پدرش بخوانی در حالی که بر این باور هستی که او واقعا پدر وی است، بر تو باکی نیست، هرچند او درواقع پدر وی نباشد اما اگر خلاف این باشد، گنهکار هستی». در حدیث شریف آمده است: «منادعي الي غير ابيه و هو يعلم انه غير ابيه فالجنة عليه حرام». «کسی که خود را بهنام غیرپدرش میخواند در حالی که میداند او پدرش نیست، بهشت بر وی حرام است». نسفی در تفسیر خویش میگوید: «اگر کسی دیگری را فرزند خواند، ملاحظه میشود: چنانچه آن فرزند خوانده مجهول النسب و از شخصی که او را فرزند خویش خوانده است از نظر سنی کوچکتر بود، نسب وی از او ثابت میشود و اگر آن فرزند خوانده برده وی بود، آزاد میشود اما اگر از وی بزرگتر بود، نسبش از او ثابت نمیشود». ولی نزد ابوحنیفه /کسی که نسب وی شناخته شده است، با فرزندخواندگی برای شخصی که او را فرزند خویش خوانده است، نسبش اثبات نمیشود اما اگر برده وی بود، آزاد میشود. «و خداوند همواره آمرزنده مهربان است» در حق کسی که خطا میکند چنانکه او توبه مرتکب عمدی گناه را میپذیرد.
و به مناسبت بیان این حکم، خدای ﻷ در همین سیاق احکام دیگری را نیز بیان میدارد:
﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ إِلَّآ أَن تَفۡعَلُوٓاْ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِكُم مَّعۡرُوفٗاۚ كَانَ ذَٰلِكَ فِي ٱلۡكِتَٰبِ مَسۡطُورٗا٦﴾.
«پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» یعنی: آن حضرت صبه مؤمنان از خودشان در تمام امور دین و دنیا سزاوارترند، چه رسد به این که از غیرشان بهخودشان سزاوارتر نباشند پس بر مؤمنان واجب است تا از پیامبر خویش بیشتر وبهتر از خواسته خودشان، اطاعت کنند و طاعت وی را بر تمایلات نفسانی وخواستههای شخصی خود مقدم بدارند. بهقولی: مراد از (أنفسهم) در آیه کریمه، «بعضهم» میباشد، که در این صورت معنی این است: پیامبر به مؤمنان ازخودشان بر یک دیگرشان سزاوارتر است. بهقولی دیگر: این آیه مخصوص به حکم قضاوت و داوری پیامبر صمیباشد لذا معنی این است: پیامبر صدر آنچه که میان مؤمنان حکم میکند، از خودشان به ایشان سزاوارتر است. یا معنی این است: پیامبر به آنان سزاوارتر است در این که پیشاپیش وی جهاد کنند و جان خویش را در مقدم وی قربانی نمایند. و همه این معانی صحیح است.
در حدیث شریف به روایت بخاری و دیگران از ابوهریره سآمدهاست که رسول خداصفرمودند: «ما من مؤمن إلا وأنا أولي الناس به في الدنيا والآخرة. اقرأوا إن شئتم: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ﴾[الأحزاب: ۶] فأيما مؤمن ترك مالا فلترثه عصبته منكانوا، فان ترك دينا أو ضياعاً فليأتني، فأنا مولاه». «هیچ مؤمنی نیست مگر این که من در دنیا و آخرت سزاوارترین مردم به او هستم، اگر خواستید این آیه را بخوانید: (پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است). لذا هر مؤمنی که مالی را بهجا گذاشتهاست، میراث وی از آن نزدیکان (عصبه) وی است ـ هرکه هستند ـ اما چنانچه وامی، یا افراد تحت تکفل نیازمندی از خود بهجا گذاشت، باید آن طلبکار یا نیازمند نزد من بیاید زیرا من مولای آن مؤمن هستم» یعنی: من آن نیاز وی را برآورده میکنم.
آیه کریمه در مقام تسلیت و دلجویی زید بن حارثه سنازل شد تا این حقیقت را به وی گوشزد نماید که رسول خدا صاز پدری خاصه وی به پدری معنوی تمام مسلمانان ـ نه پدری نسبی آنان ـ ارتقا و انتقال کردهاند زیرا در آیه دیگری آمده است: ﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ﴾[الأحزاب: ۴۰]. «محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست».
«و همسرانش مادران ایشانند» یعنی: همسران پیامبر صدر حکم حرمت ازدواج با ایشان، مادران مؤمنان هستند لذا در استحقاق تعظیم و احترام، جایگاه ومنزلت مادرانشان را دارند پس همچنانکه برای احدی جایز نیست تا با مادر خویش ازدواج کند، این هم برای وی جایز نیست تا بعد از درگذشت آن حضرت صبا یکی از امهاتالمؤمنین ازدواج نماید، چه آنان مادران همه مردان و زنان مؤمن هستند. اما در غیر امر ازدواج و احترام مادری، ایشان نسبت به مؤمنان بیگآنهاند، به این معنی که به دختران ایشان، «خواهران مؤمنان» گفته نمیشود همچنین همسران پیامبر صبرای مؤمنان محرم نیستند و نگاه کردن بهسویشان جایز نیست و در غیر اینها از احکام نیز، حکم ایشان حکم مادران حقیقی نیست. ابن کثیر میگوید: «در عین حالی که همسران پیامبر صمادران مؤمنان هستند ولی خلوت کردن مردان نامحرم با آنان جایز نیست». شایان ذکر است که تحریم ازدواج با آنان، اجماعا به دختران و خواهرانشان تسری نمییابد.
«و اولوالارحام در کتاب خدا» یعنی: در حکم و فیصله الهی، یا در سهم میراث «برخی از آنان به برخی دیگر از مؤمنان» یعنی: نسبت به مؤمنان «و مهاجران» خارج از حوزه قرابت آنها که نسبت به آنان بیگانه بهشمار میروند، هرچند که در میانشان پیمان یا دوستی و برادرخواندگیای هم باشد «سزاوارترند» مراد از اولیالارحام، نزدیکان و خویشاوندان شخص هستند که پس از مرگ وی باقی میمانند، چه در ارث از اصحاب فرایض ـ یعنی صاحب سهم ـ باشند، چه از عصبه، چه از خویشاوندان نزدیکی که از جهت زنان با متوفی نزدیکیای دارند ـ که اصطلاحا «ذویالارحام» نامیده میشوند. آری! مجموعه اینها، نسبت به مؤمنان دیگری که با متوفی نزدیکی نسبی و پیوند خویشاوندی ندارند، در امر استحقاق میراث در اولویت قراردارند. تفسیر نظیر این آیه شریفه در آخر سوره «انفال» نیز گذشت. البته این آیه ناسخ حکمی است که در صدر اسلام در مورد میراث بردن از طریق هجرت و موالات (پیمان دوستی یا برادرخواندگی) نافذ بود.
آری! نزدیکان نسبی و سببی شخص به ارث بردن از وی سزاوارترند «مگر آنکه بخواهید در حق دوستانتان» که با شما پیوند نسبی یا خویشاوندیای ندارند «احسانی بکنید» از دادن صدقه، یا وصیت کردن بخشی از مال خود به ایشان پس در صورتی که وصیت از یک سوم کل ثروت شخص بیشتر نشود، آن وصیت جایز است زیرا آنگاه که خداوند أمیراث بردن از یکدیگر به وسیله پیمان دوستی و هجرت را منسوخ کرد، وصیت در حق یکدیگر را در دوران حیات مباح گردانید پس اگر کسی از یکسوم مال خویش برای دوست خویش وصیت کند، این کار جایز است.
«این» یعنی: منسوخ کردن ارث بردن از طریق هجرت، همپیمانی و عقد توارث و مقابلتا بازگردانیدن میراث به نزدیکان نسبی و سببی «در کتاب» یعنی: در لوح محفوظ، یا در قرآن «نوشته شده است» پس بنابراین، عمل به آن بر شما واجب است، هرچند که خداوند متعال در زمانی دیگر بهجهت حکمت بالغه و مصلحت موقتی، خلاف این حکم را مشروع کرده باشد.
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ مِيثَٰقَهُمۡ وَمِنكَ وَمِن نُّوحٖ وَإِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَۖ وَأَخَذۡنَا مِنۡهُم مِّيثَٰقًا غَلِيظٗا٧﴾.
بعد از بیان جایگاه پیامبر صدر میان مؤمنان، اینک خداوند أمأموریت بزرگ و منزلت بلند ایشان در حوزه تبلیغ شریعت و رسالت را بیان میدارد: «و بیاد آور وقتی را که از پیامبران میثاقشان را گرفتیم» بر این که ما را عبادت کنند، بهسوی عبادت ما دعوت نمایند، برخی از آنها برخی دیگر را تصدیق نمایند و خیرخواه امتهای خویش باشند «و نیز» پیمان گرفتیم «از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم» حق تعالی این پنج تن را مخصوصا یادآوری کرد زیرا ایشان پیامبران اولیالعزم وی هستند. و در مقدم ساختن ذکر پیامبر ما صبا وجود مؤخر بودن زمانشان، تشریف و بزرگداشتی عظیم برای ایشان است که مخفی نتوان بود. «و از آنان میثاقی غلیظ گرفتیم» یعنی: از همه آنان عهدی محکم و پیمانی استوار گرفتیم بر این که به آن امانتی که بر دوش گرفتهاند وفا کنند و مأموریتی را که خدای ﻷ ایشان را بدان برگماشته است، به سر رسانند.
﴿لِّيَسَۡٔلَ ٱلصَّٰدِقِينَ عَن صِدۡقِهِمۡۚ وَأَعَدَّ لِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابًا أَلِيمٗا٨﴾.
آری! خداوند أاز پیامبران میثاقی محکم گرفت: «تا راستگویان را از راستی آنان بپرسد» یعنی: از پیامبران †در مورد وفایشان به این میثاق و از آن جمله درباره تبلیغ رسالت به امت هایشان سؤال نماید. پس هر گاه پیامبران †از این امر مورد پرسش قرار میگیرند، دیگران چگونه مورد پرسش قرار نخواهند گرفت؟ «و برای کافران عذابی دردناک آماده کرده است» یعنی: حق تعالی کافران امتها را نیز از پاسخ سرد و منفیای که به پیامبرانشان دادهاند، مورد بازپرسی قرار میدهدو برای آنان عذابی دردناک آماده کرده است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَآءَتۡكُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا وَجُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا٩﴾.
«ای مؤمنان! نعمت خدا را بر خود به یاد آرید آنگاه که لشکرهایی بهسوی شما آمدند» مراد لشکرهای قبایل و طوایفیاند که علیه رسول خدا صهم پیمان شده ودر ماه شوال سال پنجم هجری به جنگ پیامبر صآمدند و مدینه را در محاصره خویش گرفتند، که این غزوه به نام «غزوه خندق» یا «غزوه احزاب» نامیده شده است. این لشکرها مرکب بودند از لشکر قریش به رهبری ابوسفیانبنحرب، لشکر غطفان به رهبری عیینهبنحصن فزاری، لشکر بنیاسد به رهبری طلیحه، لشکر بنوعامر به زعامت عامربن طفیل، لشکر بنیسلم به فرماندهی ابوالاعورسلمی، لشکر بنیقریظه از یهود به ریاست کعببناسد و لشکر نضیر از یهود بهریاست حییبناخطب. که مجموع این احزاب به حدود ده یا دوازده هزار نفر بالغ میشدند. «پس بر سر آنان تندبادی را فرستادیم» تا بدانجا که دیگهایشان را برکند و فروانداخت و خیمههایشان را واژگون کرد «و» نیز فرستادیم «لشکرهایی که آنها را نمیدیدید» یعنی: لشکرهای فرشتگان را. آری! خدای ﻷ فرشتگان را بر سر آنان فرستاد پس میخهای خیمههایشان را کشیده و طنابهای خیمهها را بریدند، آتش هایشان را خاموش ساختند، دیگهایشان را واژگون کردند و اسبهایشان به همدیگر جولان کرده و در هم شوریدند. از سوی دیگر تندباد همهچیز را بر سر آنان فرو پاشاند و در عین حال خدای ﻷ بر آنان رعب و وحشت را مستولی کرد. نتیجه این هنگامه آن بود که مشرکان پا به فرار گذاشته و از اطراف مدینه متواری شدند.
«و خداوند به آنچه میکردید» از حفر خندق و پایداری بر یاری پیامبر ص«بینا بود». و بنا به قرائت (یعملون) معنی این است: خداوند أبه آنچه مشرکان میکردند ـ از هجوم بر مدینه و همداستان شدن علیه مسلمین ـ بینا بود.
آنگاه خدای ﻷ در بیان تفصیلی این رویداد میفرماید:
﴿إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠١٠﴾.
«هنگامی که از فرازتان» یعنی: از بلندای وادیای که در سمت شرقی مدینه منوره قرار دارد «بهسراغ شما آمدند» و کسانی که از این سمت آمدند، قبیله بنیغطفان بودند «و» هنگامی که به سراغ شما آمدند «از فرودتان» یعنی: از ناحیه فرودین وادی از سمت مغرب. کسانی که از این سمت آمدند، قبیله قریش بودند. یا کسانی که از فراز آمدند، لشکرهای قریش، غطفان و احزاب دیگر وکسانی که از فرود آمدند، یهودیان بنیقریظه بودند «و آنگاه که چشمها برگشت» وخیره شد؛ از روی دهشت و از فرط هول و هراس و حیرت «و دلها به گلوگاهها رسید» یعنی: دلها از فرط خوف و هراس و بیقراری، از جای خویش بالا آمده بهگلوگاهها رسید. این از باب مثل و مبالغه بوده و خوف و هراس و بیقراری زایدالوصف اکثر مسلمانان را نشان میدهد.
در حدیث شریف به روایت ابوسعید سآمدهاست که فرمود: در روز خندق به رسول الله صگفتیم: یا رسول الله ص! آیا چیزی هست که بخوانیم تا آرام گیریمزیرا دلهایمان (از اضطراب و وحشت) به گلوگاهها رسیده است؟ رسول خدا صفرمودند: «آری! بگویید: «اللهم استر عوراتنا و آمن روعاتنا». «خدایا! عیوب ما را بپوشان و بی قراریهای ما را آرامش بخش». «و به خداوند گمآنهایی میبردید» برخی از شما گمان پیروزی را میبردید و به امید کامیابی و ظفر بودید وبرخی هم خلاف این را گمان میبردید ـ که آنان، منافقان و سست دلان بودند.
بیهقی از حذیفه سدر بیان سبب نزول روایت میکند که فرمود: در شب احزاب ما را میدیدی که صف کشیده نشسته بودیم، ابوسفیان و لشکریان همراه وی بر فراز ما و قریظه در زیر پای ما قرار داشتند و از آن بیم داشتیم که بر اطفال و زنان ما یورش آورند، هرگز شبی به تاریکی آن شب و تند بادتر از آن بر ما نیامده است. منافقان در آن وضع آشفته از رسول خدا صاجازه میخواستند که از صف معرکه بیرون روند و میگفتند: خانههای ما بیحفاظ است در حالی که بیحفاظ نبود پس هیچکس از منافقان اذن نمیخواست مگر این که رسول خدا صبه وی اجازه میدادند و آنها پنهانی از میان تاریکی بهدر میرفتند. در این اثنا دیدیم کهرسول خدا صبه ما روی آوردند، ایشان تکتک ما را ورانداز کردند تا این که به من رسیدند و به من گفتند: برو و خبر قوم را برایم بیاور! پس حرکت کردم وبه خدا سوگند که صدای بههم خوردن سنگها را در اردوگاه احزاب میشنیدم، طوفانی سخت و تندبادی عجب هولناک برخاسته بود و سنگها را برآنان میزد ودر این حال میگفتند: الرحیل! الرحیل! های کوچ کنید! هان کوچ کنید! اینتندباد فقط محدود به اردوگاهشان بود و یک وجب از آنان تجاوز نمیکرد. پس آمدم و خبر آنها را به رسول خدا صآوردم. در این هنگام بود که این آیه نازلشد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَآءَتۡكُمۡ جُنُودٞ﴾[الأحزاب: ٩].
در حدیث شریف آمده است: «به وسیله باد صبا نصرت داده شدم و عاد با باد دبور هلاک ساخته شد».
﴿هُنَالِكَ ٱبۡتُلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِيدٗا١١﴾.
«آنجا بود که مؤمنان آزموده شدند» با ترس و هراس و جنگ و گرسنگی و محاصره و یورش تا مؤمن در صحنه عمل و آزمون از منافق متمایز گردد «و بهسختی متزلزل شدند» یعنی: مؤمنان بهسختی مضطرب شده و سخت تکان خوردند؛ بعضی از آنان در اندرون خویش مضطرب بودند و بعضی هم در دین خویش به تزلزل درافتاده بودند.
﴿وَإِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا١٢﴾.
«و هنگامی که منافقان» خالص «و بیماردلان میگفتند» بیماردلان، اهل شک و اضطراب بودند که تحت تأثیر تبلیغات و جوسازیهای مسمومکننده منافقان قرار گرفته بودند اما نفاق همه دلهایشان را نپوشانیده بود، آری این دو گروه میگفتند: «خدا و رسولش جز غرور» یعنی: جز وعده بیاساس پیروزی و کامیابی که حقیقتی ندارد، یا جز فریب «به ما وعده ندادهاند».
ابنابیحاتم و بیهقی در بیان سبب نزول روایت کردهاند: رسول خدا صدر جنگ احزاب، خندق پیرامون مدینه را خط انداختند پس مسلمانان مشغول حفر آن بودند که خدای ﻷ از درون خندق صخرهای سفید و مدور را بیرون آورد، رسول خدا صکلنگ را گرفته و بر آن ضربهای زدند، بر اثر آن ضربه، قطعهای از آن پرید و برقی از آن درخشید که میان هردو سوی مدینه را روشن کرد آنگاه تکبیر گفتند و مسلمین نیز ندای تکبیر سر دادند. سپس آن حضرت صبار دوم بر آن سنگ ضربهای زدند و قطعهای دیگر از آن پرید پس برقی از آن درخشید که میان هردو سوی مدینه را روشن کرد. اینبار نیز رسول خدا صتکبیر گفتند و مسلمین نیز بانگ تکبیر سر دادند. آنگاه بار سوم بر آن ضربه زدند، اینبار آن را شکستند و برقی از آن درخشید که میان هردو سوی مدینه را روشنکرد. سپس اصحاب ساز رسول خدا صدر مورد این کارشان سؤال کردند، ایشان در پاسخ فرمودند: «ضربه اول را که زدم، قصرهای حیره و مداین کسری برایم روشن شد و جبرئیل به من خبر داد که امت من بر آنان پیروز میشوند. آنگاه ضربه دوم را زدم و در این هنگام قصرهای سرخ از سرزمین روم بر من روشن شد و جبرئیل به من خبر داد که امتم بر آنان پیروز میشوند. سپس ضربه سوم را زدم، که بر اثر آن قصرهای صنعاء برایم روشن شد و جبرئیل به من خبر داد که امتم بر آنان پیروز میشوند». نقل است که وقتی از آن سنگ این برقها میدرخشید، سلمان سبه چشم خود آن قصرها را در روشنایی آنها دید. البته این معجزهای برای رسولاکرم صاست که از قبل، فتح این سرزمینها را به امت خویش مژده دادند و آنگاه فرمودند: «حبشه را فرو گذارید و تا آنگاه که با شما کاری ندارند، متعرض آنان نشوید و قوم ترک را ترک کنید تا آنگاه که شما را ترک میکنند». چون رسول خدا صاین اخبار را دادند، بعضی از منافقان گفتند: محمد به ما ملک کسری و قیصر را وعده میدهد در حالی که یکی از ما میترسد که به قضای حاجت خویش بیرون رود!! همان بود که نازل شد: ﴿وَإِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ﴾[الأحزاب: ۱۲].
﴿وَإِذۡ قَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ يَٰٓأَهۡلَ يَثۡرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمۡ فَٱرۡجِعُواْۚ وَيَسۡتَٔۡذِنُ فَرِيقٞ مِّنۡهُمُ ٱلنَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوۡرَةٞ وَمَا هِيَ بِعَوۡرَةٍۖ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارٗا١٣﴾.
«و آنگاه که طایفهای از آنان» یعنی: از منافقان «گفتند» طایفه: بر یک تن و بیشتر از آن اطلاق میشود. آری! گفتند: «ای اهل یثرب! دیگر شما را جای درنگ نیست» در اینجا در میان سپاه «پس برگردید» بهسوی منازل خود در مدینه «وگروهی از آنان» یعنی: گروه دیگری از سست ایمانان «از پیامبر اجازه میخواستند» آنان بنا به روایتی، طایفه بنیحارثه بودند «میگویند: خانههایمان بیحفاظ است» یعنی: خانههایمان محکم و مصون نیست، میترسیم که دشمن به آنها وارد شود و به خانه و خانوادهمان آسیب برساند پس، از گزند دشمن بر آنها ایمن نیستیم «حال آنکه آنها بیحفاظ نبود» نه در آنها رخنهای وجود داشت و نه هیچ خللی. بدینسان، خدای سبحان آنها را در این سخنشان که بهآنهای بیش نبود، دروغگو کرد. «جز گریز قصدی ندارند» پس فقط میخواهند با پیش کشیدن این بهانه، از جهاد بگریزند.
﴿وَلَوۡ دُخِلَتۡ عَلَيۡهِم مِّنۡ أَقۡطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُواْ ٱلۡفِتۡنَةَ لَأٓتَوۡهَا وَمَا تَلَبَّثُواْ بِهَآ إِلَّا يَسِيرٗا١٤﴾.
«و اگر برآنان از اطراف آن درآورده شوند» یعنی: اگر لشکریان شرک از اطراف مدینه به خانههای آن منافقان درآورده شوند، یا از اطراف و جوانب مدینه به آن وارد شوند؛ «سپس از آنان طلب فتنه کنند» یعنی: از آن منافقان بخواهند که بهمؤمنان خیانت کنند و مرتد گردند و راه را برای دشمن باز نمایند. بهقولی: مراد از این فتنه، جنگیدن برای عصبیت است «به یقین آن را انجام میدهند» یعنی: قطعا این خواسته مشرکان را برآورده میسازند و مرتکب این خیانت میشوند «و در این» یعنی: در اجابت گفتن خواسته مشرکان «درنگ نمیکردند جز اندکی» بلکه شتابان مشرکان را اجابت میگفتند و به این بهانه که خانههایمان بیحفاظ است، در اجابت گفتنشان تعلل نمیکردند. پس وقتی ضعف ایمان در دلهایشان به این پایه رسیده است، دیگر جای تعجب ندارد اگر از معرکه خود را کنار کشیده و پنهانی از صف سپاه بیرون روند.
﴿وَلَقَدۡ كَانُواْ عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ مِن قَبۡلُ لَا يُوَلُّونَ ٱلۡأَدۡبَٰرَۚ وَكَانَ عَهۡدُ ٱللَّهِ مَسُۡٔولٗا١٥﴾.
«و به راستی همینان بودند که پیش از این با خدا پیمان بسته بودند که پشت نکنند» آنگاه که از غزوه بدر غیبت کردند و بعدا کرامت و پیروزیای را که خداوند متعال به اهل بدر عنایت کرد دیدند، گفتند: اگر خداوند أما را اینبار در جنگی دیگر حاضر کرد، بیدریغ و همه تن میجنگیم. به قولی: آنان دو طایفه بنی حارثه و بنی سلمه بودند «و پیمان خداوند درخواست شدنی است» یعنی: صاحب آن پیمان در وفا کردن به آن بازخواست شده و مورد مطالبه قرار میگیرد و بر ترک وفا به آن مجازات میگردد.
خداوند أدر این آیه، آن عهدی را به یادشان میآورد که با رسول وی ـ آنگاه که بهسویشان هجرت کرد ـ بسته بودند، مبنی بر این که او را یاری دهند و از وی حمایت کنند.
﴿قُل لَّن يَنفَعَكُمُ ٱلۡفِرَارُ إِن فَرَرۡتُم مِّنَ ٱلۡمَوۡتِ أَوِ ٱلۡقَتۡلِ وَإِذٗا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلٗا١٦﴾.
«بگو: اگر از مرگ یا کشتهشدن بگریزید، هرگز برایتان سودی نمیبخشد و آنگاه جز اندکی بهرهمند نمیشوید» نسفی میگوید: «یعنی چنانچه اجلهایتان فرارسیده باشد، فرار به حال شما سودی نبخشیده و عمرهایتان را طولانی نمیگرداند و اگر هم اجلهایتان بهسر نرسیده باشد و فرار کنید، یقینا در دنیا جز به اندک برخورداریای یا به مدت زمان اندکی برخوردار نمیشوید و هرآنچه هم که آمدنی باشد، نزدیک است».
﴿قُلۡ مَن ذَا ٱلَّذِي يَعۡصِمُكُم مِّنَ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَ بِكُمۡ سُوٓءًا أَوۡ أَرَادَ بِكُمۡ رَحۡمَةٗۚ وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا١٧﴾.
«بگو چه کسی شما را در برابر خداوند نگاه میدارد» و شما را در برابر وی حمایت میکند؟ «اگر او درباره شما بدیای بخواهد» یعنی: اگر هلاکتی یا نقصی در اموال و ارزاق شما بیاورد؟ «یا در حق شما رحمتی خواسته باشد» از فراخ سالی، پیروزی و بخشیدن عافیت همراه با طول عمر؟ «و جز خدا برای خود ولیی نمییابند» که از آنان پشتیبانی و دفاع کند «و نه نصرت دهندهای» که آنان را از عذاب وی برهاند و یاوریشان کند.
﴿۞قَدۡ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ ٱلۡمُعَوِّقِينَ مِنكُمۡ وَٱلۡقَآئِلِينَ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ هَلُمَّ إِلَيۡنَاۖ وَلَا يَأۡتُونَ ٱلۡبَأۡسَ إِلَّا قَلِيلًا١٨﴾.
«در حقیقت خداوند باز دارندگان از شما را» یعنی: کسانی که مردم را از یاری دادن رسول خدا صباز میداشتند و کارشکنی میکردند «میشناسد» آنان گروهی از منافقان بودند که یاران و حامیان رسول خدا صرا از جنگ سست میساختند و به ایشان میگفتند: محمد و اصحابش مشتی اندک بیش نیستند و به تعبیر آنان «أكلة رأس» اند، یعنی همهشان را یک کله سیر میکند پس بیتردید ابوسفیان و حزبش بر این جماعت اندک غالب خواهند شد «و نیز» حق تعالی میشناسد «آن کسانی را که به برادرانشان» یعنی: به نزدیکان و وابستگانشان از انصار «میگفتند: نزد ما بیایید» یعنی: از یاری رسول خدا صو اصحابش دست بردارید و به ما بپیوندید «و جز اندکی به کارزار نمیآیند» یعنی: از بیم مرگ، جز اندکی در جنگ شرکت نمیکنند و در جنگ هم که حاضر میشوند، بهقصد قربت و کسب رضای الهی نیست بلکه از روی ریاء است.
﴿أَشِحَّةً عَلَيۡكُمۡۖ فَإِذَا جَآءَ ٱلۡخَوۡفُ رَأَيۡتَهُمۡ يَنظُرُونَ إِلَيۡكَ تَدُورُ أَعۡيُنُهُمۡ كَٱلَّذِي يُغۡشَىٰ عَلَيۡهِ مِنَ ٱلۡمَوۡتِۖ فَإِذَا ذَهَبَ ٱلۡخَوۡفُ سَلَقُوكُم بِأَلۡسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى ٱلۡخَيۡرِۚ أُوْلَٰٓئِكَ لَمۡ يُؤۡمِنُواْ فَأَحۡبَطَ ٱللَّهُ أَعۡمَٰلَهُمۡۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا١٩﴾.
سپس خداوند متعال اوصاف دیگری را برای آنان ذکر میکند: «بر شما بخیلانند» از این روی نه شما را در حفر خندق یاری میکنند، نه در انفاق و هزینه کردن اموال در راه خدا أو نه در غیر آن از اموری که برای مؤمنان منفعتی دربر دارد «پس چون ترس در میان آید» از سوی دشمن «میبینیشان که بهسوی تو مینگرند در حالی که چشمانشان در حدقه میچرخد» بهسوی راست و چپ. این است حال و وضع انسان ترسو و جبون آنگاه که چیز ترسناکی را مشاهده کند «مانند کسی که از سختی مرگ بیهوش میشود» یعنی: چشمان شان مانند چشمان کسی که مرگ بر او فرود آمده، در حدقه میچرخد زیرا چنین کسی خیره خیره مینگرد آنگاه پلکهایش را فرو بسته و دیگر پلک نمیزند «و چون ترس برطرف شود، بر شما با زبآنهای تندوتیز زباندرازی میکنند» یعنی: در حال امنیت شما را با زبآنهای زهر آلودشان نیش میزنند و بدزبانی و تندزبانی میکنند پس آنان به هنگام صلح و امنیت بخیلترین و زباندرازترین مردم و به هنگام جنگ، ترسوترین و جبونترین آنانند «بر خیر» یعنی: بر غنیمت «بخیل اند» لذا بر مسلمانان در هنگام تقسیم غنایم بخل ورزیده و میگویند: بهره ما بیش از این است، ما دوشادوش شما جنگیدهایم! بنابراین، در سختی و جنگ، جبون و ذلیل و در هنگام غنیمت، حریص و بخیلاند. به قولی معنی این است: بر مال ـ از این که آن را در راه خدا أانفاق کنند ـ بخیلاند «این گروه ایمان نیاوردهاند» در حقیقت امر بلکه منافقاند «پس الله اعمالشان را نابود گردانید» و جهادشان را تباه کرد زیرا جهادشان با ایمان همراه نبوده است «و این کار همواره بر خداوند آسان است» یعنی: هدر دادن اعمالشان همواره بر خداوند أآسان است و اعمالشان نزد وی هیچ قدر و قیمتی ندارد.
﴿يَحۡسَبُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ لَمۡ يَذۡهَبُواْۖ وَإِن يَأۡتِ ٱلۡأَحۡزَابُ يَوَدُّواْ لَوۡ أَنَّهُم بَادُونَ فِي ٱلۡأَعۡرَابِ يَسَۡٔلُونَ عَنۡ أَنۢبَآئِكُمۡۖ وَلَوۡ كَانُواْ فِيكُم مَّا قَٰتَلُوٓاْ إِلَّا قَلِيلٗا٢٠﴾.
«اینان چنین میپندارند که دستههای دشمن نرفتهاند» یعنی: این گروه منافق از بس جبون و ترسو هستند، میپندارند که لشکرهای کفار هنوز در اردوگاههایشان هستند و به دیار خویش کوچ نکردهاند، با وجود آنکه آنها رفتهاند و شکست خوردهاند و دیگر هرگز برنمیگردند «و اگر آن دستهها بازآیند» یک بار دیگر بعد از این «آرزو میکنند: ای کاش میان اعراب بادیه نشین بودند و از اخبار شما سؤال میکردند» یعنی: از بس که بیم و هراس بر آنان غلبه کرده است و از فرط جبن وضعف نیتهایشان، آرزو میکنند که کاش در بیرون از مدینه میان صحرانشینان بودند و دور از همهمه جنگ از اخبار شما پرس و جو میکردند و از هر شخصی که از مدینه به صحرا میآمد، از آنچه برای شما اتفاق افتاده است آگاهی مییافتند «و اگر در میان شما بودند» و جنگی روی میداد «جز اندکی پیکار نمیکردند» آنهم از بیم عار و از سر حمیت و ننگ دار و دیار.
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا٢١﴾.
«قطعا برای شما در رسول خدا سرمشقی نیکوست» بدانید که سخنان و افعال و احوال آن حضرت ص، برای شما الگویی نیکو و شایسته است، از آنجا که رسول خدا صخود ایثارگرانه جان گرامیشان را به میدان جنگ پیش فرستاده و برای یاری دادن دین خدا أدر کنار خندق به صف کارزار رفتند و حتی خود درحفر خندق سهم گرفتند «برای آن کس که به خدا و روز آخرت امید دارد و خدا را بسیار یاد میکند» آری! مؤمنانی که ثواب و پاداش خداوند أ، یا دیدار روز قیامت و رحمت او را در آن روز امیدوارند و به وقوع روز قیامت و این که این روز خواهناخواه آمدنی است باور راسخ دارند همچنین کسانی که خدای ﻷ را بسیار یاد میکنند، چه در حال خوف و چه در حال امید، چه در سختی و چه در آسانی، چه در شب و چه در روز؛ باید اینان در تمام احوال، اعمال و امور خود به آن حضرت صاقتدا و تأسی کنند زیرا با این اوصاف است که اقتدا به رسول خدا صو سرمشق گرفتن از ایشان میسر میگردد.
﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا٢٢﴾.
سپس خداوند أبعد از بیان حال منافقان، حال مؤمنان را بههنگام رویاروییشان با دشمن روشن ساخته میفرماید: «و چون مؤمنان لشکرهای کفار را دیدند، گفتند: این است آنچه خدا و رسولش به ما وعده داده بودند» مؤمنان این سخن را از سر شادمانی گفتند زیرا هجوم آن لشکرها، مظهر تحقق وعده خداوند أوپیامبرش صدر اینباره و بهدنبال آن فرود آمدن پیروزی و نصرت حق تعالیبهسوی ایشان بود.
در حدیث شریف به روایت ابنعباس سآمدهاست که رسول خدا صقبل از جنگ احزاب به اصحابشان فرمودند: «بیگمان در آخر نه یا ده شب دیگر، لشکرهای کفار بهسوی شما آمدنی هستند». همچنین فرمودند: «با گرد آمدن لشکرها، کار بر شما سخت میشود اما سرانجام، کار بهسود شما و به زیان آنهاست». «و الله و رسول او راست گفتند» یعنی: راستی و درستی خبر خدا أو رسول او آشکار شد «و این در حق آنان جز ایمان و تسلیم را نیفزود» یعنی: دیدن لشکرهای دشمن، بر مؤمنان جز ایمان به خدا أو گردن نهادن در برابر امر وی نیفزود.
این آیه دلیل بر رأی جمهور علما در این مورد است که ایمان زیاد و کم میشود.
﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا٢٣﴾.
«از میان مؤمنان مردانی هستند که به آنچه با خدا بر آن پیمان بسته بودند، صادقانه وفا کردند» یعنی: در مقابل منافقان، گروهی از مؤمنان قراردارند که به آنچه با رسول خدا صدر شب عقبه پیمان بسته بودند، وفا کردند، که از جمله مفاد این پیمان، ثبات و پایداری در رکاب پیامبر اکرم صو نبرد با دشمنان ستیزهجوی وی بود، برخلاف منافقانی که در عهد و پیمان خود دروغ گفتند و به خدا و رسول وی خیانت کردند «پس، از آنان کسی هست که قرار داد خود را به انجام رسانید» مؤمنان در روز بدر نذر کردهبودند که اگر در آینده با دشمن روبرو شوند، آنچنان بجنگند که یا کشته شوند، یا که خداوند أبر آنان فتح و گشایش عنایت نماید پس آنها در غزوه احد، احزاب و دیگر غزوات به این آرزوی خویش رسیدند و نیاز خویش را برآورده ساخته و به نذر خویش وفا کردند و شماری از پاکترین مؤمنان ـ مانند حمزه، أنسبننضر، مصعب و امثال ایشان أـ در آن غزوات به شهادت رسیدند «و از آنان کسی هست که انتظار میکشد» بهسر رسانیدن قرارداد خود را و ـ مانند أنس و طلحهبـ چشم به راه شهادت است پس اینان به پایداری و نبرد استمرار داده و بر سر پیمان خویش هستند تا دست از جان بشویند و آرزوی خویش را با کشته شدن و دریافت فضیلت شهادت فراچنگ آورند «و هیچگونه تغییر و تبدیلی نیاوردهاند» در پیمانی که با خدا و رسول وی بسته بودند. آری! نهکسانی که به فیض شهادت رسیدند و نه کسانی که در انتظار شهادت بهسر میبرند، هیچ یک از آنها در عقیده و آرمان و پیمان خود تغییر و تبدیلی نیاوردهاند، برخلاف منافقان که عهد خویش را دگرگون ساختند.
در بیان سبب نزول آمده است: این آیه در شأن انس بن نضر سنازل شد که از غزوه بدر غایب بود و پس از آن با خداوند أعهد بست که در غزوه دیگری مردانه بجنگد لذا در غزوه احد چنان جنگید تا به شهادت رسید و در بدن وی ـ از ضربه شمشیر و خنجر و تیر ـ هشتاد و اندی زخم یافتند.
﴿لِّيَجۡزِيَ ٱللَّهُ ٱلصَّٰدِقِينَ بِصِدۡقِهِمۡ وَيُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ إِن شَآءَ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا٢٤﴾.
«تا خدا راستگویان را در برابر راستیشان پاداش دهد» یعنی: خداوند متعال بدینجهت بندگانش را با بیم و هراس و رودررو کردن با دشمنان میآزماید تا پاک وپلید را از هم جدا گرداند «و منافقان را عذاب کند» بدانچه که از سویشان ـ از تغییر و تبدیل ـ روی داده است «اگر بخواهد» عذاب کردنشان را، در صورتیکه بر نفاق بمانند و آن را فرونگذاشته و از آن توبه نکنند «یا به رحمت بازگردد بر آنان» اگر بخواهد «بیگمان خداوند آمرزنده مهربان است» برای کسانی که توبه کنند و از نفاق دست کشند.
﴿وَرَدَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِغَيۡظِهِمۡ لَمۡ يَنَالُواْ خَيۡرٗاۚ وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَۚ وَكَانَ ٱللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزٗا٢٥﴾.
«و خداوند کافران را» یعنی: لشکرهای مشرکان را «به غیظ و حسرت برگردانید، بی آن که به خیری رسیده باشند» یعنی: آنان را در اوج خشم و غضب و در کمال اندوه و حسرت، از مدینه برگردانید، در حالی که نه سینههایشان از شراره خشم شفایاب شد و نه ـ به باور خود ـ به خیر و منفعتی که همانا کسب پیروزی بر مسلمین باشد، دست یافتند بلکه زیانکار و بازنده بازگشتند و جز رنج سفر و تاوان هزینهسازیهایشان، هیچ عایدی نصیبشان نشد «و خداوند مؤمنان را در کار جنگکفایت کرد» با فرستادن تندباد و لشکری از فرشتگان به سوی مشرکان «و خداوند قوی است» و توانا بر هرآنچه که اراده کند «و عزیز» یعنی: غالب و قاهری استکه هیچ ستیزندهای در فرمانروایی و سلطنتش با او معارضه نمیتواند کرد. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «لا إله إلا الله وحده، صدق وعده ونصر عبده وأعز جندهوهزم الأحزاب وحده فلا شيء بعده». «خدایی جز الله نیست، یگانه است، وعده خویش را راست کرد، بندهاش را نصرت داد، لشکرش را عزت بخشید و لشکرهارا به یگانگی منهزم و تار و مار کرد پس بعد از او چیزی نیست». همچنین در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم آمده است که رسول خدا صاحزاب (لشکریان مشرک) را چنین نفرین کردند: «اللهم منزل الكتاب، سريع الحساب، اهزم الاحزاب، اللهم اهزمهم وزلزلهم». «بارخدایا! ای فرودآورنده کتاب و ای زود شمارنده حساب! احزاب را شکست بده. بارخدایا! آنان را شکست ده ومتزلزل گردان». همچنین در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «بعد از این (غزوه احزاب) قریش هرگز بر شما یورش نخواهند آورد بلکه این شما هستید که از این پس بر آنان هجوم میبرید». و چنان شد که رسول خدا صفرمودند تا آن که خدای ﻷ مکه را بر مسلمین گشود.
﴿وَأَنزَلَ ٱلَّذِينَ ظَٰهَرُوهُم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ مِن صَيَاصِيهِمۡ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلرُّعۡبَ فَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ وَتَأۡسِرُونَ فَرِيقٗا٢٦﴾.
«و کسانیاز اهل کتاب را که از مشرکان پشتیبانی کرده بودند، از قلعههایشان» و دژها و برج و باروهایشان که سخت مستحکم بود «فرود آورد و در دلهایشان رعب افگند» یعنی: هول و هراسی سخت افگند تا بدانجا که خود را به کشته شدن وفرزندان و زنانشان را به اسارت تسلیم کردند به طوریکه «گروهی را میکشتید و گروهی را به اسارت میگرفتید» که گروه اول مردانشان و گروه دوم زنان وفرزندانشان بودند.
آری! یهود بنی قریظه در غزوه احزاب پیمانی را که میان آنها و رسول خدا صبود، شکستند و لشکریان شرک را علیه رسول خدا صیاری و پشتیبانی کردند و با احزاب شرک همپشت شدند و چون احزاب ناکام گشته و از میدان معرکه گریختند، خدای ﻷ جبرئیل ÷را نزد رسول خویش فرستاد و او وحی الهی را بدین مضمون به ایشان ابلاغ کرد: «خدای ﻷ به تو فرمان میدهد که بهسوی بنیقریظه به پا خیزی».
رسول خدا صدر دم بهپاخاسته و مردم را به یورش بر بنیقریظه فرمان دادند. بر جهای بنی قریظه در چند مایلی مدینه بود و این فرمان بعد از نماز ظهر صادر شد پس رسول خدا صفرمودند: «هرگز کسی از شما نماز عصر را جز در بنیقریظه نخواند».
مردم حرکت کردند و رسول خدا صخود از پی آنان حرکت نموده و بر مدینه ابناممکتوم سرا جانشین خویش ساختند و پرچم سپاه را به علی سسپردند. بنیقریظه به مدت بیست و پنج شب در محاصره آن حضرت صبودند و چون این حالت دشوار بر آنان به درازا کشید، ناگزیر به داوری سعد بن معاذ سرئیس قبیله «اوس» که در جاهلیت هم پیمانشان بود، تن در دادند.
سعد سآمد و رسول خدا صبه اصحاب †فرمودند: «در برابر سرورتان به پا خیزید». مسلمانان به احترام و بزرگداشت سعد در محل ولایت وی بهپا خاستند تا حکم وی در مورد یهود نافذتر باشد. چون سعد نشست، رسول خدا صبه وی فرمودند: «این گروه ـ و بهسوی بنی قریظه اشاره کردند ـ به داوری تو تن در دادهاند پس به هر چه خواهی بر آنان حکم کن». سعد سگفت: آیا حکم من برآنان و بر اهل این خیمه نیز نافذ است؟ رسول خدا صفرمودند: «آری!». آنگاه سعد سبه جایی از خیمه اشاره کرد که رسول خدا صدر آن نشسته بودند و در حالیکه به احترام و اکرام ایشان روی خویش را از ایشان برگردانیده بود، گفت: و بر کسانی که در اینجا نیز نشستهاند، حکم من نافذ است؟ رسول خدا صفرمودند: آری! آنگاه گفت: «من درباره آنان چنین حکم میکنم که مردان جنگندهشان کشته شوند و زنان و فرزندانشان به اسارت درآیند و اموالشان به غنیمت گرفته شود». رسولخدا صفرمودند: «حقا که به حکم خدا أاز فراز هفت آسمان حکم کردی».
آنگاه فرمان دادند تا مردانشان را ـ که میان هفتصد تا هشتصد تن بودند ـ گردن زدند و کودکانی را که هنوز بالغ نشده بودند، با زنانشان اسیر ساختند.
﴿وَأَوۡرَثَكُمۡ أَرۡضَهُمۡ وَدِيَٰرَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُمۡ وَأَرۡضٗا لَّمۡ تَطَُٔوهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٗا٢٧﴾.
«و زمینشان را» یعنی: املاک و نخلستآنهایشان را «و دیارشان را» یعنی: منازل، برجها و قلعههایشان را «و مالهایشان را» که عبارت از زیورات، اثاثیه، چهارپایان، اسلحه، درهمها و دینارهایشان بود «و نیز زمینی را که هنوز پا به آنجا نگذارده بودید، به شما میراث داد» که مراد از آن، زمین خیبر است و در آن وقت هنوز مسلمانان آن را فتح نکرده بودند و خداوند أآن را به ایشان وعده داد. بهقولی: مراد از زمینی که مسلمانان هنوز پا به آنجا نگذاشته بودند، هر سرزمینی است که تا روز قیامت به دست مسلمانان فتح میشود «و خدا بر هر چیزی تواناست».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا٢٨﴾.
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: چون رسول خدا صسرزمین بنی قریظه را فتح کردند و از آنان اموال نفیسی را به غنیمت گرفتند، زنان آن حضرت صپیرامون ایشان نشستند و گفتند: «یا رسول الله! دختران کسری و قیصر غرق زر و زیورند و کنیزان و خدم و حشم دارند و ما در این وضعیت تنگ و دشوار از فقر و فاقه که میبینید به سر میبریم!». پس، از آن حضرت صخواستند تا بر هزینه زندگیشان بیفزایند. همچنین آنها با همدیگر چشم و همچشمی داشته و برخی بر برخی دیگر رشک میورزیدند و بدینگونه رسول خدا صرا اذیت میکردند. بدین جهت، رسولخدا صاز آنان یک ماه ایلاء کردند آنگاه خدای ﻷ این آیه را که بهنام آیه «تخییر» نامیده میشود، نازل کرد: «ایپیامبر! به همسرانت بگو: اگر خواهان زندگانی دنیا و زینت آنید» یعنی: اگر گشایش و خرمی و رفاهیت و تنعم دنیا را میخواهید «بیایید تا شما را متعه دهم» و آن متعه طلاق است که عبارت از لباس، یا هدیه، یا مالی است که برای خوشحال نمودن زن ـ بهحسب حال و توان مالی شوهر ـ به وی پرداخته میشود «و» پس از آن «به رها کردنی نیک رهایتان کنم» یعنی: بی آنکه زیانی از سوی من ببینید ـ مطابق سنت ـ طلاقتان دهم تا بیرون از خانه من هر چه از تجمل دنیا که خواسته باشید، بهدست آورید.
﴿وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا٢٩﴾.
«و اگر خواستار خدا و رسول وی و سرای آخرت هستید» و بهشت و نعمتهای آن را میخواهید «پس بیگمان خدا برای نیکوکاران شما» یعنی: برای کسانی از شما که عمل شایسته انجام میدهند «پاداش بزرگی را آماده کرده است».
بعد از نزول این دو آیه، رسول خدا صزنان خویش را فراخواندند و این دو آیه را بر یکایک آنان خواندند. ولی زنانشان همه ـ به اتفاق ـ ماندن در زندگی پیامبر صرا بر طلاق ترجیح دادند. عائشه لمیفرماید: «رسول خدا صما را (در میان طلاق و ماندن در نکاح خود) مخیر ساختند و ما ایشان را اختیار کردیم پس این (رخداد) را طلاق نشمردند». یادآور میشویم که در این هنگام، زنان پیامبر صنه تن بودند؛ پنج تن از قریش و چهار تن از غیر آنان. ولی همسران رسول خدا ص(امهاتالمؤمنین) که در طول حیات آن حضرت صبه همسری ایشان درآمدهاند، در مجموع دوازده تن بودند، که در میان همه آنها فقط یک دختر باکره ـ یعنی سیدتنا عائشه لـ وجود داشت و بقیه همه زنانی بیوه بودند که ازدواج پیامبر صبا آنان، برای الفت دادن دلها و بهخاطر نشر دعوت اسلامی بود.
اینک به معرفی مختصر همسران پیامبر صمیپردازیم:
۱- خدیجه دختر خویلد ل: اولین همسر رسول خدا صبود که آن حضرت صبا وی در مکه ازدواج کردند و بعد از نبوت نیز هفت سال با آن حضرت صزندگی کرد و بعد از آن درگذشت. رسول خدا صدر حیات وی، با هیچ زن دیگری ازدواج نکردند و او اولین زنی بود که ایمان آورد و تمام فرزندان آن حضرت صـ بجز ابراهیم ـ از او به دنیا آمدهاند.
۲- سوده دختر زمعه عامری ل: رسول خدا صدر مکه با وی عروسی کردند و در مدینه درگذشت.
۳- عائشه دختر ابوبکر صدیقب: دانشمند فقیه محدثهای است که احادیث بسیاری را از رسول خدا صروایت کردهاست. رسولخدا صدر نه سالگی وی در مدینه با او عروسی کردند و نه سال با ایشان زندگی کرد و هنگامی که رسول خدا صرحلت کردند، او هژده سال داشت.
۴- حفصه دختر عمربن الخطاب ب: قریشی بود و رسولخدا صبا وی ازدواج کردند سپس طلاقش دادند پس جبرئیل ÷فرود آمد و به آن حضرت صگفت: «خداوند به تو فرمان میدهد که به حفصه رجوع کنی زیرا او بسیار روزهدار و بسیار نمازگزار است» سپس رسول خدا صمجددا به او رجوع کردند.
۵- ام سلمه ل: اسم وی هند است و او دختر ابیامیه مخزومی است. رسول خدا صاو را از پسرش سلمه خواستگاری کردند.
۶- ام حبیبه رمله دختر ابیسفیان ب: رسول خدا صدر سال هفتم هجری بعد از مرگ شوهرش در حبشه، با وی ازدواج کردند و وکیل وی در ازدواجش عمروبن امیه ضمری سبود و نجاشی س مبلغ چهارصد دینار از جای رسول خدا صبه وی مهر داد.
٧- زینب دختر جحش ل: آن حضرت صبعد از طلاق دادن ویاز سوی شوهرش زید بن حارثه سبه فرمان الهیبا وی ازدواج کردند تا عادت فرزند خواندگی از میان برود و ابطال گردد. اسم وی بره بود و رسول خدا صاو را زینب نامیدند.
۸- زینب دختر خزیمه ل: هشت ماه بعد از آن که رسولخدا صبا وی ازدواج کردند، درگذشت. او را در جاهلیت امالمساکین مینامیدند زیرا مساکین را بسیار اطعام میکرد.
٩- صفیه دختر حیی، فرزند اخطب هارونی ل: از اسرای خیبر بود و رسول خدا صبعد از آنکه او را آزاد کردند، با وی ازدواج نمودند. نقل است آن حضرت صاو را با هفت «اروس» از دحیه کلبی خریداری کرده بودند.
۱۰- ریحانه دختر زید ل: رسول خدا صدر سال هشتم هجری با وی ازدواج کردند و پس از حجهالوداع رحلت کرد. شوهر اول وی در جنگ کشته شده بود.
۱۱- جویریه دختر حارث مصطلقی ل: از اسرای بنیمصطلق و نام وی بره بود. رسول خدا صدر شعبان سال ششم هجری با وی ازدواج کردند و او را جویریه نامیدند.
۱۲- میمونه دختر حارث هلالی ل: آخرین زنی بود که رسولخدا صبا وی ازدواج کردند.
همچنان رسول خدا صدو کنیز داشتند، به نامهای ماریه قبطی که مادر فرزندشان ابراهیم بود و دیگری ریحانه.
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا٣٠﴾.
بعد از خطاب مستقیم رسول خدا ص، همسرانشان مورد خطاب قرار میگیرند تا حق تعالی ایشان را به مقام بلند تقوا رهنمون گردد:
«ای همسران پیامبر! هرکس از شما بدکاری آشکاری به عمل آورد» یعنی: گناه بزرگی مرتکب شود که زشتی آن آشکار و بدی و ناشایستی آن واضح باشد؛ مانند نافرمانی شوهر و درپیش گرفتن اخلاق ناشایست. ابن عباس سمیگوید: «مراد ازبدکاری آشکار، همین دو کار است». شاه ولیالله دهلوی میگوید: «مراد در اینجا ایذای پیامبر صبه زباندرازی است». ابنکثیر میگوید: «این جمله شرط است و شرط مقتضی وقوع آن نیست زیرا خدای ﻷ همسران پیامبرش را از این ناشایستگی معصوم قرار داده و ایشان را از آن پاک و بیزار گردانیده است». ابوحیان میگوید: «نباید پنداشته شود که مراد از (فاحشه) در این آیه، عمل زناست زیرا رسول خدا صو حریم پاک خانواده ایشان از این عمل معصوماند وبهدلیل این که خداوند متعال (فاحشه) را در اینجا به وصف (مبینه) یعنی (فاحشه آشکار) مقید کردهاست، درحالی که زنا از اموری است که پنهانی انجام گرفته و در ارتکاب آن مخفیکاری صورت میگیرد». آری! هرکس از شما زنان پیامبر بدکاری آشکاری به عمل آورد «عذابش دوچندان میشود» در دنیا و آخرت زیرا عذاب آنها دوچندان عذاب غیر آنان از زنانی است که مرتکب عملی مانند عمل آنان گردند و این بهسبب جایگاه رسول اکرم صو بلندی مرتبه همسرانشان است.
ابن کثیر میگوید: «همسران رسول خدا صدر منازل آن حضرت صواقع در اعلیعلیین بهشت بر فراز منازل همه خلایق در مقام (وسیله) که نزدیکترین منازل بهشت بهسوی عرش رحمان است، جای میگیرند. پس چنانکه ثواب و پاداش آنها دوچندان است (آیه بعد)، عدل خداوند أاقتضا میکند که افزایش عذاب به افزایش ثواب پیوسته باشد. بدین جهت است که نکوهش شخص گنهکاری که عالم است، سختتر از نکوهش گنهکار جاهل میباشد زیرا معصیت از سوی عالم زشتتر است و به همین دلیل است که حد آزاد بر حد برده فزونی دارد و کافر رجم نمیشود».
«و این امر» یعنی: دو چندان کردن عذاب آنان «بر خداوند آسان است» پسآن را بزرگ نمیشمارد و بر وی دشوار نیست و این که ایشان زنان پیامبر صهستند، پروردگار را از دوبرابر کردن عذابشان باز نمیدارد؛ هرگاه بدکاری آشکاری به عمل آورند.
﴿وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا٣١﴾.
«و هرکس از شما که برای خدا و پیامبر او قانت باشد و کار شایسته کند» یعنی: هرکس از شما همسران پیامبر صکه با اطاعت و فرمان پذیری کامل، برای خدا و رسولش گردن نهد و فروتنی و تسلیم و عمل صالح پیشه کند «پاداشش را دو بار به او میدهیم» دوچندان آنچه که غیر وی از زنان با انجام دادن این طاعت سزاوار آن هستند؛ یکبار در برابر انجام طاعت از سوی آنها و یکبار هم در برابر اینکه ایشان طالب خشنودی پیامبر صهستند. همچنین از آن جهت که زنان پیامبر صمقتدا و الگو میباشند پس یک پاداش؛ پاداش عمل آنهاست و پاداش دیگر؛ پاداش امامت و پیشوایی آنها «و برایش روزیای نیک» و بسیار ارجمند «فراهم میکنیم» که همانا بهشت برین است.
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٣٢﴾.
«ای همسران پیامبر! شما مانند هیچ یک از زنان دیگر نیستید» و هیچ گروهی از زنان امت با شما در فضیلتتان همطرازی و برابری نمیتوانند کرد «اگر سر تقوا دارید پس در سخنگفتن ملایمت نکنید» یعنی: هنگامی که با مردان نامحرم سخن میگویید، تن صدایتان را پایین نیاورید و نرم و ملایم سخن نگویید چنانکه زنانفتنهبرانگیز چنین میکنند «که آنگاه کسی که در دلش بیماری است» یعنی: کسی که بدکار یا منافق است «طمع میورزد. و نیکو سخن گویید» نزد مردم، طبق سنتهای شرع؛ سنجیده و بهدور از شک برانگیزی، بهطوری که شنونده چیزی از آن را ناشایست و غیرشرعی تلقی نکند.
خدای ﻷ در این آیه روشن میکند که این فضیلت فقط هنگامی برای همسران پیامبر صمسلم است که به تقوی پایبند باشند، نه به صرف این که با پیامبر صپیوند دارند. ستایش خدای ﻷ را که از زنان پیامبر صـ هم در حیات پیامبر صو هم بعد از رحلتشان ـ جز تقوا و ایمان راستین و حرکت صادقانه در پی راه و روش ایشان، عمل دیگری روی نداد.
﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾.
«و در خانههایتان قرار گیرید» اصل «قرن»: «اقررن» بوده است. یعنی: شما زنان پیامبر صبه قرار و آرام گرفتن در خانههای خویش و بیرون نشدن از آن ـ جز برای حاجتی ـ مأمور هستید. شایان ذکر است که ادای نماز در مساجد بهشرط آن، از حوایج شرعی است چنانکه در حدیث شریف آمده است: «لا تمنعوا إماء الله مساجد الله وليخرجن وهن تفلات». «کنیزکان خدا أرا از مساجد وی منع نکنید و باید در حالی به مسجد بیرون روند که خوشبویی استعمال نکرده باشند». در روایتی آمده است: «وبيوتهن خير لهن». «و خانههایشان برایشان بهتر است». چنانکه احادیث دیگری نیز تقویتکننده این معنی است که نماز زن در خانه وی، بهتر از نماز وی در مسجد است.
«و مانند زینتنمایی روزگار جاهلیت پیشین، زینتنمایی نکنید» تبرج: عبارت از آن است که زن؛ تجمل، زینت و زیباییهای خود را که شهوت مردان را برمیانگیزد و ستر آن بر وی واجب است، آشکار گرداند. قبل از اسلام، زنان در انظار بیگانگان آرایش میکردند و زیباییهای فتنه انگیز خود را برای مردان نامحرم آشکار میساختند چنانکه امروز در جاهلیت معاصر همین کار را میکنند.
«و نماز را برپا دارید و زکات را بدهید و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید» در هر آنچه که مشروع است و در هر آنچه که رسول خدا صشما را به آن ـ از امور دنیا دستور میدهد. مخصوص ساختن نماز و زکات به یادآوری و سپس ذکر عام تمام طاعات دیگر، برای نمایاندن این حقیقت است که اگر کسی بر نماز و زکات پایبند باشد، خود این عمل، او را به انجام دادن دیگر طاعات وامیدارد «جز این نیست که خدا میخواهد تا پلیدی را ای اهل بیت پیامبر از شما دور کند» یعنی: ای اهلبیت نبوت! خداوند أشما را به تقوی و طاعت سفارش کرده است تا گناه و معصیتی را که به سبب فروگذاشتن اوامر و ارتکاب منهیات وی روی میدهد و شرف و عزتتان را به پلیدی میآلاید، از شما دور گرداند «و تا پاک گرداند شما را به پاککردنی» از پلیدیها و زشتیهای گناهان.
این وصایا برای زنان پیامبر ص، به معنای آن نیست که همسران ایشان بر چنان حالت بدی قرار داشتهاند که اقتضای منع آنان را میکرده است بلکه مراد، واداشتنشان به فضایل و ارزشهای برتر و والاتر است. شایان ذکر است که زنان امت نیز در لزوم آراسته شدن به این اخلاق و عادات، تبع زنان پیامبر صهستند.
به قول ابن عباس، عکرمه، عطاء و سعیدبن جبیر، مراد از اهلبیت ذکرشده در این آیه: مخصوصا زنان پیامبر هستند و حق هم همین است زیرا آیه کریمه درباره آنان نازل شدهاست و ماقبل و مابعد این آیه نیز درباره آنهاست و ذکری از علی و همسرش فاطمه و فرزندانش حسن و حسین بدر این آیات نرفته است. اما ابنکثیر میگوید: «با آنکه آیه کریمه مخصوصا درباره زنان پیامبر صنازل شده اما الزاما مراد این نیست که فقط آنها در نامگذاری به «اهل بیت» و درمفهوم این خطاب مورد نظر باشند نه دیگران. ابنکثیر اضافه میکند: حقیقتی که در آن هیچکسی که در قرآن کریم تدبر نماید، شک نمیتواند کرد این است که: زنان رسول اکرم صهمگی مورد خطاب این آیه بوده و در تحت آن داخلاند و اهل بیت رسول اکرم صبهشمار میروند زیرا سیاق کلام با آنهاست».
﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا٣٤﴾.
«و آنچه را که در خانههای شما از آیات الله» یعنی: از قرآن «و از حکمت» یعنی: از سنت «خوانده میشود یاد کنید» یعنی: آیات قرآنی و سنت نبویای را که در خانههایتان خوانده میشود و از خانههایتان برمیجوشد و فیضان میکند، یاد کنید و یاد گیرید زیرا وحی فقط در خانههای شما نازل میشود، نه در خانههای سایر مردم و حکمت: یعنی معدن سنت و سرچشمه فیضان آن که شخص رسول خدا صهستند، در خانههای شماست پس به خواندن و یاد کردن قرآن وحکمت و آموزش دادن آن برای دیگران قیام ورزید «بیگمان خداوند لطیف است» به اولیا و اهل طاعت خویش «و آگاه است» از تمام خلقش لذا آنچه را که در کار دین شایسته است، میداند و تدبیر میکند و به سخنان و افعال شما دانا وآگاه است پس، از مخالفت أمر و نهی خدا أو نافرمانی پیامبرش بپرهیزید.
﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِينَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِينَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِينَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِينَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِينَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِينَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِينَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰكِرِينَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا وَٱلذَّٰكِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمٗا٣٥﴾.
«بیگمان مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان مؤمن و مردان و زنان قانت و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقهدهنده و مردان و زنان روزهدار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانی که خدا را بسیار یاد میکنند، خدا برای همه آنان آمرزش و پاداشی بزرگ آماده کرده است» در برابر این طاعات و عبادات و اعمال صالح ایشان.
﴿ٱلۡمُسۡلِمِينَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ﴾[الأحزاب: ۳۵] اسلام، ورود به دین خدای ﻷ و گردن نهادن برای وی همراه با عمل است. حق تعالی برای تشریف و گرامیداشت زنان مسلمان، ایشان را بر مردان مسلمان عطف کرد. همچنین در همه اوصاف دیگری که در این آیه ذکر میشود، هدف از ذکر صریح زنان ـ با وجود آنکه ایشان در مفهوم (مسلمین) و (مؤمنین) و مانند آن از اوصاف مندرج در این آیه ـ از باب تغلیب مذکر بر مؤنث که روش معمول در کلام عرب است، داخلاند ـ گرامیداشت و تشریف ایشان میباشد.
﴿وَٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾: مؤمنان کسانیاند که به خدا أ، فرشتگان، پیامبران، کتابهای آسمانی، روز آخرت و قضا و قدر که خیر و شر آن از سوی خداوند أاست، ایمان دارند. ذکر مردان و زنان مؤمن پس از مردان و زنان مسلم، دلیل بر آن است که اسلام غیر از ایمان است و اسلام از ایمان عامتر میباشد.
﴿وَٱلۡقَٰنِتِينَ﴾: قانت، عابد اطاعتکننده در کمال آرامش و وقار است. بهقولی دیگر: قانت کسی است که بر عبادت و طاعت مواظبت و استمرار میورزد.
﴿وَٱلصَّٰدِقِينَ﴾: صادق کسی است که بهراستی سخن بگوید و از دروغ بپرهیزد وبر پیمانی که بهحق و عدل بسته، وفا کند. البته صدق از نشانههای ایمان است چنانکه کذب از نشانههای نفاق میباشد.
﴿وَٱلصَّٰبِرِينَ﴾: صابر کسی است که از آلودگی به شهوات شکیبایی کند و بر دشواریهای تکلیف و طاعات و آزمایشها پایداری ورزد.
﴿وَٱلۡخَٰشِعِينَ﴾: خاشع کسی است که برای خدای ﻷ در قلب و اندامها فروتن است و از او میترسد و در عبادات خویش برای وی فروتنی میکند.
﴿وَٱلۡمُتَصَدِّقِينَ﴾: متصدق کسی است که آنچه را خداوند أاز مال خود بر وی فرض گردانیده است و آنچه را که از وی پرداخت داوطلبانه آن را خواسته است، یعنی در انفاق مستحب صدقه میکند.
بعد از آن ذکر مردان و زنان روزهدار آمده است زیرا روزه از بزرگترین وسایل کمک کننده بر شکستن شهوت میباشد: ﴿وَٱلۡحَٰفِظِينَ﴾: یعنی مردان و زنان مسلمانی که شرمگاههای خویش را ـ با عفتورزی و پاکدامنی و بسنده کردن برحلال ـ از حرام حفظ میکنند.
﴿وَٱلذَّٰكِرِينَ﴾: مردان و زنان مسلمانی اند که خدا أرا ـ با گفتن تسبیح و تحمید و تکبیر و با قرائت قرآن و اشتغال به علم ـ در تمام احوال یاد میکنند. درحدیث شریف به روایت ابیسعید خدری سآمده است که رسولخدا صفرمودند: «چون مرد زنش را در شب بیدار کند آنگاه هردو برخیزند و دو رکعت نماز بگزارند، قطعا آن دو در آن شب از جمله مردان و زنانی هستند که خدای ﻷ را بسیار یاد کردهاند».
در بیان سبب نزول این آیه کریمه روایت شده است که: امسلمه لبه رسول خدا صگفت: یا رسولالله! چه دلیلی دارد که من میشنوم از مردان در قرآن یاد میشود ولی از زنان یاد نمیشود؟ همان بود که خدای ﻷ این آیه را نازل فرمود.
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦﴾.
«و هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنهای را نرسد که چون خدا و رسولش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد» یعنی: برای کسی که به خداوند متعال ایمان دارد، جایز و درست نیست که چون خدا أیا پیامبرش صبه کاری فرمان میدهند، چون و چرا کند و در کار خویش اختیار داشته باشد که آنچه خود میخواهد بکند بلکه بر وی واجب است تا کاری را انجام دهد که از وی خواسته شده است و باید خود را وقف امری کند که خدای ﻷ برای وی خواسته و انتخاب کرده است به طوریکه رأی وی تابع رأی شریعت و انتخاب وی پیرو انتخاب شریعت باشد. ابن کثیر میگوید: «این آیه عام است در تمام امور». در حدیث شریف آمده است: «والذي نفسي بيده لا يؤمن أحدكم حتي يكون هواه تبعا لما جئت به». «سوگند به ذاتی که جانم در ید اوست، یکی از شما ایمان ندارد تا آنگاهکه خواسته وی پیرو چیزی باشد که من آن را آوردهام».
«و هرکس الله و رسول او را نافرمانی کند» در امری از امور «قطعا در گمراهی آشکاری افتاده است» یعنی: او به چنان گمراهی آشکار و واضحی از راه حق گمراه شده است که مخفی نیست. نسفی میگوید: «اگر نافرمانی خدا و رسول در رد و انکار باشد، آن گمراهی، کفر است و اگر نافرمانی در فعل باشد ـ همراه با پذیرش امر و اعتقاد به وجوب ـ آن گمراهی، خطا و فسق است».
در بیان سبب نزول آمده است: این آیه کریمه درباره زینب دختر جحش لکه دختر عمه رسول خدا صبود نازل شد چرا که رسولخدا صبه او فرمودند: «من میخواهم تو را به ازدواج زیدبنحارثه در آورم زیرا او را برای تو پسندیدهام». زینب گفت: «یا رسولالله! ولی من او را برای خود نمیپسندم، من در حسب از او برتر و دختر عمه شما هستم، من این کار را نمیکنم». همان بود که این آیه نازل شد. آنگاه زینب لبه رسول خدا صگفت: «اینک از شما اطاعت میکنم و هر آنچه میخواهید بکنید». همان بود که رسول خدا صاو را به عقد نکاح زید سدرآوردند و زید با وی عروسی کرد. زید سـ چنانکه گذشت ـ برده آزادشده رسول خدا صبود که آن حضرت صاو را پسر خویش خوانده بودند. پس آن حضرت صاز جای زید به زینب ده دینار و شصت درهم و یک چادر و پیراهن و لحاف و مقداری از مواد خوراکی و خرما مهریه دادند و او نزدیک به یک سال، یا بیشتر از آن در خانه زید ماند.
آری! خدای ﻷ میخواست تا زینب را با ازدواج زید بیازماید و با این کار، بنیاد عصبیت جاهلی و امتیاز طبقاتی و نژادی را ویران ساخته و اساس برتری را بر بنیاد اسلام و تقوی قرار دهد ولی آخر کار میان زید و زینب ناسازگاری روی داد و این ناسازگاری سبب شد تا خدای ﻷ حکم دیگری را نازل کند که از قبل آن را فیصله کرده بود و این حکم مبتنی بر حکمتها و مصلحتهای دیگری بود که بیان خواهد شد.
﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا٣٧﴾.
در بیان سبب نزول آیه کریمه از انس سروایت شده است که فرمود: زیدبنحارثه سنزد رسول خدا صآمده و از زینب دختر جحش همسرش ـ لـ به ایشان شکایت میکرد. ادامه ماجرا را از زبان آیه بشنوید: «و یاد کن» ای پیامبر ص! «چون به کسی که الله بر وی نعمت ارزانی داشته» او زیدبن حارثه ساست که خدای ﻷ با نعمت اسلام بر او انعام نمود «و تو نیز بر وی انعام کردهای» به این که او را از بردگی آزاد کرده و فرزند خویشش خواندی و پس از آن که رسم فرزند خواندگی منسوخ شد باز هم تو مولای او هستی. آری! چنان که گفتیم؛ زید از اسرای دوران جاهلیت بود که خدیجه همسر رسول خدا صاو را به ایشان بخشید و رسول خدا صاو را آزاد کرده و فرزند خویش خواندند و زینب دختر عمه خود ل را که دختری از اشرافزادگان قریش بود به ازدواج وی درآوردند. آری! یاد کن آنگاه که به زید «میگفتی» هنگامی که از زینب نزد تو شکایت میکرد و تمهیدات طلاق دادن وی را فراهم میکرد: «نگاه دار بر خود همسرت را» یعنی: زینب لرا «و از خدا پروا بدار» در کار وی و بر طلاق دادنش تعجیل نکن. رسول خدا صاین سخن را از باب سفارش و رعایت ادب به زید گفتند، وگرنه حقیقت کار باید طور دیگری شکل میگرفت: «و آنچه را که خدا پدیدار کننده آن است، در ضمیر خویش نهان میکردی» و آن عبارت از تصمیم تو به ازدواج با زینب در صورتی بود که زید ساو را طلاق دهد.آری! حقیقت امر این بود که خداوند أبه رسول خویش وحی کرده بود که زید بهزودی زینب را طلاق خواهد داد و تو باید بعد از وی با او ازدواج کنی تا عادت فرزندخواندگی و آثار آن از بین رفته و این رسم جاهلی که زن پسر خوانده بر پدر خوانده حرام تلقی میشد، کاملا ابطال گردد.
«و از مردم میترسیدی» یعنی: از آنان حیا میکردی، یا از این نحوه برداشتشان میترسیدی که مبادا بگویند: رسول خدا صبرده آزاد شده خویش را دستور داد تا زنش را طلاق دهد، برای این که خود او با وی ازدواج کند «و خدا سزاوارتر است به این که از او بترسی» و در هرحالی از او حیا کنی و بیمناک باشی. آخر! تو میدانستی که این روند از شکلگیری قضیه زینب ـ که در آغاز با هدف ابطال امتیازات جاهلی، ازدواج وی با زید به انجام رسد و سپس با همین هدف، یعنی ابطال عادت جاهلی تحریم زن فرزندخوانده بر پدر خوانده، میان آن دو مفارقت روی دهد ـ همه برنامه از قبل طراحیشده خدای سبحان بود. عائشه لمیگوید: «اگر رسولخدا صکتمانکننده چیزی از وحی الهی میبودند، باید این آیه را کتمان میکردند ولی ایشان کسی نبودند که وحی الهی را پنهان کنند».
«پس چون زید حاجت خویش را از او برآورد» با نکاح و آمیزش با وی، بهگونهای که دیگر برای زید در زینب حاجتی باقی نماند زیرا فضای زندگی مشترک آنها به گونهای سرد و تیره شده بود که زید جز طلاق وی راه دیگری نداشت؛ «او را به ازدواج تو درآوردیم» یعنی: چون زید از زینب فارغ البال شد و او را طلاق داد، زینب را به ازدواج تو درآوردیم و ما خود متولی تزویج وی به تو بودیم، به این معنی که به تو وحی فرستادیم تا بی ولی و عقد و مهر و شهود، با وی ازدواج کنی. آری! اعلام این قضیه از سوی خدای ﻷ به پیامبرش، خود تزویج زینب از جانب وی برای پیامبرش بود بدین جهت، رسول خدا صبیاجازه زینب و بدون عقد و تعیین مهر و هر امر دیگری که در حق امتشان در نکاح شرط است، با زینب عروسی کردند چنانکه روایات صحیح، بیانگر این رویداد است.
مسلم، احمد و نسائی روایت کردهاند: «چون عده زینب سپری شد، رسول خدا صبه زید شوهر سابق وی گفتند: برو و زینب را برای من خواستگاری کن. زید نزد زینب رفت و به او مژده داده خواسته رسولخدا صرا با او در میان گذاشت. زینب در جواب وی گفت: من هیچکاری نمیکنم تا از پروردگارم مشورت نخواهم. پس برخاست و به نمازگاه خویش رفت. همان بود که این آیه نازل شد.
سپس خداوند متعال حکمت در ازدواج رسول خود صبا زینب را بیان کرده میفرماید: «تا بر مؤمنان هیچ حرجی نباشد» یعنی: هیچ تنگی و دشواری و گناه و محظوری نباشد «در مورد همسران پسر خواندگانشان» یعنی: در ازدواج با زنانکسانی که آنان را پسر خویش خواندهاند «آنگاه که» پسر خواندگان «حاجت خویش را از آنان برآورده باشند» برخلاف پسر حقیقی که زن وی بر پدرش بهمجرد عقد حرام میشود.
اعراب بر این باور بودند که زنان پسرخواندگانشان همچون زنان پسران حقیقیشان بر آنان حراماند پس خدای ﻷ به آنان خبر داد که زنان پسر خواندگانشان بر آنان حلالاند «و امر الله انجام یافتنی است» خواه ناخواه و بهطور حتم.
انس سمیگوید: «زینب دختر جحش بر دیگر همسران رسول خدا صفخر میورزید و میگفت: شما را خانوادههایتان به نکاح پیامبر صدرآوردهاند، درحالی که مرا خداوند أاز فراز هفت آسمان به نکاح پیامبر خویش درآورد». محمدبنعبدالله بنجحش میگوید: «زینب و عائشه بر یک دیگر فخرفروشی کردند؛ زینب گفت: من کسی هستم که حکم ازدواجم با پیامبر صاز آسمان نازل شد». و عائشه گفت: «من کسی هستم که برائتم از آسمان نازل شد». پس زینب به برتری عائشه لاعتراف کرد.
در این آیه خصوصیتی را برای زید مییابیم که هیچ یک از اصحاب پیامبر صبه آن مخصوص گردانیده نشدهاند و آن، ذکر صریح نام وی در قرآن است. آری! به این ترتیب بود که نام وی جزء قرآن کریم گردید و تا قیامت تلاوت میشود، که این در واقع تعویضی برای وی از فخر کردن به پدری محمد صودلجوییای از وی است. وه! که این چه فخری است عظیم!.
﴿مَّا كَانَ عَلَى ٱلنَّبِيِّ مِنۡ حَرَجٖ فِيمَا فَرَضَ ٱللَّهُ لَهُۥۖ سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا٣٨﴾.
«بر پیامبر در آنچه خدا برای او فرض گردانیده» از ازدواج با زینب ل«هیچ حرجی نیست، این سنت الهی است که در میان پیشینیان نیز معمول بوده است» یعنی: قطعا این سنت که خداوند متعال از امر نکاح و غیر آن بر پیامبران †و امتهای گذشته حلال کرده بود، سنتی بسیار ریشهدار و قدیمی است «و فرمان الله همواره به اندازه مقدر است» یعنی: امر خدا أیقینی و قطعی و برگشت ناپذیر است. (قدر) بر اراده ازلی پروردگار اطلاق میشود و ذکر (مقدورا) بعد از آن، برای تأکید است.
﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا٣٩﴾.
«همان کسانی که پیامهای خدا را ابلاغ میکنند» به سوی خلقش و آن را با کمال امانتداری به آنان میرسانند «و از او میترسند و جز خدا از هیچکس بیم ندارند» پس ای محمد ص! تو نیز به آنچه که مردم بهسبب تبلیغ آیات الهی در بارهات میگویند، اهمیت نده و از این سخنان باکی نداشته باش. البته رسول خدا صبهپیروی از دستور الهی، به نیکوترین وجه به این مهم پرداختند، که پس از ایشان، مقام بلاغ تا روز قیامت به امت ایشان میراث مانده است. آیه کریمه دلیل بر آن است که فقط کسی به طور کامل تکالیف ابلاغ را به انجام رسانده میتواند که دلش از ترس بشر خالی باشد «و خدا حسابرسی را بس است» پس آنان را به درستی و در همه چیز مورد محاسبه قرار میدهد.
﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا٤٠﴾.
در بیان سبب نزول آمده است: آنگاه که رسول خدا صبا زینب ازدواج کردند، برخی از مردم گفتند: محمد صزن پسرخواندهاش را به نکاح گرفته! همان بود که خداوند أنازل فرمود: «محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست» یعنی: او در حقیقت پدر زید بن حارثه سنیست تا زن زید بر وی حرام باشد و نه او پدر هیچکس دیگری است که از پشت وی بهوجود نیامده باشد. میدانیم که از پسران برای آن حضرت ص، ابراهیم، قاسم، طیب و طاهر به دنیا آمدند اما زنده باقی نماندند تا به سن مردی برسند «ولی» محمد ص«فرستاده خداو خاتم پیامبران است» خاتم یک چیز، آخر آن است. لذا بعد از ایشان، دیگر پیامبری مبعوث نمیشود «و خداوند به همه چیز داناست» و میداند که فرزندان پسری پیامبر صبه سن مردی نخواهند رسید و درخواهند گذشت.
در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم و دیگران از جابربن عبدالله سآمده است که رسول خدا صفرمودند: «مثلي ومثل الأنبياء كمثل رجل ابتني داراً فأكملها وأحسنها إلا موضع لبنة. فكان من دخلها فنظر إليها قال: ما أحسنها، إلا موضع اللبنة، فأنا موضع اللبنة، حتي ختم بي الأنبياء». مثل من و مثل انبیای دیگر، مانند مثل مردی است که سرایی را بنا کرد و آن را به پایه اکمال رسانید و نیکو سامانش داد مگر جای یک خشت از آن را. پس چون کسی به آن سرا وارد میشد و بهسوی آن مینگریست، میگفت: چه نیکو سرایی است، بجز موضع این خشت «کهنقصی است در آن». لذا «بدانید» که موضع آن خشت، من هستم تا بدانجا که رسالت و نبوت به من ختم شده است». در حدیث شریف دیگری آمده است که رسول خدا صفرمودند: «رسالت و نبوت به پایان آمد و بعد از من دیگر رسول و نبیی نیست». پس این سخن رسول خدا صبر مردم دشوار آمد لذا ایشان برای تسکین خاطر مردم فرمودند: «ولی مبشرات هست». مردم پرسیدند: یا رسولالله! مبشرات چیست؟ فرمودند: «رؤیای شخص مسلمان که جزئی از اجزای نبوت است».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ ذِكۡرٗا كَثِيرٗا٤١ وَسَبِّحُوهُ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلًا٤٢﴾.
«ای مؤمنان! خدارا ذکر کنید، به ذکر کردن بسیار» یعنی: در اغلب اوقات شب و روز، در بر و بحر، در سفر و حضر، در توانگری و فقر، در سلامتی و بیماری، در آشکار و نهان و در هر حالی. این دستور شامل انواع ذکر؛ مانند تقدیس، تمجید، تهلیل، تحمید، نماز، تلاوت قرآن، درود، دعا و همه طاعات میشود «و صبح وشام» یعنی: در اول و آخر روز «او را تسبیح گویید» مخصوص کردن این دو وقت به یادآوری، برای دلالت بر فضیلت این دو وقت بر سایر اوقات است زیرا در این دو وقت، فرشتگان شب و روز گرد هم میآیند. هرچند «تسبیح» نیز در مفهوم «ذکر» داخل است ولی مخصوص کردن آن به یادآوری، به منظور روشن ساختن فضل آن میباشد زیرا معنای تسبیح، تنزیه ذات الهی از صفات ناجایز است. لذا مرید خداوند متعال باید برای خویش حد معینی از اذکار و اوراد مأثوره را تخصیص داده و همیشه بر آن پایبند باشد. در حدیث شریف آمده است: «ألا أنبئكم بخير أعمالكم وأزكاها عند مليككم وأرفعها في درجاتكم وخير لكم من إعطاء الذهب والورق وخير لكم من أن تلقوا عدوكم فتضربوا أعناقهم ويضربوا أعناقكم، قالوا: وما هو يا رسول الله؟ قال ذكر الله ﻷ». «آیا شما را آگاه نکنم از بهترین اعمالتان و پاکترین آنها در نزد خداوندگارتان و برترین آنها در درجاتتان و عملی که برای شما از صدقه دادن طلا و نقره و از این که با دشمنتان روبرو شوید و شما گردنهای آنان را بزنید و آنها گردنهای شما را بزنند بهتر است؟ اصحاب گفتند: آن عمل چیست یا رسولالله! فرمودند: ذکر خدای ﻷ».
﴿هُوَ ٱلَّذِي يُصَلِّي عَلَيۡكُمۡ وَمَلَٰٓئِكَتُهُۥ لِيُخۡرِجَكُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۚ وَكَانَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَحِيمٗا٤٣﴾.
در بیان سبب نزول آمده است: چون آیه ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّ﴾[احزاب:۵۶] نازل شد، ابوبکر صدیق سگفت: یا رسولالله! تاکنون خداوند أهیچ خیری را فرو نفرستاده است مگر این که ما را نیز در آن شریک کرده است اما اینبار گویی شما به آن مخصوص گردانیده شدهاید؟ پس نازل شد: «اوست کسیکه بر شما صلاه میفرستد و فرشتگان او نیز بر شما صلاه میفرستند تا شما را از تاریکیها بهسوی نور برآورد» یعنی: حق تعالی بر شما صلاه میفرستد تا شما را از تاریکیهای معاصی بهسوی نور طاعات، از تاریکیهای گمراهی بهسوی نور هدایت، از تاریکیهای شک و حیرت به سوی نور یقین و طمأنینه و از تاریکیهای نفس به سوی نورانیت قلب بیرون آورد. صلاه از جانب خداوند متعال بر بندگانش: نزول رحمت و برکت وی بر آنان و صلاه از جانب فرشتگان: دعا و آمرزشخواهی برای بندگان است «و به مؤمنان همواره مهربان است» اما او با کافران در آخرت به عدل خویش معامله میکند، نه به مهر خویش.
﴿تَحِيَّتُهُمۡ يَوۡمَ يَلۡقَوۡنَهُۥ سَلَٰمٞۚ وَأَعَدَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا كَرِيمٗا٤٤﴾.
«درودشان ـ روزی که با او ملاقات کنند ـ سلام است» یعنی: دعای خیر و شادباش مؤمنان از جانب خدای سبحان در روزی که او را ـ بههنگام مرگ، یا رستاخیز، یا به هنگام ورود به بهشت ـ میبینند، همانا سلام گفتنش بر آنان است. بهقولی معنای «سلام» این است: خداوند أآنان را از آفتها سالم نگه میدارد و در روزی که با او دیدار میکنند، آنان را به ایمنی از ترس و هراسها مژده میدهد «و برای آنان پاداشی ارزشمند» و نیکو «آماده کرده است» در بهشت.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا٤٥﴾.
«ای پیامبر! بیگمان ما تو را گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم» یعنی: تو بر امت خویش گواه هستی؛ لذا به سود کسانی که تصدیقت کرده و به تو ایمان آوردهاند و علیه کسانی که تکذیبت کرده و به تو کفر ورزیدهاند، گواهی میدهی همچنین به یگانگی خداوند متعال گواهی میدهی و مژده دهنده بهشت هستی برای کسانی که از تو اطاعت کردهاند و بیم دهنده به دوزخ هستی برای کسانی که تو را تکذیب و نافرمانی کردهاند. در حدیث شریف آمده است که چون این آیه نازل شد، رسول خدا صبه علی و معاذ بـ که قبلا آنان را مأمور عزیمت به سوی یمن کرده بودند ـ چنین فرمودند: «بروید؛ بشارت دهید و نفرت نیفگنید، آسان بگیرید و سخت نگیرید زیرا بر من چنین فرمانی نازل شده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ﴾[الأحزاب: ۴۵]».
﴿وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِيرٗا٤٦﴾.
«و نیز» ای پیامبر ص! تو «دعوتگر بهسوی خداوند هستی» پس بندگان خداوند أرا بهسوی توحید و ایمان به عقاید حق و عمل به آنچه که بر آنان مشروع گردانیده است، دعوت میکنی «به اذن او» یعنی: به امر پروردگار و بر اساس مقدرات او، نه از پیش خود. یا (باذنه) یعنی: به توفیق و تسهیل او «و چراغی تابناک هستی» که از روشنی وجودت، در تاریکیهای گمراهی پرتو برگرفته میشود چنانکه با چراغ، دل تاریکیها شکافته شده و تاریکیها زدوده میشود.
قرطبی میگوید: «این دو آیه، متضمن شش اسم برای رسول خدا صاست».
﴿وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ ٱللَّهِ فَضۡلٗا كَبِيرٗا٤٧﴾.
«و مؤمنان را بشارت ده که برای آنان از جانب الله فضلی بزرگ» یعنی: پاداشی عظیم «خواهد بود» در بهشت؛ در برابر اعمالشان.
ابنجریرطبری در بیان سبب نزول نقل میکند: چون آیه ﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾[فتح: ۲] در شأن رسول خدا صنازل شد، مردی از مؤمنان گفت: گوارا بادتان یا رسولالله! اینک ما دانستیم که خدای سبحان با شما چه میکند اما نمیدانیم که با ما چه خواهد کرد؟ پس خداوند أدر سوره «فتح / ۵ » آیه ﴿لِّيُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ﴾و در این سوره این آیه را نازل فرمود.
﴿وَلَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَدَعۡ أَذَىٰهُمۡ وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا٤٨﴾.
«و از کافران و منافقان فرمان مبر» در آنچه که به تو از برخورد سهلانگارانه در امر دین که مخالف با شریعت توست، مشورت میدهند «و به آزارشان اعتبار نده» یعنی: از آزارهایی که به تو ـ بهسبب دعوتت بهسوی دین خدا أو صلابت و استواریت علیه دشمنان وی ـ میرسانند، باکی نداشته باش «و بر خدا توکل کن» زیرا «خداوند به عنوان کارساز بس است» برای تو پس کار خویش را در همه حال به او بسپار.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَكَحۡتُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمۡ عَلَيۡهِنَّ مِنۡ عِدَّةٖ تَعۡتَدُّونَهَاۖ فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا٤٩﴾.
«ای مؤمنان! چون زنان مؤمن را به نکاح خود درآوردید» و با آنان عقد ازدواج بستید «آنگاه پیش از آنکه آنان را مساس کنید طلاقشان دادید» یعنی: آن گاه قبل از مقاربت و هم خوابگی با آنان طلاقشان دادید. از جماع به طور کنایه، به لفظ (مس) تعبیر شد؛ «دیگر شما را بر این زنان هیچ عدهای نیست که آن را بشمارید» که این حکم در میان فقها اجماعی است. یادآور میشویم که در نزد احناف و مالکیها، خلوت صحیحه نیز در حکم خود مانند جماع است. نسبت دادن شمارش عده به مردان، دال بر این امر است که عده حق مردان است و آنانند که زنان مطلقهشان را در قبال آن محاسبه کرده و آنها را بدان ملزم میگردانند. آری! زنان مطلقهای که هنوز مردان با آنان نزدیکی و مجامعت نکردهاند، از حکم عده شمردن مستثنی هستند زیرا عده برای شناخت پاکی رحم زن از آب نطفه مرد (استبراء) است و در این مورد مقاربتی صورت نگرفته تا استبراء رحم انجام بگیرد «پس به آنان متعه بدهید» یعنی: به زنان مطلقهای که قبل از مقاربت طلاقشان دادهاید، متعه بدهید. بنابراین، زنی که قبل از جماع طلاق داده میشود، دارای دو حالت است: یا این است که مهری برایش مشخص شده، که در آن صورت سزاوار نصف مهر معین خویش است و در این حال، دادن متعه به او واجب نه بلکه سنت میباشد. یا این که برایش مهری معین نشده است، که در این صورت، بر اساس آیه کریمه سزاوار دریافت متعه میباشد و دادن متعه برایش ـ در نزد حنبلیها و حنفیها ـ واجب اما در نزد شافعی، دادن متعه به هر زن مطلقهای واجب میباشد، جز برای مطلقه قبل از جماعی که برای آن مهری معین شده زیرا او سزاوار نصف مهر خویش میباشد و دادن متعه برایش مستحب است. اما زنی که شوهرش درگذشته است: اگر شوهر بعد از عقد و قبل از جماع مرد، مرگ وی در حکم خویش همچون جماع است و زنش ـ به اجماع فقها ـ باید چهار ماه و ده روز عده بشمارد. «و آنان را رها کنید به رها کردنی نیک» یعنی: به شیوهای نیک به زنان مطلقه اجازه دهید که از منازلتان بیرون بروند ـ چنانچه به آن وارد شده بودند ـ زیرا شما برآنان حق عده شمردن ندارید. (سراح جمیل): رها کردن به خوشی و خرمی است که آزاری به همراه نداشته باشد.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَكَ أَزۡوَٰجَكَ ٱلَّٰتِيٓ ءَاتَيۡتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتۡ يَمِينُكَ مِمَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّٰتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَٰلَٰتِكَ ٱلَّٰتِي هَاجَرۡنَ مَعَكَ وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِيُّ أَن يَسۡتَنكِحَهَا خَالِصَةٗ لَّكَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۗ قَدۡ عَلِمۡنَا مَا فَرَضۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ لِكَيۡلَا يَكُونَ عَلَيۡكَ حَرَجٞۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا٥٠﴾.
خدای ﻷ در این آیه، چهار گروه از زنانی را که ازدواج پیامبرش با آنان را مباح گردانیده، بیان میکند: «ای پیامبر! قطعا ما آن همسرانت را که مهرهایشان را دادهای، برای تو حلال کردهایم» حق تعالی از این گروه از همسران پیامبر صآغاز کرد زیرا ایشان همان کسانی بودند که پیامبر صرا بر دنیا و آرایشهای آن ترجیح دادند و هنگامی هم که مخیر ساخته شدند، پیامبر صرا انتخاب کردند. البته دادن مهر یا بهطور عاجل است، یا نامیدن و مقرر کردن آن در هنگام عقد (مهر مؤجل).
اما گروه دوم از زنانی که برای رسول خدا صحلال ساخته شدهاند: «و نیز» حلال کرده است برتو ای پیامبر! «کسانی را که خدا از طریق فیء به تو بخشیده و ملک یمین تو هستند» و با قهر و غلبه گرفته شدهاند، مانند صفیه و جویریه. البته کنیز خریداری شده یا بخشش شده و مانند آن نیز برای رسول خدا صحلال بود.
گروه سوم از زنانی که برای رسول خدا حلال ساخته شدهاند: «و نیز حلال کردیم دختران عمویت و دختران عمههایت و دختران داییات و دختران خالههایت را که با تو مهاجرت کردهاند» پس برای تو حلال است که هرکس از اینان را که میخواهی، خواستگاری کنی و به نکاح خویش درآوری اما کسانی از این گروه که هجرت نکردهاند، بر تو حلال نیستند.
ام هانی دختر ابوطالب که دختر عموی رسول خدا صبود، میگوید: «این قسمت از آیه درباره من نازل شد زیرا رسول خدا صخواستند تا با من ازدواج نمایند ولی از ازدواج با من نهی شدند چرا که من هجرت نکرده بودم». مراد از دختران عمو و عمه پیامبر ص: زنان قریش هستند زیرا مردان قریشی ـ چه به پیامبر صنزدیک باشند و چه دور ـ عموهای ایشان گفته میشوند. مراد از دخترخالهها و دختر داییهای پیامبر ص: دختران بنی زهرهاند. یادآور میشویم که از زنان قریشی، شش زن در نکاح پیامبر صبودند اما از بنیزهره هیچ زنی در نکاح ایشان نبود.
گروه چهارم از زنانی که برای رسول خدا حلال ساخته شدهاند: «و» نیز حلال کردیم بر پیامبر ص«زن مؤمنی که خود را به پیامبر ببخشد» داوطلبانه بدون مهر «در صورتی که پیامبر بخواهد او را به زنی گیرد» یعنی: در صورتی که پیامبر صبخواهد تا با این بخشش بدون مهر، او را منکوحه خویش گردانیده و مالک بهرهبرداری جنسی از وی شود. اما زنان غیر مؤمنی که خود را به پیامبر صمیبخشند، بهصرف این که خود را به ایشان بخشیدهاند، نکاحشان برای پیامبر صحلال نیست. گفتنی است که این بخش از آیه، درباره ام شریک غزیه دختر جابر سنازل شد که خود را به رسول خدا صپیشکش کرد.
البته این ازدواج از روی بخشش بدون مهر: «مخصوص توست نه دیگر مؤمنان» و برای دیگران جایز نیست. آری! ازدواج به لفظ «بخشش»، از خصوصیات رسول اکرم صاست نه سایر مؤمنان و فقط پیامبر صمیتوانستند بدون مهر و ولی و گواهان، چنین زنانی را به نکاح گیرند. اما چنانچه زنی خود را بدون مهر به مردی غیر از رسول خدا صبخشید ـ که آن را اصطلاحا «مفوضه» مینامند ـ مهر مثل وی بر آن مرد با مقاربت یا مرگ مرد، واجب میگردد، چنانکه رسول خدا صدر مورد بروع دختر واشق همین حکم را صادر کردند. البته این نظر احناف و مالکیهاست. اما از نظر جمهور فقها، برای زن حلال نیست که نفس خویش را به کسی ببخشد.
یادآور میشویم؛ زنانی که خود را به پیامبر صبخشیدهاند و زنانی کهرسول خدا صاز آنان خواستگاری کردهاند اما نکاح آن حضرت صبا ایشان انجام نگرفته است، در مجموع نه زنند. همچنین آن حضرت صدارای زنانی بودهاند که با آنها نکاح کرده ولی عروسی نکردهاند، که تعداد ایشان نیز مجموعا ده تن است. و ـ چنانکه ابن عباس سگفته ـ هیچ زن بخشیده شدهای در نکاح پیامبر صنبوده است و ام شریک که ذکر وی رفت، نیز در حباله نکاح آن حضرت صنبود و پس از آنکه او خود را به ایشان بخشید، ایشان سکوت کردند. ابنسعد روایت کردهاست: «نشنیدهایم که رسول خدا صاز این گروه زنان، کسیرا به ازدواج خود پذیرفته باشند».
«بهراستی دانستیم آنچه را فرض کردهایم» یعنی: آنچه را مقرر داشتهایم از احکام و حقوق «برآنان» یعنی: بر مؤمنان «در حق زنانشان» از شرایط عقد وحقوق آن؛ مانند مهر، شهود و غیره، که اخلال وارد کردن به این شروط بر مؤمنان روا نیست و نه بر ایشان رواست که در آنچه که خداوند متعال بهعنوان گرامیداشت و وسیع کردن دایره انتخاب از مختصات رسول خویش صگردانیده، به ایشان اقتدا کنند. لذا ای مؤمنان! جز با مهر و شهود و ولی ازدواج نکنید و بر چهار زن منکوحه نیفزایید «و» نیز دانستیم آنچه را که مقرر داشتهایم بر مؤمنان در مورد «آنچه که یمینهایشان مالک آن شدهاست» از کنیزانی که اسیر گرفتنشان جایز است، نه از کسانی که اسیرگرفتنشان جایز نیست، یا کسانی که با مسلمانان عهد وپیمانی دارند. همچنین کنیز باید از کسانی باشد که بر مالک خویش حلال است، مانند کنیز کتابی، برخلاف کنیز مجوسی و بتپرست که نکاح آنان بر مالک روا نیست. چنانکه باید کنیز قبل از نکاح، با گذراندن یک حیض، استبراء رحم شود. یعنی پاکی رحم وی از نطفه دیگران مسلم گردد.
«تا بر تو هیچ حرجی نباشد» یعنی: ای پیامبر ص! دایره حلالها را در مورد زنان بر تو وسیع گردانیدیم تا از این امر دلتنگ نشوی که در گرفتن زنان بیشتر مقصر هستی «و الله آمرزنده مهربان است» آمرزنده است بر آنچه که پرهیز از آن دشوار است، مهربان است؛ با وسیعساختن دایره اباحت در اموری که در مظان حرج و محظور قرار دارند.
ابنالعربی و قرطبی بهمناسبت این خصوصیت پیامبر اکرم صهمه چیزهایی را که مخصوص آن حضرت صاست و احدی با ایشان در آنها مشارکت ندارد ـ درمیدان فرض، تحریم و اباحت ـ ذکر کردهاند زیرا چیزهایی بر رسول خدا صفرض بود که بر غیر ایشان فرض نگردید چنانکه چیزهایی بر ایشان حرام یا مباح گردانیده شد که بر غیر ایشان حرام یا مباح نیست. و ما در اینجا این امور را بهطورخلاصه نقل میکنیم:
(الف) فرایض مخصوص آن حضرت ص:
۱- نماز تهجد، که در آغاز طبق آیه «مزمل» بر ایشان فرض شد و سپس با آیه «اسراء / ٧٩»، فرض به نفل منسوخ گردید.
۲- نماز چاشتگاه (اشراق).
۳- قربانی.
۴- نماز وتر.
۵- مسواک زدن.
۶- پرداخت وام کسی که درحال تنگدستی میمیرد.
٧- مشاوره با افراد صاحب رأی در غیر برنامهها و قوانین شرع.
۸- مخیر ساختن همسرانشان به ماندن در نکاح پیامبر ص، یا مفارقت از ایشان.
٩- بر آن حضرت صفرض بود که چون عملی را انجام میدادند، باید آن را با محکمی و استواری بهپایان رسانند.
(ب) محرمات مخصوص ایشان:
۱- خوردن مال زکات از سوی ایشان و اهلبیت (اولاد) ایشان.
۲- خوردن صدقه نافله بر ایشان. اما حرمت صدقه بر آل ایشان مورد اختلافاست.
۳- آشکار ساختن خلاف ما فیالضمیر، یا غفلت از انجام واجبات و تکالیف خویش.
۴- چون پیامبر صلباس جنگ میپوشیدند، بر ایشان حرام بود که آن را از تن بیرون آورند تا خدای ﻷ میان ایشان و دشمنانشان حکم نکند.
۵- خوردن غذا در حال تکیه دادن.
۶- خوردن غذاهای بدبو.
٧- تبدیل کردن همسران خویش به همسرانی دیگر؛ به طلاق دادن وجایگزینکردن آنان.
۸- نکاح گرفتن زنی که صحبت ایشان را نمیپسندد.
٩- نکاح گرفتن زن آزاد کتابی.
۱۰- نکاح گرفتن کنیز.
۱۱- نوشتن.
۱۲- شعر گفتن و آموختن شعر.
۱۳- چشم دوختن به بهره مندیها و نعمتهای مردم.
(ج) حلالهای مخصوص ایشان:
۱- برگزیدن غنایم برای خویش.
۲- گرفتن مستقل خمس خمس (یک پنجم حصه خمس غنیمت) یا اصل خمس.
۳- گرفتن روزه وصال.
۴- افزودن بر نکاح چهار زن.
۵- نکاح گرفتن به لفظ هبه (بخشش).
۶- نکاح گرفتن بدون حضور ولی زن.
٧- نکاح گرفتن بدون مهر.
۸- نکاح کردن در حالت احرام.
٩- سقوط تقسیم (شب نوبت) میان همسران در حق ایشان.
۱۰- آزاد کردن صفیه از قید اسارت و قرار دادن آزادی وی به عنوان مهرش.
۱۱- داخل شدنشان در مکه بدون احرام. اما در حق امت، این مسئله میان فقها محل اختلاف است.
۱۲- جنگیدن در مکه.
۱۳- آن حضرت صمالی را به میراث نگذاشتند و اگر مالی از خود بهجا میگذاشتند، آن مال صدقه بود.
۱۴- باقی ماندن حکم همسری همسران برای ایشان بعد از رحلتشان.
۱۵- اگر آن حضرت صزنی را طلاق میدادند، حرمت ایشان بر آن زن باقی میماند و برای دیگران نکاح کردن با وی جایز نبود.
قرطبی امور مباح دیگری را نیز برای ایشان و امتشان ذکر کرده که بر امتها و انبیای دیگر مباح نبوده است و برای پرهیز از اطناب، از نقل آن صرف نظر شد.
﴿تُرۡجِي مَن تَشَآءُ مِنۡهُنَّ وَتُٔۡوِيٓ إِلَيۡكَ مَن تَشَآءُۖ وَمَنِ ٱبۡتَغَيۡتَ مِمَّنۡ عَزَلۡتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكَۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن تَقَرَّ أَعۡيُنُهُنَّ وَلَا يَحۡزَنَّ وَيَرۡضَيۡنَ بِمَآ ءَاتَيۡتَهُنَّ كُلُّهُنَّۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمٗا٥١﴾.
«نوبت هرکدام از آنان» یعنی: از همسرانت «را که میخواهی به تأخیر انداز و هرکدام را که میخواهی پیش خود جای ده» و با او همبستر و همخوابه شو.
قبل از نزول این آیه، مراعات تقسیم و شب نوبت میان همسران بر رسولخدا صواجب بود تا این آیه نازل شد و این وجوب را از ذمه ایشان برداشت و اختیار در اینباره به خود ایشان محول گردید. البته رسول خدا صمیان کسانی از همسرانشان که آنان را به خود نزدیک میساختند، در نوبت مساوات را رعایت میکردند و کسانی از آنان را هم که به تأخیر میانداختند، به هر مقدار که میخواستند، در نوبت به آنان سهم میدادند. روایت شده است که عائشه لاز سر غیرت و رشک زنانه میگفت: «آیا یک زن حیا نمیکند که خود را به کسی میبخشد؟». همان بود که خداوند أاین آیه را نازل فرمود. آنگاه عائشه لبه پیامبر صگفت: «أری ربک یسارع فی هواک: یا رسول الله! من میبینم که پروردگار شما در برآوردن خواسته شما شتاب میکند» یعنی: این همه در حق شما لطف دارد.
«و اگر زنی از آنان را که از او کناره گرفتهای، باز بجویی، هیچ گناهی بر تو نیست» یعنی: چنانچه خواسته باشی تا زنی از کسانی را که از تقسیم نوبت شب کنار گذاشتهای، مجددا به خود نزدیک سازی، هیچ مانعی فراروی تو نیست و بیهیچ حرجی میتوانی چنین کنی «این نزدیکتر است به آنکه چشمانشان روشن شود» یعنی: این اختیاری که به تو در امر صحبت و معاشرت با زنانت دادهایم، بهخشنودی و رضایشان نزدیکتر است زیرا وقتی بدانند که این اختیار از نزد ما به تو داده شده است، رشک و غیرت زنانه از آنان رخت بربسته و دلها و دیدگانشان آرام میگیرد. ابن کثیر در معنی آن میگوید: «اگر بدانند که با وجود تفویض اختیار به تو در این امر، باز هم در تقسیم و نوبت به آنان سهمی میدهی، به اینکارت سخت خوشحال و شادمان شده و به عدل و انصافت یقین میکنند». «و» در این صورت «اندوهگین نشوند» از این که چرا بعضی از آنان را بر بعضی دیگر ترجیح میدهی «و» در آن صورت «همگیشان به آنچه به آنان دادهای» چه در نزدیک ساختن و جای دادنشان بهسوی خود و چه در واپس داشتن و کنار گذاشتنشان «خشنود گردند. و آنچه در دلهای شماست خدا میداند» یعنی: هرچه را که در نهاد خویش پنهان میدارید و از جمله، آنچه را که در مورد زنان وگ رایش قلبی بهسوی بعضی از آنان پنهان میدارید، حق تعالی میداند پس باید در نیت و عمل خویش، رضای او را مد نظر داشته باشید «و خدا دانای بردبار است» لذا سزاوار به آن است که از وی پروا شود و فرمآنهایش عملی گردد.
در حدیث شریف به روایت عائشه ل آمده است که فرمود: با آن که رسول خدا صدر میان زنان خود تقسیم و عدالت میکردند ولی با این حال، چنین مناجات میکردند: «اللهم هذا فعلی فیما املک، فلا تلمنی فیما تملک و لا املک» ـ «زاد ابوداوود یعنی: القلب: بارخدایا! این کار من است در آنچه که مالک آن هستم پس مرا در آنچه که تو مالک آن هستی و من مالک آن نیستم، سرزنش نکن». ابوداوود میافزاید: مراد رسول خدا صاز آنچه که ایشان مالک آن نیستند، گرایش و محبت قلبی بیشتری بود که به بعضی از همسرانشان داشتند. همچنین در حدیث شریف به روایت عمر وبن عاص سآمده است: از رسول خدا صپرسیدم که چه کسی از مردم نزد شما محبوبتر است؟ فرمودند: عائشه. باز پرسیدم: از مردان؟ فرمودند: پدر وی. باز گفتم: بعد از وی چه کسی؟ فرمودند: عمربنخطاب... و چند مرد دیگر را نیز برشمردند».
﴿لَّا يَحِلُّ لَكَ ٱلنِّسَآءُ مِنۢ بَعۡدُ وَلَآ أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنۡ أَزۡوَٰجٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَكَ حُسۡنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتۡ يَمِينُكَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ رَّقِيبٗا٥٢﴾.
«بعد از این» که این نه تن همسرانت پس از مخیر شدن، تو را برگزیدند، یا بعد از این روز «دیگر گرفتن زنان برای تو حلال نیست» لذا بعد از نزول این آیه، نه تن همسر در حق پیامبر ص، مانند چهار زن در حق ما بود. به این ترتیب خداوند أبه پاداش آن که همسرانشان، او و رسولش و سرای آخرت را بر زندگانی دنیا وتجملات آن برگزیدند، با این آیه بر رسول خویش صحرام گردانید که دیگر باهمسران خود زنی دیگر بگیرند «و برایت حلال نیست که زنان دیگری را جانشین آنان کنی» یعنی: برایت حلال نیست که یک تن یا بیشتر از همسرانت را طلاق دهیو در عوض آنان با زنانی دیگر ازدواج کنی «هر چند زیبایی آنان تو را به شگفت آورد» یعنی: هرچند زیبایی زن یا زنانی که میخواهی آنان را جانشین همسرانت گردانی، مورد پسند باشد «به استثنای آنچه که دست تو مالک شده است» یعنی: بجز کنیزانی که در ملک تو هستند. پس برایت جایز است که آنان را به ازدواج خویش درآورده و از آنان بر تعداد همسرانت بیفزایی چنانکه رسول خدا صبعد از نزول این آیه، مالک ماریه قبطیه شدند و با وی ازدواج کردند و فرزندشان ابراهیم که در حیات پیامبر صدرگذشت، از وی به دنیا آمد «و خدا بر همه چیز مراقب است» پس از مخالفت اوامر وی حذر کنید.
این آیه دلیل بر آن است که نگریستن بهسوی دختر، یا زن به منظور خواستگاری از وی جایز است. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «إذا خطب أحدكم المرأة فإن استطاع أن ينظر إلى ما يدعوه إلى نكاحها فليفعل». «هرگاه یکی از شما میخواست تا از زنی خواستگاری نماید، اگر میتوانست که بهسوی آنکه او را به نکاح وی فرامیخواند بنگرد، باید که چنین کند». در حدیث شریف دیگری به روایت مغیره بن شعبه سآمدهاست که گفت: «از زنیخواستگاری کردم. رسول خدا صبه من فرمودند: آیا بهسوی او نگریستهای؟ گفتم: نه! فرمودند: به او نگاه کن زیرا این امر نزدیکتر به آن است که در میان شما الفت و محبت برقرار سازد».
عائشه و برخی دیگر از صحابهشگفتهاند: «رسول خدا صرحلت نکردند مگر این که خدای ﻷ برایشان حلال گردانید که ـ جز زنان محرم ـ هر تعداد از زنان دیگر را که میخواهند، به همسری بگیرند». برخی بر اساس این روایت برآنند که حکم این آیه منسوخ است اما ترجیح این است که آیه کریمه محکم است و منسوخ نیست زیرا ـ چنان که ابن العربی در «احکامالقرآن» گفته است ـ انتساب روایت بالا به عائشه ل ضعیف است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ إِلَّآ أَن يُؤۡذَنَ لَكُمۡ إِلَىٰ طَعَامٍ غَيۡرَ نَٰظِرِينَ إِنَىٰهُ وَلَٰكِنۡ إِذَا دُعِيتُمۡ فَٱدۡخُلُواْ فَإِذَا طَعِمۡتُمۡ فَٱنتَشِرُواْ وَلَا مُسۡتَٔۡنِسِينَ لِحَدِيثٍۚ إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ يُؤۡذِي ٱلنَّبِيَّ فَيَسۡتَحۡيِۦ مِنكُمۡۖ وَٱللَّهُ لَا يَسۡتَحۡيِۦ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ وَإِذَا سَأَلۡتُمُوهُنَّ مَتَٰعٗا فَسَۡٔلُوهُنَّ مِن وَرَآءِ حِجَابٖۚ ذَٰلِكُمۡ أَطۡهَرُ لِقُلُوبِكُمۡ وَقُلُوبِهِنَّۚ وَمَا كَانَ لَكُمۡ أَن تُؤۡذُواْ رَسُولَ ٱللَّهِ وَلَآ أَن تَنكِحُوٓاْ أَزۡوَٰجَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦٓ أَبَدًاۚ إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمًا٥٣﴾.
«ای مؤمنان! به خانههای پیامبر داخل نشوید» این نهیای است عام برای تمام صحابه أکه به خآنهای از خانههای رسول خدا صوارد نشوند: «مگر آن که برای صرف طعامی به شما اجازه داده شود» یعنی: مگر آن که از سوی پیامبر صبرای صرف طعامی دعوت شده باشید «بی آنکه منتظر آماده شدن آن باشید» یعنی: بیآنکه به انتظار پخته شدن غذا، در خانه پیامبر صبنشینید «ولی هنگامی که دعوت شدید، داخل شوید» یعنی: هنگامی که از سوی پیامبر صدعوت شدید و به شما اجازه دخول داده شد، وارد شوید در غیر آن، دعوت بهتنهایی نیز مجوز کافی برای داخلشدن شما نیست «پس چون غذا خوردید، پراکنده شوید» لذا مؤمنان بهبیرون آمدن از منزلی که در آن دعوت شدهاند، بعد از صرف غذا و بهسر رسیدن مقصود، ملزماند.
بیضاوی در بیان سبب نزول میگوید: آیه کریمه خطاب به کسانیاست که چشم انتظار غذای رسول خدا صبودند و به اتاقهایشان داخل شده و منتظر مینشستند تا غذا پخته شود. روایت شدهاست که عائشه ل فرمود: «در امر گرانجانان طفیلی همین بس که خداوند متعال آنان را تحمل نکرد و فرمود: فاذا طعمتم فانتشروا». از سلیمانبنارقم روایت شدهاست که گفت: این آیه درباره افراد تنبل، گرانجان و طفیلی نازل شدهاست و از همین جهت است که برخی این آیه را، آیه «ثقلاء: تنبلان» نامیدهاند.
«و نه سرگرم سخنی گردید» مراد نهی از نشستن بعد از صرف غذا و سرگرم شدن به سخنان است. «بیگمان این کار» یعنی: داخل شدن بدون اجازه، یا داخل شدن با اجازه و به انتظار پخته شدن غذا نشستن و به سخنان سرگرم شدن «پیامبر را رنج میدهد ولی از شما شرم میدارد» از این که بگوید: برخیزید و بیرون روید. «ولی خدا از حق شرم نمیکند» یعنی: خداوند أبیان آنچه را که حق و راست است، برای شما فرو نمیگذارد. «و چون از زنان پیامبر متاعی خواستید» از اسباب و ظروف خانه و غیره. یعنی: چون با زنان پیامبر صاز روی ضرورت سخن گفتید؛ «پس از پشت پرده» و حایلی که میان شما و آنان فروهشته باشد «از آنان بخواهید» و به طور کلی به سوی زنان پیامبر صنگاه نکنید «این» خواستن آن کالا از پشت پرده و حجاب «برای دلهای شما و دلهای آنان پاکیزهتر است» یعنی: این کار، پاک کنندهتراست برای دلهای شما و آنان از شک و شبهه، وساوس شیطانی و برداشتهای بدی که برای مردان در امر زنان و برای زنان در امر مردان پیش میآید «و برای شما سزاوار نیست که رسول خدا را برنجانید» یعنی: شما این حق را ندارید که رسول خدا صرا در چیزی از چیزها برنجانید و اذیت نمایید «و مطلقا نباید زنانش را پس از وفات او به نکاح خود درآورید» زیرا آنان مادران مؤمنان هستند و نکاح مادران برای فرزندان حلال نیست «بیگمان این کار» یعنی: به نکاح گرفتن همسران پیامبر صبعد از رحلتشان «نزد الله بزرگ است» یعنی: گناهی بزرگ و کاری بس سهمگین و نادرست است. در حدیث شریف آمده است: «زنان من در دنیا زنان من در آخرتند».
نقل است که برخی از مردم هنگامی که برای صرف غذا به منزل پیامبر صدعوت میشدند، منزل را بر پیامبر صو خانواده ایشان تنگ نموده و سخنانی در میان میآوردند که رسول خدا صمطرح کردن آنها را دوست نداشت ولی آنحضرت صاز روی کرم و بزرگواریای که داشتند، این سخن درازی آنان را تحمل کرده و بر این رنج و آزار شکیبایی میورزیدند پس خدای ﻷخواست تا به این روند آزاردهنده پایان دهد لذا به کسانی که به محضر پیامبر صآمدند، ادب آموخت و این آیه ادبآموز آنان و آیندگانشان گردید.
از انس بن مالک سدر بیان سبب نزول روایت شدهاست که فرمود: «چون رسول خدا صزینب دختر جحش را به همسری گرفتند، مردم را به صرف غذای عروسی (ولیمه) دعوت کردند، مردم آمدند و غذا را صرف کردند. بعد از آن به سخنان سرگرم شده و نشستند. رسول خدا صاز خود حرکتی نشان دادند که گویی برای برخاستنشان آماده میشوند اما مدعوین برنخاستند. چون رسول خدا صاین وضع را دیدند، خود برخاستند و کسانی از جمع هم با ایشان برخاستند ولی سه نفر همچنان نشسته بودند و بعدا برخاستند و رفتند. در این هنگام من نزد رسول خدا صرفتم و به ایشان خبر دادم که آنان رفتهاند. پس رسول خدا صبهخانهشان وارد شدند و من هم رفتم تا با ایشان وارد شوم که در این هنگام، میان من و آنان پرده افگنده شد و خداوند أاین آیه را نازل فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ﴾[الأحزاب: ۵۳] تا فرمودهاش: ﴿إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمًا﴾این آیه، آیه «حجاب» نامیده میشود.
﴿إِن تُبۡدُواْ شَيًۡٔا أَوۡ تُخۡفُوهُ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا٥٤﴾.
«اگر چیزی» از آزار دادن پیامبر ص«را آشکار کنید یا آن را پنهان دارید، قطعا خدا به هر چیزی داناست» و شما را در برابر آن مجازات میکند.
بنا به روایتی در بیان سبب نزول: آیه کریمه هنگامی نازل شد که یکی از اصحاب گفت: اگر رسول خدا صرحلت کردند، من فلان همسر ایشان را به نکاح میگیرم. سدی گفته است: گوینده این سخن، طلحه بن عبیدالله بود که از این سخن خویش توبه کرد و در توبه از آن، بردهای را آزاد و ده شتر با بار آن را در راه خدا أانفاق کرد و پای پیاده به حج رفت. ابوبکر بن عربی میگوید: بجز روایت انس و عمر ب، تمام روایات دیگر در اینباره ضعیف است.
﴿لَّا جُنَاحَ عَلَيۡهِنَّ فِيٓ ءَابَآئِهِنَّ وَلَآ أَبۡنَآئِهِنَّ وَلَآ إِخۡوَٰنِهِنَّ وَلَآ أَبۡنَآءِ إِخۡوَٰنِهِنَّ وَلَآ أَبۡنَآءِ أَخَوَٰتِهِنَّ وَلَا نِسَآئِهِنَّ وَلَا مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُنَّۗ وَٱتَّقِينَ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدًا٥٥﴾.
بعد از آنکه خداوند متعال زنان را به رعایت حجاب در مورد بیگانگان امر کرد، در اینجا روشن میسازد که حجاب گرفتن از گروهی از نزدیکان که در این آیه به ذکر ایشان میپردازد، واجب نیست چنانکه در سوره «نور» نیز آنان را با تفصیل بیشتری استثنا کردهاست: «بر زنان هیچ گناهی نیست در مورد فروگذاشتنحجاب پیش پدران خویش و پسران خویش و برادران خویش و پسران برادران خویش و پسران خواهران خویش و زنان همجنس خویش» از نزدیکان یا همسایگانشان، یا زنانی که آنان را به دیدارشان حاجتی است «و نه آنچه که دست آنان مالک آن شده است» از غلامان و کنیزان ـ چنانکه ابنکثیر گفته است. اما سعیدبنمسیبمیگوید: مراد، فقط کنیزان زنانند نه غلامانشان و باید از غلامان حجاب بگیرند. ومذهب حنفی نیز این است. نسفی میگوید: «خداوند أعمو و دایی (خالو) را ذکر نکرد زیرا آن دو به منزله پدر شخص هستند». پس بر زنان حجاب گرفتن نزد این گروه واجب نیست. «و ای زنان! از الله پروا بدارید» در تمام امور؛ از جمله در اموری که در اینجا ذکر شد «همانا خدا بر همه چیز شهید است» یعنی: دانا و گواه است و هیچ امری بر او پنهان نمیماند.
بخاری و مسلم از انس سدر بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کردهاند که عمر بن خطاب سگفت: یا رسول الله! افراد نیک و بد همه بر زنان شما وارد میشوند، ای کاش آنان را در حجاب قرار میدادید. پس خداوند أآیه حجاب را نازل فرمود. لذا این آیه از موافقات عمر ساست.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا٥٦﴾.
«همانا خدا و فرشتگانش بر پیامبر صلاه میفرستند» صلاه: در لغت دعاء است و از جانب خداوند أرحمت و رضوان، از جانب فرشتگان دعا و استغفار و از جانب امت دعا و بزرگداشت رسول اکرم صاست «ای مؤمنان! شما نیز بر او درود فرستید و سلام گویید به سلام گفتنی» یعنی: میان درود و سلام گفتن بر آن حضرت صجمع کنید و بگویید: «اللهم صل علی سیدنا محمد و آله و سلم».
خداوند أدر این آیه، از مقام و منزلت رسول گرامیاش نزد خویش در ملا اعلی خبر داده و فرموده است: او نزد فرشتگانش بر پیامبر خویش درود میفرستد و فرشتگان وی نیز بر او درود میفرستند بنابراین، حق تعالی بندگانش را نیز دستور میدهد تا در این کار به او و فرشتگانش اقتدا کرده و بر آن حضرت صدرود بفرستند تا ثنا و درود پیامبر ص، بر زبان همه عالمیان از عالم علوی و سفلی جاری گردد.
علما اتفاق نظر دارند بر این که درود فرستادن بر آن حضرت صبر هر مسلمانی فرض است و کمترین حد آن در عمر یک بار میباشد. البته لفظ «صلاه» و«سلام» بر رسول خدا ص، شعاری مخصوص به ایشان است پس سزاوار نیست که مستقلا گفته شود: صلاه (درود) خداوند بر فلان. یا: فلان علیهالسلام. اما بهتبع صلاه و سلام گفتن بر آن حضرت ص، صلاه و سلام گفتن بر دیگران که اهل آن باشند جایز است، مانند این که گفته شود: «اللهم صل و سلم علی رسول الله و آله واصحابه». «خدایا! درود و سلام بفرست بر رسول خدا صو بر آل و اصحابشان». در حدیث شریف به روایت کعب بن عجره سآمده است که گفت: یکی از اصحاب أخطاب به رسول خدا صگفت: یا رسولالله! اما سلام گفتن بر شما را که شناختیم، یعنی در قعده؛ آنگاه که در «التحیات» چنین میخوانیم: «السلام عليك أيها النبي ورحمة الله وبركاته» پس بفرمایید که صلاه بر شما چگونه است؟ فرمودند؛ بگویید: «اللهم صل علي محمد وعلي آل محمد كما صليت علي إبراهيم وعليآل إبراهيم إنك حميد مجيد. اللهم إنك حميد مجيد».
در باب فضیلت درود فرستادن بر رسول خدا صنیز در حدیث شریف به روایت انس سآمده است: «من صلي علي صلاة واحدة صلي الله عليه عشر صلوات وحط عنه عشر خطيئات». «هرکه بر من یک بار درود بفرستد، خداوند متعال بر او ده بار درود میفرستد و از دوش او ده گناه را سبک میگرداند». همچنین درحدیث شریف به روایت علی ابنالحسین از پدرش سآمده است که رسول خدا صفرمودند: «البخيل من ذكرت عنده ثم لم يصل علي». «بخیل کسی است که نام من نزد وی برده شود اما بر من درود نفرستد». همچنین در حدیث شریف آمده است: «ما منكم من أحد يسلم علي إلا رد الله علي روحي حتي أرد عليه السلام». «هیچ کس ازشما نیست که بر من سلام گوید مگر این که خداوند روح من را به من برمیگرداند تا جواب سلام وی را به وی برگردانم».
باید دانست که درود گفتن بسیار بر سول اکرم صدر روز جمعه، در هنگام زیارت قبر آن حضرت ص، بعد از اذان و در هنگام حضور نماز جنازه مسنون است. سهلبن عبدالله تستری میگوید: «درود فرستادن بر سول خدا صافضل عبادات است زیرا اول خداوند أو فرشتگان وی عهدهدار آن شدهاند و سپس حق تعالی مؤمنان را به آن دستور داده در حالی که سایر عبادات این چنین نیست». اما درود فرستادن بر رسول خدا صدر نماز، نزد شافعی واجب و نزد جمهور فقها سنتی ستوده است.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمۡ عَذَابٗا مُّهِينٗا٥٧﴾.
«بیگمان کسانی که خدا و پیامبرش را میرنجانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده» یعنی: آنان را از رحمت خویش طرد کرده «و برایشان عذابی خوار کننده آماده کردهاست» آنان مشرکان و یهود و نصاریاند که به خداوند أنسبت فرزند را دادند. همچنین همه کسانی که خدای تعالی و تقدس را دشنام میدهند، یا به وی نسبتی میدهند که ـ به هر گونه و شکلی ـ اهانت آمیز است، در زمره این گروه داخل میشوند. چنانکه آیه کریمه ناظر بر کسانی نیز هست که رسول خدا صرا تکذیب کرده، چهره مبارک آن حضرت صرا مجروح و خونآلود ساخته و دندان آن حضرت صرا شکستند و کسانی که گفتند: او دیوانه، یا شاعر، یا دروغگو یا ساحر است. و هر سخن یا عملی که رسول خدا صرا میرنجاند، نیز در حکم این آیه داخل است.
﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَيۡرِ مَا ٱكۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا٥٨﴾.
«و کسانی که مردان و زنان مؤمن را بی آنکه مرتکب عملی ناروا شده باشند، آزار میرسانند» یعنی: آنان را به وجهی از وجوه آزار رسانی به ناحق و ناروا میآزارند؛ مانند گفتن سخنی زشت، یا در پیش گرفتن رفتاری نادرست با آنان «قطعا بهتان و گناه آشکاری به گردن گرفته اند».
ملاحظه میکنیم که در آزار رساندن به خدا أو پیامبرش ص، حکم مطلق ذکر شد زیرا این کار ابدا و به هیچ صورتی حق نیست اما آزار رساندن به مؤمنان به قید: ﴿بِغَيۡرِ مَا ٱكۡتَسَبُواْ﴾[الأحزاب: ۵۸]. «بی آنکه مرتکب عملی ناروا شده باشند» مقید ساخته شد زیرا آزار دادن مؤمن گاهی به حق است و گاهی به ناروا؛ آنچه که به حق است، در حد و تعذیر میباشد: مثلا اگر مؤمن کسی را دشنام دهد، یا او را بزند، یا به قتلرساند، در این صورت جایز است که با او این عمل به عنوان حد و قصاص انجام شود و اگر مالی را تلف کند، بر او غرامت مانند آن است و چهبسا که مرتکب معصیتی شود و در قبال آن تعزیر گردد.
باید دانست که از سختترین انواع آزاررسانی به مؤمن، طعنهزدن به اصحاب رسول خدا ص، غیبت مسلمانان و مباح شمردن آبروی ایشان است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا٥٩﴾.
«ای پیامبر! به زنان و دخترانت و به زنان مسلمانان بگو: جلبابهای خود را بر خود نزدیک سازند» جلباب: چادر یا جامه گشادی است که زنان بر روی لباس خود میاندازند و تمام بدنشان را میپوشاند. نزدیک کردن جلباب بر خود به این معنی است که آن را بر خود فرو پوشانند تا تجمل و زینتی را که خدای ﻷ ایشان را به پنهان کردن آن دستور دادهاست، بر ایشان بپوشاند. ابنعباس سدر تفسیر آیه کریمه میگوید: «خداوند متعال زنان مؤمن را فرمان داد تا چون از خانههای خود برای حاجتی بیرون میروند، صورت خود را از بالای سر با چادر بپوشانند و فقط یک چشم خویش را آشکار سازند». «این» فرو پوشیدن چادرها «نزدیکتر است به آنکه شناخته شوند» یعنی: نزدیکتر به آن است که بیننده آنان را بشناسد و بداند که ایشان از زنان آزاد و پاک و وارسته هستند لذا ایشان را از کنیزان تمییز دهد «و مورد آزار قرار داده نشوند» با تعرض از سوی مردم ناپاک.
ابن کثیر از سدی نقل میکند: «در مدینه گروهی از فاسقان و اوباشان بودند که چون در شب هوا تاریک میشد، به کوچهها بیرون آمده و به زنان تعرض میکردند ولی اگر میدیدند که زنی چادر دارد، میگفتند: این زن آزاد است نه کنیز لذا از او دست برمیداشتند و چون زنی را بدون چادر میدیدند، میگفتند: این زن کنیز است پس به او تعرض میکردند». «و خدا آمرزنده» است از آنچه که زنان مؤمن در گذشته نکردهاند، از ننهادن روسری و چادر بر سر خود «مهربان است» به آنان.
امسلمه ل میگوید: «چون این آیه نازل شد، زنان انصار که از خانههای خود بیرون میآمدند، چنان با وقار و آرامی راه میرفتند که گویی بر سر آنان کلاغ نشسته است در حالی که جامههای سیاهی پوشیده بودند».
﴿لَّئِن لَّمۡ يَنتَهِ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡمُرۡجِفُونَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ لَنُغۡرِيَنَّكَ بِهِمۡ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَآ إِلَّا قَلِيلٗا٦٠﴾.
«اگر منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری است» یعنی: شک و شبههای در امر دین است. عکرمه میگوید: «مراد از آنان در اینجا، زناکاران اند» «و شایعه سازان در مدینه» که اخبار و گزارشهای دروغینی را که متضمن ضعف و ناتوانی و فروپاشی مسلمانان و برتری و غلبه مشرکان برآنان است، پخش میکنند «دست برندارند» از نفاق و شک و شایعه سازی خود «البته تو را بر آنان سخت برمیگماریم» یعنی: قطعا تو را برآنان مسلط میگردانیم و تو به فرمان و دستور ما آنان را با کشتن و تارومارکردن، ریشهکن و نابود میگردانی «و سپس جز اندکمدتی در مدینه در جوار تو نپایند» زیرا ما به تو دستور میدهیم که آنان را از مدینه تبعید و طرد کنی. آری! این گروه شایعه ساز و تزلزلافگن، اخباری را در مدینه پخش می کردند که گاهی در مورد شکست گروههای اعزامی جنگی مسلمانان، باری در باره کشته شدنشان و گاهی حاکی از مغلوبیت آنان بود و یا شایعه هجوم و حمله دشمن به مدینه را پخش میکردند در حالی که این شایعهها کاملا دروغ بود، که اخبار و شایعاتی از این دست، دلهای مسلمانان را میشکست و روحیههایشان را آشفته میساخت. پس خداوند أبا این آیه، آنان را تهدید کرد.
یادآور میشویم که مجازات منافقان عملا تا اواخر زندگی نبیاکرم صبه تأخیر افتاد و در اواخر بعثت ـ آنگاه که سوره «برائه» نازل شد ـ رسول خدا صدستور دادند تا مردم گردهم آیند آنگاه منافقان را رسوا ساخته و خطاب به افرادی در درون جمعیت گفتند: «ای فلان! برخیز و بیرون رو زیرا تو منافق هستی، ای فلان برخیز...». پس برادران و اقوام مسلمانشان برمیخاستند و عهدهدار اخراج آنان از مسجد میشدند.
﴿مَّلۡعُونِينَۖ أَيۡنَمَا ثُقِفُوٓاْ أُخِذُواْ وَقُتِّلُواْ تَقۡتِيلٗا٦١﴾.
«لعنت کرده شدگانند» یعنی: منافقان، بیماردلان و شایعهسازان، در آن حال طرد شده و رانده شدهاند «و هر کجا یافته شوند، اسیر گرفته شوند و به کشتنی سخت کشته شوند» و هرگز کسی را نیابند که پناهشان دهد بلکه مردم بر آنان یورش برده، اسیرشان میکنند و به قتلشان میرسانند، از آن روی که خدا أو رسول وی بر آنان خشم گرفتهاند. آری! چنانچه منافقان دست برندارند، این وقایع همه بر سر آنان میآید.
﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗا٦٢﴾.
«در باره کسانی که پیش از این گذشتهاند، همین سنت خدا جاری بوده است» یعنی: سنت کشتار منافقان را خدای ﻷ در امتهای گذشته جاری کرده است لذا حکم منافقان شایعه پراکن تزلزل برانگیز در میان این امت نیز، همین است «و در سنت خدا هرگز تغییر و تبدیلی نمییابی» بلکه این سنت در مورد امثال این گروه ـ اعم از پیشینیان و آیندگان همه ـ ثابت، همیشگی و پایدار است.
از این آیات درمییابیم که به قتل منافقان در صورتی حکم میشود که ضرورت آن را ایجاب کند.
﴿يَسَۡٔلُكَ ٱلنَّاسُ عَنِ ٱلسَّاعَةِۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِۚ وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّ ٱلسَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا٦٣﴾.
«مردم» یعنی: مشرکان مکه «از تو درباره قیامت» یعنی: از وقت وقوع آن «میپرسند» از روی عناد و استبعاد و آزمودنت «بگو: علم آن فقط نزد الله است» و هیچکس دیگر از آن آگاهی ندارد «و تو چه دانی» ای محمد ص! «چه بسا قیامت نزدیک باشد» و در زمانی نزدیک روی دهد. مخاطب ساختن رسول خدا صبرای بیان این حقیقت است که هرگاه قیامت از ایشان در پرده غیب مستور باشد و ایشان ـ درحالیکه فرستاده خدا أهستند ـ وقت آن را ندانند پس در این صورت، دیگران چگونه وقت آن را خواهند دانست؟ آری! وقت قیامت پنهان نگاه داشته شد تا بندگان در هر حال برای آن آماده باشند.
در حدیث شریف به روایت بخاری آمده است که رسول اکرم صفرمودند: «بعثت والساعة كهاتين». «من در حالی مبعوث شدم که قیامت مانند این دو [انگشتم] نزدیک است». و بهسوی دو انگشت سبابه و وسطای خود اشاره کردند. یعنی: چنانکه این دو انگشت میانی بههم نزدیکند، قیامت نیز نزدیک است.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَعَنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمۡ سَعِيرًا٦٤﴾.
«همانا خداوند کافران را لعنت کرده» یعنی: آنان را از رحمت خویش طرد کرده و دور رانده است «و برایشان» در آخرت همراه با این لعنت در دنیا «آتش فروزانی آماده کرده است» سعیر: آتش بسیار فروزان و سهمگین است.
﴿خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ لَّا يَجِدُونَ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا٦٥﴾.
«جاودان و همیشه» بی هیچ گسست و انقطاعی «در آن میمانند» نه از آن بیرون برده میشوند و نه در آن زوال و فنایی دارند «نه هیچ دوستی مییابند» که یاری و پشتیبانیشان کند و آنان را از عذاب دوزخ باز دارد «و نه هیچ یاوری» که نصرتشان داده و آنان را از آن برهاند.
﴿يَوۡمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمۡ فِي ٱلنَّارِ يَقُولُونَ يَٰلَيۡتَنَآ أَطَعۡنَا ٱللَّهَ وَأَطَعۡنَا ٱلرَّسُولَا۠٦٦﴾.
«روزی که چهرههایشان در آتش دوزخ گردانده شود» یعنی: زیروروی شود، گاهی به این جهت و گاهی بر جهتی دیگر، از پشت به رو، همانند گوشت که در آتش بریان کرده میشود. یا مراد، دگرگون شدن رنگهایشان با سوزش آتش استکه گاهی سیاه و گاهی کبود میشود. چهرهها به یادآوری مخصوص ساخته شد زیرا چهره گرامیترین عضو جسم انسان است. «میگویند: ای کاش ما الله را فرمان میبردیم و پیامبر را اطاعت میکردیم» یعنی: کافران آرزو میکنند که کاش در دنیا خدا أو رسول او صرا اطاعت میکردند و به آنچه پیامبر صآورده بود، ایمان میآوردند تا از این عذابی که در آن درافتادهاند، نجات مییافتند چنانکه مؤمنان نجات یافتهاند.
﴿وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠٦٧﴾.
«و میگویند: پروردگارا! ما از پیشوایان و بزرگان خود فرمان بردیم» یعنی: از رؤسا و علمای گمراهگر و رهبران تباهی و فساد فرمان بردیم و به آنان اقتدا کردیم «و ما را از راه گمراه ساختند» با آنچه که برای ما از کفر به خدا أو رسولش آراستند.
﴿رَبَّنَآ ءَاتِهِمۡ ضِعۡفَيۡنِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ وَٱلۡعَنۡهُمۡ لَعۡنٗا كَبِيرٗا٦٨﴾.
«پروردگارا! آنان را دوچندان عذاب ده» یعنی: دو برابر عذاب ما عذابشان کن؛ یکی عذاب کفرشان و دیگری این عذاب که ما را گمراه ساختند «و لعنتشان کن لعنتی بزرگ» یعنی: لعنتی که مقدار آن بسیار بزرگ و وقوع آن بر آنان بسیار سختباشد. بنا به قرائتی: (لعنا کثیرا) آمده است، یعنی: لعنتشان کن به لعنتی بسیار. که این دو قرائت، در معنی بههم نزدیکند و ـ چنانکه ابنکثیر گفته ـ خواننده میان هردو قرائت مخیر است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْۚ وَكَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِيهٗا٦٩﴾.
«ای مؤمنان! مانند کسانی نباشید که موسی را آزار دادند پس خدا او را از آنچه گفتند مبرا ساخت» به این ترتیب، خداوند أمؤمنان را اندرز میدهد که پیامبرش حضرت محمد صرا نرنجانند و اذیت نکنند چنانکه بنیاسرائیل موسی ÷را رنجانیدند.
ابن ابی شیبه، ابنجریر و ابن منذر از ابن عباس سروایت کردهاند که فرمود: قوم موسی ÷میگفتند که او دبه خایه است. روزی موسی ÷بیرون آمد و جامههای خود را از تن خویش بیرون آورده بر روی سنگی نهاد تا غسل کند، آن سنگ برجامه وی پیچ خورد و از جای خود پریده به چرخ افتاد و روان شد. موسی ÷ناگزیر با تنی عریان بهدنبال وی افتاد و همینطور رفت تا به محل مجالس بنیاسرائیل رسید. در این اثنا آنها تمام بدنش را به خوبی دیدند و مشاهده کردندکه بیضههای او ورم ندارد و او دبه خایه نیست. این حدیث شریف گویای برخی ازمظاهر آزار رساندن به پیامبر ما صاست. ابنمسعود سفرمود: رسول خدا صروزی مالی را میان اصحاب ستقسیم کردند. در این اثنا مردی از انصار گفت: قطعا در این تقسیم رضای خداوند متعال مد نظر قرار نگرفته. پس چهره مبارک از فرط خشم قرمز شد آنگاه فرمودند: «رحمت خداوند بر موسی باد زیرا او بیشتر از این مورد آزار قرارگرفت اما صبر کرد». «و موسی نزد خدا با آبرو بود» و نزد وی مقام و منزلتی عظیم داشت تا بدانجا که حق تعالی با وی بیواسطه سخن گفت.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا٧٠﴾.
«ای مؤمنان! از خدا» در تمام امور «پروا دارید و سخنی استوار بگویید» یعنی: در هر امری از امورتان، سخنی درست، حق و استوار که در آن هیچ کژی وانحرافی نباشد بگویید. البته سخنگفتن مؤمنان در شأن زید و زینب ب، نیز در این فرمان داخل میشود. چنان که ذکر (لاالهالاالله) و اصلاحگری میان مردم نیز در سخن درست و استوار داخل است.
و اگر سخنی درست بگویید، توفیق عمل صالح نیز در پی آن میآید، چنان که میفرماید:
﴿يُصۡلِحۡ لَكُمۡ أَعۡمَٰلَكُمۡ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۗ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا٧١﴾.
«تا اعمال شما را برای شما به صلاح آورد» یعنی: اعمال شما را ـ بهسبب آنچه که شما را بهسوی آن هدایت میکند و بر انجام آن توفیق میدهد ـ شایسته و صالح گرداند، نه تباه و فاسد «و گناهان شما را برای شما بیامرزد» یعنی: گناهانتان را آمرزیده و کفاره شده بگرداند. این است پاداش سخن حق و تقوای الهی، که هم عمل را به صلاح و سامان میآورد و هم سبب آمرزش گناهان میشود پس زهی عز و شرف کسانی که درست و استوار سخن میگویند «و هرکس خدا و رسول او را فرمان برد، قطعا به رستگاری بزرگی نایل آمده است» هم در دنیا و هم در آخرت؛ زیرا او از آتش دوزخ نجات یافته و به نعمتهای پایدار بهشت نایل میگردد.
در حدیث شریف به روایت ابو موسی اشعری سآمده است که فرمود: رسول خدا صبا ما نماز ظهر را ادا کردند و چون از نماز فارغ شدند، با دست خویش بهسوی ما اشاره کردند که بنشینید. پس نشستیم. آنگاه فرمودند: «خداوند أبه من فرمان داده است تا شما را دستور دهم به اینکه: از او پروا دارید و سخنی استوار و درست بگویید». سپس بهسوی زنان رفتند و خطاب به آنان فرمودند: «خداوند أبه من فرمان داده است که شما را امر کنم به اینکه: از او پروا دارید و سخنی درست و استوار بگویید».
﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢﴾.
«همانا ما امانت را بر آسمآنها و زمین و کوهها عرضه داشتیم» مراد از امانت: تمام تکالیف و از آن جمله طاعات و فرایضی است که بر ادای آنها ثواب و بر ترک آنها عقاب تعلق میگیرد، چنان تکالیف و طاعاتی که اگر انسان آنها را ترک کند، جز خداوند متعال کس دیگری بر ترک آنها آگاه نمیگردد. و از آن جمله است: امانت اموال و سپردههایی که بر آنها گواه و مدرکی وجود ندارد.
علما گفته اند: امانت، مصادیق گستردهای دارد... گوش امانت است، چشم امانت است، زبان امانت است، شکم امانت است، دست امانت است، پا امانت است، عقل و آگاهی و اختیار امانت است، غسل جنابت امانت است و شرمگاه امانت است. در حدیث شریف به روایت عبدالله بن عمرو بآمده استکه رسول خدا صفرمودند: «أربع إذا كن فيك فلا عليك ما فاتك من الدنيا؛ حفظ أمانة وصدق حديث وحسن خليقة وعفة طعمة». «چهار چیزند که اگر در تو باشند، باکی بر تو نیست در آنچه که از دنیا از دست داده باشی: حفظ و نگهداری امانت، راستی در سخن، حسن خلق و عفت طعمه» یعنی: پاکی و بیآلایشی رزق وروزی. آری! ما امانت را بر آسمآنها و زمین و کوهها عرضه داشتیم؛ «پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند» یعنی: آسمآنها و زمین و کوهها بهرغم بزرگی اجرام خود، بر حالی قراردارند که اگر گذاردن تکلیف بر دوش آنها جایز بود، یقینا بر دوش گرفتن تکالیف الهیای که به انسان موکول شدهاست، برآنها سنگینی میکرد زیرا بر این تکالیف، ثواب و عقاب مترتب میشود اما همان تکلیفی که بزرگترین کهکشآنها و اجرام از پذیرفتن آن ترسیدند و خود را از برابر آن کنار کشیدند، هنگامی که بر انسان عرضه شد، او آن را پذیرفت: «و انسان آن را برداشت، بیگمان او ستمگری نادان بود» یعنی: انسان به برداشتن آن امانت وپرداختن به حق آن گردن نهاد و قطعا او در این گردن نهادن، برخود ستمکار و از سنجش، محاسبه و ارزیابی آنچه که به آن درافتاده است، نادان بود. بهقولی: معنای (حملها) این است: انسان بهطور فطری آماده پذیرش امانت شد. یا هنگامیکه خدای ﻷ در عالم «ذر» امانت رابر وی عرضه کرد، او آن را برداشت.
عبدالله ابن عباس سمیگوید: «خداوند أپیش از آنکه طاعت و فرایض را بر آدم عرضه دارد، آنها را بر آسمآنها و زمین و کوهها عرضه کرد پس تاب برداشتن آنها را نیاوردند آنگاه به آدم گفت: من امانت را بر آسمآنها و زمین و کوهها عرضه داشتم اما آنها تاب تحمل آن را نیاوردند، آیا تو پذیرنده آنچه در آن است هستی؟ آدم گفت: پروردگارا! مگر در آن امانت چه چیزی است؟ فرمود: این که اگر کار نیکو کردی، پاداش داده میشوی و اگر کار بد کردی، مجازات میشوی. پس آدم آن را گرفت و برداشت».
﴿لِّيُعَذِّبَ ٱللَّهُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِكِينَ وَٱلۡمُشۡرِكَٰتِ وَيَتُوبَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمَۢا٧٣﴾.
«تا سرانجام خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند» یعنی: انسان امانت را برداشت تا خداوند أناشایستگانشان را در برابر خیانت در امانت وتکلیف، تکذیب پیامبران †و شکستن پیمآنها، عذاب کند «و بر مردان و زنان مؤمن» یعنی: بر کسانی که امانتها ـ مانند عبادات و غیره ـ را به سر رساندهاند «به رحمت بازگردد» و توبهشان را بپذیرد «و خدا آمرزگار» است بر توبه کنندگان «مهربان است» به آنان چرا که امانتها را ادا کردهاند.
آیه کریمه دلالت میکند بر این که حکمت در تکلیف مکلفان، عذاب کردن عاصیان و پاداش دادن به فرمانبران است.
[۶] نگاه کنید به اول سوره «مجادله».