سوره الحاقه
مکی است و دارای (۵۲) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره به سبب افتتاح آن با پرسش از قیامت که الحاقه اسمی از اسمای آن است، «الحاقه» نامیده شد.
سوره «الحاقه» سورهای است سخت تکان دهنده و عظیم که این احساس را به قوت و صلابت تمام در انسان ایجاد میکند که کار دین جدی است و هیچ مجالی برای بیپروایی در برابر آن وجود ندارد.
﴿ٱلۡحَآقَّةُ١﴾
«حاقه» یعنی: قیامتی که آمدن آن حق و ثابت است و هیچ شک و تردیدی در وقوع آن وجود ندارد، کار حساب و جزا در آن تحقق میپذیرد و حقایق در آن آشکار میشود.
﴿مَا ٱلۡحَآقَّةُ٢﴾
«آن حاقه چیست؟» یعنی: قیامت در حال یا اوصاف خود چه چیزی است؟ اسم ظاهر به جای ضمیر نهاده شد، برای تفخیم و بزرگ نمودن شأن قیامت و انعکاس هول و هراس آن.
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلۡحَآقَّةُ٣﴾
«و چه چیز تو را آگاه کرد که حاقه چیست؟» این تعبیر بیانگر آن است که قیامت از دایره علم و آگاهی مخلوقات خارج است. یعنی: ای پیامبر! تو کنه و حقیقت قیامت را نمیدانی زیرا قیامت بزرگتر از آن است که کسی از مخلوقات حقیقت آنرا بداند. پس جمله ﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ﴾برای افزودن بر عظمت شأن قیامت است. یحیبنسلام میگوید: «به من خبر رسیده که خداوند أپیامبرش صرا از مضمون همه عباراتی که در قرآن به لفظ: ﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ﴾آمده است، آگاه کرده است اما عباراتیکه به لفظ: ﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ﴾آمده است، از جمله اموری است که پیامبر صنسبت به آنها علمی ندارد».
﴿كَذَّبَتۡ ثَمُودُ وَعَادُۢ بِٱلۡقَارِعَةِ٤﴾
«ثمود و عاد قارعه را دروغ شمردند» قارعه: به معنی در هم کوبنده؛ همان قیامت است زیرا قیامت مردم را با هول و هراسهایش و مواد و موجوادت را با انفجار خود درهم میکوبد.
﴿فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهۡلِكُواْ بِٱلطَّاغِيَةِ٥﴾
«اما ثمود، پس با طاغیه هلاک ساخته شدند» ثمود قوم صالح÷بودند. طاغیه: فریادی است تند و مرگبار که سخت قوی و نابود کننده است.
﴿وَأَمَّا عَادٞ فَأُهۡلِكُواْ بِرِيحٖ صَرۡصَرٍ عَاتِيَةٖ٦﴾
«و اما عاد، پس با تندباد سخت سرد و بنیان کنی به نابودی کشیده شدند» عاد: قوم هود ÷اند. باد صرصر: بادی است سخت سرد. عاتیه: بسیار سرکش و سخت نیرومند به سبب شدت وزش، طول زمان و شدت سردی خود.
﴿سَخَّرَهَا عَلَيۡهِمۡ سَبۡعَ لَيَالٖ وَثَمَٰنِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومٗاۖ فَتَرَى ٱلۡقَوۡمَ فِيهَا صَرۡعَىٰ كَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٍ خَاوِيَةٖ٧﴾
«خداوند آن را هفت شب و هشت روز بر آنان برگماشت» یعنی: آن باد صرصر را در طول آن مدت به طور مستمر و پیوسته بر آنان فرستاد به گونهای که نه قطع میشد و نه آرام میگرفت. محلی میگوید: «آغاز آن صبحگاه روز چهارشنبه بیست و دوم ماه شوال در پایان زمستان بود». «حسوم بود» یعنی: آن باد صرصر نابود کننده و از بیخ بر کننده، نحس و بنیانکن، یا پیدرپی بود «پس میدیدی» ای بیننده! اگر در آنجا حاضر میبودی «آن قوم را در آن» یعنی: در آن روزها و شبها، یا در دیارشان؛ «از پا در افتاده» بر زمین، بیجان و مرده «گویی آنان خرمابنانی هستند ریشهکن شده» یعنی: گویی آنان تنههای فروافتاده درختان خرما هستند، یا درختان خرمایی هستند که از کهنهگی و فرسودگی فروافتاده و بر هم شدهاند.
﴿فَهَلۡ تَرَىٰ لَهُم مِّنۢ بَاقِيَةٖ٨﴾
«پس آیا از آنان هیچ بازماندهای میبینی؟» یعنی: گروهی یا شخصی را از آنان میبینی که باقی مانده باشد؟ هرگز! زیرا هیچکس از آنان باقی نماند.
﴿وَجَآءَ فِرۡعَوۡنُ وَمَن قَبۡلَهُۥ وَٱلۡمُؤۡتَفِكَٰتُ بِٱلۡخَاطِئَةِ٩﴾
«و فرعون و کسانی که پیش از او بودند» از امتهای کافر. به قرائتی دیگر: ﴿وَمَن قَبۡلَهُۥ﴾آمده است، یعنی فرعون و پیروان و لشکریانش «و مؤتفکات» یعنی: مردم شهرهای نگونسار که قریهها و آبادیهای قوم لوط بود «مرتکب خاطئه شدند» یعنی: اعمال گناهآلود طغیان باری را که عبارت از شرک و معاصی بود، مرتکب شدند.
﴿فَعَصَوۡاْ رَسُولَ رَبِّهِمۡ فَأَخَذَهُمۡ أَخۡذَةٗ رَّابِيَةً١٠﴾
«پس فرستاده پروردگار خود را نافرمانی کردند» یعنی: هر امتی فرستاده پروردگار خود را عصیان و نافرمانی کرد؛ «آنگاه خداوند آنان را به مؤاخذهای سخت فروگرفت» یعنی: آنان را به گرفتنی سختتر و بیشتر از فروگرفتن امتهای گذشته فروگرفت.
﴿إِنَّا لَمَّا طَغَا ٱلۡمَآءُ حَمَلۡنَٰكُمۡ فِي ٱلۡجَارِيَةِ١١﴾
«ما آنگاه که آب طغیان کرد» یعنی: در ارتفاع و بلندی خود از حد گذشت که این توفان در زمان نوح ÷بود آنگاه که قومش بر کفر پافشاری کرده و او را تکذیب نمودند؛ «شما را بر کشتی روان سوار کردیم» یعنی: ای بشر! ما شما را در آن وقت بر صلب پدرانتان سوار کشتی نوح ÷کردیم. کشتی نوح «جاریه» نامیده شد زیرا در آب روان بود.
﴿لِنَجۡعَلَهَا لَكُمۡ تَذۡكِرَةٗ وَتَعِيَهَآ أُذُنٞ وَٰعِيَةٞ١٢﴾
«تا آن را» یعنی: تا آن نجات دادن مؤمنان و غرق کردن کافران را «برای شما» ای امت محمد ص«تذکرهای بگردانیم» یعنی: عبرت و پندی که بهوسیله آن بر قدرت عظیم، صنع بدیع و شدت انتقام ما راه برید و استدلال کنید «و گوشهای فراگیرنده آن را فرامیگیرد» یعنی: گوشهای نیوشان این تذکر به نعمت را بعد از شنیدن آن فرا میگیرد و فهم میکند زیرا از شأن چنین انسآنهایی این استکه آنچه را فراگیریاش واجب است، برای یادگیری، اشاعه، تفکر و عمل به موجب آنها فراگیرند. تنکیر «اذن: گوشها» برای دلالت بر قلت است، یعنی: چنین گوشهای نیوشانی کماند. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «از پروردگارم خواستم که گوش علی را چنین گوشی قرار دهد». مکحول میگوید: «علی سمیگفت: هرگز هیچ چیزی را از رسول خدا صنشنیدم مگر اینکه آن را فراگرفتم و هرگز آن را فراموش نکردم».
﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي ٱلصُّورِ نَفۡخَةٞ وَٰحِدَةٞ١٣﴾
«پس چون دمیده شود در صور یکبار دمیدن» یعنی: دمیدن اول که با آن مردم همه میمیرند و عالم ویران میشود. ابن کثیر میگوید: «حق تعالی بر یکبار دمیدن تأکید کرد، برای تفهیم این حقیقت که فرمان وی به تکرار و پیگیری نیازی ندارد و بیهیچ مانع و مخالفتی اجرا میشود».
﴿وَحُمِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ وَٱلۡجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةٗ وَٰحِدَةٗ١٤﴾
«و زمین و کوهها برداشته شود» از جای های خود و برکنده شود از مقرهای خود به قدرت الهی «و یکباره درهم کوبیده شود» یعنی: درهم شکسته شود بهیکبار کوفتن نه بیشتر از آن. بهقولی معنی این است: زمین و کوهها به یکباره گسترده ساخته شود و به زمین همواری که هیچ کجیای در آن نیست و به کتله واحدی تبدیل شود. «دک» و «دق» در معنی بههم نزدیکاند ولی «دک» در معنی بلیغتر است.
﴿فَيَوۡمَئِذٖ وَقَعَتِ ٱلۡوَاقِعَةُ١٥﴾
«پس آن روز واقعه روی دهد» یعنی: قیامت برپا شود.
﴿وَٱنشَقَّتِ ٱلسَّمَآءُ فَهِيَ يَوۡمَئِذٖ وَاهِيَةٞ١٦﴾
«و آسمان بشکافد پس آن در آن روز سست پیوند است» یعنی: آسمان میشکافد و فرشتگان از آن فرود میآیند پس در آن روز آسمان ضعیف و سست و شکننده است و مانند همیشه در میان اجزای آن تماسک و پیوند محکمی وجود ندارد.
﴿وَٱلۡمَلَكُ عَلَىٰٓ أَرۡجَآئِهَاۚ وَيَحۡمِلُ عَرۡشَ رَبِّكَ فَوۡقَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ ثَمَٰنِيَةٞ١٧﴾
«و فرشتگان بر کنارههای آسمان باشند» بعد از آنکه آسمان خود جایگاه ایشان بود پس فرشتگان منتظر آنند که پروردگار ایشان را فرمان دهد و بهسوی زمین فرود آیند و بر زمین و کسانی که در آن هستند، احاطه کنند. نسفی میگوید: «آسمان مسکن فرشتگان است و چون از هم بشکافد ناگزیر ایشان به کنارههای آن پناه میبرند». «و عرش پروردگارت را در آن روز هشت تن بر فرازشان حمل میکنند» یعنی: هشت فرشته آن را بر فراز سرشان حمل میکنند. بهقولی: هشت صف از فرشتگان که شمار ایشان را جز خدای ﻷ کسی دیگر نمیداند، آن را حمل میکنند. شایان ذکر است که عرش بزرگترین مخلوقات خدای ﻷمیباشد. در حدیث شریف آمده است: «هم اکنون حاملان عرش چهار فرشتهاند وچون روز قیامت فرا رسد، خداوند متعال ایشان را به چهار تن دیگر مؤید میسازد پس هشت تن میشوند».
﴿يَوۡمَئِذٖ تُعۡرَضُونَ لَا تَخۡفَىٰ مِنكُمۡ خَافِيَةٞ١٨﴾
«آن روز» یعنی: روز قیامت «عرضه میشوید» شما ای بندگان بر خدای سبحان برای حساب و بازپرسی «از شما هیچ سری پنهان نمیماند» یعنی: از وجود شما یا از سخنان و افعال شما، هیچ راز پنهانیای ـ هر چه باشد ـ بر خدای سبحان پنهان نمیماند. یا هیچ رازی از خودتان پنهان نمیماند، حال آنکه بسیاری از رازها در دنیا از شما پنهان بود. در حدیث شریف به روایت ابو موسی اشعری سآمده است که رسول خدا صفرمودند: «مردم سهبار بر خدای سبحان عرضه میشوند؛ در دو بار از این عرضه شدنها، جدال و پیشکش نمودن معاذیر است و در عرضه سوم؛ نامههای اعمال به دستها پراکنده میشود پس گیرندهای است به دست راست خود و گیرندهای است به دست چپ خود».
﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَيَقُولُ هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ١٩﴾
تفصیل صورت عرضهشدن بر پروردگار سبحان این است: «اما آن کس که نامه اعمال او» که فرشتگان نگهبان آن را نوشتهاند «بهدست راستش داده شود پس» شادمانه «میگوید: هاؤم» یعنی: بگیرید «نامه اعمال مرا بخوانید» او از سر شادمانی و ابتهاج این سخن را به جمع همراه خویش میگوید. ثعلبی از ابنعباس سروایت کردهاست که فرمود: «اولین کسی از این امت که نامه اعمالش بهدست راستش داده میشود، عمر بن الخطاب ساست و عمر سدر آنروز شعاعی چون شعاع خورشید دارد. به ابن عباس سگفته شد: پس ابوبکر سدر آن هنگام کجاست؟ فرمود: هیهات، هیهات! فرشتگان او را سبک و شتابان بهسوی بهشت بردهاند».
﴿إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَٰقٍ حِسَابِيَهۡ٢٠﴾
آنگاه کسی که نامه اعمالش به دست راستش داده شده میگوید: «هرآینه من بهیقین میدانستم که با حسابوکتاب خود مواجه خواهم شد» یعنی: در دنیا میدانستم و به این امر یقین داشتم که در آخرت مورد محاسبه قرار خواهم گرفت. یا معنی این است: من میپنداشتم که خدای سبحان مرا به گناهانم مؤاخذه خواهد کرد ولی او به عفو خویش بر من فضل کرد و مرا مورد مؤاخذه قرار نداد. به تأیید این معنی در حدیث شریف آمده است: «خداوند أدر روز قیامت بنده را به خود نزدیک میکند واو را به تمام گناهانش مقر و معترف میگرداند تا بدانجا که چون بنده دید که هلاک شده است، به او میگوید: من این گناهان را در دنیا بر تو پوشانیدهام و امروز هم آنها را بر تو میآمرزم. سپس نامه حسنات وی بهدست راستش داده میشود. اما کافر و منافق؛ پس گواهان درباره آنان میگویند: این گروه کسانی بودند که بر پروردگارشان دروغ بستند، آگاه باشید که لعنت خداوند بر ظالمان باد» «هود/۱۸». ضحاک در تفسیر: ﴿إِنِّي ظَنَنتُ﴾میگوید: «هر ظن و گمانی در قرآن کریم از سوی مؤمن به معنی یقین است و از سوی کافر، بهمعنی شک». مجاهد میگوید: «ظن آخرت یقین است و ظن دنیا، شک».
﴿فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ٢١﴾
«پس او» یعنی: کسی که نامه اعمالش به دست راستش داده شده «در زندگانی پسندیدهای است» که بسیار دلخواه است، نه ناخوشآیند. چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «بهشتیان همیشه زندهاند و هرگز نمیمیرند، همیشه سالماند و هرگز بیمار نمیشوند، همیشه در نازونعمتاند و هرگز رنج و زحمتی نمیبینند و همیشه جوانند پس هرگز پیر نمیشوند».
﴿فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٖ٢٢﴾
و آن کس که نامه اعمالش به دست راستش داده شده «در بهشتی برین» است. یعنی: در بهشتی است که از نظر مکانی بلند و مرتفع است زیرا بهشت در آسمان میباشد، یا منازل آن مرتفع، بلندقدر و باشکوه است.
﴿قُطُوفُهَا دَانِيَةٞ٢٣﴾
«که میوههایش قریب الحصول است» یعنی: میوههای بهشت نزدیک و در دسترس تناول کننده است که آن را چه ایستاده باشد، چه نشسته و چه خوابیده، به آسانی دریافت میکند. در حدیث شریف به روایت سلمان فارسی سآمدهاست که رسول خدا صفرمودند: «لا يدخل أحد الجنة إلا بجواز: بسم الله الرحمن الرحيم، هذا كتاب من الله لفلان بن فلان، ادخلوه جنة عالية، قطوفها دانية». «هیچ کس به بهشت وارد نمیشود مگر با جوازی بدین مضمون: بسمالله الرحمنالرحیم؛ این نامهای است از جانب خداوند برای فلان فرزند فلان، او را به بهشتی برین داخل کنید که میوههای آن در دسترس است». به روایتی دیگر: این جواز عبور، بر سر پل «صراط» به وی داده میشود.
﴿كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ هَنِيَٓٔۢا بِمَآ أَسۡلَفۡتُمۡ فِي ٱلۡأَيَّامِ ٱلۡخَالِيَةِ٢٤﴾
«بخورید و بیاشامید» یعنی: به بهشتیان گفته میشود: در بهشت بخورید و بیاشامید؛ «گوارا» زیرا نه در نعمتهای بهشت دردی و تیرگیای است و نه این نعمتها از شما بازداشته میشود و عیشتان منغص میگردد «به سبب آنچه در روزهای گذشته پیش فرستاده بودید» از اعمال شایسته در دنیا.
﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِشِمَالِهِۦ فَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُوتَ كِتَٰبِيَهۡ٢٥﴾
«و اما آن کس که کارنامهاش به دست چپش داده شده است» که آنان کافران و اهل شقاوتاند «پس میگوید» از سر اندوه و رنج و بیچارگی، از آنرو که در آن کارنامه بدیها و گناهانش را دیده است؛ «ای کاش کارنامهام به من داده نمیشد!» و این خود دلیل بر وجود عذاب روحی دوزخیان قبل از عذاب جسمی آنهاست.
﴿وَلَمۡ أَدۡرِ مَا حِسَابِيَهۡ٢٦﴾
«و ای کاش نمیدانستم که حساب و کتابم چیست» زیرا این حساب و کتاب همه به زیان من است، نه به سود من.
﴿يَٰلَيۡتَهَا كَانَتِ ٱلۡقَاضِيَةَ٢٧﴾
«ای کاش مرگ، آخرکننده کار بود» یعنی: ای کاش مرگی که در دنیا بهسراغم آمد کارم را یکسره میکرد و بعد از آن دیگر هرگز زنده نمیشدم. بدین سان کافر و شقی آرزوی دوام مرگ و عدم زندهشدن مجدد را میکند، بدین سبب که کارنامه بد خویش و پیامد محتوم آن را که عذاب است، مشاهده مینماید. قتاده میگوید: «آرزوی مرگ را میکند درحالیکه چیزی در دنیا نزد وی ناخوشآیندتر از آن نبود». و نظیر این آیه کریمه است: ﴿يَٰلَيۡتَنِي كُنتُ تُرَٰبَۢا٤٠﴾[النبأ: ۴۰]. «ایکاش خاک بودم».
﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنِّي مَالِيَهۡۜ٢٨﴾
آنگاه میافزاید: «مال و منال من هیچ بهکارم نیامد» یعنی: مالومنالی که در دنیا اندوخته بودم، هیچ چیز از عذاب خدا أرا از من دفع نکرد.
﴿هَلَكَ عَنِّي سُلۡطَٰنِيَهۡ٢٩﴾
«سلطه من از دستم برفت» یعنی: حجتم باطل گردید و از نزدم گم شد. به قولی مراد از سلطان: جاه، منصب، پادشاهی و فرمانروایی است. ولی ابوحیان میگوید: «قول ابن عباس سو موافقان وی در این مورد که مراد از سلطان در اینجا حجتی است که کافر به آن در دنیا حجت نمایی میکرد، راجح است زیرا کسانی که نامههای اعمالشان بهدست چپشان داده میشود، فقط پادشاهان و فرمانروایان نیستند بلکه این امر عام است در تمام اهل شقاوت».
و هنگامی که کافر این مرثیه را بر خویشتن میخواند، خدای ﻷ به نگهبانان دوزخ میگوید:
﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ٣٠﴾
«بگیریدش پس طوق به گردن کنیدش» یعنی: دستهای او را با زنجیرها بر گردنش ببندید.
﴿ثُمَّ ٱلۡجَحِيمَ صَلُّوهُ٣١﴾
«سپس به دوزخش درآورید» تا به گرمای سوزان آن غوطهور شود.
﴿ثُمَّ فِي سِلۡسِلَةٖ ذَرۡعُهَا سَبۡعُونَ ذِرَاعٗا فَٱسۡلُكُوهُ٣٢﴾
«سپس در زنجیری که طولش هفتاد ذرع است، بندش کنید» یعنی: بعد از افگندنش در دوزخ آن زنجیر را بر وی ببندید تا از جا جنبیده نتواند. سلسله: حلقههایی است بههم پیوسته که ذرع آن، طول آن است. سفیان میگوید: «به ما خبر رسیدهاست که آن زنجیر در مقعدش فرو برده شده و از دهانش بیرون آورده میشود».
﴿إِنَّهُۥ كَانَ لَا يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ ٱلۡعَظِيمِ٣٣﴾
آنگاه در بیان سبب پیوستنش به این فرجام بد میفرماید: «هرآینه او به خداوند عظیم ایمان نداشت» ذکر صفت «عظیم» بر این امر اشعار دارد که فقط خدای ﻷ مستحق عظمت و بزرگی است پس ایمان آوردن به وی واجب است.
﴿وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ٣٤﴾
«و بر طعام دادن بینوایان ترغیب نمیکرد» یعنی: دیگران را بر اطعامشان ترغیب نمیکرد، چه رسد به اینکه خودش برای ایشان از مال خود بذل و بخشش کند. ابنکثیر در تفسیر این دو آیه میگوید: «یعنی او نه حق خدا أرا میپرداخت و نه به خلق وی سودی میرساند و حق آنان را میپرداخت». روایت شده است که ابودرداء سزنش را تشویق میکرد تا برای مساکین بسیار آبگوشت بپزد و میگفت: با ایمان نصف زنجیر را از خود دور افگندیم پس آیا نصف باقیمانده آن را با انفاق از خود دور نیفگنیم؟» که این سخن ابودراء سبه این دو آیه کریمه اشاره دارد.
﴿فَلَيۡسَ لَهُ ٱلۡيَوۡمَ هَٰهُنَا حَمِيمٞ٣٥﴾
«حال امروز در اینجا برای او دلسوزی نیست» یعنی: کافر را در روز آخرت هیچ نزدیک و خویشاوندی نیست که به او سودی برساند یا برایش شفاعت کند زیرا آنروز روزی است که خویشاوند از خویشاوندش و دوست و رفیق از دوست و رفیقش میگریزد.
﴿وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنۡ غِسۡلِينٖ٣٦﴾
«و او را هیچ خوراکی بجز از زردآب» که از بدنهای دوزخیان سرازیر میشود «نیست» قتاده میگوید: «این بدترین غذای اهل دوزخ است». طعام: به معنی اطعام است، یعنی او را هیچ غذا دادنی جز از زرداب و چرکاب نیست.
﴿لَّا يَأۡكُلُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡخَٰطُِٔونَ٣٧﴾
«که آن را جز خطاکاران نخورند» مراد از خطاکاران، گنهکارانند؛ از خطیء الرجل: آنگاه که شخص به عمد مرتکب گناه شود پس مراد خطایی نیست که ضد صواب است.
﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَا تُبۡصِرُونَ٣٨ وَمَا لَا تُبۡصِرُونَ٣٩﴾
«پس به آنچه میبینید و به آنچه نمیبینید سوگند میخورم» یعنی: سوگند میخورم به همه اشیاء، اعم از دیدنیها و نادیدنیها. این سوگند خود آفریننده متعال و تمام مخلوقات وی را شامل میشود و در این صورت «لا» در (لا اقسم) زاید است. یا معنی این است: نیازی به سوگند خوردن نیست زیرا کار چنان آشکار است که از ثابت ساختن به سوگند، بینیاز میباشد.
﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ٤٠﴾
و در صورتی که (لا اقسم) در آیه قبل به معنی سوگند باشد، مقسم علیه این است: «که هرآینه قرآن برخوانده فرستاده گرامی است» یعنی: قرآن تلاوت فرستادهای است که بر خداوند أگرامی است و او محمد ص است. یا معنی این است: قرآن گفتاری است که آن را جبرئیل ÷فرستاده گرامی ما ابلاغ میکند. ولی اکثر مفسران برآنند که مراد از رسول در اینجا حضرت محمد صاند زیرا در آیه بعد آمدهاست که: قرآن قول شاعر و کاهن نیست حال آنکه مشرکان جبرئیل ÷را به شاعر و کاهن وصف نمیکردند بلکه محمد صرا به این اوصاف متهم میساختند. اما به قول اکثر مفسران، مراد از رسول در سوره «تکویر» جبرئیل ÷است زیرا اوصافی که بعد از آن میآید، به حال او تناسب دارد چنانکه خواهد آمد.
﴿وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَاعِرٖۚ قَلِيلٗا مَّا تُؤۡمِنُونَ٤١﴾
«و قرآن گفتار شاعری نیست» چنانکه شما مشرکان میپندارید زیرا قرآن از گونههای شعر نیست و خود پیامبر صنیز شاعر نمیباشد «چه اندک ایمان میآورید» یعنی: به ایمانی اندک ایمان میآورید و به تصدیقی اندک باور میدارید! البته در اینجا مراد نفی ایمان از آنان است نه تأیید ایمان اندکشان. یا اندک بودن ایمانشان بنابر ظاهر قضیه است و آن عبارت از این اقرارشان است که چون از آنان پرسیده میشد: چه کسی شما را آفریده است؟ میگفتند: الله. همچنین احتمال دارد که وصف قلت مربوط به ایمان لغوی باشد زیرا مشرکان چیزهای اندکی را که هیچ سودی به حالشان نداشت تصدیق میکردند مثلا تصدیق میکردند به اینکه خیر، صله رحم، پاکدامنی و مانند آن از ارشادات نیک رسول خدا صحق و صواب است. دلیل اینکه خداوند متعال در هنگام نفی شعر از رسول خویش: ﴿قَلِيلٗا مَّا تُؤۡمِنُونَ﴾[الحاقة: ۴۱] و در هنگام نفی کهانت از ایشان: ﴿قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ﴾گفت ـ چنانکه در آیه بعد میآید ـ این است که: نفی شعریت از قرآن امری است آشکار و محسوس زیرا این نفی از حیث لفظ روشن است چرا که شعر سخنی است موزون و مقفی و الفاظ قرآن چنین نیست مگر نادری از آن که بدون قصد شعرگفتن، موزون است و اما نفی شعریت از قرآن از جهت تخیل هم به این دلیل است که قرآن مشتمل بر اصولی است که برآورنده معارف، حقایق، براهینو دلایل افادهکننده تصدیق و باور میباشد ـ چنانچه مخاطب از معاندان نباشد ـ پس تخیل شاعرانه را در آن راهی نیست. ولی نفی کهانت از رسول اکرم صنیاز به اندیشه و تأمل دارد زیرا کلام کاهنان سجعهایی است بدون معنی و افاداتی استکه از طبایع ناشی میشود و قرآن چنین نیست. همچنین اگر آنها تأمل کنند درمییابند که قرآن شیاطین و راه و روش آنان را مورد هجوم و نکوهش قرار داده است و کاهنان نیز برادران شیطانند پس چگونه به افشای زشتیهای خود راضی میشوند تا قرآن از کلام کاهنان باشد؟!.
﴿وَلَا بِقَوۡلِ كَاهِنٖۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ٤٢﴾
«و» قرآن «گفتار هیچ کاهنی نیست» چنانکه شما معاندان میپندارید زیرا کهانت مقوله دیگری است که با قرآن هیچ وجه مشترکی ندارد «چه اندک پند میگیرید» و از این جهت کار بر شما پوشیده میماند زیرا به الفاظ قرآن دقیقا نمیاندیشید و به این امر توجه ندارید که قرآن مشتمل بر دشنام دادن شیاطین است در حالی که کاهنان دوستان و برادران شیاطیناند پس اگر قرآن گفتار کاهنان باشد، این بدان معنی است که آنها دوستان و سرورانشان را دشنام دادهاند!!.
﴿تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٤٣﴾
«فرودآورده شده از جانب پروردگار عالمیان است» یعنی: قرآن تلاوتشده از سوی رسول اکرم صو فرودآورده شده از جانب ربالعالمین است و این است حقیقت قضیه که شما از آن طفره میروید.
﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ٤٤ لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ٤٥﴾
«و اگر بر ما بعضی سخنان را میبست» یعنی: اگر فرض را جدلا بر آن بگیریم که این پیام رسان ـ محمد ص یا جبرئیل ÷بنا بر دو وجه تفسیری که گذشت ـ بر ما چیزی از سخنان را میبست و بهنام ما ولی از ساختههای خود چیزهایی را عنوان میکرد و آن را به ما نسبت میداد: «بیگمان دست راستش را میگرفتیم» یعنی: باقوت و قدرت او را میگرفتیم. شاه ولیالله دهلوی میگوید: «عادت سیاف آن است که دست راست اسیر را به دست چپ خود بگیرد و شمشیر به گردن او حواله کند لذا بر این اسلوب بیان شد».
﴿ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ٤٦﴾
«سپس شاهرگش را قطع میکردیم» وتین: رگی است که از پشت سر امتداد یافته و به قلب انسان میپیوندد و چون قطع شود، شخص میمیرد. البته این تصویری از نابود کردن به سختترین شیوه است چنان که پادشاهان بر کسانی که خشم میگیرند، همین شیوه را اعمال میکنند. پس همینکه پیامبر اکرم صدرکمال عافیت بهسر میبرد، این خود دلیل صداقت وی است.
﴿فَمَا مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ عَنۡهُ حَٰجِزِينَ٤٧﴾
«پس هیچکس از شما از او بازدارنده نیست» یعنی: هیچکس از شما بازدارنده آن پیام رسان از مجازات ما یا نجاتدهنده او از ما نیست، در صورتیکه بر ما دروغ بربندد پس با آن که چنین مجازاتی برای او مسلم است چگونه بهخاطر شما از روی تکلف بر ما دروغ میبندد؟.
﴿وَإِنَّهُۥ لَتَذۡكِرَةٞ لِّلۡمُتَّقِينَ٤٨﴾
«و آن پندی برای متقیان است» یعنی: بیگمان قرآن پندی برای اهل تقوی است زیرا این متقیانند که از آن بهره میگیرند.
﴿وَإِنَّا لَنَعۡلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ٤٩﴾
«و ما به یقین میدانیم که بعضی از شما» ای مردم «تکذیبکنندهاید» قرآن را؛ با وجود این بیان روشن و مسلما ما شما تکذیب کنندگان را در برابر این تکذیبتان مجازات میکنیم.
﴿وَإِنَّهُۥ لَحَسۡرَةٌ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ٥٠﴾
«و هرآینه آن» یعنی: قرآن، یا تکذیب به قرآن «حسرتی است» و ندامتی «بر کافران» در روز قیامت؛ آنگاه که پاداش مؤمنان و عذاب تکذیبکنندگان را میبینند.
﴿وَإِنَّهُۥ لَحَقُّ ٱلۡيَقِينِ٥١﴾
«و هرآینه قرآن حق الیقین است» یعنی: قرآن محض یقین است زیرا از نزد خدای ﻷ میباشد پس هیچ شکی در آن وجود ندارد و هیچ شبههای را بهسوی آن راهی نیست.
﴿فَسَبِّحۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلۡعَظِيمِ٥٢﴾
«پس به نام پروردگار بزرگ خود تسبیح بگوی» یعنی: او را از آنچه که سزاوار وی نیست، با گفتن تسبیح به پاکی یاد کن و او را به پاکی یاد کن از اینکه به دروغ بستن بر وی راضی باشی. همچنین او را به شکرانه آنچه که بر تو وحی نموده است، تسبیح بگوی. یادآور میشویم که رسول خدا صگفت «سبحانالله العظیم» در رکوع را برای ما مشروع کردند پس این همان تسبیح رکوع است.