سوره ص
مکی است و دارای (۸۸) آیه است.
﴿صٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ذِي ٱلذِّكۡرِ١﴾.
خوانده میشود: «صاد» به سکون دال و فتح یا کسر آن، بدون تنوین یا با تنوین. و قرائت آن به کسر بدون تنوین ضعیف است. این حرف از حروف مقطعه است و این حرف و امثال آن از حروف مقطعه ابتدای سورهها، از رموزی است که خداوند متعال علم آنها را به خودش اختصاص داده است.
«سوگند به قرآن دارای ذکر» سوگند خوردن خداوند أبه قرآن در اینجا، برای توجه دادن به شرف قدر و برتری جایگاه و منزلت آن است. ذی الذکر: یعنی قرآن، مشتمل بر ذکری است که در آن بیان هر چیز است. بهقولی معنای آن این است: قسم به قرآن دارای شرف. مفسران در اینکه جواب قسم چیست؟ اختلاف نظر دارند ؛ قتاده میگوید: جواب آن، آیه بعد، یعنی: ﴿بَلِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾[ص: ۲] است. ابن جریر نیز این قول را برگزیده است. بهقولی دیگر: جواب قسم، مضمونی است که سیاق کل این سوره متضمن آن میباشد.
﴿بَلِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي عِزَّةٖ وَشِقَاقٖ٢﴾.
«بلکه کافران در سرکشی و ستیزهجویی هستند» گویی فرمود: قطعا در قرآن هیچ شکی نیست و اینکه کافران آن را نمیپذیرند، موجب شک و شبهه در آن نمیباشد زیرا آنها در تکبر و سرکشی و مخالفت و ستیزهجویی قرار دارند و دلیل عدم پذیرفتن آنان نیز همین است، نه این که در حقانیت قرآن شک و شبههای وجود داشته باشد. پس معنای: ﴿فِي عِزَّةٖ وَشِقَاقٖ﴾ این است: کافران از پذیرفتن حق در مخالفت و امتناع قرار دارند.
﴿كَمۡ أَهۡلَكۡنَا مِن قَبۡلِهِم مِّن قَرۡنٖ فَنَادَواْ وَّلَاتَ حِينَ مَنَاصٖ٣﴾.
«چه بسیار نسلها که پیش از آنان نابودشان کردیم» یعنی: قطعا قبل از آنان، بسیاری از امتهای گذشته را که نیرومندتر، بازدارندهتر و سرمایهدارتر از کفار عصر بعثت بودند، نابود کردیم «که فریاد برآوردند ولی دیگر آن زمان، زمان خلاصی نبود» یعنی: هنگامی فریاد دادرسی سر دادند که عذاب بر آنان نازل میشد اما این زمان، نه زمان رهایی و گریزشان بود و نه وقت مناسبی برای فریاد و استغاثه و زاریشان.
﴿وَعَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡۖ وَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ هَٰذَا سَٰحِرٞ كَذَّابٌ٤﴾.
«و تعجب کردند» کافران «از اینکه بیمدهندهای از خودشان برایشان آمد» که آنها را ـ چنانچه بر کفر استمرار ورزند ـ از عذاب الهی بیم و هشدار میدهد «وکافران گفتند: این شخص جادوگری شیاد است» آنها این سخن را هنگامی گفتند که معجزات پیامبر صرا مشاهده کردند، معجزاتی که از قدرت بشر خارج است.
﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ٥﴾.
همچنین کافران تعجبکنان گفتند: «آیا» محمد ص«خدایان متعدد را خدای یگآنهای قرار داده» و الوهیت را فقط بر خدای سبحان محدود و منحصر کرده است؟ «به راستی این چیز عجیبی است» و بسیار شگفت آور است! تعجب مشرکان از آنروی بود که هر قبیلهای، از خود خدایی از بتان داشت و میگفتند: ما این خدایان را فقط بدینجهت میپرستیم که ما را به خدای سبحان نزدیک کنند و خدا خود مالک همه این خدایان است پس در این عقیده چه زیانی وجود دارد؟ بدینگونه شیطان باطلشان را در دیدشان، حق جلوهگر ساخت.
﴿وَٱنطَلَقَ ٱلۡمَلَأُ مِنۡهُمۡ أَنِ ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ٦﴾.
«و اشراف آنان به راه خود رفتند» نقل است که رسول خدا صاز مشرکان خواستند تا کلمهای بگویند که با آن عرب و عجم برایشان مطیع گردد. آنها پرسیدند: این کلمه چیست؟ رسولخدا صفرمودند: کلمه طیبه لا اله الا الله! پس درحالیکه جامههای خویش را میافشاندند، سراسیمه برخاستند و میگفتند: آیا او همه خدایان را یک خدا قرار داده است؟! چنانکه احمد، ترمذی، نسائی وحاکم در بیان سبب نزول از ابنعباس سروایت کردهاند که فرمود: ابو طالب بیمار شد و در اثنای بیماری وی بود که اشراف قریش به شکایت از رسول خدا صنزد وی رفتند. پس ابوطالب خطاب به رسول خدا صگفت: ای برادرزادهام! تو از قومت چه میخواهی؟ رسول خدا صفرمودند: از آنان میخواهم تا کلمهای بگویند که عرب برای آنها منقاد و مطیع گردد و عجم به آنان جزیه بپردازد. فقط یک کلمه! گفت: آن کلمه چیست؟ فرمودند: لا اله الا الله! مشرکان گفتند: خدایی یگانه؟ بیگمان این چیزی است عجیب! همان بود که از آیه ﴿صٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ﴾تا آیه: ﴿بَل لَّمَّا يَذُوقُواْ عَذَابِ﴾[ص: ۸] درباره آنان نازل شد.
«و گفتند» مشرکان به پیروان خود «بروید» یعنی: به راه و روش خود ادامه دهید و دین محمد را نپذیرید «و بر خدایان خود ایستادگی نمایید» یعنی: بر عبادت خدایان خود پایداری ورزید «که این امر قطعا اراده شده است» یعنی: محمد صبدین خاطر از ما میخواهد که عبادت معبودانمان را فروگذاریم و دوست دارد که این بساط برچیده شود تا بر ما برتری جوید و ما همه او را پیرو باشیم و بنابراین، در ما به هرگونه که بخواهد تحکم کند پس این کاری است برنامهریزی شده.
﴿مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ٧﴾.
«ما چنین چیزی را در آیین اخیر نشنیدهایم» یعنی: ما در آیین نصرانیت، عقیده به توحید را نشنیدهایم «این ادعا جز دروغبافی نیست» یعنی: دعوت به سوی توحید، دروغی است که محمد آن را برساخته و افترا کرده است.
﴿أَءُنزِلَ عَلَيۡهِ ٱلذِّكۡرُ مِنۢ بَيۡنِنَاۚ بَلۡ هُمۡ فِي شَكّٖ مِّن ذِكۡرِيۚ بَل لَّمَّا يَذُوقُواْ عَذَابِ٨﴾.
«آیا از میان همه ما قرآن بر او نازل شده است» درحالیکه ما رؤسا و اشراف قوم بوده و از او در سن بزرگتر و در شرف و جاه والاتر هستیم؟ «نه! بلکه آنان در باره ذکر من در شکاند» یعنی: آنان در باره قرآن، یا در باره وحی من در شک و تردید قرار دارند «بلکه هنوز عذاب مرا نچشیدهاند» و به مهلتی که به آنان دادهام، فریفته شدهاند و اگر عذابم را میچشیدند، شکشان برطرف میشد. حاصل معنی این است: آنها قرآن را تصدیق نمیکنند تا آنگاه که عذاب من به آنان نرسد و آنان را به تصدیق قرآن ناچار نگرداند.
﴿أَمۡ عِندَهُمۡ خَزَآئِنُ رَحۡمَةِ رَبِّكَ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡوَهَّابِ٩﴾.
سپس خداوند متعال در بیان اینکه فقط او متصرف مطلق در ملک خویش میباشد، میفرماید: «یا مگر گنجینههای رحمت» یعنی: نعمت «پروردگار غالب بخشندهات در اختیارشان است» تا نعمت نبوت را به هرکس که میخواهند ببخشند؟ نه! چنین نیست بلکه آنان هیچ تصرف و اختیاری در پهنای ملک وی ندارند.
﴿أَمۡ لَهُم مُّلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَاۖ فَلۡيَرۡتَقُواْ فِي ٱلۡأَسۡبَٰبِ١٠﴾.
«یا مگر فرمانروایی آسمآنها و زمین و آنچه میان آن دو است از آن آنان است» تا به هرکه خواهند بدهند و از هرکه خواهند بازدارند؟ اگر چنین است: «پس باید بالاروند در اسباب» یعنی: اگر این فرمانروایی در اختیار آنهاست پس باید با اسباب و وسایلی که آنها را به آسمان برساند، به آسمان صعود کنند تا به آنچه که میخواهند ـ از دادن و بازداشتن ـ حکم رانده و کار عالم را آن گونه که خود میخواهند، بپردازند.
این آیه هرچند برای نمایاندن عجز آنان آمده است ولی حاوی معجزهای از معجزات قرآن کریم است که نشان میدهد: قرآن وحی الهی است زیرا بر اینحقیقت اشعار دارد که صعود در آسمان به وسیله اسباب ممکن است و این عملیه رخ خواهد داد و بسیاری در این عملیه باهم مسابقه خواهند گذاشت و این کافران خواهند بود که در این راه پیشقدم خواهند شد. که ما گوشهای از این حقیقت را در عصر خود مشاهده میکنیم.
﴿جُندٞ مَّا هُنَالِكَ مَهۡزُومٞ مِّنَ ٱلۡأَحۡزَابِ١١﴾.
«در آنجا لشکری بههمآمده از احزاب است که درهم شکستنی هستند» یعنی: ای پیامبر! از استکبار و ستیزهجویی آنان اندوهگین نشو زیرا من در آنجا که آنان چنان سخنانی میگویند و علیه مؤمنان به همدستی و تحزب میپردازند، عزتشان را سلب نموده، جمعشان را پاشان ساخته و به شکستشان میکشانم زیرا آنان در آنجا جز لشکری مغلوب نیستند. البته این وعده قطعی الهی بر پیروز ساختن مؤمنان است که در روز بدر تحقق یافت.
﴿كَذَّبَتۡ قَبۡلَهُمۡ قَوۡمُ نُوحٖ وَعَادٞ وَفِرۡعَوۡنُ ذُو ٱلۡأَوۡتَادِ١٢﴾.
«پیش از آنان قوم نوح و عاد و فرعون صاحب اوتاد» یعنی: صاحب بناهای استوار و مستحکم «تکذیب پیشه کردند» شاید مراد از «اوتاد» اهرامهای مصر باشد.
﴿وَثَمُودُ وَقَوۡمُ لُوطٖ وَأَصۡحَٰبُ لَۡٔيۡكَةِۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡأَحۡزَابُ١٣﴾.
«و ثمود و قوم لوط و اصحاب ایکه نیز» ایکه: بیشه انبوه و پردرخت است. گفتنی است که تفسیر آن در سوره «شعرا» گذشت ناینان احزاب بودند» یعنی: آنان به نیرومندی و کثرت موصوف بودند چنانکه اعراب میگویند: (فلان هو الرجل: فلان، هموست مرد). یعنی: گروههای فوق، نسبت به مشرکان مکه هم از نظر شمار بیشتر بودند، هم نیرومندتر و هم سرمایهدارتر پس اینهمه قوت، مدنیت، شکوه و اسباب ظاهری نتوانست عذاب پروردگار را ـ هنگامی که به سویشان آمد ـ از آنان دفع کند.
﴿إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ ٱلرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ١٤﴾.
«هیچ کدام نبودند جز اینکه پیامبران را تکذیب کردند» یعنی: از همگی این گروهها و اقوام، تکذیب پیامبران †روی داد «پس عقاب من در حق آنان ثابت شد» و تحقق یافت؛ بهسبب تکذیبشان لذا مخاطبان باید از چنین فرجام زشتی برحذر باشند.
﴿وَمَا يَنظُرُ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ مَّا لَهَا مِن فَوَاقٖ١٥﴾.
«و اینان جز یک بانگ تندی را انتظار نمیکشند» یعنی: میان آنان و میان رخداد عذاب دوزخ که خدای ﻷ برایشان وعده داده است، جز این نیست که اسرافیل ÷نفخه دوم را در صور بدمد «که آن را هیچ توقفی نیست» فواق: مقدار زمانیای به اندازه میان دو دوشیدن شیر شتر در بامداد و شامگاه است. یعنی: چون آن بانگ مرگبار بیاید، به مقدار زمان میان دو دوشیدن شتر هم توقفی ندارد. بهقولی مراد این است: آنان ـ بسان شخص بیمار و بیهوش که گاهی از بیماری و بیهوشی خود به خود میآید و آرام میگیرد ـ از آن عذاب آرام نمیگیرند.
﴿وَقَالُواْ رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبۡلَ يَوۡمِ ٱلۡحِسَابِ١٦﴾.
«و گفتند» از روی استهزا، استبعاد و تکذیب «پروردگارا! هر چه زودتر بهره ما را» از خیر یا شر «پیش از روز حساب به ما بده» و آن را تا روز قیامت به تأخیر نینداز.
﴿ٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَا دَاوُۥدَ ذَا ٱلۡأَيۡدِۖ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ١٧﴾.
ای پیامبر ص! «بر آنچه میگویند» از سخنان کفرآلود و آزاردهنده «صبر کن و بنده ما داوود را که صاحب قوت بود» در علم و عمل و تلاش و عبادت «به یاد آور» تا از این یادآوری، درسها و آموزهها برگیری. در حدیث شریف آمده است که داوود ÷یک روز را روزه میگرفت و روز دیگر را میخورد، نصف شب را میخوابید و یکسوم آن را به قیام میگذراند و باز یکششم آن را میخوابید و چون با دشمن روبرو میشد، هرگز پا به فرار نمیگذاشت. همچنین در حدیث شریف آمده است: «داوود ÷عابدترین بشر بود». «هر آینه او أواب بود» اواب: کسی است که از هر چه خدای ﻷ آن را ناپسند میدارد، بازگشته و بهسوی آنچه که دوست دارد، باز میگردد. البته فقط کسی این توان را دارد که در دین نیرومند باشد.
﴿إِنَّا سَخَّرۡنَا ٱلۡجِبَالَ مَعَهُۥ يُسَبِّحۡنَ بِٱلۡعَشِيِّ وَٱلۡإِشۡرَاقِ١٨﴾.
«هرآینه ما کوهها را با او رام ساختیم؛ شامگاهان و بامدادان» که همنوا با او «تسبیح میگفتند» مقاتل میگوید: «چنان بود که وقتی داوود ÷خدا أرا ذکر میگفت، کوهها نیز همنوا با او ذکر میگفتند و او تسبیح گفتن کوهها را میفهمید».
﴿وَٱلطَّيۡرَ مَحۡشُورَةٗۖ كُلّٞ لَّهُۥٓ أَوَّابٞ١٩﴾.
«و پرندگان را رام کردیم که گرد آینده بودند» از هر ناحیهای و همراه با داوود ÷، خدای ﻷ را تسبیح میگفتند. ابن کثیر میگوید: «یعنی چون پرندگان تسبیح او را میشنیدند، از بس که مجذوب ترنم وی به خواندن زبور میشدند، در هوا بر جای خود توقف میکردند و نمیتوانستند بروند پس همانجا در هوا همنوا با او تسبیح میگفتند». «همگی برای او بازگشت کننده بودند» یعنی: کوهها و پرندگان هر یک همراه و همنوا با او و بهخاطر تسبیح گفتن او، تسبیح میگفتند. در حدیث شریف به روایت ابوذر ساز رسول خدا صآمده است که فرمودند: «يصبح علي كل سلامي من أحدكم صدقة، فكل تسبيحة صدقة وكل تهليلة صدقة وكل تكبيرة صدقة وأمر بالمعروف صدقة ونهي عن المنكر صدقة ويجزي من ذلك ركعتان يركعهما من الضحي». «هر بامداد در برابر هر مفصل از مفاصل یکی از شما [۱۶]دادن صدقهای لازم است پس هر تسبیحی صدقهای است، هر تهلیلی صدقهای است، هر تکبیری صدقهای است، هر امر به معروفی صدقهای است و هر نهی از منکری صدقهای است. بدانید؛ دو رکعت نماز را که بنده در چاشتگاه میگزارد، از جای همه اینها کفایت میکند». که این نماز را نماز «اشراق» مینامند. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صدر روز فتح مکه، هشت رکعت نماز اشراق خواندند.
﴿وَشَدَدۡنَا مُلۡكَهُۥ وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡحِكۡمَةَ وَفَصۡلَ ٱلۡخِطَابِ٢٠﴾.
«و فرمانرواییاش را استوار کردیم» یعنی: فرمانروایی داوود ÷را استوار و پایدار گردانیدیم ؛ با پیروزی وی در رزمگاهها و افگندن رعب و وحشت وی در دلهای دشمنان «و به او حکمت» یعنی: نبوت و شناخت هرآنچه که در معرض داوریش قرار میگرفت «و فصلالخطاب» یعنی: فیصله کردن روشن در امر قضاوت «بخشیدیم» مجاهد میگوید: «فصل الخطاب عبارت از نفوذ فیصله بخش در کلام و حاکمیت و داوری است، که این تمام سخنان وی را شامل میشود». مراد نیز همین معنی است چنانکه ابنجریر این معنی را برگزیده. بهقولی: فصلالخطاب: قرار دادن معنای بسیار در لفظی اندک است.
﴿وَهَلۡ أَتَىٰكَ نَبَؤُاْ ٱلۡخَصۡمِ إِذۡ تَسَوَّرُواْ ٱلۡمِحۡرَابَ٢١﴾.
«و» ای محمد ص! «آیا خبر اصحاب دعوی به تو رسیده است چون از دیوار محراب او بالا رفتند؟» نقل است که خداوند أدو فرشته را به هیأت دو خصم بهسوی داوود ÷فرستاد که او را متوجه و متنبه به خطایی گردانند که از وی سر زده بود تا توبه کند. آن دو فرشته از بالای دیوار محراب عبادت و نمازش نزد وی فرود آمدند. از ابنعباس سروایت شده است که فرمود: «داوود ÷زن اوریا ـ یکی از فرماندهانش ـ را در حال غسل دید و دلبسته و شیدای وی شد پس شوهرش را در جنگ پیش افگند تا به قتل رسید آنگاه چون عده وی سپری شد، از وی خواستگاری کرد و او را به عقد خویش درآورد. بعدا آن دو فرشته، از دیوار محل عبادت وی بالا آمده و قضیهای را پیش وی افگندند که در کتاب خدا أحکایت آن را میخوانیم. و داوود ÷سجدهکنان بر زمین افتاد پس خدای ﻷ بر او آمرزید و توبهاش را پذیرفت». اما ابنکثیر میگوید: «مفسران در اینجا داستانی (نظیر روایت یاد شده ابن عباس س) را نقل کردهاند که بیشتر آن برگرفته از اسرائیلیات است و از معصوم صدر باره آنها حدیثی که پیروی از آن واجب باشد، به ثبوت نرسیده است و هرچند ابن ابی حاتم در این باب حدیثی را روایت کرده است، اما سند آن حدیث صحیح نیست پس بهتر آن استکه به صرف خواندن این داستان بسنده کنیم و حقیقت آن را به خدای ﻷموکول نماییم زیرا قرآن حق است و آنچه که قرآن متضمن آن میباشد، نیز حق است». بعضی دیگر از علمای اسلام نیز ـ همانند ابنکثیر ـ منکر صحت این داستان شده و گفتهاند: «آن دو تن که از دیوار محراب بر داوود ÷بالا آمدند، دو فرشته نه بلکه دو بشر بودند که حقیقتا درباره گوسفندان خویش باهم دعوی ومرافعه داشتند» [۱٧].
﴿إِذۡ دَخَلُواْ عَلَىٰ دَاوُۥدَ فَفَزِعَ مِنۡهُمۡۖ قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ خَصۡمَانِ بَغَىٰ بَعۡضُنَا عَلَىٰ بَعۡضٖ فَٱحۡكُم بَيۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ وَلَا تُشۡطِطۡ وَٱهۡدِنَآ إِلَىٰ سَوَآءِ ٱلصِّرَٰطِ٢٢﴾.
«وقتی بر داوود درآمدند و او از آنان به هراس افتاد» زیرا آن دو به طور ناگهانی وبی اجازهاش ـ نه از دروازه عادیای که مردم از آن وارد میشدند ـ بر وی درآمدند. ابنکثیر میگوید: «داوود ÷فرمان داده بود که در آن روز کسی نزد وی نیاید و او را در خلوت عبادتش تنها بگذارند پس بناگاه با دو تن که به شکلی غیر عادی از دیوار بالا آمدند روبرو شد و از این حالت غیرعادی هراسید». «گفتند: نترس، ما دو طرف دعوا هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده است پس میان ما بهحق داوری کن و جور نکن» یعنی: در حکم و داوری خویش، از حق دور نشو «و ما را به راه راست راهنمایی کن» یعنی: در این قضیه ما را بهسوی حق راهنمایی کرده و بر حق وادارمان کن.
﴿إِنَّ هَٰذَآ أَخِي لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ وَلِيَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ فَقَالَ أَكۡفِلۡنِيهَا وَعَزَّنِي فِي ٱلۡخِطَابِ٢٣﴾.
سپس یکی از آندو گفت: «این برادر من است، نودونه نعجه دارد» نعجه: گوسفند ماده (میش) است و گاهی به گاو وحشی نیز نعجه میگویند «و من فقط یک میش دارم و میگوید: آن یک میش را هم به من واگذار» یعنی: آن یک میشت را هم به من بده تا آن را به میشهای خودم بپیوندانم و آن یکی هم بهره و نصیب من باشد «و در سخنگویی بر من غالب آمده است» یعنی: برادرم بر من در دعوی غالب آمده زیرا در طرح حجت از من تواناتر است.
اعراب از زن نیز کنایتا به «نعجه» تعبیر کرده و زنان را به گاوهای ماده تشبیه میکنند. ازاینروی کسانی که داستان زن «اوریا» را مطرح میکنند، میگویند: آن دو فرشته این داستان را به منظور تنبیه داوود ÷و متوجه ساختن وی به اشتباهش مطرح کردند زیرا او در عین حالی که خودش دهها زن آزاد داشت، به زن اوریا نیز چشم دوخته بود. پس مرادشان از «نعجه»، زن اوریا بود.
و چنانکه گفتیم، مفسران این داستان را رد کرده و آن را از داستآنهای اسرائیلی شناختهاند.
﴿قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِكَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَيَبۡغِي بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِيلٞ مَّا هُمۡۗ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩٢٤﴾.
«داوود گفت: قطعا او در مطالبه میشت و افزودنش به میشهای خود در حق تو ستم کرده است» چنین بود که داوود ÷به بطلان ادعای آن صاحب نودونه میش، حکم کرد. نحاس میگوید: «نقل است که خطا و لغزش داوود ÷در این سخنش بود: لقد ظلمک: بهراستی که برادرت در حقت ستم کرده است. زیرا او قبل از آنکه تحقیق و بررسی کند این سخن را گفت و به این امر فکر نکرد که چهبسا صاحب آن یک میش، ستمگر باشد». داوود ÷افزود: «و در حقیقت بسیاری از شریکان» در مال «به همدیگر ستم روا میدارند» بیآنکه رعایت حق یکدیگر را بنمایند «به استثنای کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند» پس آنانند که خود را از ستم دور نگه داشته و بر شریک خویش، یا بر دیگران ستم نمیکنند «و اینها» که به این وصف آراسته بوده و ستم نکنند «بس اندک اند. داوود دانست» و یقین حاصل کرد «که ما او را آزمایش کردهایم» و فهمید که هدف از آمدن آن دو شخص، یا آن دو فرشته، کنایهگویی به خود وی بوده و در واقع در آنجا میش و دعوایی بر سر آن میان آن دوتن مطرح نبوده است بلکه آنها خواستند تا با طرح این قضیه، به خود وی بفهمانند که از سلطه خود بر اوریا فرمانده تحت امرش، سوء استفاده کرده تا زنش را بهازدواج خویش درآورد. یا معنی این است: داوود ÷به خاطر این از خدای ﻷ آمرزش خواست که میان دو طرف دعوی در مورد میشها پیش از آنکه از طرف دیگر دعوی نیز دلیل و مدرکی بخواهد و سخن وی را در این رابطه بشنود، حکم کرده بود و در واقع حق هم از آن طرف دیگر بود. بهقولی: وقتی داوود ÷فرود آمدن آن دو را بهطور غیرعادی از دیوار دید، گمان کرد که آمدهاند تا او را بهقتل رسانند پس از اینگمانش آمرزش خواست.
روایت صحیح دراینباره این است که داوود ÷وقت هفتگی خود را به سه قسمت تقسیم کرده بود؛ یک قسمت از آن را صرف امور کشورداری و فرمانروایی میکرد، یک قسمت را صرف داوری و قضاوت میان مردم و قسمت سوم را به عبادت و نیایش و خواندن زبور در محراب اختصاص میداد. پس آندو خصم این نظم و برنامه مقرر او را زیر پا گذاشته و بهطور بیهنگام از دیوار محراب او بالا آمدند لذا گمان کرد که آمدهاند تا او را ترور نمایند. این گمان وی ناشی از ظهور غیرعادی آن دو تن و در عینحال وجود این واقعیت بود که کشتن انبیا †در میان بنیاسرائیل، یک پدیده شایع بود. «پس از پروردگارش آمرزش خواست» بهخاطر آن خطایش «و رکوعکنان» یعنی: سجدهکنان «به روی درافتاد» در اینجا از سجده، به رکوع تعبیر شده است «و انابت کرد» یعنی: بهسوی خداوند أبازگشت؛ با توبه از لغزشش.
امام شوکانی میگوید: «گناه داوود ÷این بود که آن فرماندهش را در جنگها پیش فرستاد تا کشته شود و بعدا زنش را به نکاح گیرد. پس او کشته شد و داوود ÷زنش را به نکاح گرفت. پس خدای ﻷ او را متوجه این گناهش گردانید و با فرستادن فرشتگانش بهسوی وی، تلویحا این معنی را به وی رساند تا آمرزشخواهی کند و از این خطایش توبه کند پس داوود ÷آمرزش خواست وتوبه وی پذیرفته شد». البته رأی ابنکثیر در مورد اسرائیلی بودن این داستان را نیز نقل کردیم.
علما درباره اینکه آیا سجده در این آیه، سجده تلاوت است یا خیر؟ اختلاف نظر دارند. احناف و مالکیها برآنند که اینجا، جای سجده تلاوت است ولی شافعیها و حنبلیها برآنند که اینجا جای سجده شکر است، نه سجده تلاوتی که به آن در قرآن امر شده است.
﴿فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِكَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ٢٥﴾.
«پس این امر را» یعنی: این گناهی را که داوود ÷از آن آمرزش خواست «بر او آمرزیدیم. در حقیقت او را نزد ما قرب و بازگشتی نیکو است» زلفی: قربت و کرامت است، که بعد از آمرزش گناه داوود ÷به وی ارزانی شد. حسنماب:حسن بازگشت و سرانجام نیک، یعنی رسیدن به بهشت است.
﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِيدُۢ بِمَا نَسُواْ يَوۡمَ ٱلۡحِسَابِ٢٦﴾.
«ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه گردانیدیم» یعنی به داوود ÷گفتیم: ما تو را بر روی زمین خلیفه خوبش گردانیدیم، یا تو را خلیفه و جانشین پیامبران پیش از تو †گردانیدیم تا به معروف امر و از منکر نهی کنی «پس میان مردم بهحق» یعنی: به عدالت «حکم کن» که این عدالت، عبارت از تعمیل حکم خدا أدر میان بندگانش میباشد «و زنهار از هوی و هوس پیروی نکن» در حکم و داوری میان بندگان خداوند أ«که تو را از راه خدا» که راه حق، یا راه بهشت است «به در کند. در حقیقت کسانی که از راه خدا به در میروند، بهسزای آنکه روز حساب را فراموش کردهاند» یعنی: بهسبب فروگذاشتن عمل برای این روز و از جمله ترک کردن قضاوت عادلانه «عذابی سخت خواهند داشت».
در حدیث شریف آمده است: «إن أحب الناس إلي الله يوم القيامة وأقربهم منه مجلساً إمام عادل، وإن أبغض الناس إلي الله يوم القيامة وأشدهم عذاباً إمام جائر». «بیگمان محبوبترین مردم نزد خداوند أدر روز قیامت و نزدیکترین آنان به وی از روی مقام و منزلت، فرمانروای عادل است و بیگمان منفورترین مردم در نزد خداوند در روز قیامت و سختترین آنها از روی عذاب، فرمانروای ستمگر است».
این آیه زمامدار را از داوری و قضاوت در حوادث و رویدادها، با اتکا به علم شخصیاش نهی میکند. ابوبکر صدیق سمیگوید: «اگر مردی را در حال ارتکاب حدی از حدود خدای ﻷ ببینم، او را بدان مورد مؤاخذه قرار نمیدهم تا دیگری غیر از من بر آن امر گواهی دهد». در حدیث شریف به روایت ابوداوود و دیگران آمده است که: رسولخدا صاسبی خریدند اما فروشنده منکر فروش آن به ایشان شد ولی رسولخدا صدر این رابطه فقط با تکیه بر علم خویش به نفع خود حکم نکردند بلکه فرمودند: «چهکسی برای من گواهیمیدهد؟ خزیمه برخاست و گواهی داد آنگاه به آن قضیه حکم کردند». ابن عباس سنیز روایت کرده است که: «رسول خدا ص(در قضایا و دعاوی) باسوگند منکر، یا آوردن یک شاهد از سوی مدعی، حکم صادر میکردند».
﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا بَٰطِلٗاۚ ذَٰلِكَ ظَنُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ ٱلنَّارِ٢٧﴾.
«و آسمان و زمین و آنچه را که میان این دو است به باطل نیافریدیم» بلکه آنها را برای این آفریدیم تا بر قدرت ما دلالت کنند و تا در آنها به طاعت ما عمل شود «این پندار کسانی است که کفر ورزیدهاند» زیرا آنانند که گمان میکنند: این پدیدهها بی هیچ هدفی آفریده شدهاند و آنانند که میگویند: نه قیامتی در کار است و نه حساب و کتابی. که خود این پندار مستلزم آن است که آفرینش این مخلوقات، عبث و بیهوده باشد «پس وای بر کسانی که کفر ورزیدهاند از عذاب آتش» در روز محشر، بهسبب کفر و پندار باطلشان.
﴿أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَٱلۡمُفۡسِدِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلۡمُتَّقِينَ كَٱلۡفُجَّارِ٢٨﴾.
«آیا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، همانند مفسدان در زمین میگردانیم؟» یعنی: آیا کسانی را که به ما ایمان آورده، پیامبران ما را تصدیق کرده و به فرایض ما عمل کردهاند، همانند کسانی قرار میدهیم که در روی زمین با ار تکاب معاصی و نافرمانیها، فساد کرده و فتنه برانگیختهاند؟ استفهام برای انکاراست، یعنی: هرگز چنین نمیکنیم! «یا پرهیزگاران را چون فاجران قرار میدهیم؟» یعنی: مگر تقواپیشهگان مؤمن را همانند اشقیا و بدکاران کافر و منافق و کسانی از مسلمانان که در معاصی خدای سبحان فرو رفتهاند، میگردانیم؟ هرگز! که اگر چنین کنیم، عدالت نکردهایم. یعنی: اگر برانگیختن پس از مرگ و حساب و جزایی در کار نباشد، همه اینان باهم برابر میگردند لذا سرای آخرت برای دریافت جزا متعین و حتمی و از ملزومات عدل الهی است.
﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٢٩﴾.
«این» قرآن «کتابی است مبارک که آن را بر تو فرو فرستادهایم» یعنی: ای محمد ص! قرآن کتابی بسیار پرخیر و برکت است که آن را بهسویت نازل کردهایم «تا در آیات آن تدبر کنند» یعنی: قرآن را برای تدبر و تأمل و اندیشیدن در معانی آن نازل کردهایم، نه برای تلاوت بدون اندیشه و بدون تدبر «و تا خردمندان از آن پند گیرند» یعنی: تا صاحبان عقلها و خردهای برتر، از آن پند گیرند. حسن بصری میگوید: «به خدا سوگند که تدبر و اندیشیدن در قرآن، با حفظ حروف و ضایع گردانیدن حدود آن نیست، بدانگونه که یکی از آنان میگوید: قرآن را تماما خواندم! درحالیکه از خواندن قرآن اثری ـ نه از اخلاق و نه از عمل ـ بر وی دیده نمیشود».
این آیه دلیل بر آن است که خواندن قرآن با ترتیل و تأمل، بهتر از خواندن آن به سرعت است زیرا با خواندن سریع قرآن، تدبر در آن میسر نیست. حسن بصری میگوید: «تدبر در آیات خداوند أ، پیروی کردن از آنها است».
﴿وَوَهَبۡنَا لِدَاوُۥدَ سُلَيۡمَٰنَۚ نِعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ٣٠﴾.
«و سلیمان را به داوود بخشیدیم» به عنوان فرزندی برای وی. اما ابنکثیر میگوید: «خداوند متعال داوود ÷را به عنوان پیامبر به سلیمان ÷عطا کرد، وگرنه داوود جز سلیمان فرزندان دیگری نیز داشت زیرا او دارای صد زن آزاد بود». سپس حق تعالی سلیمان ÷را ستوده و میفرماید: «نیکو بندهای بود» سلیمان ÷«به راستی او اواب بود» اواب: تواب است. یعنی: او بسیار رجوعکننده بود بهسوی خداوند أ؛ با کثرت طاعت، عبادت و انابت.
سپس خداوند أدو نمونه از نمونههای اوابیت و انابت سلیمان ÷را بیان کرده و میفرماید:
﴿إِذۡ عُرِضَ عَلَيۡهِ بِٱلۡعَشِيِّ ٱلصَّٰفِنَٰتُ ٱلۡجِيَادُ٣١﴾.
«یاد کن» ای محمد ص! «چون عرضه داشته شد براو» یعنی: بر سلیمان ÷«به وقت عشی» عشی: از وقت ظهر یا عصر تا آخر روز است «اسبهای صافن جیاد» صافنات: جمع صافن از اوصاف اسبها میباشد. اسب صافن، اسبی است که بر یکی از دو دست خود میایستد و دست دیگرش را بالا نگهداشته و گوشه سم آن را بر زمین میگذارد و بدینگونه است که این اسب بر یک دست و دو پای خود ایستاده است، که این امر، نشانه نشاط و چابکی آن میباشد. جیاد: جمع جواد، به اسبی گفته میشود که بسیار دونده و تیزرو باشد. بدینسان، اسبهای سلیمان ÷دو صفت بسیار قابل ستایش داشتند: در هنگام ایستادن آرام و مطمئن و در هنگام راه پیمودن، تیزتک و چابک بودند.
﴿فَقَالَ إِنِّيٓ أَحۡبَبۡتُ حُبَّ ٱلۡخَيۡرِ عَن ذِكۡرِ رَبِّي حَتَّىٰ تَوَارَتۡ بِٱلۡحِجَابِ٣٢﴾.
«گفت» سلیمان ÷«من چنان شیفته مهر اسبان شدم که از ذکر پروردگارم غافل گشتم تا آنکه خورشید در حجاب پنهان شد» یعنی: تا آنکه خورشید غروب کرد. بهقولی مراد این است: تا آنکه اسبها در مسابقه از چشمها پنهان شدند. آری! سلیمان ÷به تماشای اسبها سرگرم گشت و چنان غرق این تماشا گردید که نماز عصر وی فوت شد، بناگاه به خود آمد و گفت: من دوستی و محبت اسبان را بر ذکر پروردگارم ـ یعنی بر نماز عصر ـ ترجیح دادم! لذا دست به اقدامی زد که در آیه بعد بیان میشود. حبالخیر: اصل خیر به معنی مال بسیار است.
در حدیث شریف به روایت عائشه لآمده است: «سلیمان ÷دارای اسبهای بالداری بود». ابنکثیر نقل میکند: «اسبهایی که سلیمان ÷را از نماز عصر بازداشتند، بیستهزار رأس بودند. او میافزاید: ولی قطعا مسلم استکه سلیمان ÷نماز عصر را به قصد ترک نکرد بلکه آن را به فراموشی ترک کرد چنانکه در غزوه خندق رسولخدا صچنان گرفتار مبارزه با دشمن بودند که نماز عصر ایشان فوت شد و آن را بعد از غروب قضا آوردند».
﴿رُدُّوهَا عَلَيَّۖ فَطَفِقَ مَسۡحَۢا بِٱلسُّوقِ وَٱلۡأَعۡنَاقِ٣٣﴾.
سپس سلیمان ÷به کسان خویش دستور داد که: «اسبها را بر من بازگردانید» زیرا او از فوت شدن نماز عصر خویش سخت برآشفته شده بود «پس شروع بهدست کشیدن بر ساقها و گردنهای آنها کرد» یعنی: سلیمان ÷از روی خشم برای خدا أو از تأسف بر فوت نماز عصر، شروع به پی کردن اسبها با شمشیر و زدن بر ساق پاها و گردنهای آنها کرد زیرا آن اسبها سبب فوت نماز وی شده بودند. بهقولی مراد این است: سلیمان ÷برای نوازش و ارجگذاری به اسبها و اطمینانیافتن از احوال آنها بر ساق و پیشانی آنها دست میکشید؛ زیرا آن اسبها وسیله جهاد در راه خدا أبودند.
صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «معنی این نیست که سلیمان ÷اسبها را به قصد قربت نزد الله أ، پی کرده و سربریده باشد زیرا این امر که اسبهای بیگناه مورد مجازات قرار گیرند، لایق مقام نبوت نیست». این قول از ابنعباس سنیز نقل شده است. ولی ابنکثیر قول به ذبح اسبها را ترجیح میدهد و این نظر بیشتر مفسران است. بعضی از قائلان به ذبح میگویند: ذبح آن اسبها اشکال شرعیای بههمراه نداشت زیرا ـ چنانکه روایت شده ـ در شریعت سلیمان ÷ذبح آنها بهقصد قربت مباح بود و او گوشت آن اسبها را نیز صدقه کرد، که خدای ﻷ در عوض، باد را به تسخیر وی درآورد.
﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا سُلَيۡمَٰنَ وَأَلۡقَيۡنَا عَلَىٰ كُرۡسِيِّهِۦ جَسَدٗا ثُمَّ أَنَابَ٣٤﴾.
«و قطعا سلیمان را آزمودیم» در حدیث شریف راجع به این آزمایش از سلیمان ÷ آمده است: «سلیمان ÷گفت: قطعا امشب با نود زن خویش همبستر میشوم پس هر یک از آنها فرزندی شهسوار به دنیا میآورد که در راه خدا أجهاد کند. ولی او انشاءالله نگفت پس، از آن نود زن هیچ یک فرزندی نزاد، جز یکی از آنها که نیم انسانی را به دنیا آورد». «و بر تخت او جسدی بیفگندیم» آن جسد، همان انسان ناقصالخلقهای بود که یکی از همسرانش به دنیا آورده بود. اما ابنعباس، قتاده و حسن در معنی آن گفتهاند: «یعنی بر تخت پادشاهی او شیطانی را افگندیم». ابن جریر میگوید: «اسم آن شیطان، صخر بود و او خود را بهصورت سلیمان ÷درآورده و انگشتر وی را از زنش گرفت و بر تخت وی نشست. از آن سوی دیگر، سلیمان ÷به مردم گفت: سلیمان منم نه این! ولی مردم او را نشناخته و سخنش را رد کردند». اما ابنکثیر میگوید: «داستان این شیطان از داستآنهای اسرائیلی است و پایه و اساسی ندارد».
«پس به خدا رجوع کرد» با توبه از این لغزش خویش. لغزش وی ترک افضل، یعنی نگفتن «انشاءالله» و معلق نکردن کار به مشیت الهی بود. البته این لغزش از انبیا †بزرگ است زیرا «حسنات نیکان، گناهان مقربان میباشد».
﴿قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ٣٥﴾.
سلیمان ÷«گفت: پروردگارا! مرا بیامرز» در لغزشی که از من روی داده و مرا بهخاطر آن مورد ابتلا و آزمایش قراردادی «و به من فرمانرواییای ببخش که هیچکس را پس از من سزاوار نباشد» یعنی: برای احدی بعد از من این امکان وجود نداشته باشد که همانند آن را دارا گردد تا به سبب این فرمانروایی خارقالعاده، دارای معجزهای بزرگ شوم «بیگمان تو وهاب هستی» و بخششهایت بسیار بزرگ است. وهاب: بسیار بخشاینده است.
﴿فَسَخَّرۡنَا لَهُ ٱلرِّيحَ تَجۡرِي بِأَمۡرِهِۦ رُخَآءً حَيۡثُ أَصَابَ٣٦﴾.
«پس باد را برای او مسخر گردانیدیم» یعنی: باد را رام و منقاد فرمان او گردانیدیم «که به فرمان او نرم روان میشد» یعنی: آن باد، چنان بادی نرم و ملایم بود که نه اشیا را به جنبش و تکان وا میداشت و نه توفانی میشد بلکه در عین نیروی بزرگ وزش و سرعت حرکت خود، نرم و ملایم و راحتبخش بود و روان میشد: «هرجا که تصمیم میگرفت» یعنی: هرجا و در هر کشور و سرزمینی که سلیمان ÷قصد سفر میکرد، باد او را بهسوی آن سرزمین حمل مینمود [۱۸]. حسن بصری میگوید: «چون سلیمان ÷از روی خشم برای خدای ﻷ، اسبها را پی کرد، خداوند أچیزی را به وی عوض داد که بهتر و تیزروتر از آن است و آن بادی بود که در بامدادان یک ماه راه و در شامگاهان نیز یک ماه راه میپیمود».
﴿وَٱلشَّيَٰطِينَ كُلَّ بَنَّآءٖ وَغَوَّاصٖ٣٧﴾.
«و» نیز مسخر گردانیدیم برای او «شیطآنها را» یعنی: دیوان را «از بنا و غواص» که آنچه را از مبانی و ساختمآنها میخواست، برایش بنا میکردند و در دریا فرورفته و از آن برای او در و گوهر بیرون میآوردند.
﴿وَءَاخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي ٱلۡأَصۡفَادِ٣٨﴾.
«و دیگرانی» از دیوان را نیز برایش مسخر کردیم «که دست و پا بههم بسته در زنجیرها بودند» آنها دیوانی متمرد و نافرمان بودند که از کار سر باز زده، یا در کار خود خلاف و تجاوز میکردند. آن دیوان نیز رام و مسخر سلیمان ÷گردانیده شدند تا بدانجا که او آنان را در زنجیرها بههم بسته میکرد.
﴿هَٰذَا عَطَآؤُنَا فَٱمۡنُنۡ أَوۡ أَمۡسِكۡ بِغَيۡرِ حِسَابٖ٣٩﴾.
ای سلیمان: «این بخشش ما است» از ملک و فرمانروایی عظیمی که خواستار آن شدی، فرمانرواییای به وسعت تسلط بر باد و دیوان ؛ دو پدیده شگفت آسایی که عقلها را خیره میکند «آن را ببخش یا برای خود نگهدار» یعنی: ما این ملک و مکنت را به تو عطا کردیم پس به هرکه میخواهی ببخش و از هرکه میخواهی بازدار «بیحساب» بیآنکه در این بخشش یا بازداشتن، با تو حساب به عمل آید. یعنی: به تو گفته نمیشود که: چه مقدار دادهای و چرا دادهای، یا چرا بازداشته و چرا نگه داشتهای؟
در حدیث شریف آمده است که: چون رسولخدا صمخیر ساخته شدند میان اینکه «بندهای فرستاده» باشند یا «پیامبری فرمانروا» که به هرکس بخواهند بیحساب و گناهی بدهند و از هرکه خواهند بیحساب و گناهی بازدارند؛ آنحضرت صبعد از مشورت با جبرئیل ÷منزلت اول را انتخاب کردند زیرا چنانکه ابن کثیر نقل کرده ـ این منزلت نزد خدای ﻷ برتر و والاتر است.
﴿وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ٤٠﴾.
«و بیگمان برای او» یعنی: برای سلیمان ÷«نزد ما قربتی است» در آخرت «و» برای او «نیکو بازگشتی است» که این بازگشتگاه، بهشت است.
﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَآ أَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِنُصۡبٖ وَعَذَابٍ٤١﴾.
«و یاد کن بنده ما ایوب را آنگاه که پروردگارش را ندا داد که: شیطان مرا به رنجوری و عذاب مبتلا کرده است» مراد از عذاب: بیماری وی است و بجز این، خانواده و مالش نیز از بین رفته بود. دلیل اینکه ایوب ÷درد و رنجوری و مشکلاتش را به شیطان نسبت داد، این بود که شیطان سبب این بلای وی بود زیرا ـ به قولی ـ ایوب ÷از بسیاری مالش در شگفت شد و به او غرور دست داد. بهقولی دیگر: مظلومی ایوب ÷را به فریادرسی خواند اما او به فریادش نرسید، که این چیزی جز اثر وسوسه شیطان نبود.
در حدیث شریف آمده است که رسولخدا صفرمودند: «بلای نبی خدا ایوب، هجده سال بر وی طول کشید تا بدانجا که خویش و بیگانه او را ترک کردند، جز دو مرد که از مخصوصترین برادران دینیاش بودند و صبح و شام احوال وی را میپرسیدند. پس روزی یکی از آن دو تن به رفیقش گفت: آیا میدانی ؛ به خدا سوگند که ایوب مرتکب گناهی شده است که هیچیک از جهانیان مرتکب آن نگردیده! رفیقش پرسید: مگر او چه گناهی کرده است؟ گفت: آخر هجده سال است که خداوند أبر وی رحم نکرده که این رنجوری و درد را از وی بردارد! پس چون آن دو نزد ایوب ÷رفتند، آن مرد شکیبایی نکرد تا سخن رفیقش را به او نگوید. ایوب ÷گفت: من از آنچه تو میگویی چیزی نمیدانم، جز اینکه خدای ﻷ میداند [که من برای او چنان خاشع و مطیع بودم] که وقتی از نزد دو تن که باهم کشمکش میکردند، میگذشتم و هردو نام خداوند أرا میبردند،به خآنهام بازگشته و از جای آنها کفاره میدادم، از آنجا که دوست نداشتم نام خداوند أجز در حق یاد شود. سپس رسولاکرم صافزودند: چنان بود کهایوب ÷در آن بیماری خویش به قضای حاجت میرفت و چون از قضای حاجت فارغ میگشت، زنش دست وی را گرفته او را به خانه میآورد. روزی ایوب ÷در حاجت خویش دیر ماند و زنش را فرانخواند که وی را برگرداند زیرا در این هنگام بود که خداوند أبر او وحی فرستاد که: (پایت را به زمین بزن، اینک این شستن گاهی است سرد و نوشیدنی) «آیه بعد». و چون زنش از دیرکرد وی نگران شد و رفت تا بنگرد که چرا دیر کرده است، بناگاه دید که ایوب ÷درحالی بهسوی او میآید که خدای ﻷ رنج و درد و علت همه را از تن وی برطرف ساخته و او بر نیکوترین صورت خویش است. پس چون زنش او را دید [نشناختش] و گفت: هان! خداوند أبه تو برکت دهد، آیا نبی خدا ـ این رنجو رمبتلا ـ را دیدهای، سوگند به خدای توانا که من مردی را مانند تو شبیهتر به وی ندیدهام، هنگامی که سالم بود! ایوب ÷گفت: بدان که من خود، همان ایوب هستم. ایوب ÷دو ظرف داشت: ظرفی برای گندم و ظرفی برای جو. پس خداوند أدو ابر را فرستاد، یکی از آنها بر سر ظرف گندم آمد و در آن طلا ریخت و از آن لبریزش کرد و ابر دیگر در ظرف جو طلا ریخت و آن را از طلا لبریز ساخت».
﴿ٱرۡكُضۡ بِرِجۡلِكَۖ هَٰذَا مُغۡتَسَلُۢ بَارِدٞ وَشَرَابٞ٤٢﴾.
پس به ایوب ÷گفتیم: «پایت را به زمین بزن. اینک این شستن گاهی است سرد و نوشیدنی» و ایوب ÷پایش را بر زمین زد پس از زیر پایش چشمهای جاری جوشیدن گرفت و او در آن چشمه غسل کرد و صحیح و سالم از آن بیرون آمد. سپس چشمه دیگری فواره زد و او از آن آبی سرد و گوارا نوشید. این امر دلیل بر آن است که مرض وی از امراض جلدی غیر ساری بود و در عین حال، مرضی نفرتبار نبود.
﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنَّا وَذِكۡرَىٰ لِأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ٤٣﴾.
«و خانوادهاش را به او بخشیدیم» به قولی: خدای ﻷ بعد از آنکه آنها را میرانده بود، مجددا زندهشان گردانید. بهقولی دیگر: خدای ﻷ آنها را پس از پراکندهساختنشان، دیگرباره جمع کرد «و مانند آنان را» نیز «همراه آنها» به او بخشیدیم. چنین بود که حق تعالی بر شمار خانواده ایوب ÷افزود و بعد از پیروزی وی در آن ابتلا، آنان دوچند تعدادی شدند که قبل از ابتلای وی بودند.آری! به ایوب این چنین لطف کردیم: «از سر رحمتی از نزد خویش و تا پندی برای خردمندان باشد» که در سختیها و ابتلاها به خدا أپناه برند و از او انتظار فرج وگشایش را داشته باشند.
﴿وَخُذۡ بِيَدِكَ ضِغۡثٗا فَٱضۡرِب بِّهِۦ وَلَا تَحۡنَثۡۗ إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ٤٤﴾.
«و» به او گفتیم: «دستهای چوب ترکه بهدستت بگیر» ضغث: دسته بزرگی از شاخکهای چوب است «و با آن بزن» زن خود را «و سوگند نشکن» یعنی: با آن دسته چوب، زنت را یکبار بزن و خلاف سوگند نکن زیرا ایوب ÷در بیماریاش سوگند خورد که زنش را بهخاطر گناهی که مرتکب شده بود، صد تازیانه بزند. آن گناه، دیرکرد وی در برآوردن حاجتی برای ایوب ÷بود. پس خدای ﻷ این وسیله را، راه بیرون رفت وی از این سوگندش قرار داد زیرا پاداش زنش با آن همه خدمت این نبود که با زدن از وی سپاسگزاری به عمل آید.
احناف میگویند: اگر کسی سوگند خورد که فلان کس را صد تازیانه میزند آنگاه دستهای از شاخکهای چوب را که تعداد آنها صد عدد بود گرفت و با آن، فرد مورد نظرش را زد، سوگند خویش را راست ساخته و کفارهای بر وی نیست زیرا خداوند أاین کار را برای ایوب ÷رخصت داد. البته این حکم در حق کسی است که بیمار و علیل است و توان تحمل ضربات تازیانه را ندارد. همچنین شافعیها و حنبلیها گفتهاند: اقامه حد بر بیماری که شفای وی امید نمیرود، با زدن صد شاخک بر وی در یکبار، جایز است. احناف و حنبلیها در این باره بهاین امر استناد کردهاند که شریعت انبیای پیشین †، شریعت ما نیز هست. شافعیها که به این قاعده قایل نیستند، در این حکم به حدیثی که در سنت نبوی ثابت شده، استناد کردهاند. اما مالکیها گفتهاند: این حکم فقط رخصتی مخصوص به پیامبر خدا ایوب ÷بود.
سپس خداوند أایوب ÷را مورد ستایش قرار داده و میفرماید: «ما او را شکیبا یافتیم» بر بلایی که بدان مبتلایش کرده بودیم زیرا او به آفتی بزرگ در جسمش و به از بین رفتن مال و خانواده و فرزندانش آزموده شد اما صبر کرد، چندانکه برای همیشه به صبر وی مثل زده میشود «چه نیکو بندهای» بود ایوب ÷! «به راستی او اواب بود» یعنی: او با استغفار و توبه، بهسوی خداوند أبسیار بازگشت میکرد.
﴿وَٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ أُوْلِي ٱلۡأَيۡدِي وَٱلۡأَبۡصَٰرِ٤٥﴾.
«و به یادآور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که نیرومند و صاحب بصیرت بودند» یعنی: آنها در طاعت حق صاحب نیرو و توان و در شناخت اسرار دین وغیر آن، صاحب بصیرت بودند. یا آنها ولی نعمت مردم بودند با احسانی که به آنها میکردند زیرا آنها به مردم مصدر خیر شده و بس نیکی میکردند. ابصار: بینشها در علم و دین است.
خلاصه اینکه: آنها علم و عمل هردو را به کمال آن داشتند.
﴿إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَةٖ ذِكۡرَى ٱلدَّارِ٤٦﴾.
«ما آنان را به خصلتی پاک خالص ساختیم» که هیچ آلایشی در آن نبود «که ذکر آخرت بود» یعنی: ایشان را از میان اهل زمانشان به یادآوری سرای آخرت و ایمان آوردن به آن مخصوص گردانیدیم و این شایسته شأن انبیا †است.
﴿وَإِنَّهُمۡ عِندَنَا لَمِنَ ٱلۡمُصۡطَفَيۡنَ ٱلۡأَخۡيَارِ٤٧﴾.
«و آنان نزد ما جدا از برگزیدگان نیکانند» برگزیدگانند به نبوت، برتری داده شدگانند بر ابنای جنسشان و از نیکان بسیار خیراند.
﴿وَٱذۡكُرۡ إِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَذَا ٱلۡكِفۡلِۖ وَكُلّٞ مِّنَ ٱلۡأَخۡيَارِ٤٨﴾.
«و اسماعیل و یسع و ذوالکفل را به یاد آور. همه از نیکانند» بیان حال «یسع» در سوره «انعام/۸۶» و بیان حال «ذوالکفل» نیز در سوره «انبیا/۸۵» گذشت.
﴿هَٰذَا ذِكۡرٞۚ وَإِنَّ لِلۡمُتَّقِينَ لَحُسۡنَ مََٔابٖ٤٩ جَنَّٰتِ عَدۡنٖ مُّفَتَّحَةٗ لَّهُمُ ٱلۡأَبۡوَٰبُ٥٠﴾.
«این ذکری است» یعنی: این یادکردی نیکو و زیبا از این پیامبران †در دنیا است و شرفی است که به آن همیشه یاد میشوند. اما سدی در معنی ﴿هَٰذَا ذِكۡرٞ﴾میگوید: «یعنی این قرآن پندی است» «و قطعا برای پرهیزگاران فرجامی نیک است» زیرا آنها در آخرت به آمرزش و رضوان الهی و نعمتهای بهشت وی نایل میگردند: «بهشتهای عدن که درهای آنها برایشان گشاده است» به قولی: در بهشت فرشتگان برایشان درها را باز میکنند تا با اکرام و اعزاز به آن وارد شوند.
﴿مُتَّكِِٔينَ فِيهَا يَدۡعُونَ فِيهَا بِفَٰكِهَةٖ كَثِيرَةٖ وَشَرَابٖ٥١﴾.
«در آنجا تکیه میزنند» یعنی: درحالیکه در بهشت بر اورنگها تکیه میزنند؛ «میوههای بسیار» یعنی: الوان گونهگون، متنوع و متکثری از میوهها «ونوشیدنی» های بسیاری را «در آنجا میطلبند» یعنی: هر چه در آن طلب کنند، مییابند و نزد ایشان حاضر میشود.
﴿وَعِندَهُمۡ قَٰصِرَٰتُ ٱلطَّرۡفِ أَتۡرَابٌ٥٢﴾.
«و نزدشان دوشیزگان فروهشتهنگاه همسال است» یعنی: آنها در بهشت همسرانی دارند که چشمهایشان فقط بر شوهرانشان فروهشته است، به شوهرانشان قانعند و به غیر آنان نظر نمیکنند. اتراب: یعنی: همسال، یا برابر در حسن و زیبایی. مجاهد میگوید: «اتراب، همسالانی هستند که با همدیگر دوست وصمیمی میباشند، نه نسبت به یکدیگر نفرتی دارند و نه میان خود رشک و همچشمیای زیرا محبت و دوستی میان همسنوسالان پایدارتر است».
﴿هَٰذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوۡمِ ٱلۡحِسَابِ٥٣﴾.
«این است آنچه برای روز حساب به شما وعده داده میشد» یعنی: به ایشان گفته میشود: این همان پاداشی است که در دنیا برای میعاد روز حساب به شما وعده داده شده بود.
﴿إِنَّ هَٰذَا لَرِزۡقُنَا مَا لَهُۥ مِن نَّفَادٍ٥٤﴾.
خداوند أمیفرماید: «در حقیقت این همان رزق ماست» که آن را بر شما ارزانی داشته و با آن بر شما نعمت نهادهایم «آن را هیچ زوالی نیست» یعنی: این رزق نه هیچ انقطاعی دارد و نه هرگز فنا میشود.
﴿هَٰذَاۚ وَإِنَّ لِلطَّٰغِينَ لَشَرَّ مََٔابٖ٥٥ جَهَنَّمَ يَصۡلَوۡنَهَا فَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ٥٦﴾.
سپس به بیان حال منکران پرداخته میفرماید: «این است» یعنی: کار چنان است که ذکر شد «و اما برای از حدگذشتگان» یعنی: برای کسانی که طغیان کرده، از طاعت خداوند أتمرد ورزیده و پیامبرانش را تکذیب کردهاند؛ «واقعا بدفرجامی است» یعنی: بیگمان آنها بدترین سرانجام و بازگشتگاهی دارند که به آن میپیوندند ؛ این بازگشتگاه: «جهنم است که وارد آن میشوند و چه بد آرامگاهی است» یعنی: چه بد فرشی است که برای خود هموار کردهاند. به این ترتیب، خدای سبحان آنچه را که در زیر پایشان از آتش جهنم قرار دارد، به فرش تشبیهکرد.
﴿هَٰذَا فَلۡيَذُوقُوهُ حَمِيمٞ وَغَسَّاقٞ٥٧﴾.
«این عذاب آب جوش و زرداب است، باید آن را بچشند» حمیم: آب جوشی است که در نهایت غلیان و جوشش قرار دارد. غساق: چرکاب و زردابی است که از پوستهای دوزخیان سیلان میکند و سرازیر میشود. بهقولی: غساق آبی است که سردی کشندهای دارد، در مقابل حمیم که داغی آن کشنده است. در حدیث شریف آمده است: «اگر دلوی از غساق در دنیا ریخته شود، تمام اهالی دنیا را گندیده ومتعفن میسازد».
﴿وَءَاخَرُ مِن شَكۡلِهِۦٓ أَزۡوَٰجٌ٥٨﴾.
«و عذابهای دیگر همانند آن به انواع و اقسام است» یعنی: برای دوزخیان؛ آبجوشان، زرداب و انواع گونهگون دیگری از عذاب مانند آب و زرداب است. حسن بصری گفته است: «برای دوزخیان انواع و اقسامی از عذاب ؛ همانند زمهریر، سموم، نوشیدن آب جوش و خوردن زقوم تا غیر اینها از اشیای مختلف و متضاد است».
﴿هَٰذَا فَوۡجٞ مُّقۡتَحِمٞ مَّعَكُمۡ لَا مَرۡحَبَۢا بِهِمۡۚ إِنَّهُمۡ صَالُواْ ٱلنَّارِ٥٩﴾.
«این فوجی است که همراه با شما در دوزخ فرو میروند» یعنی: چون دوزخیان بهدوزخ وارد شوند، نگهبانان آن به رؤسا و رهبران دوزخی میگویند: این پیروان شما فوجی هستند که همراه با شما به دوزخ وارد میشوند «آنان را خوشامدی نیست» این حکایت سخن رهبران و رؤساء است. یعنی: برای پیروان ما هیچ کرامت و حرمتی نیست. به اینترتیب، خدای سبحان از انقطاع مودت و محبت میان کفار در آخرت خبر داده و روشن میسازد؛ مودتی که در دنیا میان آنها بوده است، در آخرت به عداوت تبدیل میگردد. سپس رؤسایشان در ادامه میگویند: «زیرا آنان» یعنی: پیروان ما «داخل آتش میشوند» چنانکه ما به آن وارد شدهایم و مستحق آنند؛ چنانکه ما سزاوار آن گردیدهایم.
﴿قَالُواْ بَلۡ أَنتُمۡ لَا مَرۡحَبَۢا بِكُمۡۖ أَنتُمۡ قَدَّمۡتُمُوهُ لَنَاۖ فَبِئۡسَ ٱلۡقَرَارُ٦٠﴾.
«میگویند» تابعان به رؤسا «بلکه بر خود شما خوش مباد!» یعنی: شما خود از عزت و کرامت بیبهره باشید زیرا این «شما بودید که آن راه را پیش پای ما گذاشتید» و ما را در راه گمراهی افگنده و بهسوی آن فراخواندید ؛ با آنچه که برای ما بدین مضمون عنوان میکردید: حق فقط همان چیزی است که ما بر آن قرار داریم و پیامبران در آنچه که آوردهاند، راستگو نیستند! «و چه بد قرارگاهی است» جهنم؛ هم برای ما و هم برای شما.
﴿قَالُواْ رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَٰذَا فَزِدۡهُ عَذَابٗا ضِعۡفٗا فِي ٱلنَّارِ٦١﴾.
«میگویند» پیروان «پروردگارا! هرکس این عذاب را از پیش برای ما فراهم آورده، عذاب او را در آتش دوزخ دوچندان کن» عذابی در برابر کفر او و عذابی دیگر در برابر اینکه ما را بهسوی آن فراخوانده است.
بدین گونه است که پیروان برای زعما و رهبران خویش، عذابی دوچندان را میطلبند.
﴿وَقَالُواْ مَا لَنَا لَا نَرَىٰ رِجَالٗا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ ٱلۡأَشۡرَارِ٦٢﴾.
«و گفتند اهل دوزخ: ما را چه شده است که مردانی را که ما آنان را از زمره اشرار میشمردیم، نمیبینیم؟» منظور آنها فقرای مؤمنان اند؛ مانند عمار، خباب، صهیب، بلال، سالم و سلمان أ. مجاهد نقل میکند که: ابوجهل در دوزخ میگوید: «مرا چه شده است که بلال و عمار و صهیب و فلان و فلان را نمیبینم؟». البته این روایت، گویای نمونهای از سخن کفار است پس این سخن فقط به ابوجهل محدود نیست زیرا تمام کفار در دوزخ چنین حالی داشته و بر این باوراند که مؤمنان به دوزخ وارد میشوند. اما چون در دوزخ از آنان پرسوجو میکنند و آنها را نمییابند، در این هنگام است که میدانند؛ آنها در درجات بلندی از بهشت بهسر میبرند.
﴿أَتَّخَذۡنَٰهُمۡ سِخۡرِيًّا أَمۡ زَاغَتۡ عَنۡهُمُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ٦٣﴾.
«آیا آنان را» در دنیا «به مسخره میگرفتیم» و آنان در واقع اهل کرامت و عزت بودهاند و ما اشتباه کرده بودیم؛ «یا چشمهای ما از آنها برگشته است» و بر محل و جایگاه آنان در دوزخ نمیافتد؟ حسن میگوید: «هر دوی این امر واقعیت دارد زیرا آنها هم مؤمنان را به ریشخند و تمسخر گرفتند و هم چشمهایشان بر آنان نمیافتد زیرا ایشان در بهشتاند». ابن کثیر میگوید: «دوزخیان خود را به امر محالی تسلی کرده و میگویند: شاید مؤمنان نیز با ما در دوزخ هستند، لیکن چشمان ما بر آنها نیفتاده است».
﴿إِنَّ ذَٰلِكَ لَحَقّٞ تَخَاصُمُ أَهۡلِ ٱلنَّارِ٦٤﴾.
«این ستیزه دوزخیان با همدیگر قطعا راست است» یعنی: آنچه که رؤسا به پیروان خود میگویند و باز پیروان در پاسخ آنان مطرح میکنند ؛ امری است که ناگزیر در روز قیامت روی میدهد.
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ مُنذِرٞۖ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّا ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ٦٥﴾.
«بگو» ای محمد صبه کفار مکه «من فقط بیم دهندهای هستم» شما را از مجازات و عذاب خداوند أ«و جز خدای یگانه» که برایش هیچ شریکی نیست، خداوند غالب «قهار» و قویای که بر همه چیز مسلط و بر همه خلقش قاهر و غالب است؛ «هیچ خدایی نیست» که شایسته پرستش باشد.
﴿رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡغَفَّٰرُ٦٦﴾.
و از آنجا که وصف «قهار»، موجب ترسی شدید از هیبت، جلال، عظمت و قدرت حق تعالی است، خداوند أآن را با بیان سه وصف که بر رحمت و فضل وکرمش دلالت میکنند، دنبال میکند: «پروردگار آسمآنها و زمین و آنچه میان آن دو است» از مخلوقات میباشد «همان عزیز» پیروزمند غالبی است که هیچ زورآوری بر او غلبه نمیتواند کرد «آمرزنده» ای است که بر هرکس از وی اطاعت کند، میآمرزد.
﴿قُلۡ هُوَ نَبَؤٌاْ عَظِيمٌ٦٧ أَنتُمۡ عَنۡهُ مُعۡرِضُونَ٦٨﴾.
«بگو» ای محمد ص! «این خبری بس بزرگ است» یعنی: عذابی که شما را از آن بیم دادهام و آنچه که به شما از توحید بیان کردهام، خبری بس بزرگ و اعلامیهای بس عظیم است پس آن را بزرگ بشمارید و سبک نپندارید و به آن بیاعتنایی نکنید «که شما از آن روی بر میتابید» و بدان بیاعتنایی میکنید. این سرزنش و سرکوفتی سخت به آنان است زیرا آنان از این حقایق غافل مانده و در آن تفکر نکردهاند تا به صدق و راستی آن پیببرند.
﴿مَا كَانَ لِيَ مِنۡ عِلۡمِۢ بِٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰٓ إِذۡ يَخۡتَصِمُونَ٦٩ إِن يُوحَىٰٓ إِلَيَّ إِلَّآ أَنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٌ٧٠﴾.
ای پیامبر! به آنان بگو: «مرا به حال ملا اعلی هیچ دانشی نبود آنگاه که با یکدیگر مجادله میکردند» یعنی: من پیش از آنکه بهسویم وحی شود، در مورد آنچه که فرشتگان درباره آن باهم گفتوگو میکردند، علم و آگاهیای نداشتم. یادآورمیشویم؛ جدالی که میان فرشتگان روی داد، در باره آدم ÷بود ـ چنانکه آیات بعدی مفید این معنی است «به من جز در این باب که هشداردهندهای آشکار هستم، وحی فرستاده نمیشود» و من هیچ سلطهای ورای آنچه حق تعالی به من عنایت کرده است و هیچ فرشتهای در اختیار ندارم و مأموریت من اعمال سلطه و استبداد، یا تحکیم نفوذ خویش با زور و اجبار نیست.
﴿إِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ٧١﴾.
«آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من آفریننده بشری از گل هستم» این بیان همان مجادلهای است که اجمالا در آیه (۶٩) گذشت و در اینجا تفصیلا بدان پرداخته میشود. البته این داستانی است که خداوند متعال آن را در سورههای «بقره»، «اعراف»، «حجر»، «اسراء»، «کهف» و در اینجا بیان کرده است.
مراد از «بشر» در آیه کریمه، آدم ÷و نسل ویاند. البته مجادله فرشتگان در اینباره بود که چهکسی در زمین خلیفه ساخته میشود.
﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ٧٢﴾.
«پس» ای فرشتگان! «چون او را استوار بپرداختم» یعنی: چون آدم را بهصورت بشری مصور ساختم و اجزای وی را برابر و استوار گردانیدم؛ «و در آن از روح خود دمیدم» یعنی: از روحی که مالک آن هستم و غیر من مالک آن نیست و به این ترتیب، او را بعد از آنکه حیاتی در وی نبود و جماد بیجانی بود، زنده گردانیدم «سجدهکنان برای او درافتید» این دستور به فرشتگان، سجده تحیه و شادباش آنها برای آدم است، نه سجده عبادت.
﴿فَسَجَدَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ كُلُّهُمۡ أَجۡمَعُونَ٧٣﴾.
«پس فرشتگان سجده کردند» یعنی: پروردگار متعال آدم ÷را آفرید و استوارش پرداخت و در او از روح خویش دمید آنگاه فرشتگان برای او سجده کردند «تمامشان همه یکسره» و یکپارچه سجده کردند و هیچ فرشتهای از آنان باقی نماند، جز اینکه سجده کرد. در (کلهم اجمعون) دو تأکید است ؛ تأکید اول: (کلهم) برای افاده عمومیت و تأکید دوم: (اجمعون) برای افاده اجتماع و یکجا بودن آنها در سجده در یک وقت و یک زمان میباشد.
﴿إِلَّآ إِبۡلِيسَ ٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٧٤﴾.
«جز ابلیس» که متصف به اوصاف فرشتگان و در عداد ایشان بود «که استکبار ورزید» یعنی: از روی جهل به این حقیقت که این سجده در واقع فرمان بردن و طاعت از حق تعالی است، از سجده کردن برای آدم سرکشی کرد و سر باز زد «و» استکبار وی، استکبار کفر بود، بدین جهت بود که: «از کافران شد» با مخالفت و سرپیچی از امر خدا أو سرکشی از طاعت وی.
﴿قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ أَسۡتَكۡبَرۡتَ أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡعَالِينَ٧٥﴾.
«فرمود» خداوند أ«ای ابلیس! چه چیز تو را باز داشت از اینکه برای چیزی که با دستان خود آفریدم سجده کنی؟» یعنی: چه چیز تو را از سجده کردن برای آدم برگرداند و بازداشت در حالیکه این خود من بودم که با دستان بلاکیف خود بیهیچ واسطهای ـ چون پدر و مادر ـ عهدهدار آفرینش وی شدم؟ بهکار بردن این تعبیر، تشریف و گرامیداشتی برای آدم است، و گرنه خداوند أعهدهدار ومتولی امر آفرینش هر مخلوقی است.
این آیه دلیل بر بطلان نظریه «تطور» در مورد آفرینش آدم ÷است.
﴿قَالَ أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ٧٦﴾.
«آیا استکبار ورزیدی یا از جمله بلند مرتبگان بودی؟» یعنی: ای ابلیس! آیا هماکنون از سجده کردن استکبار ورزیدی، یا پیوسته از گروهی بودهای که از اینکار تکبر میورزند؟ یا معنی این است: آیا هماکنون ـ بیآنکه سزاوار آن باشی ـ از سجده کردن ابا ورزیدی، یا اینکه تو به راستی از متکبران بلندمرتبه ومستحق برتریجویی از طاعت خدا هستی و از اینرو، از سجده کردن اباورزیدی؟ این استفهام مفید توبیخ است «گفت: من از او بهترم» ابلیس لعین درحق خود چنین ادعا کرد که از آدم بهتر است و این سخن وی متضمن این معنیاست که: سجده فاضل برای مفضول نیکو نیست. «مرا از آتش آفریدهای و او را از گل» و به پندار وی، عنصر آتش از عنصر گل برتر بود. البته این پندارش از جهاتی مردود است که بیان این جهات، در همین تفسیر شریف گذشت.
بههرحال، آنچه مسلم است، خداوند أآدم ÷را به شرفی مشرف و به کرامتی مکرم ساخت که شرف و برتری عناصر به هیچ وجه با آن برابری نمیتواند کرد ؛ این شرف آن است که خداوند أآدم ÷را بهدست بلاکیف خویش آفرید و در وی از روحی که آفریده بود، دمید و به او علم و حکمت عنایت کرد.
﴿قَالَ فَٱخۡرُجۡ مِنۡهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٞ٧٧﴾.
خداوند متعال به ابلیس «فرمود: پس از آنجا» یعنی: از بهشت، یا از زمره فرشتگان «بیرون شو، که تو رانده شده هستی» بهوسیله ستارگان و از هر خیر و رحمتی مطرود هستی.
﴿وَإِنَّ عَلَيۡكَ لَعۡنَتِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلدِّينِ٧٨﴾.
«و بیگمان تا روز جزا لعنت من بر توست» یعنی: لعنت من بر تو مستمر و همیشگی است ؛ تا آنگاه که دنیا برقرار باشد، سپس در آخرت نیز با انواع عذاب و مجازات و خشم من که سزاوار توست، روبرو میشوی ـ چنانکه آیات دیگر مفید این معنی است.
﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ٧٩﴾.
ابلیس «گفت: پروردگارا! پس مرا تا روزی که مردمان برانگیخته میشوند، مهلت ده» یعنی: مرا شتابان نمیران و به من تا یک نهایتی مهلت ده که آن نهایت، روز برانگیخته شدن آدم و نسل وی بعد از مرگشان است.
﴿قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ٨٠ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ٨١﴾.
خداوند متعال «فرمود:» پذیرفتم «تو از مهلت یافتگانی تا روز معین معلوم» که من آن را برای فنای خلایق مقدر و معین کردهام و آن وقت دمیدن نفخه اول است. به قولی: دلیل اینکه ابلیس تا روز رستاخیز مهلت خواست، این بود که از مرگ نجات یابد زیرا اگر او تا روز رستاخیز مهلت مییافت، نمیمرد پس خداوند متعال او را مهلت داد اما نه تا روز رستاخیز بلکه تا روز «صعق» که روز مرگ همه مخلوقات است.
﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ٨٢﴾.
«گفت» ابلیس «پس به عزتت سوگند که البته آنان را همه یکجا از راه به در میبرم» به این ترتیب، او به عزت خداوند أسوگند خورد که همه فرزندان آدم ÷را ـ با آراستن شهوات و در افگندنشان در شبهات ـ گمراه میسازد.
﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ٨٣﴾.
«جز بندگان خالصکرده تو از آنان را» یعنی: کسانی که تو آنان را برای طاعت خویش خالص گردانیده و ایشان را از من شیطان رجیم در پناه عصمت خویش قرار دادهای، بهطوری که من بر گمراهسازی و اغوای ایشان قادر نیستم.
﴿قَالَ فَٱلۡحَقُّ وَٱلۡحَقَّ أَقُولُ٨٤ لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنۡهُمۡ أَجۡمَعِينَ٨٥﴾.
خداوند متعال «فرمود: پس این حق است و من حق را میگویم که: البته پر کنم دوزخ را از تو» یعنی: پر میکنم دوزخ را از جنس تو از شیطآنها. پس پر ساختن دوزخ از ابلیس و پیروانش از جانب من حق است و من سخن حق را میگویم وحقیقت قضیه این است «و هرکس از کسانی که از تو پیروی کند» یعنی: دوزخ را از کسانی از نسل آدم نیز که از تو ـ هنگامی که بهسوی گمراهی و ضلالت فراشان میخوانی ـ اطاعت کنند، پر میکنم. بدینگونه، خداوند أسوگند یاد میکند که ابلیس و پیروانش را به دوزخ وارد خواهد کرد تا بدانجا که دوزخ از آنان پر و انباشته شود.
﴿قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَكَلِّفِينَ٨٦﴾.
«بگو» ای پیامبر به این گروه مشرکان «برای آن» یعنی: در برابر دعوت بهسوی قرآن و وحی «از شما مزدی» و پاداش و جایزه و مقرریای «طلب نمیکنم و من ازمتکلفان نیستم» تکلف: تصنع و خودسازی است. یعنی من از متکلفان نیستم تا چیزی بگویم که به آن علم ندارم و در نتیجه، بدون حق و از سر ساختهکاری و دروغ پردازی، دعوای وحی و رسالت کنم، یا شما را بهسوی چیز دیگری کهخداوند أمرا به دعوت بهسوی آن فرمان نداده است، دعوت نمایم.
در حدیث شریف آمده است: «آیا شما را از اهل بهشت آگاه نکنم؟ اصحاب گفتند: چرا، ما را آگاه کنید یا رسول الله! فرمودند: آنان رحمکنندگان در میان خویش هستند. باز فرمودند: آیا شما را از اهل دوزخ آگاه نکنم؟ اصحاب گفتند: چرا، ما را آگاه گردانید یا رسولالله! فرمودند: آنان ناامیدان دلمرده روغگوی متکلف هستند». همچنین در حدیث شریف آمده است: «أنا وصالحوا أمتي برآء من التكلف». «من و شایستگان امت من از تکلف بیزاریم».
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ٨٧﴾.
«این جز پندی برای عالمیان نیست» یعنی: این قرآن، یا آنچه که شما را بهسوی آن فرامیخوانم، جز پند و موعظهای برای همه خلق نیست.
﴿وَلَتَعۡلَمُنَّ نَبَأَهُۥ بَعۡدَ حِينِۢ٨٨﴾.
«و البته» ای کفار! «خبر آن را» یعنی: خبر آنچه را که به شما اعلام شده ـ از دعوت بهسوی خداوند و یگانگی وی و ترغیب و تشویق به بهشت و بیم و هشدار از دوزخ ـ «پس از چندی» یعنی: بعد از زمانی «خواهید دانست» که آن زمان؛ بعد از مرگ، یا در روز قیامت است. بهقولی مراد این است: کسانی که در قید حیات باقی بمانند، این حقایق را میدانند؛ هنگامی که کار رسولاکرمص بالا گیرد و دعوتشان غالب شود. و کسانی هم که میمیرند، آن را بعد از مرگ میدانند.
[۱۶] این مفاصل ـ چنانکه در حدیث دیگری آمده است ـ سیصدو شصت مفصل است. [۱٧] حق نیز همان است که ابن کثیر /عنوان کرده است زیرا چنین عملی از پیامبر خدا داوود ÷بسیار بعید است و چنین روایتی از رسول الله صبه ثبوت نرسیده و به احتمال بسیار از اسرائیلیات و منابع اهل کتاب است. [۱۸] همچنین نگاه کنید به سوره «سبا/ ۱۲».