سوره علق
مکی است و دارای (۱٩) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره «علق»، «اقرأ» یا «قلم» نامیده شد زیرا خدای سبحان آن را با فرمودهاش: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ٤﴾[العلق: ۱-۴] آغاز نموده است. شایان ذکر است که صدر این سوره، اولین آیات نازل شده قرآن کریم میباشد اما بقیه این سوره بعد از انتشار دعوت آن حضرت صدر میان قریش و بروز تحریکاتشان علیه دعوت، نازل شد.
در خصوص چگونگی آغاز نزول وحی بر رسول خدا ص، از عائشه لروایت شده است که فرمود: «نخستین چیز از مقدمات وحی و رسالت که بر رسول خدا صآشکار شد، رؤیای صادق بود و ایشان هیچ رؤیایی نمیدیدند مگر اینکه مانند سپیده صبح روشن بود و به تحقق میپیوست، سپس اشتیاق به خلوتگزینی در ایشان پدیدار شد پس به غار حرا میرفتند و شبهای متعددی در آن عبادت میکردند و برای آن شبها توشه برمیگرفتند. و چون آن مدت سپری میشد، نزد خدیجه بازمیگشتند و مجددا توشه برمیگرفتند. تا اینکه نزول وحی در غار حرا ایشان را غافلگیر کرد زیرا فرشته در غار نزد ایشان آمد وگفت: اقرأ: بخوان». رسول خدا صخود حکایت میکنند که: «در پاسخ فرشته گفتم: من خواننده نیستم. پس فرشته مرا در بر گرفت و به خودش چسباند و آنچنان فشارم داد که به زحمت افتادم آنگاه رهایم کرد و گفت: اقرأ: بخوان! گفتم: من خواننده نیستم. سپس بار دوم مرا فشرد تا بدانجا که در زحمت افتادم، باز رهایم کرد و گفت: اقرأ: بخوان! و گفتم: خواننده نیستم! سپس بار سوم مرا فشرد تا بدانجا که در زحمت افتادم، باز رهایم کرد و گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ٥﴾». عائشه لمیافزاید: «در حالیکه رسول خدا صاز این واقعه سخت مضطرب گردیده بودند و بر خود میلرزیدند نزد خدیجه آمدند و گفتند: مرا در جامه درپیچانید، مرا در جامه در پیچانید! پس بر ایشان لحافی پوشانیدند تا اضطرابشان فرو نشست آنگاه فرمودند: ای خدیجه! مرا چه شده است؟ و ماجرای غار را به وی حکایت کردند و افزودند: حقیقتا بر خویشتن بیمناک گردیدم. خدیجه به ایشان گفت: نه! هرگز بیمناک نباشید بلکه باید خوشحال باشید زیرا به خدا أسوگند که او هرگز شما را خوار نمیکند، شما کسی هستید که صله رحم را بهجا میآورید، به راستی و درستی سخن میگویید، بار مشکل ناتوانان و ضعیفان را برمیدارید، میهمان را به نیکویی پذیرایی میکنید و بر حوایج و قضایای حق یار و مددکارید. سپس خدیجه لایشان را نزد ورقه بن نوفل پسر عمویش برد که در جاهلیت نصرانی شده بود و خط عربی و عبری را مینوشت و از انجیل چیزهایی را که خدا أخواسته بود، نوشته بود. و او در آن وقت پیرمرد کهنسالی بود که نابینا شده بود. خدیجه لبه وی گفت: ای پسر عمویم! از برادرزادهات بشنو که چه میگوید؟ ورقه خطاب به رسول خدا صگفت: پسر برادرم! چه دیدهای؟ رسول خدا صآنچه را در غار دیده بودند، به وی بازگفتند. ورقه گفت: این همان ناموسی است که بر موسی ÷نازل شد. ای کاش من در عهد رسالتت جوانی چابکاندام میبودم (تا به یاری دعوتت بپا میخاستم) ای کاش هنگامی که قومت تو را اخراج میکنند، من زنده باشم. رسول خدا صفرمودند: آیا آنان اخراج کننده من هستند؟ ورقه گفت: آری! هیچ مردی مانند آنچه را که تو (از وحی و رسالت) آوردهای، نیاورد مگر اینکه مورد تعدی و دشمنی قرار گرفت و اگر من آن روز زنده باشم، تو را به قوت تمام یاری خواهم داد. پس دیری نپایید که ورقه درگذشت. از آن سوی دیگر وحی نیز سست شد و رسول خدا صاز انقطاع وحی سخت اندوهگین شده و چنان در فشار قرار گرفتند که چندین بار به قلل کوهها رفتند تا خود را از آن به پایین افگنند. اما هرگاه که به قله کوهی میرفتند تا خود را از آن به پایین پرتاب کنند، جبرئیل÷در معرض دید ایشان آشکار میشد و میگفت: ای محمد! به راستی که تو فرستاده خداوند هستی. ایشان با این سخن جبرئیل آرام میگرفتند و به خانه باز میگشتند. ولی باز وحی بر ایشان دیر میکرد و بار دیگر به کوه میرفتند تا خودرا از کوه به پایین پرتاب کنند. اما چون به قله کوه میرسیدند، جبرئیل ÷بر ایشان نمایان میشد و سخنی مانند آن را به ایشان میگفت».
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١﴾
«بخوان بهنام پروردگارت» یعنی: بخوان درحالیکه بهنام پروردگارت آغاز میکنی. یا معنی این است: بخوان درحالیکه از نام پروردگارت یاری میجویی. دلیل اینکه حق تعالی ﴿بِٱسۡمِ رَبِّكَ﴾گفت و مانند (بسم الله الرحمن الرحیم)، (باسمالله)نگفت، این است که: «رب» مفید معنی پرورش و تربیت است و بنده را به حقیقت ربوبیت باری تعالی متوجه میکند. یعنی: بخوان بهنام آنکه تو را پرورش داد و به مصالح و منافعت عنایت ورزید. پس این تعبیر، هم بر انس و الفت بیشتر دلالت میکند و هم بر طاعت برانگیزانندهتر است. آری! بخوان بهنام آن «که آفرید» پس خداوند أخود را با این صفت برای ما وصف میکند تا نعمت آفرینش را به یادمان بیاورد زیرا نعمت آفرینش اولین نعمتها و بزرگترین آنهاست. یعنی: ای پیامبر! بخوان بهنام خداوندی که تو را آفریده است، هرچند که قبلا نهخواننده بودهای و نه نویسنده زیرا ذاتی که کائنات را آفریده است، بر این امر نیز تواناست که قدرت خواندن را در تو ایجاد نماید. اما سؤال این است که پیامبر صچه بخوانند؟ چهبسا مراد این باشد که: آیات کونی پروردگار را بخوان. زیرا این سوره از آیات کونی بحث میکند.
﴿خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ٢﴾
«انسان را از علق آفرید» علق: خون بسته است و اگر خون روان باشد، آن خون «مسفوح» است. گفتنی است که خون بسته طوری از اطوار آفرینش جنین میباشد زیرا آفرینش جنین ابتدا از نطفه است، سپس خداوند أآن نطفه را به علقه (خون بسته) که گویی قطعهای از خون جامد است، متحول میکند آنگاه علقه به مضغه (گوشت پاره) تطور میکند چنان که گویی قطعهای از گوشت است و سپس برآن خلعت آفرینش انسانی پوشانده شده و از نظر شکل و هیأت، ساختار انسانی به خود میگیرد.
﴿ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ٣﴾
«بخوان و پروردگار تو کریمترین کریمان است» یعنی: آنچه را که به تو از خواندن دستور دادهایم، عملی کن و بدانکه پروردگاری که تو را به خواندن دستور داده، گرامیترین است زیرا او کریمی است که هیچ بزرگواری با کرم او همسری نمیتواند کرد و از کرم اوست که به تو امکان میدهد تا بخوانی در حالیکه تو امی (ناخوان) هستی.
﴿ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ٤﴾
«همان کس که به وسیله قلم علم آموخت» یعنی: بهوسیله قلم به انسان نویسندگی و دانش آموخت. پس قلم نعمت بس بزرگی از جانب خدای ﻷ برای انسان است. اگر این قلم نبود، نه دینی پایدار میگردید و نه زندگیای سروسامان مییافت لذا خداوند أمردم را بهوسیله قلم از تاریکی جهل بهسوی نور علم رهنمون گردیده است و علوم تدوین نگردیده، احکام مرتب نشده و اخبار و سخنان پیشینیان و کتب نازلشده الهی به ضبط و ثبت نرسیده مگر به وسیله نوشتن و قلم و اگر بتوانیم جهانی را تخیل و تصور کنیم که در آن نه قلمی باشد، نه نوشتن و نه کتابی، بیشک آن جهان، جهانی خواهد بود که جهل در آن در همهجا وهمه سو طناب افگنده و سایه سیاه شوم خود را گسترانده است بهطوریکه در آن جهان بسته، معرفت عقیم است و دانشهای پیشینیان و تجارب و آداب و افکارشان منجمد، که نه به دیگران منتقل میشود و نه از جایی به جایی میرود مگر به قلت و همراه با نقص و تحریف و آن اندک داشتههای علمی نیز بر اثر انجماد فکری و انسداد معرفتی درگذار زمان بهپایان رسیده و دیگر برای آن در عرصه هستی وجودی باقی نمیماند.
اما با وجود نویسندگی و قلم، بدون شک علوم و آداب باقی مانده و ماندگار میشوند و کاخ علوم و آداب پیوسته بر زیربنای آنها فرازهای نوینی را میپیماید و الی ما شاءالله بر آن افزوده میشود؛ در چنین بستر و زمینهای است که تمدنها سر برآورده و رشد میکنند، افکار اعتلا و ارتقا یافته و ادیان حفظ میشوند و هدایت انتشار پیدا میکند، از اینرو تعجب برانگیز نیست که خداوند أدعوت اسلام را با دعوت بهسوی خواندن و نوشتن و بیان این حقیقت که خواندن و نوشتن دو نشانه بزرگ از نشانهها و آیات وی در خلقش میباشند و از خوان رحمت او فرود آورده شدهاند، آغاز نمودهاست و محمد پیامبرش صدرحالیکه عربی امی است که نه خواندن را میداند و نه نوشتن را، درحالی به رسالت برانگیخته شده که معجزه او قرآن است؛ قرآنی که خوانده میشود و کتابی که نوشته میشود و او با این کتاب بهزودی امت خویش را از امتی امی و ناخوان به امتی دانشمند و دانا متحول خواهد کرد، امتی که به تمام فضایل علم و دانش آراسته است. چنانکه خداوند أدر همان حال که با این نعمت خویش بر این امت منت میگذارد، چنین میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢﴾[الجمعة: ۲]. «اوست آن کس که در میان قوم بیکتاب پیامبری از خودشان را برانگیخت که آیات او را بر آنان میخواند و پاکیزهشان میدارد و به آنان کتاب و حکمت میآموزد و حقا که در گذشته در گمراهی آشکاری بودند». در حدیث شریف آمده است: «اولین چیزی که خداوند أآفرید قلم بود سپس به او گفت: بنویس! و قلم هر چه را که تا روز قیامت روی میدهد، نوشت پس قلم نزد الله أدر ذکر، فوق عرش است».
﴿عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ٥﴾
«آنچه را که انسان نمیدانست به او آموخت» یعنی: خداوند أبهوسیله قلم اموری را به انسان آموخت که انسان از آنها هیچ چیز نمیدانست.
﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ٧﴾
«حقا که آدمی همینکه خود را بینیاز ببیند طغیان میورزد» یعنی: انسان اگر خود را به مال و نیروی خویش توانگر ببیند، از حد میگذرد و بر پروردگارش استکبار و طغیان میورزد.
در بیان سبب نزول روایت شدهاست که ابوجهل به مشرکان گفت: آیا محمد در میان شما چهرهاش را بر خاک میگذارد؟ گفتند: آری! گفت: سوگند به لات وعزی که اگر ببینم او چنین میکند، گردنش را در زیر لگدهای خود کرده وچهرهاش را در خاک میلولانم! پس خداوند أاین آیات را نازل فرمود: ﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ٦﴾[العلق: ۶]. یعنی: به جای اینکه آن انسان طغیانگر، این مال و نیرومندی را به خدای سبحان نسبت داده و او را در قبال آنها شکر بگزارد، کفران نعمت کرده و سر به طغیان بر میدارد.
﴿إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ٨﴾
«در حقیقت، بازگشت بهسوی پروردگار توست» نه بهسوی غیر وی. پس ای انسان طغیانگر! بدانکه پروردگار متعال، تو را بر این امر که آن مال را از کجا گرد آورده و در چه راهی خرج کردهای، محاسبه میکند؟
سپس حق تعالی بعد از بیان طبیعت انسان کافر، نمونهای از طغیان او را ذکر میکند:
﴿أَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي يَنۡهَىٰ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ١٠﴾
«آیا دیدی» یعنی: ای محمد ص! به من خبر بده. شایان ذکر است که «أرأیت» در این آیه و دو آیه دیگر هرسه برای به تعجب واداشتن است و مراد از آن، تقبیح و سرزنش مرتکب عملی است که کارش تعجببرانگیز و سرزنشبار میباشد. آری! به من خبر بده «از آن کس که باز میداشت بندهای را آنگاه که نماز میگزارد؟» این اولین نمونه از مظاهر طغیان است. چنانکه در بیان سبب نزول ذکر شد، مراد از کسی که باز میداشت، ابوجهل است و مراد از بنده، محمد صاند. روایت شده است که رسول خدا صبه بارگاه الهی چنین دعا کردند: «خدایا! اسلام را به عمر، یا به ابوجهل بن هشام عزت بخش». پس گویی خداوند أبهپیامبرش میفرماید: ای محمد! تو میپنداشتی که اسلام با ایمان آوردن ابوجهل عزیز میشود در حالی که او از نماز که اولین رکن از ارکان اسلام است، بازمیدارد. نقل است که: لقب ابوجهل، ابوالحکم بود پس گفته شد: چگونه این لقب سزاوار اوست در حالی که بندگان را از خدمت پروردگارشان بازداشته و آنان را به پرستش جمادی فرامیخواند؟ در روایات آمده است که علی سدر مصلی کسانی را دید که قبل از نماز عید، نماز نفل میخوانند. فرمود: من ندیدم که رسول خدا صقبل از نماز عید نماز نفل بخوانند. به او گفته شد: چرا آنانرا از نمازگزاردن بازنمیداری؟ فرمود: میترسم که در تحت این خطاب حق تعالی داخل شوم: ﴿أَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي يَنۡهَىٰ٩﴾[العلق: ٩]. «آیا دیدی کسی را که بازمیداشت بندهای را آنگاه که نماز میگزارد؟». علما میگویند: این آیه هرچند در مورد ابوجهل نازل شدهاست ولی هرکس که مردم را از طاعت خداوند أبازدارد، در این خطاب نازل شده در شأن ابوجهل، شریک است.
﴿أَرَءَيۡتَ إِن كَانَ عَلَى ٱلۡهُدَىٰٓ١١ أَوۡ أَمَرَ بِٱلتَّقۡوَىٰٓ١٢﴾
«آیا دیدی» یعنی: ای محمد ص! همچنین به من از حال این طاغوت منع کننده نماز خبر بده. بهقولی: خطاب برای کافر است، که در این صورت معنی چنین میشود: ای کافر! به من خبر بده «که اگر» محمد صکه او را از نماز خواندن بازمیداری «بر طریق هدایت باشد، یا به پرهیزگاری امر کند» یعنی: به اخلاص، توحید و عمل شایستهای امر کند که به وسیله آن میتوان از آتش دوزخ پرهیز کرد، آیا باز هم او را از این کار بازمیداری؟ و اگر خطاب برای رسول خدا صباشد ـ چنانکه اکثر مفسران بر آنند ـ معنی چنین است: به من از حال این طاغوت بازدارنده از نماز خبر بده که اگر او در راه هدایت و صواب میبود، یا به تقوی امر میکرد، آیا این کار برایش بهتر از آن نبود که از راه خدا أباز دارد، یا به پرستش بتان فرمان دهد؟ قطعا برایش بهتر بود.
﴿أَرَءَيۡتَ إِن كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰٓ١٣ أَلَمۡ يَعۡلَم بِأَنَّ ٱللَّهَ يَرَىٰ١٤﴾
«آیا دیدی» ای محمد ص«که اگر» ابوجهل «انکار پیشه کند و روی برتابد» از ایمان و آنچه که تو به همراه آوردهای. و اگر خطاب متوجه ابوجهل باشد معنی این است: به من خبر بده که اگر محمد صدروغگو یا از حق رویگردان باشد؛ «مگر ندانسته که خدا میبیند؟» یعنی: خداوند أبه احوال وی آگاه است پس اورا به سبب آن مجازات میکند؟ لذا چه نیازی است که تو او را از نمازش بازداری؟! بنا بر وجه دیگر که خطاب متوجه محمد صاست، معنی چنینمیشود: آیا این کافر به وسیله عقل و اندیشه خود نمیبیند و نمیداند که خداوند أبر این اعمال زشتش ناظر است و به زودی او را در برابر جرایم وجنایاتش محاسبه و مجازات میکند؟ پس اگر میداند، چگونه جرأت کرده استکه همچو اعمال ننگینی را مرتکب شود؟.
﴿كَلَّا لَئِن لَّمۡ يَنتَهِ لَنَسۡفَعَۢا بِٱلنَّاصِيَةِ١٥ نَاصِيَةٖ كَٰذِبَةٍ خَاطِئَةٖ١٦﴾
«نه، چنان نیست» که این طاغوت باز دارنده میپندارد، او باید بداند که «اگر بازنایستد» یعنی: سوگند به الوهیتم که اگر او از این اعمال واندیشههای ناصواب خود دست برندارد و به هوش نیاید؛ «البته موی پیشانی او را سخت بگیریم» و او را به دوزخ درافگنیم؛ «موی پیشانی دروغزن گناهپیشه را» یعنی: صاحب این پیشانی را که دروغزن، خطاکار، بیپروا، بیاندیشه و نکوهیده است، این کسی که از ارتکاب گناه هیچ پروا و اندیشه نمیکند و هیچ ننگ و عاری ندارد. ناصیه: موی جلوی سر است.
﴿فَلۡيَدۡعُ نَادِيَهُۥ١٧﴾
«پس باید اهل نادی خود را فراخواند» نادی: محلی است که قوم در آن مینشینند و خانواده و قبیله در آن گرد هم میآیند. یعنی: باید آن طاغوت، قوم و قبیله و کسانش را به کمک و پشتیبانی خویش فراخوانده و بر آنان بانگ دردهد که هلا! به یاری من بشتابید تا او را کمک و یاری کنند!!.
در بیان سبب نزول آیه کریمه نقل شدهاست که ابوجهل به رسول خدا صگفت: آیا مرا تهدید میکنی در حالی که من بیشترین کسان این وادی (مکه) از نظر اهل مجلس و یاران و پشتیبانان هستم؟! پس این آیه نازل شد.
﴿سَنَدۡعُ ٱلزَّبَانِيَةَ١٨﴾
آری، ای پیامبر! بگو که قوم و قبیله خود را فراخواند؛ «ما نیز به زودی زبانیه را فرامیخوانیم» زبانیه: فرشتگان سختگیر درشتخوی خشناند که آتشبان جهنم میباشند. یعنی: او قبیله و یارانش را به کمک فراخواند و ما این فرشتگان خشن درشتخوی قوی پنجه را تا او را بگیرند و در آتش سوزان بیفگنند. ابن عباس بمیگوید: «اگر ابوجهل گروه هم مجلسش را فرامیخواند، قطعا فرشتگان قوی پنجه موصوف، آشکارا او را میگرفتند».
﴿كَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩١٩﴾
«زنهار» هر گز این دروغزن بیپروای بیاندیشه تهدیدش را عملی نتواند کرد و حاشا که او یارای رسانیدن گزندی را به تو داشته باشد؛ پس «از او پیروی نکن» در آنچه که تو را به آن فرامیخواند و بر نافرمانی او پایدار باش «و سجده کن» یعنی: به نمازت برای خدای ﻷ ادامه بده، بیآنکه به او کمترین اهمیتی بدهی، یا در بازداشتن او از نماز، بهسویش گرایش یابی «و تقرب بجوی» بهسوی خدای سبحان با طاعت و عبادت. دلیل اینکه حق تعالی از نماز به «سجده» تعبیر کرد، در حدیث شریف ذیل آمده است: «نزدیکترین و دوست داشتهترین حالت بنده به پروردگارش، حالتی است که پیشانیاش در آن برای حق تعالی سجدهکنان بر زمین نهاده است». آری! سجده کردن بر زمین، نمادی از عبودیت و ذلت در پیشگاه پروردگار سبحان است و از آنجا که خداوند أدارای چنان عزتی است که برای آن مقداری متصور نمیباشد پس هرچند که از این صفت وی دور گردی، به بهشتش نزدیکتر میشوی. همچنین در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «اما رکوع؛ پس پروردگارتان را در آن تعظیم کنید و اما سجده ؛ پس در آن به دعا بکوشید زیرا سجده سزاوار آن است که دعایتان در آن مستجاب شود».