سوره مدثر
مکی است و دارای (۵۶) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره به سبب افتتاح با صفت «تدثر: جامه بر خود پیچیدن» که رسول خدا صبه آن موصوف شدهاند، «مدثر» نامیده شد. اصل مدثر متدثر است؛ و او کسی است که خود را به جامه خویش در میپیچد تا بخوابد، یا خود را گرم کند.
مفسران در بیان سبب نزول این سوره روایت کردهاند که: چون ارسال وحی بر رسول خدا صآغاز شد، جبرئیل ÷نزد ایشان آمد و ایشان او را همچون نور درخشانی بر تختی در میان آسمان و زمین نشسته دیدند. پس، از مشاهده آن منظره عظیم تکان خورده و بیهوش بر زمین افتادند و چون به هوش آمدند، به منزل خود نزد خدیجه بازگشته و آبی خواستند و بر خود ریختند سپس فرمودند: مرا در جامه بپیچانید! مرا در جامه بپیچانید! پس قطیفهای بر ایشان پوشانیدند. آنگاه اینسوره نازل شد. بخاری از جابر سروایت کرده است که فرمود: «اولین چیزی که از قرآن نازل گردید،﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ١﴾[المدثر: ۱] بود». اما جمهور مفسران قایل به آنند که اولین آیات نازل شده: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١﴾[العلق: ۱] بود. وجه جمع میان دو رأی یاد شده این است که: اولین آیات نازل شده بعد از دوران فترت وحی (یعنی انقطاع موقت آن در آغاز بعثت)، این سوره بود.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ١﴾
«ای مرد جامه بر خود پیچیده» که ردا بر سر کشیده و خود را در زیر آن پنهان کردهای. مفسران اجماعا برآنند که مراد از مدثر رسول خدایند. دثار: رواندازی است که بر بالای لباس داخلیای که به تن چسبیدهاست، پوشیده میشود و لباس داخلی «شعار» نامیده میشود.
﴿قُمۡ فَأَنذِرۡ٢﴾
آری! ای مرد جامه بر خود پیچیده «برخیز و بیم ده» یعنی: بپاخیز و اهل مکه را بیم و هشدار ده و آنان را از عذاب برحذر دار؛ چنانچه ایمان نیاورند.
﴿وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ٣﴾
«و پروردگارت را تکبیر گوی» یعنی: سرور، فرمانروا و ساماندهنده امور خود را به تکبیر گفتن اختصاص ده و اورا به بزرگی و عظمت وصف کن و نباید غیر او در چشمت بزرگ جلوه کند. این میرساند که بدون بزرگداشت خداوند أ، مأموریت بیمدهی (انذار) نیز به سر نمیرسد.
﴿وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ٤﴾
«و جامههای خود را پاک دار» پس باید ظاهرت نیز پاک و آراسته باشد زیرا اگر مردم دعوتگر را با ظاهری ناموزون بینند، این را به حساب دعوتش میگذارند وچه بسا که بدین سبب از پذیرش دعوتش سرباز زنند. پس مراد، پاک کردن لباس از پلیدیهاست. اما قتاده در معنی آن میگوید: «نفست را از گناه پاکیزه بدار». لذا با این تأویل، مراد از آن طهارت نفس است زیرا اعراب شخصی را که به عهد خداوند متعال وفا نمیکرد، پلید جامه مینامیدند و کسی را که به عهد وی وفا کرده و به لباس صلاح آراسته میبود، پاکجامه مینامیدند. و هردو معنی صحیح است زیرا طهارت حسی عادتا متلازم با طهارت معنوی یعنی دوری از گناهان میباشد چنانکه عکس قضیه نیز صحیح است چرا که وجود پلیدیها گاهی با بسیاری گناهان همراه میباشد.
﴿وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ٥﴾
«و از پلیدی دوری کن» یعنی: بتان و مظاهر شرک را فروگذار و آنها را پرستش نکن زیرا پرستش آنها سبب عذاب است. رجز: به ضم راء و کسر آن، عذابی است که به عنوان اثر معصیت به دنبال میآید. شایان ذکر است که نهی پیامبر صاز این امور، به معنی آلوده بودن ایشان به چیزی از اینها نیست بلکه نهی به این دلیل از رسول خدا صآغاز میشود که ایشان قدوه و الگو هستند و نیز مراد آیات، توصیه ایشان به مداومت و مواظبت بر رعایت این امور است پس این خطابها مانند این فرموده حق تعالی است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَلَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَۚ﴾[الأحزاب: ۱]. «ای پیامبر! از خدا بترس و از کافران و منافقان اطاعت نکن»، که مراد از این خطاب و امثال آن در مورد پیامبر ص، سفارش ایشان به مداومت و استمرار در پرهیز نمودن از چنین اموری است.
﴿وَلَا تَمۡنُن تَسۡتَكۡثِرُ٦﴾
«و منت مگذار فزونی طلبکنان» در توضیح معنی این آیه چهار قول آمده است که ابن کثیر آنها را به این نحو نقل کرده است:
۱- در برابر دشواریها و سنگینیهای نبوت که آن را تحمل میکنی، بر پروردگارت منت نگذار.
۲- چون به کسی چیزی بخشیدی، آن را برای رضای خداأببخش و بر بخششی که میکنی، منت نگذار و بهجهت آن نبخش که بیشتر از آن بگیری بلکه بخششهای تو باید فقط به خاطر خدای ﻷ باشد، نه به خاطر طلب دنیا؛ و این از اخلاق اهل جود و کرم است.
۳- در برابر امر نبوت و تبلیغی که میکنی، از مردم پاداشی افزون نخواه و عوضی از دنیا برنگیر.
۴- از اینکه اعمال خیر را بسیار انجام دهی، سست و ضعیف نشو. ابنکثیر معنی دوم را ترجیح داده است.
﴿وَلِرَبِّكَ فَٱصۡبِرۡ٧﴾
«و برای پروردگارت شکیبایی کن» یعنی: متحمل کار عظیمی گردیدهای که به زودی عرب و عجم بر سر آن با تو خواهند جنگید پس در دعوتت شکیبایی کن و باید شکیباییات بر آزارهایی که میبینی، برای رضای خدای ﻷ باشد. خلاصه اینکه: خداوند أبعد از کمال عقل و کمال اخلاق آن حضرت ص، دو پایه محکم دیگر برای موفقیت دعوت ایشان بنیان گذاشت، آن دو پایه عبارت از: جود و صبر است.
﴿فَإِذَا نُقِرَ فِي ٱلنَّاقُورِ٨﴾
«پس چون در ناقور دمیده شود» مراد از ناقور در اینجا، دمیدن دوم در صور است، گویی حق تعالی فرمود: بر آزارشان شکیبا باش زیرا پیش روی آنان روزی است بسیار هولناک که سرانجام کار، در آن افگنده میشوند. در حدیث شریف آمده است: «كيف أنعم وصاحب القرن قد التقم القرن وحني جبهته ينتظر متي يؤمر فينفخ؟ فقال أصحاب رسولالله ص: فما تأمرنا يا رسول الله؟ قال: قولوا حسبنا الله ونعم الوكيل، علي الله توكلنا». «چگونه شادمان باشم درحالی که صاحب بوق، بوقش را در دهانش گرفته و پیشانی خویش را نیز فرود آورده و منتظر است که چه وقت به وی دستور دمیدن داده میشود تا بدمد؟ اصحاب گفتند: پس به چه چیز ما را دستور میدهید یا رسولالله؟ رسول مبارک فرمودند: بگویید؛ «حسبنا الله ونعم الوكيل، علي الله توكلنا». خدا ما را بس است و او نیکو کارسازی است، بر خدای ﻷ توکل کردیم».
﴿فَذَٰلِكَ يَوۡمَئِذٖ يَوۡمٌ عَسِيرٌ٩ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ غَيۡرُ يَسِيرٖ١٠﴾
«پس چنین روزی، روز دشواری است؛ بر کافران آسان نیست» برخلاف مؤمنان که دائما از آسانیای بهآسانی بیشتر از آن راهنمایی میشوند تا سرانجام وارد بهشت گردند چنانکه ابن عباس ساز عبارت: (بر کافران آسان نیست) این معنی را فهمیده است که آن روز بر مؤمنان آسان است. این مستمسکی است برای کسانی که «دلیل خطاب» را حجت میدانند.
﴿ذَرۡنِي وَمَنۡ خَلَقۡتُ وَحِيدٗا١١﴾
«مرا با کسی که او را تنها آفریدم واگذار» نسفی برای این آیه سه معنی ذکر کرده است:
۱- مرا واگذار با کسی که او را درحالی آفریدم که در شکم مادرش تنها بوده است، نه مالی داشته است و نه فرزندی.
۲- مرا تنها با او وا گذار زیرا من در انتقام گرفتن از او، تو را بسندهام.
۳- مرا واگذار با کسی که خودم به تنهایی او را آفریدهام و در آفرینش وی کسی با من مشارکت نداشته است.
مفسران در بیان سبب نزول گفتهاند: ولیدبنمغیره نزد رسول خدا صآمد و ایشان بر وی قرآن خواندند پس گویی بر وی از استماع قرآن رقت و انعطافی پدید آمد. چون این خبر به ابوجهل رسید، نزد ولید آمد و به وی گفت: عموجان، قومت میخواهند تا مالی را گرد آورده و تقدیمت نمایند زیرا خبر شدهاند که تو نزد محمد رفتهای تا از آنچه نزد وی است، برخوردار گردی. ولید گفت: چنین نیست زیرا تو میدانی که من از ثروتمندترین افراد قریش هستم. ابوجهل گفت: پس درباره محمد سخنی بگو تا این خبر به قومت برسد که تو منکر وی هستی و از او نفرت داری. ولید گفت: درباره وی چه بگویم؟ سوگند به خدا که در میان شما نه مردی داناتر به شعر مانند من وجود دارد و نه داناتر به رجز و قصیده آن، بهخدا سوگند که سخن او به چیزی از اینها شباهتی ندارد و به خدا سوگند که سخن او را حلاوتی است و بر سخنش رنگ و رونق و صفایی است، فراز آن لذتبخش و مثمر مانند درخت میوهدار و فرود آن سیرابکننده و پربرکت مانند چشمه آب حیات است بیگمان سخن وی برتر است و هیچ سخنی بر آن فراز نتوان شد و بیگمان سخنش هر سخنی را که فروتر از آن است، ورشکسته و ویران میسازد. ابوجهل گفت: اما قومت از تو راضی نمیشوند تا درباره وی سخنی نگویی. ولید گفت: پس به من اجازه بده تا درباره او بیندیشم آنگاه گفت: «هذا سحر یؤثر: این سخن جادویی نقل شده است» که محمد آن را از غیر خود نقل میکند! پس این آیه نازل شد.
﴿وَجَعَلۡتُ لَهُۥ مَالٗا مَّمۡدُودٗا١٢﴾
«و مالی فراوان به او بخشیدم» زیرا ولیدبن مغیره ثروتمند مشهوری بود.
﴿وَبَنِينَ شُهُودٗا١٣﴾
«و فرزندانی حاضرشده» یعنی: فرزندانی به او بخشیدم که همراهش در مکه حاضرند، نه مسافرت میکنند و نه نیازی به پراکنده شدن در سرزمینها برای جست وجوی رزق و روزی دارند، از آن جهت که مال پدرشان فراوان بود پس غلامان و خادمانشان عهدهدار این مسافرتها بودند و ولید همیشه از نعمت و لذت وجود و حضور پسرانش برخوردار بود. نقل است که: او جمعا سیزده فرزند داشت که همه پسر بودند و سه تن از آنان به نامهای خالد، عمار و هاشم ایمان آوردند.
﴿وَمَهَّدتُّ لَهُۥ تَمۡهِيدٗا١٤﴾
«و برایش وسعت دادم وسعتدادنی» یعنی: به او در زندگی مادی، طول عمر، ریاست در قریش و نفوذ و اعتبار، عیشی خوش و امکان و میدانی بسیار عطا کردم؛ تا بدانجا که او را ریحانه و دردانه (وحید) قریش لقب داده بودند. یعنی: او در استحقاق ریاست و رهبری و پیشوایی آنان، یکویکدانه است.
﴿ثُمَّ يَطۡمَعُ أَنۡ أَزِيدَ١٥﴾
«باز هم طمع دارد که بیفزایم» بر مال و جاه و امکانات او در حالی که شکر این نعمتها را که همانا پذیرش اسلام و انجام دادن تکالیف آن است، بهجا نیاورده است.
﴿كَلَّآۖ إِنَّهُۥ كَانَ لِأٓيَٰتِنَا عَنِيدٗا١٦﴾
«حاشا و کلا» یعنی: هرگز این نعمتها را بر او نمیافزایم «زیرا او به آیات ما ستیزنده است» یعنی: او دشمن آیات ما است و به این آیات که بر پیامبر خویش صفرود آوردهایم، کافر میباشد.
﴿سَأُرۡهِقُهُۥ صَعُودًا١٧﴾
«زودا که مشقتی سنگین بر او تکلیف دهم» یعنی: بهزودی او را درگیر عذاب سخت و سنگینی میکنم که هیچ راحتی در آن نباشد. ارهاق: آن است که بر انسان چیز سنگینی تحمیل شود که برداشت آن در توان وی نباشد. بهقولی: «صعود» کوهی در دوزخ است چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «صعود کوهی از آتش در دوزخ است که او به بالا رفتن بر آن مکلف ساخته میشود پسچون دست خود را بر آن میگذارد، دستش ذوب میشود و چون دست خود را برمیدارد، دستش به حال خود برمیگردد و چون پایش را بر آن میگذارد، پایش ذوب میشود اما وقتی آن را برمیدارد، به حال خود بازمیگردد».
﴿إِنَّهُۥ فَكَّرَ وَقَدَّرَ١٨﴾
«هر آینه او تأمل کرد و بررسی نمود» یعنی: ولید بن مغیره درباره قرآن و محمد صاندیشید و نزد خود بررسی و سنجش کرد تا سرانجام سخنش درباره آن حضرت صرا آماده کرد که چه بگوید. پس خدای سبحان او را نکوهید و مذمت کرد و فرمود:
﴿فَقُتِلَ كَيۡفَ قَدَّرَ١٩﴾
«پس کشته باد» یعنی: لعنت و عذاب بر وی باد «چگونه سگالید» یعنی: چگونه و به کدامین حال سخنش را بررسی و سنجش کرد و چگونه بهسوی باطلیکه قریش از وی میخواستند، راه برد.
﴿ثُمَّ قُتِلَ كَيۡفَ قَدَّرَ٢٠﴾
«باز مرگ بر او باد، چگونه سگالید» تکرار برای مبالغه است. «ثم» بر این امر دلالت میکند که نفرین بر وی در بار دوم بیشتر و مؤکدتر است. این تعابیر همه برای بزرگ نمودن جرم وی و سزاوار بودنش برای عذاب مضاعف است.
﴿ثُمَّ نَظَرَ٢١﴾
«باز درنگریست» که به کدامین چیز قرآن را دفع کند و چگونه در حقانیت آن طعن بزند، یا در چهرههای قومش درنگریست.
﴿ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ٢٢﴾
«و آنگاه رو ترش کرد» چرا که چیزی نیافت تا قرآن را با آن طعن بزند «و چهره درهم کشید» یعنی: چهرهاش درهم کشیده و دگرگون شد. «بسر» : سختتر از ترشرویی است.
﴿ثُمَّ أَدۡبَرَ وَٱسۡتَكۡبَرَ٢٣﴾
«باز پشت گردانید» از حق و ایمان «و تکبر کرد» از گردن نهادن به حقانیت قرآن.
﴿فَقَالَ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ يُؤۡثَرُ٢٤﴾
«پس گفت: این جز جادویی فراگرفته نیست» یعنی: این قرآن جز جادویی نیست که محمد آن را از دیگران نقل کرده است. البته عکسالعمل وی بدین شیوه، خود دلیل آن است که او در ابراز نظر پیرامون قرآن درگیر تناقض درونی بود چرا که در دل خویش رسول خدا صرا تصدیق میکرد و به حقانیت ایشان قناعت اندرونی داشت ولی از روی عناد، صداقت ایشان را انکار میکرد تا زعامت و ریاست وی در میان قریش محفوظ بماند، از این جهت گفت:
﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا قَوۡلُ ٱلۡبَشَرِ٢٥﴾
«این جز گفتار آدمی نیست» یعنی: قرآن سخن بشر است نه کلام خداوند أ. بیان این امر گذشت که ولیدبن مغیره این سخن را فقط برای ارضای قومش گفت، بعد از آن که به این حقیقت که قرآن شیرینی و شکوه و رونق مخصوص و بیمانندی دارد، اعتراف کرد.
﴿سَأُصۡلِيهِ سَقَرَ٢٦﴾
«زودا که به سقرش درآوریم» سقر: از نامهای دوزخ است.
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا سَقَرُ٢٧ لَا تُبۡقِي وَلَا تَذَرُ٢٨ لَوَّاحَةٞ لِّلۡبَشَرِ٢٩﴾
«و تو چه دانی که سقر چیست» این آیه برای بزرگ نمودن شأن دوزخ است «نه باقی میگذارد، نه رها میکند» دوزخ نه کسی را که در آن افگنده شود، باقی میگذارد زیرا گوشت و پوست و عروقش را میسوزاند و نه او را رها میکند تا هلاکش کند بلکه آن گوشت و پوست دوباره به تن وی برمیگردد تا مجددا عذاب را از نو بچشد «آشکارشونده است برای بشر» یعنی: دوزخ از مسافتهای دورودرازی در معرض دیدگان آنهاست به طوریکه از بس بزرگ و هولناک است، آن را آشکارا میبینند. شایان ذکر است که این معنی، برگزیده بیشتر مفسران است. به قولی دیگر: ﴿لَوَّاحَةٞ لِّلۡبَشَرِ٢٩﴾[المدثر: ۲٩] بدین معنی است که دوزخ تغییر دهنده رنگ پوستها به سیاهی است چرا که پوستهای دوزخیان را میسوزاند و سیاه میگرداند.
﴿عَلَيۡهَا تِسۡعَةَ عَشَرَ٣٠﴾
«بر آن نوزده نگهبان است» یعنی: بر دوزخ نوزده کس از فرشتگان گماردهاند که نگهبانان آن میباشند. ثعلبی میگوید: «این امر محل انکار نیست زیرا وقتی یک فرشته ارواح تمام خلایق را قبض کند پس هیچ استبعادی ندارد که نوزده فرشته بر عذاب بعضی از خلایق موکل باشند». بهقولی: مراد نوزده صنف از اصناف فرشتگان است. قرطبی میگوید: «انشاءالله صحیح این است که این نوزده کس رؤسا و سرگروههای فرشتگان برگمارده بر امر عذاباند اما شمار تمام آنها را هیچ عبارت و لفظ بشریای به تصویر کشیده نمیتواند چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَۚ﴾[المدثر: ۳۱] «لشکریان پروردگارت را جز خود او کسی دیگر نمیداند» در حدیث شریف به روایت عبدالله بن مسعود سآمدهاست که رسول خدا صفرمودند: «يؤتي بجهنم يومئذ لها سبعون ألف زماما مع كل زمام سبعون ألف ملك يجرونها». «در آن روز جهنم آورده میشود در حالی که برای آن هفتاد هزار مهار است، بههمراه هر مهاری هفتاد هزار فرشتهاند که آن را میکشند».
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کردهاند: گروهی از یهود از مردی از اصحاب رسول خدا صدرباره نگهبانان جهنم سؤال کردند پس او نزد رسول خدا صآمد و این سؤال را با ایشان در میان گذاشت. هم در آن ساعت این آیه نازل شد.
﴿وَمَا جَعَلۡنَآ أَصۡحَٰبَ ٱلنَّارِ إِلَّا مَلَٰٓئِكَةٗۖ وَمَا جَعَلۡنَا عِدَّتَهُمۡ إِلَّا فِتۡنَةٗ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيَسۡتَيۡقِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ وَيَزۡدَادَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِيمَٰنٗا وَلَا يَرۡتَابَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَلِيَقُولَ ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡكَٰفِرُونَ مَاذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلٗاۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ ٱللَّهُ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَمَا يَعۡلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَۚ وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكۡرَىٰ لِلۡبَشَرِ٣١﴾
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: چون آیه ﴿عَلَيۡهَا تِسۡعَةَ عَشَرَ٣٠﴾[المدثر: ۳۰] نازل شد، ابوجهل گفت: آیا محمد بیش از نوزد ده تن یاور ندارد؟ پس آیا هرصد مرد از شما عاجز از آنند که یکی از آنها را بگیرند سپس از دوزخ خارج شوند؟ پس این آیه نازل گردید. در روایت دیگری آمده است: مردی از قریش بهنام ابوالأشد بن کلده جمحی که بسیار نیرومند و پهلوان بود [۴۲]گفت: ای گروه قریش! نوزده تن فرشته شما را به هراس نیفگنند زیرا من از جای شما با شانه راستم ده تن از آنان و با شانه چپم نه تن از آنان را دفع میکنم. پس نازل گردید:
«و ما نگهبانان دوزخ را جز از فرشتگان نگماشتهایم» پس چهکسی تاب و توان رویارویی با فرشتگان را دارد و چهکسی میتواند ایشان را مغلوب خویش گرداند در حالی که ایشان برپادارندهترین خلق خدای ﻷ برای حق او، خشمگینترین آنها برای او و نیرومندترین و قویترین خلق در قوت و هجوم هستند؟ «و ما شمار ایشان را جز فتنهای برای کافران نگردانیدهایم» یعنی: شمار نوزده را آزمایش وامتحانی برای کافران گردانیدهایم و آنها گفتند آنچه را که گفتند تا عذابشان دوچندان شود و خشم خداوند أبر آنان افزون گردد و «تا اهل کتاب یقین کنند» یعنی: تا یهود و نصاری به حقانیت قرآن یقین حاصل کنند بدان جهت که بیان قرآن در مورد شمار نگهبانان دوزخ، با کتب منزله آنان موافقت کامل دارد «و» تا «اهل ایمان در ایمان خود بیفزایند» آنگاه که موافقت اهل کتاب با خود را میبینند «و تا اهل کتاب و مسلمانان شک نکنند» در حقانیت قرآن زیرا میبینند که هر چه در قرآن هست، حق است. یا شک نکنند در این امر که شمار نگهبانان دوزخ نوزده تن است «و تا کسانی که در دلهایشان بیماری» نفاق «است بگویند» مراد از بیماری، وجود شک و شبهه و نفاق در دلهای آنهاست «و» تابگویند «کافران» از مردم مکه و غیرآنان که: «خدا از این مثل آوردن چه چیزی را اراده کردهاست؟» یعنی: خداوند از بیان این شمار تعجبانگیز که در دوری و غرابت خود همچون مثل است، چه چیزی را اراده داشته است؟ چرا آن فرشتگان را نوزده تن گردانید نه مثلا بیست تن؟ حق تعالی در رد شبهاتشان فرمود:
«بدین سان خداوند هرکه را خواهد گمراه میکند و هرکه را خواهد هدایت میکند» یعنی: به مانند آنچه که از گمراهسازی منکران این شمار و هدایت نمودن باورمندان آن ذکر شد؛ خدای ﻷ کافران را گمراه و مؤمنان را هدایت میکند. البته معنی گمراهسازی و هدایت نمودن حق تعالی این نیست که او این دوگروه را بر گمراهی و هدایت مجبور میسازد زیرا این امر منافی با عدل حق تعالی است. همچنین حکمت در مشروعیت احکام که ایجاب آورنده تکلیف است، اجبار را اقتضا نمیکند بنابراین، اراده و اختیار مکلف در انجام تکلیف و در استحقاق عقاب و ثواب، نقش اساسی دارد و از سوی خداوند أاجباری در کارنیست. پس این امر که همه چیز بر اساس اراده او واقع میشود لزوما به معنی رضای او نیست لذا اگر بنده امر پروردگارش را مخالفت کرد، از آنچه مورد رضای اوست بیرون گردیده، نه از دایره مشیت وی.
فرموده خدای ﻷ: ﴿وَيَزۡدَادَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِيمَٰنٗا﴾[المدثر: ۳۱] دلیل بر آن است که ایمان کم و زیاد میشود، یعنی زیاد میشود با طاعت و کم میشود با معصیت و این رأی اکثر علماء است و کسانی از علما ـ مانند امام ابوحنیفه /ـ که میگویند: حقیقت ایمان قبول زیادت و نقصان را نمیکند، آیه کریمه را بر ثمرات و آثار و لوازم ایمان حمل میکنند «و شماره لشکریان پروردگارت را جز خود او نمیداند» از بس که بسیارند پس افزودن بر تعداد نوردهتن بر وی دشوار نیست ولی او در تعیین این تعداد حکمت ویژهای دارد که شما آن را نمیدانید پس هرچند نگهبانان دوزخ نوزده تنند اما ایشان همکاران و لشکریان عظیمی در اختیار دارند که شمارشان را جز خدای سبحان کس دیگری نمیداند. در حدیث شریف آمده است: «أطت السماء وحق لها أن تئط، ما فيها موضع أربع أصابع إلا وملك واضع جبهته لله ساجدا». «آسمان به ناله درآمد و سزاوار آن است که ناله کند زیرا جای چهار انگشت در آن نیست مگر اینکه فرشتهای پیشانی خود را برای خدای ﻷدر آن به سجده نهاده است». «و این جز پندی برای بشر نیست» یعنی: دوزخ و آنچه که از شمار نگهبانان آن ذکر شد، جز پند و موعظهای برای بشر نیست تا کمال قدرت حق تعالی را بدانند لذا او هرگز به همکار و مددکار محتاج نیست.
﴿كَلَّا وَٱلۡقَمَرِ٣٢﴾
آنگاه خداوند متعال بر وجود دوزخ (سقر) سوگند خورده و میفرماید: «چنین نیست» که منکران میگویند «سوگند به ماه» که دارای آن همه منافع عظیم است؛
﴿وَٱلَّيۡلِ إِذۡ أَدۡبَرَ٣٣﴾
«و سوگند به شب، چون پشت برگرداند» و برود و روز به دنبال آن آید؛
﴿وَٱلصُّبۡحِ إِذَآ أَسۡفَرَ٣٤﴾
«و سوگند به صبح چون روشن شود» و از افق پدیدار گردد؛
﴿إِنَّهَا لَإِحۡدَى ٱلۡكُبَرِ٣٥﴾
«هر آینه آن یکی از سترگهاست» یعنی: سقر یکی از بلاهای بسیار بزرگ و سخت است. حسن بصری میگوید: «به خدا سوگند که حق تعالی خلایق را به بلایی بزرگتر از دوزخ بیم نداده است». به قولی «آنها» یعنی: تکذیب آنان محمد صرا یکی از بلاهای بسیار بزرگ است. یا معنی این است: فرستادن بیم دهنده به سوی بشر، یکی از بزرگترین رویدادها در هستی است.
﴿نَذِيرٗا لِّلۡبَشَرِ٣٦﴾
«بیم دهنده است بشر را» مراد از بیم دهنده، دوزخ است. به قولی: قرآن بیمدهنده بشر و هشدار دهنده آن است؛ از آنرو که متضمن وعده و وعید میباشد.
﴿لِمَن شَآءَ مِنكُمۡ أَن يَتَقَدَّمَ أَوۡ يَتَأَخَّرَ٣٧﴾
آری! قرآن بیمدهنده و هشدار دهنده است؛ «هر که از شما را که بخواهد پیشی جوید» بهسوی حق و خیر یا به سوی بهشت «یا باز ایستد» به سبب کفر از راه حق و خیر و از جاده بهشت.
﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ٣٨﴾
«هر کس در گرو کردار خویش است» یعنی: هرکس از عمل و کردار خویش مورد مؤاخذه و باز پرسی قرار گرفته و نزد خدای ﻷ در گرو کار و کردار خویش است، که یا خویشتن را نجات میدهد و یا در هلاکت میافگند.
﴿إِلَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلۡيَمِينِ٣٩﴾
«مگر اصحاب یمین» یعنی: مگر مؤمنان که ایشان در گروه گناهان خود نیستند بلکه به وسیله اعمال نیکی که انجام دادهاند، از گرو و بازداشت رها میشوند و نجات مییابند.
﴿فِي جَنَّٰتٖ يَتَسَآءَلُونَ٤٠﴾
«در بوستانهایی هستند» یعنی: مؤمنان در بوستانهایی هستند «همپرسی میکنند» یعنی: از همدیگر حال و احوال پرسی میکنند، یا میپرسند:
﴿عَنِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ٤١﴾
«از مجرمان» یعنی: مؤمنان از یکدیگر راجع به احوال گنهکاران میپرسند، یا از خود گنهکاران میپرسند در حالیکه خطاب به آنان میگویند:
﴿مَا سَلَكَكُمۡ فِي سَقَرَ٤٢ قَالُواْ لَمۡ نَكُ مِنَ ٱلۡمُصَلِّينَ٤٣ وَلَمۡ نَكُ نُطۡعِمُ ٱلۡمِسۡكِينَ٤٤ وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ ٱلۡخَآئِضِينَ٤٥﴾
«چه چیز شما را در دوزخ در آورد؟ میگویند: از نمازگزاران نبودیم و بینوایان را هم اطعام نمیکردیم و با هرزه درایان هرزهدرایی میکردیم» یعنی: با اهل باطل در باطلشان در میآمیختیم و هرگاه گمراهی به گمراهی کشیده میشد، ما هم با اوگمراه میشدیم. ابنزید در معنی آن میگوید: «در کار محمد ص با فروروندگانو هرزهدرایان فرومیرفتیم و میگفتیم: محمد دروغگوست، دیوانه است، جادوگر است، شاعر است...».
﴿وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ٤٦﴾
«و روز جزا را» یعنی: روز حساب و جزا را که روز قیامت است «دروغ میشمردیم» پس این چهار عامل بود که در زندگی دنیا گریبانگیر ما گردید و ما را به دوزخ کشانید.
﴿حَتَّىٰٓ أَتَىٰنَا ٱلۡيَقِينُ٤٧﴾
«تا آن که یقین به سراغمان آمد» مراد از یقین: مرگ است.
﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِينَ٤٨﴾
«پس» حالا «آنان را شفاعت شفاعتگران سود ندهد» یعنی: چنانکه شفاعت فرشتگان و پیامبران و نیکان به صالحان و شایستگان سود میدهد، به آنان سود نمیدهد زیرا این شفاعت برای مؤمنان است نه کافران.
این آیه دلیل ثبوت شفاعت برای مؤمنان میباشد.
﴿فَمَا لَهُمۡ عَنِ ٱلتَّذۡكِرَةِ مُعۡرِضِينَ٤٩﴾
«پس چه شده است آنان را که از اندرز رویگردانند» یعنی: کافران را چه شده است که از قرآن مشتمل بر پند بزرگ و موعظه عظیم رویگردانند؟
این آیه نشان دهنده آن است که در آیه: ﴿وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكۡرَىٰ لِلۡبَشَرِ﴾[المدثر: ۳۱] و آیه: ﴿إِنَّهَا لَإِحۡدَى ٱلۡكُبَرِ٣٥ نَذِيرٗا لِّلۡبَشَرِ٣٦﴾[المدثر: ۳۵-۳۶] نیز مراد از «ذکری» و «نذیر» ترجیحا قرآن است.
﴿كَأَنَّهُمۡ حُمُرٞ مُّسۡتَنفِرَةٞ٥٠﴾
«گویی آنان خرانی رمکردهاند» یعنی: مانند خرانی هستند سخت رمان و گریزان؛
﴿فَرَّتۡ مِن قَسۡوَرَةِۢ٥١﴾
«که از تیراندازان» که آنها را به تیر بستهاند «گریخته باشند» به قولی: قسوره شیر است. ابن عباس سمیگوید: «چون خران وحشی شیر را ببینند، میگریزند همچنیناند این گروه مشرک که چون حضرت محمد صرا ببینند، از ایشان میگریزند». پس این تشبیه آنان را به سختی تقبیح و تحقیر نموده و اعلام میدارد که آنان قومی سخت ابلهاند.
﴿بَلۡ يُرِيدُ كُلُّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ أَن يُؤۡتَىٰ صُحُفٗا مُّنَشَّرَةٗ٥٢﴾
«بلکه هر کدام از آنان میخواهد که به او نامهای سرگشاده داده شود» و بر او کتاب و صحیفهای نازل شود چنانکه بر محمد صنازل شد.
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: کفار قریش به حضرت محمد صگفتند: باید صبح که از خواب برمیخیزیم، بالای سر هر یک از ما نامه گشادهای ازجانب خدا أقرار داشته باشد بر این مضمون که تو رسول وی هستی.
﴿كَلَّاۖ بَل لَّا يَخَافُونَ ٱلۡأٓخِرَةَ٥٣﴾
«کلا و حاشا» نه! سنت خداوند أهرگز چنین نیست بلکه «حق این است که آنان از آخرت نمیترسند» زیرا اگر آنان از دوزخ میترسیدند، چنین معجزاتی را پیشنهاد نمیکردند.
﴿كَلَّآ إِنَّهُۥ تَذۡكِرَةٞ٥٤﴾
«کلا و حاشا» چنان نیست که آنان میپندارند بلکه «حق این است که قرآن پندی است» کامل و روشن.
﴿فَمَن شَآءَ ذَكَرَهُۥ٥٥﴾
«پس هرکه خواهد، آن را بخواند» و از آن پند گیرد، این پند را از آن میگیرد و هرکه آن را نصب العین خویش گرداند، منافع این کار به خودش برمیگردد.
﴿وَمَا يَذۡكُرُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ هُوَ أَهۡلُ ٱلتَّقۡوَىٰ وَأَهۡلُ ٱلۡمَغۡفِرَةِ٥٦﴾
«و پند نگیرند جز آنکه خدا بخواهد» برایشان هدایت را؛ پس کار موکول به مشیت حق تعالی است «اوست اهل تقوی» یعنی: حق تعالی سزاوار آن است که متقیان از او بپرهیزند؛ با ترک معاصی و عمل به طاعاتش «و اوست اهل مغفرت» یعنی: اوست سزاوار آنکه برای مؤمنان با تقوی گناهانشان را بیامرزد و نیز سزاوار آن است که توبه توبهکاران را بپذیرد و گناهانشان را بیامرزد. شایان ذکراست که رسول خدا صدر حدیث شریف ذیل که مالک بن انس سآن را روایتکرده است، این آیه را چنین تفسیر نمودهاند: «يقول لكم ربكم جلت قدرته وعظمته ؛ أنا أهل أن أتقي فلا يجعل معي إله غيري، ومن اتقي أن يجعل معي الها غيري فأنا أغفر له». «پروردگار شما که قدرت و عظمت وی بس سترگ و باشکوه است، میفرماید: من سزاوار آن هستم که از من پروا شود و لذا خدایی غیر از من با من معبود قرار داده نشود. پس هرکس از این امر که با من خدایی غیر از من قرار دهد، پرهیز کرد من قطعا بر او میآمرزم».
[۴۲] او به پندار آنان چنان نیرومند بود که بر روی پوست گاو میایستاد و ده تن آن را میکشیدند تا از زیر پایش خارج سازند اما پوست پاره پاره میشد و از زیر پایش بیرون آورده نمیشد. سهیلی میگوید: «هم او بود که رسول خدا صرا به کشتیگرفتن با خود فراخواند و گفت: اگر در کشتی مغلوب تو گشتم، به تو ایمان میآورم و رسول خدا صبارها او را در کشتی مغلوب ساختند ولی ایمان نیاورد. نقل است که رسول خدا ص با «رکانه» نیز کشتی گرفتند.