اسلام به مبارزه می طلبد

فهرست کتاب

۲- نقدی بر دیدگاه روان‌شناختی مخالفان دین

۲- نقدی بر دیدگاه روان‌شناختی مخالفان دین

اینک به بحث و بررسی در مورد دلایل روانشناسی می‌پردازیم؛ در علم روانشناسی گفته می‌شود: تصور و اعتقاد به الله و جهان آخرت، بی‌پایه است؛ چون تصور، به معنی قیاس کردن شخصیت و آرزوهای انسانی است. من، هیچگونه نشان قابل استدلالی در این دلیل نمی‌بینم. اگر گفته شود: شخصیت و آرمان‌های انسانی در واقع در سطح جهانی وجود دارند، فکر نمی‌کنم که ادعای من، با این منطق مخالفان دین، باطل و نادرست تلقی گردد.

ما به خوبی می‌دانیم که جنین در شکم مادر، موجود بسیار کوچکی است که تنها با دستگاه قابل رؤیت می‌باشد. همچنین می‌دانیم که در اتم غیرمرئی، نظامی گردشی همانند منظومه شمسی وجود دارد، با این تفاوت که منظومه شمسی در مداری به طول میلیاردها مایل در حال گردش است. بازهم شعوری که ما، آن را در قالب یک انسان تجربه می‌کنیم، جای شگفت نیست که همانند آن در یک سطح بسیار وسیع، گسترده و کاملتر وجود داشته باشد؟ همچنین اگر دنیای بسیار مترقی و پیشرفته‌ای که مقتضی وجدان و فطرت ماست، بازتاب دنیایی باشد که در واقع در پرده کائنات وجود واقعی دارد، چه ایرادی دارد؟

این سخن که گاهی در دوران کودکی مطالبی در ذهن می‌آید که در ادوار بعدی به شکلی غیرمناسب و غیرعادی ظاهر می‌شوند، به جای خود صحیح است. امّا این استدلال که همین ویژگی انسان موجب پیدایش دین شد، استدلال کاملاً بی‌اساسی است و بدین معنا می‌باشد که از یک جریان عادی، یک نتیجه غیرعادی بدست آید. چنین رویه‌ای به این می‌ماند که مردی، مجسمه‌سازی را ببیندکه مجسمه انسانی را از خاک ساخته است و بلافاصله با اشاره به طرف مجسمه‌ساز بگوید: همین،آفریدگار انسان ذی‌روح می‌باشد. مجسمه‌ساز، از خاک مجسمه می‌سازد. امّا این باور که مجسمه‌ساز دیگری، این مجسمه‌ساز را ساخته است، یک پندار کاملاً نادرست و بیهوده می‌باشد؛ این طرز استدلال از دیدگاه عقل و منطق فاقد هرگونه ارزش است. اگر شخصی بنابر تخیلات و تصور‌ات پنهانش در فراشعور، گاهی حرف‌های غیرعادی بر زبان می‌آورد، این مطلب، مستلزم آن نیست که سخنان انبیا همانند سخنان غیرعادی و ناشایستی باشد که گاهی از زبان دیگران بیرون می‌آید. با پذیرفتن مطلب اول می‌توانیم بگوییم که استدلال از آن در جهت تایید مطلب دوم، یک روش غیرعلمی و غیرمنطقی است و حکایت از آن دارد که توجیه‌کننده، معیار دیگری برای درک صحیح سخن و کلام غیرعادی پیامبران ندارد. او، فقط این را می‌داند که بعضی‌ها در پاره‌ای موارد ، در عالم رؤیا، جنون و بیهوشی، سخنانی بر زبان می‌آورند که معمولاً در شرایط عادی از هیچ زبانی گفته نمی‌شوند. او با همین معیار، دین و باورهای دینی را توجیه می‌کند. حال آنکه اگر کسی برای درک صحیح حقایق، تنها یک معیار در اختیار داشته باشد، لازم نیست که معیار سنجش واقعیت در همان معیاری منحصر باشد که او در اختیار دارد.

فرض شود که از یک سیاره بسیار دور، موجود زنده‌ای به زمین می‌آید. این موجود زنده فقط می‌شنود و حرف نمی‌زند. یعنی با شنیدن آشنا است، امّا با حرف زدن و تکلم کاملاً بیگانه می‌باشد. این موجود که حرف زدن یاد ندارد، پس از اینکه کلام و سخن انسان‌ها را می‌شنود، در صدد تحقیق بر می‌آید تا دریابد که: صدا و آواز چیست و از کجا می‌آید؟ وی، در دوران مطالعه و تحقیق به این صحنه برخورد می‌کند که دو شاخه بهم‌چسبیده درخت، در اثر شدّت وزش باد از هم جدا می‌شوند و از شکستن و جدا شدن آن‌ها صدایی به گوش می‌رسد و‌ پس از پایان وزش باد، صدا نیز قطع می‌شود. این صحنه چندین بار در جلو چشمان او تکرار می‌گردد. این موجود، جریان شنیدن و به وجود آمدن صدا را با دقت مورد بررسی قرار داده، اعلام می‌دارد که: آری! راز سخن گفتن انسان را کشف کرده‌ام و آن، اینکه وجود دندان‌ها در فک پایین و بالا موجب سخن گفتن انسان است؛ زیرا وقتی که دندان‌های بالا و پایین با هم اصطکاک پیدا می‌کنند، صدا به وجود می‌آید. گفتگوی انسان عبارت از همین صداست. به وجود آمدن نوعی صدا در اثر اصطکاک میان دو چیز، بدون تردید یک واقعیت است. امّا این را دلیل سخن‌گفتن انسان دانستن، کاملا اشتباه است. درست به همین صورت، کلام و سخن پیامبران را با سخنانی که در شرایط غیرعادی از فراشعور انسان‌ها بر زبان می‌آید، قیاسی اشتباه و غیرمنطقی است.

تصورات و اندیشه‌هایی که در فراشعور نهفته‌اند، ممکن است گاهی خواسته‌های بسیار نامطلوبی باشند که فقط بخاطر خوف و ترس از جامعه، خانواده و فامیل، شخص قادر به انجام آن‌ها نباشد. مثلاً اگر شخصی مایل باشد که با خواهر و دخترش عمل جنسی انجام دهد، امّا بدین دلیل که فکر می‌کند چنین عملی، موجب رسوایی او می‌گردد، خواسته نامشروعش را به اجرا درنمی‌آورد. در غیر این صورت ممکن بود با وی ازدواج کند. همچنین اگر کسی مایل باشد، شخص دیگری را بکشد، این خواسته‌اش را صرفاً به خاطر ترس از زندان یا قصاص به انجام نمی‌رساند. خلاصه اینکه تصورات و تفکراتی که در فراشعور نهفته‌اند، عمدتاً خواسته‌ها و تمایلات نامطلوبی هستند که در اثر خوف و هراس از محیط، انجام نمی‌شوند. اگر چنین شخصی ‌دچار اختلال ذهنی، شود و تفکرات نهفته در فراشعورش را بروز دهد، از فراشعور او چه مطلب و چه سخنی بروز خواهد کرد؟ قطعاً همان تصوّرات بد و نامطلوب نهفته در فراشعورش، ظاهر خواهند شد و یقیناً چنین پیامبری، پیامبر بدی‌ها خواهد بود، نه پیامبر خوبی‌ها. حال آنکه سخن و مطلبی که از زبان پیامبران ظاهر شده است، همه‌اش خیر و پاکیزگی می‌باشد. زندگی پیامبران، چنان مظهر خیر و پاکیزگی بوده که چنین الگویی در زندگی سایر انسان‌ها دیده نشده است. زندگی پیامبران چنان پاکیزه، الگو و جذاب بوده است که مردم در محیط سرشار ازخوف و هراس و محرومیت، به قدری شیفته زندگی پیامبران شدند و با چنان عشق و علاقه‌ای از آن الگو گرفتند که پس از گذشت قرنها نه تنها آن را رها نکردند، بلکه با بذل جان و مال از کیان آن دفاع نمودند.

از دیدگاه روانشناسی، فراشعور انسان کاملاً بصورت خلأ (vaeuum) می‌باشد و هیچ چیزی، از قبل در آن وجود ندارد و تمام تصورات از طریق عبور از شعور به آنجا می‌رسد. یعنی فراشعور، فقط گنجینه تفکرات و اندیشه‌هایی است که در علم و شعور انسان به وجود آمده‌اند. فراشعور، نمی‌تواند مخزن حقایق مبهم و نامشخص باشد. امّا بسیار شگفت‌آور است؛ دینی که از زبان پیامبران اعلام شده، مشتمل بر واقعیات دایمی است نه موقت؛ پیامبران سخنان و مطالبی را بیان نمودند که از قبل، نه برای خود آنان مشخص و معلوم بودند و نه سایر مردم تا آن زمان، آن‌ها را می‌دانستند. اگر منبع این همه واقعیات، فراشعور می‌بود، آنان هرگز چنین حقایق نامعلومی را اظهار نمی‌کردند.

هر دینی که از جانب الله بوده و توسط پیامبران آمده است، در آن به تمامی علوم،‌ مانند: فلکیات، طبیعیات، زیست شناسی، روانشناسی، تاریخ، تمدّن، سیاست و معاشرت و غیره اشاره شده است. چنین سخنان فراگیر و درستی که هیچگونه قضاوت نادرست، شیوه‌های ناپخته، رهنمودهای بی‌پایه و دلایل ناقص در آن نباشد، از شعور هیچ کسی ظاهر نشده تا چه رسد به فراشعور. آری! سخنان پیامبران و مطالب مربوط به مذاهب آسمانی بطور شگفت‌آوری از این خطاها بدور هستند. دین، در نوع دعوت و استدلال و در قضاوت‌های خود، تمام علوم انسانی را فرا می‌گیرد. با وجودی که نسل‌های جدید با تفکرّات و اندیشه‌های نوین خود، نادرستی بسیاری از تحقیقات و یافته‌های علمی نسل‌های گذشته را ثابت کرده‌اند، امّا صداقت و حقانیت دین همچنان به قوت خود باقی است و تا کنون هیچگونه خطا و اشتباهی به معنای صحیح کلمه، در دین پیدا نشده است و هرکس هم که چنین جرأتی به خود داده و چنین سخنی گفته است، خطا و اشتباهش روشن شده است.

سخنی از یک کارشناس نجوم در این زمینه تقدیم خوانندگان محترم می‌گردد. این کارشناس نجوم، با قاطعیت تمام گفته بود که در قرآن یک خطای فنی یافته است.

جیمز هنری بریستد (jams Henry Breasted) می‌نویسد: «کشورهای آسیای غربی به خاطر رسوم دیرینه و بویژه در اثر غلبه اسلام، تاریخ قمری را در اسلام رواج دادند. محمد (ج) تفاوت میان سال قمری و شمسی را به حد نهایی رسانید. این یک عمل بیهوده بود که بیهوده‌تر از آن تصور نمی‌شد. او (محمد ج) در مورد مسایل تقویم چنان بی‌اطلاع بود که در قرآن ماه کبیسه (intercalary month) را ممنوع اعلام کرد. سال ۳۵۴ روزه قمری، یازده روز از سال ۳۶۵ روزه شمسی کمتر است. بنابراین سال قمری در گردش خود، در مدت ۳۳ سال، یک سال و در هر صد سال، ۳ سال اضافه می‌شود. به عنوان مثال اگر یک عمل ماهیانه دینی اکنون در ماه ژوئن باشد، بعد از شش سال در ماه آوریل خواهد بود». اکنون (زمان تألیف کتاب) ۱۳۱۳ سال از هجرت می‌گذرد. هر یکصد سال به اعتبار تاریخ شمسی برابر با یکصد و سه سال قمری است. به اعتبار سال شمسی وقتی که ۱۳۱۳ سال از هجرت بگذرد، در تقویم قمری مسلمانان چهل و یک سال اضافه می‌شود. یهودیان، با اعلام لغو تقویم هجری قمری، تقویم ماه‌های «لوندیا» (Intercalation) را اختیار کرده و بدین ترتیب تقویم قمری خود را مطابق با تقویم شمسی نموده‌اند. اما اینک تمام کشورهای آسیای غربی، زحمت این شیوه بسیار دیرینه (تقویم قمری) را متحمل می‌شوند» [۱۷].

قصد آن ندارم که در مورد تفاوت تقویم قمری و شمسی سخنی به میان بیاورم. بلکه می‌خواهم بگویم که مؤلف، در نوشته خود در نهایت ناآگاهی، پیامبر اسلام جرا مورد اتهام قرار داده است و این اتهام، از بی‌اطلاعی خود مؤلف حکایت دارد. زیرا آنچه را که قرآن منع کرده، بطور کلی ارتباطی با کبیسه ندارد و منع قرآن در مورد «نسيء»می‌باشد که در آیه ۳۷ سوره توبه آمده است. ﴿ٱلنَّسِيٓءُدر زبان عربی به معنی تأخیر است. یعنی مؤخرکردن و به عقب‌راندن. مثلاً در زبان عربی می‌گویند: «نسأ الدابة»یعنی: شتر را از آبشخور به عقب راند تا شتر دیگری آب بخورد.

از جمله رسومی که در میان عرب‌ها به وسیله ابراهیم÷رواج پیدا کرد، این بود که چهار ماه از ماه‌های سال، ماه‌های حرام می‌باشند. ماه‌های حرام عبارتند از: ذوالقعده، ذوالحجه، محرّم و رجب. جنگ، دعوا، قتال و خونریزی در این ماه‌ها مطلقاً ممنوع هستند. از اینرو مردم با کمال آسایش و بدون هیچ ترس و خوفی به انجام حج و عمره می‌پرداختند و برای سایر کارها و مسافرت‌ها آزادانه رفت و آمد می‌کردند. بعدها زمانی که طغیان و جنگ‌های قبیله‌ای و عشیره‌ای در طوایف عرب بروز کرد، آنان به خاطر رهایی از این محدودیت‌ها، (نسیء) را رواج دادند. یعنی هرگاه یک قبیله مقتدر می‌خواست در ماه محرم که از ماه‌های حرام بود بجنگد، یکی از سران قبیله اعلام می‌کرد و می‌‌گفت: امسال محرّم را از ماه‌های حرام بیرون آورده و بجای آن ماه صفر را جزو ماه‌های حرام قرار می‌دهیم. به تعبیر دیگر محرّم را از سر جای خود برداشته، در جای صفر می‌گذاشتند. این تقدیم و تأخیر ماه‌های حرم را نسیء می‌گفتند. قرآن در این مورد فرمود که به هم زدن ترتیب ماه‌های حرام، افزایش در کفر است. بعضی‌ معتقد بودند که رسم دیگری نیز در میان عرب‌ها رایج بود؛ بدین ترتیب که تعداد ماه‌ها را تغییر می‌دادند. چنانچه مولوی شبیراحمد عثمانی در تفسیرش می‌گوید: «بعضی از اقوام و طوایف برای درست نمودن حساب و تقویم ماه‌های خود بعد از هر سه سال، ماه‌های کبیسه را اضافه می‌کردند و این عمل در به هم زدن ترتیب ماه‌های حرام نمی‌گنجد».

روشن و واضح است که رسول اکرم جدر آن زمان نیز سخن اشتباهی نگفته است.. قطعاً اگر گفته‌های او فقط برخاسته از شعور و فراشعور بودند، حتماً سخن اشتباه و نادرستی درمیان سخنانش یافت می‌شد.

[۱۷] Time and its Mysteriesm N.Y, ۱۹۶۲, P.۵۶.