اسلام به مبارزه می طلبد

فهرست کتاب

ج) زندگانی پس از مرگ

ج) زندگانی پس از مرگ

مسأله دیگری که درباره امکان وقوع قیامت مطرح می‌باشد، مسأله زندگی پس از مرگ است. آیا بعد از مرگ، زندگی وجود دارد؟ فکر امروزی، از خود می‌پرسد و خود به این پرسش پاسخ می‌گوید که: «خیر، بعد از مرگ، زندگی و حیاتی وجود ندارد»! زیرا زندگی‌ و حیاتی که ما با آن آشنا هستیم، در دایره ترتیب و ترکیب ویژه عناصر مادی، ممکن الوجود است. بعد از مرگ این ترتیب ویژه، از بین خواهد رفت؛ لذا پس از مرگ، زندگی وجود نخواهد داشت!

تی.آر. مایلز (T.R.Milles) زندگی پس از مرگ را صرفاً یک حقیقت تمثیلی می‌داند و آن را به عنوان حقیقت لفظی (Literal Truth) قبول ندارد. او، می‌گوید: زنده‌شدن پس از مرگ از دیدگاه من یک تئوری بسیار محکم و مدلل است. هرچند ممکن است نظریه زندگانی پس از مرگ، به اعتبار لفظ حقیقی باشد و بتوان درستی و نادرستی آن را معلوم کرد، اما مسأله اساسی، این است که تا نمرده‌ایم، هیچ وسیله‌ای برای یافتن پاسخی قطعی درباره مرگ نداریم. البته قیاس می‌تواند به عنوان یک وسیله‌ بکار گرفته شود».

از آنجا که قیاس وی، نظریه زندگانی پس از مرگ را تأیید نمی‌کند، لذا او، این را یک حقیقت لفظی (Literal Truth) نمی‌داند. قیاس مایلز، از این قرار است:

«بر اساس علم اعصاب یا نئورولوژی (Neurology)، شناخت دنیای بیرون و ارتباط با آن، زمانی ممکن است که مغز انسان، به شکل طبیعی انجام وظیفه کند. پس از مرگ ساختار مغزی، ذهنی و ادراکی انسان از هم می‌پاشد و از اینرو پس از مرگ، چنین علم و ادراکی غیرممکن می‌گردد» [۵۶].

اما قیاس‌های قوی‌تری وجود دارد که ثابت می‌کند (یا می‌گوید) که زندگی، با پراکندگی و به هم خوردن ذرات مادی جسم پایان نمی‌یابد؛ زندگی، یک پدیده جداگانه و مستقل است که با وجود تبدیل‌شدن ذرات مادی جسم قابل بقا و ماندگاری است.

ما می‌دانیم که جسم انسان از اجزای کوچکی به نام سلول (cells) ساخته شده است. این سلول‌ها (cells) در واقع ذرات بسیار کوچکی هستند که ساختاری فوق‌العاده پیچیده‌ دارند؛ تعداد سلول‌های بدن یک انسان میانه‌قد تقریباً ۲۶۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ می‌باشد. این سلول‌ها تقریباً آجرهای بسیار کوچکی هستند که ساختمان بدن ما را تشکیل می‌دهند و تنها تفاوت‌شان با آجرهای ساختمان، این است که: آجرهای ساختمانی در طول عمر ساختمان، عوض نمی‌شوند و همان آجرهایی هستند که نخستین بار در آن بکار رفته‌اند؛ اما آجرهای ساختمان بدن ما هر لحظه عوض می‌شوند. ماشین جسم ما همانند ماشینی است که استهلاک دارد و سلول‌های بدن، همواره رو به کاهش هستند. این کاهش یا کمبود، به وسیله غذا جبران می‌شود. غذا پس از هضم‌شدن، تمام نیازهای سلول‌ها را تأمین می‌کند. یعنی جسم، عبارت است از مجموعه سلول‌هایی که هر آن، تبدیل و تعویض می‌شوند یا در حال تبدیل شدن به سلول‌های جدیدی هستند. این سلول‌ها، درست مانند آبشاری می‌باشند که هر لحظه از آن آب می‌ریزد. اما هر آبی که می‌ریزد، غیر از آن آبی است که در لحظه قبلی ریخته است. بلکه هر لحظه آب‌ها، جایگزین می‌شوند. هرچند که آبشار همان آبشار اولی است.

این تحول و دگرگونی همواره در جسم ما ادامه دارد و حتی در پاره‌ای از موارد تمام آجرهای قبلی جسم، شکسته و از جسم بیرون می‌آیند و آجرهای کاملاً جدیدی جایگزین آن‌ها می‌شوند. این عمل در جسم نوزادان به سرعت انجام می‌گیرد و توأم با بالا رفتن عمر از سرعت آن کاسته می‌شود. گفتنی است: از آن جهت به جای سلول از واژه آجر استفاده کردیم که آجر تشابه ظاهری زیادی به سلول دارد و گرنه واقعیت این است که سلول، یک ترکیب فوق‌العاده پیچیده‌ است که خود، ساختار مستقلی است و برای مطالعه آن یک علم مستقل بنام بافت شناسی (Cytology) به وجود آمده است.

به طور متوسط در طول عمر، هر ده سال، این تبدیل در جسم انجام می‌گیرد. جسم ظاهری انسان در اثر چنین فعل و انفعالاتی در حال فنا شدن است، اما انسان داخلی در حالت اصلی خود همواره موجود است و علم، آرزو و آرمان‌هایش و نیز حافظه، خصایل، عادات و تمام تفکرات او، همواره به قوت خود باقی هستند و انسان، در هر مقطع از عمرش، خود را همان انسان سابق می‌داند؛ درحالی که چشم‌ها، گوش‌ها، بینی، دست‌ها و پاها و سراسر وجود انسان از سر تا پا دگرگون شده است.

آری! اگر از بین‌رفتن جسم و جسد انسان، به معنای زوال انسان بود، لذا در اثر تبدیل‌شدن سلول‌ها، انسان باید بکلی دگرگون می‌شد، اما روشن است که چنین نمی‌شود. این واقعیت، ثابت می‌کند که انسان یا زندگی انسانی، چیزی غیر از جسم است که با وجود تغییر جسم و مردن، می‌تواند به وجود و بقای خود ادامه دهد. زندگی، بسان حوضی است که سلول‌های ما، همواره در آن رفت و آمد، دارند. آری؛ یکی از دانشمندان علوم تجربی، حیات یا زندگی انسان را یک امر مستقل و قایم به ذات معرفی کرده است که در متن تغییرات بی‌وقفه و در حالتی غیرمتغیر، وجود خود را حفظ کرده است. او چنین می‌گوید: (personality is Changelessness in change)

اگر معنای مرگ، خاتمه جسم است، می‌توانیم بگوییم: در هریک از مراحلی که سلول‌های جدیدی جایگزین می‌شوند، گویا انسان، می‌میرد و بکلی عوض می‌شود. این درحالی است که دیدن انسان و مشاهده او با چشم، بدین معناست که این زندگی، زندگی دوم و سوم او می‌باشد که آن را پس از مرگ به دست آورده است. خلاصه اینکه: اگر ما یک انسان پنجاه ساله را با چشم خود می‌بینیم که به این سو و آن سو رفت و آمد می‌کند و زنده است، معنی‌اش این است که او در این عمر مختصر و کوتاه خود پنج مرتبه بطور کامل مرده و دچار مرگ شده و دوباره حیات یافته است. انسانی که با پنج مرگ جسمی، نمرده است، پس چرا در مورد مرگ ششم چنین می‌پندارد که پس از آن لزوماً خواهد مرد و زندگی در هیچ شکل و صورتی برای او باقی نخواهد ماند؟!

بعضی‌ها این دلیل را نمی‌پذیرند و می‌گویند: آن ذهن یا وجود باطنی که شما آن را انسان می‌دانید، در واقع چیزی جدا از جسم نیست؛ بلکه در اثر ارتباط جسم با دنیای خارج، به وجود آمده است. تمام احساسات و تفکرات، در اثر فعل و انفعالات مادی به وجود می‌آیند. درست مانند اینکه حرارت در اثر اصطکاک دو قطعه فلز به وجود می‌آید.

«فلسفه جدید، با وجود مستقل و جداگانه روح، مخالف است؛ یعنی وجود مستقل روح را نمی‌پذیرد. جیمز می‌گوید: شعور، یک هستی و وجود مستقل نیست؛ بلکه یک رویکرد (Function) و یک واکنش بشمار می‌رود. عده زیادی از فیلسوفان معاصر بر این باورند که شعور، صرفاً پاسخی عصبی در مقابل هیجانات بیرونی می‌باشد. براساس این تصور، وجود و بقای انسان پس از نابودی ساختار جسمانی، دلیلی ندارد. زیرا مرکز عصبی که رابط دنیای بیرون و درون است، از بین می‌رود. از اینرو تصور زندگی پس از مرگ، یک تصور غیرعقلانی است و هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد».

بنده می‌گویم: اگر حقیقت انسان، همین است و بس، لذا باید آفریدن انسانی زنده و باشعور برای ما ممکن باشد. زیرا ما به خوبی می‌دانیم که جسم انسان از چه عناصری ساخته شده است. این عناصر در حد وافر در زمین و در فضای زمین در دسترس هستند. علاوه بر این از سیستم داخلی جسم کاملاً آگاه هستیم. امروزه انسان‌ها کاملاً می‌دانند که ساختمان جسم انسان چگونه ساخته شده‌ است. چنانکه برخی از هنرمندان، به راحتی می‌توانند پیکره‌ای همانند جسم انسان را بسازند. مخالفان و منکران روح اگر به درستی پندار خود یقین دارند، چرا پیکره‌های انسانی زیادی نمی‌سازند و آن‌ها را در جاهای مختلف روی زمین نمی‌گذارند و منتظر زمانی نمی‌شوند که پیکره‌ها و مجسمه‌های انسانی، در اثر تماس با دنیای خارج، شروع به حرکت کردن و سخن گفتن نمایند؟!

[۵۶] Religion and Scientific Outlook, P.۲۰۶