اسلام به مبارزه می طلبد

فهرست کتاب

۲- ارزیابی نبوت

۲- ارزیابی نبوت

برای اینکه یک پدیده یا ادعا، واقعیتی علمی باشد، باید سه مرحله را بگذراند:

۱- فرضیه (Hypothesis)

۲- مشاهده (observation)

۳- اثبات (verification)

نخست یک فرضیه در ذهن خطور می‌کند؛ سپس مشاهده می‌شود؛ آنگاه اگر از طریق مشاهده و یا هر وسیله مطمئن دیگری اثبات گردد، به عنوان یک پدیده یا یک اصل پذیرفته می‌شود. به عبارتی، نخست چیزهایی مشاهده می‌شوند و سپس آن مشاهدات به صورت فرضیه یا تصور ذهنی پدیدار می‌گردد و زمانی که مشاهده، فرضیه را به اثبات برساند، آنگاه آن فرضیه، به عنوان واقعیت پذیرفته می‌شود.

با توجه به اصل مذکور، فرض کنید که ادعای نبوت به عنوان یک فرضیه برای ما مطرح می‌شود.اکنون ما باید دقت کنیم که آیا این فرضیه، به وسیله مشاهدات به اثبات رسیده است یا خیر؟ اگر مشاهدات، آن فرضیه را به اثبات برسانند، آن‌گاه آن فرضیه به عنوان یک حقیقت صادق و واقعیت مسلّم مورد پذیرش قرار می‌گیرد و پذیرفتن آن، بر ما واجب می‌شود.

اکنون باید دقت کرد که چه مظاهر و نشانه‌هایی وجود دارد که براساس آن بتوان درستی یا نادرستی ادعای پیامبر را اثبات کرد. باید توجه نمود که چه خصوصیات و ویژگی‌هایی در شخصیت پیامبر وجود دارد که بتوان براساس آن به درستی ادعایش پی برد؟ بنده بر این باورم که هر کس، ادعای پیغمبری کند، باید دارای دو ویژگی باشد:

۱- نخست اینکه او باید یک انسان فوق‌العاده باشد. زیرا انسان برگزیده‌ای که با خداوند، هم‌کلام می‌شود و بهترین برنامه زندگی به او عرضه می‌گردد تا آن را به دیگران ابلاغ نماید، باید بهترین فرد بشر باشد و تمام دیدگاه‌هایش تحقق یابد. به تعبیر روشن‌تر، لازم است که تمام نظریات و افکارش را در زندگی فردی و شخصی خود پیاده کند. اگر زندگی فردی و شخصی پیامبر، تصویری از نظریات و افکار او باشد، این امر بزرگ‌ترین دلیل بر صداقت ادعای اوست. چراکه اگر ادعای او، ادعای حقیقی و راستینی نمی‌بود، هرگز در زندگی فردیش تحقق پیدا نمی‌کرد و او را از لحاظ اخلاق و رفتار از تمام انسان‌ها والاتر و برتر نمی‌ساخت.

۲- دوم اینکه سخن و پیام پیامبر، باید مشتمل بر معانی و مفاهیمی باشد که سایر انسان‌ها از ارائه چنین معانی و مفاهیمی عاجز باشند. ارائه چنین مفاهیمی صرفاً از کسی ساخته است که رهنمود الهی را با خود دارد.

براساس همین دو معیار، ادعای محمد مصطفی جرا مبنی بر نبوتش نقد و بررسی می‌کنیم:

با توجه به اصل اول، تاریخ، گواه است که محمد جدارای شخصیت و منشی فوق‌العاده‌ بوده‌ است. هر حقیقت و واقعیتی را از روی عناد، سرسختی و تزویر و تقلب می‌توان انکار کرد و آن را وارونه جلوه داد. اما کسانی که بیماری تعصب ندارند و حقایق و واقعیت‌ها را با دید باز مورد مطالعه و ارزیابی قرار می‌دهند، بطور حتم خواهند پذیرفت که زندگی محمد مصطفی جاز لحاظ اخلاقی در نهایت کمال قرار داشته و دارد.

محمد مصطفی جدر چهل سالگی به نبوت رسید. او قبل از چهل سالگی در تمام زندگیش از نظر اخلاقی و رفتاری در میان دیگران چنان ممتاز بود که او را امین (امانتدار) و صادق (راستگو) نامیده بودند و او را با همین نام و عنوان می‌شناختند. همگان، در مورد اینکه او، نه دروغ گفته است و نه می‌تواند دروغ بگوید، اتفاق نظر داشتند. امانت و صداقتش، در میان مردم دیارش، یک واقعیت مورد قبول همه بود.

درست پنج سال قبل از نبوتش، قریشیان بر آن شدند تا کعبه را بازسازی کنند. در جریان بازسازی کعبه، در مورد اینکه حجرالاسود را چه کسی سر جایش بگذارد، میان قریش اختلاف بسیار شدیدی به وجود آمد. اختلاف به اوج خود رسید و نزدیک بود که طوایف قریش با هم درگیر شوند. بالاخره قرار بر آن شد که کلید حل این اختلاف به کسی سپرده شود که پیش از همه وارد مسجدالحرام گردد. مردم، با دیدن نخستین شخصی که وارد مسجدالحرام شد، یک صدا ندا دادند: «هذا الامين رضینا» [۷۶]یعنی شخص امانتدار‌ آمد و ما به قضاوت او راضی هستیم.

در تاریخ، هیچ شخصی را سراغ نداریم که زندگی او پیش از آنکه موضوع بحث و نزاع قرار بگیرد، به مدت چهل سال در معرض دید همگان باشد و آشنایانش به سیرت و شخصیت والایش گواهی دهند.

نخستین بار در غار حرا بر محمد جوحی نازل شد؛ نزول وحی در غار حرا، چنان پدیده فوق العاده‌ای بود که پیامبر از قبل هیچگونه شناختی با آن نداشت. پیامبر جبا قلبی لرزان به خانه برگشت و جریان را برای همسرش که از لحاظ سن از او بزرگ‌تر بود، بازگو نمود. همسرش فرمود: «ای ابالقاسم! خداوند،‌ هرگز تو را خوار و زبون نمی‌گرداند. زیرا پیوند خویشاوندی را برقرار می‌کنی؛ به مستمندان رسیدگی می‌نمایی؛ مهمان نواز هستی و در راه حق، سختی‌هارا تحمل می‌کنی».

ابوطالب هنگامی که از مسلمان‌شدن فرزندش، علیسمطلع شد، خطاب به او گفت: «فرزندم! تو در این باره کاملاً آزادی؛ چون یقین دارم که محمد، تو را همواره به سوی خیر و خوبی فرا خوانده است» [۷۷].

نخستین بار که پیامبر، مردم را در دامنه صفا جمع نمود تا دعوتش را عرضه کند، از حاضران پرسید: «نظر شما در مورد من چیست»؟ همگی در جواب چنین گفتند: «ما جربنا عليك إلا صدقاً»یعنی: «ما، از تو چیزی جز راستی و صداقت ندیده‌ایم».

این گواهی تاریخی درباره شخصیت محمد مصطفی جبقدری بی‌نظیر است که هیچ شاعر، فیلسوف، نویسنده و اندیشمندی، به آن دست نیافته است.

زمانی که رسول خدا جپیام الهی را به گوش مردم رساند، هیچ شک و سؤالی برای مردم مکه باقی نمانده بود که او را دروغگو بدانند؛ زیرا مردم مکه، از قبل محمد مصطفی جرا می‌شناختند و از اینرو چنین تصوری، با زندگی و سیرت محمد جکاملاً متضاد بود. به همین خاطر نیز به او تهمت دروغ نزدند و برای توجیه رویکرد خود در قبال دعوت پیامبر ج، او را مجنون و دیوانه پنداشتند و یا گفتند: او، مانند شاعران، اغراق می‌کند یا ‌کسی، او را جادو کرده است و... .

مخالفان محمد جبا وجودی که این نسبت‌های ناروا را به او دادند، اما به خود جرأت ندادند که صداقت او را مورد شک و تردید قرار دهند. جای بسی شگفت است که همان کسانی که به اخلاق، صداقت و امانت محمد جگواهی دادند، او را از دیارش بیرون راندند؛ همان خویشان و اقوامی که دشمنان محمد جشدند، نتوانستند فرزانگی و وارستگی او را انکار نمایند؛ بلکه خودشان گواهی داده‌اند که:

«هرکس در مکه کالای نفیس و ارزشمندی داشت و می‌ترسید که آن را از دست بدهد، آن را نزد «محمد» به امانت می‌گذاشت؛ چون به خوبی می‌دانست که او راستگو و امانتدار است» [۷۸].

محمد جدر سال سیزدهم بعثت درست در زمانی که مخالفان، خانه‌اش را محاصره کرده بودند، به علیس-نوجوان محبوب فامیلش- فرمود: مقداری امانت، نزد من می‌باشد؛ پس از رفتن من، آن‌ها را به صاحبانش پس بده.

روزی نضر بن حارث که از مخالفان سرسخت محمد جبود و در عین حال از بزرگان و سرآمدان قریش محسوب می‌شد، خطاب به قومش گفت: «دعوت محمد، شما را با مشکلی مواجه ساخته که هیچ راه حلی برای شما وجود ندارد. او در برابر دیدگان شما پرورش یافته و بزرگ شده است و شما خوب می‌دانید که او، از همه شما راستگوتر، امانتدارتر و بهتر بوده و می‌باشد. اکنون که پا به سن گذاشته و ادعایش را به شما اعلام نموده و از موضع او آگاهی یافته‌اید، می‌گویید که او چنین و چنان است؛ جادوگر است؛ شاعر است؛ مجنون است! به خدا سوگند که حرف‌هایش را شنیده‌ایم؛ او، نه مجنون است و نه شاعر و جادوگر. پس در کار خود بیندیشید که او، شما را با مسأله بزرگی مواجه کرده است» [۷۹].

ابولهب که عموی رسول خدا جو از مخالفان سرسختش بود، به او گفت: «ای محمد! من نمی‌گویم که تو دروغ می‌گویی؛ بلکه آنچه که تو، مردم را بدان دعوت می‌کنی، صحیح نیست و من آن را نادرست می‌دانم».

رسول خدا جاز آن جهت که دعوتش، منحصر به مردم و سرزمین عرب نبود، در حیات خود به سران کشورهای همسایه نامه نوشت و آنان را به اسلام فرا خواند. هرقل، پادشاه روم پس از دریافت نامه رسول اکرم جدستور داد تا عرب‌هایی را که در قلمرو حکومتش هستند، به دربار احضار کنند. در آن زمان هرقل، برای قدردانی از سپاهیانش که در برابر سپاه ایران پیروز شده بودند، به بیت المقدس رفته بود. از اینرو و نامه رسول خدا جهمانجا به دستش رسید. اتفاقاً در همان بحبوحه تعدادی از تجار مکه و قریش به سرزمین شام (بیت المقدس) رفته بودند. آنان را به کاخ هرقل بردند؛ هرقل گفت: «شخصی در شهر شما ادعای نبوت کرده است؛ چه کسی از شما با او نسبت خویشاوندی دارد»؟ ابوسفیان گفت: «آری؛ او، از خویشاوندان من می‌باشد». سپس گفتگویی در این باره میان هرقل و ابوسفیان رد و بدل شد که از این قراراست:

هرقل: آیا شما پیش از آنکه ادعای نبوت کند، از او دروغی شنیده‌اید؟

ابوسفیان: هرگز.

هرقل: آیا او از عهد و پیمان تخلف کرده است؟

ابوسفیان: تاکنون از هیچ عهد و پیمانی تخلف نکرده است.

هرقل: کسی که به مردم دروغ نگفته است، نمی‌تواند درباره الله دروغ بگوید.

این جریان، متعلق به زمانی است که ابوسفیان هنوز مسلمان نشده بود و محمد جرا از دشمنان سرسخت خود می‌پنداشت و سپاه دشمن را بر ضد رسول خدا جفرماندهی می‌کرد. خود ابوسفیان می‌گوید: «اگر از این نمی‌ترسیدم که سایر همراهانم، مرا تکذیب کنند، حتماً علیه رسول خدا جدروغ می‌گفتم» [۸۰].

در تاریخ شخصی را سراغ ندارید که دشمنان و مخالفانش، بدینگونه درباره اواظهار نظر کنند. این حقیقت، بزرگ‌ترین دلیل برای اثبات نبوت اوست. دکتر «لیتز» می‌گوید:

«من با نهایت ادب و احترام به خود جرأت سخن می‌دهم و می‌گویم: اگر از طرف خداوند که سرچشمه همه نیکی‌هاست، به کسی وحی و الهام می‌شود، لذا دین محمد جدین وحی و الهام است. اگر ایثار، امانتداری، عقیده راسخ، شناخت نیک و بد و مبارزه با باطل، از معیارها و نشانه‌های وحی و الهام هستند، پس رسالت محمد ج، رسالتی الهامی است» [۸۱].

در نخستین روزهای دعوت اسلامی، مردم قریش بزرگ‌ترین مصیبت‌ها را بر رسول الله جوارد آوردند. در مسیر رفت و آمد وی، خار می‌ریختند؛ هنگامی که نماز می‌خواند، بر جسم پاکش، مواد کثیف می‌ریختند. روزی مشغول نماز بود که عقبه بن ابی معیط پارچه‌ای را بر گلوی مبارک رسول الله جانداخت و دو طرف آن را چنان محکم کشید که آن حضرت جروی زانوهایش بر زمین افتاد. وقتی مردم قریش دیدند که این همه اذیت و آزار، هیچگونه تأثیری منفی بر نهضت رسول خدا جندارد، هرگونه ارتباط با وی و خاندانش را تحریم نمودند و آنان را مجبور کردند تا خانه‌هایشان را ترک کنند و به دره‌ای در نزدیکی شهر مکه بروند. کفار قریش، مسلمانان را محاصره اقتصادی نمودند و جلوی مواد غذایی و ملاقات مردم را نیز گرفتند. رسول الله جو خاندان بنی هاشم در سه سال محاصره اقتصادی مجبور شدند که از برگ درختان تغذیه کنند. شدت محاصره و فشار اقتصادی به حدی بود که یکی از همراهان پیامبر جروایت می‌کند: در یکی از شب‌های دوران محاصره، چرم خشکی بدستم افتاد. آن را شسته بعد روی آتش گذاشتم و سپس آن را به همراه مقداری آب، برای رفع گرسنگی خوردم. این محاصره بعد از سه سال به پایان رسید.

رسول اکرم جدراثر قساوت و اذیت و آزار فراوان مردم مکه، رهسپار طایف شدند. طایف در فاصله چهل مایلی مکه قرار دارد. شهری خوش آب و هوا و امیرنشین بود. بیشتر جمعیت آن را سران و خوانین تشکیل می‌دادند. مردم طایف، بر خلاف انتظار برخورد بسیار بدی با رسول اکرم جکردند. یکی از مردم طایف به رسول الله جگفت: آیا خداوند، برای پیامبری، کسی غیر از تو را نیافت؟! مردم طایف، افزون بر این، اوباش شهر را وادار کردند تا رسول خدا جرا از شهر طایف بیرون برانند. اوباش، از هر طرف به پیامبر جحمله بردند و ایشان را درحالی از شهر بیرون راندند که بدن مبارکش، زخمی گردید و کفش وی پر از خون شد. آن حضرت جاز شدت زخم‌ها بی‌تاب شده بود؛ از اینرو گاهی می‌نشست و اندکی بعد بلند می‌شد؛ هر بار که بر می‌خاست، مورد حمله اوباش قرار می‌گرفت و چون به سوی خروجی شهر حرکت می‌کرد، اوباش، به سوی ایشان سنگ پرتاب کرده، ناسزا می‌گفتند و برای اظهار خوشی از شرارت‌های خود دست می‌زدند. بدین ترتیب اوباش، رسول خدا جرا تعقیب کردند و چون به خانه‌های خود بازگشتند، آن حضرت جبه کنار باغ انگوری پناه برد. رسول خدا جدر حدیثی، این اتفاق را سخت‌ترین آزاری دانسته که از سوی کفار متحمل شده است.

کفار قریش، پس از اذیت و آزار رسول خدا جبه این نتیجه رسیدند که راهی جز کشتن او را ندارند.؛ لذا خانه رسول الله جرا محاصره کردند تا او را به شهادت برسانند. اما به لطف خدای متعال، پیامبر جاز توطئه دشمن جان سالم بدر برد و به مدینه منوره هجرت کرد.

پس از آن قریش، جنگی تمام عیار بر ضد رسول خدا جو پیروانش را آغاز کردند و ده سال پیاپی کوشیدند تا جلوی رشد نهضت نوپای اسلامی را بگیرند. بهترین سپاهیان و رشیدترین فرماندهان اسلام، در خلال این جنگ‌ها به شهادت رسیدند؛ شخص رسول الله جنیز زخمی شد؛ چنانچه دندان مبارکش شکست و متحمل سختی‌ها و عواقب جنگ گردید.

بیست و سه سال پس از آغازِ رسالت آن حضرت جو در آخرین ایام عمر مبارکش مکه فتح شد. در جریان فتح مکه و پیروزی نهایی مسلمانان، سرسخت ترین دشمنان رسول خدا جدرحالی که توان رزمی خود را از دست داده بودند، در جلوی وی ایستاده بودند. روشن است که فاتحان جنگی، در چنین حالتی با دشمنانشان چه برخوردی می‌کنند؛ اما رسول خدا جاز دشمنانش هیچ انتقامی نگرفت؛ بلکه فرمود: «يا معشر قريش! ما ترون أني فاعل فيكم؟»یعنی: «ای مردم قریش! بگویید با شما چگونه رفتار کنم؟» آنان در جواب گفتند: «شما برادری محترم و شریف هستید و از خانواده محترم و شریفی به دنیا آمده‌اید». رسول خدا جفرمودند: «اذهبوا أنتم الطلقاء»یعنی: «بروید، همه شما آزاد هستید».

این رفتار و برخورد شگفت آور، یکی از معجزات تاریخ بشر می‌باشد که اگر از رخدادهای ماقبل تاریخ بود، مردم، آن را افسانه می‌پنداشتند؛ چراکه تاریخ، هنوز چنین شخصی به خود ندیده است. پروفسور باسورت اسمیت (Bosworth smith) می‌گوید:

«هنگامی که به تمام صفات و ویژگی‌های محمد جمی‌نگرم و کارنامه‌اش را مورد ارزیابی قرار می‌دهم و در این باره می‌اندیشم که او، که بود و به چه مقام رفیعی رسید و وقتی اصحاب و شاگردانش را می‌بینم که به دست وی ترتیب شدند و روح اسلامی در آنان احیا گردید و آنگاه که کارنامه‌های درخشان یارانش را در صفحات تاریخ مشاهده می‌کنم، محمد جرا منحصر به فرد و از همه بزرگ‌تر و برتر می‌دانم و به این نتیجه می‌رسم که تاریخ، همانند او را به خود ندیده است» [۸۲].

فداکاری،‌اخلاص، پرهیز از منافع مادی و شخصی و سایر اخلاق پسندیده‌ای که در طول زندگیش، مشاهده شده است، منحصر به فرد او می‌باشد. وی، قبل از پیغمبری، یکی از تجار موفق مکه بود و همسرش خدیجه، از بانوان سرآمد و ثروتمند عرب بشمار می‌رفت؛ اما پیامبر اکرم جبعد از احراز مسئولیت‌ سنگین نبوت، نه تنها فرصت تجارت نمی‌یابد، بلکه ثروت همسرش نیز در راه دعوت هزینه می‌شود و پایان می‌پذیرد. رسول اکرم جدر راستای انجام رسالتش، با مشکلات زیادی مواجه شد که بیان آن را از زبان خود ایشان باید شنید. رسول اکرم جفرموده است: «من در راه الله، یعنی در راستای انجام رسالت، از هر کسی بیشتر مورد اذیت و آزار قرار گرفتم. سی روز کامل بگونه‌ای بر من و بلال سپری شده است که غذای مورد نیاز موجود زنده را نداشتیم مگر به اندازه‌ای که بلال، آن را زیر بغل خود جای داده بود» [۸۳].

رسول اکرم جتمام این مشکلات را به خاطر انجام رسالتش متحمل می‌شد و اگر هدف، انجام رسالت نبود، برای او این زمینه و امکان وجود داشت که در آسایش و رفاه زندگی کند. چنانچه عقبه به نیابت از مردم قریش به رسول خدا جچند پیشنهاد ارائه داد و گفت: «ای برادرزاده! اگر منظورت از دعوت و عنوان‌کردن اسلام، مال و ثروت است، به قدری مال و ثروت در اختیار تو قرار خواهیم داد که ثروتمندترین شخص عرب‌ها ‌شوی و اگر ریاست می‌خواهی، تو را به ریاست برمی‌گزینیم و اگر حکومت و زمامداری، هدف توست، تو از امروز پادشاه و سلطان ما هستی و اگر غیر از این است، حتماً مجنون و دیوانه‌ای و باید برای مداوا و معالجه ات اقدام شود».

رسول اکرم جسخنان عقبه را با سکوت و دقت کامل گوش داد و سپس آیاتی از قرآن را در جواب عقبه تلاوت نمود. رسول خدا جدر مدینه منوره، زمامدار و صاحب قدرت و حکومت بود و یاران جان‌نثار و فداکاری در اختیار داشت که چشم دنیا چنین جانبازان و فداکارانی را به خود ندیده است؛ اما با این همه قدرت و مکنت، تمام عمرش را در نهایت سادگی و بدور از هر گونه تشریفات و خوشگذرانی پشت سر گذاشت.

عمر بن خطابسمی‌گوید: به حجره رسول الله جرفتم. آن حضرت جرا دیدم که بدون زیرانداز، روی حصیری خرمایی خوابیده و حصیر، بگونه‌ای روی بدن رسول اکرم جاثر گذاشته که آثار فرورفتگی کاملاً نمایان بود. به چهار گوشه خانه نگاهی انداختم و غیر از مقداری جو چیز دیگری نیافتم. با دیدن چنین صحنه‌ای بلافاصله اشکم سرازیر شد. رسول خدا جپرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرض کردم: ‌ای پیامبر خدا! پادشاهان روم و ایران، غرق در مال و ثروت و تن‌پروری هستند و شما که رسول خدا هستی، در چنین شرایط سختی زندگی می‌کنی! رسول خدا جبا شنیدن این سخنان نشست و فرمود: «عمر! تو در چه فکر و اندیشه‌ای بسر می‌بری؟ آیا تو دوست نداری که دنیا از آنِ آن‌ها باشد و آخرت، از آنِ ما؟»

عایشهلمی‌گوید: «ماه‌ها، می‌گذشت، ولی هیچ آتشی، برای پختن غذا در خانه همسران رسول الله جروشن نمی‌شد». عروه پرسید: «پس شما چگونه زندگی می‌کردید»؟ یعنی چطور زنده می‌ماندید؟ ‌ام المؤمنین فرمود: «با آب و خرما. گاهی نیز از خانه‌های انصار برای ما شیر می‌آوردند». در روایتی دیگر از ‌ام المؤمنین آمده است که بعد از هجرت به مدینه منوره، خانواده رسول خدا جحتی برای یک بار هم سه روز متوالی از نان، سیر نخوردند و رسول الله جدر همین حالت از دنیا رحلت فرمود».

رسول اکرم جبا وجود موقعیتی که داشت، در نهایت سادگی زندگی کرد و هنگام رحلت از دنیا، هیچ مالی برای زنان و فرزندانش به جای نگذاشت؛ نه در هم و دینار و نه گاو و گوسفند و شتر و نه زمین و املاک. آن حضرت جبا اینکه بنیانگذار بزرگ‌ترین حکومت دنیا بود و می‌دانست که قلمرو حکومتش از آسیا و آفریقا می‌گذرد و به مرزهای اروپا می‌رسد، چنین فرمود: «لانورث ما تركناه صدقة»یعنی: «ما پیامبران هیچ چیزی را به عنوان میراث نمی‌گذاریم؛ آنچه از خود می‌گذاریم، صدقه است».

زندگی و سیرت رسول خدا جمحدود به چند نمونه‌ای نیست که در سطور گذشته تقدیم خوانندگان گردید؛ بلکه تمام زندگی ایشان حکایت از چنین رفتار و اخلاق مطلوب و پسندیده‌ای دارد و حتی می‌توان گفت: تمام سیرت و زندگانی آن حضرت جمترادف چنین جریاناتی است. محمد مصطفی جبه چنان مقام رفیعی از کرامت، شرافت، حسن اخلاق و رفتار نایل شده بود که اگر ایشان به دنیا نمی‌آمد، تاریخ چنین می‌نوشت: انسانی در این سطح از اخلاق و انسانیت متولد نشده و هرگز متولد نخواهد شد.

آری، اگر چنین انسان فوق العاده‌ای را به عنوان پیامبر و رسول خدا بپذیریم، اغراق نکرده‌ایم و سخن بی‌موردی نگفته‌ایم. بلکه شگفت در این است که رسالت چنین شخصیتی را نپذیریم. زیرا با پذیرفتن رسالت محمد جمی‌توانیم جنبه اعجازی شخصیتش را توجیه کنیم و چنانچه او را به عنوان رسول و پیامبر نپذیریم، آنگاه هیچ جواب و توجیهی برای صفات فوق‌العاده و شگفت آورش نخواهیم داشت و سرچشمه و منبع این صفات برای ما روشن نخواهد شد. در عین حال که در تمام تاریخ چنین شخصیتی به وجود نیامده است.

اظهارات دکتر باسورت اسمیت، از یک طرف اعتراف به این واقعیت و از طرفی دیگر دعوت تمام انسان‌ها به سوی رسالت محمد مصطفی جمی‌باشد: «محمد جدر پایان زندگیش همان منصب و رسالتی را برای خود مدعی بود که در آغاز کارش ادعا کرده بود؛ من با اطمینان تمام می‌گویم: بزرگ‌ترین فیلسوفان و مسیحیان واقعی، روزی برای پذیرش رسالت و حقانیت محمد جاتفاق نظر خواهند داشت» [۸۴].

از سوی دیگر قرآن به عنوان بزرگ‌ترین کتاب آسمانی مهم‌ترین دلیل برای اثبات رسالت است. قرآن، مملو از ویژگی‌ها و خصوصیاتی است که آسمانی بودنش را بطور حتم آشکار می‌سازد و نشان می‌دهد که قرآن، کلام بشر نیست؛ بلکه از طرف خداوند فرستاده شده است. به خاطر اهمیت این موضوع، آن را در بخش بعدی بطور مستقل بررسی می‌کنیم.

[۷۶] بخاری باب ما ذکر فی الحجر الاسود. [۷۷] نگا: سیرۀ ابن هشام(۱/۲۶۵)؛ Ideal prophet, P. ۵۸. [۷۸] سیرۀ ابن هشام (۲/۹۸). [۷۹] سیرۀ ابن هشام (۱/۳۱۹) [۸۰] بخاری، حدیث شماره(۷). [۸۱] Life of Mohammad, by Abul Fadl. [۸۲] Mohammad & Mohammadanism, P. ۳۴۰. [۸۳] ترمذی به روایت انسس. [۸۴] Mohammad & Mohammadanism, P. ۳۴۴.