۲- پیشگوییهای قرآن
جنبه دیگر اعجاز قرآن، پیشگوییهای آن است. چنانچه پیشگوییها به صورت بسیار شگفتآوری تحقق پیدا کردهاند.
نابغههای زیادی در طول تاریخ، هم در مورد خود و هم درمورد دیگران پیشگوییهایی کردند. ولی همه ما میدانیم که گذشت زمان، هرگز گفته آنان را تصدیق نکرد. بسیاری از مردم بدین خاطر فریفته شدند که برخورداری از شرایط مناسب، نبوغ ذهنی و داشتن دوستان و همکاران و موفقیتهای مقدماتی را دلیل فرجام و سرانجام خوب پنداشتند و از اینرو ادعا کردند که عاقبت صد در صد مطمئنی دارند؛ اما تاریخ همواره چنین ادعایی را رد کرده است. این درحالی است که پیشگوییهای قرآن در شرایطی کاملاً متضاد با شرایط مذکور، چنان صحیح و درست ثابت شده که تمام علوم انسانی از توجیه آن عاجز مانده است و ما در پرتو تجربیات خود هرگز قادر به درک آنها نیستیم. لذا تنها توجیه، این است که این پیشگوییها را به موجودی فرابشری نسبت بدهیم.
ناپلئون بناپارت، یکی از فاتحان بسیار بزرگ دوران خود بود؛ وی، فتوحات و پیروزیهای چشمگیری به دست آورد که برای سزار و اسکندر نیز قابل رشک بود. او، چنین میپنداشت که همه چیز به دست اوست؛ لذا چنان به خود فریفته شد که نظرخواهی از مشاورانش را کنار نهاد و ادعا کرد که غیر از پیروزی، هیچ نتیجه دیگری برایش قابل قبول نیست. اما به چه سرنوشتی دچار شد؟ ناپلئون در تاریخ ۱۲ ژوئن سال ۱۸۱۵ میلادی درحالی که بزرگترین لشکر خود را فرماندهی میکرد، از پاریس به قصد حمله به دشمن حرکت کرد. شش روز بعد، ولنگتن (wellngton»، در بلژیک، ناپلئون را با بدترین شکست مواجه ساخت. ولنگتن، سپاه بریتانیا، هلند و آلمان را قیادت و فرماندهی کرد. تمام آرزوهای ناپلئون با خاک یکسان شد. تخت و تاج را گذاشت و به آمریکا گریخت. اما هنوز به ساحل نرسیده بود که گارد ساحلی دشمن، او را دستگیر کرده و با کشتی ناوگان دریایی بریتانیا به جزیره «سینت هلنا» یکی از جزایر دریای آتلانتیک جنوبی تبعید کردند. در نتیجه او در تنهایی و در بدترین شرایط، در تاریخ ۵ مه سال ۱۸۲۱میلادی درگذشت.
منشور معروف سوسیالیستها در سال ۱۸۴۸م منتشر شد و آلمان، نخستین کشور مورد نظر برای انقلاب کمونیستی بود. اما هنوز آلمان، پس از گذشت یک و نیم قرن با انقلاب کمونیستی ناآشنا است. کارل مارکس در سال ۱۸۴۹م نوشته بود: «جمهوریت سرخ، در حال ورود به پاریس میباشد». بیش از یکصد سال از این پیشگویی میگذرد، اما تاکنون آفتاب جمهوریت سرخ بر بام پاریس طلوع نکرده است. آدولف هیتلر در تاریخ ۱۴ مارس ۱۹۳۶م طی یک سخنرانی در مونیخ آلمان، گفته بود: «من، این راه را از این جهت ادامه میدهم که مطمئنم پیروزی، در حق من مقدر شده است». اینک همه میدانند که ژنرال مغرور آلمانی (هیتلر)، شکست خورد و خودکشی کرد.
ما مردم (هند) در کشور خود شاهد بودیم که در ژانویه سال ۱۹۵۴م در نشست سوم حزب کمیونیست، رهبر آن حزب پی سی جوشی، اعلام کرده بود که در انتخابات آینده این کشور، حزب کمونیسم در ایالات ترانکو، کوچن، مدراس، آندهرا، بنگال غربی و آسام به پیروزی خواهد رسید. از آن تاریخ چندین دوره انتخابات انجام گرفت؛ اما یک بار هم شرایط، مطابق انتظار «جوشی» نشد.
این، تنها منحصر به قرآن است که تمام پیشگوییهای آن، کلمه به کلمه، درست و صحیح از آب درآمدند. لذا این نکته، نشان میدهد که قرآن، از منبعی نشأت گرفته است که تمام دگرگونیها، شرایط و حوادث زمان را در اختیار خود دارد، و ازاوضاع و احوال گذشته و آینده آگاه است.
اینک فقط دو پیشگویی از قرآن برای خوانندگان محترم ارائه میگردد. یکی در مورد پیروزی رسول اکرم جو دومی درباره پیروزی رومیان.
در نخستین روزهای دعوت اسلامی تقریباً تمام مردم، با رسول اکرم جمخالف بودند. از یک طرف قبایل مشرک عرب با وجود تمام اختلافات داخلی، بر دشمنی با رسول خدا جمتفق و هماهنگ شده بودند و از سوی دیگر یهودیان تصمیم داشتند تا به هر قیمت که شده، در برابر رسول خدا جباستند و از رشد نهضت اسلامی جلوگیری کنند. علاوه بر این این دو گروه، منافقان، نقش ستون پنجم را بازی میکردند. آنان، به ظاهر خود را مسلمان معرفی میکردند، اما در واقع به دنبال این هدف شوم بودند که در میان مسلمانان نفوذ کنند و حرکت اسلامی را از داخل به نابودی بکشانند. در بحبوحه این مثلث شوم یعنی قدرت، سرمایه و توطئههای داخلی، رسول اکرم جنهضت اسلامی را بنا نهاد. در روزهای آغازین دعوت اسلامی، جز تعدادی از بردگان و مستضعفان، کسی دیگر پیامبر را همراهی نکرد. تعداد انگشت شماری از سرآمدان مکه که از رسول اکرم جحمایت میکردند نیز به جرم هواداری از آن حضرت جو دفاع از نهضت اسلامی، با قطع رابطه خویشاوندان خود مواجه شدند و همچون پیامبر اکرم جو مسلمانان ضعیف، مورد کینه و دشمنی کفار قرار گرفتند.
نهضت اسلامی، روند رو به رشد خود را ادامه داد؛ شرایط به حدی نامساعد و سخت گردید که رسول الله جو یارانش مجبور به مهاجرت و ترک وطن شدند. بدین ترتیب رسول الله جو یارانش، با هجرت به مدینه منوره، همان ثروت و دارایی اندکشان در وطن را نیز از دست دادند و در دارالهجره با شرایط سختی مواجه گشتند. چنانچه عدۀ زیادی از مهاجران، تا مدتها در مدینه بدون سرپناه زندگی کردند و عدهای زیر یک سقف چوبی در مقابل حجره رسول اکرم جبسر میبردند. به همین خاطر به «اصحاب صفه» شهرت یافتند. بنابر برخی از روایات تاریخی، گاهی تعداد اصحاب صفه به چهارصد نفر میرسید.
ابوهریرهسمیگوید: «هفتاد نفر از اصحاب صفه را دیدم که تنها یک لباس بر تن داشتند؛ بگونهای که زانوهایشان را میپوشاند و لباس برخی هم اندکی پایینتر از زانو بود. آنان، هنگام رکوع لباسشان را میگرفتند که مبادا عورتشان نمایان شود».
ابوهریرهسهمچنین میگوید: «میان منبر رسول خدا جو حجره عایشهل، بیهوش افتاده بودم. مردم فکر میکردند که من دیوانهام یا اختلال روانی دارم. حال آنکه، اختلال روانی نداشتم؛ بلکه فقط گرسنه بودم».
مسلمانان در مدینه، آن چنان شرایط سختی داشتند که هر آن، احتمال میرفت دشمنان، از هر سو بر آنها شبیخون بزنند؛ اما همواره از طرف اللهأاین بشارت میآمد که: «ای محمد! تو رسول و فرستاده من هستی؛ هیچ نیرویی نمیتواند بر تو غلبه کند»:
﴿كَتَبَ ٱللَّهُ لَأَغۡلِبَنَّ أَنَا۠ وَرُسُلِيٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٞ٢١﴾[المجادلة: ۲۱] یعنی: «خداوند، چنین مقدر کرده که من و پیامبرانم، قطعاً پیروز میگردیم».
﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ٨ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ٩﴾[الصف: ۸-۹] یعنی: «آنان میخواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند و خداوند، نور خود را به اتمام میرساند. و لو کافران، نخواسته باشند. خداوند، همان است که پیامبرش را همراه با هدایت و آیین حق مبعوث کرد تا آن را بر تمام ادیان غلبه دهد، هرچند که مشرکان چنین چیزی را نخواسته باشند».
مدت زیادی از این ادعا سپری نشده بود که تمام قبایل عرب، مطیع و فرمانبردار رسول اکرم جشدند. مسلمانان، با تعداد اندک و امکانات کم، در برابر انبوه کافرانی که امکانات بیشتری داشتند، ایستادند.
از لحاظ معادلات و مقیاسهای مادی اصلاً قابل توجیه نیست که چگونه محمد جمطابق پیشگوییهای وحی، در برابر قبایل عرب و کشورهای همسایه به موفقیتهای چشمگیری دست یافت؟ تنها یک توجیه برای این موفقیت شگفتآور وجود دارد و آن، اینکه محمد ج، پیامبر و فرستاده خدا بود؛ از اینرو خداوند، بوسیله کمکهای غیبیش، او را در برابر دشمنان به قله پیروزی رساند و نهضت وی را چنان رشد و ترقی داد که سرسخت ترین دشمنان، در ردیف دوستان فداکار قرار گرفتند. پیروزیهای چشمگیر پیامبر درس نخوانده، طبق ادعا و خواست خودش، در برابر مخالفتهای شدید و دشمنان بسیار قوی، نشانگر این است که او، فرستاده خدا و پیامبر برحق اوست. اگر محمد جبه عنوان یک انسان عادی، خودسرانه ادعای نبوت کرده بود، هرگز امکان نداشت که گفتههایش، تحقق یابند و به یک تاریخ واقعی و راستین تبدیل شوند. تاریخی که نظیرش در جریان زندگی سایر انسانها اصلاً دیده نشده است. بنابر گفته پروفسور استوپارت: «در طول تاریخ انسانها، یک نمونه هم نمیتوان یافت که به شخصیت محمد (ج) نزدیک باشد». وی، همچنین میافزاید: «با توجه به امکانات محدود و اندکی که محمد (ج) در اختیار داشت و پیروزیهای بینظیرش، به این نتیجه میرسیم که در طول تاریخ انسانها چنان نام درخشان و نمایانی، مانند نبی عربی در هیچ جای دنیا دیده نشده است» [۹۰].
آری! آنچه بیان گردید، دلیلی قوی بر درستی رسالت محمد مصطفی جاز جانب الله میباشد. چنانچه یکی از دشمنان سرسخت اسلام به نام «سر ویلیام مونیر» (sir. william munir) نیز ناچار میشود که این واقعیت را ناخواسته بپذیرد و به آن اعتراف کند؛ او میگوید:
«محمد (ج) برنامه دشمنانش را با خاک یکسان کرد. او با همراهان اندکش، در شرایط امنیت بسیار بدی، شبها را در انتظار پیروزی خود سپری میکرد. بهتر است بگوییم: در عین حال که در دهان شیر قرار گرفته بود، همت و شجاعتی از خود نشان داد که نظیرش را شاید فقط بتوان در انجیل مشاهده کرد، آنجا که در مورد یک پیامبر نوشته است: (او به خدا چنین گفت: از قوم من، کسی جز خودم باقی نمانده است)».
پیشگویی دیگر قرآن که قرار است تقدیم خوانندگان محترم شود، در مورد پیروزی رومیان در برابر ایرانیان میباشد که در سوره روم آمده است: ﴿غُلِبَتِ ٱلرُّومُ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ٣﴾[الروم: ۲-۳] یعنی: «رومیان (از ایرانیان) شکست خوردهاند؛ (این شکست،) در نزدیکترین سرزمین (به سرزمین عرب در نواحی شام رخ داده) و ایشان، پس از شکستشان پیروز خواهند شد».
در شرق شبه جزیره عربستان، در ساحل خلیج فارس، حاکمیت در دست امپراطوری ایران بود و در غرب شبه جزیره عربستان، از حاشیه دریای احمر گرفته تا قسمت بالای دریای سیاه، امپراطوری روم، حکومت میکرد. نام حکومت ایران، سلطنت ساسانی و نام حکومت روم، سلطنت بیزانس بود.
مرزهای این دو سلطنت در شمال عربستان در رودخانههای معروف عراق یعنی دجله و فرات به هم وصل میشد. این دو سلطنت، از تواناترین و قدرتمندترین سلطنتهای دوران خود بشمار میآمدند. سرآغاز حکومت بیزانس بنابر اظهارات «گبن» از قرن دوم میلادی، شروع میشود.
آنقدر که در تاریخ در مورد انقراض تمدن روم و حکومت بیزانس نوشته شده، درباره زوال هیچ تمدنی، بحث نشده است [۹۱]. گرچه در این موضوع کتابهای زیادی نوشته شده، اما در مجموع کتاب آقای ادوارد گبن (Edward Gibbon) در این موضوع بیشتر بحث میکند. نام این کتاب عبارتست از: (History of the Decline and fall of the Roman Empire) یعنی: (تاریخ عروج و زوال سلطنت روم).
در بخش دوم جلد پنجم کتاب مذکور، مؤلف به جریاناتی اشاره نموده که موضوع بحث ما هستند. یکی از پادشاهان روم، بنام قسطنطین در سال ۳۲۵ میلادی دین مسیحیت را پذیرفت و آن را دین رسمی کشور اعلام کرد. به همین خاطر اکثر مردم روم، نصرانی هستند. مردم ایران در آن روزگار خورشید را میپرستیدند. پیش از بعثت رسول اکرم جپادشاهی به نام «موریس» (Maurice) در روم بر سر قدرت بود. در اثر بیکفایتی موریس، هشت سال قبل از بعثت رسول خدا جسپاهیان روم به فرماندهی شخصی به نام فوکاس (Phocas) بر ضد موریس قیام کردند و بدین سان فوکاس، پادشاه روم شد. فوکاس، ماریس و اعضای خانوادهاش را در نهایت بیرحمی به قتل رساند و با اعزام سفیر به کشور همسایه خود ایران، آن کشور را از تحولات جدید سیاسی آگاه کرد. در آن روزگار خسرو پرویز پسر انوشیروان در ایران حکومت میکرد. خسرو پرویز در سالهای (۵۹۰ تا ۵۹۱م) در اثر درگیریهای داخلی مجبور به فرار شد. در آن زمان موریس پادشاه روم، به خسروپرویز پناه داد و با او همکاری کرد تا باری دیگر به قدرت برسد. بنابر گزارش تاریخ خسروپرویز در ایام پناهندگی با دختر موریس ازدواج کرد و به خاطر همین وصلت بود که (خسرو پرویز)، موریس را پدر میخواند. لذا وقتی خسرو از انقلاب روم مطلع شد، به خشم آمد و سفیر روم را زندانی کرد و از به رسمیت شناختن حکومت جدید خودداری نمود. خسروپرویز بلافاصله به روم حمله کرد و با عبور از رودخانه فرات وارد شهرهای شام شد و انطاکیه و قدس را تصرف نمود و بدین ترتیب قلمرو حکومت ساسانی، تا سرزمین نیل گسترش یافت. به خاطر کشمکشهای مذهبی حکومت سابق روم، فرقههای مذهبی مخالف کلیسا مانند فرقههای یعقوبی، نسطوری و حتی یهودی از حکومت روم ناراضی بودند؛ لذا بر ضد حکومت روم با ایرانیان همکاری میکردند. ناخشنودی این فرقهها از حکومت روم و همکاری آنان با ایرانیان، زمینه را برای پیروزی خسرو کاملاً مساعد کرده بود.
بعضی از درباریان رومی، با توجه به بیکفایتی فوکاس، حاکم رومی تبار مستعمرههای آفریقایی را به صورت مخفیانه از شرایط نابسامان حکومت مرکزی آگاه کردند و او را برای نجات سلطنت روم، فرا خواندند. او، پسرش هرقل (هراکلیتوس) را برای انجام این مأموریت، فرستاد. هرقل همراه با سپاهیانش از راه دریا از آفریقا به طرف روم حرکت کرد. این همه نقل و انتقال نظامی چنان پنهانی و مخفیانه صورت گرفت که فوکاس، زمانی از ماجرا اطلاع یافت که کشتیهای جنگی هرقل به ساحل رسیدند. هرقل پس از درگیری کوتاهی، پایتخت را به تصرف خود درآورد و فوکاس کشته شد.
هرقل، گرچه فوکاس را از صحنه حکومت بیرون راند، ولی نتوانست جلوی حمله سیل آسای ایرانیان را بگیرد. از اینرو بخش عمدۀ قلمروش در شرق و جنوب را از دست داد. در عراق، شام، فلسطین، مصر و آسیاس صغیر، به جای پرچم صلیبی، درفش کاویانی (پرچم ایرانیان) به اهتراز درآمده بود. حکومت روم در چهار دیواری قسطنطنیه محدود شده و تمام راههای ورودی به قسطنطنیه مسدود گشته بود. گرسنگی و بیماریهای واگیر در شهر شیوع یافته و زندگی مردم را بیش از پیش مشکل کرده بود. تنها چیز باقیمانده، درخت حکومت بود که لحظه به لحظه میخشکید. ترس از حمله دشمن در پایتخت، مردم را چنان هراسان کرده بود که تمام فعالیتها را رها کرده بودند. خاموشی میدان مرکزی پایتخت که در گذشته در آن شور و هلهله برپا بود، از ترس و نگرانی مردم حکایت میکرد.
ایرانیان آتشپرست، پس از بدستگرفتن قدرت در سرزمین روم، برای از بینبردن مسیحیت به فجیعترین ستمها دست میزدند. به شعایر و مقدسات دینی توهین میشد، عبادتگاهها تخریب میشدند. حدود یکصدهزار مسیحی به قتل رسیدند. در همه جا آتشکده ساخته شد، پرستش آتش و آفتاب با زور سرنیزه رواج یافت. صلیب مقدس که براساس اعتقاد نصاری، مسیح بر روی آن به دار آویخته شده بود، از روم به مداین انتقال یافت.
ادوارد گبن در این باره مینویسد:
اگر اهداف خسرو، اهداف نیک و درستی بودند، پس از شکستدادن فوکاس، با رومیها صلح میکرد و از هراکلیتوس به عنوان دوست خود استقبال مینمود؛ زیرا هراکلیتوس، به انتقام موریس قیام کرده بود. اما خسروپرویز، با ادامه جنگ، چهره واقعی خود را ظاهر کرد [۹۲].
در آن روزگار میان پادشاهی ایران و روم چه تفاوتی وجود داشت و پادشاه فاتح ایران، خود را چقدر بزرگ میپنداشت؟ پاسخ این سؤال از نامهای روشن میشود که خسرو پرویز از بیت المقدس برای هرقل فرستاد. متن نامه چنین است:
«از بزرگترین خدایگان روی زمین یعنی از طرف خسرو، مالک تمام روی زمین، به آن غلام و بنده بیشعور، هرقل. تو، میگویی که بر خدایت اعتماد و توکل داری. پس چرا خدای تو، نتوانست اورشلیم (بیت المقدس) را از دست من بگیرد؟»
قیصر روم از مشاهده چنین وضعیتی کاملاً مأیوس شد و تصمیم گرفت که قسطنطنیه را به قصد اقامتگاه خود در ساحل آفریقای جنوبی ترک کند. او به جای اینکه کشورش را نجات دهد، در صدد نجات خود برآمد. کشتیهای سلطنتی، به خاطر انتقال شاه به جنوب آفریقا در حال بارگیری بودند که کشیش کلیسای بزرگ روم با توسل به سوگند و قسم، قیصر را از رفتن به آفریقا باز داشت و او را به قربانگاه سانت صوفیا برد و از او پیمان گرفت که در مرگ و زندگی، با رعیتش همراه باشد. در همین اثنا ساین (Sain) ژنرال ایرانی، نمایندهای نزد هرقل فرستاد و به او پیشنهاد کرد که پیغام صلحی به شاه ایران بفرستد. این پیشنهاد از طرف هرقل و مشاورانش با طیب خاطر پذیرفته شد. اما زمانی که شاه ایران، خسروپرویز، از این برنامه اطلاع یافت، چنین گفت: «این صلح را نمیپذیریم؛ بلکه هرقل را با دست و پای بسته به زنجیر، نزد من بیاورید. من، با پادشاه روم صلح نخواهم کرد مگر آنکه خدایانش را ترک کند و آفتاب را پرستش نماید».
بالاخره جنگ شش ساله، ایران را واداشت تا با چند شرط صلح را بپذیرد. شرایط ایران برای پذیرش صلح از این قرار بودند:
یک هزار تالنت [۹۳]طلا، یک هزار تالنت نقره، یک هزار توپ پارچه ابریشمی، یک هزار اسب و یک هزار دوشیزه به شاه ایران داده شود.
گبن این شرایط را بسیار شرمآور توصیف میکند.
هرقل شرایط را قبول کرد؛ ولی با توجه به فرصت کوتاهی که تعیین شده بود و نیز با توجه به اینکه قرار بود آن شرایط سخت و سنگین در منطقهای محدود و به یغما رفته، تأمین شود، هرقل ترجیح داد که همان ابزار و امکانات را بر ضد دشمن بکار بگیرد و خود را برای حمله نهایی آماده کند.
از آنجا که ایرانیها آفتاب را پرستش میکردند و رومیها معتقد به وحی و رسالت عیسی÷بودند، لذا از دیدگاه روانی، مسلمانان در جنگ دوم ایران و روم، دوست داشتند که رومیها پیروز شوند؛ اما مشرکان عرب، به خاطر اشتراک یا شباهت اعتقادی با مجوسیان، خواهان پیروزی ایرانیان بودند. بدین ترتیب نزاع و جدال میان روم و ایران، علامت خارجی نزاع و جدالی بود که در مکه میان اهل اسلام و کفار، جریان داشت. لذا مسلمانان و مشرکان، نتیجه این جنگ برون مرزی را بخشی از جنگ درون مرزی خود میدانستند. در سال ۶۱۶ میلادی، زمانی که آثار پیروزی ایرانیها نمایان بود و تمام مناطق شرقی سلطنت روم به تصرف ایرانیان درآمد و خبر این پیروزی به مردم مکه رسید، مشرکان و مخالفان اسلام به مسلمانان طعنه میزدند و میگفتند:
«دیدید که برادران ما (یعنی مجوسیان ایرانی) در برابر کسانی که حامی وحی و رسالت بودند (یعنی رومیها) پیروز شدند. لذا ما در کشور خود نیز در برابر شما پیروز میشویم و دین و آیین شما را از بین میبریم.
پیروزی ایرانیان و غرور و طعنه مشرکان قریش، بر زخم مسلمانان نمک میپاشید. در همین بحبوحه بود که کلام وحی از پیروزی رومیان در آینده خبر داد:
﴿الٓمٓ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ٣ فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ يَنصُرُ مَن يَشَآءُۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ٥ وَعۡدَ ٱللَّهِۖ لَا يُخۡلِفُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ٦﴾[الروم: ۱-۶] یعنی: «رومیان (از ایرانیان) شکست خوردهاند؛ (این شکست،) در نزدیکترین سرزمین (به سرزمین عرب در نواحی شام رخ داده) و ایشان، پس از شکستشان پیروز خواهند شد در مدت چند سالی. همه چیز در دست خدا و به فرمان اوست؛ چه قبل (که رومیان شکست خوردهاند) و چه بعد (که پیروز خواهند شد). در آن روز (که رومیان پیروز شوند) مؤمنان شادمان میگردند. این، وعدهای است که خدا داده و خداوند، خلاف وعده نمیکند و لیکن بیشتر مردم نمیدانند».
گبن، مینویسد: «زمانی که این پیشگویی از زبان محمد (ج) گفته شد، کمترین امکان تحقق آن از نظر اسباب ظاهری وجود نداشت و هیچ پیشگوییای، مانند این بدور از امکان نبود؛ زیرا دوازده سال آغازین حکومت هرقل از پایان و انقراض سلطنت روم خبر میداد» [۹۴].
باید دانست که این پیشگویی، قطعاً از سوی آن خدای بزرگ و برتر بود که تمام اسباب و ابزار مادی را در اختیار دارد و مالک دلهای بشر است. آری! شاهد بودیم که از یک طرف فرشته الله از زبان پیامبر معصوم جاین خبر را اعلام کرد و از طرفی دیگر در هرقل آثار انقلاب و دگرگونی شروع شد. گبن مینویسد:
«یکی از کارنامههای ممتاز و نمایان تاریخ، همان کارنامه فوق العاده است که در وجود هرقل مشاهده میشود. این پادشاه (هرقل) در سالهای آغازین و پایانی دوران حکومت طولانیش دچار سستی و عیاشی شده و غلام دست بسته تخیلات و اوهام بود و چنان به نظر میرسید که او، یک پیکر تماشایی، بیحس و ناتوان از حل مشکلات و مصیبتهای رعیت خودش میباشد. اما این همه نابسامانی، در اندک زمانی برطرف میشود و هرقل دگرگون میگردد و بدین سان گویی آرقادیوس (Archadiss) [۹۵]ترسو، به قیصر یا سزار (Caesar) [۹۶]قهرمان تبدیل میشود. بدین ترتیب با دگرگونی هرقل، شکوه از دست رفته روم پس از شش حمله و اقدام جسورانه دوباره به حال اول بازگشت. این، مسئولیت مورخان رومی بود که باید پرده از روی حقایق و واقعیتها برمیداشتند و علت سر به راه شدن هرقل را بیان میکردند. به هر حال اینک حدس ما، این است که هیچ عامل و انگیزهای سیاسی، پشت این قضیه نبوده است. بلکه غفلت و بیداری هرقل، حاصل و نتیجه احساسات شخصی او بود. بر مبنای همین احساسات، او از تمام دلبستگیها و علاقهمندیهای خود دست برداشت و حتی خواهرزاده خود، مارتینا (Martina) را که با وجود محرم بودنش در ازدواج خود در آورده بود، طلاق داد» [۹۷].
هرقلی که توانش را از دست داده بود، در یک طراحی و برنامهریزی بسیار شگفتآور پیروز شد. آمادگیهای جنگی به تمام معنی در قسطنطنیه آغاز گردید. در سال ۶۲۲ میلادی درست زمانی که هرقل همراه سپاهش از قسطنطنیه بیرون میرفت، شرایط، بگونهای به نظر میرسید که مردم فکر میکردند آخرین لشکر امپراطوری روم را میبینند.
هرقل به خوبی میدانست که حکومت ایران از لحاظ نیروی دریایی بسیار ضعیف است. او ناوگان دریایی خود را آماده کرد تا از پشت حمله کند؛ از اینرو سپاه خود را از دریای سیاه عبور داد و آنها را در آرمینیا پیاده کرد و از آنجا به سپاه ایران حمله نمود که اسکندر به آنان حمله کرد و آنان را با شکست مواجه ساخت. ایرانیان از این حمله ناگهانی وحشت زده و متزلزل شدند. ایرانیان نیروهای زیادی در آسیای صغیر داشتند. لذا اگر هرقل از دریای شمال دوباره حمله میکرد، ایرانیان با استفاده از نیروهای ذخیره خود دوباره سپاه روم را مورد حمله قرار میدادند. هرقل از راه دریا به قسطنطنیه بازگشت و با آوارها «Avars» معاهده همکاری بست و با کمک و یاری آنان، سپاه ایران را در محدوده پایتخت آوارها متوقف کرد. علاوه بر این، سه حمله مهم دیگر نیز علیه ایرانیان انجام داد. این سه یورش در سالهای ۶۲۳، ۶۲۴ و ۶۲۵ میلادی از ساحل جنوبی دریای سیاه صورت گرفت و بدین ترتیب مهاجمان، وارد قلمرو ایران شدند و تا عراق قدیم پیش رفتند. بعد از آن قدرت حکومت ساسانی، رو به کاستی نهاد و تمام مناطق روم از زیر سلطه سپاه ایران آزاد شد. لذا فرصت مناسب برای حمله به پایتخت ایران فرا رسید. جنگ نهایی و سرنوشت ساز در نینوا در کنار رودخانه دجله در دسامبر ۶۲۷ میلادی در گرفت. خسرو پرویز توان مقاومت را از دست داد و خود را برای فرار از آسایشگاه محبوبش «دستگرد» آماده کرد. در همین اثنا درگیریهای داخلی دربار شروع شد و پسرش شیرویه، او را دستگیر کرد و در یک زیرزمین زندانی نمود. خسروپرویز بعد از گذشت پنج روز در نهایت خواری و ذلت در زیرزمین جان داد و هجده پسر دیگرش در جلوی چشمانش کشته شدند. شیرویه مدت هشت ماه حکومت کرد و سپس برادرش او را به قتل رساند و بر تخت و تاج وی مسلط شد و بدین ترتیب قتل و کشتار در داخل خاندان پادشاه ادامه یافت و در مدت چهار سال، ۹ پادشاه، بر تخت نشستند. در چنین شرایطی، ادامه جنگ با رومیها غیرممکن بود. لذا قباد دوم پسر خسروپرویز مناطق روم را بازپس داد و با بازگرداندن صلیب مقدس، با رومیان صلح کرد و هرقل، در ماه مارس سال ۶۲۸ میلادی پیروزمندانه وارد قسطنطنیه شد. هرقل هنگام ورود به قسطنطنیه سوار بر کالسکهای بود که چهار فیل آن را میکشیدند و انبوه کثیری از مردم، بیرون شهر، با به دست گرفتن شاخههای لیمو و زیتون برای استقبال از قهرمان خود ایستاده بودند [۹۸].
آری! پیشگویی قرآن در مورد پیروزی روم در برابر ایران، دقیقاً تحقق یافت و بنابر گزارش قرآن، روم در کمتر از ده سال بر ایران پیروز شد.
گبن ضمن اظهار تعجب از تحقق این پیشگویی، تلاش زیادی به خرج داده تا از اهمیت آن بکاهد. لذا با شیوهای نادرست کوشیده است تا آن را با نامه رسول الله جبه خسرو پرویز ارتباط دهد. او مینویسد:
«پادشاه ایران پس از پیروزی بر روم، نامهای از یک فرد گمنام از اهالی مکه دریافت کرد. در این نامه از شاه ایران خواسته شده بود که محمد (ج) را به عنوان پیامبر خدا به رسمیت بشناسد. خسروپرویز، نامه را پاره کرد. پیامبر عرب وقتی از ماجرای پارهکردن نامه مطلع شد، گفت: خداوند حکومت او را مانند همین نامه تکه پاره خواهد کرد و قدرت وی را از بین خواهد برد. محمد (ج) که در همسایگی دو قدرت بزرگ جهان زندگی میکرد، از بهمپاشیدن و درگیری این دو حکومت بزرگ با همدیگر، لذت میبرد. او، در زمان پیروزی سپاه ایران، به خود جرأت داد تا چنین پیشگویی کند که بعد از چند سال، باری دیگر، پیروزی، نصیب رومیها خواهد شد. زمانی که این پیشگویی از زبان محمد (ج) گفته شد، کمترین امکان تحقق آن از نظر اسباب ظاهری وجود نداشت و هیچ پیشگوییای، مانند این بدور از امکان نبود؛ زیرا دوازده سال آغازین حکومت هرقل از پایان و انقراض سلطنت روم خبر میداد» [۹۹].
هر مورخی، به روشنی میداند که این پیشگویی هیچگونه ارتباطی با نامه رسول الله جبه خسروپرویز ندارد. چراکه دعوتنامه رسول اکرم جبه خسروپرویز، در سال هفتم هجری و پس از صلح صدیبیه فرستاده شده است. یعنی در سال ۶۲۸ میلادی؛ حال آنکه پیشگویی قرآن، قبل از هجرت و در مکه مکرمه نازل گشته است.
[۹۰] Islam & Its Founder. P. ۲۲۸. [۹۱] The History of the Decline and Fall of the Roman Empire, by Edward Gibbon. [۹۲] (The History of the Decline and Fall of the Roman Empire, ۵/۷۴). [۹۳] تالنت (Talent) واحد وزن در یونان باستان بوده و با ۲۶ کیلوگرم برابری میکند. [۹۴] The History of the Decline and Fall of the Roman Empire, (۵/۷۴). [۹۵] آرقادیوس(۳۷۷-۴۰۸م) فرزند بزرگ لتیودوس اول است که در سال ۳۹۵م به پادشاهی رسید. او، به بزدلی و ترسو بودن شهرت داشت. [۹۶] قیصر یا سزار(۱۰۱-۱۴۴ق.م) قهرمان جنگهای رومیان است. [۹۷] (The History of the Decline and Fall of the Roman Empire,۵/۷۶-۷۷). [۹۸] The History of the Decline and Fall of the Roman Empire, (۵/۹۴). [۹۹] The History of the Decline and Fall of the Roman Empire, (۵/۷۴).