الف) ضرورت روان شناختی وجود آخرت
خوبست که نخست از دیدگاه روان شناختی به این مسأله بپردازیم.
پروفسور کنتگهم در کتابش به نام «platos Apalogy» زندگی پس از مرگ را نادانی خوشحال کننده (cheerful Agnsticism) تعبیر کرده است. این، چکیده باور فیلسوفان خدانشناس معاصر است. آنان، بر این باورند که معاد یا زندگی پس از مرگ، از این تصور، نشأت گرفته است که انسان در صدد یافتن جایی است که بتواند در آنجا بدور از محدودیتها و ناملایمات و توأم با رفاه و آسایش، زندگی کند. از اینرو اعتقاد به آخرت صرفاً یک فرضیه مبتنی بر خوش خیالی انسان است تا بتواند او را به زندگی ایدهآلش برساند! بدین ترتیب انسان خود را به یک تفکر تسکیندهنده، دچار نموده است و گرنه از لحاظ واقعیت چنین دنیایی وجود ندارد!
البته چنین آرمانی در حد خود، دلیل بارزی است بر ثبوت روانی جهان آخرت. همانگونه که احساس تشنگی، دلیلی است بر وجود آب و ارتباط ویژه انسان و آب؛ به همین صورت آرزوی دنیایی بهتر، دلیل وجود چنین دنیایی میباشد. تاریخ، نشان میدهد که از آغاز زندگی، چنین آرزویی در وجود انسان بوده است. این، کاملاً غیرعقلانی است که یک امر بیپایه، بتواند پیوسته و در سطحی گسترده، انسان را تحت تأثیر قرار دهد. پدیدهای که بر امکان وجود دنیایی بهتر دلالت میکند و دال بر این است که باید دنیایی بهتر وجود داشته باشد.
کسانی که این خواسته مهم روانی را به بهانه غیرحقیقیبودن، نمیپذیرند، معلوم نیست که آنان چه جریانی را روی زمین واقعی میدانند و اگر چیزی را واقعی و حقیقی میدانند، بر مبنای چه دلیلی است؟ سؤال، این است که اگر اعتقاد به آخرت، برخاسته از شرایط و محیط بیرونی است، پس چرا تا این اندازه با احساسات و عواطف انسان هماهنگ و سازگار است؟ آیا کسی توانایی ارائه چنین چیزی را دارد که با گذشت هزاران سال و بدون وقفه، مطابقت و هماهنگی خود را با عواطف و احساسات درونی انسان حفظ کند؟ و آیا افراد توانمند و ماهر، میتوانند نظریهای را از پیش خود تراشیده و چنان در روح و روان انسان داخل کنند که آرزوی رسیدن به دنیایی ایدهآل در روح و روان انسان نهادینه شود و با احساسات وعواطف وی هماهنگ و سازگار باشد؟
بسیاری از آرزوها در این دنیا برآورده نمیشوند؛ انسان، فقط خواهان جهانی است که در آن زندگی باشد و بس، نه مرگ و نابودی؛ اما جهانی به او داده شده که علاوه بر زندگی، قانون مرگ و میر نیز در آن حاکم است.
جای بسی شگفت است که درحالی به انسان پیغام مرگ داده شود که در اثر تجربیات و تلاش خود، صلاحیت موفقترین زندگی را بدست آورده است! آمار و ارقام نشان میدهد که بسیاری از بازرگانان موفق لندن، در سن ۴۵ تا ۶۵ سالگی و دقیقاً در زمانی دچار سکته قلبی شدهاند که تجارتشان رونق گرفته و سود زیادی در عرصه تجارت بردهاند!
وینوود رید (winwood Reade) مینویسد: «شایان توجه است که آیا خداوند، با ما نسبت خویشاوندی دارد و آیا علاوه بر این دنیا، دنیای دیگری نیز هست که در آنجا براساس اعمالمان به ما پاداش داده شود؟ این مطلب نه تنها یک مسأله مهم فلسفی میباشد، بلکه سؤالی است که با اعمال ما ارتباط مستقیم دارد. پرسشی که تا حد بسیار زیادی به منافع ما بستگی دارد. زندگی دنیا، بسیار کوتاه و رفاه آن، در سطح بسیار پایینی است. بسیار اتفاق میافتد که مرگ ما انسانها، زمانی فرا میرسد که تازه به خواستههای خود رسیدهایم. اگر روشن شود که روش دیگری برای زندگی وجود دارد که انسان میتواند در آن به تمام خواستهها و خوشیهای خود برسد، غیر از انسان دیوانه و نادان، دیگر چه کسی میتواند چنین شیوهای را انکار کند؟» [۵۹].
آری! همین نویسنده، این آرزوی مهم و فطری را صرفاً به خاطر یک اشکال جزئی رد میکند و میگوید:
«تا کنون این نظریه، (یعنی اعتقاد به زندگی پس از مرگ) بسیار معقول و منطقی به نظر میرسید. اما بعد از دقت نظر معلوم شد که اعتقاد به آخرت، کاملاً بیهوده است و به راحتی میتوان بیهودهبودن آن را ثابت کرد. از آنجا که براساس این دیدگاه، انسانِ فاقدِ عقل (دیوانه)، مسئولیت گناهانش را بر دوش ندارد و به بهشت میرود، اما خردمندانی مانند گوته و روسو در دوزخ خواهند سوخت، لذا دیوانهبودن، بهتر از این است که انسان عاقل بوجود بیاید؛ از اینرو این سخن، بیهوده است» [۶۰].
این سخن، کاملاً شبیه گفته لرد کلوین است که از پذیرش تحقیق مکسویل (maxwell) سر باز زده بود.
لرد کلوین (kelvin) گفته بود تا من، نمونه ماشینی (machanical model) چیزی را درست نکنم، از درک آن عاجز هستم. به همین خاطر او، نظریه مغناطیسی و الکتریکی «مکسول» را قبول نکرد. بدین دلیل که این نظریه از عینک مادی او قابل رؤیت نبود. در دنیای طبیعت این امر بسیار شگفتآور است.
«سولیون» میگوید: بعضی افراد چنین گمان میکنند که طبیعت و فطرت باید بگونهای باشد که مهندسان امروزی، آن را در قالب کارخانه خود میسازند» [۶۱].
وینوود (winwood) گفته است:
«فیلسوف قرن بیستم با چه مجوزی چنین میاندیشد که دنیای خارج باید با تصورات و خواستههای او هماهنگ باشد»؟
بسیاری از دانشمندان معاصر از درک این نکته عاجزند که: حقیقت امر، نیازی به خارج ندارد؛ بلکه خود جهان خارج، به حقیقت امر محتاج است. وقتی حقیقت، این است که جهان هستی، خدایی دارد و ما باید برای تسویه حساب در محضر عدل او حاضر شویم، لذا همگان و از جمله دانشمندانی مانند روسو و گوته یا مردم عادی کوچه و بازار، باید زندگیشان را با اطاعت و فرمانبرداری از دستورات خدا سپری نمایند. رمز موفقیت ما، در پیروی از حقیقت نهفته است، نه در ستیز و مخالفت با آن. نویسنده مذکور از روسو و گوته نمیخواهد که خود را تغییر دهند و از آنجا که حقیقت، قابل تغییر نیست، لذا حقیقت را بیهوده میپندارد. این نویسنده به شخصی شبیه است که قانون حفظ اسرار و اطلاعات جنگی را بیهوده میداند تا از این طریق کارکرد یک نظامی، مورد ستایش قرار بگیرد و دانشمندی همچون روزنبرگ (Rosen berge) وهمسر زیبایش با صندلی برقی اعدام شوند.
از میان موجودات دنیا، انسان، تنها موجودی است که به تصور فردا (tomarrow) اعتقاد دارد. این ویژگی، منحصر به انسانهای آینده نگری است که برای آیندهای بهتر تلاش میکنند. تردیدی نیست که بسیاری از حیوانات نیز برای آینده خود میکوشند. مثلاً مورچهها در فصل تابستان غذای زمستان را ذخیره میکنند؛ بعضی از پرندگان برای جوجههایی که در آینده از تخم بیرون میآیند، لانه میسازند. اما این عمل حیوانات، صرفاً از روی غریزه و بدون شعور انجام میگیرد و آنها برای رفع نیازهای آینده خود، عمداً و بااراده چنین نمیکنند؛ بلکه این عمل، از سوی حیوانات، بدون اراده و بنابر غریزه صورت میگیرد. آیندهنگری، به یک نوع تصور فکری نیاز دارد و این ویژگی، فقط در انسان دیده میشود و هیچ موجود زنده دیگری از تصور فکری بهرهمند نیست.
این تفاوت انسان با سایر موجودات زنده، نشان دهنده این است که انسانها در برابر موجودات دیگر باید از فرصتهای بیشتری بهرهمند شوند. زندگی سایر حیوانات فقط زندگی امروزی است و زندگی آنها فردایی ندارد. اما از ارزیابی انسان چنین بر میآید که او باید فردایی داشته باشد و انسان بدون فردا با نظام فطرت و طبیعت، منافی و ناسازگار است.
بعضی میگویند که رنجها، شکستها و ناکامیهای زندگی، ما را به زندگی بهتر، امیدوار میکند و توقع زندگی بهتر را به وجود میآورد. در امنیت و آسایش ایجاد چنین باوری ناممکن است. مثلاً بردگان روم در سطح وسیعی به مسیحیت گراییدند. زیرا مسیحیت، آنان را به آسایشی در آسمانها امیدوار میکرد. پیشرفت دانش ضمن افزایش آسایش انسان، تصور زندگی در جهانی دیگر را از بین میبرد.
اما تاریخ چهارصد ساله دانش و تکنولوژی، چنین چیزی را تأیید نمیکند. نخستین ارمغان و رهآورد پیشرفت تکنولوژی، این بود که گروه کوچک سرمایهدار موفق شد وسایل و امکاناتی به دست بیاورد و انبوه ثروت وسرمایه را به سوی خود جلب کند و قشر پرولتار و کارگر را نابود نماید و آنان را محتاج و خادم خود بگرداند. شرح و جزئیات بسیار خطرناک این جریان را میتوان در کتاب مارکس، به نام «سرمایه» (capital) مشاهده نمود. کتاب مذکور، فریاد و فغان پردرد طبقه پرولتاری (کارگر) است. همان طبقه پرولتاری که در قرن هجدهم و نوزدهم، سیستم صنعتی و نظام سرمایهداری، زمینۀ به وجود آمدن آن را فراهم کرد. واکنشها شروع شد و در اثر سعی و تلاش صد ساله پرولتاری، وضعیت تا حد زیادی دگرگون گردید. اما این تغییرات فقط در ظاهر قضیه بود. هرچند که دستمزدها بالا رفت و کارگران نسبت به روزهای گذشته مزد بیشتری دریافت میکردند، اما رفاه و آسایش کارگران کمتر شد و میزان محرومیتشان، به مراتب نسبت به گذشته افزایش یافت. پیشرفت دانش و تکنولوژی، انسان را از بعضی مظاهر مادی بهره مند کرده، اما نتوانسته است به انسان، خوشی و آرامش قلب دهد. این گفته بلک «Black» درباره تمدن نوین کاملاً صحت دارد که:
A Mmark in enery face I meet
Marks of weakness, marks of woe
یعنی: من، در هر چهرهای، علامتی مشاهده میکنم؛ علامت ضعف وعلامت آه و اندوه را.
برتراند راسل اعتراف کرده بود: حیوانات در دنیای ما خوشحال هستند. درحالی که انسانها به این سرور و خوشحالی سزاوارترند، اما نعمت خوشحالی در دنیای جدید برای آنان میسر نیست [۶۲].
بنا بر تعبیر راسل اکنون وضعیت بگونهای است که مردم میگویند: رسیدن به خوشحالی اصلاً ممکن نیست [۶۳].
خوشحالی در دنیای امروز یک امر غیرممکن شده است. واقعیت، این است که پیشرف دانش و تکنولوژی، موجب پیشرفت خانهها شده، اما آرامش و آسایش را از دلها سلب نموده است. دستگاهها و ماشینهای بسیار مجهزی اختراع شده، اما انسانهایی که از این دستگاهها و کارخانهها استفاده میکنند، از نعمت سکون و آرامش محرومند. آری! این است دستاورد پیشرفت دانش و تکنولوژی چهارصد ساله. با توجه به اضطراب و جنگ سرد و گرمی که در اثر رقابت کشورهای پیشرفته از لحاظ دانش و تکنولوژی، در جهان حاکم است، چگونه و بر مبنای چه دلیلی باور کنیم که دانش و تکنولوژی، توانسته یا میتواند یک محیط امن و آرام برای انسانی فراهم کند که در جستجوی آرامش است؟
[۵۹] Martyrdom of Man, P.۴۱۴. [۶۰] Martyrdom of Man, P.۴۱۵. [۶۱] JWN Sulivan, The Limitations of Science, P. ۹ [۶۲] Canquest of Happiness, P. ۱۱. [۶۳] Canquest of Happiness, P. ۹۳.