راه نجات از شر غلاة - بحث غلاة

فهرست کتاب

أئمۀ اطهار علیهم السلام از قائلین به چنین عقیده‌ای بری و بیزار بودند

أئمۀ اطهار علیهم السلام از قائلین به چنین عقیده‌ای بری و بیزار بودند

اینک پس از ده آیه از آیات شریفۀ قرآن که حاکم و حاکی به عدم علم غیب پیغمبران و امامان است، در این کتاب ده حدیث از کتب معتبرۀ شیعه که قرآن کریم نیز مصدق آن است می‌آوریم و چنان‌که عادت ماست در هر مطلبی به ده دلیل و حجَّت قوی اکتفا می‌نماییم، که «تلك عشرة كاملة» و گمان داریم که برای جویندگان حقیقت واهل انصاف کافی باشد.

١- در رجال کشّی، چاپ کربلاء (ص ٢٥٢) و أمالی شیخ مفید (ص ١٤) «........عَنِ ابْنِ الـمغِيرَةِ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الـحسَنِ (أي الإمام موسى الكاظم) أَنَا وَيَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللهِ بْنِ الـحسَيْنِ، فَقَالَ يَحْيَى: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنَّهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّكَ تَعْلَمُ الغَيْبَ؟! فَقَالَ: «سُبْحَانَ اللهِ ضَعْ يَدَكَ عَلَى رَأْسِي فَوَاللهِ مَا بَقِيَتْ فِي جَسَدِي شَعْرَةٌ وَلا فِي رَأْسِي إِلا قَامَتْ. قَالَ ثُمَّ قَالَ: لا وَاللهِ مَا هِيَ إِلا رِوَايَةٌ عَنْ رَسُولِ اللهِ ص» «من و یحیى بن عبد الله بن الحسن در نزد حضرت موسى بن جعفر  أ بودیم، یحیى به آن حضرت عرض کرد: فدایت شوم، مردم چنین می‌پندارند که تو علم غیب می‌دانی، حضرت فرمود: منزَّه است خدا، دست خود را بر سر من بگذار، به خدا سوگند، که در بدن و سر من مویی نماند مگر این‌که سیخ شد! آن‌گاه فرمود: نه به خدا اینها که ما می‌گوییم غیب نیست بلکه روایتی است از رسول خدا  ص».

یعنی آن‌چه به رسول خدا وحی شده است، از اخبار غیبیه، ما آنرا به طریق روایت نقل می‌کنیم.

٢- پس از آن‌که حضرت امیر المؤمنین  ÷ پاره‌ای از اخبار تُرک و أخبار آینده را خبر داد یکی از اصحاب او عرض کرد: یا أمیر المؤمنین علم غیب به تو عطا شده است؟ حضرت به آن مرد که از طائفۀ کلب بود فرمود «يَا أَخَا كَلْبٍ! لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وإِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ» «ای برادر کلبی اینها که می‌گفتم علم غیب نیست، اینها مطالبی است که می‌توان از دانشمندی یاد گرفت». یعنی من از دانشمندی (که رسول خداست) یاد گرفته‌ام.

آن‌گاه فرمود: «وإِنَّمَا عِلْمُ الغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ ومَا عَدَّدَهُ اللهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ.... الآيَةَ. فَيَعْلَمُ اللهُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الأرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وقَبِيحٍ أَوْ جَمِيلٍ وسَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ وشَقِيٍّ أَوْ سَعِيدٍ ومَنْ يَكُونُ فِي النَّارِ حَطَباً أَوْ فِي الجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً، فَهَذَا عِلْمُ الغَيْبِ الَّذِي لايَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلا اللهُ، ومَا سِوَى ذَلِكَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللهُ نَبِيَّهُ ص فَعَلَّمَنِيهِ ودَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي وتَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوَانِحِي..» (نهج البلاغة، الـخطبة ١٢٨)» «همانا علم غیب علم ساعت است و آن‌چه را که پروردگار در فرمودۀ خود در قرآن مجید برشمرده است که نزد خدا علم هنگام قیامت است باران را فرو می‌فرستد [و وقت آن را می‌داند] و آن‌چه در رحم [مادران] است، می‌داند، و هیچ کس نمی‌داند که فردا چه می‌کند، و نمی‌داند در کدام سرزمین خواهد مرد. همانا خداوند بسیاردانا و آگاه است. پس خدای سبحان است که می‌داند آن‌چه در رحم‌ها است از پسر و دختر و زشت یا زیبا و سخی یا بخیل و نگون بخت یا خوشبخت و این‌که چه کسی هیزم جهنّم خواهد بود یا در بهشت‌ها با پیغمبران همنشین خواهد شد. اینها علم غیبی است که جز خدا احد کسی آن را نمی‌داند اما آن‌چه غیر از اینها است علمی است که خدا به پیغمبرش آموخته است، و آن حضرت هم به من آموخت و دربارۀ من دعا کرد که آن علوم را سینۀ من حفظ کند و پهلوهای من آن‌ها را در خود بگنجاند». (نهج‌البلاغه، خطبۀ ١٢٨).

بدیهی است علومی که در سینه حفظ شود و در پهلو بگنجد علم غیب نیست که در همۀ ساعات، از حوادث جهان و رویدادهای عالم امکان کسی مطّلع شود، بلکه علمی ‌است که هرکس می‌تواند به دیگری القاء کند.

٣- ایضاً در رجال کشی که از کتب مشهور شیعه به تلخیص شیخ طوسی است (ص ٢٤٨) چنین آمده: «عَنْ عَنْبَسَةَ بْنِ مُصْعَبٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللهِ  ÷: أَيَّ شَيْ‏ءٍ سَمِعْتَ مِنْ أَبِي الخَطَّابِ؟ قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّكَ وَضَعْتَ يَدَكَ عَلَى صَدْرِهِ وَقُلْتَ لَهُ عِهْ وَلَا تَنْسَ! وَإِنَّكَ تَعْلَمُ الغَيْبَ وَإِنَّكَ قُلْتَ لَهُ عَيْبَةُ عِلْمِنَا وَمَوْضِعُ سِرِّنَا أَمِينٌ عَلَى أَحْيَائِنَا وَأَمْوَاتِنَا! قَالَ: لَا وَاللهِ مَا مَسَّ شَيْ‏ءٌ مِنْ جَسَدِي جَسَدَهُ إِلَّا يَدَهُ. وَأَمَّا قَوْلُهُ: إِنِّي قُلْتُ أَعْلَمُ الغَيْبَ! فَوَ اللهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ مَا أَعْلَمُ. فَلَا آجَرَنِيَ اللهُ فِي أَمْوَاتِي وَلَا بَارَكَ لِي فِي أَحْيَائِي إِنْ كُنْتُ قُلْتُ لَهُ. قَالَ: وَقُدَّامَهُ جُوَيْرِيَةٌ سَوْدَاءُ تَدْرُجُ، قَالَ: لَقَدْ كَانَ مِنِّي إِلَى أُمِّ هَذِهِ أَوْ إِلَى هَذِهِ كَخَطَّةِ القَلَمِ فَأَتَتْنِي هَذِهِ فَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الغَيْبَ مَا كَانَتْ تَأْتِينِي. وَلَقَدْ قَاسَمْتُ مَعَ عَبْدِ اللهِ بْنِ الحَسَنِ حَائِطاً بَيْنِي وَبَيْنَهُ فَأَصَابَهُ السَّهْلُ وَالشِّرْبُ وَأَصَابَنِي الجَبَلُ. وَأَمَّا قَوْلُهُ: إِنِّي قُلْتُ هُوَ عَيْبَةُ عِلْمِنَا وَمَوْضِعُ سِرِّنَا أَمِينٌ عَلَى أَحْيَائِنَا وَأَمْوَاتِنَا، فَلَا آجَرَنِيَ اللهُ فِي أَمْوَاتِي وَلَا بَارَكَ لِي فِي أَحْيَائِي إِنْ كُنْتُ قُلْتُ لَهُ شَيْئاً مِنْ هَذَا قَطُّ!» «عَنْبَسَه بْنِ مُصْعَب گفت: حضرت صادق ÷ به من فرمود: از أبو الخطاب چه شنیدی؟ عرض کردم: از او شنیدم که می‌گفت: تو دست بر سینۀ او نهاده و گفته‌ای حفظ کن و فراموش مکن؛ و این‌که تو غیب می‌دانی و این‌که تو به او فرموده‌ای تو خزانۀ علم ما و محرم اسرار ما هستی، بر زندگان و مردگان ما أمینی! حضرت فرمود: بدن من بدن او را مَسّ نکرده است مگر دستش را، به خدای یکتا که جُز او خدایی نیست سوگند که من علم غیب نمی‌دانم، خدا مرا دربارۀ رفتگانم أجر و پاداش ندهد و زندگیم را مبارک نکند اگر من چنین چیزی گفته باشم! حضرت در حالی که اینگونه اظهار برائت می‌کرد دخترکی سیاه چهره در جلوی او راه برفت، فرمود مرا با مادر این دخترک یا خود این دختر فاصله‌ای به قدر گردش قلم (اندک فاصله‌ای) بود، بنابراین این دختر به این کیفیت برای من آمد، پس اگر من علم غیب داشتم لا أقل این دختر به این کیفیت نمی‌آمد، ابا عبد الله بن الحسن باغی بین من و او به شرکت بود که تقسیم کردیم. قسمت آباد و هموار به او اصابت کرد و قسمت سنگستان به من. پس اگر من علم غیب داشتم هر آینه آن قسمت آباد و هموار به من می‌رسید و آن قسمت سنگستان به او اصابت می‌کرد! و امّا این‌که او گفته است که من به او گفته‌ام که او خزانۀ علم ما و محرم اسرار ما است و بر زندگان و مردگان ما امین است، پس خدا مرا دربارۀ أمواتم أجر و پاداش ندهد و زندگانیم را مبارک نگرداند اگر من چنین چیزی هرگز به او گفته باشم».

٤- چنان‌که مرحوم شیخ عبّاس قمی نوشته است: مسعودی از یحیی بن هرثمه روایت کرده که..... آن حضرت (امام هادی) را از مدینه حرکت دادم و خودم قائم به خدمات او بودم و با آن حضرت خوش‌رفتاری می‌نمودم پس در آن أیام که در راه بودیم روزی دیدم آن حضرت را که سوار شده لکن جامۀ بارانی پوشیده و دُم اسب خود را گره زده، من تعجّب کردم از این کارِ او زیرا که آن روز آسمان صاف و بی‌ابر بود و آفتاب طلوع کرده بود پس نگذشت مگر زمان کمی که ابری در آسمان ظاهر شد و باران بارید مانند دهان مَشک و رسید به ما از باران أمر عظیمی پس آن حضرت رو کرد به من و فرمود می‌دانم که منکر شدی و تعجّب کردی آن‌چه را که دیدی از من و گمان کردی که من می‌دانستم از أمر باران آن‌چه را که تو نمی‌دانستی. چنین نیست که تو گمان کرده‌ای لکن من زیست کرده‌ام در بادیه و می‌شناسم بادی را که در عقب، باران دارد و چون صبح کردم بادی که وزید من بوی باران از آن شنیدم لا جرم تهیۀ آن را دیدم.......... الخ (منتهی الآمال، کتاب فروشی اسلامیه، ج٢، ص٣٧٨)[١٤].

٥- در کتاب «أصول الکافی» (باب الإشارة والنّصّ عَلَى الـحسن بن عليّ  أ) و در «نهج البلاغة» و در «اثبات الوصیة مسعودی» (ص١٥٣) با اندک اختلاف آمده است: «أنه لـمـا ضرب ابن ملجم -لعنه الله- أمير الـمؤمنين  ÷ وحُمل إلى منزله «فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: كُلُّ امْرِئٍ مُلاقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِهِ. الأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ وَالهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ. كَمْ أَطْرَدْتُ الأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الأَمْرِ فَأَبَى اللهُ إِلاَّ إِخْفَاءَهُ هَيْهَاتَ عِلْمٌ مكنونٌ مَخْزُون!» «هنگامی که ابن ملجم ـ لعنه الله ـ أمیر المؤمنین  ÷ را ضربت زد و آن حضرت را به منزلش حمل کردند دستور داد وساده‌ای برای او بیفکنند، آن‌گاه خدا را حمد و ثنا گفت، سپس فرمود: هر کسی از آن‌چه فرار می‌کند (یعنی از مرگ) سر انجام آن را ملاقات خواهد کرد، و نفس خود به سوی اجل کشیده می‌شود، و گریختنِ از اجَل، خود رسیدن به أجل است، چه قدر روزها را پشت سر گذاشتم که از مکنون این امر (پوشیدگی أَجَل) کاوش و تحقیق کردم لیکن خدای ـ جَلَّ ذِکرُهُ ـ از آن ابا داشت جُز إخفای آن را (یعنی خدا همواره آن را پوشیده می‌داشت) هیهات که آن علمی است پوشیده و پنهان».

این جملات در آخرین ساعات عمر شریف آن حضرت خود بهترین دلیل قاطع است که جنابش به وضع کشته شدنش آگاه نبوده است، با این‌که فوق العاده بدان علاقمند بوده است. در عین حال سنگ محکمی است بر دهان غالیان ژاژخای که می‌گویند آن حضرت از علم غیب آگاه بوده و حتّی در مسجد قاتل خود را برای انجام قتل بیدار نمود. لعنة الله على الغالين الـمشركين.

٦- محمّد بن ادریس العجلی الحلّی در کتاب شریف خود السّرائر (ص٤٨٦) در مستطرفات آن از کتاب محمّد بن علی بن محبوب آورده است که او از عبّاس از حمّاد بن عیسی از ربعی بن عبد الله از فضل روایت کرده است که: قال: «ذكرتُ لأبي عبدالله  ÷ السهوَ فقال: وَينفلتُ من ذلك أحدٌ؟! ربما أقعدتُ الـخادمَ خَلفي يحفظ علىَّ صلاتي» «در خدمت حضرت صادق  ÷ سهو را یاد آورد شدم حضرت فرمود: مگر ممکن است کسی از سهو بر کنار ماند، بسا می‌شود که من خدمت‌گزار خود را در پشتِ سرم وامی‌دارم تا حساب نماز مرا نگه دارد» (عدد رکعات آن را محافظت نماید).

بدیهی است امامی که گاهی افعال نماز خود را به کمک دیگری حفظ می‌کند نمی‌تواند عالم به غیبی باشد که ﴿لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ [سبأ: ٣]!.

و هر کس چنین عقیده‌ای داشته باشد یا دیوانه است که باید او را در دار المجانین به زنجیر کشید و اگر نه مشرکی است که باید سزای مشرکان را در کنار او نهاد.

٧- در رجال کشی (ص٢٥٢)...... «قُلْتُ لأبِي عَبْدِ اللهِ  ÷: إِنَّهُمْ يَقُولُونَ! قَالَ: وَمَا يَقُولُونَ؟؟ قُلْتُ: يَقُولُونَ يَعْلَمُ قَطْرَ الـمطَرِ وَعَدَدَ النُّجُومِ وَوَرَقَ الشَّجَرِ وَوَزْنَ مَا فِي البَحْرِ وَعَدَدَ التُّرَابِ؟ فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ! فَقَالَ: سُبْحَانَ اللهِ! سُبْحَانَ اللهِ! لا وَاللهِ مَا يَعْلَمُ هَذَا إِلا اللهُ» «ابو‌بصیر گفت: به حضرت صادق  ÷ عرض کردم که مردم چیزهایی می‌گویند، فرمود: چه می‌گویند؟ گفتم می‌گویند که تو شمارۀ قطره‌های باران و عدد ستارگان و برگ درختان و وزن آن‌چه در دریاست و شمارۀ خاک‌ها را می‌دانی؟ حضرت دست خود را به طرف آسمان بلند کرده فرمود: منزّه است خدا، منزّه است خدا، نه، به خدا سوگند این خبرها را هیچ کس نمی‌داند جُز خدا».

با این‌که دانستن این چیزها هم کسی را: ﴿عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِۖ لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ [سبأ: ٣].... و مدبّر کون و مکان نمی‌کند، مع هذا امام  ÷ آن‌ها را از خود نفی و منحصر به خدا می‌کند.

٨- در تهذیب الأحکام شیخ طوسی چاپ نجف (ج٣، ص٤٠) حدیث ١٤٠ و در جلد ١٨ بحار، چاپ کمپانی (ص٦٢٥)....... «عَلِيُّ بْنُ الـحكَمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ العَرْزَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ  ÷ قَالَ: صَلَّى عَلِيٌّ  ÷ بِالنَّاسِ عَلَى غَيْرِ طُهْرٍ وَكَانَتِ الظُّهْرَ فَخَرَجَ مُنَادِيهِ أَنَّ أَمِيرَ الـمؤْمِنِينَ  ÷ صَلَّى عَلَى غَيْرِ طُهْرٍ فَأَعِيدُوا وَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الغَائِبَ». «حضرت صادق ÷ فرمود: أمیر المؤمنین علی  ÷ نماز جماعت را با مردم ندانسته بدون وضو یا غسل خواند و آن نماز ظهر بود، پس داخل منزل شد، آن‌گاه منادی آن حضرت بیرون آمد و اعلام کرد که: أمیر المؤمنین نماز را بدون طهارت (غسل یا وضو) خوانده است پس نماز را اعاده کنید و باید حاضر به غائب ابلاغ کند».

آیا چه احمقی باور می‌کند که علی  ÷ که نماز در نظر او عزیزترین کارها و عبادت است و با این حال ندانسته بدون طهارت نماز بخواند، چنین کسی عالم به غیب و اسرار آسمان و زمین است که: ﴿لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ خدا لعنت کند غالیان و بافندگان آن موهومات و گمراه کنندگان را.

٩- در بسیاری از احادیث وارد شده که راسخون در علم أئمّۀ أطهار می‌باشند چنان‌که در اصول کافی، بابی باز کرده است: «بَابُ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي العِلْمِ هُمُ الأَئِمَّةُ » و در تفسیر قمی و البرهان نیز احادیثی در این مطلب آمده است.

هرچند این صفت (راسخ در علم) شامل هر شخص دانشمندی است که در علم راسخ باشد چنان‌که خدای متعال این صفت را دربارۀ علمای یهود و نصاری قائل شده است آن‌جا که می‌فرماید: ﴿لَّٰكِنِ ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ مِنۡهُمۡ [النساء: ١٦٢] امّا چون در احادیث شیعه مخصوصاً در اصول کافی از حضرت صادق  ÷ روایت شده که فرموده: «الرَّاسِخُونَ فِي العِلْمِ أَمِيرُ الـمؤْمِنِينَ وَالأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ  » راسخان در علم حضرت علی و امامان پس از اویند.

ما نیز از فرمایش خود أمیر المؤمنین  ÷ استفاده کرده، صفت ایشان را در نداشتن علم غیب می‌آوریم که در صفت راسخین فی العلم می‌فرماید: «وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي العِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الـمَضْرُوبَةِ دُونَ الغُيُوبِ الإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الغَيْبِ الـمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللهُ تَعَالَى اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً وَسَمَّى تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يُكَلِّفْهُمُ البَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً.....» [نهج البلاغه، الخطبه ٩١]» «بدان که همانا راسخین در علم آنان‌اند که خدا ایشان را بی‌نیاز گردانیده است از این‌که پرده‌هایی که در مقابل غیب‌های جهان زده شده است خود را به زحمت اندازند و اقرار می‌کنند بدانچه از غیب‌هایی که در حجاب است از تفسیر آن جاهل‌اند. پس خدا اعتراف ایشان را به عجز و ناتوانی از دسترس بدانچه نمی‌توانند به علم آن احاطه یابند، مدح فرموده است و ترک تعمّق ایشان را در چیزهایی که بحث از کنه آن را خدا به ایشان تکلیف نکرده است، رسوخ نامیده است».

مراد حضرت در این‌جا ندانستن تأویل متشابهات قرآن است که در آن می‌فرماید: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُ [آل عمران: ٧] تأویل آن را جز خدا نمی‌داند.

پس ائمّه علیهم السلام که راسخون در علم‌اند به تعریف أمیر المؤمنین  ÷ تأویل متشابهات قرآن را نمی‌دانند و به جهت إقرار به جهل خود ممدوح خدای جهان‌اند تا چه رسد به همۀ رویدادهای عالم امکان! حال من نمی‌دانم این غالیان دیوانه زمان ما با این بیان، چه می‌گویند؟

١٠- در احتجاج طبرسی و در جلد هفتم بحار چاپ کمپانی (ص٣٤٥) از جمله توقیعاتی که از جانب امام دوازدهم در ردّ بر غالیان به دست محمّد بن علی بن هلال کرخی صادر شده است این توقیع شریف است که ما آن را در خاتمۀ این احادیث ده‌گانه می‌آوریم لِيَكُونَ خِتامُهُ مِسْكاً. و آن توقیع رفیع چنین است:

«يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ! تَعَالَى اللهُ   عَمَّا يَصِفُونَ سُبْحَانَهُ وَبِحَمْدِهِ لَيْسَ نَحْنُ شُرَكَاءَهُ فِي عِلْمِهِ وَلا فِي قُدْرَتِهِ ‏بَلْ لا يَعْلَمُ الغَيْبَ غَيْرُهُ كَمَا قَالَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ [النمل: ٦٥]،......‏ تا آن‌جا که می‌فرماید: «يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ قَدْ آذَانَا جُهَلاءُ الشِّيعَةِ وَحُمَقَاؤُهُمْ وَمَنْ دِينُهُ جَنَاحُ البَعُوضَةِ أَرْجَحُ مِنْهُ وَأُشْهِدُ اللهَ الَّذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَكَفَى بِهِ شَهِيداً وَمُحَمَّداً رَسُولَهُ وَمَلائِكَتَهُ وَأَنْبِيَاءَهُ وَأَوْلِيَاءَهُ وَأُشْهِدُكَ وَأُشْهِدُ كُلَّ مَنْ سَمِعَ كِتَابِي هَذَا أَنِّي بَرِي‏ءٌ إِلَى اللهِ وَإِلَى رَسُولِهِ مِمَّنْ يَقُولُ إِنَّا نَعْلَمُ الغَيْبَ أَوْ نُشَارِكُ اللهَ فِي مُلْكِهِ أَوْ يُحِلُّنَا مَحَلاً سِوَى الـمحَلِّ الَّذِي نَصَبَهُ اللهُ لَنَا وَخَلَقَنَا لَهُ أَوْ يَتَعَدَّى بِنَا عَمَّا قَدْ فَسَّرْتُهُ لَكَ وَبَيَّنْتُهُ فِي صَدْرِ كِتَابِي فَكُلُّ مَنْ‏ فَهِمَ كِتَابِي وَلَمْ يَرْجِعْ إِلَى مَا قَدْ أَمَرْتُهُ وَنَهَيْتُهُ فَلَقَدْ حَلَّتْ عَلَيْهِ اللَّعْنَةُ مِنَ اللهِ وَمِمَّنْ ذَكَرْتُ مِنْ عِبَادِهِ الصَّالِحِينَ». «ای محمّد بن علی، خدای   برتراست از آن‌چه او را وصف می‌کنند منزّه است او و ما به حمد او مشغولیم، ما در علم خدا و در قدرتش شرکتی نداریم بلکه غیب را جُز او کسی نمی‌داند چنان‌که در محکم کتاب خدای تعالی است که می‌فرماید: (ای محمّد) بگو: هیچ کس نه در آسمان‌ها و نه در زمین جُز خدا غیب نمی‌داند..... ای محمّد بن علی جاهلان شیعه و احمقان‌شان و کسانی که بال پشه بر دین آنان رجحان دارد ما را آزار داده اذیت می‌کنند، و من الله را که جُز او خدایی نیست و برای شهادت همو کافی است، شاهد می‌گیرم و هم‌چنین محمّد رسول او را و فرشتگان و پیغمبرانش را و نیز هر کسی را که این نامۀ مرا بشنود گواه می‌گیرم که من به جانب خدا و رسول او بیزارم از آن کسی که بگوید ما علم غیب می‌دانیم پس هر کسی که این نامۀ مرا بفهمد و بدانچه او را امر کرده و نهی نمودم باز نگردد در حقیقت لعنت از جانب خدا و از جانب بندگان صالح او (فرشتگان و پیغمبران) که ذکر کردم بر او واجب و حلال است.

این ده روایت است که از کتب معتبرۀ شیعه از فرمایش خود ائمّه علیهم السلام در عالم به غیب نبودن امامان، آوردیم. ﴿تِلۡكَ عَشَرَةٞ كَامِلَةٞ[١٥].

قبل از این بیش از ده آیه از آیات شریفۀ قرآن در این‌که نه پیغمبر ونه هیچ بشری از علم غیب اطّلاعی دارد با تفسیر از بهترین کتب تفسیری شیعه «التّبیان» آوردیم و آن کس که به خدا و رسول ایمان داشته باشد هر چند عقل و وجدانش هم کم و کوتاه باشد نمی‌تواند ادّعای علم غیب دربارۀ پیغمبر یا امامی نماید آن هم علم غیبی که ﴿لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ [سبأ: ٣]!.

حال کسی نمی‌داند که چه مرضی عارض این بیماران از ایمان و یاران شیطان است که بدون هیچ انگیزۀ عقلی و بدون هیچ دلیل شرعی و وجدانی معتقد شده‌اند که مخلوقی محصور و مرزوق و محدود و محتاج، حاکم بر موجودات و مدّبر کائنات و عالم بر غیب أرضین و سماوات است و با این همه تودهنی که از عقل و وجدان و حدیث و قرآن می‌خورند از کفر خود برنگشته هم‌چنان در تیه ضلالت حیران و سرگردان‌اند، و مانند غریقی به هر حشیشی تشبّث می‌کنند که چند حدیث مجهول از حیث سند و مجعول از حیث متن و منفور از حیث معنی و ملعون از حیث اعتنا درپاره‌ای از کتب قدماء سفهاء باقی مانده است و با این همه تهدید و توعید از خدا شرم و از عقل و وجدان آزرم نمی‌کنند!!.

***

[١٤]- مخفی نماند که مولّف محترم( در چاپ اوّل این کتاب حدیث سوّم باب ١٠٣ «أصول کافی» را که مجلسی آن را مجهول دانسته است؛ آورده بود و دربارۀ آن نوشته بود: به علّت تشویش و اضطرابی که در جملات این حدیث هست شارحینِ «کافی» حتىّ مجلسی نتوانسته است مطلبی به دست بیاورد و علّت آن، این است که غالیان راضی به صدور اینگونه احادیث نیستند لذا سعی می‌کنند که صورت آن را منسوخ کنند. امّا به هر صورت سیاق حدیث مقصود را می‌رساند و حجّت تمام است و... نگارنده دربارۀ این حدیث و احادیث متعارض الأجزاء در تحریر دوّم کتاب «عرض أخبار أصول بر قرآن و عقول» (ص ٥٠٤ و ٥٢٧ تا ٥٣٠) تا حدودی سخن گفته‌ام و در این‌جا تکرار نمی‌کنم امّا قبلاً با مولّف گرامی مکاتبه کرده و تغییر حدیث مذکور با حدیثی دیگر را به ایشان پیشنهاد کرده بودم. آن بزرگوار ( پذیرفت و اجازه داد حدیث فوق جایگزین حدیث قبلی شود (برقعی).

[١٥]- «اين ده تمام است».