سخنرانی مؤلف در صحن حسینی علیه السلام
در اربعین سال ١٣٦٩ هجری قمری طبق تقاضا و امر حضرت علامه خالصی[٢٩٥] -رحمة الله عليه- در کربلا در صحن مطهر حسینی ÷ در حضور بیش از چند هزار تن زائر عرب و عجم، این بنده خطابهای ایراد کردم و در آن سخنرانی به این قضیه پرداختم که چرا این همه فعالیت و صرف اموال و اوقات ایرانیان در امور دینی مثمر ثمر نیست؟! و نتیجه گرفتم که علت آن وضع بد و غلط تبلیغات دینی است که با روح حقیقت و اسلام موافق نبوده و آلوده به موهومات و خرافات است، و از این همه ارادت و اشتیاق ایرانیان به اهل بیت رسالت و بذل این همه اموال و اوقاتی که به عقیده خود در امور دینی مصروف میدارند نتیجهی مفیدی گرفته نمیشود!.
مثلاً همین زائرینی که در چنین سالی، با آن همه سختیها و مشکلاتی که در راه زیارت برای آنان فراهم شده با این حال به نیروی علاقه و ایمان، خود را با سینه سوزان و چشم گریان به این آستان میرسانند.
اما نتیجهای که از این مسافرت میبرند، مگر جز این است که به پندار خود و در نتیجه تبلیغات غلط میپندارند جوالهای [کوله باری یا کوله پشتی] پر از گناه چندین ساله خود را آورده در مرقد مطهر حسینی خالی کرده! اینک سبکبار و آمرزیده برگشته تا باز برای پرکردن آن حال و مجال بیشتری بیابند! حداقل با همین عمل، ادای دین کرده و مقادیر بسیاری هم از خدا طلبکارند!.
ارمغانی که از این مسافرت برای خویشان و همشهریان خود میبرند چیزی جز تعریف گنبد و گلدسته و چگونگی صحن و بارگاه و قیمت پارچه و اجناس و خرمای کربلا نیست!.
در حالی که اگر ما تشکیلات صحیح و سازمان تبلیغات با تربیت درست اسلامی داشتیم میبایست با تماشای مزار این خونین کفنانی که در راه حمایت اسلام و حفظ آن از تجاوز جنود شیطان این چنین وجود خود را در طبق اخلاص گذاشته و آن را در راه معشوق حقیقی خود درباختهاند عبرت بگیریم و متأثر شویم، هرگاه این منظر با آن کیفیت درخور و شایستهی خود، تبلیغ و تشریح شده بود باید آن چنان روح از خودگذشتگی در بینندگان قربانگاه این قربانیان برانگیزد که آنان را در طریق جانبازی همچون پیش آهنگان و پیشوایان خود برای جانبازی در راه دین خدا سر از پا نشناسند!.
اگر ما رهبران و عالمان و مبلغان دانا و دلسوز و متدین و شایستهای داشتیم میتوانستند از این منظرهی همتزا و شورانگیز، جانبازانی تربیت کنند که در راه مجد و شرف و دین و حفظ حدود اسلامی با دمیدن روح شهادت طلبی، چون کوهی آتشفشان و دریایی پر تلاطم و خروشان باشند!.
برای تشویق به فداکاری و جانبازی و تحریک به سوی شرف و سرافرازی چه بیانی رساتر و چه زبانی گویاتر از مشاهدهی قبور مجاهدان گلگون کفنی است که در این صحرای سوزان با لبانی از عطش، داغ بسته و رخسارهایی به جهاد پرداخته و در میدان عشق، سر و دست و جان و تن درباختند که جهانیان را به حیرت وشگفتی انداختند!.
چه خوب بود به جای این بارگاه پرجلال و جبروت که از طلا و نقره و فیروزه و یاقوت که مورد پسند و آرزو و معشوق فراعنه و طاغوت است به همان صورت طبیعی قبر مندرس (کهنهی) شهید باقی میماند تا با تماشای آن ولو نگاهی سطحی باشد به قطعات سر و دست و انگشت و بینی قطعه قطعه و مثله مثله شده فدائیان اسلام و در این بیابان هولناک هریک در گوشهای پراکنده اما گویا وزندهاند. و لبهای تشنه داغمه بستهای که در کنار نهر سیال و مواج فرات در حسرت یک جرعه آب خشکیدهاند، و تصور جگرهای از سوز عطش تفتیده و شریان و وریدی که از کثرت تلاش و شدت کنکاش، دیگر از داد وستد و انبساط و انقباض خون بازماندهاند در تصور بینندهای بیدار که زائر این مزار است یقیناً همان عشق و حرارت آتشین را ایجاد میکند که این بدنهای نازنین را در تپش و جنبش واداشته بود!.
مگر همینان نبودند که در روز میعاد هریک چون برق و باد به کوشش و جهاد پرداخته و جان عزیز را در عزیزتر از جان یعنی در حمایت دین و حراست از اهل بیت درباختند؟
این پروانههای بال و پرسوخته در گرد شمع عالمافروز حسینی نه بلکه این ستارگان آسمان هدایت که در پیرامون آفتاب عالمتاب شهادت، همواره کسب نور کرده و به جهان بشریت فروغ میفروزند، آیا تماشای گور پرنورشان نمیتواند همان پرتو را در دلهای تاریک ما ایجاد کند که از ظلمات (تاریکیهای) مادیت بیرون آییم؟
قسم به خدا، اگر بتوانیم از ورای زرق و برق این شمع و چراغ و لوستر و پرده و صفحات طلا و قطعات نقره و زیورآلات دیگر که شایسته گور گبران و مردهپرستان و مانع جلوهی حقیقی شاهدان بزم شهادت است بنگریم، و با چشمی حقجوی به تماشای یوسفان مجلس جانبازی بنشینیم، نه تنها سر و دست و انگشتان را در سینی و صفحهی ارادت تسلیم بزم آرای این جهان میکنیم بلکه با قدم شتاب و عجله تا درب منزل رب الأرباب یعنی پروردگار عالمیان میدویم تا به تازیانه عشق خویش، مادامالعمر عذابمان کند یا در زاویه سکون وآرامش در سجنمان کشد!.
ای مشاطهگان بدسلیقه و ای آرایشگران زشتیآفرین شما را به حق سوگند میدهم که این ضریح سیمین را که محفوف به پارههای نقره و قطعههای طلاست از اطراف این قبور پرنور، بردارید و همان پیراهنهای خونین وکفنهای رنگین را که در ساعتهای واپسین بر بدنهای نازنین این شیران عرین بود به جای این زر و زیور، بر مزار منورشان بپوشانید و آن رجزهای آتشین را که در نفسهای آخرین از لبان تشنه و شیرینشان شنیده میشد به صورتی شایسته و با لحنی شورآفرین برخوانید تا از دیدن آن مناظر و شنیدن آن حماسه بار دیگر، کربلا، کربلا شود و از میان تماشاچیان آن معرکه، جوانانی چون حر ریاحی تمیمی و پیرانی چون حبیب بن مظاهر اسدی برخیزند، و در هنگامی که هیکل اسلام در اطراف و اقصای جهان فریاد: «هل من ناصر ينصرني، هل من معينٍ يعينني» یعنی: «آیا کسی هست که به داد من برسد و آیا کمک کنندهای هست که مرا کمک کند؟» برمیآورد به یاریش بشتابند، و از کربت غربت، نجاتش دهند، نه اینکه به غرور زیارت که ثواب آن را به خیال خام خود معادل چندین هزار حج و جهاد میپندارند نه تنها از دفاع و نصرت خودداری کرده بلکه به روشنی چشم دشمن! مغرورانه به فسق و فساد برخیزند چنانکه چنیناند!.
شما را به خدا، این ضریح سیمین و زرین که شایسته قبور سلاطین و فراعنه و جباران روی زمین است از روی این تربت پاک که مورد تحسین فرشتگان و مقربین است دور کنید و همان مزار خاکی پسر ابوتراب ÷ را که با بدن چاک چاک در آن خفته است، چنانکه باید نمایش دهید. و اگر فزون طلبید نمونهای از پیراهن خونآلود با تیرهای زهرآگین که داشت بدان اضافه کرده، روی قبر شریف بیفکنید و آنگاه مرثیهسرایی شورانگیز را که بتواند حق مطلب را ادا کند وادارید که از همهی حالات، خاصه از آخرین ساعات زندگی حیات آفرین حسین، داستان عاشقی و جانبازی سرور جوانان بهشت را برای حاضرین مجسم کند که چگونه، با بدنی چاک چاک و لبهای خشک پر از خون و خاک و زخمهای سوزان و جگری از عطش بریان و دلی از داغ جوانان پژمان و چشمانی از حیرت و حسرت به سوی خواهران و زنان و کودکانش نگران که سرنوشت جگرخراش این بیپناهان در این بیابان در میان انبوه دشمنان، چه خواهد شد؟ بر خود میپیچید و اشک حسرت از دیدگان حقبین میبارید، اما چون میدید رهپوی طریق حفظ دین و انجام وظایف اسلامی و ایمانی است لذا سر به آسمان کرده عرض میکند: «الهی رضا بقضائك، صبرا علی بلائك». یعنی: «الهی به قضایت راضی و بر بلایت صبر میکنم».
این کار عظمت و ارزش دین را در نظر مسلمانان، هزار چندان میکند!.
آری از این مشهد و منظر که بسی شورانگیز است، چنان نمایش دهید و آنگونه آرایش نمایید که چون زائران از مرقد حسینی بازگشتند، آن کنند که گروه توابین پس از گذشت بیش از پنج سال از واقعهی عاشورا همین که قبر غریب او را در بیابان کربلا دیدند، و آن سان در آتش حسرت و ندامت، شعلهور شدند که تا جان و هستی خود را در همان راه حسین و خط او نباختند، ساکت و ساکن نشدند!
از این مناظر و مشاهد میتوان به اقتضای زمان در هر سالی یکی دو بار یا در موقعیتی مناسب، از این تربتهای پاک، همچون شیعیان صدر اول ایجاد و برپا نمود. اما افسوس و هزار افسوس که با این تبلیغات زهرآگین در ثواب بیحد و حصر زائرین که رقابت و خصومت با آیات کتاب مبین است و موجب سستی و بیاعتباری در اوامر و نواهی دین، جز گستاخی به حریم قوانین و آئین خاتم النبیین ص چیز دیگری نیست.
***
[٢٩٥]- مرجعِ مجاهد، علامه شیخ آیت الله محمد بن محمد مهدی خالصی (١٣٠٧- ١٣٨٣هـ = ١٨٩٠- ١٩٦٣م)؛ اهل کاظمیه و از بزرگانِ فقهای امامیه و دعوتگرانی بود که در پی اصلاح و ترک بدعت و احیای اصول و قواعد اصیل اسلامی فعالیت داشت و از کسانی بود که در جهت وحدت میان شیعه و سنی صادقانه فعالیت می-کرد. در کاظمیه و نجف به فراگیری علم و دانش مشغول شد و با پدرش محمد مهدی خالصی همراه شد. پدرش یکی از رهبران شاخص انقلاب ١٩٢٠م بر ضد استعمارگری بریطانیا در عراق بود. انگلیس وی را به همراه پدرش و عده¬ای از مراجع شیعه به ایران تبعید کرد. بنابراین ٣٠ سال در تبعید زندگی کرد و در این مدت درگیری¬هایی با طاغوت ایران، شاه رضاخان پهلوی داشت. در اواخر عمر به عراق بازگشت و در سال ١٩٦٣م در کاظمیه وفات کرد. در طول حیاتش ٧٠ کتاب به رشته تحریر درآورد از جمله: «إحياء الشريعة في مذهب الشيعة» در ٣ جلد؛ «الإسلام فوق كل شيء» شامل خطبه¬ها و مقالات در ٤ جلد؛ «الرأسمالية والشيوعية في الإسلام». مولف كتاب حاضر، استاد «حيدر علی قلمداران» که از دوستداران شیخ خالصی و از دانش آموختگان اندیشمند وی به حساب می¬آمد که چندین بار با وی دیدار داشت و برخی از کتاب¬های وی را به فارسی ترجمه نمود. (دكتر سعد رستم)