[مقدمه]
[این باب را با آیاتی از کتاب خدا آغاز میکنیم که از غلو نهی نموده و فرموده است:]
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ ٧٧﴾[٣٢٧] [المائدة: ٧٧]
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ﴾[٣٢٨] [النساء: ١٧١]
با مطالعۀ مختصری در تاریخ ادیان به روشنی معلوم میشود که بدترین آفتی که حقایق دینی را هر زمان تهدید میکند مبتلی شدن به آفت غلو و خرافات است و این آفت از چند جهت و به چند علت متوجه هر دین حقی است:
اول: علت آن از جهت توجه شدید پیروان هر دینی است که با تمام خلوص و صفا و قدرت خود متوجۀ آن میشوند و بالمآل قدرتی عجیب و مهم و بلآخره به قول برنادشاو فیلسوف و شاعر انگلیسی: بزرگترین نیرو را تشکیل میدهند و همین پیش آمد سبب میشود که هر دینی از دو جهت مورد هجوم غلو و خرافات قرار میگیرد:
جهت اول از ناحیۀ پیروان و دوستان آن دین است که چون میخواهند عزت و عظمت آن دین را با اقوال و افکار خود بیشتر کنند لذا بر آن دین و اولیای آن پیرایههایی از افسانهها و خرافات میبندند تا بدینوسیله بزرگی و ارجمندی آن دین را که بالمآل به بزرگی و ارجمندی خودشان تمام میشود به چشم دیگران و مخالفین خود بکشند.
جهت دوم از ناحیهی دشمنان بزرگ و محیل آن دین که میخواهند با توسعۀ خرافات و ارتفاع غلو پیروان جدی و فداکار آن دین را از فعالیت و فداکاری دربارۀ آن دین بازداشته به اعمال و افعالی که مخالف و مضرّ و ضد آن دین بوده وادارند. تا از یک طرف آن حمیت و جدیت پیروان را از اثر انداخته و از طرف دیگر به غرور آن غلو و پشتگرمی به موهومات تابعین آن دین را که معمولاً احکام و قواعدش بر خلاف مقتضیات نفسانی و هواهای شیطانی است به معصیت و فسق و فجور که هلاک و فنای هر ملت و امتی در اینگونه امور است جری و گستاخ گردانند.
دومین علت ابتلای ادیان حقه به غلو و خرافات: جهل و کوتاهی فکر اکثریت مردم است که چون در هر جامعهای اکثریت با طبقه نادان و سطحی است و حقایق دین همراه و همدوش حقایق جهان هستی و نظام لا یزال طبیعی است و نزول این معنی و حقیقت در ذهن اکثریت امکان ندارد مگر به ممارست تدریجی و تدریب استمراری، و از آنجایی که اکثریت را آن حوصله و قدرت و اصطبار در انتظار نیست که مراحل کمال را پله پله بپیماید تا به درجات عالیۀ حقایق ارتقا نماید و میخواهد هر چه زودتر به مطلوب و مقصود خود دست یابد این است که معبود خود را هر چند به صورت گوسالهای در برابرش مجسم کنند بدان میگرود! این است که در تاریخ ادیان میبینیم که آن دینی در جلب اکثریت توفیق یافته است که معبود را به صورتی محسوس و ملموس در دسترس مردم گذاشته است چنانکه سامری با ساختن گوسالهای زرین گوی سبقت را در این توفیق از موسی کلیم ربوده است. و از همین جهت است که افرادی که در صددند که از نیروی لا یزال اعتقادات اکثریت بهره برداری نامشروع و سوء استفاده کنند، با ساختن معبودانی چنین همواره موفق و مظفر بودهاند. و انبیای بزرگوار و اولیای عالیمقدار که از روی اخلاص در صدد تکمیل و نجات مردم بودهاند همیشه در این منظور مغلوب و مایوس گشتهاند زیرا اکثریت را به سادگی قدرت و توان دریافت حقایق عالیۀ دین نیست.
سومین علت در ظهور غلو و نشر خرافات آن است: که انبیاء و برگزیدگان خدا که برای هدایت بشر بر انگیخته میشوند دارای مزایای خاص و مرجحاتی بالاختصاص میباشند که از حیث قدرت فکری و نیروی علمی بر سایر افراد برتری داشته و از جهت امتیاز و ارتقاء به مقام نبوت و پیغمبری از جانب خدا تصرفاتی در ممکنات از خرق عادات و ظهور معجزات میکنند که مردمی که از حیث شناخت جهان هستی در پائینترین طبقات و نازلترین درکات هستند نمیتوانند تحمل رؤیت این آیات را بنمایند. لذا به جای آنکه به بخشنده این قدرت و منعم این نعمت ایمان آورده و تسلیم شوند که بندهای ناتوان را در مقابل اطاعت و عبادت به چنین رتبه و مقامی ارتقاء داده، قادر است که بر مطیعان ثواب بیپایان بخشد و بر عاصیان عذاب فراوان وارد آورد و نیز خواست او از ظهور این معجزه آن بوده که بر کردار بندگان الزام حجت و اتمام نعمت نماید. اما متأسفانه اینان مسحور این دیدار و مقهور این کردار گردیده نتیجه غلط گرفته و استنباط بد کردهاند، به هر صورت اینها علتهای غلو و خرافات و غرور و انحرافات است.
شاید به همین نظر و از همین رهگذر است که پروردگار عالم عموم اهل کتاب را که متدین به دین و شریعت و مؤمن به وحی و رسالتند از بین جمیع امم از فرزندان آدم مورد عتاب و شایستۀ خطاب دانسته میفرماید: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ﴾ [النساء: ١٧١] «اى اهل کتاب، در دینتان غلوّ نکنید و درباره خداوند جز حقّ نگویید».
با مراجعه به تاریخ و مطالعه کتب آسمانی سایر ادیان میبینیم که بسیاری از آنان دچار غلو و خرافات گشتهاند و از آن جمله اولیای هر دینی را به جای متابعت مورد معاشقت قرار داده آنان را فرزندان خدا و کارفرمایان دستگاه خلقت دانستهاند. و با غلو درباره آنان خود را نیز از دیگران برتر دانسته، به ترتیب و تدریج هر روزی درجهای از آنان به خیالات احمقانه خود بالا برده و خود را نیز در مقامی عالیتر ارتقاء دادهاند تا سرانجام خود جای فرزندان خدا را گرفته ولابد اولیای دین را به جای خدا نشانیدهاند! و این غلو در مذهب یهود به شهادت تورات و تلمود مشاهده میشود: چنانکه در سفر تکوین باب ششم مینویسد: «و واقع شد که چون آدمیان شروع کردند به زیاد شدن بر روی زمین و دختران برای ایشان متولد گردید پسران خدا دختران آدمیان را دیدند که نیکو منظرند و از هر کدام که خواستند زنان برای خویشتن گرفتند... و بعد از هنگامیکه پسران خدا به دختران آدمیان در آمدند و آنها برای ایشان اولاد زائیدند». میبینید که در این آیات تورات فرزندان خدا که همان مؤمنینند که غیر آدمیان دیگرند که دخترانشان نصیب ایشان شده است. و در باب چهارم از سفر خروج از آیۀ ٢٢ خداوند به موسی ÷ گفت:«و به فرعون بگو: خداوند چنین میگوید: اسرائیل پسر من نخست زاده من است.... الخ»!.
و در باب اول کتاب ایوب آیۀ ٦. «و روزی واقع شد که پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند حاضر شوند». و در آیۀ ٧ «هنگامیکه ستارگان صبح با هم ترنم مینمودند و جمیع پسران خدا آواز شادمانی دادند». و در مزامیر داود مزمار دوم آیۀ ٨ «خداوند به من گفته است: تو پسر منی امروز تولید کردم از من درخواست کن» و در باب چهل و سوم کتاب اشعیای نبی آیۀ ٦: «مترس زیرا که من با تو هستم. پسران مرا از جای دور و دختران مرا از کرانههای زمین بیاور».
پس چنانکه گفتیم هر چند یهود در ابتدای امر «عُزَیر» را پسر خدا دانسته است اما تدریجاً این عقیده راه ارتفاع را پیش گرفته سر انجام القاء کنندگان و مروجین عقیده عزیر ابن الهی، خود را نیز فرزندان خدا دانستند. و چنانکه خواهیم دید هر غالی در هر دین منظورش از غلو درباره هر نبی و ولی آن است که خود را به او چسپانیده مقام او را تدریجاً به گزاف بالا برد تا خود را در جایگاه عالیتر بنشاند و از قید و بند بندگی و عبودیت وارهاند و به ارضای شهوات و خواستههای دل پردازد.
پس از کیش یهود در کیش مسیح ÷ نیز همین آفت غلو را در هر مورد میبینیم خصوصاً در این دین، نسبت دادن فرزند به خدا و انسان را پسر خدای سبحان دانستن رسوخ و شیوع دارد. اگر چه مسیحیان در ابتدا این مقام را تنها برای حضرت عیسی ÷ که دارای امتیازات و مشخصات خاصی از دیگر آدمیان است قائل شدند اما تدریجاً این مقام را برای هر یک از معتقدین به این مذهب جائز شمردند چنانکه آیات اناجیل در این مدعا شاهد و دلیل است.
در انجیل متی باب پنجم آیۀ ٦ میگوید: «همچنین بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نیکوی شما را دیده، پدر شما را که در آسمان است تمجید نمایند».
در آیۀ ٤٤: «اما من بهشما میگویم که دشمنان خود را محبت نمایید و برای لعنکنندگان خود برکت طلبید و به آنانیکه از شما نفرت کنند احسان کنید و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند دعای خیر کنید تا پدر خود را که در آسمان است پسران شوید».
و در باب ششم انجیل متّی: «زنهار عدالت خود را پیش مردم به جا نیاورید تا شما را ببینند و الا نزد پدر خود که در آسمان است اجری ندارید». در آیۀ ٦ میگوید: «لیکن تو چون عبادت کنی بهحجرۀ خود داخل شو و در را بسته، پدر خود را که در نهان است عبادت نما و پدر نهانبین تو را آشکارا جزا خوهد داد».
و در آیۀ ٩: «پس شما این طور دعا کنید: ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدس باد».
و در آیۀ ١٤: «زیرا هر گاه تقصیرات مردم را بدیشان بیامرزید پدر آسمانی شما، شما را نیز خواهد آمرزید».
در آیۀ ١٥: «اگر تقصیرهای مردم را نیامرزید، پدرِ شما هم تقصیرهای شما را نخواهد آمرزید».
پس معلوم شد که اگر در مذهب مسیح ÷ عقیده پسر بودن عیسی ÷ به خدا از باب غلو آمده هر چند مختصات وضع آن جناب، از جهاتی ظهور چنین عقیدۀ سخیفهای را [نزد مردم سطحیانديش] ایجاب میکرده است اما علت اصلی در غلو درباره آن حضرت هم همین بوده است که آورندگان چنین خرافهای جای خود را در میان مردم با چنان امتیازی باز کنند که آنان نیز فرزندان خدایند و سزاوار هر گونه احترام هستند!.
در دین مبین اسلام که با صراحت آیاتی زهره گداز آمده چون آیات شریفه سورۀ مریم [که به مسلمین از ابتلاء به این بلیه هشدار داده و میفرماید]: ﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗا ٨٨ لَّقَدۡ جِئۡتُمۡ شَيًۡٔا إِدّٗا ٨٩ تَكَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ يَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا ٩٠ أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا ٩١ وَمَا يَنۢبَغِي لِلرَّحۡمَٰنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا ٩٢﴾ [مریم: ٨٨، ٩٢]. «و گفتند: [خداوند] رحمان فرزندى بر گرفته است. به راستى چیزى [بس] زشت [در میان] آوردید. نزدیک است آسمانها از آن سخن پاره پاره شوند و زمین بشکافد و کوهها درهم شکسته فرو ریزند. [از آن روى] که براى [خداوند] رحمان فرزندى مدّعى شدند. و [خداوند] رحمان را نسزد که فرزندى بر گیرد».
و آیه ٣٥ همین سوره که میفرماید: ﴿مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٖۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓۚ﴾ «خدا را هرگز نشاید که فرزندى اتخاذ کند، که وى منزه از آن است».
و دهها آیات دیگر مخصوصا سوره مبارکه «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ»[إخلاص] که مسلمانان در هر روز بیش از ده مرتبه آن را در نماز واجب خود میخوانند مشتی محکم بر دهان کسانی است که برای خدا فرزند یا فرزندانی قائلند. لذا در این دین مقدس نمیتوان انبیاء و اولیاء را به فرزندی خدا رسانید. اما غالیان در این دین که به طور حتم و یقین این گونه عقیده را از یهودیت و مسیحیت گرفته و یا خود یهودی و مسیحی بوده به صورت مسلمان در آمدهاند نظیر همین عقاید را در دین اسلام وارد کردهاند. و پروردگار جهان در آیات شریفه قرآن در همانجا که ما را نیز در ردیف اهل کتاب مورد خطاب قرار داده میفرماید: ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ..﴾ «در دین خود به ناحق غلو مکنید». نهی شدید خود را دنبال کرده میفرماید: ﴿وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ ٧٧﴾ [المائدة: ٧٧] یعنی: «و هواهای گروهی که قبل از شما گمراه شدند و مردم بسیاری را نیز گمراه کردند و خود، از راه روشن و راست به گمراهی متمایل شدید متابعت ننمایید».
[٣٢٧]- یعنی: «بگو: ای اهل کتاب، در دین خویش به ناروا غلو و زیاده روی مکنید و از هوسها و خواستههای گروهی که پیش از این گمراه شدند و بسیاری [از مردم] را گمراه کردند و از راه راست به بیراهه رفتند، پیروی مکنید».
[٣٢٨]- یعنی: «ای اهل کتاب، در دین خویش غلو مکنید و بر خدا جز [سخن] راست و درست مگویید».