راه نجات از شر غلاة - بحث غلاة

فهرست کتاب

تاریخ و سیره‌ی ائمّه علیهم السلام در موضوع علم غیب

تاریخ و سیره‌ی ائمّه علیهم السلام در موضوع علم غیب

ما در این باب به شرح چند فقره از حوادث و وقایعی که برای بعضی از ائمّه پیش آمده است می‌پردازیم تا هر کسی به وجدان خود دریابد کسانی که مبتلا به چنین حوادث بوده‌اند فرضاً که قرآن کریم به آن شدت نفی علم غیب از آنان نمی‌کرد، نفس خود همین وقایع گواهی می‌داد که مبتلایان به آن به چیزی از پشت پردۀ غیب آگاهی نداشته‌اند:

١- پیغمبر خاتم  ص که زبدۀ آفرینش و بهترین بنده و رسول خداست در بسیاری از موارد و حوادث منتظر وحی بود که اگر در آن موارد به آن جناب وحی نمی‌شد، چیزی نمی‌دانست!.

برای اطّلاع از آن پیش‌آمدها باید به کتب سیرۀ آن حضرت که متضمّن آن وقایعِ فراوان است مراجعه کرد و ما در این‌جا به روشن‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنیم:

قضیۀ إفک و دور ماندن عایشه از قافله و بیتوتۀ او به تنهایی در بیابان و مصاحبت وی در آن سفر روز دیگر با «صفوان بن المعطل» و شیوع مطالبی زشت دربارۀ او از واضح‌ترین وقایع تاریخ اسلام است، تا آن‌جا که چند آیه در قرآن در سورۀ مبارکۀ نور مبین و مفسِّر آن حادثه‌است.

و معلوم است که در این واقعه چه حالی بر پیغمبر محترم گذشته است که جوان‌ترین زنان حرم او را متّهم به تهمت زنا با مردی بیگانه کردند، و آن حضرت این تهمت را به کرّات و به کنایه و صراحت می‌شنید ولی برای رفع آن چاره‌ای نداشت! و آن‌چنان‌که در کتب سیره آمده است و خود عایشه نیز آن را روایت کرده‌است، پیغمبر خدا قریب یک ماه در این‌باره نگران بود و از جانب خدا دربارۀ عایشه وحی‌ نیامد. تا روزی خود پیغمبر خدا نزد عایشه آمد و فرمود: «يَا عَائِشَةُ، إِنَّهُ بَلَغَنِي عَنْكِ كَذَا وَكَذَا، فَإِنْ كُنْتِ بَرِيئَةً، فَسَيُبَرِّئُكِ اللهُ، وَإِنْ كُنْتِ الـممْتِ بِذَنْبٍ، فَاسْتَغْفِرِي اللهَ وَتُوبِي إِلَيْهِ، فَإِنَّ العَبْدَ إِذَا اعْتَرَفَ بِذَنْبِهِ ثُمَّ تَابَ إلَى اللهِ تَابَ اللهُ عَلَيْهِ»[٢٣] «ای عایشه از تو به من خبرهایی چنین و چنان رسیده است که اگر تو از آن بری هستی خدا تو را از آن بری دارد! و چنان‌چه اقدام به گناهی کرده‌ای، پس از خدا آمرزش بخواه و توبه کن زیرا همین که بنده به گناه اعتراف کرده آن‌گاه به سوی خدا توبه کند، خدا توبۀ او را می‌پذیرد».

و در پاره‌ای از کتب سیرت هست که قضیه‌ آن‌چنان حیرت‌آور بود که رسول خدا  ص أمیر المؤمنین علی  ÷ و زید بن حارثه پسر خواندۀ خود را خواند و با ایشان دربارۀ عایشه و طلاق او مشورت کرد! زید صلاح در آن دید که حضرت عایشه را طلاق ندهد، امّا أمیر المؤمنین  ÷ عرض کرد: «یا رسول الله، خدا بر تو سخت نگرفته‌است، زن‌های دیگر غیر عایشه بسیارند و تو می‌توانی به جای او زن دیگری بگیری» و به عبارت دیگر فرمود: «خدا طلاق آن را بر تو حلال کرده است او را طلاق ده و غیر او را به نکاح خود درآور، و اگر از کنیزی که خادمۀ عایشه است سؤال کنی او به تو راست خواهد گفت» رسول خدا  ص «برِیره» (کنیز عایشه) را خواست و از او در این‌باره تحقیق کرد، «برِیره» به پاکی عایشه گواهی داد!.

تا جایی که گفته‌اند: أمیر المؤمنین به منظور این‌که «بریره» در این‌باره مطلب را کتمان نکند او را زد! و بنابراین بریره گفت: به خدا سوگند من در او جُز خیر و پاکی نمی‌بینم! تا این‌که پس از گذشت یک ماه یا بیشتر، آیاتی آمد که ابتدای آن ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١١ لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا وَقَالُواْ هَٰذَآ إِفۡكٞ مُّبِينٞ ١٢[٢٤] [النور: ١١-١٢] بود و عایشه را تطهیر و تبرئه کرد!.

پاره‌ای گفته‌اند این آیات دربارۀ ماریه قبطیه نازل شده زیرا او را متّهم به چنین تهمتی کردند و به هر صورت مطلب همان است!.

با این وصف چه کسی می‌تواند بگوید: پیغمبر خدا عالم الغیب بود، و بنابراین در این‌باره آن‌قدر رنج کشید و تهمت شنید؟ جُز آن احمقانی که می‌گویند این آیات قدیم بوده و حتّی علی  ÷ در هنگام تولّد خود، آن‌ها را بر پیغمبر خواند! یعنی ٢٧ سال قبل از وقوع این قضیه! و مع ذلک پیغمبر خدا نمی‌دانست! مرده شور آن علم غیبی را ببرد که دارندۀ آن نفهمد که زنش مرتکب زنا شده است یا نه؟ به قول شیخ سعدی:

تو بر اوج فلک چه دانى چیست
چون ندانى که در سراىِ تو کیست؟!

با این کیفیت کدام مسلمانی می‌تواند معتقد شود که پیغمبر علم غیب می‌دانست؟ خدایا، بافندگان این نسبت‌هاچقدر دیدۀ عقل‌شان کور وچقدر از دین إلهی دور و مهجوراند؟! ما در احوال رسول خدا  ص به این قضیه و ماجرای رَجیع و بئر معونه که در صفر سال چهارم هجری رخ داد اکتفاء نموده و طالبین تفصیل را به کتب سیرۀ آن حضرت ـ صلوات الله علیه ـ حواله می‌دهیم.

٢- امّا در أحوال أمیر المؤمنین علی  ÷ لازم است بدانیم که دربارۀ آن حضرت بیش از سایر امامان غلوّ شده و خطبه‌هایی بر آن جناب بافته‌اند چون خطبۀ البیان و خطبۀ تطنجیه[٢٥] یا خطبه‌ای که این آیت الله العظمی! در صفحۀ ٤٥٢ کتاب خود از آن حضرت، از کتاب بسیار بسیار معتبر!!!! أبو بکر شیرازی نقل کرده است، لذا باید بیشتر دقّت کرد، در این خطبه آن حضرت ـ العیاذ بالله ـ صریحاً ادّعای خدایی کرده است و صفاتی را که باری تعالی به شرح صفات خود اختصاص داده و می‌فرماید: ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ ٣[٢٦] [الحدید: ٣] او اول و آخر و ظاهر و نهان و او به هر چیز داناست. أمیر المؤمنین هم در بصره آن صفات و بالاتر از آن را به خود نسبت داده و گفته است: «من زمین را به گردش در آوردم! من کوه‌ها را ایجاد کردم! من چشمه‌ها را جاری کردم! من میوه‌ها را خوردنی کردم، من ابرها را به وجود آوردم! من قطره‌ها را نازل کردم! من آفتاب را به روز درآوردم، من ماه را طالع کردم!........ من........ من.......... تا آن‌جا که می‌گوید: «أَنَا الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَبِكُلِّ شَيءٍ عَلِيْم‏» من اوّل و آخر و ظاهر و باطن و بر هر چیز دانایم!! یعنی بی‌رودربایستی من خدایم!!.

خدا لعنت کند آن کسانی را که چنین کفریاتی را از زبان أمیر المؤمنین و أئمه علیهم السلام جعل کردند و خدا لعنت کند گویندگان و نشر کنندگان آن‌ها را تا أبد الآبدین و دهر الداهرین.

بهترین و بزرگ‌ترین دلیل بر جعل آن پس از صراحت قرآن و گواهی عقل و وجدان، تاریخ است که به فرمایش شهید ثانی رسوا‌کننده‌ترین چیز برای احادیث مجعول است.

هرکس اندک اطّلاعی از تاریخ اسلام داشته باشد می‌داند که پس از بیعت مردم در مدینه با أمیر المؤمنین  ÷ به خلافت و مأیوس شدن طلحه و زبیر از مقاماتی که از آن حضرت انتظار داشتند، برای تولید فتنه با عایشه که سابقۀ عداوتی با امیر المؤمنین داشت همداستان شدند و به بصره که در عدالت با امیر المؤمنین و ارادت به عثمان از هر شهری آماده‌تر بود، رفتند. زیرا که بصره نه تنها أمیر المؤمنین را به خلافت قبول نداشت بلکه با تبلیغات فتنه جویان، مردم این شهر علی  ÷ را قاتل عثمان پنداشته و قتال با او را بر خود واجب می‌دانستند، و با تبلیغات شبانه روزی هواخواهان عثمان و سایر فتنه‌جویان که مدّتی قبل بصره را متصرّف شده بودند و أمیر المؤمنین را به صورت اعدا عدوّ اسلام معرّفی کرده بودند، تا جایی که دیدیم سر انجام أمیر المؤمنین با قتل و کشتار بسیار که تلفات آن سر به هزاران نفر زد، قهراً وارد این شهر گردید[٢٧].

آیا هیچ دیوانه‌ای باور می‌کند که نه تنها أمیر المؤمنین  ÷ که صرف نظر از مقام والای دست‌پروردگی پیامبر  ص، از أعقل عقلای روی زمین است بلکه هیچ دیوانه‌ای ممکن است در چنین شهری که اکثریت مردم آن او را متجاوز و یاغی و قاتل می‌شناسند همین‌که پای به منبر مسجد آن نهاد، فریاد بزند که: من زمین را به گردش در آوردم...... من... من... من... و سر انجام بگوید: «وَأَنَا الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَبِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيْم» من أوّل و آخر و ظاهر و باطن و برهر چیز دانایم؟!!.

أمیر المؤمنین که سعی داشت خود را در نزد این مردم از تهمت قتل عثمان تبرئه کند چگونه ممکن است در مقابل چنین مردمی‌که سینه‌شان از کینۀ او می‌جوشید، بر‌خیزد و بگوید من چنین و چنانم، یعنی خدایم؟!.

و در این شهر عاصی حتّی یک نفر به او اعتراض نکند که آخر این چه کلمات است که از دهان تو بیرون می‌آید؟! و از ارباب تاریخ و حدیث از دوست و دشمن یک نفر نبود که چنین قضیۀ مهمی را در کتب حدیث و تاریخ بیاورد جُز ابوبکر شیرازی که معلوم نیست چه جانوری است؟!.

خدایا اینان که این چرندها را به نام معارف دین در بین مردم منتشر می‌کنند چه جنون مطبّق و چه مغز احمقی دارند؟!.

من نمی‌دانم این غلوّی که أئمّۀ اسلام، همۀ مردم را از آن بر حذر می‌داشتند و غُلات را لعن و از ایشان اظهار برائت می‌کردند اگر این چیزها نبوده است پس چه چیز بوده است؟!.

عجیب است که قدمای شیعه نفی سهو از پیغمبر را غلوّ می‌دانستند[٢٨] امّا شیعیان امروز ادّعای خدایی را از ایشان غلوّ ندانسته بلکه معارف دین می‌شمرند! و کسی که اندک تردیدی در این خرافات روا داند، ولایت او را ناقص قلمداد کرده و از مصادر فتوی، تکفیر او صادر می‌شود!!.

خدا شاهد است ما هرگز قصد نداشتیم با شرح این حوادث تاریخی مقام والا و عالی ائمّه را از آن‌چه هست، کمتر جلوه دهیم لکن غلوّ این غالیان که اصول مسلّم شریعت خاتم النّبیین را خدشه‌دار می‌سازد، ما را وامی‌دارد که با ذکر حوادث تاریخی از کتب معتبرۀ شیعه، مردم را از خطر غلوّ در دین‌شان آگاه سازیم و آن‌ها را از ابتلاء به نهی قرآن کریم که فرموده ﴿لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ[٢٩] [النساء: ١٧١] بر حذر داریم.

٣- در تمام تواریخ مفصّل و معتبر، داستان ولایت «قیس بن سعد بن عباده» از طرف أمیر المؤمنین  ÷ در مصر و عزل او که منجر به از دست دادن آن حضرت کشور مصر را برای همیشه و صدمات و خساراتی را که از این راه به آن جناب رسید، ضبط است و ما آن را از کتاب پرارزش «الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة» (ص ٣٣٦ به بعد) سید علی خان شوشتری که یکی از أعلام شیعه است، نقل می‌کنیم و ترجمۀ آن را از عربی به فارسی می‌آوریم:

همین‌که أمیر المؤمنین  ÷ خلافت را به دست گرفت به قیس فرموده به سوی مصر برو که من تورا بدان ولایت والی کردم، پس قیس با هفت نفر از خاندانش بیرون آمد و به مصر رفت آن‌گاه به منبر بر آمد و دستور داد نامه‌ای که با او بود بر مردم خوانده شود و آن نامه با این عنوان ابتدا شده بود: «از طرف بندۀ خدا أمیر المؤمنین علی به سوی کسانی از مسلمانان که این نامه بدیشان می‌رسد. من قیس بن سعد انصاری را به عنوان أمیر به سوی شما فرستادم پس او را مدد داده و بر حقّ یاری کنید و من به او دستور داده‌ام که به نیکان شما نیکی کند و بر بدخواهان سخت گیرد و با عوام و خواصّ رفق و ملایمت نماید. وی از کسانی است که من راهنمایی او را پسندیده و به صلاحیتش امیدوارم و از خدا برای ما و شما کرداری پاک و ثوابی جمیل و رحمتی وسیع خواستارم. و السلام علیکم و رحمة الله وبرکاته.

همین‌که خواندن نامۀ أمیر المؤمنین  ÷ تمام شد قیس برای خطبه برپا خواست، و خدا را حمد وثنا گفت که ستایش خدای راست که حقّ را به جای خود درآورد و باطل را میراند وستمکاران را نگون‌سار ساخت، ای مردم، ما با بهترین کسی که بعد از پیغمبرمان محمّد  ص سراغ داشتیم بیعت کردیم، پس شماهم برخیزید و به کتاب خدا و سنّت رسول الله بیعت کنید پس اگر ما به کتاب خدا و سنّت رسول‌الله عمل نکردیم ما را بر گردن شما بیعتی نیست.

مردم برخاستند و بیعت کردند و مصر و توابع آن بر قیس استقامت یافت. آن‌گاه قیس عُمّال و فرمانداران خود را به شهرستان‌ها گسیل داشت، مگر یک قریه که مردم آن کشتن عثمان را عظیم می‌شمردند و در آن قریه مردی از کنانه بود که او «یزید بن الحارث» می‌گفتند، او کسی را به‌سوی قیس فرستاد و گفت که ما نزد تو نمی‌آییم عامل خود را بفرست، زیرا این سرزمین قلمرو توست، لکن ما را به حال خود واگذار تا ببینیم کار مردم به کجا منتهی می‌شود! «مسلمة بن مخلّد بن صامت الأنصاري» نیز شورش کرد و بر عثمان زاری نمود و مردم را به طلب خون او دعوت کرد. قیس کسی را به سوی او فرستاد که وای بر تو آیا بر من شوریدی؟! به خدا سوگند که من دوست ندارم که ملک شام و مصر از آن من باشد و من تو را کشته باشم، پس خون خود را حفظ کن! «مسلمه» پیکی به سوی قیس فرستاد که تا زمانی که تو والی مصر باشی من از جانب تو کافی هستم (یعنی مطیع و فرمانبردارم).

قیس بن سعد شخصی بود دارای عقل متین و رأی رزین، وی کسانی را به جانب آنان که کناره گرفتند فرستاد که من شما را به بیعت مجبور نمی‌کنم لیکن شما را به خود واگذارده، از شما کفایت و حراست می‌نمایم، پس با آنان مُهادنه و مدارا کرد، و با «مسلمۀ بن مخلّد» هم مدارا کرد، و خراج و مالیات را جمع آوری نمود، و هیچکس با او به منازعه برنخواست.

ابراهیم که راوی حدیث است می‌گوید: علی ÷ به جانب جمل بیرون آمد در حالی که «قیس» بر مصر والی بود و آن حضرت از بصره به کوفه آمد و بازهم «قیس» در همان جای خود بود، وی از همۀ خلق خدا بر معاویه سنگین‌تر بود، زیرا مصر و توابع آن به شام نزدیک بود و معاویه می‌ترسید که علی  ÷ با مردم عراق به‌سوی شام روی آورد و «قیس» هم از جانب مصر، و معاویه در بین این دو نیرو محاصره شود، لذا زمانی که أمیر المؤمنین در کوفه بود و قبل از آن‌که به سوی صفّین حرکت نماید معاویه نامه‌ای برای قیس فرستاد، عنوان نامه چنین بود:

از معاویه بن ابی سفیان به سوی قیس بن سعد، سلام بر تو. همانا من به سوی تو خدایی را حمد می‌کنم که معبودی جُز او نیست. امّا بَعْدُ، اگر شما بر عثمان عیب گرفتید در فزونی بخشش که بر او دیدید تا تازیانه‌ای که بر کسی زد در شنعت کسی یا جودت و سیرت کسی یا در این‌که جوانان و خویشان خود را به کار گماشت، با تمام این احوال خود شما می‌دانید که خون او بدین بهانه‌ها حلال نمی‌شود، پس در حقیقت مرتکب أمر عظیمی شدید و کاری ناهنجار کردید، پس ای قیس به سوی پروردگارت توبه کن، اگر توبۀ قبل از مرگ از چیزی کفایت کند. از آن رو که تو از کسانی بودی که مردم را بر عثمان شورانیدی، و امّا رفیقت (علی) ما یقین داریم که او مردم را به قتل عثمان اغراء و تشویق کرد و ایشان را به کشتن او واداشت تا این‌که وی را کشتند و تو با انبوه خویشانت از خون او به سلامت نمی‌رهی، پس ای قیس اگر می‌توانی از کسانی بوده باشی که تو را به خون عثمان مطالبه نکنند با ما علیه «علی» بیعت کن در آن صورت اگر من ظفر یابم تا زمانی که زنده‌ام سلطنت عراقین (کوفه و بصره) از آن توست و مادامی که من سلطان هستم سلطنت حجاز برای خاندان تو است! هر که را که تو دوست داری و از غیر این‌ها هر چه را که دوست داری از من بخواه زیرا هر چه را از من بخواهی به تو خواهم داد، پس در این باب رأی و عقیده‌ات را در جواب نامه‌ای که به تو نوشتم برایم بنویس.

همین که این نامه به قیس رسید چون دوست داشت که با او به دفع الوقت رفتار کند و نظر خود را بر او آشکار نکرده و به جنگ با او شتاب نکند، لذا به او نوشت:

امّا بَعْدُ، نامۀ تو رسید و آن‌چه از أمر عثمان یادآورشدی فهمیدم، این کاری است که من به آن نزدیک نشده‌ام و نیز یادآورشدی که رفیقم (علی) کسی است که مردم را بر قتل عثمان اغراء کرده و علیه ایشان دسیسه نمود تا عثمان را کشتند! این امری است که مرا بر آن اطّلاعی نیست و امّا این‌که مذکور داشتی که انبوه عشیرۀ من از خون عثمان به سلامت نمی‌رهند پس لازم نمی‌آید از این‌که أوّلین مردمی که در امر او شرکت داشتند عشیرۀ من بودند، مرا خشنود کرده باشد! و امّا این‌که از من خواستی که با تو در خون‌خواهی عثمان بیعت کنم و آن‌چه در مقابل آن بر من عرضه داشتی فهمیدم این امری است که مرا در آن نظر و اندیشه باید و این کاری نیست که در آن عجله شاید. و من در این‌جا از جانب تو کافی هستم و از جانب من چیزی که تو را ناخشنود بدارد، رخ نخواهد داد، تا ببینیم و ببینی إِنْ شَاءَ اللهُ. والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته.

همین‌که معاویه نامۀ قیس را خواند، او را چنین یافت که گاهی نزدیک می‌شود و گاهی دور و ترسید که قیس با او در مقام خدعه و کید بر آید. لذا به او نوشت:

امّا بَعْدُ نامۀ تو را خواندم، تو را نه نزدیک دیدم که در شمار صلح آورم و نه دور که در حساب جنگ! تو را چون ریسمان سیاه و سپید یافتم! و من چنان کسی نیستم که با او بتوان به خدعه، بازی کرد یا با کید و کین او را فریب داد، در حالی که با من رجالی پر شمار و مرکب‌های با زین و افسار است. پس اگر آن‌چه را که بر تو عرضه کردم قبول کردی، آن‌چه را که وعده داده‌ام از آن تو است و اگر این کار را نمی‌کنی مصر را بر تو از سواره و پیاده پر می‌کنم! و السلام.

چون قیس نامۀ معاویه را خواند و دانست که معاویه از وی مطاوعه و مطاوله را قبول نمی‌کند ناچار آن‌چه را که در دل داشت آشکار نمود و به او نوشت:

از جانب قیس بن سعد به معاویه بن أبی سفیان. امّا بَعْدُ، عجب است از این‌که می‌خواهی رأی خود را به زور بقبولانی و طمع در آن بسته‌ای که مرا از پیش خریداری کنی! غیر تو را پدر مباد تا من از اطاعت کسی که سزاوارترینِ تمام مردم به امر خلافت است و گویاترین ایشان به حقّ است و هادی ترین آنهاست و نزدیکترین مردم به رسول خداست، خارج شوم و تو مرا امر می‌کنی که در طاعت کسی داخل شوم که دورترین آن‌ها از امر خلافت بوده و دروغگوترین مردم و گمراه‌ترین ایشان و بیگانه‌ترین مردم به رسول خداست، در حالی که در پیرامون تو قومی گمراه و گمراه کننده‌تر از طاغوت‌های ابلیس، گرد آمده‌اند. و امّا این‌که گفتی که مصر را بر من از سواره و پیاده پُر خواهی کرد، اگر من تو را از این کار مشغول نداشتم که به خود مشغول باشی در آن صورت هرچه می‌خواهی بکن. و السلام.

این نامۀ قیس معاویه را از او مأیوس کرد و جایگاه او بروی سخت سنگین شد و خیلی علاقه داشت که‌ای کاش بر جای قیس کس دیگری می‌بود زیرا از نیروی او و تمرّد و سرکشی وی و بزرگ‌مردیش خوب باخبر بود و امر وی بر معاویه سختی و بر سینه‌اش سنگینی می‌کرد، لذا بر مردم چنین وانمود که قیس با وی بیعت کرده است!! پس برایش دعا کنید! و نامه‌ای که قیس قبلاً نوشته بود و در آن نرمی نشان داده بود، بر مردم خواند و خود نیز نامه‌ای جعل کرد و آن را به قیس نسبت داده بر مردم شام خواند بدین مضمون:

به سوی أمیر معاویه بن أبی سفیان از جانب قیس بن سعد، امّا بَعْدُ، همانا قتل عثمان حادثۀ عظیمی در اسلام بود و من نگران نفس خود و دین خود شدم، دیدم نمی‌توانم از گروهی پشتیبانی کنم که امام مسلمان محرم نیکوکار با تقوای خود را کشته‌اند! پس از خدای سبحان برای گناهان خود طلب آمرزش می‌کنم و از حضرت او حفظ دین خود را مسألت می‌نمایم. آگاه باشید که من به جانب شما صلح و بیعت آورده‌ام و دوست دارم که به سوی قتال کنندگان آن امام هادی مظلوم روی آورم پس از من بخواه آن‌چه را که از اموال و رجال خواهانی، تا آن را با شتاب تمام تقدیم دارم إِنْ شَاءَ اللهُ، و سلام بر أمیر و رحمت خدا و برکات او!.

راوی می‌گوید: در تمام شام شایع شد که قیس با معاویه مصالحه کرده است!! جاسوسان علی  ÷ به کوفه آمده این ماجرا را به حضرتش گزارش دادند، آن جناب این قضیه را بسی عظیم شمرد و تعجّب کرد! آن‌گاه دو فرزند خود حضرات حسنین و فرزند دیگرش محمّد حنفیه و عبد الله بن جعفر را خواند و ایشان را بدین قضیه آگاهی داد و گفت: رأی شما چیست؟ عبد الله جعفر گفت: یا أمیر المؤمنین آن‌چه را که در آن شک دارای واگذار و به راه یقین و بدون شک پرداز! قیس را از مصر معزول کن.

علی  ÷ فرمود: به خدا قسم من این عمل را از قیس باور نمی‌کنم! عبد‌الله گفت: یا أمیر المؤمنین او را عزل کن، اگر آن‌چه گفته می‌شود حقّ است از عزل او ضرری متوجّه تو نمی‌شود. بالأخره علی  ÷ قیس را خلع و محمّد بن أبی بکر را [که در خانۀ آن حضرت بزرگ شده بود] و بنا به علاقه و اعتمادی که خود به محمد بن أبی بکر داشت و هم دلخواه عبد الله جعفر برادر مادری او در این امر بود وی را بر ولایت مصر گماشت و با او نامه‌ای برای مردم مصر نوشت. محمّد به مصر و به نزد قیس رفت، قیس پرسید: أمیر المؤمنین را چه باک بود و چه چیز رأی او را تغییر داد؟ آیا کسی بین من و او داخل شد (سعایت کرد)؟ محمّد گفت: نه! موضوع مهمّی نیست، این سلطنت هم مال توست! (بین محمّد بن أبی بکر و قیس قرابت سببی بود، زیرا «فریسه» دختر أبی قحافه خواهر ابو بکر، زن قیس بود، و قیس شوهر عمّۀ محمد بود) قیس گفت: نه به خدا قسم، من حتّی یک ساعت هم با تو نخواهم ماند! و همین‌که امیر‌المؤمنین او را از حکومت مصر عزل نمود از آن‌جا خارج شد و روی به مدینه آورد، و به جانب علی  ÷ به کوفه نرفت! تا این‌که سر انجام در جنگ صفین در رکاب امیر‌المؤمنین  ÷ حاضر شد.

این داستان یکی از مسلّمات تاریخ است که در زمان امیر المؤمنین  ÷ رخ داده‌است. و چنان‌که می‌دانیم حکومت محمّد بن أبی بکر بر مصر مسلّم نشد، و چون جوان و ناپخته بود بالاخره مصر را از دست داد و خود به فجیع‌ترین صورت کشته شد و آن حضرت بر مرگ او گریست و دیگر مصر به امیر المؤمنین برنگشت. چنان‌که خود أمیر‌المؤمنین  ÷ از این قضیه اظهار ندامت فرمود، و این معنی از نامه‌ای که به روایت شیخ مفید در امالی (ص٤٨ مجلسی ٩) گزارش شده به دست می‌آید، این نامه را أمیر‌المؤمنین  ÷ هنگام إعزام مالک اشتر بر ولایت مصر به او داد. و این جمله از نامه، معنی مذکور را به صراحت می‌رساند که فرموده: «وَقَدْ كُنْتُ وَلَّيْتُ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ مِصْرَ فَخَرَجَ عَلَيْهِ خَوَارِجُ وَكَانَ حَدَثاً لا عِلْمَ لَهُ بِالْـحُرُوبِ فَاسْتُشْهِدَ رَحِمَهُ اللهُ...» خود من محمد بن أبی بکر را ـ که خدایش رحمت کند ـ ولایت مصر دادم، پس خوارج بر او خروج کردند و او چون جوان بود و علم و اطّلاعی از فنون جنگ نداشت لذا شهید شد، خدایش رحمت کند.

بر دانشمندان مطّلع پوشیده نیست که قیس بن سعد بن عباده از بزرگان اصحاب رسول خدا  ص و از أعلام شیعیان أمیر المؤمنین  ÷ و امام حسن از اصحاب دین حقّ و شجاعان نامدار روزگار بود چنان‌که در کتب رجال از جمله خلاصۀ شیخ طوسی دربارۀ او آمده است: «قيس بن سعد بن عبادة، من السابقين الذين رجعوا إلى أمير الـمؤمنين  ÷ وهو مشكور، لم يبايع أبا بكر» قیس بن سعد بن عباده از پیشتازان روی آوردن به أمیرالمؤمنین  ÷ است که چون با أبو بکر بیعت نکرد شایستۀ تقدیر است.

و شهید ثانی (ره) در تعلیقۀ خود نوشته است: «و قال أنس: و كان قيس بن سعد من النبي  ص بمنـزلة صاحب الشرطة من الأمير» منزلت قیس بن سعد در پیش رسول‌خدا ص چون مقام رئیس شهربانی از طرف فرمانروا بود و حضرت رضا ÷ در خلوص و تقوای او فرمود که در حال سجدۀ نماز افعی بر گردن او پیچید و همین‌که سر از سجده برداشت در لباس او جای گرفت، امّا او به هیچ وجه متعرّض آن نشد!.

ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه دربارۀ او نوشته است: «إنه كان من كبار شيعة عليٍّ  ÷ والـمتحقِّقين بمحبته» او از بزرگ‌ترین پیروان علی و دوست‌داران واقعی آن حضرت بود.

پس عزل او از حکومت مصر، موجبی از جهت نقصان ارادت و محبّت او نداشته‌است، و زیرکی و فطانت او نیز در غایت شهرت بود به طوری که او را یکی از أذکیاء عرب شمرده‌اند.

آیا این عملی که با او شد، عمل کسی است که عالم به غیب است؟ آن هم عالمی که ﴿لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ [سبأ: ٣]؟!.

اگر گویی که با علم غیب مرتکب این اعمال می‌شده‌اند، آیا عقلاً ممکن است که دارای علم غیب این‌گونه به ضرر خود اقدام کند؟ و اگر متّکی به قرآنی که می‌فرماید: خاصیت علم غیب، استکثار خیر است ﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ[٣٠] [الأعراف: ١٨٨]؟!.

٤- از جمله اموری که به وضوح تمام بر عدم علم غیب حضرت علی  ÷ دلالت می‌کند والی کردن آن حضرت «زیاد بن أبیه» را بر بصره و اهواز و فارس و کرمان است. چون «زیاد بن أبیه» کاتب ابن عبّاس بوده و در امور حکومت و ولایت بصره دارای اطّلاعاتی بوده لذا أمیر المؤمنین  ÷ بعد از ابن عبّاس او را ولایت داد و چنان‌که می‌دانیم ولایت و حکومت زیاد بر بصره موجب شد که شیعیان علی را به خوبی بشناسند و چون بعد از أمیر المؤمنین حضرت امام حسن  ÷ نیز ولایت او را إبقاء کرد لذا دوام حکومت او خود یکی از بدبختی‌های شیعیان علی ÷ بود و هنگامی که معاویه «زیاد» را به برادری خود استلحاق کرد و او را فریفت و حکومت عراقین را به او واگذار نمود، او و پسرش دمار از شیعیان علی ÷ بر آوردند که شرح جنایات ایشان را باید به کتب مفصّل تاریخ حواله کرد.

دیگر ولایت و حکومت دادن به «منذر بن جارود» است که در همان زمان خلافت، امیر المؤمنین را از این عمل پشیمان کرد چنان‌که آن حضرت نامه برای او نوشت که: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ وظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ وتَسْلُكُ سَبِيلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لا تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً ولاتُبْقِي لِآخِرَتِكَ عَتَاداً، تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ، وَتَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ وَلَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَشِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ وَمَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ يُعْلَى لَهُ قَدْرٌ أَوْ يُشْـرَكَ فِي أَمَانَةٍ أَوْ يُؤْمَنَ عَلَى جِبَايَةٍ فَأَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا إِنْ شَاءَ اللهُ» شایستگی و خوبی پدرت مرا فریفت و گمان کردم که تو نیز راه هدایت او را تبعیت می‌کنی و به همان راه او می‌روی، امّا اکنون آن‌چنان‌که به من گزارش می‌شود تو منقاد هوای خود بوده و برای آخرت خود چیزی نمی‌اندوزی، دنیای خود را با خراب کردن آخرتت آباد می‌کنی و پیوستن به خویشانت را با بریدن و گسستن از دینت انجام می‌دهی، اگر این خبرها که از تو به من می‌رسد راست باشد هر آینه شتر اهل تو و بند نعلین‌ات از تو بهتراند و هم‌چون کسی چون تو شایستگی ندارد حفظ مرزی را به او سپارند. (نهج البلاغه، نامۀ ٧١).

هرگز کسی که عالم به غیب است چنین کارهایی را با خود نمی‌کند! آنان که مدّعی‌اند علی  ÷ یا هر یک از ائمّۀ اهل بیت دارای علم غیب بوده‌اند خوب است یکی از کارهایی که انجام داده‌اند که دلالت بر علم غیب آن‌ها دارد نشان بدهند! چون غالیان یا دشمنان اسلام، علی  ÷ را به خیال خود از حدود بشری ارتقاء داده و یک موجود خیالی که گاهی کارهای خدایی می‌کند معرّفی کرده‌اند و حضور در تمام مکان‌ها و علم به جمیع غیوب را از خصوصیات او قلمداد کرده‌اند که گاهی کارهایی از او سر می‌زند چون عروج به آسمان‌ها و نشستن روی بساط ابر و صعود به هوا و کشتن سی‌هزار از یأجوج و مأجوج در حدیث بساط، و حاضر شدن در مهمانی بیش از چهل خانه و رفتن به معراج قبل از رسول خدا  ص و سر راه گرفتن بر او در یکی از آسمان‌ها به صورت شیر درّنده، و قاضی شدن برای فرشتگانی که با یکدیگر نزاع کردند و در صلح کردن و اصلاح امر، جُز به قضاوت علی راضی نشدند تا ناچار آن حضرت به آسمان رفت! و در زمان انبیای گذشته به صورت های مختلف حاضر گشته انبیاء را یاری نموده و هم‌چنین زمان موسی که با پوشیدن لباس طلا و سوار شدن بر اسبی که زین برگ آن از طلا بود و به دربارِ فرعون رفتن برای ترسانیدن او از مخالفت با موسی! و صدها از این قبیل موهومات و خرافات که باید برای تفصیل آن به کتاب‌هایی چون «عيون الـمعجزات» و «مشارق الأنوار» و «مدينة الـمعاجز» و «تحفة الـمجالس» و امثال این‌ها رجوع کرد. حال اگر این خرافات را روزی غالیان یا دشمنان اسلام برای منظور خود بافته و پراکنده‌اند مقصود کسانی که امروز آن‌ها را اشاعه و ترویج می‌کنند، چیست؟ آیا جز پیروی از منظور دشمنان اسلام است و آلت بلا ارادۀ آنان نمی‌باشند پس نشر این خرافات چه دردی را دوا می‌کند جُز دور کردن و بیزار کردن عقلاء از هر چه که نام دین منتشر می‌شود! و غرور و گستاخی جاهلان به خیال این‌که چون علی چنین است و اینان هم که خود را شیعیان علی می‌دانند! (بدون آن‌که بدانند معنی شیعه چیست یا در صورتِ دانستن، بدون آن‌که اندک جنبشی برای اجراء و انجام و ظایف شیعه بودن که همان بندگی خالص برای پروردگار است به خود بدهند؟!) می‌پندارند در صدر بهشت جای خواهند داشت! آری اینان به خیال خود بدون هیچ عمل، مقرَّبِ درگاه خدا و عزیزان دستگاه خلقت‌اند!!.

آری، علی  ÷ در نظر غالیان موجود عجیبی است که نظیر او را حتّی در افسانۀ خدایان یونان هم نمی‌توان یافت! او صفات بشری حائز صفات خدایی است که در همه جا حاضر و بر همه کس ناظر و به هر کاری قادر و ﴿وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞاست!!!.

امّا علی در نظر خداپرستان منزّه از این موهومات و مبرّای از این افترائات و از کسانی که چنین نسبت‌های ناروا به حضرتش می‌دهند، بیزار است.

شمردن فضائل علی ÷ کار آسانی نیست، و اگر کسی از ذکر آن فضایل قصد تبعیت نداشته باشد، صرف گفتن و شنیدن آن دردی را دوا نمی‌کند، و هیچ کس را با چنین عملی، شیعۀ او نمی‌توان گفت، که شیعه تابع و پیرو را گویند نه لفّاظ و قائل را، علی  ÷ خود از معجزات دین اسلام است که تعلیمات این دین مبین قادر است چنین فردی را تربیت کرده تحویل جامعۀ بشری دهد و بالأخره دین اسلام آمده است تا امثال علی  ÷ در جامعۀ خود بپروراند نه آن‌که با خیالات و اوهامِ غالیان یک علی موهوم بسازد که در کمتر افسانه‌ای نظیرش را می‌توان یافت!؟ و بالآخره علی غالیان با علی موحّدین دو تاست، و این علی از آن علی جداست!.

برگردیم به اصل موضوع، سخن در این بود که در سیرۀ ائمّه چیزی از علم به غیب دیده نمی‌شود که بتوان گفت فلان عمل را به موجب علم غیب که سودی داشت انجام دادند، یا از فلان پیش آمد که صدمه و زیانی داشت جلوگیری کردند! بلکه در سیره روشن آنان، همان امور و احوال عادی که در زندگانی دیگران است در حیات ایشان نیز مشهود بود، از آن جمله داستانی است که در احوال حضرت موسی بن جعفر  ÷ آورده‌اند:

٥- در کتاب أمالی شیخ طوسی (چاپ نجف، ج٢، ص٣٦) و عیون اخبار الرضا شیخ صدوق (اخبار موسی بن جعفر) و جلد یازدهم بحار الأنوار (چاپ تبریز، ص٢١٧) از علی بن ابراهیم بن هاشم روایت شده است که گفت: از مردی از یاران خود شنیدم که می‌گفت: هنگامی که هارون الرّشید حضرت موسی بن جعفر  ÷ را محبوس داشت همین‌که شب شد آن حضرت وضوی خود را تجدید نمود رو به قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند، آن‌گاه خطاب به خداوند متعال شروع به خواندن این دعا کرد: «يَا سَيِّدِي نَجِّنِي مِنْ حَبْسِ هَارُونَ وَخَلِّصْنِي مِنْ يَدِهِ...» ای مولای من، مرا از زندان هارون نجات بخش. همین‌که حضرت این دعا را خواند، هارون در خواب مرد سیاهی را دید که در دست او شمشیری است و پس از آن سیاه به هارون نهیب زد، هارون ترسید. آن‌گاه حاجب خود را خواند و گفت برو به زندان و موسی بن جعفر را آزاد کن، حاجب بیرون آمد و درب زندان را کوبیده موسی بن جعفر را خواند، حضرت فرمود: کیست؟ حاجب گفت: خلیفه تو را می‌خواند؟ پس حضرت برخاست درحالی که ترسان و لرزان بود و می‌گفت مرا در این دل شب نمی‌خواند جُز به منظور شرّی که نسبت به من دارد و گریان و غمین در حالی که از زندگی خود مأیوس بود از جای خود حرکت کرده به سوی هارون آمد در حالی که استخوان‌هایش می‌چندید! و بدنش می‌لرزید! آن‌گاه گفت سلام بر هارون، هارون جواب سلام او را داده گفت تو را به خدا سوگند می‌دهم، آیا در این دل شب دعایی خواندی... تا آن‌جا که می‌گوید: سپس لباس‌هایی خواست و حضرت را بدان سه مرتبه مُخَلَّع نمود و او را بر اسب خود سوار کرده و گرامی داشت، و حضرتش را ندیم و هم‌نشین خود نمود! [٣١].

آیا امامی که به قول غالیان، عالم به غیب است با این‌که خود قبلاً مقدّمۀ این پیشامد را چیده یعنی نماز و دعا خوانده است بنابراین چرا همین‌که درب زندان کوبیده شد و به او گفتند: خلیفه تو را می‌خواند، ترسان و لرزان شد و به حال گریان و غمگین و مأیوس از حیات، از جای خود برخاست، و حدس می‌زد که هارون او را به منظور بدی، خواسته است؟ و از همین جهت بود که می‌ترسید و می‌لرزید و از زندگی مأیوس بود! آیا عالم به غیب حالش چنین است؟! و ده‌ها از این قبیل قضایای تاریخی که در تواریخ هست و حاکی از این حقیقت.

اینک نظر و عقیدۀ دانشمندان بزرگ شیعه را در فصل آینده مطالعه فرمایید.

***

[٢٣]- صحيح بخاری، حديث (٣٩١٠)، و صحيح مسلم، حديث (٢٧٧٠). (د. سعد رستم).

[٢٤]- «در حقيقت، كسانى كه آن بهتان [داستان اِفک‌] را [در ميان‌] آوردند، دسته‌اى از شما بودند. آن [تهمت‌] را شرّى براى خود تصوّر مكنيد بلكه براى شما در آن مصلحتى [بوده‌] است. براى هر مردى از آنان [كه در اين كار دست داشته‌] همان گناهى است كه مرتكب شده است، و آن كس از ايشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت خواهد داشت.(١١) چرا هنگامى كه آن [بهتان‌] را شنيديد، مردان و زنان مؤمن گمان نيك به خود نبردند و نگفتند: «اين بهتانى آشكار است»؟(١٢)»

[٢٥]- «خطبه تطنجیة» خطبه¬ای طولانی، ساختگی و جعلی است که شیخ حافظ رجب برسی (٨١٣ هجری) آن¬را در کتابش «مشارق أنوار اليقين في حقائق أسرار أمير المؤمنين» روایت کرده و به امیرالمومنین نسبت داده¬ است. اسم این خطبه در این بخش از عبارت خطبه آمده است که می‎گوید: «أنا الواقفُ على التَّطْنَجَيْن» و طبق برداشت برسی، «التَّطْنَجَيْن» نام دو خلیج است. در این خطبه عبارات‎هایی بکار رفته که علی علیه¬السلام آن را به خود نسبت می¬دهد، درحالی¬که همۀ آن از افعال الهی می¬باشد. (د. سعد رستم).

[٢٦]- «اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست».

[٢٧]- مطالبی را که مؤلف / در مورد خروج طلحه و زبیر و ام المومنین عایشه  ش به سوی بصره ذکر نموده، به دلایل زیر صحیح نیست: الف) خروج طلحه و زبیر  ب از باب حرص و طمع برای به دست آوردن خلافت یا هر پست و مقام دیگری نبود – چنانکه مولف  / به این مطلب اشاره دارد – بلکه انگیزه و باعث خروج آنان به سوی بصره به چهار سبب اساسی بازمی¬گردد – چنانکه یکی از نویسندگان معاصر ذکر می¬کند -: ١- ندامت و پشیمانی و جبران کوتاهی¬ که در حق عثمان تداشتند که نتوانستند از ایشان در مقابل حملۀ اوباشان دفاع کنند. این عامل را ذهبی ذکر می¬کند. ٢- ایمان آنها به ضرورت قصاص قاتلان عثمان ت که او را مظلومانه به شهادت رسانیدند. و این سببی بود که عموم مسلمانان در آن با ایشان همراه بودند. ٣- انگیزه و عامل سوم چنان به نظر می¬رسد که آنان بر این باور بودند که علی ت با گذشت چهار ماه از شهادت عثمانت در قصاص قاتلان وی تاخیر کرده است. و علی رغم این تاخیر دلیل قانع کننده¬ای هم برای آن وجود داشت، اما طلحه و زبير بدر چنین شرایطی معتقد به ضرورت اقدام بی¬وقفه و سریع برای تنفیذ قصاص بودند. ٤- چه بسا طلحه و زبیر بر این باور بودند که علی در چنین شرایطی توانایی لازم برای اجرای قصاص را ندارد و همین امر سبب شد تا به مکه و از آنجا به سوی بصره حرکت کند تا سربازانی را گردآورد و به وسیله آنها نیرو و توانایی کافی برای خونخواهی عثمان و در هم شکستن شوکت قاتلان وی داشته باشد. با دقت در این اسباب چهارگانه به این نتیجه می¬رسیم که همۀ آنها به یک سبب اساسی بازمی¬گردد و آن خونخواهی عثمان ت که توسط اوباشان و پیروان عبد الله بن سبأ مظلومانه به شهادت رسیده بود و قصاص قاتلان وی می¬باشد. از دلایلی که این عامل را روشن می‌سازد، روایتی است که امام احمد در مسند و طبری در تاریخ خود روایت کرده¬اند که مفاد آن می‌رساند که طلحه بن عبيدالله و زبير بن عوام و ام المؤمنين عایشه –رضی¬الله¬عنهم- برای خونخواهی عثمان که ظالمانه کشته شده بود، به بصره رفتند. [المسند: ١/١٦٥؛ و تاريخ طبری ٣/٣٤-٣٥] و ذهبی ذکر می¬کند طلحه و زبیر برای مطالبه خون عثمان از مدینه خارج شدند تا اینکه قصاص خون او را از قاتلانش بگیرند. [الخلفاء الراشدون، ص: ٢٨٨] و این خبر را ابن كثير در [البداية والنهاية: ٧/٢٣٢] ذکر کرده است. و روایت امام احمد را حافظ ضياء المقدسی و محدث شعيب ارناؤوط حَسَن دانسته-اند. و هيثمی در مورد آن می¬گوید: احمد آن¬را با دو سند روایت کرده است و راویان یکی از این دو سند، راویان صحیح هستند. [الأحاديث المختارة: ٣/٣٣. و سير أعلام النبلاء: ج١ پاورقی ص: ٥٧. و مجمع الزوائد: ٧ /٢٧] اما اسناد روایت طبری صحیح است چراکه راویان آن از ثقات هستند. اما روایت¬هایی را که ذهبی و ابن کثیر ذکر نموده¬اند بدون سند می¬باشد، اما روایت مسند احمد و تاریخ طبری با آنها موافق بوده و در تناقض نیستند. – بنابر آنچه پیش¬تر ذکر نمودیم- روشن شد که طلحه و زبیر برای مطالبه خون عثمان و قصاص قاتلان وی به سوی مکه و سپس بصره خارج شدند. بنابراین –چنانکه امام قرطبی می¬گوید- خروج طلحه و زبیر به سوی بصره، گناه و معصیت و از روی سرکشی و نافرمانی نبود چراکه اگر چنین بود رسول خدا -عليه الصلاة والسلام- از شهید بودن آنها خبر نمی¬داد. [چنانکه در صحيح مسلم: ٤/١٨٨٠، حديث ش: (٢٤١٧) وارد شده است.] و شهادت جز با کشته شدن در مسیر اطاعت و فرمانبرداری نمی¬باشد. اما خروج ام المؤمنین عایشه  ل؛ هرگز خروج ام المومنین برای جنگ یا عداوت و دشمنی دیرینه بین او و علی  ب نبود بلکه ایشان برای اصلاح میان مسلمانان و مطالبۀ خون عثمان ت خارج شد. و دلایل در این زمینه بسیار است؛ به عنوان مثال به برخی از آنها اشاره می¬کنیم. امام احمد در مسند روایت می¬کند که: هنگامی‌که عایشه ت می‌خواست از رفتن به بصره منصرف شده و به مکه برگردد، زبیر ت به ایشان گفت: «ترجعين، عسى الله عز وجل أن يصلح بك بين الناس»: «[می‌خواهی به مکه] بر‌گردی، [چنین نکن] شاید که خداوند متعال به وسیلۀ تو [در بصره] میان مردم اصلاح برقرار کند». [مسند أحمد: ٦/٩٧ حديث ش: ٢٤٦٩٨؛ شعيب ارنؤوط می¬گوید: إسناد آن صحيح است.] و همچنین ابن حبان از ام المؤمنین روایت می¬کند که فرمود: «ما أظنني إلا أني راجعة فقال بعض من كان معها بل تقدمين فيراك المسلمون فيصلح الله عز وجل ذات بينهم»: «گمان می¬کنم بازگردم بهتر باشد. پس برخی از همراهان وی گفتند: بلکه حضور داشته باشید تا مسلمانان شما را ببینند و اینگونه خداوند متعال روابط میان آنها را سامان بخشد و صلح میان آنها برقرار گردد». [صحيح ابن حبان: ١٥/١٢٦ حديث ش: ٦٧٣٢؛ شعيب ارنؤوط می¬گوید: إسناد آن بنا بر شرط شیخین صحيح است]. و زمانی که علی ـ رضی الله عنه ـ قعقاع بن عمرو را به سوی عایشه و همراهان وی فرستاد تا جویای سبب آمدن آنها شود، قعقاع بر ام المؤمنین وارد شده و سلام کرده و گفت: مادرم، چه چیزی شما را به این سرزمین آورده است؟ فرمود: فرزندم، اصلاح میان مردم. ابن العربی می‌گوید: «اما خروج ام المؤمنین به سوی جنگ جمل، برای جنگ نبود بلکه مردم به او روی آورده و از فتنه و هرج و مرجی که به وجود آمده بود، شکایت کردند و امیدوار بودند به وسیله ام المؤمنین اصلاح صورت گرفته و اوضاع مسلمانان سر و سامان گیرد و چه بسا چون در میان مردم حاضر شود، از او شرم کنند و از مواضع خود عقب بنشینند و گمان ام المؤمنین نیز این بود. و اینگونه بود که ام المؤمنین با اقتدا به این کلام الهی خارج شد که می¬فرماید: ﴿لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا١١٤[النساء: ١١٤] «در بسیاری از (در گوشی و) نجواهای‌شان خیری نیست، مگر که (با این کار) امر به صدقه دادن یا کار نیک یا اصلاح در میان مردم کند. و هرکس برای خشنودی الله چنین کند، به زودی پاداش بزرگی به او خواهیم داد». بنابراین، ام المؤمنین عایشه جز با هدف اصلاح میان مسلمانان خارج نشد و سفر ایشان از باب طاعت و فرمانبرداری بود و با اینکه به عدم خروج از خانه امر شده بود منافاتی نداشت. و این سفر همچون سفرهای دیگری بود که بر مبنای فرمانبرداری از الله و رسولش انجام می¬شد، مانند سفر برای حج و عمره. اگر خروج ام المؤمنین به سوی بصره به دلیل عداوت و دشمنی دیرینه با علی می¬بود، در این صورت این سوال مطرح خواهد بود که چرا امام علی حد و حکم شرعی را بر ایشان اقامه نکردند؟ بلکه ایشان را با احترام به مکه بازگرداند و ام المؤمنین را با کلمه «مادرم» صدا می¬کرد. و پس از پایان یافتن جنگ جمل، علی ت نزد عایشه  ل آمده و به ایشان گفت: خداوند شما را مورد مغفرت قرار دهد. ام المؤمنین فرمود: و شما را نیز؛ هدفی جز اصلاح نداشتم». [تاريخ طبری؛ و البداية والنهاية، و المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ابن الجوزی] به هر حال، طلحه و زبیر و عایشه  ش در خروج به سوی بصره اجتهاد کردند و مجتهد در هر صورت مأجور است چه به صواب دست یابد یا دچار خطا شود. اگر به صواب دست یابد دو پاداش دارد و اگر دچار خطا و اشتباه گردد، یک اجر دارد. از این¬رو این سه نفر و کسانی که با ایشان هم نظر بودند، ان شاءالله ماجور می¬باشند. ب) اگر طلحه و زبیر  ب طمع خلافت و کسب جاه و مقام داشتند، پس چرا از حق خود در این مورد تنازل کردند زمانی که عمر ت آنها را در میان شش نفری که خلیفه باید از میان آنها انتخاب می¬شد نامزد خلافت نمود؟! و براستی چرا در طول مدت خلافت عثمانت هیچگونه اعتراض یا مخالفتی از سوی آنها در این زمینه دیده نشد درحالی¬که عثمان دوازده سال خلافت کرد؟! علاوه بر این چرا با علی به عنوان خلیفه بیعت کردند چنانکه در روایات صحیح ثابت شده است؟! و اگر به طمع خلافت و جاه و مقام خارج شدند، پس چرا در ابتدای خلافت علی و بلافاصله چنین اقدامی نکردند و چند ماه منتظر ماندند؟! ج) اما این سخن که طلحه و زبیر و عایشه و دیگران بر این باور بودند که علی به قتل عثمان راضی بوده، سخنی باطل است و هرگز صحیح نیست. و مستند این قول روایتی است که بیهقی ذکر نموده و مفاد آن این است که طلحه و زبیر برای خونخواهی عثمان خارج شدند چراکه علی به قتل عثمان راضی بود. و این بدان خاطر بود که برخی از مردم این را برایشان گفته بودند که علی به قتل عثمان راضی بوده است. پس طلحه و زبیر نزد ام المؤمنین عایشه رفته و او را به خروج برای خونخواهی عثمان و اصلاح میان مردم وادار نمودند. اما این روایت صحیح نیست چراکه اسنادی برای آن وجود ندارد و متن آن منکر است. چراکه معقول نیست طلحه و زبیر از موضع علی در برابر قتل عثمان بی‌اطلاع باشند تا اینکه مردی مجهول نزد آنها آمده و ایشان را از این مساله آگاه کند و آنان نیز او را تصدیق کنند و برای خونخواهی عثمان خارج شوند. با اینکه می‌دانستند سبب تاخیر علی در قصاص قاتلان عثمان این نبوده که خود به قتل عثمان راضی بوده است چنانکه روایت چنین می¬گوید، بلکه عجز و ناتوانی وی از اجرای حکم قصاص بر قاتلان عثمان بوده است چراکه آنها از نیرو و قدرت برخوردار بوده و بر شهرها سیطره داشتند. و همچنین دلیل صحیحی وجود ندارد که اهل بصره علی را قاتل عثمان  ب می¬دانستند و جنگیدن با علی ترا واجب می¬دانستند. اما در مورد جنگ جمل؛ هرکس اطلاعی از تاریخ داشته باشد و از اتفاقات این برهه از زمان مطلع باشد، می¬داند که این جنگ به تدبیر هیچ یک از صحابه نه علی و نه طلحه و زبیر و عایشه ش رخ نداد؛ بلکه بدون اختیار و اراده آنان، جنگ توسط قاتلان عثمانت آغاز گردید چون فتنه گران نزدیک بودنِ صلح صحابه را متوجه شدند این جنگ را به راه انداختند چنانکه دانشمندان مورخان به آن تصریح کرده¬اند: باقلانی می¬گوید: «بزرگان اهل علم گفته¬اند واقعه¬ای که در بصره بین صحابه رخ داد تصمیم صحابه در آن نقشی نداشت بلکه ناگهان رخ داد و آتش آن¬را فتنه¬گران شعله¬ور نمودند چنانکه هریک از افراد دو گروه گمان می¬کرد دیگری خیانت کرده و برای دفاع از جان خود با وی درگیر می¬شد؛ درحالی¬که پیش از این به توافق نظر رسیده بودند و امور سر و سامان گرفته و صلح برقرار شده بود و با رضایت از یکدیگر جدا شده بودند؛ از این¬رو قاتلان عثمان که اوضاع را به زیان خود و منافع-شان می¬دیدند و ترس آن داشتند که صحابه به آنها دست یافته و بر آنها چیره شوند، جمع شده و مشورت کردند و با یکدیگر اختلاف کردند اما پس از آن هم‌رای شدند که صفوف صحابه را متفرق نموده و شبانه جنگ را میان سربازان دو طرف شعله¬ور کنند. و کسانی از آنها که در میان سربازان علی بودند فریاد برآورند که طلحه و زبیر خیانت کرده و کسانی از آنها که در میان سربازان طلحه و زبیر بودند فریاد برآورند که علی خیانت کرده است؛ بنابراین چنین هم¬رای شده و آتش جنگ را در میان دو گروه شعله¬ور نمودند. و اینگونه هریک از افراد دو گروه به دفاع از جان خود و ریخته نشدن خونش پرداخت. و چنین عملی - دفاع از جان- از سوی هر دو گروه درست بوده و چون چنین شرایطی رخ دهد اطاعت از الله متعال می¬باشد. و این همان دیدگاه صحیح و مشهور است که بدان معتقدیم». و ابن العربی می¬گوید: «علی به بصره وارد شد. آنان به هم نزديک شدند تا تدبيری بينديشند. اما هوی¬ پرستان آنان را رها نگذاشته و شروع به خونريزی کردند و در ميان آنان جنگ برپا شد و غوغاء و هرج و مرج مستولی گشت. همه¬ی اين مسائل به اين خاطر بود که حجت و برهانی ارائه نگشته و آنچه پنهان بود آشکار نگردد و قاتلان عثمان نهان بمانند، زيرا شخصی واحد در لشکر می¬تواند تدبير آن لشکر را فاسد کند، حال چه رسد به اينکه هزار نفر اين کار را انجام بدهند». و ابن حزم می¬گوید: «و اما ام المؤمنين و زبير و طلحه  ش و کسانی که با آنها بودند هرگز امامت علی را باطل نمی¬دانستند و از آن عیبجویی نمی¬کردند... و به یقین ثابت شده که آنها برای جنگ با علی و مخالفت با او و نقض بیعت با وی به بصره نرفتند... و دلیل این امر آن است که آنان جمع شده و با هم نجنگیدند؛ چون شب فرا رسید قاتلان عثمان دانستند که اوضاع به نفع آنان نیست پس چون گروه طلحه و زبیر خوابیدند، در میان آنها شمشیر کشیدند و آنان نیز از خود دفاع کردند تا اینکه جنگ به میان سربازان علی کشیده شد و آنان نیز از خود دفاع کردند و اینگونه هریک از دو گروه گمان برده و بلکه تردید نداشتند که گروه دیگر جنگ را آغاز کرده است؛ پس چنان اوضاع به هم ریخت و هرج و مرج به پا شد که هیچکس را یارای جز دفاع از خود نبود و کسانی که آتش جنگ را شعله¬ور کردند همان قاتلان عثمان بودند. خداوند آنان را لعنت کند». ابن کثیر در توصیف شبی که در آن دو گروه از صحابه با هم درگیر شدند می-گوید: «مردم این شب را با خیر و خوبی خوابیدند و قاتلان عثمان این شب را به بدی؛ گردهم جمع شده و به مشورت پرداختند و اتفاق کردند که جنگ را در تاریکی آخر شب شعله¬ور کنند». و ابن أبي العز حنفی می¬گوید: «فتنه جمل بدون اختیار و اراده¬ی علی و طلحه و زبیر شعله¬ور گردید و مسبب آن مفسدان بودند بدون اینکه صحابه در آن نقشی داشته باشند». این اقوال علمای محقق بود که همگی متفقند جنگ روز جمل بدون دخالت و تصمیم صحابه رخ داد بلکه آنان از این جنگ راضی نبودند و صلح را بر جنگ ترجیح دادند و هیچیک از صحابه کمترین نقشی در آغاز این جنگ و برانگیختن آن نداشتند بلکه شعله¬های آتش این فتنه را عبدالله بن سبأ یهودی کینه¬توز و دیگر قاتلان عثمان ت برافروختند. (مُصحح)

[٢٨]- به رسالۀ «سیری در رسالۀ سهو النّبی» که ضمیمۀ همین کتاب است مراجعه شود (ناشر).

[٢٩]- «در دين خود غلوّ مكنيد».

[٣٠]- «و اگر غيب مى‌دانستم قطعاً خير بيشترى مى‌اندوختم».

[٣١]- در کتاب أمالی شیخ طوسی (چاپ نجف، ج٢، ص٣٦) و عیون اخبار الرضا شیخ صدوق (اخبار موسی بن جعفر) و جلد یازدهم بحار الأنوار (چاپ تبریز، ص٢١٧) به رسالۀ «سیری در رسالۀ سهو النّبی» که ضمیمۀ همین کتاب است مراجعه شود (ناشر).