راه نجات از شر غلاة - بحث غلاة

فهرست کتاب

انگیزۀ تألیف کتاب

انگیزۀ تألیف کتاب

دین مقدّس اسلام در ابتدای ظهور دچار مخالفین و دشمنانی چون بت پرستان مکه و یهود و نصارى در مدینه و یمن و بلاد و قبایل دیگر گردید. امّا طولی نکشید که تمام این دشمنان و مخالفان در مقابل دلایل روشن و براهین متقن آن تسلیم گشته مسلمان شدند و یا لا أقلّ دست از مخالفت برداشته طریق صلح و جزیه را پذیرفتند و از آن روز تا کنون دشمنان بی حدّ و حصر اسلام هیچ کدام با سلاح عقل و علم در میدان نبرد و جدال به مقابله و ستیزه نپرداخته و اگر پرداخته‌اند به زودی خودرا مفتضح و رسوا ساخته خائب و خاسر و شکست خورده و متضرّر از معرکه بیرون رفته‌اند.

مبلّغین مسیحیت و مبشّرین نصرانیت با تمام نیرو و قدرتی که از جهت مادی و معنوی داشته و دارند و با جمیع کوشش و کششی که برای تضعیف اسلام به کار برده و می‌برند، تاریخ شاهد، و وضع حاضر گواه است که در این عرصه، کاری انجام نداده و درمانده و بی‌چاره‌اند.

اما متأسفانه شکست‌ها و خرابی‌ها، مفسده‌ها و ویرانی‌ها، خونریزی‌ها و نادانی‌ها و ضربات کشنده و حوادث نابود کننده که به وسیلۀ خود مسلمین و فِرَق و طوائف آن‌ها علیه یکدیگر انجام گرفته و می‌گیرد چیزی نیست که بتوان آن را مخفی داشت و ناچیز انگاشت.

پس از غروب خورشید نبوّت بلافاصله قضایای شتابناک سقیفۀ بنی ساعده برای جانشینی پیغمبر اکرم  ص به وجود آمد[١٠٤] و به هر حال زمینه‌ای چیده شد که همواره به محاذات زمان و تلاش فتنه جویان خسارت و وبال آن بر گردن مسلمانان باقی مانده و هنوز هم و شاید تا قیام قیامت اثرات نامطلوب آن همچنان باقی بمانَد!.

از آن پس همیشه مسلمانان به علل مختلف و بهانه‌های گوناگون به جان یکدیگر افتاده و صحنه‌های ننگینی از نبردهای خونین به وجود آورده‌اند که اگر جوی‌های خونی که از یکدیگر ریخته‌اند جمع گردد یقیناً دریایی بزرگ و وحشت‌خیز و نفرت‌انگیز تشکیل خواهد داد، و اگر اموال و اوقاتی که صرف نابودی یکدیگر کرده‌اند به محاسبه درآید، محاسب اندیشه از حساب آن عاجز شود! چه خانه‌هایی ویران و چه زنانی بیوه و اطفالی یتیم و سرگردان مانده و چه نفوس زکیه و بی‌گناه، در این آتش بیداد سوخته‌اند، فقط خدا می‌داند و بس!.

عجب و فوق عجب در این است که هرگاه مبانی مشترک و وحدت عقیده که این فِرَق مختلف و مذاهب گوناگون با یکدیگر دارند، بررسی شود معلوم می‌گردد که اینان همه پرستندۀ خدای واحد و به نبوّت «محمد بن عبد الله  ص» معتقد، و دارای کتاب و قبلۀ مشترک هستند، اعمال و عباداتشان از صلوات و زکوات یکسان بوده در هیچ مطلب و مسأله‌ای اختلاف‌شان آن اندازه نیست که مقلّدین دو مجتهد یک مذهب، با یکدیگر دارند!.

تنها مسأله‌ای که ریشۀ اصلی و پایۀ اساسی این عداوت و دشمنی است مسألۀ «امامت» است که امروز از هیئت و حقیقت آن اثری در روی زمین نیست و در حقیقت نزاع‌شان نزاع آن دو احمق قصۀ ملا نصر الدّین است که یکی از خدا هزار گوسفند می‌خواست و آن دیگری صد گرک! و سرانجام این دو آرزوی محال منجرّ به جدال و نزاع خونین آن دو گشت!!

شکی نیست آن‌چه در این میان آتش عداوت را تیزتر و معرکۀ جدال را خون‌ریزتر می‌کند دست مخفی دشمن است که شاید از اوّل هم او این آتش را روشن کرده‌است امّا هرچه هست همۀ این بدبختی‌ها بر سر مسلمانان به دست خودشان به وجود می‌آید و دشمن نیز با زیرکی و زرنگی از آن استفاده می‌کند. و احمق کسی است که از دشمن توّقع رحم و انصاف داشته باشد!.

دشمنان بیرونی این دین مبین همواره در کمین بوده و از هر پیش‌آمدی در افکندن اختلاف بین مسلمین سوء استفاده کرده و به مقصد نهایی خود که پوشیدن رخسارۀ حقیقت و مستور داشتن حقایق تابناک اسلام از منظر و مرآی جهانیان است توفیق یافته‌اند.

مثلاً همین مسألۀ «امامت» که در روز اوّل چیز چندان قابل اعتنایی نبود و اگر پیش‌آمد خلافی موجب انحراف شد، مُدّعی حقیقی آن با نهایت بزرگواری از حقّ طبیعی و مشروع خود صرف نظر کرد و با کمال بلند نظری تابع اکثریت مسلمین شد و خود و خاندانش با خلیفۀ منتخب، بیعت نمود! و تا زمانی که مسلمانان او را به قبول خلافت دعوت نکردند، در خانۀ خود نشست و بر حسب تقاضای متصدیان وقت، به رتق و فتق پاره‌ای از امور همّت بست و از هیچ‌گونه خیر خواهی دریغ نفرمود و در آن چند سالی هم که به حال اجبار واضطرار به امر خلافت پرداخت کوچک‌ترین زمینه بلکه حتّى کم‌ترین سخنی دربارۀ این‌که خلافت را به خاندان خود انتقال دهد نچید و نگفت، و در هنگام وفات هم بنابر نقل موّرخین وقتی از او برای جانشین شدن فرزندش نظر خواستند فرمود: «لا آمركم ولاأنهاكم» «شما را بدین کار نه امر می‌کنم و نه نهی می‌کنم»[١٠٥]، و پس از ارتحال روح مطهّرش به ملأ أعلى، خلف بزرگوارش، چون خود را از ادارۀ امور کشور، به علّت قلّت ناصر و یاور و مقابله با دشمن حیله‌گر، ناتوان یافت ناچار با کمال جوان‌مردی دستگاه خلافت را به منظور حفظ وحدت جهان اسلام به حریف مکار سیاست‌مدار واگذاشت[١٠٦]، و اگر پستی فطرت و خبث طینت یزید بن معاویه آن گونه به حریم محرّمات إلهی تجاوز نمی‌کرد و مردم کوفه و بصره از حضرت حسین ÷ برای برچیدن بساط ظلم و ستم استمداد نکرده و دست بیعت دراز نمی‌نمودند شاید آن جناب هرگز بدان قیام اقدام نمی‌فرمود و مانند پدر بزرگوارش می‌فرمود: «لأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا» «مهار شتر خلافت را بردوش آن می‌انداختم (و به حال خودش وامی‌گذاشتم) و آخر آن را با پیالۀ نخستش سیراب می‌کردم».

و اگر می‌بینیم بعد از این بزرگواران فرزندان ایشان به دستگاه حکومت متعرّض و حتّى گاهی با قیام خونین خود به مخالفت با آن می‌پرداختند فقط از این جهت بوده که می‌دیدند احکام اسلام رعایت نمی‌شود و مسألۀ حکومت آن‌گونه که شریعت مطهرّه اساس آن را ریخته مورد تبعیت قرار نمی‌گیرد و گرنه مانند جد بزرگوارشان می‌فرمودند: «دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْز» «این دنیای شما در نظرم از آب بینی بزی کم‌ارزش‌تر است». (نهج البلاغة، خطبه ٣). آن بزرگواران به دنیا و حکومت آن چنان می‌نگریستند که مرد عاقلی به بادی و چرکی که از مقعد و یا بینی بزی بجهد، می‌نگرد!.

اگر گاهی از آن بزرگواران گفتاری در این زمینه اظهار می‌شد همان بود که علی ÷ به عموی خود عبّاس در هنگام مراجعت از نزد عمر فرمود: «وَاللهِ مَا بيَ رَغْبَةٌ فِي السُّلْطَانِ وَلا أُحِبُّ الدُّنْيَا، وَلَكِنْ لإِظْهَارِ العَدْلِ، وَالقِيَامِ بِالكِتَابِ وَالسُّنَّةِ» «مرا در کسب قدرت رغبت نبود و از حبّ دنیا خلافت را نمی‌خواستم بلکه برای آشکار ساختن عدالت و بر پاداشتن کتاب و سنّت بود»[١٠٧].

چنان‌که در داستان پینه زدن آن جناب نعلین خودرا پس از آن‌که قیمت آن را از ابن‌عبّاس پرسید و او آن را بی‌ارزش خواند، فرمود: «وَاللهِ لـَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلاَّ أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً» «به خدا سوگند، که این نعلین از فرمانروایی بر شما برایم محبوب‌تر است مگر آن‌که حقّی را به پا دارم و باطلی را دفع کنم». (نهج البلاغه، خطبه ٣٣).

و همواره در مناجات خود با پروردگار عالم عرضه می‌داشت: «اللهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَلاالتِمَاسَ شَيْ‏ءٍ مِنْ فُضُولِ الـحطَامِ وَلَكِنْ لِنَرِدَ الـمعَالـم مِنْ دِينِكَ وَنُظْهِرَ الإِصْلاحَ فِي بِلادِكَ فَيَأْمَنَ الـمظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَتُقَامَ الـمعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِك» «پروردگارا، همانا تو می‌دانی (آنچه کردیم) نه برای رقابت و برتری‌جویی در کسب قدرت و نه برای خواستن متاع پست دنیا بود بلکه به منظور آن بود که نشانه‌های دینت را بازگردانیم و صلاح وایجاد نکویی در شهرهایت را بر قرار سازیم تا بندگان ستمدیده‌ات أمنیت یابند و حدود و مقرّراتِ فرونهاده شده، برپا شود». (نهج البلاغه، خطبه ١٣١).

به هر صورت اگر مراد از امامت زعامت بود، در نظر اولیاء خدا چندان مورد رغبت نبود و اگر مراد از آن رهبری و هدایت مردم به صراط مستقیم الهی است کسی آن را نمی‌توانست از ایشان غصب نماید. هرگاه کسی از آن بزرگواران چیزی می‌پرسید از احکام خدا و بیان ما أنزل الله، آن را به روشن‌ترین صورت بیان می‌کردند و خلفای زمان اگر به آنان به چشم رقابت نمی‌نگریستند و آنان را مخالف حکومت خود نمی‌پنداشتند هرگز متعرّض هدایت و رهبری ایشان نمی‌شدند زیرا قیام پاره‌ای از فرزندان علی  ÷ برای مسندنشینان خلافت این اندیشه را به وجود آورد که توّجه مردم به یک شخص موجّه و محبوب ممکن است موجب قیامی بزرگ شود.

مسألۀ امامت که در ابتدا چندان مورد توّجه اولیاء خدا نبود با گذشت زمان و آمیزش مسلمانان با مردم کشورهای روم و ایران و دیدن و تقلید کردن از جلال و جبروت دستگاه قیصران و پادشاهان جنبۀ دیگری به خود گرفت و سخت طرف توّجه طالبان لذایذ و شهوات گردید و ناگفته پیدا است که محرومان و شکست خوردگان در کشاکش و نزاع با ربایندگان گوی موّفقیت از میدان تنازع، چه حالت و صورتی خواهند داشت و چون در میدان مسابقه شکست خورده‌اند در میدان رقابت خاموش نخواهند نشست!.

لذا در هر فرصتی برای حلّ عقده‌ی خویش به وسائلی که در دسترس آن‌ها بود که آسان‌ترین آن زبان سخن و بنان قلم است به انتقام‌گیری و فرونشانیدن آتش حسادت پرداختند و عرصۀ وسیع برای مبارزه با حریف آماده ساختند و پس از خود به میراث به احلاف خود سپردند و هرکس آمد چیزی بر آن مزید کرد تا بدین غایت رسید!.

از روزهای اوّل مبارزه بر سر جانشینی و خلافت، مطلب از حالت طبیعی خود چندان خارج نبود. زیرا لیاقت را در خلافت و حکومت، پاره‌ای بر حسب سنّت جاهلیت به کثرت سنّ و وراثت می‌دانستند و آنان که از سرچشمۀ تعلیمات اسلام سیراب شده بودند آن را در دارندگان علم و حکمت و سابقه‌داران سبقت و مهاجرت و دارندگان فضیلت جهاد «بدر» و «أُحُد» جستجو می‌کردند و مقام خلافت را هم مجرى احکام دین از اقامۀ نماز و اخذ زکات و تأمین حدود و ثغور و دادرسی مظلومان و سرکوبی ظالمان و اجرای حدود و دیات و بالأخره سیاست کشورداری و حفظ بلاد و انجام فریضۀ جهاد و امثال آن می‌شمردند و آنان که بدان دست می‌یافتند با تشبّث به این معانی آن مقام را محترم می‌خواستند.

امّا محرومان شکست خورده و منکوبان دل آزرده برای اجراء این مقام شرایطی سخت و سنگین و فضایلی فوق قدرت و تمکین مقرّر داشتند. تا جایی که حکومت بر بلاد و سیاست عباد را که هزاران سال قبل از ایشان معمول و مجرى در تمام نقاط جهان بوده درست، تعالی مقام خدا و رسول شمردند که باید زمامدار دارای عصمت چنین و طهارت چنان باشد! و با پندارهای موهوم آن را بر بال جبرئیلِ امین بستند که کسی حقّ حکومت و زمامداری ندارد مگر این‌که از جانب خدا بدان مقامِ مخصوص منصوص باشد! و این صفت و خاصیت هم جز در افرادی معدود که با نصّ خفی و جلی بدین مقام گماشته شده‌اند، نیست و آنان منحصراً از علی و یازده نفر از فرزندان او که آنان را از میان فرزندان بسیارِ آن حضرت به نام أئمّه‌ی اِثنی عَشَر ممتاز دانسته‌اند، می‌باشند و با این‌که از طرف آن بزرگواران در مدّت حیات‌شان جُز حضرات حَسَنین أ کوچک‌ترین اقدامی برای گردآوری خلافت به عمل نیامد و حتّى با پیشنهاد این مقام از طرف مسلمانان به حضرت زین العابدین و جعفر بن محمّد  أ و اخیراً از طرف مأمون به حضرت علی بن موسَى الرِّضا  ÷ از قبول آن إباء و امتناع نمودند.

مع ذلک کاسه‌های داغ‌تر از آش هم‌چنان این موضوع را دستاویزخود نموده در هر نقطه به اشعال نیرانِ اختلاف و فساد پرداختند و تا حدّی که ممکن می‌شد یکی از فرزندان محبوب و مشهور أمیر المؤمنین را به قیام و انقلاب وادار می‌نمودند و همین‌که او را به دست دشمن نابود می‌ساختند به سراغ دیگری می‌رفتند!!.

و چون از این‌گونه اقدامات طرفی بسته نشد هر چند یکی دو حکومت مستقلّه و مستمرّه از فرزندان علی و فاطمه  أ در مصر و یمن و پاره‌ای بلاد تشکیل یافت امّا فِرَق متعدّده و طوائف مختلفه‌ای که به نام شیعه در گوشه و کنار، به نام اولاد علی ÷ دعوت کردند، بدان حکومت‌ها راضی نشدند، بلکه چون با آن شرائطِ عجیب و من‌درآوردی که جعل کرده بودند، موافق و مطابق نمی‌افتاد، بهانه آغاز کرده و دنبال آرزوی دیگر می‌رفتند! و در عین حال با نوشتن کتاب‌ها و گفتن آن شرایط دایرۀ وصول به حکومت را تنگ‌تر کردند تا آن‌که سرانجام چون کرم ابریشم در میان تنیده‌های خود محبوس و مدفون شدند و چنان‌که می‌بینیم داشتن یک حکومت شرعی که آروزی آن را با آن گونه خیالات و اوهام در مغز خود می‌پروریدند فاقدند![١٠٨].

پس بنابراین احکام گران‌قدر و حیات بخش اسلام که در گرو ضمانت اجر است معطّل و منسوخ مانده‌است و از آن طرف به جهت بدبینی و سوء نظر متشرّعین به اصطلاح طالب حکومت حق، دائماً با حکومت‌های موجود خود در حال مخالفت و نزاع و سرپیچی و تمرّد بسر می‌برند.

مسألۀ امامت اگر خسارتش همین بود که بدان‌ها اشاره کردیم چون موجب زیان‌های دنیوی است شاید به نظر عده‌ای که اهمّیتّی بدین‌گونه خسارت‌ها نمی‌دهند تحمّلش خیلی مشکل نبود! امّا مطلب به همین جا تمام نمی‌شود و خسارت و زیانش منحصر به این‌که بین امّت اسلام موجب تفرقه و انهدام و خونریزی و اعدام و بین خودشان باعث سرگردانی و پریشانی و حیرانی است نبوده بلکه اخیراً به صورتی در آمده که به نصّ قرآن کریم و به فتوای عقل سلیم موجب زیان‌های غیر قابل جبران و گناهان غیر قابل غفران اخروی شده‌است و علاوه بر آن‌که مخالفین مذهب تشیع را در این‌که شیعه مشرک و نامسلمان است جرأت و جسارت بیشتر می‌دهد و مدارک و مستندات قوّی در اختیار آنان می‌گذارد تا در تذلیل و تحقیر و قتل و تدمیرشان با جرأت‌تر شوند، به یقین باعث خسران ابدی و اخروی ایشان خواهد گشت. زیرا پای را از اندازۀ خود بیشتر دراز کرده و بت‌پرستی و تعدّد معبود را از نو آغاز نموده‌اند و موضوع ولایت را که اگر از دوستی به سرپرستی هم سرایت دهیم به اندازه‌ای بالا برده‌اند که از ولایت تشریعی به ولایت تکوینی کشانیده‌اند!! و ائمّۀ اسلام را که هادیان بودند تا سرحدّ قیومیت بر امور جهان و نیابت و وزارت و ولایت مطلقه بر عالم امکان اوج داده‌اند و همان عقاید مفوّضه – لَعَنَهُمُ الله – را به صورتی دیگر و شدیدتر در مذهب شیعه تجدید و زنده کرده‌اند!.

هر روز که بر عُمرِ این مذهب می‌گذرد از لحاظ عقیده و عمل در حال افراط و تفریط‌ هستند، یعنی به هر اندازه که بر غلوّشان دربارۀ اولیاء اسلام افزوده می‌شود، به همان اندازه بلکه بیشتر از لحاظ عمل و تقوى روبه نقصان و خسران هستند تا حدّی که اکثر منهیات اسلام در میان‌شان مباح و رایج بلکه ضروری و لازم شده و تمام اوامر إلهی درجامعه‌شان متروک و مهجور بلکه باطل و منسوخ شده است!! در بازارشان ربا و احتکار و ضِرار و إضرار و کذب و انهیار چون آبی در رود جاری است و فسق و فجور و دروغ در محافل و مجالس و خلوت و جلوت‌شان متاعی رایج و ارزان و فراوان است!.

اساساً این شیوه، مقصد عمدۀ عموم غالیان جهان است زیرا بت‌پرستان بدین جهت بت‌ها را تا سر حدّ الوهیت بالا برده بودند که با آن اعمال ننگین که ارتکابش بر وجدان‌شان سنگین بود و عقل و فهم‌شان بر قباحت آن گواهی می‌داد و می‌دانستند که آثار این اعمال زشت ناچار دامن‌گیرشان خواهد شد لذا از بیم عقوبتِ آن اعمال به دنبال پناهگاهی بودند که آنان را از کیفر آثار آن اعمال معاف دارد از آن جهت آن‌ها را شفیعان خود در نزد خدا می‌شمردند و می‌گفتند: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ [یونس: ١٨] «اینان شفیعان ما نزد خدایند». و یهودِ معاند که در شیطنت و تزویر و خیانت و خباثت و غشّ و تدلیس بر ابلیس سبقت گرفته بودند انبیای خود را «ابن الله» پنداشته و خود را فرزندزادگان خدا می‌انگاشتند که ﴿نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۥ [المائدة: ١٨] «ما فرزندان خدا و دوستان اوییم» تا بدین وسیله پرده بر دیدۀ وجدان‌شان نهند. و نصارى از فرط استغراق در معاصی و بی‌بند و باری، عیسى را پسر خدا بلکه خود خدا می‌پنداشتند و محبّت او را کافی از جمیع عبادات و اجتناب از منهیات تصوّر می‌کردند تا او را در قیامت شفیع گناهان خود قرار دهند!.

غالیان در دین مقدّس اسلام هم از همان ابتداء منظوری جز اباحۀ محرّمات و ارتکاب منکرات نداشتند چنان‌که در داستان کسانی که مدّعی الوهیت دربارۀ حضرت أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب  ÷ شدند، آمده است که جناب مولای متّقیان در ماه رمضان عدّه‌ای را دید که در نصف النّهار در صرف غذای نهار هستند، به ایشان فرمود شما مسافر هستید؟ گفتند: نه! فرمود: بیمارید؟ گفتند: نه! فرمود: پس به چه عذری روزۀ خودرا افطار می‌کنید؟! عذر آوردند که چون تو خدایی و ما تو را شناخته‌ایم لذا از عبادت بی نیازیم!!.

آن‌گاه حضرت آن‌ها را به توبه امر فرمود. چون سرباز زدند در حفره‌هایی به آتش‌شان کشید؟!.

از آن پس تمام غالیانی که در اسلام پیدا شدند از منصوریان و خطابیان و شلمغانیان و نُصیریان عموماً کسانی بودند که چون نمی‌توانستند از شهوات خود صرف نظر کنند و مرکب چموش نفس امّاره را مهار نمایند و از لذایذ حرام چشم بپوشند یا کسانی که اصلاً اعتقاد به معاد نداشتند و چون می‌خواستند در جلب لذّات و اجرای شهوات از اموال و نساء و ولدان دیگران تمتّع گیرند و می‌دیدند عقاید دینی مردم مانع از این است که از اینان تمکین نمایند لذا افسانه‌هایی به نام دین ساخته و اکاذیبی پرداخته و عقایدی غلوّ آمیز بر مردم القاء و آنان را برای مقاصد خود حاضر به اجرا می‌نمودند.

هم‌اکنون اگر دقّت شود کسانی که دربارۀ ائمّه، ادّعای ولایت تکوینی و تصرّفات مطلقه در عالم وجود کرده و آنان را (اُمَراء هستی) معرّفی می‌کنند کسانی‌ هستند که می‌بینند با خدای علیم و بصیر و لطیف و خبیر که عاری از عواطف بشری و منزّه از قرابت پدر و پسری است و تملّق و چاپلوسی، و دلال و ملوسی در حضرتش اثری ندارد و هر کاری را مزدی و هر کرداری را پاداشی هر بزهی را مجازاتی و هر عملی را مکافاتی است و فرموده:

﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨ [الزلزلة: ٧- ٨] «هر که به قدر ذرّه‌ای نیکی کند (ثمرۀ) آن را ببیند و هر که به قدر ذرّه‌ای بدی کند (نتیجۀ) آن را ببیند».

﴿مَّنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا فَلِنَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَسَآءَ فَعَلَيۡهَا [فصلت: ٤٦ و الجاثیة: ١٥]. «هر که کاری نیک به جای آورد به سود خود اوست و هر که بدی کند به زیان خود اوست».

﴿يَوۡمَ تَجِدُ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَيۡرٖ مُّحۡضَرٗا وَمَا عَمِلَتۡ مِن سُوٓءٖ تَوَدُّ لَوۡ أَنَّ بَيۡنَهَا وَبَيۡنَهُۥٓ أَمَدَۢا بَعِيدٗاۗ [آل عمران: ٣٠] «روزی که هرکس آن‌چه از خیر به جای آورده است حاضر می‌یابد و آن‌چه از بدی به جای آورده (حاضر یافته) و دوست می‌دارد که (ای کاش) میان وی و کارهای ناپسندش فاصله‌ای دور می‌بود».

﴿وَتُوَفَّىٰ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ [النحل: ١١١] «به هرکس (جزا و پاداش) هر چه کرده است به تمامی داده شود».

﴿وَوُفِّيَتۡ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ [الزمر: ٧٠] «به هرکس (پاداش و جزای) آن‌چه کرده است به تمامی داده شود».

﴿وَلِكُلّٖ دَرَجَٰتٞ مِّمَّا عَمِلُواْۚ [الأنعام: ١٣٢] «برای هر گروهی به سبب آن‌چه کرده‌اند درجاتی قرار داده شده است».

﴿وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ [الکهف: ٤٩] «(در روز رستاخیز) هر چه کرده‌اند، حاضر یابند».

﴿فَٱلۡيَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤ [یس: ٥٤] «پس امروز بر هیچ کس هیچ نخواهد شد و جز بد آن‌چه کرده‌اید پاداش و کیفر داده نخواهید شد».

بنابراین هیچ کس جُز نتیجۀ عمل خود نمی‌برد و جز کشتۀ خود نمی‌دِرَوَد، و آیات قرآن همواره او را دعوت می‌کند که بدان‌چه برای فردای خود ذخیره می‌کند از عمل خیر و شرّ بنگرد و از خود غافل نشود. ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖ [الحشر: ١٨]. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از (عذاب) خدا پروا کنید و هر که باید بنگرد (وتأمّل کند) در آن‌چه برای فردا (ای قیامت) پیش می‌فرستد». ﴿إِنَّآ أَنذَرۡنَٰكُمۡ عَذَابٗا قَرِيبٗا يَوۡمَ يَنظُرُ ٱلۡمَرۡءُ مَا قَدَّمَتۡ يَدَاهُ وَيَقُولُ ٱلۡكَافِرُ يَٰلَيۡتَنِي كُنتُ تُرَٰبَۢا ٤٠ [النبأ:٤٠] «روزی که انسان (نتیجۀ) آن‌چه را که دستانش از پیش فرستاده است، می‌نگرد».

و مسألۀ شفاعت در دین اسلام آن‌قدر عرصه‌اش تنگ است که باید گفت نزدیک به نبودن است! چنان‌که آیات شریفه نیز مؤید و مبین این مُدَّعى است! ﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا يُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ ٤٨ [البقرة: ٤٨] «و بپرهیزید از روزی که کسی دیگری را کفایت نکند و از او شفاعتی پذیرفته نشود و از او معادل گرفته نخواهد شد و یاری نشوند» و باز در همین سوره که سوره‌ای مدنی است برای آن‌که آب پاک به دست مؤمنین بریزد می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ يَوۡمٞ لَّا بَيۡعٞ فِيهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞ [البقرة: ٢٥٤] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید از آن‌چه روزی شما قرار داده‌ایم، بخشش و انفاق کنید، پیش از آن‌که روزی فرا رسد که در آن، خرید و فروش و دوستی و شفاعتی نیست» و ما به یاری خدا در بحث شفاعت در همین کتاب مسأله را روشن می‌کنیم[١٠٩].

غالیان زمان ما نیز چون می‌بینند با چنین خدایی نمی‌توان کنار آمد و مراقب اعمال نفس خود بود، لذا برای فرار از سرزنش وجدان به غلوّ دربارۀ امامان می‌پردازند و با احادیث عجیب بلکه اکاذیب و دور از منطق عقل و شرع، پاره‌ای از اولیای خدا را به مقام خدایی می‌رسانند! و آن‌گاه باب شفاعتی به وسعت آسمان و زمین می‌گشایند! تا خود را در آن گنجانیده و از کیفر اعمال در امان مانده، سهل است با تمام بزهکاری و بدکرداری، خود را مستحقّ بهشت برین و حائز مراتب علّیین دانسته با این کیفیت چیزی هم از خدا طلبکار باشند!.

چه خوب فهمیده و فرموده است حضرت سلیمان محمّدی (فارسی) در آن‌جا که بنا به فرمودۀ حضرت امام محمّد باقر  ÷ که می‌فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است» و همان اوست که به مردم می‌گفت: «هَرَبْتُمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَى الْأَحَادِيثِ. وَجَدْتُمْ كِتَاباً دَقِيقاً حُوسِبْتُمْ فِيهِ عَلَى النَّقِيرِ وَالْقِطْمِيرِ وَالفَتِيلِ وَحَبَّةِ خَرْدَلٍ؛ فَضَاقَ ذَلِكَ عَلَيْكُمْ وَهَرَبْتُمْ إِلَى الْأَحَادِيثِ الَّتِي اتَّسَعَتْ عَلَيْكُمْ» «از قرآن گریختید به احادیث آویختید زیرا قرآن را کتابی یافتید دقیق که شما را در آن به هر نقیر و قطمیر و رشته‌های باریک و دانۀ خردلی به محاسبه می‌کشد، از آن جهت بر شما تنگ آمد و به سوی احادیثی گریختید که بر شما گشاد گرفت و وسعت داد»[١١٠].

آری، بازار احادیث است که در آن با خواندن یک دعا و زیارت کردن یک قبر و ریختن قطرۀ اشکی هر چند با ریا باشد، شخص را به عالی‌ترین درجات جنّات عروج می‌دهد و از مکافآت سیئات مصون می‌دارد! که شرح آن إِنْ شاءَ الله بعداً خواهد آمد و قرآن از چنین گزاف‌کاری برکنار است.

این انگیزه یک انگیزۀ نفسانی بلکه در حقیقت یک غرور شیطانی است که ابلیس از طریق دین، انسان را به جهنّم می‌کشاند و همان غروری است که خدای سبحان انسان را از این فریب شیطان بر حذر داشته است و می‌فرماید: ﴿يَعِدُهُمۡ وَيُمَنِّيهِمۡۖ وَمَا يَعِدُهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا ١٢٠ [النساء: ١٢٠] «ایشان را وعده می‌دهد و آرزو در دل‌شان می‌آورد و شیطان به ایشان جُز به فریب وعده نمی‌دهد».

اگر در زمان گذشته داعی بر غُلُوّ دربارۀ اولیای خدا غرور شیطانی و تسویلات نفسانی بوده و یا این‌که دشمنان ائمّه علیهم السلام برای یافتن بهانه‌هایی برای آزار و اضرار ایشان و شیعیان‌شان کسانی را وادار می‌کردند که چنین اقوال زشت و منکر و عقاید سخیفۀ شرک‌آمیز دربارۀ آنان انتشار دهند تا بتوانند بدیشان دست یابند و آنان را مورد شکنجه و آزار و قتل و نهب قرار دهند. باری در زمان ما یک علّت دیگر بر عِلَل گذشته افزوده شده و آن علّت، وجود نکبت دولتی به نام اسرائیل است که اعدا عدّو اسلام یعنی یهود عنود به دستیاری دولت‌های استعماری خصوصاً انگلیس و امریکا در قلب کشورهای اسلامی و قبلۀ اوّل آن‌ها بیت المقدّس تشکیل یافته‌است که هرکسی کم و بیش از آن خبر دارد، و چون وجود چنین دولتی در وسط سرزمین اسلام موجب تحریک و جنبش و کوشش ملّت‌های مسلمان می‌شود زیرا بر حسب معتقدات دینی هر آن سرزمینی که در آن بانگ اَللهُ أَکبَر بلند شود متعلّق به عموم مسلمین است و اگر از طرف بیگانه‌ای مورد طمع و هجوم قرار گرفت بر فرد فرد مسلمانان از جوان و پیر و صغیر و کبیر حتّى زنان و دختران واجب است که با جان و مال از آن دفاع کنند تا دشمن را از کشور و سرزمین خود بیرون رانند. هرچند مدّتی است که با دسایس شیطانی اینگونه عقاید را در بین مسلمین از میان برده‌اند به طوری که سال‌هاست حتّى ذکرى از آن در مجالس و منابر نمی‌شود و در رساله‌های علمیۀ فقهای عصر ذکرى از آن به میان نمی‌آید بنابراین موجب وحشت و خوف این دولت پر ملعنت و ایجاد کنندگان آن است.

با این‌که از سال‌ها و قرن‌ها پیش تخم عداوت و دشمنی به سبب اختلاف در موضوع امامت در بین مسلمین پاشیده شده و ثمرۀ تلخ آن هم به بار آمده و آثار شوم آن موجب جنگ و جدال و دشمنی و قتال بین طرفین شده است بنابراین چون اخیراً در میان مسلمانان، به لطف پروردگار جهان دانشمندان و روشن‌فکرانی پیدا شده و امّت اسلام را به این قبیل شقاق و نفاق آگاهانیده، آنان را از حِیل و مکاری‌های دشمن که بدین وسیله موجبات بدبختی آنان را فراهم می‌آورد، بر حذر داشتند و کم کم می‌رفت این آتش خانمان‌سوز خاموش شود و این دشمنی و عداوت به الفت و محبّت مبدّل گردد، امّا وجود این دولت مرام مخرّب صهیونیسم که می‌دید وجودش در میان دولت‌هایی که اکثر آنان به اصطلاح سنّی مذهب هستند امکان بقاء و إبقاء ندارد، لذا به دو وسیلۀ بزرگ که همواره استعمار با آن دو وسیله مخالفین خود را از بین برده است، متشبّث شد، با این‌که سال‌ها این حربه را به‌کار برده و تصوّر می‌رفت دیگر از ریشه کنده شده باشد و کاری از پیش نبرد امّا او که به تجربۀ خود اطمینان و به حماقت مخالفینِ خود ایمان داشت، بار دیگر همان حربه را به‌کار برد و اتّفاقاً باز هم از آن نتایج فراوان برده و می‌برد! این دو حربه:

١- یکی موضوع قومیت و نژاد پرستی و به اصطلاح ناسیونالیسم بود که از آثار جاهلیت و دوران بربریت بشر است. بدین وسیله زعماء پاره‌ای از کشورهای اسلامی صلای قومیت داده و اعراب را به عربیت خوانده و خود را قومی ممتاز و بی‌نیاز از سایر مسلمین دانسته و بدین وسیله بیش از ششصد میلیون مسلمانان جهان را از خود دور کرده و به صد میلیون عرب مختلط از مسلمان و یهودی و مسیحی اکتفاء نمودند چنان‌که وضع‌شان بر همگان معلوم و آشکار است.

٢- حربۀ دیگری که از حربۀ نخستین کندتر امّا باز هم اثرش بیش از یک لشکر صد میلیونی است موضوع کهنۀ شیعه و سنّی است! برای تجدید دشمنی بین مسلمین عرب‌ها که اکثراً سنّی مذهب‌ هستند و مسلمین غیر عرب که شیعیان اکثراً در این طائفه‌ هستند، وسیله‌ای بهتر از تجدید این موضوع نیست!.

لذا در مدّت این چند سالی که دولت یهود تشکیل یافته کتاب‌های فراوانی برای تجدید نزاع بین این دو فرقه تألیف شده و اعمالی ضدّ اسلامی و ضدّ انسانی برای این منظور در میانشان وقوع یافته که از آن جمله، تألیف کتاب‌های عداوت‌خیز و فتنه‌انگیز «الصراع بین الوثنیة والإسلام» و تجدید چاپ «العواصم من القواصم» وده‌ها کتاب دیگر از طرف عرب‌های سنّی مذهب برای تفرقه و عداوت بین فریقین[١١١]، و در مقابل تألیف کتاب‌های عداوت بار شرارت آثار از طرف نویسندگان شیعی که ما فعلا از آوردن نام آن کتاب‌ها و مؤلّفین آن‌ها که اکثر آن‌ها حیات و نفوذ دارند معذوریم، به همین بسنده نکردند که زندگان چیزهایی تازه برای تولید دشمنی بین این دو فرقه بنویسند بلکه کتب قدیمی و کهنۀ پیشینیان را که روزی شاید به مصلحت آمرین و سیاستمدارهای آن روز نوشته شده، همان‌ها را مجّدداً تجدید چاپ کرده و یک جلد را به صورت ده جلد و بیشتر درآورده در میدان ترکتازی عربده‌هایی آغاز کردند تا به نتایج شوم آن دست یابند!.

برای آماده کردن عرصۀ قیل و قال و گرمی معرکۀ جدال، هرکس از گوشه‌ای به کار پرداخت و برای دشمن نردبانی برای وصول به مقصود ساخت، هرچند که ما خود به یقین می‌دانیم که بیشتر این نویسندگان مردمانی بی‌خبر و غافل از خیر و شرّ اعمال خود هستند بلکه آلت بی‌اراده و نفهمیدۀ استعمار هستند که بدون اراده و اختیار، متاع خود را به بازار اختلاف عرضه می‌دارند. برای این‌که نمونه‌ای از این خیمه شب بازی به خوانندگان خود ارائه کرده باشیم قضیۀ نوشتن کتابی را یاد آور می‌شویم:

چند سال قبل یکی از نویسندگان فاضل ایرانی به نام «نعمت الله صالحی نجف‌آبادى» کتابی در موضوع شهادت سید جوانان اهل بهشت حضرت أبی عبد الله الحسین  ÷ به نام «شهید جاوید» نوشت و منتشر ساخت و در این کتاب با ذکر أدلّه به فلسفۀ قیام حسینی آن گونه که عقل و شرع فتوا می‌دهند، پرداخت. در این کتاب چیز تازه و مطلب بی‌سابقۀ خارج از موضوع نبود و چون نویسنده میزان فکر و اندیشۀ طبقۀ تحصیل کرده را در نظر داشت مطالب را آن چنان از آب درآورد که مطلوب هر خوانندۀ تحصیل کردۀ فکور باشد، و با این‌که از باب احتیاط این کتاب را قبلاً به نظر دانشمندان أولى الأبصار رسانیده و توّجه آنان را جلب کرده بود، تا جایی که دو نفر از فقهاء عالی شأن آن کتاب را ممتاز شمرده و تحسین کرده بودند، هنوز چند روزی از انتشار کتاب نگذشته بود که روضه خوانان مأمور و گویندگان مزدور، در معابد و مجالس به زشت‌گویی و مذّمت مندرجات کتاب پرداختند و خوانده و ناخوانده آن را کتاب ضالّ و مُضِلّ خواندند! و فتاوای عجیب و غریبی از مصادر فتوى علیه آن صادر کردند و تاکنون نزدیک به بیست جلد کتاب در ردّ آن نوشته و منتشر کرده‌اند[١١٢]!! تو گویی قیامت قائم شده و حسین بن علی  أ را بار دیگر در کربلا کشته‌اند یا خانۀ کعبه را منهدم کرده‌اند!!.

شاید تصوّر شود که انگیزه‌ی این عمل عِرْقِ دینی و تعصّب مذهبی گویندگان و نویسندگان بود منتهی عِرْقی عامیانه و تعصبّی جاهلانه!.

آری، ممکن بود این مطلب را به این صورت باور کنیم هرگاه این ملّت در تمام یا پاره‌ای از پیش آمدها که به حیثیات مذهبی و نوامیس دینی او جسارت می‌شود یا هتک حرمت می‌گردد این اندازه یا یک دهم آن از خود غیرتی نشان داده تعصبّی بکار می‌بردند، امّا برای آن‌که دانسته شود که نه در گویندگان و نه نویسندگان چنین عرق و تعصبّی نبوده و نیست می‌بینیم در همان زمان، یعنی هنگام انتشار کتاب «شهید جاوید» کتابی به نام «اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده» با تیراژ بیشتر در تهران و شهرستان‌ها منتشر شد که در آن خدا را منکر و پیغمبر را مورد مسخره و استهزاء قرار داده و احکام إلهی را به بازیچه گرفته و از هیچ‌گونه توهینی به اولیای دین فروگذار نکرده بود، و صدها نسخه از این کتاب در هر شهری به فروش رفت، امّا نَفَسی از کسی برنیامد چرا؟ زیرا محرّکی نداشت و کسی را با آن کاری نبود!.

باز بنده خدایی در تهران کتابی به نام «درسی از ولایت» نوشت و چاپ شد در این کتاب قدمی از حدود عقل و شرع خارج نشد بلکه پاره‌ای از عقاید را نیز در آن گنجانید! امّا چون در مسألۀ ولایت راهی معتدل رفته بود باز قیامت فریب خوردگان قائم شد و کتاب‌ها و فتواها بر ردّ آن صادر گردید و از عوام النّاس برای کوبیدن نویسنده استمداد و استفاده شد! باردیگر بی اعتباری دعای معروف ندبه را یاد آور شد، باز غیرت واورنۀ عدّه‌ای به حرکت آمد و دستگاه فتوا ضدّیت با آن را تا حدّ کفر امضاء کرد! و این بازار هم‌چنان به گرمی خود ادامه می‌دهد و معرکه را گرم‌تر می‌کند![١١٣].

این حرکات برای چه صورت می‌گیرد و نفع آن را که می‌برَد جُز دولت اسرائیل و ملّت ملعونۀ صهیونیزم؟ و پولش را به کدام اسلحه‌ای بدهد که برای او این قدر فایده داشته باشد!؟ و بین شیعه و سنّی و حتّى بین خود شیعیان اینگونه اختلاف ایجاد کند؟

گفتیم غالیان و دشمنان، از این کوشش و کشش یکی از دو هدف را منظور دارند: منظور غالیان به دست آوردن دل اولیای خدا و کسانی که ایشان را بر طبق عقیدۀ شُفَعاء عند الله یا اختیار دارِ مُلک و ملکوت خدا می‌دانند و تصوّر می‌کنند که با گفتن و بافتن این موهومات و نشر این مزخرفات قانون لا یتغیر و سنّت تبدیل ناپذیر إلهی را در کیفر اعمال و تعویض سیئات به حسنات عوض می‌کنند و تغییر می‌دهند! و با تملّق و ثناخوانی آنان، خود را به مقام اعلاى رضوان می‌رسانند و داد دل از حور و قصور می‌ستانند!.

منظور دشمنان از نشر این موهومات آن است که بدین وسیله چهرۀ درخشان دین را مشوّه و کریه جلوه دهند تا خاصّان عاقل را از حقایق دین برمانند و عامیان جاهل را در معصیت و فسق و فجور، جرى گردانند و چنان‌که یادآور شدیم شیطان و نفس امّاره نیز از باطن هر یک خود داعی و سبب قوی برای فریب و غرور، به نشر این اکاذیب است.

کتبی که در همین سال‌های نزدیک در این موضوع نگارش یافته بسیار و «لا تُعَدُّ ولا تُحصی» است زیرا از علامۀ زمان تا طفل ابجد خوان و از خطیبِ خوش بیان تا روضه خوان و تعزیه خوان! در این میدان اسبِ سبقت و سفاهت جهانیدند! و ما در این مختصر نمی‌توانیم به یکایک آنان متعرّض شده و خطای گفته و عقیده‌شان بر طبق احکام متقنه و اعلام معینه‌ی شریعت ابدیۀ إلهیه بیان کنیم و آن‌چه را با تمام وجدان و ضمیر خود در پیش‌گاه پروردگار جهان ایمان داریم – و بِحَمْدِ اللهِ تعالى در این هدف جُز رضای آفرینندۀ خود و خدمت به شریعت و دینی که بدان معتقد و پایبندیم، منظوری نداریم – در این صفحات برای بیداری برادران دینی مقاله‌های یکی از کتب مهمّۀ این دسته را که به نام «أُمَراءِ هستی» چاپ و انتشار یافته مورد دقّت و انتقاد قرار می‌دهیم.

این کتاب را از آن جهت انتخاب کردیم که اوّلاً، نویسندۀ آن خود را آیت اللهِ العُظمى خوانده و چون این لقب بزرگ‌ترین لقبی است که در این زمان به یک عالم و مرجع دینی می‌دهند وانتخاب این لقب به وسیلۀ خودِ او یا به رضای او حاکی از این است که خود را برای احراز مقام مرجعیت صالح و لایق می‌داند، پس دکانداران خرافه‌فروش نمی‌توانند بهانه آورند که در انتقاد از یک مذهب نباید کردار و گفتار عوام یا افراد متوّسط العلْم را مستند قرار داد بلکه باید به اقوال و افعال پیشوایان و مراجع و مجتهدین استناد شود، زیرا کتاب مورد نظر ما تألیف یک آیت الله العظمى است!.

ثانیاً، در این کتاب زمینه را به تقلید از علمای بزرگ و معروف گرفته و اصطلاحاتی از فلاسفه و حُکماء و متکلّمین به کار برده، گاهی خود در برابر آنان اظهار نظری کرده و بر ایشان خُرده گرفته است. پس کتاب او از این جهت نیز مهّم و قابل دقّت است.

ثالثاً، در این کتاب از شرکیات و کفریات چیزی فروگذار نکرده است و آن‌چه را هم که هرگز به فکر غُلات نمی‌رسیده‌است با توجیهات و تأویلات خود ساخته و پرداخته و چهارده معصوم را مدبّر کائنات و گردانندۀ زمین و سماوات دانسته است! آن‌چه را هم که هیچ مشرکی دربارۀ بتان قائل نبوده او دربارۀ ائمّه به صورت عقیدۀ دینی و حکم ضروری، مسلّم گرفته است پس مناظره و مبارزه با این کفریات از هر جهت لازم‌تر و ضروری‌تر است و آشکار ساختن خطاهایش دیگران را نیز به جای خود خواهد نشاند.

[١٠٤]- قابل ذکر است اکثریت مطالبی که راویان و علمای شیعه در مورد قضیۀ سقیفۀ بنی‌ساعده، نقل می‌کنند تراوش خیالات و افکار آنهاست و حقیقت ندارد. و آنچه که در سقیفه میان مهاجرین و انصار رخ داد، در همانجا تمام شد. و پس از پایان ماجرا، هیچ یک از آنها آن وقایع و اقوال را مرور نکرد. و مسلمانان بعد از بیعت با ابوبکر، عمر، و عثمان  ش و تا اواخر حکومت عثمان، هیچگونه اختلاف قابل ملاحظه و مشهودی نداشتند، بلکه همه متحدانه دست در دست یکدیگر داده، اسلام را در تمام دنیا منتشر کردند. [مُصحح]

[١٠٥]- مسعودی، مروج الذهب، ج٢ / ص ٤٢٥، طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج٥/ص ١٤٦- ١٤٧، ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج٧ / ص ٣٢٧.

[١٠٦]- نظر نویسندۀ محترم راجع به این قضیه خالی از اشکال نیست، زیرا بیعت امام حسن ت با معاویه ت و واگذاری خلافت به ایشان ناشی از ضعف نظامی و سياسی حسن بن علی  ب نبوده است بلکه هنگامی‌که حسن ت به خلافت بیعت شد و فرمانداران و فرماندهان دوران خلافت علی ت و همچنين تمامی مردمانی كه پيش از اين با اميرالمؤمنين علی ت بيعت كرده بودند، با حسن ت نيز بيعت نمودند و بدين ترتيب حسن بن ت خليفه‌ی مسلمانان گشت و زمام امور را به دست گرفت. و ایشان به مرحله‌ای رسيده بود كه توان رویارویی با معاويهت را به دست آورده بود؛ زيرا شخصيت يگانه و استوار او به لحاظ سياسی، نظامی، اخلاقی و دينی از يک‌سو، و وجود شخصيت‌هايی چون قيس بن سعد بن عباده، حاكم بن عدی طائی و چندی ديگر از فرماندهانی كه توانايی نظامی و تاكتيكی زيادی داشتند، از سوی ديگر، موقعيت بسيار خوبی برای وی فراهم آورده بود. با اين حال، حسن ت ترجيح داد به منظور جلوگيری از خونريزی و کشته شدن مسلمانان، به صلح و سازش روی بیاورد و بدین سان وحدت و يكپارچگی امت اسلامی را حفظ نمايد. او، هیچ علاقه‌ای به دنيا و جاه و مقام دنيوی نداشت. حسن ت تلاش برای وحدت امت اسلامی را سر‌لوحه‌ی كار خويش قرار داد. آن هم درحالی كه نيروی نظامی قدرتمندی داشت و همچنان زمام امور، در دست او و يارانش بود. امام بخاری روايتی نقل نموده كه بر اقتدار نظامی حسن ت دلالت ‌‌می‌کند. عمرو بن عاصت می‌گويد: «گردانها و لشكريان (حسن ت) را به گونه‌ای يافتم كه تا بر رقبای خويش پيروز نشوند، دست‌بردار نیستند». حسن ت می‌فرمود: «مهتران عرب تحت فرمان و در اختيارم بودند و اگر به آنها دستور جنگ می‌دادم، در کنار من می‌جنگيدند و اگر صلح می‌كردم،آنها نيز صلح می‌نمودند». [مستدرک حاکم (٣/١٧٠) این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است]. اگر حسن ت از نيروی نظامی مقتدری برخوردار نبود، ديگر ضرورتی نداشت كه معاويهت با او به گفتگو بپردازد و به شروط و ضوابطی كه توسط وی مقرر شده بود، تن دهد؛ زيرا اگر معاويه ت می‌دانست كه حسن ت به لحاظ نظامی (و سياسی) ضعيف است و قدرت چندانی ندارد، بدون هيچ دغدغه‌ای وارد كوفه می‌شد و زحمت مذاکره با حسن ت را متحمل نمی‌گشت و به شروط وی تن نمی‌داد و به راحتی بر حسن ت ظفر می‌يافت. دكتر خالد الغيث می‌گويد: صلح حسن مجتبی ت با معاويه ت كه موجب جلوگيری از خونريزی و هدر رفتن خون مسلمانان شد، در واقع از اهميتی چون جمع‌آوری قرآن توسط عثمان بن عفان ت و جهاد عليه مرتدان، توسط ابوبكر صديق ت برخوردار بود. و می‌توان اين صلح را یکی از معجزات نبی اكرم  ص برشمرد. دليل اين ادعا، روایتی است كه امام بخاری نقل كرده است؛ ابوبكرة ت می‌گويد: از رسول‌خدا  ص شنيدم كه بر فراز منبر می‌فرمود: «إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ ، وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ عَظِيمَتَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ» يعنی: «این فرزندم، آقا و سرور است و چه بسا خداوند، به وسیله‌ی او، میان دو گروه عظیمی از مسلمانان، صلح و سازش برقرار سازد». [نگا: کتاب حسن مجتبیت، نوشته‌ای دکتر علی محمد صلابی. مبحث چهارم: صلح حسن بن علی با معاویه. مُصحح]

[١٠٧]- ابن أبی الحدید، «شرح نهج البلاغه»، ج ٩/ص٥١. و مجلسی، «بحار الأنوار»، ج ٣١/ص ٦٩.

[١٠٨]- به کتاب «حکومت در اسلام» تألیف نگارنده مراجعه شود.

[١٠٩]- ر.ک. کتاب حاضر، بحث شفاعَت.

[١١٠]- رجال کشی، چاپ کربلاء، صفحه ٢٢ و ٢٣.

[١١١]- نظر مؤلف  / راجع به کتاب «العواصم من القواصم»، نوشتۀ امام ابن العربی / خالی از اشکال نیست؛ زیرا هر شخصی که این کتاب را با دقت و به دور از تعصب مذهبی مطالعه کند، در می‌یابد که در این کتاب هیچ اهانتی به شیعه و یا گروه دیگری وجود نداشته و هیچ مطلبی که باعث تفرقه و عداوت بین فریقین باشد، وجود ندارد. کتاب مذکور یک اثر جامع و علمی می‌باشد که به بررسی رویکرد و موضعگیری صحابه نسبت به حوادث پس از وفات رسول گرامی اسلام  ص و بیان فضایل و مناقب آنان پرداخته شده است. نویسنده در این اثر، تلاش می‌کند تا ضمن بازگویی حقائق تاریخیِ رویدادهای پس از رحلت پیامبر، سیمای حقیقی یاران حضرت محمد ص را توصیف کرده و آنان را از گزافه‌گویی و دروغ پردازی‌های مفسدان و دشمنان مُغرض اسلام وارهاند. وی در آغاز، با استناد به آیات روشنگرِ قرآن، به شأن صحابه پیامبر ص اشاره کرده و سپس جایگاه آنان را در کلام و سیره نبوی باز می‌نمایاند. در ادامه، به حوادث مربوط به انتخاب خلیفۀ اول ابوبکر صدیقت پرداخته و موضعگیری یاران حضرت رسول را در مورد آن شرح می‌دهد و شبهاتی را که دشمنان اسلام در شأن یاران گرامی رسول اکرم ص، در این امر، به راه انداخته‌اند، پاسخ می‌دهد. بررسی و وقایع دوران خلفای اربعه و نقش صحابه در آن، نحوه ارتباط صمیمانه آنان با یکدیگر و نقل سخنان ایشان در وصف هر یک، از دیگر مباحث کتاب است. همین موقف منصفانه و حقگرایانۀ کتاب «القواصم من القواصم» آیت الله ابوالفضل برقعی  / را واداشت تا آن را به فارسی ترجمه کنند. و اگر این کتاب عداوت‌خیز و فتنه‌انگیز بود، آیت الله برقعی هرگز اقدام به ترجمه آن نمی‌نمودند. [مُصحح]

[١١٢]- بدان که مؤلّف فاضلِ «شهید جاوید» کتابی در بررسی و پاسخ مستدلّ و مستند به ردّیه‌هایی که بر کتابش نوشته‌اند، به نگارش در آورده است. اینجانب نسخه‌ای از کتاب مذکور را دیده‌ام و در آن جُز استدلال و استناد به مدارک شرعی، چیزی نیافته‌ام امّا متأسّفانه در زمان طاغوت اجازه ندادند که چاپ شود و نسخ این کتاب را نابود کردند ولی عجیب‌تر اینکه تا امروز که زمان حکومت آخوندهاست اجازۀ چاپ به این کتاب داده نشده است!! (برقعی) سپس آن کتاب با نام «عصای موسی یا درمان بیماری غلو» چاپ شد. (مُصحح)

[١١٣]- یکی از صفات مذمومه که مستلزم بسیاری از گناهان شده و بسیار قبیح است آن است که کتاب کسی را ندیده و عبارات او را نسنجیده، قضاوت می‌کنند و این عادتِ اکثر معمّمین و اهل علم بوده و هست و حال آنکه هیچ دادگاهی پروندۀ ندیده را نباید قضاوت کند و این صفتِ مذموم، از حسد و عناد یا تنبلی و تعصّب است چنانکه خود حقیر مبتلا شدم به حسد و عناد معاصرین خود به واسطه اینکه کتابی نوشتم در ردّ أهل غلوّ و إبطال گفتار گویندگان غالی به نام – درسی از ولایت –که در آن به أدلّۀ أربعه إثبات کردم که متوّلی امور تکوین خدای تعالى است یعنی فقط خدای متعال نیرو دهنده و هستی دهنده و خالق و رازق و شافی على الإطلاق و قاضی الحاجات نامقید و نامشروط است و امّا انبیاء و امامان و أوصیا و ... هادیان و زمامداران و پیشوایان مردم و متصدّی و متوّلی أمور شریعت‌ هستند نه اینکه مدیر جهان بوده و پس از ارتحال، همه جا حاضر و ناظر باشند (خوب است مردم آن کتاب را مطالعه کنند). امّا اهل علم زمان ما اکثراً نسبت به حقیر ستم کردند زیرا یا بدگویی و ضدّیت کرده و مطلب دینی ما را بر خلاف دین و بر خلاف حبّ ائمّه جلوه دادند و یا با سکوتِ خود افتراها و تهمت‌ها را تثبیت کردند و به هر حال عوام را علیه این‌جانب تحریک کرده و از بدگویی و افترا، چه بر منابر و چه در محافل خودداری نکردند!. نویسنده هرچه اعلام کردم و نامه نوشتم که آقایان اشکال شما چیست؟ از احدی جواب نیامد. به هر کدام رسیدم گفتم کجای این کتاب باطل است؟ کسی پاسخ مستدلّ نداد! از همه عنودتر و حسودتر و متعصّب‌تر کسانی هستند که اهل فلسفۀیونان و عرفان‌ هستند و از قرآن دورند و یا آراء یونانیان و عرفا را بر آیات قرآن تحمیل می‌کنند، از آن جمله سیدی است به نام سید محمد هادی میلانی که در مشهد –که محلّ اجتماع زوّار و آمد و رفت عوام النّاس است – خود را به عنوان مرجع معرّفی کرده بود و با نشر رساله و دادن مواجب گزاف به وعّاظ متملّق و اهل منبر، آنها را واداشته بود که توّجه عوام را به او جلب کرده و مردم را به تقلید از او تحریض کنند و البتّه واضح است که اگر در یکی از مشاهد که زوّار بی سواد یا کم سواد یا غیر أهل فنّ جمع می‌شوند، هرکس را که چهار نفر روضه خوان، به اعلمیت و مرجعیت معرّفی کند، می‌پذیرند زیرا مردم غالباً استقلال فکری ندارند و در ذمّ و مدح، تابع غیر هستند و قول معمّمین را بدون مطالبۀ دلیل می‌پذیرند و این هم مسلّم است که اکثر گویندگان برای گرفتن چند تومان مواجب، أعلم العلماء می‌تراشند!! خصوصاً در زمان ما که اکثر مبلّغین به امور دنیوی آلوده و به حُبّ جاه و مال مبتلا شده‌اند!!. به هر حال چون ما در کتب خود افکار ضدّ قرآنی فلاسفه و عرفا را ردّ کرده بودیم به این سبب «میلانی» عناد و خصومت با ما را بر خود لازم می‌دید. از سوی دیگر چون ما با کتب خود از جمله «درسی از ولایت» و «بررسی دعای ندبه» و ... مردم را بیدار و هشیار کرده و از امور بی‌دلیل و مدرک شرعی و خرافات دور می‌کردیم و این کار سبب تضعیف تفرقه و باعث وحدت و نزدیکی مسلمین به یکدیگر می‌شد، دکان‌داران خرافات که دیدند دکان‌شان در خطر است و همچنین دست پنهان استعمار که از بیداری مردم می‌ترسید، رفتند نزد آن به اصطلاح مرجع که خوف خدا و قیامت نداشت و او را وادار کردند که اعلامیه‌ای صادر کند که کتاب «درسی از ولایت» ضدّ قرآن و کتاب ضلالت است!! و از آن ده‌ها هزار نسخه میان مردم منتشر ساختند، حتّى مرجع مذکور پول می‌داد به روضه خوان‌ها که بر منابر نسبت به اینجانب هتّاکی و نفرین کنند و مرا گمراه جلوه دهند و مردم را از اطراف نگارنده پراکنده سازند. این‌جانب به آخوند مذکور نامه نوشتم که حضرت آقا دلیل شما بر این نظریکه اعلام کرده‌ای چیست؟ به دوستان خود گفتم شما هم نامه بنویسید و هم به نزد وی بروید و حضوراً از او سؤال کنید، از آن جمله برادر فاضل ما جناب «سید جلال جلالی قوچانی» چند بار نزد وی رفت ولی غیر از ادّعا و تحریم و تکفیر بی دلیل، چیزی دیده نشد! از آن سو سیل تهمت و افتراء جاری شد و مرا به هر دستگاهی که مورد تنفّر مردم بود، چسپانیدند، یکی گفت فلانی درباری است، یکی گفت سنّی است، دیگر گفت وهّابی است و از عربستان پول می‌گیرد. مسلّم است که مردم ما که مارگزیدۀ استعمار و زود باورند تمام این دروغ‌ها را باور کردند و قربتاً إلى الله به بدگویی و ضدّیت برخاستند. عجیب‌تر اینکه علما و دانشمندان بسیاری که می‌دانستند حقّ با ماست و مظلوم واقع شده‌ایم، حقّ را ظاهر نکردند و از ترس عوام و رمیدن آن‌ها ساکت ماندند و جُز عدّۀکمی از مومنین ما را یاری نکردند و ما را با عوام تنها گذاشتند و بدین ترتیب نگذاشتند مردم خیرخواهی ما را درک کنند! از آن سو وعّاظ خرافه فروش ما را متّهم کردند به مخالفت با ولایت و با این تهمت ناروا عوام را به ما بدبین کردند در حالیکه ما به ولایت معتقد بوده و به دوستی اهل بیت افتخار می‌کنیم و خودرا جدّی‌ترین پیرو علی  ÷ می‌دانیم. واللهُ یحْکمُ بَینَنا وَبَینَهُمْ یوْمَ القِیامَة. (برقعی)