نظر علمای بزرگ شیعه دربارۀ علم غیب ائمّه علیهم السلام
در فصل گذشته گفته شده که اصحاب خاصّ ائمّه چون: «قَيْسِ بْنِ سَعْد و سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ الـخزَاعِي و مُسَيَّبِ بْنِ نَجَبَة وزُرَارَةَ» و امثال ایشان نه تنها امامان را عالم به غیب نمیدانستند بلکه در احکام دین هم در پارهای مراحل آنان را کامل نمیشمردند!!! و چنانکه دانشمندان و علمای بزرگ شیعه چون ابن جنید[٣٢] و شهید ثانی[٣٣] و علاّمه مجلسی[٣٤] و بحرالعلوم طباطبایی[٣٥] نیز تصریح کردهاند که اصحابِ خاصِّ امامان، ائمّه علیهم السلام را فقط علمای ابراری میدانستند که طاعت ایشان واجب است و اعتقاد به عصمت ایشان از خطا و نسیان نداشتند!.
چنانکه علاّمه مجلسی در حقّ الیقین و جلد پانزدهم بحار الأنوار کتاب الإیمان و الکفر و مرحوم شیخ عبدالله مامقانی در تنقیح المقال (ج٢، ص ٦٨) ضمن أحوال «محمد بن أحمد الجنید» آورده است و شهید ثانی فرموده است که در ایمان، تصدیق به امامت ائمّه علیهم السلام و اعتقاد به وجوب اطاعت ایشان کافی است هر چند از تصدیق به عصمت از خطا خالی باشد! و ادّعا کرده است که این معنی از مجموع روایات ایشان علیهم السلام و عقیدۀ شیعیانشان واضح و ظاهر است که آنان معتقد بودند که امامان علمای ابراری هستند که خدا طاعت ایشان را با عدم اعتقاد به عصمت ایشان فرض شمرده است! و بنابراین ائمّه علیهم السلام به ایمان و عدالتشان حکم میفرمودند!.
این حال اصحاب ائمّه علیهم السلام در زمان حیات ایشان بود. امّا پس از فوت و غیبت ایشان، از دانشمندان بزرگ شیعه کسانی را که تا هنگام تألیف این کتاب میشناسیم، بسیار اند که اعتقاد به علم غیبِ ائمّه نداشتند، سهل است حتّی سهو و غفلت و ظنّ و اجتهاد را دربارهی ایشان جایز و روا میدانستند! ولی از باب اختصار ناچار نام ده نفر از ایشان و عقایدشان را تیمناً در این رساله میآوریم و بقیه را إن شاء الله تعالی در فرصت و موقعیت مناسب در رسالهای علیحده معرّفی مینماییم تا دانسته شود که این غلوّ و افراط از متأخّرین بوده و شاید سیاست سلاطین مانند سلسلۀ صفویه و امثال آن نیز در آن دخالت داشته و گرنه علماء و دانشمندان متقدّم هرگز چنین عقاید شرک آمیزی نداشتند.
١- محمّد بن الحسن بن الولید القمّی[٣٦] (ره) استاد شیخ صدوق بزرگترین عالم شیعه در زمان خود که مورد توثیق و تعظیم عموم علمای شیعه و اصحاب رجال است.
آن جناب نه تنها ائمّه علیهم السلام را عالم به غیب نمیداند بلکه سهو و نسیان را بر ایشان که سهل است بر پیغمبر بزرگوار اسلام که امینِ وحی و مأمور رسالت است جایز و روا میشمارد! و معتقد است که أوّل درجۀ غلوّ، نفی سهو از پیغمبر است چنانکه مرحوم صدوق این عقیده را از او در «من لا یحضره الفقیه» آورده است. احتراز آن جناب از عقیدۀ عالم به غیب بودنِ امامان تا آن حدّ بود که روایت از کتاب «بصائر الدّرجات» صفّار را که حاوی پارهای از اخبار غلوّ آمیز است جایز ندانسته، تحریم فرمود!.
٢- مرحوم صدوق محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی رئیس المحدّثین و به طور کلّی تمامِ علمای بزرگ شیعه در قم که اکثر آنان معاصر ائمّه علیهم السلام و با ایشان مربوط و معاشر بودند، نسبتِ علم غیب و صدور معجزه را از ائمّه علیهم السلام منکر بوده سهل است، حتی نفی سهو ونسیان را از ایشان، غلوّ شمرده و قائل به آن را غالی و غالی را بدتر از مشرک میدانستند و در این خصوص کتابها نوشتهاند.
و مرحوم صدوق صدور سهو و نسیان را از پیغمبر تا چه رسد به امام، جایز و لازم میشمرد و خود در کتاب «من لا یحضره الفقیه» وعده میدهد که کتابی خاصّ در این باب تألیف نماید و احتمالاً آن را تألیف کرده باشد و دست حوادث آن را از دسترس ما دور داشته باشد! زیرا آن مرحوم دارای بیش از سیصد تألیف است که کمتر از نصف آن در دسترس ماست و بقیه متأسّفانه ناپیداست، هرچند اخبار بسیاری در موضوع «سهو النّبی» در سایر آثار آن مرحوم باقی مانده است که جمع آن خود کتاب مستقلّی را تشکیل میدهد و خود آن جناب در «من لا یحضره الفقیه» از کثرت اخبار در این موضوع فرموده است: «وَلَوْ جَازَ أَنْ تُرَدَّ الأَخْبَارُ الوَارِدَةُ فِي هَذَا الـمعْنَى لَجَازَ أَنْ تُرَدَّ جَمِيعُ الأَخْبَارِ وَفِي رَدِّهَا إِبْطَالُ الدِّينِ وَالشّـَرِيعَةِ» «اگر جایز باشد که اخبار وارده در این معنی (سهو النَّبِی) رد شود در آن صورت رد جمیع اخبار جایز خواهد بود و در چنین صورت دین و شریعت باطل است» (زیرا بنای شریعت بر این اخبار است).
جای تعجّب است که پارهای از علمای شیعه چون شیخ مفید و شیخ بهایی به خیال اینکه شیخ صدوق به نوشتن چنین کتابی در موضوع «سهو النَّبِی» توفیق نیافته است خدای را شکر کردهاند در حالی که أوّلاً چنانکه گفتیم ممکن است آن جناب توفیق یافته باشد و آن کتاب مانند پارهای از سایر آثار آن مرحوم دستخوش حوادث شده است. ثانیاً در همین کتبی که از او باقی مانده است به قدر کفایت این مطالب را اثبات مینماید و در هر صورت از دست دادن آثار صدوق جای تأسّف است نه جای مسرّت.
مرحوم شیخ مفید که پارهای از آثارش ردّ بر صدوق است در این باره نیز رسالهای پرداخته و بر صدوق و عقیدهاش تاخته است و به تصوّر خود او را در این عقیده محکوم و مردود ساخته است لکن در زمان ما علاّمه محقّق آقای حاج شیخ محمّد تقی شوشتری ـ أدام الله بقاءه ـ رسالهای در «سهو النَّبِي» نگاشته و به خطّ شریفش است و به ضمیمۀجلد یازدهم کتاب «قاموس الرّجالِ» آن بزرگوار چاپ و منتشر گردیده است. آن جناب در این کتاب این مطلب را به نحو أوفی ثابت کرده است. طالبین بدان مراجعه فرمایند[٣٧].
عقیدۀعلمای بزرگ شیعه در جواز سهو و نسیان بر ائمّه تا چه رسد به نداشتن علم غیب آنچنان شهرت داشته است که بنا به نقل علاّمه مجلسی در جلد پانزدهم بحار، و نیز در کتاب «تصحیح الاعتقاد» (چاپ تبریز، ص٦٥) شیخ مفید فرموده است: «جماعة وردوا إلينا من قم يُقصـِّرون تقصيراً ظاهراً في الدينوينـزلون الأئمَّة † عن مراتبهم وَيزعمون أنهم كانوا لا يعرفون كثيراً من الأحكام الدينية حتى ينكت في قلوبهم ورأينا من يقول إنهم كانوا يلتجئون في حكم الشريعة إلى الرأي والظنون» «گروهی از مردم قم بر ما وارد شدند که دیدیم آشکارا در دین مقصّراند و چنین گمان میکنند که آنان علیهم السلام بسیاری از احکام دین را نمیدانستند تا اینکه در قلب ایشان نکته شود و در میان علمای قم کسانی را دیدیم که میگویند ائمّه در أحکام دین و شریعت به رأی و ظنون ملتجی میشدند».
مجلسی (ره) در تحقیق و تبیین خود در موضوع «سهو النّبی» مطلب را به این عبارت خاتمه داده است: «ويظهر منه عدم انعقاد الإجماع من الشيعة على نفي مطلق السهو من الأنبياء» از تمام این گفتارها ظاهر میشود که در شیعه اجماع بر نفی مطلق سهو از انبیاء منعقد نشده است. آری، شیعه چگونه میتوانست چنین عقیدهای داشته باشد و حال آنکه چنین قولی مخالف صریح با آیات قرآن است زیرا پروردگار عالم دربارهیحضرتآدم ÷میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥﴾ [طه: ١١٥] «و به درستی که پیش از این با آدم پیمان بستیم ولی فراموش کرد و در او عزمی استوار نیافتیم» و دربارهی موسی و یوشَع بن نون که هر دو پیغمبرِ خدا بودند میفرماید: ﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجۡمَعَ بَيۡنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَٱتَّخَذَ سَبِيلَهُۥ فِي ٱلۡبَحۡرِ سَرَبٗا ٦١﴾ [الکهف: ٦١] «پس چون به جای اتّصال دو رسیدند ماهی خود را از یاد بردند» و در همین سوره از قول یوشَع بن نون میگوید: ﴿فَإِنِّي نَسِيتُ ٱلۡحُوتَ وَمَآ أَنسَىٰنِيهُ إِلَّا ٱلشَّيۡطَٰنُ أَنۡ أَذۡكُرَهُۥۚ﴾ [الکهف: ٦٣]. یعنی «همانا ماهی را از یاد بردم و جز شیطان فراموشم نساخت که آن را یاد کنم» و در همین سوره از قول جناب موسی ÷ به عالم زمان خود میگوید: ﴿قَالَ لَا تُؤَاخِذۡنِي بِمَا نَسِيتُ﴾ [الکهف: ٧٣] «مرا بدانچه از یاد بردم مؤاخذه مکن» در حالی که قبلاً به او تعهّد سپرده بود که ﴿قَالَ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا وَلَآ أَعۡصِي لَكَ أَمۡرٗا ٦٩﴾ [الکهف: ٦٩] یعنی: «و تو را در هیچ کاری نافرمانی نمیکنم».
و حضرت یوسف ÷ را دستخوش نسیان میشمارد ﴿فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ ذِكۡرَ رَبِّهِۦ فَلَبِثَ فِي ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِينَ٤٢﴾ [یوسف: ٤٢] «شیطان یادآوری پروردگارش را از یاد او برد پس یوسف چند سالی در زندان باقی ماند».[٣٨]
خداوند عالم به پیغمبر اکرم در غیر مورد وحی (چون وحی را به اعتبار وعدۀ خدا و القاء و اقراء او از یاد نمیبرد) نسبت نسیان میدهد و میفرماید: ﴿وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلۡ عَسَىٰٓ أَن يَهۡدِيَنِ رَبِّي لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَٰذَا رَشَدٗا ٢٤﴾ [الکهف: ٢٤] «و چون فراموش کردی پروردگارت را یاد کن و بگو امید است که پروردگارم مرا به راهی که از این به هدایت نزدیکتر باشد هدایت فرماید». و به آن حضرت اخطار مینماید: ﴿سَنُقۡرِئُكَ فَلَا تَنسَىٰٓ ٦﴾ [الأعلى: ٦] «ما بر تو [قرآن را] میخوانیم و تو فراموش نمیکنی» که معلوم میشود جز وحی را فراموش میکند پس سهو و نسیان به حکم عقل و قرآن بر پیغمبران جایز است تا چه رسد به امامان! و آن کس که سهو و نسیان تنها ذات پروردگار عالم است چنانکه میفرماید: ﴿لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسَى ٥٢﴾ [طه: ٥٢] «پروردگارم خطا نمیکند و فراموش نمیکند،» و بنا بر روایت منقوله در «عیون أخبار الرّضا» «هروی» میگوید که به حضرت رضا ÷ عرض کردم: یا ابن رسول الله، گروهی در کوفه هستند که میپندارند که بر رسول خدا ص سهو و اشتباهی عارض نمیشد! حضرت فرمود: «كَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللهُ إِنَّ الَّذِي لاَيَسْهُو هُوَ اللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ» «دروغ میگویند خدا ایشان را لعنت کند آن کس که سهو نمیکند، خداست».
راستی جای تعجّب است که آیات خدا با آن صراحت علم غیب را از همه و حتّی انبیاء نفی میکند و خود پیغمبران این علم را با صراحت از خود نفی مینمایند چنانکه نوح ÷ میفرماید: ﴿قَالَ وَمَا عِلۡمِي بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١١٢﴾ [الشعراء: ١١٢] «من چه دانم که ایشان چه میکردهاند»، وشعیب ÷ میگوید: ﴿وَمَآ أَنَا۠ عَلَيۡكُم بِحَفِيظٖ ١٠٤﴾ [الأنعام: ١٠٤] «من بر شما نگاهبان نیستم»، و خدا به پیغمبرش میفرماید: ﴿لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ﴾ [التوبه: ١٠١] «تو آنان را نمیشناسی ما آنان را میشناسیم»، و دهها آیات دیگر که برخی از آنها با شرحش گذشت و با این همه آیاتِ اثباتِ سهو و نسیان دربارهی پیغمبران، کسی نمیداند که باز هم این عاشقان کفر و نفاق چه میخواهند که میگویند پیغمبران و امامان عالم به غیباند و سهو و نسیان را بر ایشان راه نیست! و علم غیبشان همان اندازهی علم خداست که ﴿عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِۖ لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ [سبأ: ٣]¬ ﴿قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٣٠﴾ [التوبة:٣٠] خدایشان بکشد (مرگ بر ایشان) چگونه از حق گردانیده میشوند.
عقیدهی شیعه در زمان ائمّه علیهم السلام عقیدۀ توحیدی خالص بود، امّا چون در زمان خلفای بنی عبّاس به علّت شیوع خرافات یونانیان و افسانۀ خدایان و موهومات یهود و مجوس، عقائد غلو آمیزی که آمیخته با بت پرستی بود در بین مسلمانان وارد شد و طبعاً با آن مبارزهی شدیدی که اسلام با بت پرستی و خرافات داشت در جبهۀ مخالف توحید نیز عکس العمل شدیدی از بت پرستی صورت گرفت به طوری که ادّعای گزاف حتّی ادّعای الوهیت از پارهای افراد سر زد چنانکه در بسیاری از اقطاب و مراشد صوفیه چون بایزید بسطامی و منصور حّلاج و شلمغانی و أمثال ایشان این قبیل ادعاها شد تاجایی که در زمان منصور دوانیقی که ستمکارترین ولئیمترین فرد زمان خود بود طائفهای به نام راوَندیه دربارهی او ادّعای الوهیت کردند! در چنین محیط مسموم و زهرآلود، نشر اینگونه عقاید تدریجاً به پارهای از شیعیان نیز نفوذ کرد لذا چنین ادّعاهای خلاف و گزاف را دربارهی ائمّه علیهم السلام قائل شدند! با اینکه آن بزرگواران به شدیدترین صورت با چنین عقاید غلوّ آمیز فتنه انگیز مبارزه کردند و از قائلین به آن اظهار برائت و مروّجین آن را لعن و نفرین میکردند ـ چنانکه شرح آن بیاید[٣٩] ـ امّا روح بتپرستی که به قول روانشناسان در عامّه قوی است به طوری که با همۀ مبارزاتی که انبیای بزرگوار با این فکر خبیث نمودند، هنوز هم آثار مرگبار آن در اکثر ملل عالم مشهود است و نگذاشته توحید اسلامی به همان خلوص خود باقی بماند و هر روز خرافهای بر خرافات افزوده شد تا جایی که در ازمنه متأخّر بر پارهای از علمای شیعه چنان تأثیر کرد که دانشمندان بزرگ شیعۀ قم را دربارهی ائمّه مقصّر شمردند! و عقیدۀ قدمای شیعه را تخطئه کرده و خود را مکمّل این عقیده دانسته به خیال خود نقص آن را به کمال رسانیدند!!.
مرحوم ممقانی در کتب «تنقیح المقال» در چند مورد در ذیل أحوال رجالِ حدیث، این معنی را یادآور شده است، از آن جمله در «مقباس الهداية» (ص٨٨) مضمون گفتارش این است: «چه خوب گفته است وحید بهبهانی آنجا که گفت: بدانکه بسیاری از قدماء خصوصاً قمّیها و از جمله غضائری دربارهی ائمّه علیهم السلام منزلتی خاص از رفعت و جلال و مرتبهای معین از عصمت و کمال را بر حسب رأی و اجتهاد خود اعتقاد داشتند، و به کسی اجازه نمیدادند که از آن حدّ تجاوز کند و تعدّی از آن حدود را بر حسب اعتقاد خودشان غلوّ و ارتفاع میشمردند تا جایی که عقیدهای مانند نفی سهو را از ایشان غلوّ میدانستند، بلکه بسا میشد مطلق تفویض یا مبالغه در معجزات ایشان و نقل عجائب و خوارق عادت از ایشان یا اغراق در شأن و اجلال ایشان و تنزیه ایشان را از بسیاری از نقایص و اظهار کثرت قدرت برای ایشان و ذکر علم ایشان را به مکنونات آسمان و زمین، ارتفاع دانسته و تهمت میشمردند...!.
و در تنقیح المقال (ج٣، ص٢٣٠) ضمن ترجمۀ «معلَّى بن خُنَیس» مینویسد: «همانا آنچه را که ما امروز از ضروریات مذهب شیعه میشماریم قدمای شیعه آن را غلوّ و ارتفاع دانسته و أوثق رجال را بدان بدنام شمرده رمی به غلوّ میکردند!.
و در ذیل ترجمۀ «محمّد بن الفرات» (ص١٧٠) آنچه مینویسد حاصلش این است که: «کشّى» در ترجمهی «محمّد بن الفرات» دو حدیث آورده است که گمان میکنم قصدش از نقل آن دو حدیث این است که استدلال کند به غلوّ او هر چند در آن حدیثها چنین دلالتی نیست، بلکه مضمون آن دو حدیث از ضروریات مذهب است!.
و در ذیل ترجمهی «محمّد بن سنان» (ج٣، ص١٢٥) مینویسد: «وقد بينّا مراراً عديدة أنه لا وثوق لنا برميهم رجلاً بالغلوّ، لأن ما هو الآن من الضروري عند الشيعة في مراتب الأئمَّة علیهم السلام كان يومئذ غلواً، حتى أن مثل الصدوق رحمه الله عد نفي السهو عنهم ÷ غلواً مع أن نفي السهو عنهم اليوم من ضروريات مذهبنا» تاکنون بارها و بارها بیان کردهایم، اینکه [قدمای شیعه] کسی را غالی بشمارند، مورد اعتماد [و پذیرش] ما نیست، زیرا آنچه که در زمان ما دربارهی مراتب [و مقامات] ائمّه از ضروریات مذهب شیعه محسوب میشود، در آن روزگار غلوّ به شمار میرفت حتّی کسی مانند شیخ صدوق (ابن بابویه) نفی سهو از ائمّه علیهم السلام را غُلُوّ شمرده در حالی که نفی سهو از آن بزرگواران امروز از ضروریاتِ مذهب ماست.
همچنین در موارد متعدّد دیگر از این کتاب اینگونه اعتقادات را جزو ضروریات مذهب میداند و قمیان را در معرفت ائمّه مقصر میشمارد!!.
آری، شیعیان قم که در زمان ائمّه علیهم السلام به قدری ممدوح ایشان بودند که تنها در جلد ١٤ بحار الأنوار (صفحۀ ٣٣٧ تا صفحۀ ٣٤١ چاپ کمپانی) بیش از چهل حدیث در مدح ایشان وارد شده است که امام ÷ دربارهی ایشان تصریح میکند که: «هُمْ أَهْلُ رُكُوعٍ وَسُجُودٍ وَقِيَامٍ وَقُعُودٍ هُمُ الفُقَهَاءُ العُلَمَاءُ الفُهَمَاءُ هُمْ أَهْلُ الدِّرَايَةِ وَالرِّوَايَةِ وَحُسْنِ العِبَادَةِ...» ایشان اهل رکوع و سجود و قیام و قعود، ایشان فقهای دانشمند و فهمیده و اهل درایت و روایتاند و بیان نیکو دارند...
آیا اینان دربارهی ائمّه مقصرّ اند! امّا غالیان کوفه و بغداد که آلوده به هزار گونه اوهام و خرافات هستند شیعیان کاملی هستند!؟
اگر در اخبار گاهی مذمّتی از قمیون شده است از غالیان آنها بوده است مانند «علی بن حَسَکه» و «قاسم یقطین» چنانکه رجال کشّی (ص ٤٣٨) فرموده است: «و ذکر ابومحمّد الفضل بن شاذان فی بعض کتبه: «إن من الکذابین الـمشهورین ابن بابا القمی» فضل بن شاذان در یکی از کتبش یاد کرده است که یکی از دروغگویان مشهور ابنبابای قمی است.
و بنا به روایتی که سعد نقل کرده است، حضرت عسکری ÷ به او نوشته است: «أبرأ إلى الله من الفهري والحسن بن محمد بن بابا القمي» از فهری و ابن بابای قمی به سوی خدا بیزاری میجویم. زیرا اینان از غالیان بودند!.
پس تخطئۀ شیعهی قم و نسبت تقصیر به ایشان، دور از انصاف است و اینکه مذهب شیعه در زمان ایشان ناقص بوده و امروز کامل شده، غلط است. چگونه آنان که معاصر ائمّه بودند و با ایشان معاشرت میکردند، در شناخت ایشان مقصّر بودند زیرا این معجزات خارج از منطق و ادّعاهای دور از عقل و شرع را دربارۀ آنان نمیپذیرفتند و بعد از صدها سال کسانی که آنان را ندیده و معاصرین ایشان را درک نکرده و آلوده به هزار گونه خرافات و أوهام شدهاند و خدا میداند که چه سیاستهایی به نشر اینگونه خرافات پرداخته است با داشتن چنین عقاید باطله، شیعیان کامل شدهاند؟ مگر اینکه بگوییم ـ العیاذ بالله ـ پیغمبر دیگری آمده و مذهب ناقص آن روز شیعه را برای امروز کامل کرده است یعنی به غلوّ امروز رسانیده است!! نعوذ بالله من هذه الضلالة ونسأله الهداية لنا ولجميع المؤمنين.
٣- یکی دیگر از علمای بزرگ شیعه که علم غیب را دربارۀ ائمّه شیعه و هیچ کس باور ندارد مرحوم «محمّد بن أحمد بن الجُنَید» است که قبلاً به آن اشاره شد و آن جناب در زمان سلاطین آلبویه مخصوصاً معزّ الدّولۀ دیلمی بود، معزّ الدّوله علاوه بر داشتن سلطنت، مردی دانشمند بود و در تشیع آنقدر متعصّب بود که در زمان خلافت الطّائع لله عبّاسی در روز عاشورا مردم بغداد را وادار به نوحهخوانی و عزاداری حضرت سید الشُّهداء ÷ کرد و در عید غدیر مردم را به تهنیت و سرور واداشت و برای نماز عید فطر آنان را به صحرا برد.
شیخ ابن جنید در نزد او بسیار مُعزَّز و محترم بود. بنابراین آن جناب دربارۀ ائمّه علیهم السلام قائل بود که آن بزرگواران به رأی و اجتهاد خود فتوی میدادند چنانکه کتابهایی در این باره نوشته و از کسانی که اینگونه اعتقاد را صحیح نمیدانستند، انتقاد کرده و از عقیدهی خود دفاع نموده است و در کتابی که از عقیدۀ خود دفاع نموده است و نام آن را «إظهار ما ستره أهل العناد من الرواية عن أئمة العترة في أمر الاجتهاد» نهاده است، و نیز کتابی به نام «كشف التمويه والإلباس على أغمار الشيعة في أمر القياس» تألیف فرموده که در آن قیاس در احکام را بر اعتقاد شیعه آورده است.
این عقیده که به نظر پارهای از علمای متأخّر مشکل مینمود علاّمه طباطبائی (بحر العلوم) از آن دفاع کرده و فرموده است: «وأما إسناد القول بالرأي إلى الأئمَّة فلا يمتنع أن يكون كذلك في العصر الـمتقدّم» یعنی اینکه ابن جنید دربارهی ائمّه قائل شده است که آنان علیهم السلام به رأی خود فتوی میدادند بعید نیست که در زمان گذشته در بین شیعیان چنین عقیدهای شایع بوده است.
چنانکه ما نیز قبلاً یادآور شدیم که شیعیان قدیم و اصحاب ائمّه علیهم السلام ایشان را جُز علمای ابرار نمیدانستند!.
٤- دیگر از دانشمندان بزرگ شیعه که علم غیب را دربارۀ ائمّه علیهم السلام قائل نیست شیخ بزرگوار مرحوم «محمّد بن محمّد بن النّعمان الـحارثي»[٤٠] معروف به شیخ مفید است که ما عقاید آن جناب را به شرح ذیل از کتب مختلفه میآوریم:
الف) مرحوم علاّمهی مجلسی در کتاب بینظیر خود «مرآة العقول» عباراتی به این مضمون دارد:
از شیخ سدید محقّق شیخ مفید در کتاب «الـمسائل العكبريّة» مسایلی پرسیده شده است:
سؤال: در نزد ما شیعیان اجماع منعقد است بر اینکه امام، عالم بما کان و ما یکون است پس چه علّت دارد که أمیر المؤمنین ÷ به مسجد بیاید در حالی که میدانست مقتول میشود و حال اینکه هم قاتل خود را و هم وقت و زمانی را که کشته خواهد شد، میدانست؟ و نیز چه علّت دارد که حسین بن علی ÷ به سوی کوفه رفت در حالی که میدانست اهل کوفه او را واگذارده، یاری نخواهند کرد و او در این سفر کشته خواهد شد...؟ تا آخر سؤال.
شیخ (ره) چنین پاسخ فرمود: جواب: اینکه امام، عالم بما کان و ما یکون است، اجماع شیعه بر خلاف آن است (یعنی اجماع شیعه بر آن است که امام نمیداند که در گذشته چه شده و در آینده چه خواهد شد) و هرگز شیعه بر چنین قولی اجماع نکرده است و همانا اجماع فقط در این مسأله ثابت است که امام حکم (یعنی مسألۀ شرعی) حوادثی را که در آینده رخ میدهد، میداند بدون آنکه به عین حوادثی که در آینده رخ خواهد داد، به تفصیل و تمییز، عالم باشد! پس بنابر این آن اصلی که مسائل بر آن بنا نهاده شده از بیخ ساقط است (یعنی چنین اصلی نبوده و نیست) بلی ما محال نمیدانیم که خدا امام را از بعضی از حوادث آینده با خبر سازد، امّا اینکه قائل شویم امام هر چه را که واقع شود میداند، خیر، چنین قولی را قبول نداریم و قائل به چنین ادّعایی را که بدون حجّت و بیان است، در خطا دانسته و بر صواب نمیشماریم...
امّا اینکه امام حسین ÷ میدانست که اهل کوفه با او خدعه میکنند، چنین چیزی را ما قطعی نمیدانیم زیرا هیچ دلیلی از عقل و نقل بر آن نیست.
ب) و نیز آن مرحوم در کتاب «الإرشاد» میفرماید: «فَأَقْبَلَ الـحسَيْنُ ÷ لا يُشْعِرُ بِشَيْءٍ حَتَّى لَقِيَ الأَعْرَابَ فَسَأَلَـهُمْ؟؟» امام حسین ÷ روی به کوفه آورد در حالی که هیچ اطلاعی از اوضاع کوفه نداشت تا هنگامیکه به بادیهنشینان بر خورد و از آنها سؤال فرمود...
ج) در بحار الأنوار (ج٧ ص٣١٨ از «الـمسائل العكبريّة» شیخ مفید آورده است که او میفرماید: «وَقد يجوز عندي أن تغيب عنه بواطن الأمور فيحكم فيها بالظواهر وَإن كانت على خلاف الـحقيقة عند الله تعالى» «در نزد من جایز است که بواطن امور از امام پوشیده و پنهان باشد و او به ظاهر حکم کند هر چند بر خلاف حقیقت باشد».
د) شیخ مفید در کتاب «أوائل المقالات» (ص٣٨) میفرماید: «فأما إطلاق القول عليهم بأنهم يعلمون الغيب فهو منكر بيِّنُ الفساد، لأن الوصف بذلك إنما يستحقه من علم الأشياء بنفسه لا بعلم مستفاد، وهذا لا يكون إلا لِـلَّهِ ﻷ، وعلى قولي هذا جماعة أهل الإمامة إلا من شذَّ عنهم من الـمفوِّضَة ومن انتمى إليهم من الغلاة» «اینکه با اطمینان بگوییم ائمّه علیهم السلام علم غیب میدانند این عقیدهی منکر و زشتی است که فساد آن بسی ظاهر و روشن است زیرا چنین وصفی در خور کسی است که اشیاء را به نفس خود بداند، نه اینکه به علم مستفاد (زیرا ممکن نیست) و چنین وصفی جُز برای خدای ﻷ ممکن نیست. بر این عقیدهی من، (که امام علم غیب نمیداند) تمام جماعت امامیه قائلاند مگر افراد نادری از مفوّضه و غالیانی که خود را بدیشان منسوب میدارند».
حال باید دانست کسانی که امامان را عالم به غیب میدانند از شیعیاناند یا از غالیان و مشرکان؟!.
هـ) در کتاب «العیون و المحاسن» شیخ مفید، داستان بحثی آمده است که آن جناب با شیخی از معتزله داشته و آن شیخ با وی در خصوص غیبت امام زمان گفتگو و سؤالاتی میکند که چرا امام زمان ظاهر نمیشود؟ شیخ به او میگوید: علّت آن ترس و تقیه از مردم است! و هنگامی که او میگوید: پس چرا از شیعیان خود تقیه میکند؟! تا بحث به آنجا میکشد که چرا امام حتّی از تو شیخ مفید هم تقیه میکند؟! و بر تو ظاهر نمیشود؟ او که دوستان خود را میشناسد و لاأقلّ تو را شناخته و از دوستی و ارادت تو خبر دارد! شیخ مفید میگوید: «فقلت له: أول ما في هذا الباب أنني لا أقول لك إن الإمام ÷ يعلم السرائر....» «به او گفتم اوّلین سخنی که در این باب لازم است [بدانی] آن است که من قائل نیستم که امام بواطن و سرائر را میداند و او کسی است که ضمایر بر وی پوشیده نیست» که تو بتوانی به من ایراد کنی که او هر چه را که من در نفس خود از ارادت به او میدانم او هم میداند، خیر! مذهب من این نیست و چون مذهب من این نیست و من قائلم به اینکه امام فقط ظواهر را میداند و اگر فرضاً باطنی راهم بداند باز به اعلام خدای تعالی است که بر زبان پیغمبر و به وسیلۀ او مخصوصاً به امام اعلام شده است. یعنی آن علومی است که از جانب خدا به پیغمبر و از جانب پیغمبر به پدران او علیهم السلام به امانت سپرده شده است و از نصوصی است که از ایشان به او رسیده است یا اینکه به وسیلۀ رؤیای صادقه است که هرگز خلاف نمیشود. پس سؤال تو از اصل ساقط است. زیرا همینکه امام فاقد علم باطن بود پس حقّ دارد که از من هم بترسد چنانکه از غیر من میترسد و تقیه از من هم بر او واجب میشود. و تقیۀ آن جناب از من نیز بر همان شرایطی است که قبلاً یادآور شدم. من هرگز قائل نیستم که خدای ﻷ امام را بر باطن من مطلّع کرده است و او حقیقت حال مرا میداند.
این پنج فقره از عقیدۀ مرحوم شیخ مفید دربارۀ عالم به غیب بودن امام است که بر دوست و دشمن اظهار کرده و منقول است از کتبی که از آن بزرگوار در دسترس ما بود. زیرا در فقرۀ أوّل به شیعه گفت که امام عالم به غیب نیست و در این فقره همین عقیده را به سنّی گفته است. مخفی نماند که مرحوم شیخ مفید از شدیدترین شیعیان در اعتقاد به طهارت و عصمت و علم امام است به طوریکه آثار موجود او بدان گواهی میدهد و وی آن کسی است که ردّی سخت و تند و حتّی دور از رعایت أدب و احترام بر شیخ و استاد خود مرحوم صدوق (ره) در موضوع «سهو النبی» که صدوق معتقد بوده، نوشته است و آن بزرگوار و استادش «محمّد بن الحسن بن الولید» را به حشوی بودن متّهم کرده است. بنابراین این عقیدۀ اوست در اینکه امامان عالم به غیب نیستند. حال این بیچارگان گمراه و درماندگان در نیمه راه، با این موهومات و خرافات غالیانه چه میگویند؟! اینان میخواهند با این چرندها برای شیعیان آخر الزّمان عقیده درست کنند و مذهب ناقص قدیم را جدیداً تکمیل نمایند؟!.
٥- مرحوم سید مرتضی علم الهدی (ره) که از أعلام عالی مقام شیعه است از منکرین و مخالفین عقیدۀ عالم به غیب بودنِ امامان است[٤١]. آن جناب در کتاب «تنزيه الأنبياء» (چاپ ١٣٥٢ قمری، ص١٧٦) در جواب اشکالی که دربارۀ رفتن حسین ÷ به کربلا و شهید شدنش داده است، مینویسد: «قلنا: قد علمنا أن الإمام متى غلب في ظنِّه يصل إلى حقه والقيام بما فُوّض إليه بضرب من الفعل، وجب عليه ذلك وإن كان فيه ضرب من الـمشقَّة....».
یعنی: میدانیم اگر امام ظن قوی پیدا کرد که میتواند به حق خود نائل شده، خلافت را قبضه نماید و به وظایف زمامداری که بر وی واجب است، قیام کند و اگر مشقّت قابل تحمّلی هست که میتواند آن را تحمّل نماید در چنین صورت بر او واجب میشود که بدان کار اقدام کند و آقای ما حضرت حسین ÷ به سوی کوفه حرکت نکرد مگر وقتی که مردم کوفه داوطلبانه و ابتدا به وی نامه نوشتند و از روی علاقه و رغبت با وی عهد و پیمان بستند... و امام ÷ اندیشید و دید کسانی که او را دعوت کردهاند آن قدر قدرت و نیرو دارند که در مقابل یزید لعین مقاومت نمایند با آن همه کینههایی که در دل ایشان نسبت به یزید و ضعف حکومت در مقابل آن بود. اینها چیزهایی بود که در ظنّ آن جناب قوّت گرفت که حرکت وی سوی کوفه برای تصرّفِ خلافت واجب عینی است و آنچه انجام داد از روی اجتهاد بود او حساب نمیکرد و تصوّر نمینمود که پارهای از اهل کوفه بیوفایی و غدر میکنند و اهل حقّ از نصرت او ناتوان میگردند و آن امور غریبه اتفّاق میافتد...
و امّا مخالفت ظنِّ آن حضرت با ظنِّ جمیع ناصحانی که او را از این مسافرت منع میکردند مانند ابنعبّاس و غیر او برای این است که پیدایش ظنّ در موضوعات به وسیلهی قرائن است که گاهی آن قرائن در نزد کسی قوی است و نزد دیگری ضعیف و شاید ابن عبّاس از نامهها و پیمانها و میثاقهای مردم کوفه خبر نداشت و تنها به طور سربسته میتوان اشاره کرد نه به طور تفصیل».
پس چنانکه میبینیم سید مرتضی نیز از کسانی است که نه تنها قائل به عالم به غیب بودن امام نیست بلکه اعمال ائمّه علیهم السلام را مبتنی بر ظنّ و اجتهاد میداند و چنانکه گفتیم علم غیب را به معنای آنکه امام همه چیز را بداند، برای امام لازم نمیداند[٤٢].
٦- دیگر از بزرگان علمای شیعه که قائل به عالم غیب بودن پیغمبر و امام نیست جناب شیخ الطّائفه «محمّد بن الحسن الطّوسی»[٤٣] (ره) است که ما عقیدۀ آن جناب را در عالم غیب نبودن پیغمبر از تفسیر «التّبيان» آن بزرگوار در قسمت اول این کتاب آوردیم[٤٤] که صریحاً بیان میکند که پیغمبر عالم به غیب نبوده است و امّا در خصوص علم امام، عقیدۀ شیخ طوسی همانند استادش مرحوم سید مرتضی است زیرا عین نظر آن مرحوم را در «تلخیص الشّافعی» (ص٤٠٠) با کمی اختلاف در عبادت آورده مینویسد: «عَلَى أنَّ الـحسين ÷ أظهر الـخلاف [ليزيد] لـمـا وجد بعض الأعوان عليه وطمع في معاونة من خذله، وقعد عنه، ثم إنَّ حاله آلت - مع اجتهاده ÷ واجتهاد من اجتهد معه في نصرته- إلى ما آلت إليه» «همانا حسین ÷ هنگامی که به پارهای از یارانی که او را علیه یزید نصرت و یاری میکردند، دست یافت، مخالفت خود را با یزید ظاهر نمود و به کمک و پشتیبانی کسانی که او را واگذاشتند طمع بست آنگاه وضع به حال او با اجتهاد خود آن جناب و کوشش و اجتهاد کسانی که با او بودند بدانجا کشید که کشید».
مرحوم شیخ در همین عبارتِ مختصر میرساند که امام عالم به غیب نبود و از روی اجتهاد خود عمل نمود.
٧- از دیگر از علمای بزرگ شیعه که قایل به عالم به غیب بودنِ انبیاء و أولیاء نیست بلکه مراتب سهو و نسیان را بیش از سایر دانشمندان دربارۀ ایشان قائل است مرحوم شیخ طبرسی[٤٥] صاحب تفسیر شریف «مجمع البيان» است. جناب ایشان ذیل آیۀ ١٢٣ سورۀ مبارکۀ «هود» که میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾ [هود: ١٢٣] «و از آن خداست غیب آسمانها و زمین»، میگوید:
«کسی که شیعه را قائل به عالم الغیب بودن ائمّه میداند نسبت به آنها ظلم کرده است و تصریح میکند آنچه که از أخبار غیبی که در روایات از ائمّه نقل شده، در واقع از اقوال پیامبر ص اخذ شده که خداوند پیامبر را از وقایع مذکور آگاه ساخته و ائمّه سینه به سینه از پیامبر گرفتهاند».
و در تفسیر آیۀ ٦٨ سورۀ انعام که فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦۚ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٦٨﴾ [الأنعام: ٦٨] «و چون کسانی را دیدی که دربارۀ آیات ما ناروا میگویند از ایشان روی بگردان تا اینکه به سخنی [و موضوعی] دیگر بپردازند و اگر شیطان [این امر را] از یاد تو ببرد، پس از یادآوری، با گروه ستمکاران منشین».
هنگامی که اشکال جبائی را در بُطلان قول امامیه در جواز تقیه بر انبیاء و ائمّه میآورد و اینکه امامیه قائلاند که نسیان بر انبیاء جایز نیست، اشکال را ردّ کرده و مینویسد: این ادّعا صحیح و مستقیم نیست زیرا امامیه تقیه را در صورتی بر امام جایز میدانند که در آن بر مسأله دلالت قطعیه و جود داشته باشد که مکلّف را به علم برساند و بتواند به وسیلۀ غیر امام از خود رفع شبهه کند، امّا در مسألهای که به جُز گفتۀ امام آن حکم دانسته نمیشود و دلیلی بر آن جُز از طریق و جهت امام نباشد در آن صورت بر امام تقیه جایز نیست!!.
و همچنین در وظیفۀ پیغمبر در بیان مطالبی از مسائل شرعیه که بر او جایز است که در حالت دیگری آن را بر أمّت خود بیان کند مشروط بر اینکه مقتضای مصلحتی باشد.
و امّا نسیان و سهو: در آنچه که پیغمبر و امام مأموراند از جانب خدا که آن را انجام دهند امامیه برای ایشان سهو و نسیان را جایز نمیشمارند، امّا در سوای آنها امامیه سهو و نسیان را مادامی که منجرّ به اخلال به عقل نشود، امامیه بر ایشان جایز میدانند! چگونه ممکن است که شیعه بر پیغمبر و امام سهو و نسیان را جایز نشمارد و حال اینکه خواب و بیهوشی را بر ایشان جایز میدانند. خواب و بیهوشی نیز از قبیل سهو است و این گمانی را که جبائی بر امامیه برده است که آنان سهو و نسیان را بر پیغمبر و امام جایز نمیدانند ظنِّ فاسدی است ﴿إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞ﴾.....
این نسبت نسیانی که شیخ طبرسی به پیغمبر خدا داده است چنان بر دانشمندان شیعۀ زمان صفویه گران آمده است که علاّمۀ مجلسی (ره) در جلد ششم بحار الأنوار (باب سهوه ونومه عن الصلاة) گفته است: این مطلبی که شیخ طبرسی گفته است از غرائبی است که مخفی نیست زیرا من در میان اصحاب خودمان (شیعه) کسی را سراغ ندارم که سهو و نسیان را به طور مطلق حتی در امر تبلیغ جایز شمارد همانا صدوق و استادش به سهو افکندن انبیا را از جانب خدا برای نوعی مصلحت، جایز میشمارند امّا من کسی را ندیدم که سهو ناشی از شیطان را بر امام و پیغمبر تجویز کند! در حالی که ظاهر کلام طبرسی موهم است که خطاب در این باره با خود پیغمبر است!.
٨- دیگر از دانشمندان شیعه که ائمّه علیهم السلام را نه تنها عالم به غیب نمیداند بلکه این عقیده را به منزلۀ کفر میشمارد، حضرت الصّدر الإمام و رکن الاسلام سلطان العلماء ملک الوعّاظ نصیر الدّین أبی الرّشید عبد الجلیل بن ابی الحسین ابن أبی الفضل القزوینی والرّازی است.
جناب ایشان در کتاب گرانقدر خود «بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض» (ص ٣٠٤ به بعد) فرموده است:
«آنکه گفته است: (یعنی نویسندۀ بعض فضائح الروافض) و محمّد بن النّعمان الأحول در کتابی آورده است که امامان همه با وجود اینکه در قبر هستند غیب میدانند بدان حدّ که اگر کسی به زیارت ایشان برود میفهمند که منافق یا موافق است و عدد گامها و نامهای همه کس را میدانند. امّا جواب این کلمات که خالی از معنی است و دور از عقل و خلاف شرع است و نقل، آن است که از قرآن و اجماع مسلمانان معلوم است که إلاّ خدای تعالی کسی غیب نمیداند: ﴿فَإِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى ٧﴾[٤٦] [طه: ٧] و ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾[٤٧] [النمل: ٦٥] قال الله تعالى: ﴿فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦﴾[٤٨] [الجن: ٢٦]، ﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ﴾[٤٩] [الأنعام: ٥٩] و مصطفی ص با جلالت و رفعت و درجۀ نبوّت، در مسجد مدینه با آنکه زنده بود نمیدانست که در بازارها چه میکنند و احوالهای دیگر تا جبرئیل نیامدی و معلوم نکردی ندانستی. پس ائمّه که درجۀ انبیاء ندارند و در خاک خراسان و بغداد و حجاز و کربلا خفتهاند و از قید حیات برفته، چگونه دانند که احوال جهانیان بر چه حدّ است؟! این معنی هم از عقل و هم از شرع بیگانه، و جماعتی حشویان که پیش از این خود را بر این طائفه بستهاند این معنی گفتهاند، بحمد الله از ایشان بسی نماند و اصولیان شیعه از ایشان و از چنین دعاوی تبرّی کردهاند تا هیچ مجبری و مشبّهی را جای طعنی نمانَد».
در همین کتاب (ص٢٧٦) در داستان دروغ وامخواهی که از ابوبکر طلبکار بود و به محمّد بن ابو بکر رجوع کرد و علی ÷ به محمّد فرمود: محراب پدر بشکاف و بتی که در آنجاست وام ده. شیخ بزرگوار در جواب نوشته است: «علی ÷ غیبدان نبود پس چه دانست که بتی جایی نهان است؟!».
٩- دیگر از دانشمندان بزرگ شیعه که، عالم به غیب بودنِ امامان معتقد نیست شیخ رشید الدّین محمّد شهرآشوب متوفّای سال ٥٨٦ میباشد. آن جناب در کتاب «متشابه القرآن و مختلفه» (چاپ تهران، ج١، ص٢١١) مینویسد: «النبيّ والإمام يجب أن يعلما علوم الدين والشريعة ولا يجب أن يعلما الغيب وما كان وما يكون، لأنّ ذلك يؤدّي إلى أنّهما مشاركان للقديم تعالى» «پیغمبر و امام را واجب مینماید که علوم دین و شریعت را بدانند و لازم نیست که غیب را دانسته و به آنچه گذشته و آنچه خواهد شد عالم بوده باشند زیرا در آن صورت مطالب به آنجا میکشد که پیغمبر و امام با خدای تعالی شریک باشند!». اگر آیت الله العظمای زمان ما، این چیزها را بفهمد!
١٠- ما در این فصل نام نه نفر از علمای بزرگ و دانمشندان سترگ شیعه قبل از صفویه را که حدّ اکثر تا قرن ششم هجری بودهاند و اصلاً اعتقادی به عالم به غیب بودن ائمّه نداشتند، آوردیم و عقیدۀ آنان را به قدری که کفایت کند بیان کردیم تا دانسته شود که شیعیان پاک متقدّم از اینگونه عقائد بیزار بودند و اگر میخواستیم ممکن بود نام دانشمندان بیشتری را بیاوریم لیکن چون بنای ما بر این است که در هر فصلی به ده دلیل اکتفا کنیم لذا دهمین نفر را از علمای قرن معاصر میآوریم برای آنکه دانسته شود که پس از تسلّط صفویه باز هم در قرون أخیر دانشمندان بزرگ شیعه همین عقیده را داشتهاند لیکن از ترس عوام و عالمنماهای بدتر از عوام، نتوانستهاند عقاید خود را ابراز دارند چنانکه خود ما هم اکنون در این عصر به اصطلاح روشنی و آزادی افکار، شاهد این اوضاع ناگوار و پُر اختناق هستیم مع هذا از کلمات پارهای از آنان، جسته و گریخته مطالبی در آثارشان یافت میشود که معلوم است این حقیقت در قلب و سینۀ آنان موج میزده است و گاهی از آن قطرهای یا رشحهای آشکار میشده است که مشت آن نمونۀ خروار است و اندک، نشانۀ بسیار! از آن جمله حضرت العَلَم العَیلَم وَالبحر الخضم خاتم المجتهدین شیخ محمّد حسن النّجفی[٥٠] صاحب کتاب کبیر و بینظیر «جواهر الكلام» است. جناب ایشان در کتاب «طهارت» جواهر، در باب وزن و مساحت کرّ که در آن اختلاف است مینویسد: «إن دعوى علم النبيِّ ص والأئمَّةِ علیهم السلام بذلك مـمنوعة، ولا غضاضة لأن علمهم علیهم السلام ليس كعلم الـخالق ﻷ فقد يكون قَدَرُوهُ بأذهانهم الشريفة وأجرى اللهُ الـحكمَ عليه» «ادّعای اینکه علم پیغمبر و ائمّه علیهم السلام در وزن و مساحت کرّ تامّ و تمام است چنین ادّعایی ممنوع است و چندان عیبی هم ندارد برای اینکه علم پیغمبر و امام چون علم آفریدگار جهان نیست، پس بسا باشد که آن را با اذهان شریفۀ خودشان اندازه کرده باشند آنگاه خدا حکم را در آن مسأله به آن کیفیت جاری کرده باشد».
آری، پیغمبر و امامی که حتّی اندازه و مساحت آب کرّ را به علم إلهی ندانند پس چگونه چنین کسانی از وزن دریاهای عالم و موجودات و ذرّات حاصله در آنها ـ تا چه رسد به همۀ موجودات جهان هستی ـ خبر دارند و بدان عالماند؟! آن گونه علمی که ﴿لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ [سبأ: ٣]؟!.
این ده تن از دانشمندان و علمای بزرگ شیعه که نه تنها طائفه امامیه بلکه جهان اسلام به وجود آنان افتخار میکند که تمام آنان معتقدند که ائمّه علیهم السلام دارای علم غیب نبودهاند بلکه پارهای از این دانشمندان به صراحت اظهار کردهاند که ائمّه حتی در احکام دین هم دارای نظر و اجتهاد خاصّ بودهاند، هرچند از کتاب إلهی و سنّت نبوی استنباط کردهاند. و ما اگر میخواستیم نام شریف دانشمندان دیگر شیعه عقایدشان را در موضوع نداشتن علم غیب بیاوریم کار به تفصیل و تطویل میکشید و همین مقدار برای اهل انصاف کافی است و کسانی که طالب بیش از این باشند آنان را به کتب ذیل حواله میکنیم:
١- شرح نهج البلاغة ابن ميثم بحرانی، ج٣،ص ٢٠٩.
٢- قوانين ميرزا قمی، بحث خاصّ وعامّ.
٣- الفصول الـمختارة، شيخ مفيد، ص٨٠.
٤- الغدير، علامه أمينی، ج٥، ص٤٠٧.
٥- أصل الشيعة وأصولها، محمد حسین آل کاشف الغطاء، ص٩٣.
٦- الشّيعة والتّشيّع، محمد جواد مغنية، فصل «علوم الإمام»، ص٤٣، ایشان در آنجا تصریح میکند که باید خبر یا قولی که علم غیب را به ائمّه نسبت میدهد، طرد و ردّ شود.
عجیب است که با اینکه آیات شریفۀ قرآن و اخبار و احادیث اهل بیت علیهم السلام و سِیر و قضایای زندگی آن بزرگواران و اعتقاد صحابه و یاران ایشان و عقیدۀ علماء و دانشمندان بزرگ شیعه که ما از هر کدام به قدر کافی (عشرة كاملة) در این رساله آوردیم و معلوم شد که شیعیان پاک اهل بیت هرگز چنین عقیدۀ سخیفهای که این غالیان آخر الزّمان میگویند، نداشتهاند بلکه با آن جدّاً مخالف بودند، بنابراین در زمان ما همینکه استاد فاضلی[٥١] کتاب «شهيد جاويد» یا دانشمندی[٥٢] «درسی از ولايت» مینویسد که در آنها اندکی از حدّ غلوّ پایین میآیند، غوغا و ضوضائی از خاصّ و عامّ بر میآید که ـ چنانکه قبلاً هم گفتیم ـ دربارۀ منکر خالق و معاد بر نمیآید! و در ردّ آنها کتابهایی نوشته و فتواهایی صادر میشود که بیسابقه است! و عجیبتر آنکه از افراد معروف[٥٣] جزوهها و رسالههایی به نام «علم امام» منتشر میشود که در آن با عرفانبافی و فلسفه[٥٤] و سفسطه خواستهاند همین مزخرفات غالیان را به صورتی عارفانه و فیلسوفانه تحکیم کنند! کسی نمیداند داعی بر این کار کیست؟ و فائدۀ اثبات علم غیب برای ائمّه چیست؟!.
***
[٣٢]- محمد بن احمد بن جنید کاتب اسکافی (٣٨١ هجری)؛ یکی از بارزترین فقهای قدیمی امامیه و استاد مشایخی چون نجاشی و شیخ طوسی است. (د. سعد رستم).
[٣٣]- زین الدین بن علی بن احمد عاملی جبعی (٩٦٦ هجری)؛ از فقهای شیعۀ قرن دهم هجری است. مشهورترین آثار وی عبارتند از: «الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية»؛ «مسالك الأفهام إلى شرائع الإسلام»؛ «الدراية» و شرح آن «شرح الدراية» في علم الرواية؛ و «منية المريد في آداب المفيد والمستفيد». (د. سعد رستم).
[٣٤]- محمد باقر بن محمد تقی بن مقصود علی اصفهانی؛ از بارزترین محدثین و فقهای شیعه امامیه در قرن دهم هجری (١٠٣٧-١١١١ هـ) می¬باشد. در زمان صفوی¬ها در اصفهان از جملۀ دانشمندان جهان اسلام به شمار می¬رفت. کتاب¬های حدیثی شیعه را در دایرة المعارف بزرگی با عنوان «بحار الأنوار، الجامعة لدرر أخبار الأئمَّة الأطهار» در ١١٠ جلد جمع نمود. از کتاب¬های مشهور وی به زبان فارسی، مىتوان: «جلاء العيون» و«حياة القلوب» را نام برد. (د. سعد رستم)
[٣٥]- آيت الله العظمى سيد محمد مهدی بن مرتضـى طباطبائی بروجردی نجفی معروف به بحر العلوم (١٢١٢هـ)؛ وی در عصر خود مرجع امامیه بود. مشهورترین کتاب¬های وی عبارتند از: «رجال السيد بحر العلوم» معروف به «الفوائد الرجالية» در ٤ جلد. (د. سعد رستم).
[٣٦]- نجاشی در کتاب رجال خود (ص: ٣٨٣) می¬گوید: «محمد بن حسن بن احمد بن ولید: ابوجعفر؛ از فقهاى متقدمین و شیخ سرشناس قمی¬ها بود. و گفته شده: وی اصالتاَ از قم نبوده و آنجا مهمان بود. وی از افراد ثقه، عین و مسکون الیه بود. از جمله کتاب¬های وی: تفسير القرآن و كتاب الجامع است». (د. سعد رستم).
[٣٧]- به رسالۀ «سیری در رسالۀ سهو النّبی»که ضمیمۀ همین کتاب است مراجعه شود (ناشر).
[٣٨]- این در صورتی است که ضمیر «ه» در فعل ﴿فَأَنسَىٰهُ﴾ به یوسف ÷ برگردد که در این صورت معنای این آیه: ﴿فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ ذِكۡرَ رَبِّهِۦ﴾ چنین است که: شیطان از یاد یوسف برد که نیازش را تنها از خداوند بخواهد. و نیز درخواست یوسف را از یاد ساقی برد که آن¬را به پادشاه ابلاغ کند. و نتیجه این اعتماد یوسف به مخلوق آن شد که چند سال در زندان بماند. برخی از مفسران از جمله فخر رازی نيز این آیه را چنين تفسیر کرده¬اند. اما اکثر و بیشتر مفسران بر این باورند که ضمیر به کار رفته در فعل ﴿فَأَنسَىٰهُ﴾ به ساقی بازمی¬گردد که در این صورت معنای آیه از این قرار است: پس از اینکه ساقی به کارش نزد پادشاه بازگشت سفارش یوسف مبنی بر ابلاغ قضیه او به ربش یعنی پادشاه را انجام نداد، چراکه شیطان آنچه را یوسف به ساقی گفته بود از یاد وی برد و نتیجه این امر آن شد که یوسف ÷ مظلومانه چند سال در زندان بماند. و چه بسا که این تفسیر درستتر باشد. والله اعلم. (مُصحح)
[٣٩]- ر.ک. به بخش «بحث غلو و غلات» از همین کتاب حاضر.
[٤٠]- شيخ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ نُّعْمَان عكبری بغدادی (٣٣٦-٤١٣هـ)، مشهور به «شيخ مفيد» و «ابن المعلِّم»؛ شیخ بلامنازع متکلمان و فقهای شیعه امامیه در عصر و زمان خود بود و در میان شیعيان بغداد بسیار نفوذ داشت. وی استاد سید مرتضی، شیخ طوسی و نجاشی بود. عضد الدوله بویهی به ملاقات وی رفته و او را بزرگ می-شمرد. بیش از دوصد تألیف در عرصه¬های مختلف از خود به جای گذاشت که مشهورترین آنها عبارتند از: «تصحيح الاعتقاد»، «أوائل المقالات» در عقاید، «المقنعة» در فقه، «الأمالي» یا «المجالس» و «الاختصاص» در حديث و اخبار، «الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد» در سيرت رسول خدا ص و ائمه. (د. سعد رستم).
[٤١]- ر.ک. به آخرین صفحه از فصل: «نظر اصحاب أئمه دربارۀ آن بزرگواران» در کتاب حاضر.
[٤٢]- ر.ک. به آخرین صفحه از فصل: «نظر أصحاب ائمه دربارۀ آن بزرگواران» در کتاب حاضر.
[٤٣]- شیخ ابوجعفر محمد بن حسن بن علی طوسی (٣٨٥-٤٦٠هـ) معروف به شیخ طائفه. علامه حلی در «الخلاصة» (ص: ١٤٨) در مورد او می¬گوید: «شیخ امامیه، رئیس طائفه، جلیل القدر، عظیم المنزلة، ثقه، عین، صدوق، عارف به اخبار، رجال، فقه، اصول، کلام، ادب و جمیع فضایل؛ در تمام فنون اسلام تصنیف کرده است و در اصول و فروع عقاید بیعیب و آلایش بود...». وی صاحب دو کتاب از چهار کتاب اصلی نزد امامیه می¬باشد که عبارتند از: «تهذيب الأحكام» و «الاستبصار فيما اختلف من الأخبار» و مؤلف دو کتاب از پنج کتاب اساسی رجال نزد امامیه می¬باشد که عبارتند از: «الرجال» و«الفهرست». کتاب¬های دیگر وی عبارتند از: «تلخيص الشافي في الإمامة» در باب عقاید، «النهاية» و«المبسوط» در فقه؛ «الخلاف» در فقه مقارن؛ «التبيان» در تفسیر قرآن؛ و «تمهيد الأصول» و«عدة الأصول» در اصول فقه. (د. سعد رستم).
[٤٤]- ر.ک. کتاب حاضر، فصل «عالم به غیب بودنِ امامان از نظر قرآن و ائمه».
[٤٥]- شیخ، امین الاسلام، ابوعلی فضل بن حسن طبرسی (٥٤٨هـ)، مفسر، محقق، لغت شناس و از علمای معروف شیعه امامیه در قرن هفتم هجری می¬باشد. وی با تفسیر ارزشمندش «مجمع البيان في تفسير القرآن والفرقان» مشهور شد که پیوسته چاپ می¬شود. مختصر آن «جوامع الجامع» است؛ همچنین کتابی در سیرت با عنوان «إعلام الورى بأعلام الهدى» دارد. وی در سبزوار فوت شده و به مشهد منتقل شد. (د. سعد رستم).
[٤٦]- او نهان و نهانتر را مىداند».
[٤٧]- «بگو: هر كه در آسمانها و زمين است -جز خدا- غيب را نمىشناسند و نمىدانند».
[٤٨]- «و كسى را بر غيب خود آگاه نمىكند».
[٤٩]- «و كليدهاى غيب، تنها نزد اوست. جز او [كسى] آن را نمىداند».
[٥٠]- شیخ فقها، امام محققین، فقیه اصولی، آیت الله شیخ محمَّد حسن بن شيخ باقر بن شيخ عبدالرَّحيم نجفی؛ در عصر خود ریاست عامه و مرجعیت تقلید شیعه امامیه را عهده¬دار بوده و یکی از بزرگ¬ترین علمای محقق امامیه می¬باشد. وی به شیخ حسن جواهری مشهور است و نسبت جواهری به دایره المعارف فقهی مقارن وی، در ٥٠ جلد با عنوان «جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام» بازمی¬گردد. وی در سال ١٢٦٦ هجری فوت کرد. (د. سعد رستم).
[٥١]- منظور علامه آیت الله نعمت الله صالحی نجف آبادی می¬باشد. متوفای سال ١٤٢٧هـ /٢٠٠٦م.
[٥٢]- منظور آيت الله علامه سيد أبوالفضل برقعی متوفاى ١٩٩٢م است.
[٥٣]- منظور علامه سيد محمد حسين طباطبائی صاحب تفسير الميزان [در ٢٠ جلد] می¬باشد. متوفاى سال ١٤١٢هـ.
[٥٤]- منظور از اهل عرفان علمای تصوّف نظری یا فلاسفه صوفيه، امثال محی الدين بن عربی و صدر الدين محمد بن اسحاق قونوی و از میان متأخرين افرادی چون ملا صدرا و ملا هادی سبزواری و امثال آنها می¬باشد. (د. سعد رستم).