بطلان ادّعای آیت الله العظمى! و دلایل آن
جناب آیت الله العظمى! مدّعیاند که شخص «وليّ» باید در یک آن به هزاران مکان برود و هنگام تولّد یا مردن مردم که در یک لحظه با فواصل بسیار دور از یکدیگر میزایند و میمیرند، حاضر باشد و چون این عمل با بدن عنصری ممکن نیست پس همانگونه که خدا بدون بدن عنصری در همه جا حاضر است، «وليّ» هم حاضر است اگر این کارها محال است برای خدا هم محال است و اگر کاری ممکن است برای «وليّ» هم ممکن است!!!.
نتیجه اینکه: پس یا شما که معتقدید که خدا در همه جا حاضر است از این عقیده دست بردارید تا من هم از این عقیده دست بردارم!! یا همینکه شما قائل شدید که خدا در همه جا حاضر است – به هر دلیلی که باشد – باید قبول کنید که «وليّ» هم همه جا حاضر است!!.
چون تصرّف و تدبیر خدا هم مستلزم مکانی بودن خداست و شما خدا را منزّه از مکان میدانید و او از حلول در مکان منزّه است پس تصرّف او هم در عالم محال است و چون محال است که خدا بدون آمد و شد بتواند در عالم تصرف کند و این از محالات عقلی است!! پس همینکه یک چیز برای بشر از محالات عقلی بود برای خدا هم محال خواهد بود! و سرانجام هر کاری که برای بشر محال بود برای خدا هم محال است و چون خدا نمیتواند در ظرفی که یک متر است چیزی که حجم آن دو متر در دو متر است، بگذارد که نه آن بزرگ و نه این کوچک شود! ما هم نمیتوانیم و چون خدا نمیتواند جهان را در یک تخم مرغ بگذارد که نه جهان کوچک شود و نه تخم مرغ بزرگ، ما هم نمیتوانیم!!.
امّا چون خدا میتواند بدون دخول در ارحام و بدون داشتن دوات و قلم در رحمها تنها به وسیلۀ اراده صورت بندی و نقّاشی کند «ولي» هم میتواند به وسیلۀ اراده در همه جا حاضر شود و در توّلد و وفات همه حضور یابد.
پس کاری که خدا توانست به وسیلۀ اراده انجام دهد بشر هم به وسیلۀ اراده میتواند انجام دهد!! این خلاصه و نتیجۀ ادعای جناب آیت الله العظمى بود!.
حال باید دید چه انگیزهای باعث این جنب وجوش آیت الله العظمى است و به چه دلیل این ادّعا را به میان آورده است؟
از انگیزۀ آن، ما جُز آنچه در صدر این گفتار آوردیم چیزی نمیدانیم و خدا بدان آگاه است. امّا دلیل او: روشنترین آن شعر سید حِمْیری است که آن را از زبان امیرالمؤمنین ÷ ساخته است که آن حضرت به «حارث بن أعور» فرموده است:
يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي
مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلا![١٢١]
چنانکه پارهای از قضایا که اصلاً وقوعی نداشته است در اشعار سید دیده میشود.
و بعد حدیثی چند است که در کتاب کافی در کتاب «الجنائز» آمده است.
امّا دربارۀ این شعر همین بس که آن را «سید اسماعیل حمیری» گفته است که با تمام سوابق مشوش، بر طبق تواریخ و کتب رجال مردی فاسق است و چنانکه گفتهایم فسّاق و فجّار به اغوای شیطان، دل خودرا به این قبیل موهومات خوش میدارند تا در ارتکاب معصیت جرأت بیشتری داشته باشند. تمام کتب رجال که متضمّن ترجمۀ حال او هستند متّفق هستند که وی تا هنگام احتضار به شرب خمر استمرار داشته است!.
هرچند بنا بر نقل اخباری، وی در آخرین ساعات عمر خود اشعاری گفته و در آن از مذهب گذشتۀ خود که مذهب خوارج و کیسانیه بوده، استغفار نموده است و آن شعر معروف است که گفته: تَجَعْفَرْتُ بِاسْمِ اللهِ وَاللهُ أَكْبَرُ[١٢٢].
اگر چه همین مطلب هم در نظر اهل ادب صحیح نیست و این شعر هرگز به اشعار شیرین و نمکین اسماعیل بن محمّد حمیری مانند نیست علاوه براینکه تاریخ ولادت او را در سال ١٧٣هـ نوشتهاند بنابراین روایاتی که دلالت دارد که حضرت صادق ÷ را ملاقات کرده و به دست آن حضرت توبه کرده یا از مذهب قبلی منصرف شده است و حضرت صادق ÷ در خصوص آمرزش او و عفو از شُرب خمرش چیزی فرموده است، از درجۀ صحّت و صدق ساقط است زیرا حضرت صادق در سال ١٤٨ یعنی ٢٥ سال قبل از تولد «سید حمیری» از دنیا رفته است!.
برای اینکه یقین شود این شعر از حضرت أمیر المؤمنین نیست و گفتۀ سید حمیری است شما را به کتاب نفیس «جمعة النّفیس» علّامۀ کبیر مرحوم «سید محسن أمین عاملی»، ارجاع میدهیم که در آن مطالبی بدین مضمون آورده است: «عیبی ندارد که اشاره شود به پارهای از آنچه موجب قطع به فساد نسبت پارهای از آنچه در دیوان منسوب به أمیر المؤمنین است.....» تا آنجا که مینویسد از آن جمله ابیاتی است که میگوید:
يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي
مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلاً
در حالی که این شعر از «سید حمیری» است و اوّل آن این است:
قَوْلُ عَلِيٍّ لِحَارِثٍ عَجَبٌ
كَمْ ثَمَّ أُعْجُوبَةً لَهُ حِمْلاً[١٢٣]
و این خود صریح است که این حکایتِ قول آن حضرت است نه اینکه فرمایش خود آن حضرت باشد. شیخ طوسی (ره) نیز در أمالی خود مجلس هجدهم این أبیات را به سید حمیری نسبت داده است و همین بیت را در اوّل آن آورده است. بلی برای ابنأبی الحدید شارح نَهَج الْبَلاغه این اشتباه رخ داده است که گفته است شیعه از آن حضرت چنین شعری را روایت میکنند. (پایان فرمایش علامه أمین).
أمّا احادیث کتاب «الجنائز» کافی، در این کتاب در حدود ١٦ حدیث در این باب آمده است که بسیاری از آن به صراحت دلالت براین مطلب ندارد. و تمام آن احادیث به تشخیص علّامۀ مجلسی (ره) در کتاب «مِرْآةُ الْعُقُول» یا ضعیف هستند یا مجهول!! و أکثر راویان آنها غالیان و گمراهان هستند چون سهل بن زیاد و محمّد بن سنان و بنو الفضل که ما ترجمۀ حال نکبت مآل آنان را به مناسبت در جلد دوّم این کتاب آوردهایم[١٢٤].
تنها یک حدیث صحیح در میان این ١٦ حدیث، در آن کتاب است که آن هم مربوط به حضور «ولي» یا امامی بر سر محتضر نیست بلکه مضمون آن بدین قرار است که مؤمن در هنگام مرگ چشمش به نتیجۀ اعمالش روشن خواهد شد.
و همچنین احادیثی که در تفسیر منسوب به حضرت عسکری و عیاشی و سایر کتب آمده است به همین مضمون و در همین حدّ از اعتبار است. و بر فرض آنکه تمام آن احادیث صحیح بودند و تمام آنها صریح بود که اولیای خدا در هنگام مرگ مؤمن یا منافق بالای سر او حاضر میشوند معنای آن این نبود که شخص امام با جسم یا روح یا اراده یا مشیت باید بالای سر آن میت حاضر شود! بلکه بهترین تعبیر و تفسیر اینگونه اخبار همان است که شیخ بزرگوار حضرت شیخ مفید (ره) بدین مضمون آورده است:
«من میگویم معنای رؤیت محتضر، آن دو بزرگوار را همان علم یافتن به ثمرۀ ولایت ایشان است یا شک در حقّانیت ایشان و عداوتشان به طور یقین، به علاماتی که آن را در نفس خود مییابد و امارات و مشاهدۀ احوال و معاینۀ مدرکاتی که شکى با آن نیست.
و این معنا غیر از دیدن عین آن دو بزرگوار و مشاهدۀ اجساد ایشان با چشم است. چنانکه خدای متعال هم میفرماید: ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧﴾ [الزلزلة:٧] و لقای خدای تعالى هم که در آیات و اخبار است همان لقای جزای اعمال است و بر این قولِ من، تمام محققّین علمای امامیه موافق و متّفق هستند»[١٢٥].
همچنین تفسیر و تعبیر سید جلیل القدر سید مرتضى عَلَم الهدى بنا بر نقل علامه مجلسی در جلد چهارم بحار الأنوار (ص ١٤٧) چاپ تبریز که در این خصوص میفرماید:
«أنَّ الـمعْنى أنّهُ يَعْلَمُ في تِلْكَ الـحال ثَمَرَةَ وَلايتِهِم وَانْحِرافهِ عَنْهُم لِأَنَّ الـمحِبَّ لَـهُمْ يَرى في تِلْكَ الـحال ما يَدُلُّهُ عَلى أَنَّهُ مِنْ أَهْلِ الْـجَنَّةِ وَكَذَا الـمُبْغض لَـهُمْ يَرى ما يَدُلُّهُ عَلى أَنَّهُ مِنْ أَهْلِ النّار فَيَكُونُ حُضُورُهُمْ وَتَكلُّمُهُم اسْتِعارةً تَمْثيلِيَّة» «معنای این حدیث آن است که شخص محتضر در آن حال، ثمرۀ ولایت و دوستی ائمّه را میبیند و یا نتیجۀ انحراف از ایشان را، زیرا مُحبّ ایشان در آن حال چیزهایی را میبیند که دلالت دارد بر آنکه او از اهل بهشت است و همچنین مُبغض ایشان چیزهایی را میبیند که دلالت دارد بر آنکه او از اهل آتش است. پس معنای حضور ائمّه و تکلّم ایشان بر سبیل استعارۀ تمثیلی است نه حضور واقعی» (پایان فرمایش سید مرتضى).
خصوصاً که پارهای از اخبار صراحت به این معنى دارد چنانکه در حدیث کافی از سدیر صیرفی از حضرت صادق ÷ در خصوص کراهت مؤمن از قبض روح میفرماید: «وَيُمَثَّلُ لَهُ رَسُولُ اللهِ ص وَأَميرُ الـمؤْمِنينَ وفاطمه والـحسن والـحسين والأئمّه مِنْ ذُرِيَّتِهِمْ» که تصریح است بر اینکه برای او رسول خدا و أئمۀ هدى علیهم السلام ممثّل میشوند و ممثّل شدن غیر از حضور واقعی است.
پس بهتر آن بود که آیت الله العظمى! اصلاً از این احادیث و معانی آن صرف نظر مینمود تا مجبور نشود که آنقدر لاطائلات بلکه کفریات به هم ببافد تا جایی که بگوید اگر مسألۀ جسم است تصرّف خدا هم در أرحام و صور، احتیاج به آمد و شد دارد؟! چه کسی از مسلمانان گفته است که خدا در أمور، احتیاج به حضور جسم عنصری دارد که شما به خیال خود او را از باب جدل محکوم و مجاب کردید؟!.
و بر فرض محال آنکه – العیاذ بالله – خدا مجسّم به مادّه باشد! آیا حضور او در هرجا چون حضور بشر است که احتیاج به آمد و شد و شنیدن صدای پای او و دیدن دست و دوات و قلم اوست!!.
نه تنها خدا که بدون مادّه و مدّت، محیط بر همۀ عالم میباشد، حتّى پارهای از مخلوقات او در بیشتر جاها حضور دارند و بنابراین بشر را با آنها نمیتوان به مقایسه گرفت.
مثلاً امواج برق در سراسر جهان وجود دارد و دستگاه رادیو و تلویزیون و امثال آن در هرجا که باشد میتواند امواجی را که از فرستندهها پخش میشود احساس و دریافت کند و هرگز بشر چنین قدرتی نداشته و نخواهد داشت، و همچنین نیروی جاذبه، سرتاسر کیهان و مجموع منظومۀ کهکشان را اسیر تدبیر خویش دارد که برای بشر تصوّر آن هم مشکل است.
و نیز اشّعۀ ایکس و ما وراء بنفش و نیروهای دیگر که هم اکنون پارهای از آنها در تحت قدرت علمی بشر است قادر به انجام کارهایی است که در اندیشۀ بشر هم نمیگنجد! پس این چه قیاس غلطی است که تو آیت الله العظمى، خدا را با بشر مقایسه میکنی که به گواهی علوم طبیعی اگر از عاجزترین و ضعیفترین موجودات بر حسب جسم نباشد باری از قویترین آنها نیست. و بدتر از آن اینکه گفتهای چون انجام محالات عقلی برای بشر محال است پس برای خدا هم محال است! مثلاً چون خدا نمیتواند در ظرفی که یک متر در یک متر است چیزی که حجم آن دو متر در دو متر است بگذارد بشر هم نمیتواند! و چون خدا نمیتواند جهان را در یک تخم مرغ بگذارد که نه جهان کوچک شود و نه تخم مرغ بزرگ ما هم نمیتوانیم! (قیاسی وارونه و غلط!)
أوّلاً: باید به شما گفت که خدا حتّى از این محال عقلی شما هم عاجز نیست! چنانکه آفرینش جهان از هیچ، از محالات است لکن به کوری چشم فلسفه بافان! خدا جهان را از هیچ آفریده: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢﴾ [يس: ٨٢ و البقرة: ١١٧ و آل عمران: ٤٧ و مريم: ٣٥] «همانا خدا چون چیزی را بخواهد، کار و فرمان او این است که به خواستهاش بگوید باش پس میباشد» ﴿وَقَدۡ خَلَقۡتُكَ مِن قَبۡلُ وَلَمۡ تَكُ شَيۡٔٗا ٩﴾ [مریم: ٩] «و پیش از این تو را آفریدم در حالی چیزی نبودی» «كان الله ولم يكن معه شيء»[١٢٦] «خدا بود در حالی که چیزی با او نبود».
شما با تمام ادّعایتان الآن نمیتوانید ادّعا کنید که در جهانی هستید که وسعت و حقیقت آن به مقدار و ملاکی است که شما تصوّر میکنید و لا غیر!.
زیرا عقل بشر میزان حقایق نیست. بلکه عقل شعلۀ ضعیفی است که در ازاء محرومیتهایی که از غرائز طبیعی دارد برای دیدن راه و چاه زندگی به بشر عطا شده و ما فعلاً در صدد اثبات این حقیقت نیستیم.
در زندگی بشر که لا أقلّ یک سوّم آن به خواب میگذرد، در عالم رؤیا با جهانی مواجه است که هرگز با مادّه و مدّت نمیتوان سنجید و قاعدۀ محالات عقلی را در آن اعمال کرد. در عالم رؤیا در یک آن از زمان، اعمالی انجام میدهد که در طی سالها نمیتوان انجام داد، و سخنانی ردّ و بدل میکند که ماهها نمیتوان ردّ و بدل کرد! از سوراخ سوزنی کوهی عظیم میگذرد بدون اینکه از محالات عقلی شمرده شود و پروازها و عروجها و سقوطها صورت میگیرد که هرگز در غیر رؤیا باور کردنی نیست و منطق آن به کلّی با منطق بیداری مخالف است در حالی که یک سوّم زندگانی بشر را تشکیل داده و در شریعت اهمیتش یک جزء از ٤٦ جزء نبوّت است و حتّى دلیلی بزرگ بر معاد است، پس نمیتوان آن را نادیده گرفت.
همچنین لازم است که جناب آیت الله العظمى بفرمایند هنگامی که عصای حضرت موسى ÷ به نصّ قرآن کریم، تمام آلات و ادوات سحر فرعون را که سر به چندین کیلو مس و آهن و چوب و طناب میزد، بلعید - ﴿تَلۡقَفۡ مَا صَنَعُوٓاْ﴾ [طه: ٦٩] «آنچه ساختهاند میبلعد»– آیا عصای موسى، بزرگ یا آلات و أدوات سحر فرعون، کوچک شد؟! چگونه چندین و چند متر اشیاء و آلات در برابر دیدگان حاضرین در یک عصای حدود یک متر و نیم جا گرفت، که نه عصا بزرگ شد و نه آن آلات کوچک؟
خداوند علیم گواه است که به هیچ وجه قصد فروگذاشتن حرمت نعمت عظمای عقل را که مورد تکریم عظیم قرآن کریم است نداریم و نمیخواهیم محال عقلی را انکار کنیم بلکه مقصود ما آن است که أوّلاً علمای مذهبی لا أقلّ در مورد خداوند قدیر به سادگی هر چیزی را و از جمله اموری را که برای غیر خدا محال است، مشمول استحالۀ عقلی ندانند و بیشتر تأمّل و احتیاط کنند.
ثانیاً: این آیت الله العظمى که بیش از سایرین به کتب روایی متّکی است و بسیاری از ادّعاهایش مأخوذ از خرافات و قصّههای موجود در کتب روایی است متوجّه باشد که با چنین موضعی که دارد، این اندازه، بیباکانه به عقل ضعیف بشری نیاویزد، زیرا بسیاری از مستندات و معتقدات او چنانکه خواهیم دید علاوه براینکه مخالف قرآن است، مخالف عقل و علم و تاریخ نیز هست.
ما به ایشان میگوییم شما ناچارید طبق همین مذهبی که دارید – و ما شما را به منقولات علمای مذهب خودتان الزام میکنیم – به بسیاری از محالات عقلی تسلیم شوید. همین مسأله که آیا خدا میتواند تمام عالم را در یک تخم مرغ بگذارد که نه عالم کوچک شود و نه تخم مرغ بزرگ، در احادیث مذهبی و در کتاب «کافی» حدیثی در این موضوع هست که «عبد الله دیصانی» با «هشام بن الحکم» گفتگو کردهاند و«هشام» این مشکل را به نزد حضرت صادق ÷ برده است و آن حضرت این مسأله را به همین صورت تصدیق کرده است!![١٢٧].
بنابه آنچه در مجالس و محافل مذهبی و کتب شما نقل میشود – و علماء و مراجع نیز نهی و مخالفت نمیکنند –. حضرت رضا ÷ تصاویر شیر را که بر پرده منقوش بود، امر به دریدن مخالف خود کرد و تصاویر شیر، آن ملعون را خوردند و همچنین تصویر جانوری که به اشارۀ حضرت هادی ÷ در حضور متوکل آن شعبدهباز را درید و خورد! هنگامی که از آن بزرگواران خواستند که آن دریدهها باز گردند، فرمودند: اگر عصای موسى ÷ بلعیدههای خودرا برگرداند اینان هم ممکن است برگردانند! [١٢٨].
مسألۀ معراج که یکی از کرامات و معجزات حضرت خاتم الأنبیاست[١٢٩] برای معتقدین به معراج جسمانی که اغلب شیعیان از این دستهاند موجد این سؤال است که طبق احادیث، هنگامی که رسول خدا ص برای معراج از رختخواب خود برخاست و به تماشای ملکوت إلهی پرداخت، در کمتر از یک آنْ به تمام عوالم وجود که فعلاً دنیای مشهود آن، طبق تحقیقات علمی و آلات و تلسکوپهای این زمان، مسافت آن بیش ازیک هزار میلیون سال نوری است (نور در هر ثانیه بیش از سیصد هزار کیلومتر طی طریق میکند) حاضر شده و با آن همه ملائکه و فرشتگان کرّوبیان و اهل بهشت و جهنّم و انبیاء گفتگو کرده و احکام و شرایع دریافت داشته است، همینکه به محل خود مراجعت فرمود، هنوز کوزۀ آبی که در بالاى سرش بود و در هنگام رفتن پای مبارکش به آن اصابت کرد، در حال ریختن بود! و حلقۀ در که در هنگام رفتن، در حرکت بود هنوز از حرکت نایستاده بود و رختخواب آن حضرت هنوز گرم بود!.
چگونه یک جسم مثلاً شصت یا هفتاد کیلویی در این همه عوالم کثیره در این مدّت قلیله عبور نمود؟. عالم کوچک شد یا جسم رسول اللّه بزرگ و یا میلیون میلیون جسم کوچک شدند؟!.
تصاویر شیر که به قول شما مخالفین حضرت رضا و حضرت هادی را دریدند و آنها را خوردند تصاویر بزرگ شدند یا اجساد آن ملعونها کوچک؟!.
نه اینها بزرگ شدند و نه آنها کوچک پس چگونه چند متر در هیچ متر جا گرفت؟!.
شما خود نقل کردهاید حضرت جواد ÷ در یک مجلس به سی هزار مسألۀ مشکل، جواب گفت[١٣٠] که اگر فرضاً جواب هر مسأله احتیاج به حد اقلّ دو دقیقه وقت داشته باشد جمعاً شصت هزار دقیقه خواهد بود که نزدیک پنجاه شبانه روز است!! مسائل کمتراز دو دقیقه وقت لازم داشت یا مجلس پنجاه شبانه روز طول کشید؟!.
از عجائب است که شما میخواهید اینگونه مسائل را با این فلسفه بافی خود به خورد مردم دهید، که هیچ دلیلی هم بر آن ندارید جز اینکه فلان غالی یا دشمن دین آنها را در کتابی نوشته است. آنگاه جای دادن چیزی را که دو متر در دو متر است در چیزی که یک متر در یک متر است برای خدا محال میدانیدکه از قدرت او خارج است و چون خدا از این کارها به قول شما عاجز است و بشر هم نمیتواند پس خدا پایین میآید و در ردیف بشر قرار میگیرد!!!، بنابراین هر چیزی که برای بشر ممکن بود برای خدا هم ممکن میشود؟! واقعاً زهی بیشرمیو حقّ ناشناسی!.
حضرت آیت الله العظمى! شما با تمام ادّعاهایتان مثل اینکه منطق هم نخواندهاید زیرا در این قضیه، از نسب أربعه، نسبت عموم و خصوص مطلق بر قرار است (هر گردی گردو نیست اگر چه هر گردویی گرداست) و شما آن را در قیاس اقترانی منطقی به شکل اوّل یا سوّم درآوردهاید (هر چیز برای خدا ممکن است برای بشرهم ممکن است) و نتیجۀ این قیاس چنین میشود که پس بشرهم خداست! و همین است اشتباه بلکه خطای بزرگ، خطایی که کمتر دیوانهای مرتکب آن میشود، تا چه رسد به آیت الله العظمى! نشر این قبیل مطالب، رشوه و مژده و بشارتی برای فُسّاق و فُجّار است که پیشخود خیال میکنندکه چون علی ÷ در هنگام مردن در بالای سرِ آنهاست و آنها هم که خودرا دوستان و شیعیان علی میدانند زیرا گاهی در پای معرکۀ درویشان و قلندران و زمانی در دستۀ قمه زنان و زنجیرزنان بودهاند! و آن را مهمترین سندِ ولایت خود میشمارند، پس در حال احتضار، نانشان در روغن است!.
و گرنه برای تربیت و سوق إلى الله، نشر این مطالب چه سودی داشته و خواهد داشت؟! منتسبین به تشیع تجرّی و گستاخی خود را در معصیت و نافرمانی خدا به فریب همین چیزها بر تمام جهانیان آشکار کردهاند، گذاری به بازار و دّقّتی در امر ربا و احتکارشان و بی اعتنایی آنان به مقرّرات شریعت، آن را بر همه واضح و آشکار میکند.
از همۀ اینها گذشته به اثبات این مطلب چه احتیاجی است جُز وسوسۀ شیطان و دسیسۀ دشمنان که آدمی را در وادی خطرناک کفر و شرک اندازد و دین اسلام و مذهب تشیع را در نظر عقلای عالم یک مذهب موهوم و از عقل و اندیشه محروم معرّفی کند؟!.
اگر فرضاً محمّد و علی أ در بالای سر مولودی یا میتی نباشند چه خللی بر ارکان آفرینش و چه ضرری به حال آن مولود و میت دارد؟ مگر خدا عاجز است که بدون وجود محمّد و علی آن مولود را به دنیا آورد یا آن میت را از جهان ببرد که شما خود را به این زحمت انداختهاید؟ البتّه مقصود شما به دست آوردن دلیل است بر مدّعای شرک آمیز خودتان هر چند «حشیش» باشد.
راستی آیا همینکه مردم معتقد شوند که محمّد و علی یا ائمّه علیهم السلام بر بالای سر مرده و زندهای حاضر میشوند در آن صورت حقیقت اسلام بر جهانیان آشکار شده و به عظمت و حقّانیت آن اقرار مینمایند؟! یا بِالْعکس، حتّى افراد فهمیدۀ مسلمان هم با شنیدن این قبیل موهومات از آن بیزار شده حتّى از شنیدن حقایق آن هم فرار میکنند! چنانکه اکثراً فراری شدهاند.
سپس آیت الله العظمى پرداخته است به شرح تفاوت عمل مرتاضان با روش اولیای خدا تا از اِشکال اینکه چون در میان جامعۀ بشر افراد و جوامع دیگر نیز مدّعی تصرّفات آنچنانی که از بعض امامان نقل شده وجود دارند، رفع شبهه کرده و در حقیقت باطلی را با باطلی اثبات کند. ادّعا کرده است که تفاوت اعمال اولیاء الله با مرتاضان در این است که از آنان کسبی و از اینان ذاتی است! در حالیکه خود به ناچار در صفحات دیگر اقرار کرده است که هر آنچه اولیای خدا دارند به جهت عبادتی است که نسبت به پروردگار انجام میدهند، چنانکه اخبار هم مؤید همین معنى است.
آنگاه به اباطیلی پرداخته است که حتّى قابل نقل و اعتناء نیست و چون دچار اشکال توارد علل بر یک معلول شده! به خیال خود به این اشکال جواب گفته و نوشته است: مثلاً ورود ارادههای متعدّد بر یک مراد به مفاد آیۀ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ...﴾[١٣١] [المائدة: ٥٥] آنگاه موجب اشکال میشود که ارادهها با هم متفاوت و متبائن باشند و چون در فلسفه توارد دو یا سه علّت بر یک معلول از محالات عقلی است امّا در اینجا ارادۀ خدا و رسول و ولی چون یکی است پس اشکالی در میان نیست! آنگاه آن را تشبیه و تنظیر به دستگاه سلاطین و وزرای آنها کرده و خدا را نظیر سلطان و رسول و ولی را نظیر وزیر و رئیس دانسته که هر سه یک اراده میخواهند.
یعنی همان فلسفهای که مسیحیان در اقانیم ثلاثه میبافند و میگویند پدر و پسر و روح القدس هر سه یکی هستند در حالی که سه تا هستند!! بلکه میتوان گفت فلسفۀ آنها ضعف کمتری دارد!.
و همین خیالات عامیانه بلکه کودکانه که با طرزی فیلسوفانه ادا میکنند باعث است که این بیچارهها را بدین وادیها میافکند که خدا را چون شاه میپندارند (زیرا در محیط خود جُز شاه، بزرگی نمیشناسند!!) و چون میبینند که شاه دارای وزیر و مشیر و خدم و حشم است لذا عین این دستگاه را برای خدا معتقد میشوند آنگاه چون میبینند وزیرِ شاه قدرتش بیش از دیگران است لذا برای رسول هم همان مقام و قدرت را تصوّر میکنند و چون رئیس بعد از وزیر، صاحب اختیاراتی است لذا وصی رسول را همچنین میپندارند و قِس عَلى ذلِك...
مسألۀ توّسل و شفاعت هم از همین گونه خیالات و تصوّرات پیدا میشود. با این تفاوت که در دستگاه سلطنت همواره قدرت و عظمت شاه محفوظ و محترم است که هرگاه اراده کند وزیر و رئیس را از کار بر کنار کرده گاه بر سرِ دار میفرستد!! امّا در دستگاه خدا همواره قدرت و نفوذ وزیر و رئیس در فزونی است تا آنجا که دیگر با وجود اولیاء، وجود خدا زائد به نظر میرسد!!!.
زیرا وزرای خدا تمام کارهای او را انجام میدهند و آنچه او بخواهد اینان بسا که قبلاً خواسته و انجام دادهاند (مانند نزول قرآن که قبل از آنکه خدا آن را بخواهد و به خاتم الأنبیاء إنزال و إبلاغ کند علی مرتضى در هنگام تولد تمام آن را بر رسول خدا خواند!!)
شاید قیاس این قدرت وزرای خدا در دستگاه خدا: از قدرت وزراء و سوگلیهای دربار سلاطین صفوی نمونه برداری شده است زیرا کثیری از این کتب در زمان آن سلاطین تألیف شده است و قدرت ائمّه علیهم السلام در زمان آن سلاطین به دست نویسندگانی چون مؤلفین «مدينة الـمعاجز»[١٣٢] و«اثبات الهداة»[١٣٣] و امثال ایشان وسعت یافته است، و گرنه علماء و مؤلفین شیعه خصوصاً متقدّمین ایشان آنقدر قدرت تصرّف دربارۀ ائمّه قائل نبودند چنانکه شرح آن خواهد آمد، إن شاء الله تعالى.
همین فزونی قدرت و نفوذ و تسلّط ائمّه در توسّل و شفاعت است که میبینید در کشورهای شیعی مذهب، مشاهد مملوّتر از مساجد، و موقوفات و نذورات بر مقابر بیش از زکوات و صدقات بر فقرا و مصالح عامّه است، و خواندن و استغاثه کردن به علی و یا به حسین أ بیش از استغاثه به خدا و گفتن «یا الله» است، دستههای سینه زن و نوحه خوان بیش از تشکیل نماز جماعت و قرائت قرآن است، و آرزوی زیارت قبر حسین و رضا أ بیش از آروزی زیارت بیت الله است، و از حضرت عبّاس و شاه چراغ بیش از خدا میترسند و.... و.... چرا چنین است؟ برای اینکه این مردم خدا را نشناختهاند و اینگونه علمای اعلام و آیات عظام (؟!!!) در تعلیمات و تبلیغات خود مردم را متوّجه اینگونه خدایی کردهاند که درباریانش بیش از خود او به مردم علاقه دارند و دوستان و محبّان خود را با قدرت عظیمی که دارند زودتر به مراد و آرزویشان میرسانند!!! و اینکه خدا را بخوانند و اوامر و نواهی او را اطاعت کنند، لزوم قطعی ندارد! با چند تملّق و کرنش و گریه و پوزش، دل اولیاء یا سوگلیهای او را – العیاذ بالله که مانند خودشان بشرند و لابدّ چون دارای عواطف بشری هستند – زودتر میتوان دلشان را به دست آورد، پس دیگر چه احتیاج به خدا!
ایناست منشأ مفاسد و خرابی این کشورها که همۀ آن از خدانشناسی یا خدا شناسی این چنینی به وجود میآید چنانکه شرح آن خواهد آمد. إن شاءَ الله تعالى.
جواب دوّمی که از اشکال توارد عِلَل گفته است به صورت خلاصه چنین است: ولایت أولیاء همان احتیاج به اسباب است و چون جهان وجود: جهانِ سبب و مُسبَّب است، لذا أولیای خدا نیز سبب إفاضۀ فیض إلهی از حیات و مرگ و رزق و حرکت و... و همۀ این فیوضات هستند!.
این جواب هم سفسطه و مغلطهای بیش نیست زیرا: هرچند جهانِ مشهود، عالم اسباب و وسایل و سبب و مُسبَّب است امّا سبب هر چیزی: آنچه در زندگی عادی و طبیعی بشر لازم است معلوم و خود بشر یا نظام متقن جهان، به تهیۀ آن ملزم و محکوم است: مثلاً: برای تهیۀ رزق، بشر ـ اعمّ از مؤمن یا غیر مؤمن ـ به کسب و صنعت و زراعت و برای سلامت به رعایت بهداشت و صحّت، و برای غلبۀ بر دشمن به إعداد قدرت و نیرو ملزم و مأمور است، و آنچه مربوط به خدا و نظام آفرینش است خود خدا میداند و دانستن و مسؤولیت آن را از کسی نمیخواهد!.
انبیاء و اولیاء واسطۀ فیض برای هدایت بشر هستند، نه چیز دیگر؟ و خدا هم بیش از این از آنها نخواسته است، زیرا بیش از این چیزی به آنها نداده است زیرا در ملک خود نه به وزیر محتاج است و نه به مشیر، و نه رئیس میخواهد و نه وکیل! و اینگونه تصوّرات چنانگه گفتیم خیالات کودکانه و تصوّرات عامیانه است که روشن ترین نمونۀ آن همان تصوّر اقانیم ثلاثه است.
آیت الله العظمی! در پایان این فصل عصارهای از آن را خلاصه کرده و با عنوان «ممتنع نبودن ولایت از نظر شرع» وارد فصل سوّم شده است. و آنگاه چند حدیث صوفی پسند چون حدیث قرب نوافل ـ که چندان ربطی به مدّعای وی ندارد، شده است ـ و داستان آوردن تخت بلقیس را ـ که به نصّ قرآن، عفریتی از جنّ هم بر آوردن آن قادر بوده ـ آورده است! و پس از آنکه دعایی از حضرت سجّاد ÷ در تضرّع و ابتهال به خدای متعال (بر خلاف هدف خود!) آورده است تا بگوید ما هم اینها را میدانیم! و مع ذلک راه گمراهی را عالمانه میرویم!! آنگاه پرداخته است به بدگویی از کسانی که امثال این دعاها را دلیل بر عدم تصرّف و اقرار به عجز و عبودیت أولیاء گرفتهاند و گفته است: «این گروه بدبخت و بیخبر که یا از غلبۀ سفاهت و نادانی و یا به منظور ابراز اختلاف و کسب شهرت و سوء استفاده از بساطت و خوشباوری یک مشت عوام بُز صفت و مقلّدین عمیاء به اشاعۀ این أباطیل میپردازند (خوانندۀ محترم متوجه است که چگونه گناهان خود را به گردن مخالفین خود میاندازد و به او باید گفت عوام بُز صفت و مقلدین و عمیان را امثال خود او بازی میدهند) و میخواهند مردم بیگناه را از فهم حقیقت مقام اولیاء واستضائه به آن انوار مقدس و استناره از اشعۀ ملکوتی آنها و بالنتیجه پیدایش نیروی اراده و قوت نفس در خود و تشبه به آن راد مردان عظیم... محروم و ناامید سازند!!».
حال ما به این جناب آیت الله العظمی! میگوییم فرضاً که مردم چنین اعتقادی داشتند که اولیاء قبلۀ حاجات و مدبر کائنات و موجد موجودات و متصرف در جمیع ارضین و سماوات هستند که خوشبختانه یا بدبختانه با تبلیغات شبانه روزی شماها و قلندران و معرکهگیران و روضه خوانان و مدّاحان، اکثر مردم عوام این مملکت را به چنین موهومات، معتقد کردهاید، از آن، چه نفعی عائد بشر میشود؟ و موجب جلب چه خیر و دافع چه شرّی خواهد شد؟! داشتن چنین عقیدهای در یک فرد، موجب چه حسناتی خواهد شد؟ جز آنکه به خیال توسل به آنها برای خدا شریکانی قائل باشند و در مقابل اعمال زشتی که مرتکب میشوند به منظور مصونیت از کیفر آن اعمال، شفیعانی برای خود بتراشند و به معاصی و فسق و فجور جریتر گردند، چنانکه شدهاند؟! و اموال خود را صرف زینت مقابر آنان کنند و اعمال خود را منحصر به تضرع در برابر آنان نمایند؟!.
اگر مقصودتان از آنکه به آن رادمردان عظیم تشبه پیدا کنند، آن است که تا اینان هم دارای چنان قدرت و تصرفی در عالم ملک و ملکوت شوند یا دارای آن حشمت و جبروت! شما خود در مباحث بعد گفتهاید که حتّی انبیاء و ملائکه هم حق ندارند آرزوی مقام آنها را بنمایند و همین آرزوی خام بود که آنان را مبتلا به بلیات کرد! خصوصاً که آن مقامات و فضائل در چهارده معصوم به قول شما ذاتی بوده و کسبی نیست!.
پس استضائه و استناره و روشن شدن از آنها طبق پیشنهاد شما همان است که کارهایی که از خدا باید خواست، مردم از اینان بخواهند! و این همان شرک است که آیات قرآن و سیرۀ انبیاء و اولیای عظیم الشأن همیشه مبارزه با این قبیل کفریات بوده است و قرآن صریحاً در جواب این کفریات میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡ﴾ [الأعراف: ١٩٤] «همانا کسانی را که غیر از خدای یگانه میخوانید بندگانی مانند شمایند». و اگر بدان اصرار بورزید در جواب شما میفرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ ٢٢﴾ [سبأ: ٢٢] «(ای پیامبر) بگو: کسانی را که به جای خدا [سزاوار پرستیدن] پنداشتهاید، بخوانید [تا خواستههایتان را اجابت کنند، ولی آنها هیچ خواستهای را از شما اجابت نمی کنند؛ زیرا در آسمانها و زمین، هموزن ذرهای را مالک نیستند و آنها را در آن دو هیچ سهم و شرکتی نیست، و از میان آنها هیچ پشتیبانی برای خدا وجود ندارد» حال تو هر چه میخواهی بباف!.
آیت الله العظمی! بعداً وارد بحث «سازش ولايت با توحيد» شده و میخواهد منظور خود را با توحید سازش دهد چنانکه علمای اصیل چنین کرده و میکنند.
در اینجا خدا را در صفات و افعال بیشریک دانسته و میگوید: «اگر کسی وجود اولیاء را از جانب حقّ در تنظیم و اجرای مقرّرات خلقت مستلزم شرک و کفر پندارد، پس باید رفتار مردم را هم در توسّل به وسایل، از قبیل کسب و سعی و کوشش و مراجعه به طبیب در بیماری و استعمال دارو برای بهبودی و سایر توسّلات و تمسّک به اسباب زندگی همه را کفر و زندقه و الحاد به طریق اولی بداند»! و بعد به خیال خود زیرکانه! به مجادله و سفسطه پرداخته مینویسد: «زیرا این اعمال هم دخالت دادن غیر خدا و استمداد از ما سوی الله و اعتقاد به وجود شریک در افعال، آن هم شریکی که نه فهم و نه عقل و نه حسّ دارد مانند دوا و غذا و زمین و دکان تجارت و بیل و کلنگ و خورشید و ابر و باد و امثال آنها میباشد. و توسل به چنین اسباب از توسّل به اولیاء حقّ که مردانی صاحب حسّ و اراده و فهم و سمع و بصر و عقل و علم اند به مراتب قبیحتر و شنیعتر خواهد بود»!!.
واقعاً چشم جهان اسلام و مخصوصاً شیعه به چنین آیات عظام روشن باد!! که در استدلال و منطق، افلاطون و ارسطو شاگردشان نمیشوند!!!.
اینان خدا را چگونه شناخته و دین و شرع را با چه فهمی درک کردهاند؟! آیا خوردن غذا و استعمال دوا و رفتن دنبال کسب و سعی و کوشش و مراجعه به طبیب همچون روزی خواستن از مرزوقین و شفا خواستن از معلولین و حاجت خواستن از محتاجان و حیات خواستن از مردگان است؟!.
آیا دست بردن به سوی بیل و کلنگ، همچون بلند کردنِ بی قید و شرط دست نیاز و نیایش به سوی مخلوقین نیازمندی است که روحشان به دار السّلام پیوسته و از جهان فانی به دیار باقی شتافتهاند و امروز از آنان برای ما جُز مقبرهای از خاک و سنگ باقی نیست؟! (البتّه صرف نظر از تعالیمشان). کدام بشر دیوانه و نادان است که نداند در گرسنگی باید به طرف غذا رفت و در سرما و گرما باید به آتش و سایه پناه برد؟! و کدام عاقلی برای کسب و کوشش به گورستان و برای شفای مریض به ارواح رفتگان متوسّل میشود؟!.
اگر فرضاً شرع و دینی هم در میان نبود، بشر خود میدانست که برای تهیۀ روزی به کسب و دکان نیاز دارد، زیرا خداوند بدین اندازه عقل به انسان داده است که اگر شریعت هم منع ننموده بود انسان عاقل میدانست که از توسّل به مردگان کسب و دکان به دست نمیآید.
ما اگر مخالف اینگونه عقاید شرکآمیز بلکه شرک صریح هستیم از آن رو است که صرف نظر از إباء و انکار عقل سلیم، خود شرع حکیم آن را نهی میکند!.
شکی نیست که انسان در موقع اضطرار و آنگاه که چارهاش در حوادث زندگی ناچار میشود و آفات و بلیات او را به نیستی و فنا تهدید میکند، پناهگاهی میخواهد که مقید به قیدی نباشد و خود شرع این پناهگاه را به ما نشان داده است و آن فقط توسّل به ذات أقدس إلهی است:
﴿.. وَسَۡٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا ٣٢﴾ [النساء: ٣٢] «و از خدا بخواهید از فضل و رحمتش [به شما ببخشد] همانا خدا به هر چیزی داناست».
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾ [غافر:٦٠] «پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم».
﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِ﴾[النمل: ٦٢] «آیا کیست که فرد درمانده چون او را بخواند، وی را اجابت میکند و بدی را از او مرتفع میسازد...... آیا با خدای یگانه معبودی [دیگر هم] هست؟!».
قرآن پناه بردن به خدا را در حال اضطرار جُزو فطرت انسان دانسته و فرموده: ﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ٱلضُّرُّ دَعَانَا لِجَنۢبِهِۦٓ أَوۡ قَاعِدًا أَوۡ قَآئِمٗا...﴾ [یونس: ١٢] و چون انسان را بدی و گزندی رسد، در حالی که به پهلو خفته یا نشسته یا ایستاده ما را میخواند و فرموده است: ﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ضُرّٞ دَعَا رَبَّهُۥ مُنِيبًا إِلَيۡهِ..﴾ [الزمر: ٨] «و هرگاه آدمی را زیانی رسد پروردگارش را در حالی که به او روی آوردهاست میخواند».
و با تأکید امر فرموده است که در چنین احوالی او را بخوانیم چنانکه میفرماید: ﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةًۚ﴾ [الأعراف:٥٥] ﴿وَٱدۡعُوهُ خَوۡفٗا وَطَمَعًا﴾ [الأعراف:٥٦] «پروردگارتان را به زاری و آهستگی بخوانید.... و او را با بیم و امید بخوانید».
و به پیغمبر خود جدا امر میفرماید: ﴿وَٱذۡكُر رَّبَّكَ فِي نَفۡسِكَ تَضَرُّعٗا وَخِيفَةٗ وَدُونَ ٱلۡجَهۡرِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ وَلَا تَكُن مِّنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ٢٠٥﴾ [الأعراف: ٢٠٥]. «و پروردگارت را در دلت به زاری و بیمناکی و بدون آنکه صدایت را بلند کنی در صبح و شام یاد کن و از غافلان مباش».
امّا همین شرع، که کتاب ﴿لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ﴾ اش قرآن کریم است ما را از توسّل و خواندن نامقید غیر ذات، منع فرموده، چنانکه به نحو أکید و نهی شدید میفرماید: ﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨﴾ [الجن: ١٨] «با خدا هیچ کس دیگر را مخوانید». که کمترین اثر آن ایناست که برای استعانت و استمداد نامقید، «یا محمّد و یا علی و یا....»[١٣٤] نگویید. خواندن غیر خدا را قرآن شرک صریح میداند چنانکه میفرماید: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٠﴾ [الجن: ٢٠] «(ای محمّد) بگو: من فقط پروردگار خود را میخوانم و کسی را در خواندن با او شریک نمیکنم».
دین اسلام و کتاب آسمانی آن از تمام مسلمانان جهان در هر شبانه روز حدّاقلّ ده مرتبه به طور وجوب خواسته است که بگویند: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾ [الفاتحة: ٥] «فقط تو را عبادت میکنیم و فقط از تو یاری میجوییم که عبادت و استعانت فقط برای خدا و از خداست، منحصراً».
و شما آیات عظمای إلهی این چنین!! مردم را با این تُرَّهات و سخنهای لغو و باطل وادار کردهاید که نه تنها با خدا امامان را هم بخوانند و از ایشان در حوائج مربوط به خدا، استمداد و استعانت کنند، بلکه بسا باشد که منحصراً آنان را بخوانند چنانکه مشهود است! کسانی که غیر خدا را هر چند محمّد مصطفی و علی أ باشند (تا چه رسد به حضرت عبّاس و امامزاده داود) بخوانند و از آنان استمداد کنند، آن خواندن نامقید علاوه بر آنکه به تصریح آیات شریفۀ قرآن شرک است، اصلاً به نظر عقل و قرآن عملی غیر نافع و بیهوده است:
چنانکه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٩٤﴾ [الأعراف: ١٩٤] «آن کسانی که غیر خدایند و شما آنها را میخوانید و از ایشان استمداد میکنید خود بندگانی همچون شمایند».
و پر واضح است که مقصود از بندگانی که همچون شمایند، بتان نیستند، بلکه آنان بندگان خدا بوده و بشرند و مصداق کامل بندگان خدا، محمّد ص و آل او میباشند که خواندن آنان نیز مورد نهی پروردگار جهان است!.
در همین سوره میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا يَسۡتَطِيعُونَ نَصۡرَكُمۡ وَلَآ أَنفُسَهُمۡ يَنصُرُونَ ١٩٧﴾ [الأعراف: ١٩٧] «این کسانی که غیر خدایند و شما آنان را میخوانید و از ایشان استمداد میکنید نمیتوانند به شما حتّی به خودشان یاری کنند».
و باز در آیۀ ٥٦ سوره الإسراء میفرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا ٥٦﴾ [الإسراء: ٥٦] «(ای محمّد) بگو این کسانی را که غیر خدایند [و شما آنان را معبود پنداشته و در گرفتاریها میخوانید] مالک کشف ضرری از شما نیستند و نمیتوانند وضع شما را تغییر دهند».
همچنین میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا يَسۡتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيۡءٍ إِلَّا كَبَٰسِطِ كَفَّيۡهِ إِلَى ٱلۡمَآءِ لِيَبۡلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَٰلِغِهِۦ﴾ [الرعد: ١٤] «و کسانی که غیر خدا را میخوانند ایشان را هیچ پاسخی ندهند [و خوانندگان] مانند کسی هستند که دو دست خویش را به سوی آب گشاده است تا آب را به دهانش برساند ولی بدان نرسد».
و میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ ١٣﴾ [فاطر: ١٣] «و کسانی را که جُز خدا میخوانید مالک پوست هستۀ خرمایی نیستند».
اگر شرکگرایانِ مردم فریب، شبهه کنند که مقصود از نهی خواندن در این آیات بتان بیجان هستند (هرچند معنی در مدعوّین ایشان نیز موجود است) صراحت همین آیات تو دهنی محکم و دندان شکن به دهان ژاژخای ساحران مردم فریب میزند که خدا میفرماید: آنان بندگانی همچون شمایند یعنی از جنس بشر و مانند بشر محتاج خواب و خوراک بوده و به افتخار بندگی خدا سرافرازند و اینان جُز بندگان خدا و به اصطلاح اولیاء الله نیستند.
و در نزد اهل لغت و ادب معلوم است که ضمایر آنها عموماً متعلّق به ذَوِی العقول است و ابداً ربطی به بتهای بیجان ندارد، هر چند اطلاق آن به بتها هم موجب انحصار نیست، خدای متعال در قرآن، خواندنی چنین را عبادات دانسته است. و برای اینکه این مطلب واضحتر شود باز هم در این مسأله به همان آیات قرآن مراجعه میکنیم که از هر چه به تبعیت و اطاعت سزاوارتر است:
در قرآن کریم پس از آنکه خداوند سبحان به موجب فرمان: ﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ﴾ «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم»، دستور میدهد که او را بخوانیم، در همین آیه بلا فاصله میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِي سَيَدۡخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ ٦٠﴾ [غافر: ٦٠] «کسانی که از عبادت من (که همان خواندن و دعا است) تکبّر میورزند به زودی با حال نکبت و ذلّت به جهنّم داخل خواهند شد»؛ پس خواندن این چنین یعنی خواندن بیقید و شرط، عبادت است (ادعوني عبادتى).
و باز میفرماید: ﴿قُلۡ إِنِّي نُهِيتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَمَّا جَآءَنِيَ ٱلۡبَيِّنَٰتُ مِن رَّبِّي وَأُمِرۡتُ أَنۡ أُسۡلِمَ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٦٦﴾ [غافر: ٦٦] «(ای محمد) بگو خدا مرا نهی فرموده است از اینکه بپرستم کسانی را که غیر خدایند و شما آنان را میخوانید (یعنی عبادت میکنید) و این نهی بعد از آن است که بینات و دلایل روشنی از جانب پروردگارم برایم آمده است و مأمور شدهام که فقط تسلیم پروردگار عالمیان باشم».
در آیۀ ٥٦ سوره الأنعام میفرماید: ﴿قُلۡ إِنِّي نُهِيتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ قُل لَّآ أَتَّبِعُ أَهۡوَآءَكُمۡ قَدۡ ضَلَلۡتُ إِذٗا وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُهۡتَدِينَ٥٦﴾«(ای محمد) بگو همانا من نهی شدهام کسانی را که غیر از خدا میخوانید (یعنی عبادت میکنید) عبادت کنم، بگو از خواستههای دل شما پیروی نمیکنم که [در غیر این صورت] گمراه شدهام و از هدایت یافتگان نخواهم بود».
قرآن همواره دعوت میکند خدا را بخوانند و از غیر او هر که باشد در این مورد اعراض کنند زیرا او حی و حاضر و از همه کس به بندگانش نزدیکتر است، چنانکه میفرماید: ﴿هُوَ ٱلۡحَيُّ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱدۡعُوهُ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَۗ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٦٥﴾ [غافر: ٦٥] «خداست که همیشه زنده است (و هر که غیر خداست حتّی پیغمبر مرده است[١٣٥]) و خدایی هم جُز او نیست پس او را بخوانید در حالی که دین را برای او خالص کردهاید و ستایش خاصّ خداست که پروردگار جهانیان است».
و بر فرض محال که انبیاء و اولیاء چنانکه شما معتقدید در عالم تصرّفی داشتند و میتوانستند خوانندگان و متوسلان خود را یاری کنند باز هم شرط عقل نبود که کسی خدای حی حاضر قادر و از همه نزدیکتر به خود را واگذارد و دست به سوی اولیاء که فرضاً تصرّفی در ملک و ملکوت دارند، دراز کنند. زیرا برای اولیاء هر گونه قدرتی که تصوّر کنیم باز هم در قبال خدا چون ناچیز قطرهای است در مقابل دریای بیپایان، و منتهای نادانی است که کسی دریای بیپایان را گذاشته دست نیاز سوی قطره دراز کند! زیرا خدای متعال میفرماید: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ ١٨٦﴾ [البقرة: ١٨٦] «هنگامی که بندگان من از تو مسألۀ دعا کردن را میپرسند (به ایشان بگو) که من بسی نزدیکم و دعای دعا کننده را همینکه مرا بخواند اجابت میکنم پس باید اجابت از من طلب کنند و به من ایمان آورند شاید ارشاد شوند».
این آیات مبارکات بر آنان که قلوبشان را زنگار کفر و شرک نگرفته باشد خود چون نوری است که بر کوه طور تابیده و صخرۀ صمّا را مُندک نمود. و هر مؤمن به خدا به روشنی میفهمد که جُز از خدا نباید بدون قید و شرط حاجت خواست و غیر او را نباید خواند.
اتفاقاً بر طبق آیات خدا احادیث و آثاری که از ائمۀ هدی علیهم السلام رسیده است همین معنی را تأیید و همین مدّعی را ثابت و تصدیق مینماید که خواندن خدا بدون هیچ واسطه و شفیع و بیمیانجیگری هیچ ولی و حبیب، مطلوب ذات احدیت است چنانکه در نهج البلاغه، باب المختار من کتب مولانا أمیر المؤمنین ÷، در وصیت حضرت علی ÷ به حضرت امام حسن ÷ این فقرات مبارکه دیده میشود میفرماید: «واعْلَمْ أَنَّ الَّذِي بِيَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ والأرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِي الدُّعَاءِ وتَكَفَّلَ لَكَ بِالإجَابَةِ وأَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِيُعْطِيَكَ وتَسْتَرْحِمَهُ لِيَرْحَمَكَ وَلَمْ يَجْعَلْ بَيْنَكَ وبَيْنَهُ مَنْ يَحْجُبُكَ عَنْهُ ولَمْ يُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ يَشْفَعُ لَكَ إِلَيْهِ». «و بدان همانا آن خدایی که خزائن آسمانها و زمین به دست قدرت اوست خود او به تو اذن و دستوری در دعا داده است و اجابت آن را برای تو عهدهدار و کفیل شدهاست و تو را امر فرموده است که از خود او بخواهی تا به تو عطا کند و از حضرتش طلب رحمت کنی تا به رحم فرماید و بین تو و او حاجب و مانعی که تو را از او دور دارد قرار نداده است و تو را وادار نکرده است که شفیع و واسطهای برای خود به جانب او بیاوری» (نهج البلاغه، نامۀ ٣١).
و حضرت امام علی بن الحسین زین العابدین ÷ در دعای ابوحمزه ثمالی به خدا عرض میکند: «وَالْـحمْدُ لِـلَّهِ الَّذِي أُنَادِيهِ كُلَّمَا شِئْتُ لِحَاجَتِي وَأَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّي بِغَيْرِ شَفِيعٍ فَيَقْضِي لِي حَاجَتِي...» «حمد خدای راست که هر وقت که من خواستهام برای حاجت خود او را خواندهام و هر هنگام خواستهام برای راز خود با حضرتش خلوت کردهام بدون اینکه شفیع و واسطه در کار باشد پس حاجت مرا بر آورده است».
که به روشنی معلوم میدارد خواندن خدا هیچ گونه احتیاجی به شفیع و واسطه ندارد و این عمل خود اگر از شرک و کفر هم سالم بماند باز یک عمل فضولانه است که کسی حقّ ندارد بدون دستور شرع بدان اقدام کند!.
و حال اینکه چنانکه معلوم شد با کیفیتی که انجام میشود همان شرک و کفر است که نابخشودنیترین گناهان و مورد لعن پروردگار جهان است.
هر کسی که در حال اضطرار غیر خدا را به صورت نامقید بخواند و از او جلب نفع و رفع ضرر خود را بخواهد قرآن او را مشرک خوانده است و فرمود چنین کسی با خدا، خدای دیگر گرفته است آنجا که میفرماید: ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ٦٢﴾ «آیا چه کسی (جُز خدا) مضطرّی را هنگامی که او را بخواند اجابت میکند و از او بدی را رفع مینماید و شما را جانشینان در روی زمین مینماید، آیا با خدا معبود دیگری هست........؟!».
یعنی خواندن بیقید و شرط دیگری در حال اضطرار و برای کشف سوء یا استفاده از مواهب حیات أرضی، حالِ کسی است که معتقد است با خدا، معبود دیگری هم هست که میتواند مضطرّی را اجابت نماید و چقدر کم متذکر این معانی میشوید.
پس به دلیل این همه آیات خواندن نامقید غیر خدا و خواستن نامقید از غیر خدا کفر و شرک است و معتقد به آن مشرک و نجس!.
امّا اینکه شما آیات عظام این چنینی که برای پوشاندن کفر و شرک خود پس از طی تمام مراحل میگویید: آری، اثری در عمل اولیاء از جانب خودشان بالاستقلال نیست بلکه مانند سایر اسباب و وسایل (مثلاً بیل و کلنگ) از طرف حقّ در اجرای برنامۀ مداخله دارند!.
أوّلاً: معلوم نیست که این کلمۀ استقلال چه حرفی است و مایهاش چیست و دلیلش کجاست و از اختراعات کیست؟
ثانیاً: مگر بتپرستان که بتها را میخواندند (عبادت میکردند) به تعبیری که آیات شریفۀ سابق الذّکر حاکی است، به استقلال بتان اعتقاد داشتند؟! هرگز چنین اعتقادی نبوده است، مگر نه این قرآن است که از زبان همان بتپرستان میگوید: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾ [الزمر: ٣] «ما این بتان را عبادت نمیکنیم مگر برای آنکه ما را به خدا نزدیک کنند».
پس به عقیدۀ آنان، بتها فقط وسیلههایی بودند که خوانندگان و عبادتکنندگان خود را به خدا نزدیک کنند، و تقرّب به خدا برای آن است که حوائج آنها را برآورد و إلاّ تقرب به خدا برای بتپرستان که نه به آخرت ایمان داشتند و نه معنی عرفان و رضوان إلهی را میدانستند چه فایدهای داشت؟! هرچند اگر ایمان به آخرت و رضوان إلهی هم داشتند، باز آن را از خدا میخواستند، تازه با تمام این حرفها باز هم بتان آنها مقام ولی متصرّف در تمام کون و مکان و آمریت بر جمیع موجودات عالمِ امکان را که شما میگویید نداشتند!.
امّا بتانی که شما با خیالات و اوهام خود ساختهاید خود خدای جهان هستند!؟. هر چند کلمۀ «غیر مستقلّ» را بیاورید!.
هنگامی که قرآن بتپرستان را مورد سرزنش قرار میدهد میفرماید: ﴿وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾ [یونس: ١٨] «میگویند که اینان شفیعان ما در نزد خدا هستند».
خدای متعال که در هیچ آیهای از آیات قرآن، شفاعتی را که مردم ما به آن معتقدند ثابت نکرده است بلکه به صراحت آخرین آیاتی که دربارۀ شفاعت در مدینه، یعنی در سالهای آخر عمر شریف رسول الله ص نازل شده است به کلّی آن را نفی کرده است. چنانکه قبلاً هم اشاره شد.
در دنبال همین آیۀ ١٨ یونس بلا فاصله میفرماید: ﴿قُلۡ أَتُنَبُِّٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٨﴾ [یونس: ١٨] «بگو (ای پیامبر) آیا شما (شفیع تراشان) خدا را خبر میدهید به چیزی که در آسمانها و در زمین بدان علمی ندارد (!!) خدا پاک و والاتراست از آنچه با او شریک میپندارند».
یعنی اصلاً چنین مطلب و موضوعی در نزد خدا نیست! خدای سبحان منزّه است از اینکه کسی بتواند در مملکت او فضولی کند و خودی نشان دهد. چنین اعتقادی که شفعایی عند الله بدون قید بوده باشند به نظر خدا به نصّ قرآن شرک است و میفرماید: ﴿سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٨﴾ [یونس: ١٨] «خدا پاک و والاتر است از آنچه با او شریک میپندارند».
شما در موضوع شفاعت در بتانی که با خیالات و اوهام خود تراشیدهاید خیلی بیش از بت پرستان جاهلیت غلوّ کردهاید که ما إن شاء الله تعالی در فصل مستقلّی در این باب بحث خواهیم کرد.
معلوم نیست که این کلمۀ استقلال و غیر استقلالی که شما از خود ساختهاید کدام است و چه چیز ممیز شما از بُتپرستان است؟!.
شما از یک طرف اولیاء را مدبّر امور کائنات و متصرّف در ارضین و سماوات میدانید که حتی به اراده و اختیار خود تصرّفاتی در کون و مکان میکنند، و از طرفی دیگر آنان را آلاتی چون بیل و کلنگ معرّفی مینمایید!! مثلاً معجزهای که در صفحۀ ٣٣٩ از حضرت سید الشّهداء ÷ در انگور و موز بیرون آوردن آن حضرت از ستون مسجد، برای فرزند خود علی اکبر در غیر فصل انگور و موز، نقل کردهاید، آیا در اینجا حضرت حسین فقط آلت بوده و هیچ ارادهای از خود نداشته و چون میخواسته که حضرت علی اکبر معجزۀ امام حسین را ببیند (لابدّ برای اینکه ایمان علی اکبر کامل شود!!) یک آلت بود و فقط ارادۀ خدا را برای علی اکبر جاری نمود![١٣٦].
و همچنین معجزۀ أمیر المؤمنین ÷ برای عمّار یاسر که برای طلبکار خود پریشان بود، حضرت سنگی را از زمین برداشت و به او فرمود: این را بگیر و دین خود را ادا کن، عمار گفته است: گفتیم این سنگ است، فرمود: خدا را به نام من بخوان! برای تو طلا خواهد شد. عمّار گفت: خدا را به نام علی خواندم سنگ طلا شد!! فرمود: ای ضعیف الیقین (عماری که رسول خدا دربارۀ او فرمود سر تا پای عمّار مملوّ از ایمان است، حال ضعیف الیقین شد!!) خدا را به نام من بخوان تا نرم گردد زیرا آهن برای داود ÷ به سبب نام من نرم شد!! پس خدا را به اسم علی خواندم طلای مزبور نرم شد به مقدار حاجات از آن گرفتم فرمود باقی را به نام من بخوان سنگ شود، همان طور شد!!.
جناب آیت الله العظمی این معجزه را در ص ٣٤٠ کتاب خود از «مدينة الـمعاجز» آورده است[١٣٧].
آیا در این معجزه، علی ÷ هیچ ارادهای از خود نداشت؟ و فقط برای اینکه عمّار ضعیف الیقین!! یقینش قوی شود! بدون اراده همچون آلتی، خواست خدا را اجرا نمود؟!.
و معجزۀ طشت پر از غساله امام سجّاد ÷ که برای دوست بلخی خود مملوّ از عقیق سرخ و دُرّ سفید و زمرّد سبز فرمود و به او داد[١٣٨].
و همچنین معجزۀ آن دو قرص نان که موجب غنی شدن مرد مجهولی شد که از محبان آن حضرت بود، و دهها از این قبیل معجزات که برخی از آنها را برای اثبات ولایت و تصرّف أولیاء در ملکوت إلهی در این کتاب آوردهای که ائمّه علیهم السلام دوستان خود را غنی میکردهاند.
مانند معجزۀ منقول در ص ٣٤٥ که حضرت جواد دست بر درخت زیتون گذارد برگهای آن درخت مبدّل به قطعات نقره گردیده (لابدّ اگر در زمان ما بود تبدیل به اسکناس هزار تومانی میشد!) و ابراهیم بن سعید مقدار زیادی از آن پولها را برداشت و در بازار مصرف کرد (و لابدّ حضرت امام محمد تقی ÷ با این گونه بخششها ملقّب به جواد الأئمّه شده است! زیرا با این کیفیت جواد الأئمّه شدن خیلی مهم نیست!!)[١٣٩].
و معجزاتی که ائمّه پارهای از دشمنان خود را زن یا سگ کردهاند! مانند همان معجزۀ منقول در صفحۀ مزبور که حضرت صادق ÷ عربی بادیه نشین را که معجزۀ ایجاد رطب تازه در درخت خشکی از حضرت دید و گفت: تاکنون چنین جادوی بزرگی را ندیدهام، این حرف آن اعرابی بدبخت چنان این ولی متصرّف در کون و مکان را! عصبانی کرد که گفت: اگر اراده کنم میتوانی از خدا بخواهم تو را سگی قرار دهد که به منزل روی و تبصبص و اعرابی ناگاه مبدّل به سگ شد!!![١٤٠].
خوب! با اینکه ما هرگز عوام یعنی همان مردمان عادی را که خودتان اقرار کردهاید که گرفتار شرک شدهاند، مقصرّ نمیدانیم، بلکه علّت و سبب آن شرک، خود شما و همین نوشتههای شماست که نتیجهای جُز این نداشته و ندارد. لکن همین عقیده و نظریۀ شما هم دوپهلو و نامعلوم و نامربوط است!.
شما میگویید: ائمّه علیهم السلام در امور رزق و حیات و إماته و امثال آن اسباب هستند همچنان که دکان و مزارع و میز و بیل و کلنگ اسباب هستند یا همچون غدا که وسیلۀ سیری و دوا که وسیلۀ درمان است:
أولاً: ما در همین تشبیه نامناسب شما حرف داریم، زیرا در این وسایل و اسباب با میلیونها سال تجربه و عمل ثابت شده است که از دکان و مزارع و بیل و کلنگ کارهای مربوط به آنها بر میآید و نه همه کار، به همین سبب هیچ عاقلی تا حال از کلنگ میوه! و از بیل گیوه! نخواسته است! زیرا اینها برای کاری محدود و مربوط به خود آفریده و ساخته شدهاند؟ امّا فردی از بشر هر چقدر هم فوق العاده باشد هرگز مُنشیء البریات و محیی الأموات و رافع البلیات نبوده و در تاریخ بشر هیچ عاقلی کسی جُز خدا را مدبّر کائنات و متصرّف در ارضین و سماوات، ندانسته است و هیچ فرد با شعوری برای این امور به سراغ انسانی مانند خود نرفته است مگر آنکه با تبلیغات امثال شما گمراه شده باشد!!.
ثانیاً: هیچ کس از غذایی که خورد و سیر شد، سپاسگزاری نمیکند و نسبت به او تمجید و تملّق نمیپردازد و از دوایی که دردش از آن درمان شده حد و ثناء نمیکند. چون وسیلهای است محدود و مقید که خدا برای بدل ما یتحلّل و سیری قرار داده است و دوا را نیز برای درمان او مهیا فرموده است. پس اگر حمد و ثنا و ستایش باید به درگاه آفرینندۀ آن شاید، نه به دوا و غذا!.
امّا شما اولیاء را تا حدّ خدایی و بالاتر، سپاس میگویید و بر زنده و مردۀ آنها ستایش میبرید! و گور آنها را بیشتر از مساجد احترام کرده و مورد توجّه و اکرام قرار میدهید به طوری که صد یک این کرنشها و عبادتها و سپاسها و ستایشها را نسبت به خدا انجام نمیدهید.
ثالثا: هیچ کس از بیل و کلنگ و شمشیر و تفنگ انتظار پاداش دوستی و کیفر دشمنی ندارد، آنها آلاتی هستند که دوست و دشمن نمیشناسند و با کسی حبّ و بغض ندارد، امّا اولیاء متصرّف در کون و مکان شما، طبق معرّفی شما حبّ و بغض و تعصبّ را تا آخرین حدّ دارند! اینان دوستان خود را با اندک دوستی و محبّت و کمترین ارادت و خدمت، ممکن است به عالیترین درجات جنّت برسانند! و دشمنان خود را در نهایت ذلّت به أسفل درکات جهنّم بفرستند!! و حتی اعمال و عبادات مردم هر چند از روی اخلاص باشد اگر از محبّت خاصّ آنها خالی باشد به هیچ حساب میکنند و در روز قیامت که همۀ اختیارات میزان و کتاب به دست آنهاست دوستان خود را چنان و دشمنان خود را چنین میکنند! و چنانکه قبلاً هم گفتیم همین معنی و منظور است که شما را با این طمع، به کفر و ضلالت کشانیده است!.
شما خود در ٤٨٠ کتاب «أمراء هستی» تحت عنوان «حساب قیامت و نظارت امام» نوشتهاید: مفسران معصوم در آیۀ آخر سورۀ غاشیه: ﴿إِنَّ إِلَيۡنَآ إِيَابَهُمۡ ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا حِسَابَهُم ٢٦﴾ [الغاشیة: ٢٥، ٢٦][١٤١]. «فرمودهاند: بازگشت مردم و حساب آنان به سوی ما است». از جمله در تفسیر صافی از حضرت کاظم علیهم السلام نقل میکند فرمود: (إن إياب الـخلق إلينا وحسابهم علينا). یعنی: بازگشت این مردم به جانب ما و حسابشان برماست، پس آن گناهانی را که از نظر حقّ الله مرتکب شدهاند از خدا میخواهیم که آن را به ما واگذار فرمایند و خدا خواستۀ ما را اجابت میکند و هر گناهی را که از نظر حقّ الناس ارتکاب کردهاند از مردم خواهش میکنیم که به ما بخشند ومردم نیز میپذیرند و خدا به آنان عوض خواهد داد و همچنین در زیارت جامعۀ کبیره وارد شده: «وَإِيَابُ الـخلْقِ إِلَيْكُمْ وَحِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ!!!» یعنی رجوع مخلوقات به سوی شما ائمّه است و حساب آنها نیز به عهدهی شماست.
در صفحۀ ٤٩٠ نوشتهاید: «از حضرت سجّاد ÷ که خلاصۀ ترجمۀ آن این است که ما روز قیامت سرپرست حوض کوثریم و به دوستان خود از آن میچشانیم و جُز به سبب توسّل به ما راهی به سوی آن نیست، و هر کس ما را مسرور کند در آن روز مسروش میکنیم و هر کس ما را بیازارد و حقّ ما را غصب کند نطفهاش ناپاک بوده در آخرت به سزای خود خواهد رسید!!».
و در صفحۀ ١٧٩ از برخی اخبار چنان نتیجه گرفتهاید که: «مردمِ محشر دامان شیعیان را میگیرند و شیعیان دامان ائمّۀ خود را گرفته همه به بهشت میروند و هر دسته با توسّل به دستۀ دیگر به مثوبات آن جهان نائل میگردند چنانکه در این جهان نیز رسیدن به حاجات و نجات از بلیات، یکتا وسیلهاش تمّسک به ذیل عنایت آن خاندان است!».
ما میدانیم انگیزۀ نویسندگان و تمام غالیان همین غرورهای شیطانی است و به یقین دشمنان اسلام هم برای سستی و تضعیف مسلمین، خود مستقیماً و یا به وسیلۀ ایادی خود اینگونه مطالب غرورانگیز فتنه خیز را در بین مسلمانان مخصوصاً شیعیان نشرداده و میدهند، زیرا چه کاری از این بهتر که در مقابل آن همه تهدیدات و انذارات خداوند که: ﴿تَقۡشَعِرُّ مِنۡهُ جُلُودُ ٱلَّذِينَ يَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ﴾[١٤٢] [الزمر: ٢٣]، یک چنین فضای بی بام ودری از شفاعت در مقابل تمام مردم باز شود که آنچه حقّ الله است، خدا به ائمّه ببخشد و آنچه حقّ النّاس است مردم به ائمّه ببخشند آنگاه شیعیانی که مسلّماً به وسیلۀ این انگیزهها، گناهانشان از همۀ مردم بیشتر است خود به سبب گرفتن دامان سر سلسلۀ ناجیان یا منجیان شوند و مردم هم دامان آنها را گرفته سر انجام همگی به بهشت روند!! با این امتیاز که شیعیان آقا و نجات بخش دیگراناند!! و ما إن شاء الله تعالی در بحث شفاعت به سستی و مجعولیت این روایات میرسیم و واهی بودن این تصوّرات را ثابت میکنیم.
در اینجا فقط میگوییم این اسباب و وسایل را که شما قبلاً تشبیه به دکان و مزارع و بیل و کلنگ بی اراده و شعور کردید و خواستید نتیجه بگیرید که ائمّه اطهار در مملکت إلهی خدای قهّار، جز آلتی همچون آلات و ادوات نامبرده نیستند، چرند گفتی و هذیان بافتی!.
آنان به عقیدۀ شما مالکان ملکوت إلهی و هر چه بخواهند با دوستان و دشمنان خود میکنند، چون کلید بهشت و جهنم به دست آنهاست!.
امّا به قول شما از طرفی دارای عواطف تند وتعصبات شدید بشری هستند، (البته آنگونه که شما معرّفی میکنید) کسی که اندک خدمتی و اظهار محبتی به ایشان کرد، او را وارد بهشت کرده و آن که مختصر آزار و اهانتی به ایشان روا داشته داخل جهنم میکنند!.
همین انگیزه و طمع است که مردم بدبخت این مملکت از همۀ اوامر و نواهی شریعت که بعثت تمام پیغمبران و نزول جمیع کتب آسمانی و قرآن برای آن است، صرف نظر کرده و پشت سر انداخته و در رعایت مقرّرات دینی و دنیایی حتی از یک کشور نیمه وحشی هم بدتر هستند!!! امّا برای به دست آوردن رضایت امامان به خیال خودشان در سال چندین روز به جهت وفات آنان تعطیل میکنند و یا به جهت تولّدشان جشن میگیرند در صورتی که کوچکترین دلیلی از شرع و عقل برای آن ندارند، برای عزاداریهایشان میلیونها تومان زنجیر و قمه و قدّاره و توق و علم میخرند و صحنههای دهشت انگیز و حیرت آوری از دستههای سنیهزن و زنجیرزن وجود میآورند! برای مرقد آنان میلیاردها صرف تعمیر و تزیین گنبد و بارگاه و خدّام و ضریح و اثمال آن مینمایند[١٤٣] و......... و......... و...........
برای چه؟! برای اینکه شما به این مردم چنین فهمانیدهاید که آنان صاحب اختیار دنیا و آخرتاند! باید آنها را با این وسایل راضی کرد! و إلا فلا!! به خدا قسم، اگر تبلیغات و تطمیعات نبود، هرگز هیچ عاقلی این اعمال سفیهانه را انجام نمیداد، و وقت و مال و عمر و فکر خود را برای چنین اموری که از طرف خدا و پیغمبر کوچکترین قول و فعلی در این باره صادر نشده است، ضایع نمیکرد.
خود شما قبول دارید که پروردگار عالم بیش از یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر برای هدایت بشر مبعوث فرموده است (هر چند قائلاید که آن بزرگواران نیز تحت ولایت امامان شیعه بوده و ریزهخوار احسان ایشان هستند!) این همه انبیای بزرگوار که پروردگار متعال در قرآن کریم ایشان را مدح و تمجید فرموده از قبر و مزار ایشان طبق روایت «عبد الله بن ابی فروه» و سایر اخبار، جز سه قبر معلوم و معروف نیست: که یکی از آن سه، قبر حضرت اسماعیل ÷ است که در زیر ناودان خانۀ کعبه و فاقد قبّه و بارگاه و ضریح و خادم است و دیگری قبر حضرت هود ÷ که محفوف به رمل و در دامنۀ کوهی از جبال یمن است و سوّمی قبر رسول خدا ص است که در مدینۀ منوّره است[١٤٤].
فقط این سه قبر، مرقد حقیقی انبیاء است و بقیه موهوم و نامعلوم است! امّا شما نگاهی به کشور شیعه نشین کرده و قبور و زیارتگاههای آنان را ببینید که سر به صدها هزار میزند با آن همه نهی صریحی که در شریعت اسلام از طریق عامّه و خاصّه در تعمیر و تجصیص و ساختن بنا و ضریح بر قبور، شده است! در هر سال چه مقدار از اموال صرف این امور منهیه میشود؟ خدا میداند و بس. و ما إن شاء الله تعالی در بحث مقابر و زیارت، مختصری از آن را برای خوانندگان میآوریم[١٤٥].
چرا؟! برای اینکه شما با این گونه تبلیغات مردم را معتقد کردهاید که صاحبان این قبور مدبّر امور کائنات هستند و متصرّف در ارض و سماوات؟ و بر آورندۀ حاجات و دافع بلیات و مُنزِلِ برکات و رافعِ درجات در دنیا و آخرت هستند!! و البتّه هر حیوانی تا چه رسد به انسان طالب خیرِ خود و دافع شرّ از خود است، بالطّبع آن را خواهان و از این گریزان است. این است که صرف یک درهم برای صد دینار و دادن یک مشت برای به دست آوردن چند خروار را از جان و دل راغب و خریدار است!
با امامانی که به قول شما دارای عواطف تند بشری هستند و برای محبّان خود و نجات ایشان حاضر شدهاند فداکاریها کرده تا جایی خود را قربانی کنند، و نسبت به دشمنان خود چنان به خشم آیند که تا عربِ بیابانی کوچکترین شک کرد امام او را تبدیل به سگ میکند و......... و....... با چنین کسانی به سادگی میتوان کنار آمد و دل او را راضی کرد. تا آن خدای منزّه از احساسات بشری و بی تعصّب! که بدون هیچ ملاحظهای در کمین ظالمان و ستمگران است که ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤﴾ [الفجر:١٤] «همانا پروردگارت در کمین است». و دشمن ناسپاسان که میفرماید: ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡكَٰفِرِينَ ٩٨﴾ [البقرة: ٩٨] «همانا خداوند دشمن کافران است». و محاسبۀ او با مثقال و نقیر و خردل و قطمیر است که ﴿وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ ٤٧﴾ [الأنبياء: ٤٧] «اگر کردارشان هموزن دانۀ خردلی باشد، آن را میآوریم و کافی است که ما حسابگر باشیم». و قرآن کریم وصیت لقمان حکیم را بدین بیان میآورد که: ﴿يَٰبُنَيَّ إِنَّهَآ إِن تَكُ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٖ فَتَكُن فِي صَخۡرَةٍ أَوۡ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ أَوۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَأۡتِ بِهَا ٱللَّهُۚ …﴾ [لقمان: ١٦] «ای پسرکم اگر کردار انسان هموزن دانۀ خردلی باشد که در صخرهای یا در آسمانها یا در زمین باشد خداوند آن را [در روز رستاخیز] بیاورد»، و نیز میفرماید: ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾ [الزلزلة: ٧- ٨] «هر که به وزن ذرّهای کردارِ نیکو به جای آرد [پاداش] آن را ببیند و هر که به وزن ذرّهای کردارِ بد به جای آرد [نتیجۀ] آن را ببیند».
با چنین خدایی چگونه میتوان در محاسبه روبرو شد که از احساسات بشری مبرّی است و تعصّبی ندارد و به اصطلاح، مو را از ماست میکشد؟!.
لذا به امامی پناه میبرند که آنچه ایشان از حقّ الله را امتناع کردهاند از خدا خواهش کنند که آن حقوق را به ایشان واگذار کند و خدا هم واگذار میکند!! و آنچه را از حقّ النّاس از بین بردهاند امامان از مردم میخواهند که آن حقوق را به ایشان واگذار کنند، لابدّ مردم هم روی امامان را به زمین نمیزنند و میگذرند! این هم حساب مشکل روز قیامت؟!! بعد از آن کلید بهشت و جهنّم در دست امامان یعنی پسر خالهی شیعیان است! که این عزیزان بیجهت را به بهشت و دشمنانشان را به جهنم میبرند! چه سودی از این بهتر و چه معاملهای از این پُرسودتر!!؟ پس چرا نکنند؟
این است آن انگیزهای که به قول خودتان اینان را تا حدّ شرک کشانده است و علّت واقعی و انگیزۀ حقیقی آن هم خود شما و این احادیث عجیب و غریب غالیان یا دشمنان دین اسلام است. پس چنانکه گفتیم تشبیه شما به اینکه ائمّه آلت بی ارادۀ خدایند! غلط و خلاف حقیقت یعنی همان غلوّ و گزاف است. و إلاّ اگر حساب آلت و اسباب بوده باشد از آلات و اسباب فیوضات إلهی هیچ آلتی بلکه آیتی ظاهرتر و روشنتر از خورشید نیست، و به قول خود شما در صفحۀ ٥٨ «ماه و خورشید در تربیت موجودات زمین از جماد و نبات و حیوان تأثیر و دخالت تامّه دارد و بدون تردید وسیلۀ حیات جسمانی و مادّی کرات مورد تابش خود هستند ولی استقلال در تربیت ندارند بلکه از جانب خدا تربیت میکنند».
و من اضافه میکنم که اینگونه فیض بخشی و تربیت را اکثر افراد بشر بلکه همۀ آنها میدانند. امّا آیا تا به حال شنیده شده که مسلمانی نسبت به خورشید اظهار ارادتی کند یا ابراز محبّتی؟ و از آن ثنا و تمجیدی نماید یا تملّق و تحمیدی!؟ چرا؟ برای اینکه میداند خورشید دارای عاطفه و تعصّب نیست و ارادهای از خود ندارد و از مدح و قدح کسی آگاهی ندارد. آنچه خدا به او داده است میدهد، و به امری که مأمور است میپردازد، نه از اقبال کسی خوشحال و نه از اعراض کسی خشمگین میشود! لذا هیچ مسلمانی او را محبوب نمیگیرد و برای لطف و غضبش خوشحال و اندوهگین نمیشود. او آلت فیض إلهی است، اگر شکری و ثنائی باشد، باید به پروردگار او که فیاض علی الاطلاق است، کرد نه به شخص او! آیا امامان آلات فیض نیز چنیناند؟[١٤٦].
از نظر عقل و دین هرگز پروردگار عالم برای نظم جهان و تدبیر امور موجودات احتیاج به کسی اعمّ از نبی و ولی و وصی و وزیر و دبیر و وکیل و مشیر ندارد! و هیچ کس را در حریم ملکوت او راه نیست و از اسرار خلقت و علوم غیب او آگاهی ندارد مگر آنچه به وسیلۀ وحی بر رسولش بر حسب مصلحت و حکمت ابلاغ فرماید، و این قبیل افکار، اندیشههای کودکانه و تصورات عامیانه است در محیطی تنگ و تاریک و قلبی خالی از علم و اندیشه!.
از نظر عقل نیز تمام آنها جعلیات است که به عنوان معجزه و کرامت و تصرّف ائمه در امر حیات و ممات و رزق و حاجات بشر و حیوانات آوردهای! و از صفحۀ ٣٨٥ تا ٣٩٤ و از صفحۀ ٤٣٩ تا ٤٤٩ کتابت پر کردهای! تمام آنها موهومات و ساختهای غُلات است! زیرا معجزهای را که شخص بینام و نشانی چون «عمارة بن زيد» و یا بدنامی چون «علي بن أبي حمزة بطائني» و یا غالی کذّابی چون «محمّد بن سنان» و کذّابی چون «يونس بن ظبيان» روایت کنند، از داستان مجهولانی چون آن اعرابی و قصۀ آن مرد بلخی!! از این جلعیات و موهومات و خرافات هیچ عاقلی برای اثبات تصرّف ائمّه در تدبیر امور کائنات استدلال نمیکند، این قبیل معجزات برای گویندهای چون آن راوی، و برای شنوندهای چون عمّهاش خوب است!! اینها نه تنها حجّت نیست بلکه منتهای رسوایی و خفت برای گوینده و شنوندهی آن است! صدها خروار از این احادیث در مقابل یک آیهی قرآن کریم که مخالف آن است چون صدها هزار پَرِ کاه در مقابل سیلی سهمگین و خروشان است. البتّه در نظر کسی که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد. زیرا هیچ عاقلی نمیتواند از حقایق قرآن با آن صراحت بیان، چشم بپوشد و عقل و وجدان خود را کنار بگذارد برای چرندی که فلان غالی بافته یا فلان دروغگو ساخته است!! و با مجعولات خود اولیای خدا را که تاریخ حیات سراسر افتخارشان پر از عبادت و تقوی و مملوّ از خوف خدا و حساب روز جزاء بوده است و خود بهترین معلّم خداپرستی و داعیان إلی الله بودهاند به صورتی درآورده که جُز تعریف و تمجید خود کاری و جُز خودپسندی و خودخواهی هدفی نداشتهاند؟! تو گویی تمام این دستگاه کائنات و آفرینش موجودات برای سپاس و ستایش و عبودیت و کرنش آنان به وجود آمده است لا غیر!؟ تَعَالَى اللهُ عَمَّا يَقُولُ الجاهلون عُلُوًّا كَبِيرًا.
گفتیم آن معجزاتی که از ائمّه علیهم السلام شما در کتاب خود آورده و آنها را دلیل بر تصرّف آنان در کل ممکنات و موجودات گرفته و دلیل نقلی و شرعی دانستهای، و در صفحۀ ٦٠ گفتهای: «مطالعه در معجزات چهارده معصوم هرگاه به طور مجموع مورد دقّت قرار گیرد اکثراً مشحون از خلق و ایجاد و تغییر و تبدیل ماهیات و خبر دادن از غیب و سایر کارهای خدایی و اعمال ولایتی است!».
اگر اینگونه معجزاتِ ادّعایی دلیل بر تصرّف کسانی در امور عالم و نظم جهان و تدبیر عالم امکان است، هر طائفهای از ملل و مذاهب و ادیان جهان از این قبیل جعلیات و موهومات برای خود و اولیای خود دارند. زیرا معجزهای که گوینده و سازندۀ آن یک نفر ـ هر چند عادل ـ باشد، مورد قبول و اطمینان هیچ نخواهد بود؛ تا چه رسد که راویان آن کذّابان و غالیانی چون محمّد بن سنان و یونس بن ظبیان و عماره بن زید بینام و نشان و علی بن أبی حمزه ملعون به لسانِ همان امامان باشد!.
[١٢١]- «ای حارث همدانی هر که بمیرد چه مؤمن باشد، چه منافق مرا (به هنگام قبض روح) رو در رو میبیند!». مجلسی، بحار الأنوار، ج ٦، ص ١٨٠، به نقل از كتاب المجالس شيخ مفيد.
[١٢٢]- مجلسی، بحار الأنوار، ج ٤٧/ص ٣١٧، به نقل از كتاب إكمال الدين شيخ صدوق. (دکتر سعد رستم)
[١٢٣]- «گفتار علی ÷ به حارث شگفت انگیز است / و چه بسیار سخنان شگفتانگیزی آن حضرت دارد». مجلسی، بحار الأنوار، ج ٦، ص ١٧٩، به نقل از كتاب المجالس شيخ مفيد.
[١٢٤]- ر.ک. زیارت و زیارتنامه، ص٥٦ به بعد.
[١٢٥]- اوائل المقالات، شيخ مفيد، چاپ تبریز، باب «الْقَوْل في رؤية الْـمُحْتَضَرین رَسُول الله وأمیر الـمؤمنینَ عِنْدَ الوَفاة»، ص ٤٧.
[١٢٦]- بحار الأنوار، ج ٥٤/ص ٢٣٤. و در مصادر اهل سنت؛ صحیح بخاری، حديث (٣٠١٩) با لفظ: «كَانَ اللهُ وَلَمْ يَكُنْ شَيءٌ غَيْرُهُ، وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى المَاءِ، وَكَتَبَ فِي الذِّكْرِ كُلَّ شَيءٍ، وَخَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ». و در صحیح ابن حبان (ج١٤/ص١١) با لفظ: «كان اللهُ ولم يكن شيءٌ قبله، وكان عرشه على الماء». (مُصحح)
[١٢٧]- اصول کافی، باب ٢٤، حدیث ٤. اگر این حدیث را قبول ندارید، لا جرم باید نظایر آن نیز نپذیرید و به آنها استناد نکنید. (برقعی)
[١٢٨]- در أمالي الصدوق، ص ٢١٢-٢١٣ و غیره روایت شده است: «علی بن یقطین گوید: هارون در ادامه تلاشهایش برای تضعیف موقعیت اجتماعی حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر و تحقیر وی در دید مردم، مردی را به همکاری دعوت نمود که از تردستی و جادوگری نیز بهرهای داشت و قرار شد او در مجلسی حضرت را خجلت زده سازد روز موعود فرا رسید و آن حضرت را احضار کردند، مجلسی معظم بود و با شکوه. هنگام پذیرائی همه بر سر سفره قرار گرفتند. آن مرد در مقداری از نانها نیرنگی خاصی بکار برده بود، آن نانها را مقابل حضرت گذاشتند. همین که خادم ابوالحسن [موسی بن جعفر] ÷ خواست نانی را بردارد آن نان مقداری عقب تر پرید و هر نان نزدیکِ دست را که میخواست بردارد همین صحنه تکرار میشد و هر بار شلیک خنده هارون فضا را پر میکرد و همه نگاهها متوجه حضرت و هارون و آن مرد مکّار شده بود و مجلس عجیبی بود. لحظهای بعد امام سربلند کردند و به تصویر شیری که روی پرده ای نقش بسته بود نگاه نمودند و محکم و رسا فرمودند: يا أسد الله! خذ عدو الله! (ای شیر خدا، بگیر دشمن خدا را.) فوراً شیر عظیمی از پرده بیرون جست و آن مرد مکّار را درید. هارون و ندیمان از ترس بی هوش شدند و مجلس بهم ریخت. وقتی هارون به هوش آمد و حالت عادی خود را باز یافت از آن حضرت درخواست نمود که: به حق من بر تو از تصویر شیر بخواه آن مرد را بازگرداند. حضرت فرمود: اگر عصای موسی که سحر ساحران را بلعید بود باز میگرداند او هم بازگردانده میشد....». (مُصحح)
[١٢٩]- البتّه واضح است که اعتقاد به روحانی بودن معراجِ حضرت ختمی مرتبت در معرض اشکالات فوق نیست.
[١٣٠]-اصول کافی، باب ١٧٩، حدیث٧.
[١٣١]- «ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند».
[١٣٢]- اسم كامل كتاب: «مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر ودلائل الحُجَج على البَشَر» تأليف سيد هاشم بن سليمان الكتكتاني البَحراني (وفات ١١٠٧هـ)، چاپ سال ١٤١٣هـ در قم، در ٨ مجلد!! ايشان مؤلف تفسير: «البرهان في تفسير القرآن» نیز میباشد. (دكتر سعد رستم)
[١٣٣]- اسم كامل كتاب: «إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات» تأليف شيخ محدِّث محمد بن الحسن الحُرّالعامِلي (وفات ١١٠٤هـ)، در آن بیش از بیست هزار حدیث موجود میباشد. (دكتر سعد رستم)
[١٣٤]- اشاره به دعای است که سید طاوس در کتاب «جمال الأسبوع» آن را اختراع نموده است، و از جمله عبارات آن: «يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِي يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِي يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ احْفَظَانِي فَإِنَّكُمَا حَافِظَانِي...». نگا: وسائل الشيعة، ج٨/ص ١٨٥. (دکتر سعد رستم)
[١٣٥]- خدای متعال به پیامبرش فرموده: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠﴾ [الزمر:٣٠]. «همانا تو میمیری و آنان نیز خواهند مرد».
[١٣٦]- معجزۀ بیرون آوردن انگور و موز از ستون مسجد را در «مدینة المعاجز» از کتاب (الإمامة) محمّد بن جریر طبری امامی آورده است که آن را «ابو محمّد عبد الله بن محمّد البلوی» از «عمارة بن زید» نقل کرده است. رجال نجاشی عبد الله بن محمّد البلوی را چنین معرّفی میکند: «البلوی رجل ضعیف مطعون علیه» و ابن الغضائری دربارۀ او فرموده است: «عبد الله بن محمّد البلوي أبو محمّد الـمصری کذّاب وضّاع للحدیث لا یلتفت إلى حدیثه ولا یعبأ به» یعنی عبد الله بن محمّد البلوی بسیار دروغگو و بسیار حدیث ساز بوده است که به حدیث او اعتناء نشده و به او اهمّیتی داده نمی شود. و علامۀ حلّی نیز او را در «خلاصه» قدح فرموده است وابن داود نیز او را جزو مجروحین و مقدوحین شمرده است. از او سؤال شد که این «عمارة بن زید» که تو از او روایت میکند کیست؟ در جواب گفت: «رجلٌ نزلَ من السماء فحدَّثنی ثم عَرَجَ!!» او مردی است که از آسمان نازل شده و مرا حدیث گفت آنگاه عروج نمود!. و امّا «عمارة بن زید»که این معجزهها را روایت کرده است بنابر اتَفاق تمام ائمّۀ علم رجال اسمی بیمُسَمّى است! و چنین کسی اصلاً در عالم وجود نداشته است!. ابن الغضائری در بارۀ او فرموده است: «إنه اسمٌ لیس تحته أحدٌ، وکلُّ ما یرویه کذبٌ والکذبُ بینٌ في وَجْهِ حَدِیثِهِ» هرچه از او روایت شود دروغ محض است و دروغ از سر و روی حدیثش روشن و آشکار است!. آری اینان اند که این همه معجزات از ائمّه † روایت کرده و این همه سند و مدرک در متصرّف بودن اولیای خدا در اختیار این آیات عظام (!!) گذاشتهاند!.
[١٣٧]-«مدینة المعاجز» آن را از کتاب پر از شرک و خرافات شیخ رجب بُرسی غالی آورده است!.
[١٣٨]- معجزۀ طشت پر از غساله که در و یاقوت شده است سید هاشم بحرانی در «مدینة المعاجز» ص ٣٠٢ به نقل شفاهی از شیخ فخر الدین نجفی آورده است که او گفته است روایت شده که مردی مؤمن از اکابر بلخ چنین و چنان گفته است! یعنی این یکی از نقلهای شیرین خوابی و خیالی بوده است که هیچ مسؤولی ندارد!!.
[١٣٩]- معجزۀ برگهای زیتون را پول نقره کردن از طرف حضرت جواد الأئمّه ÷، در کتاب «مدینة المعاجز» ص ٥٢٤ از کتاب «دلائل الإمامة» طبری امامی از همان «عبد الله بن محمّد البلوی»که ما ترجمۀ حال او را در ذیل معجزۀ انگور و موز علی اکبر از ستون مسجد نقل کردیم، روایت شده است!! آن راوی خوش نام آن را از همان «عمارة بن زید» بینام و نشان که از آسمان میآمده و برای عبدالله بن محمّد البلوی حدیث میگفته و عروج میکرده!! نقل کرده است! بیله دیگ بیله چغندر!!.
[١٤٠]- معجزۀ اخراج رطب از نخل خشک و سگ شدن عرب بیابانی را «مدینة المعاجز» در ص ٣٨٣ از ثاقب المناقب از علی بن ابی حمزۀ بطائنی نقل کرده است. «علی بن ابی حمزة بطائنی» طبق تصریح علمای رجال واقفی مذهب بوده است که حتىّ علی بن فضّال که به گفتۀ ابن ادریس معلون و کذّاب است، در بارۀ او گفته است: علی بن ابی حمزه کذّاب و ملعون است (وویلٌ لمن کفَّره نمرود!). ابن الغضائری (ره) در بارۀ او فرموده است: (علي بن حمزة ـ لعنه الله ـ أصل الوقف وأشدّ الخلق عداوةً للمولى «یعني الرضا ÷» بعد أبي إبراهیم»). علی بن ابی حمزه ـ که خدایش لعنت کند ـ از مهمترین کسان در مذهب واقفیه است بعد از حضرت کاظم ÷، عداوت شدیدی با حضرت رضا ÷ داشت. و کشی گفته است که حضرت کاظم ÷ به او فرمود: «إِنَّمَا أَنْتَ وَأَصْحَابُك یا عَلِي أَشْبَاهُ الحَمِیر» خودت و رفقایت مانند یک مشت خر هستید! و یونس بن عبد الرّحمن گفته است که حضرت رضا درباره او فرمود: «قد دخل النارَ». او به دوزخ رفته است، وی از کذّابین مشهور است چون محمّد بن سنان و یونس بن ظبیان!.
[١٤١]- «همانا بازگشت ایشان به سوی ماست آنگاه محاسبه [اعمالشان] برماست». توجّه داشته باشیم که سورۀ «الغاشیة» مکی است.
[١٤٢]- «پوست کسانیکه از پروردگار شان بیم دارند، به لرزه میافتد».
[١٤٣]- ر.ک. مقدّمۀ حقایق عریان در اقتصاد قرآن (زکات)، بند هشتم.
[١٤٤]- نگا: ابن سعد، «الطبقات الکبری»، ج۱، ص۵۲. اشکال این سخن، در گویندۀ آن، اسحاق بن عبدالله بن ابیفروه (وفات ۱۴۴هـ) است، که ایشان را بسیاری از علمای حدیث مانند زهری، ابن سعد و امام احمد ـرحمهم الله ـ ضعیف دانستهاند. ابن سعد میگوید: «بسیار حدیث روایت کرده و احادیث منکر روایت میکرد و حدیث او را حجت قرار نمیدهند». امام احمد بن حنبل میگوید: «جایز نمیدانم از او روایت شود». حافظ ابن حجر در تقریب التهذیب میگوید: «متروک است». از سویی دیگر چنین امری ـ اینکه اسماعیل ÷ در حِجر دفن شده و پیامبران دیگر در فلان مکان دفن شدهاند ـ نیاز به حدیث صحیحی از پیامبر اکرم ص دارد زیرا فقط ایشان است که از روی هوای نفس سخن نگفته و آنچه میگوید وحی الهی است، و چگونه میتوانیم سخن شخصی را که از وحی سخن نمیگوید، در همچون موردی بپذیریم زیرا دانستن این امر برای هر کسی ممکن و میسر نیست؛ زیرا میان وی و میان اسماعیل و هود أ نسلها و بلکه هزاران سال فاصله وجود دارد. بنابراین، نمیتوان با قاطعیت مکان قبر یا محل دفن پیامبری را تعیین کرد بدون اینکه در این زمینه نص صحیحی از پیامبر ص وجود داشته باشد؟!! شیخ آلبانی / میگوید: «در هیچ حدیث مرفوعی ثابت نشده که اسماعیل ÷ یا دیگر پیامبران گرامی در مسجد الحرام دفن شده باشند، و در اینباره در کتابی از کتابهای معتبر حدیثی مانند کتب ششگانه و مسند احمد و معجمهای سهگانهی طبرانی و دیگر تألیفات مشهور چیزی وارد نشده است و این از بزرگترین نشانههای ضعیف بودن و بلکه جعلی بودن حدیث نزد برخی از پژوهشگران میباشد؛ و در نهایت، تنها روایاتی معضل با اسانید سست و موقوف وجود دارد که أزرقی در اخبار مکه (ص ۳۹ و ۲۱۹ و ۲۲۰) روایت کرده است که به آن توجهی نمیشود ...». [الألبانی، تحذیر الساجد من اتخاذ القبور مساجد، ص۶۹]. شیخ الإسلام ابن تیمیه / در «مجموع الفتاوی» گفته است: «قبری که همه بر آن اتفاق نظر دارند قبر پیامبرمان محمد ص است، و در مورد مکان قبر ابراهیم خلیل ÷ اختلاف وجود دارد ولی قول صحیح که جمهور علما بر آن هستند چنین است که همانجا قبر او است، اما دربارۀ یونس، الیاس، شعیب و زکریا، شناختی وجود ندارد». و همچنین در جایی دیگر میگوید: «در زمین هیچ قبری نیست که مردم اتفاق نظر داشته باشند که قبر پیامبر است جز قبر او (رسول الله محمد ص). ابن الجزری / میگوید: «درست نیست که مکان قبر پیامبری را غیر از قبر پیامبرمان ص تعیین کرد، البته قبر ابراهیم خلیل ÷ در آن آبادی است نه اینکه به آن بقعه خاص اختصاص داشته باشد». (مُصحح)
[١٤٥]- ر.ک. «زیارت و زیارتنامه».
[١٤٦]- چنانکه در «درسی از ولایت» نیز گفتهام قیاس رسول و امام با خورشید قیاس مع الفارق است که همگان آن را باطل میدانند. خورشید در عالم تکوین مانند آلات و اسباب است و آلت و سبب چون اراده و اختیاری ندارد، فعل او منسوب به مُسبب الاسباب است که خدا باشد، مانند ارّه و تیشه که اسباب ساختن در و منبر است و اگر دری ساخته شد گفته میشود نجّار در را ساخته نه ارّه و تیشه. رسول و امام چون بشر هستند و صاحب اراده و اختیار اگر کاری کنند گفته نمیشود خدا کرده بلکه فعلشان منسوب به خود ایشان است زیرا بشر فاعل مختار است مثلاً اگر رسول خدا غذا خورد نمیگویند خدا خورده بر خلاف خورشید که فاقد ادراک و اراده و فعلش غیر اختیاری است و آثار او منسوب به آفریدگارش خداست، چنانکه اگر بهار گلها را برویاند میگویند خدا گل و گیاه را رویانده. (برقعی).