[نقد دیدگاه صاحب کتاب «امرای هستی» در معنی «ولایت»]
بعد از این کلمات کفرآمیز، نویسندۀ کتاب اظهار تأسّف میکند که «در اثر نارسایی تبلیغات اسلام (یعنی این کفریات) جماعت انبوهی از پیروان مذهب حقّۀ تشیع از معرفت حقیقی نسبت به امام و ولی عصرِ خود محروم هستند (لا بد به عقیدۀ این مؤلّف علّت بدبختی و عقب ماندگیشان هم همین عدم معرفت این چنینی است!!) کوتاهی دامنۀ تبلیغ از یک طرف (آیا تبلیغ بیش از این میشود که در تمام مجالس و محافل و در معرکۀ هر درویش و قلندر و بالأخره به وسیلۀ روضه خوانان و مدّاحان و گدایان از هر بام و در اینگونه تبلیغات در اکثر ایام انجام میشود؟) و تزریقات مسموم گمراهانِ جاهل و یا شهرت طلبانِ معاند از جانب دیگر، سبب گردیده که روح فرزندان بیگناه شیعه را از توّجه به ساحت مقدس امام منصرف سازند (معلوم نیست کدام ساحت؟ و اگر توّجه داشتند چه میکردند و چه میشدند؟!) و در نتیجۀ این جنایت، ولایت را که شرط أعظم قبول و پذیرش عبادات است از آنان سلب نمایند (معلوم میشود این آقا وارد عرصۀ محشر شده یا به ساحت قدس ربوبی راه یافته و چون در آنجا دیده است که اعمال، بدون چنین ولایتی پذیرفته نشده است لذا به این تألیف پرداخته است تا ولایت فرزندان بیگناه شیعه را تکمیل نماید!!).
این پیشآمد ناگوار (و واقعاً ناگوار؟!) که ذکر آثار وخیم آن بیش از گنجایش این صفحات است (ای کاش یک اثر از آن آثار وخیم را لاأقلّ بیان میفرمودند تا مورد قضاوت خوانندگانش قرار میگرفت) مرا لزوماً بر آن داشت که دست به قلم برده مجموعۀ حاضر را به یاری حقّ تنظیم کنم»[١١٦].
سپس از صفحۀ ٨ به بعد به نقل سخنان اهل لغت در معنى ولایت پرداخته و زمینه چینی کرده است تا ولایت را به معنى تدبیر امور کائنات و روزی دادن و إحیاء و إماتة اهل أرضین و سماوات قالب کند!.
آنگاه موضوع ولایت را پیش کشیده که کلمۀ «مَوْلى» در معانی متعدّده که دارد، هیچ کدام دربارۀ أمیر المؤمنین ÷ در داستان غدیر با جملۀ «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاهُ» سازگار نیست مگر همان تصرّف در امور تکوینی، و برخی هم گفتهاند ولایت به معنای قرب و نزدیکی است، اگر مقصود از کلمۀ «مَوْلى» قرب هم باشد باز به مقصود نزدیک است زیرا این یک طرز تقرّب عجیب و مخصوص است که خداوند از نظر تصرّف و تدبیر و همچنین أولیاء خدا از نظر تملّک امر به همۀ مخلوقات به أشدّ مراتب نزدیک بوده (لا بدّ شدیدتر از آنچه خدا نزدیک است زیرا سیاق عبارت این معنى را میرساند) امّا عُصاة و کفّار و متمرّدین با آنکه اولیاء خدا از رگ گردن به آنها نزدیکتر هستند هیچ گونه تقرّبی به آنها ندارند و مسافتهای بعید و فواصل بسیار دوری بین آنها میباشد و وَذَلِكَ هُوَ الضَّلالُ البَعِيدُ!!.
خوانندۀ شریف و عاقل! میبینی که چگونه آیۀ شریفۀ ﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ ١٦﴾ [ق: ١٦] «و ما به او از رگ گردن نزدیکتریم» را که قرب ذات أقدس إلهی را نسبت به بندگان بیان میکند و ما قبل آن این جملۀ شریفه است: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥ﴾ [ق: ١٦] «و همانا ما انسان را آفریدهایم و آنچه را که نفسش به او وسوسه میکند میدانیم» که جُز به ذات پاک أحدیت این قرب را به هیچ کس نمیتوان نسبت داد، این آیت الله العظمى! آن را برای اولیای خدا و حتّى أشدّ مراتب آن را ادّعا میکند!!!.
من که تاکنون ادّعای هیچ مشرک و بت پرستی را در این مورد تا این حدّ ندانسته و نشناختهام، راستی اگر این ادّعا شرک و کفر نیست پس کفر و شرک چیست؟!.
سپس این آیت الله العظمى! دنبال کلمۀ «ولی» را گرفته و آن را با کلمۀ «مَوْلى» که از حدیث غدیر است یکی دانسته و در اینکه این کلمه دارای معانی مشترک لفظی یا معنوی است یا نه، به تطویل پرداخته و بالأخره چنین نتیجه گرفته است که ولایت در آیۀ شریفۀ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ...﴾ [المائدة: ٥٥] به معنای أولی به تصرّف است و با کلمهی «إِنَّما» این خاصیت اختصاص به خدا و رسول و علی ÷ دارد، و اگر «ولی» یا «مولى» به معنای دوستی هم باشد – زیرا آیۀ شریفه در میان آیاتی است که در آن نهی دوستی با کفّار یهود و نصارى و غیرهم است – بازهم به معنای أولى به تصرّف است زیرا صِرف دوستی با کفّار ضررى و صِرف دوستی با خدا هم نفعی به حال هیچ کس نخواهد داشت.
وقتی دوستی نسبت به کفّار و مشرکین واقعاً دوستی و محبّت شمرده میشود که انسان عقاید و اعمال آنان را مرضی و محبوب خود بداند و در حقیقت به همان عقاید و صحّتِ همان روشی که مورد عمل آنهاست، معتقد باشد و همچنین هنگامی خدا و پیغمبر را دوست داشته که قول و فعل آنها را محترم بشناسد و اطاعت دستور آنان را بر خویش فرض و حتم شمارد[١١٧].
آیت الله العظمى! سعی میکند به هر قیمتی که هست ولو با پریشان گویی از کلمۀ «ولی» و «مَوْلى» تصرّف و تدبیر ائمّه را در کون و مکان بیرون بیاورد هرچند این کلمه دربارۀ یهود و نصارى هم اطلاق شود!.
در حالی که هم سیاق آیات و هم متون تاریخ سیر و روایات، حاکی است که آیۀ شریفه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ...﴾ [المائدة: ٥٥] در بین آیاتی است که در آن نهی از مودّت و دوستی با یهود و نصارى شده است که ابتدای آن آیۀ شریفۀ ٥١ از سورۀ «المائدة» است که میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥١﴾ [المائدة: ٥١] «ای کسانی که ایمان آوردهاید یهود و نصارى را دوستان (خود) مگیرید، برخی از آنان دوست (وطرفدار) برخی دیگرند و هر که از شما با ایشان دوستی (وهمدلی) کند در شمار ایشان است (وبدانید) همانا خدا گروه ستمکاران را هدایت نمینماید».
سپس آیات شریفه در همین سیاق و هدف ادامه دارد تا آنکه در آیۀ ٥٥ میفرماید: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥﴾ [المائدة: ٥٥] «همانا دوست شما خدا و فرستادهاش و کسانی هستند که (واقعاً) ایمان آوردهاند، همانان که نماز برپا میدارند و خاشعانه و خاضعانه زکات میپردازند»[١١٨].
در قضیۀ محاصرۀ یهود بنی قریظه و بنی قینقاع که از طرف مسلمین به امر رسول خدا ص محصور و در مظانّ قتل و نهب بودند و «عبد الله بن أُبَی» منافق که با آنان دوستی داشته و هم پیمان بود به خواهش آنان، به نزد رسول خدا ص آمده و با اصرار از آن حضرت درخواست مینمود که از محاصره و سختگیری بر یهود صرف نظر کند امّا «عبادة بن صامت» که او نیز با یهود همپیمان بود از دوستی آنان صرف نظر نمود و با رسول خدا و مؤمنین در قتل و جلاء یهود همرو و همداستان شد و این آیات نازل گردید.
پس هر معنایی که در دوستی و ولایت با یهود و نصارى هست، سیاق آیات همان معنا را دربارۀ خدا و رسول و مؤمنین به نِعْمَ الْبَدَل اثبات میکند، و جُز این معنى خواستن از آیات، تعدّی و تجاوز و انصراف از حقیقت و انحراف از مقصود و تحمیل رأی بر آیات إلهی است.
امّا آیت الله العظمى! چون میخواهد به زور و لجاج از این آیه، معنای تصرّف اولیاء خدا را در تمام عالم امکان، آنچنان که خدا متصرّف است، در آورد، لذا به این در و آن در زده سپس در فصل دوّم کتاب در امکان چنین ولایتی و ممتنع نبودن آن از نظر عقل به تطویل پرداخته و به تقسیم محال و ممکن رفته و از نظر فلاسفه چنین نتیجه گرفته است که تصرّف و تدبیر یک فرد از بشر در یک آن نسبت به تمام عوالم آفرینش از حیات و رزق و تعلیم و همچنین مرگ آنها که به ولایت خلاصه میشود هم ذاتاً ممکن و هم قابل وقوع است.
آنگاه کمالی را که آمال بشر را تأمین میکند مورد بحث قرار داده که چون در عالم هستی، کامل مطلق جز ذات خدا نیست، پس کمال نهائی بشر نیز تشبّه و تمثّل به او در صفات و امثال است که علم و اراده و قدرتش مانند آن کامل مطلق گردد و در کشور خدا به امر و نصب خدا فرمانروایی کند (آروزی عرفانی!) و این کمال در اهل بیت عصمت کسبی نبوده بلکه ذاتی است (به فتوای عقل و نقل هر کمالی حتّى در اهل بیت نیز کسبی است چنانکه تمام آیات و روایات و حتّى خودِ این آیت الله العظمى در جای دیگر این معنى را تصدیق میکند!) و در دیگر مخلوقات با مخالفت نفس و اطاعت حقّ، ممکن است کم و زیادِ قسمتی از این مقام حاصل شود (تاکنون در هیچ کس جُز مدّعیان دروغی، چنین ولایتی حاصل نشده و نخواهد شد) امّا ولایت عامّ و همگانی و همه جایی آن هم ذاتی و إفاضی مخصوص به آن چهارده نور پاک خواهد بود.
بعد از آن برای اثبات عقیدۀ خود نظریهای از شیخ الرّئیس ابو علی سینا آورده که او گفته است: هرکس حکمت عملی را به حکمت نظری ضمیمه کند به سعادت رسیده و هرکس با آنها خصائص مقام نبوّت را هم انضمام دهد نزدیک است خدایی شود به صورت انسان، و دور نیست که پرستش او پس از خدا جایز باشد و آنکه امور بندگان به او تفویض شود و سلطان عالم وجود و جانشین خدا در زمین گردد (اگر این عبارت از ابو علی باشد پس معلوم میشود که ابو علی سینا هم در شناخت خدا بسی نادان بوده و اینکه عبادت غیر خدا را نیز جایز دانسته در مسلمانی هم مایهای نداشته است).
آنگاه مینویسد: «می گوییم تمام مقامات و کمالاتی که در شخص ولی از جنبۀ ولایت او وجود دارد مرجع آنها به تکامل دو قوّۀ علم و عمل است یعنی از نظر علمی باید به جمیع جوانب و جهات عالم آفرینش دانا و از هر نقطه آگاه و بر همه چیز مطّلع باشد و هیچ حقیقتی از علم او مخفی و مستور نبوده بلکه جمیع صحنۀ وجود در جلوش حاضر و مجسّم باشد»!!.
بعد از آن شعری از حاج ملا هادی سبزواری آورده مینویسد: «در این صورت علم دارد که فلان ماهیت باید لباس وجود بپوشد و فلان موجود صلاح نیست در تحت تربیت و تکمیل تا فلان حدّ، نه بیش و نه کم، قرار گیرد».
سپس در این مطلب قلمفرسایی کرده آنگاه حدیثی از ابوذر آورده که اگر صحیح بوده و ساختۀ غُلاة نباشد، باز هم نتیجۀ غلط از آن گرفته است!.
زیرا در آن حدیث میگوید: ابوذر و علی ÷ در بیابانی عبورشان به قطعه زمینی افتاد. در آن زمین مورچگان به قدری زیاد بودند که چشم را سیاه میکرد. ابوذر گفت: «جَلَّ مُحصيه» بسی بزرگ است خدایی که شمارۀ این مورچگان را میداند!» علی ÷ فرمود: «بگو: «جَلَّ باريه» بسی بزرگ است آن خدایی که آنها را خلق کرده است. پس قسم به آن کس که تو را صورت بخشیده، من شمارۀ آنها را میدانم و از نر و مادهشان با خبرم!!.»[١١٩]
اگر این حدیث صحیح باشد، باز به هیچ وجه تصرّف اولیای خدا را در موجودات نمیرساند، زیرا دانستن شمارۀ مورچگان یک لانه یا یک قطعه زمین برای هرکس که از زندگانی و تشکیلات منظّم مورچگان و موریانه و زنبور عسل اطّلاع داشته باشد کاری آسان است. به جهت اینکه ساختن لانۀ مورچگان و موریانه و زنبور عسل روی قاعدهای منظّم و هندسهای دقیق بر حسب شمارۀ سکنۀ آن لانه است، و تولید نر و مادۀ آنها هم روی حساب معینی است. و کسی که از علوم طبیعی و حیات جانوران اطّلاعی داشته باشد در نزد او تعیین شماره و نر و مادۀ سکنۀ آن لانه کاری خارقالعاده نیست. (برای تحقیق مطلب به کتاب مورچگان و زنبور عسل و موریانه تألیف «موریس مترلینگ» بلژیکی مراجعه شود).
پس با چنین حدیثی بر فرض صحّت، جرأت این چنین نسبتی (نسبت خدایی) به علی ÷ دادن جُز «تَشَبُّث بِكُلِّ حَشيش» نیست هر چند تمام دلایل این آیت الله العظمى! از این قبیل است چنانکه شرح ضعف آنها خواهد آمد. إِنْ شاءَ اللهُ تَعالى.
بعد از آنکه به خیال خود تصرّف در عالم وجود را از نظر عقل برای اولیای خدا ثابت نموده آنگاه در حلّ اشکال جسمانی بودن اولیای خدا بیداد کرده است!!.
وی مینویسد: «اگر کسی چنین توهُّم کند که رسیدگی به هر نقطهای از اماکن وجود موقوف بر رفتن به آن نقطه و بودن در آنجاست در این صورت شخص ولی باید در یک آن به هزاران مکان برود و هنگام تولّد یا مردن آنها که در یک لحظه با فواصل بسیار دور از یکدیگر میزایند و میمیرند، حاضر باشد و این عمل اگر با بدن عنصری جسمی باشد یک بدن بیش نیست، و اگر یک بدن بخواهد هزار بدن شود خلف و اجتماع نقیضین و اجتماع جزء با کلّ لازم میآید و محال است اگر بخواهد حضور یابد تصرّف و تأثیر در امور جسمانی بدون قرب مکانی و حضور بدن محال خواهد بود».
آنگاه به پندار خود به رفع اشکال پرداخته مینویسد: «جواب این شبهه آن است که اگر رسیدگی و اجراء هر اراده و مقصودی موقوف به حضور در آن مکان و ورود و دخول در آن نقطه است و بدون حضور محال عقلی است پس تدبیر و تصرّف خداوند هم در اجزای عالم باید به آمدن و وارد شدن خدا به نزدیک آن جزء باشد، و چون این امر مستلزم مکانی بودن خدا است و خدا از حلول در مکان منزّه است بنابراین باید تصرّفات خداوند در عالم نیز محال باشد و محال عقلی نسبت به خداوند و غیر خدا فرقی نمیکند اگر یک چیز از محالات عقلی شناخته شد برای بشر محال و برای خدا هم محال است»!!!.
توّجه فرمایید که این جناب آیت الله العظمى قاعدۀ عقلی را به چه صورت مفتضح و عوام فریبانهای مورد سوء استفاده قرار میدهد؟! زیرا بنا به قاعدۀ مذکور آنچه برای خدا محال باشد و قدرتش بدان تعلّق نگیرد طبعاً و بداهه انجام آن برای ماسِوَى الله نیز محال خواهد بود اما از این قاعده نمیتوان عکس آن را نتیجه گرفت که آنچه برای بشر محال باشد برای خدای علیم قدیر هم محال است!! پر واضح است که در موضوع مورد نظر او، سخن آن نیست که رسیدگی و اجرای هر اراده و مقصودی برای خدا که موجود نامحدود و نامقید است بدون حضور در مکانهای گوناگون ممکن نیست بلکه نزاع دربارۀ مخلوقات خداست بر خلاف خدا، موجودات محدود و مقیداند. امّا جناب آیت الله العظمى میفرمایند نگویید این کار برای غیر خدا محال است زیرا اگر برای غیر خدا محال باشد، لابّد محال عقلی است و اگر محال عقلی باشد پس برای خدا هم محال است!! و اگر برای خدا محال نباشد پس محال عقلی نیست و برای غیر خدا نیز محال نخواهد بود.
آیا جناب آیت الله العظمى توّجه ندارند که بسیاری از خصوصیات و صفات إلهی قابل تفویض به غیر خدا نیست از جمله نامحدود و نامقید و بینیاز بودن؟! بنابراین راهی که این آیت الله العظمى برای وصول به مقصود پیمودهاند دو ایراد اساسی دارد یکی اینکه نمیتوان گفت هر چه برای غیر خدا محال بود لابدّ محال عقلی است و محال عقلی برای خدا هم محال است. دوّم آنکه حتّى اگر چیزی محال عقلی نبود یعنی برای غیر خدا محال نبود به این معنى نیست که توان تحقّق آن قابل تفویض به غیر خداست. امّا هزار افسوس که جناب آیت الله العظمى علاقهای به فهم این مطالب ساده ندارد!
واقعاً چشم عالم اسلام روشن باد به این آیت الله العظمایش که اینگونه مشکلات را حلّ میکند؟! ملاحظه میفرمایید این فیلسوف بزرگ! چه میگوید؟! میفرماید هرچیز از محالات عقلی بشر، همینکه برای بشر انجام آن محال باشد لابدّ محال عقلی است و در نتیجه برای خدا هم محال است!!! به راستی آیا این آیت الله العظمى این جمله را در حالت صحّت نفس و کمال عقل نوشته است؟ یعنی او آنقدر نفهمیده که به وجود آوردن عالم از نیستی به هستی برای بشر و هر چه از بشر مقتدرتر، یعنی برای ما سِوَى الله محال است امّا برای خدا محال نیست؟!
خلقت خودِ بشر از هیچ برای بشر و هر قدرتی، محال است امّا برای خدا محال نیست ﴿وَقَدۡ خَلَقۡتُكَ مِن قَبۡلُ وَلَمۡ تَكُ شَيۡٔٗا ٩﴾ [مریم: ٩] «و پیش از این تو را آفریدهام در حالی که چیزی نبودی» ﴿أَوَ لَا يَذۡكُرُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ وَلَمۡ يَكُ شَيۡٔٗا ٦٧﴾ [مریم: ٦٧] «آیا انسان یاد نمیکند که همانا او را پیش از این آفریدیم در حالی که چیزی نبود؟».
مردن و خاک شدن و در ذرّات عالم مستهلک شدن و دوباره جمع شدنِ همان ذرّات برای بشر از محالات است – و در محال بودن آن «ابو علی سینا» نیز همسخن است زیرا او معاد جسمانی را تعبّداً میپذیرد نه تعقّلاً! آن را هم به انضمام روح[١٢٠]– امّا برای خدا ممکن است زیرا خدا بر همه کار توانا است.
آنگاه چه نسبتی بین خدا و بشر؟! که هر چه برای بشر محال باشد لابُدّ برای خدا نیز محال است، چه نسبت، خاک را با ایزد پاک؟! تَعالَى اللهُ عَمّا يَقُولُ الْـجاهِلُونَ عُلُوّاً كَبيراً!
واقعاً آفرین به این خیرهرویی و بیحیایی! بیسوادی و رسوایی! مقایسۀ بشر عاجز ناتوان با آفرینندۀ کون و مکان و پدیدآورندۀ جهان و جهانیان؟! و مساوی دانستن انسان با هستی بخش عالم امکان!.
هرچیز برای بشر محال است لابد برای خدا هم محال است!! راستی این جمله را صرف نظر از یک آیت الله العظمى آیا یک نفر عاقل گفته است؟! من که در دار المجانین همچنین دیوانهای سراغ ندارم که هرچه را برای بشر محال است برای خدا هم محال بشمارد!.
آنگاه آیت الله العظمى به آوردن دلایلی بر مدّعای خود پرداخته است و مینویسد:
«مثلاً اجتماع نقیضین که میتوان گفت مرجع همۀ محالات عقلی شمرده میشود هم نسبت به ما محال است هم نسبت به خداوند و نمیشود گفت که خداوند قدرت دارد که جمع نقیضین کند فی المثل ظرفی که به مساحت یک متر در یک متر است نمیتوان چیزی را که حجم آن دو متر در دو متر است در آن گذارد به طوری که نه ظرف بزرگ شود و نه حجم آن چیز کوچک گردد، این عمل را نه ما میتوانیم انجام دهیم نه خداوند، یا مانند آنکه خدای متعال جهان را در تخم مرغی قرار دهد آن سان که نه تخم مرغ بزرگ شود و نه عالم کوچک گردد این هم محال عقلی است».
آنگاه حدیثی آورده است که علی ÷ در جواب کسی که از قدرت خدا نسبت به این عمل پرسید فرمود: «إن الله لا يُنْسَبُ إلى العجز ولكن ما سألتَهُ لا يكون» «خداوند به عجز نسبت داده نمیشود امّا آنچه تو گفتهای نمیشود» و حال اینکه حدیث این معنى را نمیرساند که خدا نمیتواند چنین کاری را انجام دهد بلکه حضرت فرموده است آنچه تو سؤال نمودی نمیشود.
بسیاری از نشدههای بشر، شده است و بسیاری از نشدهها هم متعلّق قدرت است و مغز کوچک بشر میزان حقایق عالم وجود و ترازوی تحقّق بود و نبود نیست و ما جواب این تصوّرات خام را در صفحات آینده دادهایم.
باز آیت الله العظمى به اظهار فضل و ردیف کردن دلایل بر این ادّعا پرداخته و نوشته است: «پس تصرّف خدا در ارحام مادران و نقّاشی و خلق و تسویۀ بدن به آن شکل زیبا و عجیب هم باید عقلاً بدون رفتن در آنجا و بدون داشتن قلم و دوات و رنگهای مختلف محال باشد و با رفتن خدا هم مکان داشتن و تحیز لازم میآید که آن هم محال است.
بر حسب ظاهر وجود نقّاش و قلم و دوات در رحم پیدا و مشهود نیست و صدای پای کسی شنیده نمیشود که در رحم رفت و آمد نماید یا پای گلبنهای باغستان بنشیند و برگهای گلها و نهالها را مهندسی و نقّاشی و رنگ آمیزی نماید ناچار باید بگوییم که این حوادث همه به توّسط ارادهی حق انجام میگیرد. اگر چنین شد میگوییم عیناً همان اراده هم در وجود پاک اولیای خدا تولید میشود و به إذن و امضای خدا چنان تنفیذ مییابد که در أقصى نقاط جهان بدون نیاز به رفت و آمد، تأثیر مزبور را از خود باقی میگذارد»!.
ملاحظه میفرمایید آیت الله العظمى چگونه فیلسوفانه مسألۀ به این مشکلی را حلّ کرد؟! کاری که برای بشر محال است برای خدا هم محال است، چون خدا بدون اینکه در رحم مادری برود و قلم و دواتی همراه ببرد و صدای پایش در آنجا شنیده شود معذلک در رحم نقّاشی و در پای گلبنهای باغستان بدون آنکه بنشیند رنگ آمیزی مینماید! لذا میپرسیم این کار را چگونه میکند؟ البتّه با ارادۀ خود. همچنین اولیای خدا با ارادۀ خود منتهى با إذن و امضای خدا اینگونه کارها را انجام میدهند!!.
حالا باید دید اولیای خدا که این کارها را انجام میدهند چرا انجام میدهند؟ آیا خدا در کمک گرفتن از اولیای خدا نیازی به این کار دارد؟ یا فقط یک عمل تشریفاتی است؟ و اگر نیازی به این کار دارد، اینان جزو خدایند یا خارج از خدا؟ و اصلاً چه دلیلی هست که این کارها به وسیلۀ اولیای خدا انجام میشود؟! و آیا صفت نامحدود و نامقید بودنِ خدا قابل تفویض به مخلوقات هست یانه؟
اینها سؤالاتی است که متوّجه این آیت الله العظمى میشود. و چون معلوم شود که اصلاً ادّعای آیت الله العظمى کاذب و چرندگویی است جواب تمام این چراها داده میشود. و چه نیکو گفتهاند که صد کلاغ را با یک کلوخ میتوان پراند!.
***
[١١٦]- در جملات بالا آنچه در بین الهلالین است از اینجانب و بقیه از متنِ کتاب «أمَراء هستی» است.
[١١٧]- ر. ک «شاهراه اتّحاد» صفحۀ ١٤٥ الى ١٦٣ و حاشیۀ صفحۀ ٢١٥ الى ٢٢٠ (برقعی).
[١١٨]- قرآن کریم به مؤمنین فرموده: غیر مؤمنین را دوست و همراز خود مگیرید. (آل عمران: ١١٨) [﴿لَا تَتَّخِذُواْ بِطَانَةٗ مِّن دُونِكُمۡ﴾] و فرموده: کسانی را که به شما نپیوستهاند و منافقین که دین را به بازی و سُخره میگیرند، به دوستی مگیرید (النّساء: ٨٩ و المائدة: ٥٧). [﴿وَلَا تَتَّخِذُواْ مِنۡهُمۡ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرًا﴾[النساء: ٨٩]«و از میان آنها یار و یاوری اختیار نکنید». و﴿لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَكُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَٱلۡكُفَّارَ أَوۡلِيَآءَ﴾[المائدة: ٥٧]«آنان که دین شما را به تمسخر و بازی گرفتهاند؛ از (اهل کتاب) کسانیکه پیش از شما کتاب داده شدهاند و (همچنین) کفار را؛ دوست نگیرید »]. و کفّار را – حتّى اگر پدران و برادران شما باشند (النّساء: ١٤٤ و التّوبة: ٢٣) [﴿لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[النساء: ١٤٤]«کافران را به جای مؤمنان دوستان (خود) نگیرید». ﴿لَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَابَآءَكُمۡ وَإِخۡوَٰنَكُمۡ أَوۡلِيَآءَ إِنِ ٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡكُفۡرَ عَلَى ٱلۡإِيمَٰنِ﴾[التوبة: ٢٣]«پدران خود و برادران خود را دوستان (و اولیاء) خود قرار ندهید، اگر کفر را بر ایمان ترجیح دادند »] – و یهود و نصارى را دوست مگیرید (المائدة: ٥١ و ٥٧) [﴿لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَ﴾[المائدة: ٥١]«و یهود و نصارى را دوست مگیرید».] و فرموده منافقین که پرداخت زکات را تاوان و زیان میدانند و با اکراه زکات میپردازند (التّوبة: ٥٤ و ٩٨) و با کاهلی و بیمیلی یا از روی ریا برای نماز حاضر میشوند (النّساء: ١٤٢ و التّوبة: ٥٤) را دوست مَگیرید، بلکه کسانی را که بر خلاف غیر مؤمنین خاضعانه و با رغبت زکات میدهند و نماز بر پا میدارند یعنی مؤمن واقعی باشند، به دوستی بگیرید و برای اعمال آنها لفظ مضارع که دلالت بر مداومت و استمرار دارد استعمال فرموده. [﴿وَمَا مَنَعَهُمۡ أَن تُقۡبَلَ مِنۡهُمۡ نَفَقَٰتُهُمۡ إِلَّآ أَنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَبِرَسُولِهِۦ وَلَا يَأۡتُونَ ٱلصَّلَوٰةَ إِلَّا وَهُمۡ كُسَالَىٰ وَلَا يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمۡ كَٰرِهُونَ٥٤﴾[التوبة: ٥٤]«و هیچ چیز مانع قبول انفاقهای آنها نشد، مگر آنکه به الله و پیامبرش کافر شدند، و جز با کسالت (و بیمیلی) برای نماز حاضر نمیشوند، و جز با کراهت انفاق نمیکنند». ﴿وَمِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغۡرَمٗا وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ ٱلدَّوَآئِرَۚ عَلَيۡهِمۡ دَآئِرَةُ ٱلسَّوۡءِ﴾[التوبة: ٩٨]«از اعراب (بادیهنشین) کسانی اند که آنچه را (در راه الله) انفاق میکنند، غرامت به حساب میآورند، و منتظرند حوادث (و پیشامد ناگواری) به شما برسد، حوادث بد (و ناگوار) بر خودشان باد. ﴿وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ كُسَالَىٰ يُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ وَلَا يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِيلٗا١٤٢﴾[النساء: ١٤٢]«و چون به نماز برخیزند؛ با سستی و کاهلی بر میخیزند، در چشم مردم خود نمایی میکنند و (در نمازشان) الله را جز اندکی یاد نمیکنند(١٤٢)»]. و آیات ٢٢ تا ٢٥ سورۀ معارج نیز مؤید قول ماست. [آنچه میان قوسین [] ذکر شده، توسط مُصحح اضافه گردیده است. مُصحح]
[١١٩]- السيد شرف الدين على الحسيني استرآبادى (وفات تقریبا ٩٤٠هـ)، تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، چاپ اول، قم، مؤسسة انتشارات اسلامی تابع جامعه مدرسين حوزۀ علميه قم، ١٤٠٩هـ، ص ٤٨٠. به نقل از كتاب «مصباح الأنوار»، أبي جعفر الطوسي. و سيد هاشم بن سليمان بحرانی (-١١٠٧هـ)، البرهان في تفسير القرآن، قم، مؤسسه بعثت، چاپ اول، ١٣٧٤هـ.ش، ٤/٥٦٩. و همچنان: مدينة معاجز الأئمة الاثني عشر، قم، مؤسسه معارف إسلامی چاپ اول، ١٤١٣هـ، ٢ /١٣٢-١٣٣.
[١٢٠]- مفید است که در مورد آراء «ابن سینا – مراجعه شود به کتاب برادر مفضال ما جناب سید «مصطفى حسینی طباطبایی» به نام «نقد آراء ابن سینا در إلهیات» (برقعی)