نظر أصحاب ائمّه علیهم السلام دربارۀ آن بزرگواران
در این فصل چند نمونۀ مختصر از اعتقادات أصحاب خاصّ ائمّه علیهم السلام را میآوریم که آنان هیچگاه اعتقاد به عالم به غیب بودنِ أئمه نداشتند حتی کمتر از آن را هم دربارۀ ایشان قائل نبودند، تا مشخص شود که این غالیان تا چه حدّ در گمراهیاند:
١- در کتاب «وقعة الصّفین» نصر بن مزاحم (ص٩٩) و در جلد هشتم بحار الأنوار چاپ تبریز (ص٤٥٠) عباراتی است که مضمون آن چنین است:
«معاویه میترسید که قاریان قرآن با علی ÷ بیعت کنند و با او به جنگ پردازند. لذا خواست تا از راه مکر و شیطنت حیلهای بر انگیزد تا آنان با وی نستیزند و بازایستند تا اینان مهلتی یابند، لذا معاویه بر تیری نوشت: از بندۀ خدای خیرخواه ناصح، همانا من شما را خبر میکنم که معاویه میخواهد فرات را بر شما روان کرده شما را غرق کند (پس احتیاط کنید).
آنگاه معاویه آن تیر را به جانب اردوی أمیر المؤمنین افکند، این تیر به دست مردی از أهل کوفه افتاد و آن را خواند و برای رفیقش هم خواند، پس چون همۀ مردم از پیش و پس آن را خواندند گفتند: این نویسنده، برادر خیرخواهِ ماست که چنین چیزی برای شما نوشته و شما را از ارادۀ معاویه باخبرکردهاست. پس پیوسته این نامه خوانده میشد و دست به دست میگشت تا به دست امیرالمؤمنین ÷ رسید، به دنبال این عمل، معاویه دویست نفر کارگر به کنار نهر فرات فرستاد که در دست آنها بیل و کلنگ و مانند آنها بود تا در مقابل لشکر علی مشغول حفر و کندن نهر شدند. أمیرالمؤمنین ÷ فرمود: وای بر شما، این کاری که معاویه در پیش گرفته است برای او امکان ندارد، و او نیز چنین قصدی ندارد و فقط میخواهد شما را از جایگاهتان زایل کند، لکن أصحاب او اصرار کردند که خیر چنین نیست و به حضرتش اعتناء نکرده او را رها کرده و گفتند به خدا سوگند اینان همین ساعت نهر را حفر خواهند کرد! أمیر المؤمنین فرمود: ای اهل عراق این قدر ضعیف نباشید، وای بر شما مرا از رأی خودم بازمدارید! ولی آنان گفتند: به خدا قسم ما کوچ میکنیم حال تو میخواهی کوچ کن، میخواهی همین جا باش! پس با تمامی لشکر کوچ کردند و خود امیرالمؤمنین هم سر انجام ناگزیر شد کوچ کند».
همچنین داستان رفع مصاحف و نصب حکمین که اصحاب آن جناب آن را بروی تحمیل کردند و دهها داستان دیگر که معلوم میدارد که اکثر قریب به اتّفاق أصحاب او، نه تنها حضرتش را عالِم الغیب نمیدانستند بلکه متأسفانه حتّی وی را در سیاست و کشورداری از معاویه نیز پایینتر میگرفتند چنانکه خود آن حضرت بارها میفرماید: «الدهر أنزلني أنزلني حتى قيل معاوية وعلي» روزگار آن قدر مرا پایین آورد و پایین آورد تا أوّل گفتند معاویه و بعد علی!.[١٦]
٢- بر حسب تواریخ و اخبار، فرزندان وی نیز معتقداتی را که شیعۀ غالی در حقّ آن حضرت قائل است، هرگز قائل نبودهاند.
چنانکه در جلد هشتم بحار الانوار (ص٣٥٣) از شیخ مفید روایت میکند هنگامی که مردم، عثمان را محاصره کرده بودند، حضرت امام حسن ÷ به أمیرالمؤمنین ÷ عرض کرد: «اخْرُجْ مِنَ الـمدِينَةِ وَاعْتَزِلْ، فَإِنَّ النَّاسَ لا بُدَّ لَـهُمْ مِنْكَ، وَإِنَّهُمْ لَيَأْتُونَكَ وَلَوْ كُنْتَ بِصَنْعَاءَ، وَأَخَافُ أَنْ يُقْتَلَ هَذَا الرَّجُلُ وَأَنْتَ حَاضِرُهُ» «از مدینه بیرون شو و کناره بگیر همانا این مردم چارهای ندارند جُز اینکه به سراغ تو بیایند و خواهند آمد هر چند تو در صنعا (پایتخت یمن) باشی زیرا من میترسم که این مرد (عثمان) کشته شود و تو در مقتل او حاضر باشی».
حضرت در جواب فرزندش فرمود: «يَا بُنَيَّ! أَأَخْرُجُ عَنْ دَارِ هِجْرَتِي؟! وَمَا أَظُنُّ أَحَداً يَجْتَرِئُ عَلَى هَذَا القَوْلِ كُلِّهِ...». «ای پسر جان، آیا من از خانۀ هجرت خود بیرون بروم، گمان ندارم که کسی جرأت کند چنین حرفی دربارۀ من بزند»!.
حال آیا حضرت حسن دربارۀ پدربزرگوارش معتقد بود که او عالم الغیب و دانای آشکار و نهان است و معهذا از او، خروج از مدینه و کناره گیری را تقاضا و اشاره میکرده است؟! أَفَلا تَعْقِلُون؟
٣- در جلد هشتم بحار الأنوار (ص٣٨٧) و أمالی شیخ مفید و أمالی طوسی (ص٥١) آمده است که هنگامی که أمیرالمؤمنین برای جنگ بصره در ربذه نزول فرمود طارق بن شهاب از تشریففرمایی آن حضرت بدان صوب، سؤال نمود به او گفته شد که طلحه و زبیر و عایشه با آن حضرت مخالفت کرده و به بصره رفتهاند لذا أمیر المؤمنین از مدینه بیرون آمده و در دنبال ایشان است. طارق میگوید: من نیز به خدمت حضرت رسیده و نشستم تا اینکه آن جناب نمازش را خواند، همینکه از نماز فارغ شد فرزندش حضرت حسن بن علی ÷ بلند شد و در نزد آن حضرت نشست، آنگاه گریه کرده، عرض نمود: یا أمیر المؤمنین من نمیتوانم با شما سخن بگویم! و باز به گریه پرداخت، أمیر المؤمنین به او فرمود: «لا تَبْكِ يَا بُنَيَّ وَتَكَلَّمْ وَلا تَحِنَّ حَنِينَ الجَارِيَةِ» ای پسرکم گریه مکن و سخن بگو و مانند کنیز [کتک خورده] ناله مکن!.
امام حسن عرض کرد: یا أمیر المؤمنین، این مردم عثمان را محاصره کرده و از او میخواستند آنچه میخواستند حال یا ظالم بودند یا مظلوم! من آن روز از شما تقاضا کردم که از مردم کناره بگیر و به مکه ملحق شو تا عرب بازگشت کنند و عقلشان بر سرجایش بیاید، و جماعت مردم بر تو وفود کنند، به خدا قسم اگر در سوراخ سوسماری بودی، شترها به سوی تو میراندند تا تو را از آن سوارخ بیرون آورند، باز تو را به خدا سوگند دارم که طلحه و زبیر را دنبال مکن و ایشان را واگذار، پس اگر أمّت پیرامون تو اجتماع کرد، این همان چیزی است که میخواهی و اگر اختلاف شد راضی به رضای خدا باش، اینک امروز از تو درخواست میکنم که به عراق مرو، تو را به خدا یادآور میشوم که میترسم تو در آن ضایع و مقتول شوی! امیر المؤمنین ÷ فرمود: امّا اینکه گفتی عثمان محاصره بود، آن موضوع به من چه مربوط بود؟! در حالی که من در محاصرۀ او دخیل نبودم، امّا اینکه گفتی برو به مکه به خدا سوگند من کسی نیستم که مکه بر او جای استحلال باشد، امّا اینکه گفتی از عراق بر کنار باش و طلحه و زبیر را به حال خود واگذار، به خدا سوگند من آنچنانی نیستم که مانند کفتار باشم که انتظار برد که صیادش بر وی وارد شود و ریسمان در پای او بگذارد تا پاشنههای او را قطع کند، آنگاه او را بیرون آورد و قطعه قطعه کند، لکن پدرت ای پسر من، در راه حقّ و به وسیله و همراهی آن کس که به حقّ روی آورده با کسی که به حقّ پشت کرده است، شمشیر میزند وگام بر میدارد.
داستان ابنعبّاس و حکومت او بر بصره و سایر والیان وی که از اصحاب خاصّ آن حضرت بودند و شرح پارهای از آنها خواهد آمد و به حضرتش خیانت کردند، خود دلیل است که هرگز در آن زمان کسی را دربارۀ آن حضرت چنین عقائدی نبوده است.
٤- یکی از اصحاب خاص حضرت امام حسن ÷ «سُفْيَانُ بْنُ أَبِي لَيْلَى» است چنانکه شیخ کشی در رجال خود (ص١٥) از حضرت موسی بن جعفر ÷ روایت کرده است: «... ثُمَّ يُنَادِي أَيْنَ حَوَارِيُّ الـحسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ÷ أَيْنَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ؟ فَيَقُومُ سُفْيَانُ بْنُ أَبِي لَيْلَى الهَمْدَانِيُّ، وَحُذَيْفَةُ بْنُ أَسِيدٍ الغِفَارِيُّ...».
همین حواری خاصّ روز قیامتِ حضرت حسن ÷ باز طبق روایت کشّی (١٠٣) از ابی حمزه از حضرت امام محمد باقر ÷ که فرمود: «جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ الـحسَنِ ÷ يُقَالُ لَهُ سُفْيَانُ بْنُ لَيْلَى وَهُوَ عَلَى رَاحِلَةٍ لَهُ فَدَخَلَ عَلَى الـحسَنِ وَهُوَ مُحْتَبٍ فِي فِنَاءِ دَارِهِ فَقَالَ لَهُ: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الـمؤْمِنِينَ! فَقَالَ لَهُ الـحسَنُ: انْزِلْ وَلا تَعْجَلْ فَنَزَلَ فَعَقَلَ رَاحِلَتَهُ فِي الدَّارِ وَأَقْبَلَ يَمْشِي حَتَّى انْتَهَى إِلَيْهِ. قَالَ فَقَالَ لَهُ الـحسَنُ: مَا قُلْتَ؟ قَالَ: قُلْتُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الـمؤْمِنِينَ! قَالَ: وَمَا عِلْمُكَ بِذَلِكَ قَالَ عَمَدْتَ إِلَى أَمْرِ الأُمَّةِ فَخَلَعْتَهُ مِنْ عُنُقِكَ وَقَلَّدْتَهُ هَذَا الطَّاغِيَةَ يَحْكُمُ بِغَيْرِ مَا أَنْزَلَ اللهُ قَالَ فَقَالَ لَهُ الـحسَنُ ÷ سَأُخْبِرُكَ لِمَ فَعَلْتُ ذَلِكَ...» «مردی از اصحاب حضرت حسن ÷ که به او سفیان بی أبی لیلی میگفتند آمد و در حالی که بر اسبی سوار بود، بر حضرت حسن وارد شد در حالی که آن حضرت در آستانۀ خانۀ خود زانو به بغل نشسته بود، به او گفت سلام بر تو ای ذلیل کنندۀ مؤمنین، امام فرمود: فرود بیا و عجله مکن، سفیان فرود آمد و راحلۀ خود را در خانه بست و پیش آمد تا به حضرت رسید، امام به او فرمود: چه گفتی؟ عرض کرد: گفتم سلام بر تو ای ذلیل کنندۀ مؤمنین! حضرت فرمود: تو از کجا دانستی؟ گفت از آنکه أمر أمّت را به گردن گرفتی، آنگاه از گردن خود برداشتی و این طاغی یعنی معاویه را بر گردن مردم سوار کردی ـ آنگاه حضرت امام حسن او را به صبر و اصطبار أمر فرمود و هرگز ادّعا نکرد که چون من عالم به غیب بودم و میدانستم چه خواهد شد یا میدانم چه خواهد شد چنین کردم!! و سفیان هم دربارۀ آن حضرت چنین عقیدهای نداشت نه او و نه هیچ کس از شیعیان زمان آن حضرت». (برای مطالعۀ تفصیل این قضیه به رجال کشّی مراجعه شود).
٥- در جلد دهم بحار الأنوار (ص١١٥) آمده است که مسیب بن نجبۀ فزاری (یکی از سران کوفه و از شیعیان حضرت حسن) و سلیمان بن صرد خزاعی (یکی از صحابۀ بزرگوار و از أشراف کوفه و از شیعیان معروف به امام عرض کردند: تعجّب ما تمام نمیشود از اینکه تو با معاویه بیعت کردی وحال اینکه چهل هزار مرد جنگی از کوفه غیر اهل بصره با تو بود، حضرت فرمود: آری چنین بود، حال نظر تو چیست؟ مسیب گفت به خدا قسم چنین صلاح میبینم که بر گردی، زیرا معاویه پیمان را شکستهاست. حضرت فرمود: ای مسیب در پیمان شکنی خیری نیست و گرنه من هم اگر میخواستم چنین میکردم!.
این دو نفر اصحاب بزرگوار آن حضرت هرگاه اعتقاد به عالمِ به غیب بودنِ آن حضرت داشتند هرگز چنین پیشنهادی نمیکردند و در جوابی هم که حضرت داد چنین ادّعایی نکرد. مناقب ابنشهر آشوب اضافه میکند که در همین مجلس «حجر بن عدی» که یکی از خواصّ اصحاب امیر المؤمنین و حضرت حسن أ است به امام میگوید دوست داشتم که در چنین روزی تو میمردی! ما هم با تو میمردیم! و چنین روزی را نمیدیدیم. آیا معتقد به علم غیبِ امام چنین حرفی میزند؟
در کتب تواریخ، کراهتِ حضرت امام حسین ÷ را از بیعت حضرت امام حسن با معاویه نوشتهاند که برای اطّلاع از آن میتوان به کتب تاریخ از قبیل تاریخ ابن عساکر مراجعه کرد![١٧].
٦- زراره از اصحاب خاص و از شیعیان با اخلاص حضرت امام جعفر صادق ÷ است و در فضیلت او احادیث زیادی وارد شده است. بنابراین چنانکه در کتب شیعه آمده است نه تنها حضرت صادق ÷ را عالمِ به غیب نمیدانست بلکه درپارهای از فرمایشات عادی آن حضرت هم تردید داشته است مثلاً چنانکه در رجال کشی (ص ١٤١) آمده است: محمّد بن مسعود میگوید: که فضل بن شاذان برای او نوشته است..... تا آنجا که عیسی بن ابی منصور و ابی اسامه شحام و یعقوب احمر هر سه گفتهاند در خدمت حضرت صادق ÷ نشسته بودیم که زراره بر آن حضرت واردشد و گفت «حَکم بن عیینه» از پدرت (حضرت باقر ÷) روایت میکند که آن حضرت فرموده است: نماز مغرب را در محلّی پایینتر از مزدلفه (محلّی است در مکه) بجابیاور، حضرت صادق به زراره فرمود: من این مسأله را تأمّل کردم پدر من هرگز چنین چیزی نگفته است! و حَکم از قول پدر من دروغ میگوید! راوی میگوید: زراره از خدمت بیرون آمد در حالی که میگفت: من عقیده ندارم که حَکم از قول پدر او (حضرت باقر) دروغ بگوید!.
میبینید که در این حدیث نه تنها حضرت را عالم به غیب نمیداند (در حالی که أکثر أخباری که در آن علم ائمّه به غیب آمده است از حضرت صادق روایت شده است!!) بلکه حتّی این علم عادی را هم هرکس میتواند داشته باشد تلویحاً از حضرت نفی میکند!.
٧- ایضاً در رجال کشّی (ص١٤٠) در رسالهای از حضرت صادق ÷ صادر شده دربارۀ یکی از شیعیانش که از ترس طلبکاران خود، مخفی شده بود این رساله را که زراره دیده و جوابی که حضرت داده زراره را قانع نکرده، میگوید: «إنيكنت أرى جعفراً أعلم مما هو.....» من جعفر را عالمتر از این میدانستم که هست!..
٨- در تنقیح المقال (ج١،ص١٦٦) سند روایت به عبد الرّحیم القصیر میرسد که گفت: حضرت صادق به من فرمود: برو به نزد «زراره» و «برید» و به هردوی ایشان بگو این بدعت چیست؟ مگر نمیدانید که رسول خدا ص فرمود: «كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ» «هر بدعتی ضلالت است»؟ من عرض کردم که من از این دو نفر میترسم، لیث مرادی (ابوبصیر) را نیز با من بفرست، پس هر دو به نزد زراره آمدیم و هرچه حضرت صادق فرموده بود به او گفتیم، زراره گفت: «به خدا قسم، خود او موضوع استطاعت را به من داد ولی نفهمید!» «وَاللهِ لَقَدْ أَعْطَانِيَ الاسْتِطَاعَةَ وَ مَا شَعَرَ».
کشّی این حدیث را در (ص٢٠٨) آورده و نوشته است که برید گفت: «وَاللهِ لا أَرْجِعُ عَنْهَا أَبَداً» «به خدا قسم از این مسأله هرگز بر نمیگردم»!.
٩- حدیثی در رجال کشّی (ص١٣٣) آمده است که زیاد بن أبی الحلال گفته است: مسألۀ استطاعت را که زراره برای من از حضرت صادق روایت کرده بود به آن جناب عرضه کردم و امام آن را تکذیب و زراره را نفرین کرد و هنگامی که به کوفه برگشتم، داستان را ـ جُز نفرین ـ به زراره خبر دادم. زراره گفت: «أما إنه قد أعطاني الاستطاعة من حيث لا يعلم، وَصاحبكم هذا ليس له بصيرة بكلام الرجال» خود او مسألۀ استطاعت را ندانسته به من داد و این رفیق شما (حضرت صادق) آشنایی به سخنان دانشمندان ندارد!.
دربارۀ همین زراره که اعتقادش دربارۀ امام چنین است، وارد شده که حضرت صادق فرمود! خدا رحمت کند زراره را که اگر او و نظایر او نبودند احادیث پدر من مندرس شده، از بین میرفت!.
و همچنین دربارۀ او و ابو بصیر لیث المرادی و محمّد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی فرمود: «هَؤُلاءِ حُفَّاظُ الدِّينِ وَأُمَنَاءُ أَبِي عَلَى حَلالِ اللهِ وَحَرَامِهِ وَهُمُ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَة» «اینان حافظان دین و امین پدرم در امور حلال و حرامِ [دینِ] خدا بوده و ایشان در دنیا و آخرت از سابقون بهسوی مایند».
و دهها حدیث دیگر که طالبین تفصیل میتوانند به کتب رجال مخصوصاً رجال کشّی مراجعه کنند.
١٠- در رجال کشی (ص١٥٣و١٥٤) از شعیب عقرقوفی از ابو بصیر روایت شده است که گفت از حضرت صادق ÷ سؤال کردم از زنی که شوهر کرده در حالی که شوهر دارد و بعداً قضیه معلوم میشود، حضرت فرمود: بر زن حدّ رجم (سنگسار شدن) جاری میشود و به مرد صدتازیانه زده میشود که چرا تحقیق نکردهاست.
شعیب میگوید بر حضرت ابو الحسن (امام کاظم) ÷ وارد شدم و گفتم: زنی شوهر کرده در حالی که شوهر دارد، حضرت فرمود زن سنگسار میشود و چیزی بر آن مرد نیست. بعداً ابو بصیر را ملاقات کرده گفتم من مسأله را دربارۀ زنی که شوهر کرده در حالی که شوهر دارد از حضرت ابو الحسن (امام کاظم) پرسیدم حضرت فرمود: زن سنگسار میشود و بر مرد چیزی نیست. ابو بصیر دست به سینهاش کشید و گفت: «مَا أَظُنُّ صَاحِبَنَا تَنَاهَى حُكْمُهُ بَعْدُ» «گمان نمیکنم رفیق ما (حضرت کاظم) حکمش و علمش به جایی رسیده باشد»!!.
این عقیده با عالم به غیب بودنِ امام چقدر تفاوت دارد؟!.
١کشّی به سند دیگر از همین شعیب عقرقوفی مسألۀ مذکور را آورده و در آنجا مینویسد: «ابو بصیر دست خود را به سینۀ خود زد و در حالی که آن را میخارانید، گفت: «أَظُنُّ صَاحِبَنَا مَا تَكَامَلَ عِلْمُه» «گمان میکنم که هنوز علم رفیق ما «حضرت کاظم» کامل نشده است»!!.
این عقیدۀ ابو بصیر دربارۀ علم امام است همان ابو بصیری که غالیان میگویند امام صادق ÷ به او گفته است ما عِلمِ ما کانَ و مَا یکون را تا قیامت میدانیم چنانکه در صفحات قبل بدان اشاره شد[١٨]!!
این ده فقره از شرح حال أصحاب خاصّ ائمّه علیهم السلام است که نه تنها به عالمِ به غیب بودنِ ایشان معتقد نبودند بلکه در أمور عادی هم به آنان اعتراض داشتند، آیا امکان داشت که امامان به چنین کسانی بگویند که ما عالم به غیب هستیم؟!
با صرف نظر از اینکه هر کسی که ایمان به خدا و قرآن و روز قیامت دارد چنین سخنانی نمیگوید، و این ادّعاها عموماً از جانب غالیان بوده و یا بافتههای دشمنان اسلام و دشمنان ائمّه علیهم السلام است. شما به تمام اخباری که راجع به علم غیب امامان است و در کتب شیعه از کافی و بصائر الدّرجات و مدینة المعاجز و غیر آن آمده، دقّت نمایید تا ببینید صرف نظر از آنکه متون آنها بر خلاف قرآن است که اگر فرضاً سند آنها هم صحیح بود باز هم قابل اعتنا نبوده و طبق أمر أکید و دستور شدید خود همان امامان علیهم السلام باید آنها را به سینۀ دیوار کوبید؛ حتّی از لحاظ سند هم صحیح نیستند؟
مثلاً همین کتاب «کافی» که در نزد ما شیعیان پس از قرآن بهترین و عالیترین مستند است، در ابوابی که در خصوص علم ائمّه تنظیم کرده است که کسانی چون این آیتالله العظمی برای ادّعای عالم به غیب بودن امامان بدانها استناد میکنند، در باب «أَنَّ الأَئِمَّةَ † إِذَا شَاءُوا أَنْ يَعْلَمُوا عُلِّمُوا» سه حدیث آورده است که به تشخیص علاّمۀ مجلسی در «مرآة العقول» حدیث اوّل آن ضعیف و حدیث ثانی و ثالث آن مجهول است و نتیجۀ آن هیچ!! صرف نظر از اینکه متون آنها مخالف عقل و قرآن است ـ چنانکه قبلاً اشاره شد.
در باب «أَنَّ الأَئِمَّةَ † يَعْلَمُونَ مَتَى يَمُوتُونَ» هشت حدیث است که حدیث اوّل و سوّم و چهارم و هفتم آن ضعیف است و حدیث دوّم آن مجهول و حدیث پنجم آن مرسل و حدیثهای ششم و هشتم آن حسن است و حتّی یک حدیث صحیح هم در آن نیست، صَرفِ نظر از آنکه مخالف نصّ قرآن است. در باب «أَنَّ الأَئِمَّةَ † يَعْلَمُونَ عِلْمَ مَا كَانَ وَمَا يَكُونُ وَأَنَّهُ لا يَخْفَى عَلَيْهِمُ الشّيءُ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهِم»[١٩] شش حدیث هست که حدیث اوّل و دوّم و سوّم آن ضعیف و حدیث پنجم و ششم آن مجهول و فقط حدیث چهارم آن به تشخیص علاّمۀ مجلسی صحیح است[٢٠] که در آن هم سخنی از علمِ ما کانَ وَما یکونُ نیست فقط امام باقر گله میکند که چرا شما علمِ امامان خود را با علم امامانِ مخالفانتان یکسان میدانید با این جمله که «أَتَرَوْنَ أَنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى افْتَرَضَ طَاعَةَ أَوْلِيَائِهِ عَلَى عِبَادِهِ ثُمَّ يُخْفِي عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَيَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ العِلْمِ فِيمَا يَرِدُ عَلَيْهِمْ مِمَّا فِيهِ قِوَامُ دِينِهِم» «آیا شما میپندارید که خداوند تبارک و تعالی اطاعت اولیائش را بر بندگانش واجب میسازد و آنگاه اخبار آسمانها و زمین را از ایشان پوشیده میدارد و موادّ علم را دربارۀ سؤالاتی که به محضرشان وارد میشود و قوام دین ایشان است از آنان قطع میکند؟».
و پر واضح است که مراد از اخبار آسمان و زمین که در آن قوام دین باشد علمِ ما کان و ما یکون به آن معنی که اینان میگیرند نیست، و علمی است که مربوط به احکام دین است که در آن البتّه أئّمۀ أطهار کاملاند. و به همین سبب، سید مرتضی عَلَم الهُدی[٢١] در کتاب «الشّافي في الإمامة» (ص١٨٨و١٨٩) فرموده: «معاذ الله که قائل باشیم امام به جُز علومی که لازمه و مقتضای ولایت و حکومت و نیز علومی که مربوط به أحکام شریعت میباشد، [یعنی همان علمی که قوام دین میباشد] واجب است علوم دیگر را بداند و علم غیب از جملۀ علوم مربوطه نیست. همچنین لازم نیست که امام همۀ صنایع و فنون و مشاغل مختلف را که ارتباطی به شریعت ندارند، بداند بلکه باید در علوم و فنون مذکور به اهل فنّ و خبر گانِ علومِ مذکور رجوع شود».
شیخ طوسی نیز در «تلخيص الشّافي» (ص٣٢١) فرموده: «لازم نیست که امام به أمور و علومی که در مورد آنها [به سبب عدم ارتباطشان به ولایت و حکومت] مراجعه نمیشود، عالم باشد؛ بلکه واجب است در آنچه مربوط به حکومت است عالم باشد».
باری، اینها احادیثی است که در کتاب «کافی» در این موضوع آمده است و چنانکه میبینید حتّی یک حدیث صحیح هم در آن نیست. با اینکه اگر فرضاً حدیث صحیح و لو چند صد حدیث هم بود چون مضامین آنها بر خلاف قرآن است ـ به شرحی که قبلاً در آیات شریفه آوردیم که علم غیب مخصوص خداست و احدی از بنیبشر و غیره را بر آن اطّلاعی نیست ـ طبق دستور خودِ ائمّه علیهم السلام باید آنها را ردّ کرده بر سینۀ دیوار کوبید و اعتناء نکرد!.
و امّا آنچه در کتاب (بصائر الدّرجات» منسوب به «محمّد بن الحسن الصّفار»[٢٢] است در بی اعتباری آن قبلاً گفته شد که «محمّد بن الـحسن بن الوليد» استاد شیخ صدوق از آن اعراض داشته و شاید آن را از صفّار نمیدانست، و پارهای از ارباب رجال چون ابنداود و شیخ بهائی قائل به دو صفّار بودهاند که یکی را ثقه و دیگری را که نویسندۀ «بصائر الدّرجات» است غیر ثقه دانستهاند. حال آیا با این اخبار کذایی میتوان به جنگ قرآن رفت و عقل و وجدان را کنار گذاشت؟!.
***
[١٦]- مطالبی که استاد قلمداران / در بارۀ معاویهت بدان استناد کرده است، برگرفته از مصادر روایی شیعیان است که نشان دهندۀ کینه و عداوت شیعیان رافضی با معاویه ت و سایر صحابه میباشد. بنابراین، نمیتوان بر آنها اعتماد نمود. [مُصحح]
[١٧]-ر.ک. «شاهراه اتّحاد» حاشیۀ صفحۀ ٢١٢. (ناشر).
[١٨]-ر.ک. کتاب حاضر، ص٢٥٢.
[١٩]-در مورد سه باب مذکور و احادیث مندرج در آنها رجوع فرمایید به «عرض اخبار أصول بر قرآن و عقول» صفحۀ ٦٠٦ به بعد (برقعی).
[٢٠]-راوی متّصل به معصوم این حدیث ضریس الکناسی است که اگر ضریس بن عبد الواحد الکناسی باشد به تشخیص علاّمۀ مامقانی حالش مجهول است، پس حدیث مجهول میشود.
[٢١]- سید شریف ابوالقاسم علی بن حسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی کاظم (٣٥٥-٤٣٣هـ) معروف به شریف مرتضی بوده و نزد امامیه به «سید مرتضی علم الهدی» مشهور است و برادر شریف رضی میباشد. وی یکی از علمای مشهور شیعه امامیه و فقهای قدیمی آنها می¬باشد. ریاست مذهب امامیه را در عصر و زمان خود عهده¬دار بود و مؤلفات ارزشمندی از خود به جای گذاشته است که مهمترین آنها عبارتند از: «الشافي في الإمامة»؛ «تنزيه الأنبياء والأئمة» و «الغُرَر والدُّرَر» که معروف است به: «أمالي المرتضى» و «الانتصار». (دکتر سعد رستم)
[٢٢]-استاد «محمّد باقر بهبودی» نیز «صفار» را در نقل حدیث متساهل شمرده است ر.ک. «معرفة الحدیث» مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، ص ١٠٩ (برقعی).