انگیزۀ این اندیشۀ بیدلیل
به نظر ما علّت اصلی این فکر در روز نخستین، انگیزۀ غلوّ در عامّۀ مردم بوده که ناشی از خوی تکبّر و استکبار است؛ صرف نظر از انگیزۀ مغرضین که برای تخریب دین و تضییع قوانین آن به تقویت این عقیده پرداختهاند و امروز با سیاست دشمنان مکار آلوده است.
یعنی در حقیقت عار داشتهاند که از پیغمبر و امامی تبعیت کنند که بشر بوده و دارای صفات بشریاند! تکبّر و استکبار در بشر خطرناکترین بیماری روحی است که او را به مرضهای دیگر روحی دچار میکند و مخصوصاً از تبعیت و اطاعت حقّ باز میدارد! نه تنها انسان بلکه شیطان را هم همین مرض از پای درآورد! چنانکه او را از ردیف ملائکۀ مقرّبین به أسفل سافلین ساقط کرد!.
مرض تکبّر و استکبار آن است که انسان چون خود را بزرگ میشمارد حاضر نیست از کسی که از مال و جمال چون او بوده یا کمتر از اوست هرچند از علم و کمال بالاتر از او باشد تبعیت کرده، مطیع حقّ شود.
اگر تاریخ انبیای إلهی و راهنمایان بزرگ بشریت را مطالعه کرده باشید، میبینید که همیشه مخالفین و معارضینِ پیغمبران کسانیاند که به علّت کثرت مال و اولاد و افتخار به داشتن خانه و باغ و سرمایه و این قبیل چیزها خود را بالاتر از انبیاء دانسته و از تبعیت آنها سرباز زدهاند!
مگر شیطان را جز مرض تکبّر و استکبار از سجدۀ آدم مانع شد؟ خدای تعالی میفرماید: ﴿قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ ٱلسَّٰجِدِينَ ٣٢ قَالَ لَمۡ أَكُن لِّأَسۡجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقۡتَهُۥ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ ٣٣﴾ [الحجر: ٣٢، ٣٣] «(خداوند) فرمود: ای ابلیس تو را چه میشود که با سجده کنندگان نمیباشی، گفت: من آن نیستم که برای بشری که او را از گلی خشک و از لای گندیده آفریدهای، سجده کنم».
پس علّتِ اِبای ابلیس از سجدۀ به آدم از آن جهت است که آدم از گل خلق شده است! قرآن کریم علّت این تمرّد را استکبار میشمارد که: ﴿فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٣٤﴾ [البقرة: ٣٤] «(فرشتگان) سجدۀ [تعظیم] کردند مگر ابلیس که سرپیچی و گردنکشی کرد و از کافران شد». و باز همین علّت را یادآور میشود که: ﴿أَسۡتَكۡبَرۡتَ أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡعَالِينَ ٧٥﴾ [ص: ٧٥] «(ای ابلیس) آیا تکبّر ورزیدی یا از بلند مرتبگان بودی؟».
شیطان در خود مرضی مییابد که حاضر نیست آنچه را که خدا دستور میدهد اطاعت کرده و تسلیم شود! بنابراین ملاحظه میکنید که مرض استکبار مانع سجده شد و ابلیس را در زمرۀ کافران درآورد. او میخواهد مسجودش چون خودش و یا بالاتر از خودش، موجودی نورانی باشد که شعاع آن چشمها را خیره کند و زیبایی رخسارش عقلها را حیران نماید و بوی خوشش مشامها را معطّر کند!! البته در آن صورت گردن ابلیس و ابلیس صفتان، خاضع و تسلیم گشته با کمال میل و علاقه به آدم سجده خواهند کرد!.
چنانکه أمیر المؤمنین ÷ این حقیقت را فاش مینماید آنجا که میفرماید: «وَلَوْ أَرَادَ اللهُ سُبْحَانَهُ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ الأَبْصَارَ ضِيَاؤُهُ وَيَبْهَرُ العُقُولَ رُوَاؤُهُ وَطِيبٍ يَأْخُذُ الأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَلَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الأَعْنَاقُ خَاضِعَةً (خاشعة») «اگر خداوند میخواست آدم را از نوری میآفرید که پرتوش دیدگان را برباید و خردها را مبهوت و شگفت زده سازد و رایحۀ خوش او نفسها را فرا گیرد، که اگر چنین میکرد گردنها در برابر آدم فرود میآمد و [همگان] فروتن میشدند... الخ» (نهج البلاغه، خطبۀ ١٩٢).
همین مرض که در شیطان بود عیناً درجان انسان نیز هست، چنانکه مولوی گفته است:
علَّت ابلیس أنا خیرٌ بُدَسْت
وین مرض در نفس هر مخلوق هست!
انسان نیز راضی نیست که پیغمبر و رهبر او شخصی چون خود او بشر باشد تا از وی تمکین کرده، اطاعت نماید. به همین علّت از تبعیت انبیاء سر میتابد و میگوید: ﴿أَبَشَرٗا مِّنَّا وَٰحِدٗا نَّتَّبِعُهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّفِي ضَلَٰلٖ وَسُعُرٍ ٢٤﴾ [القمر: ٢٤] «آیا ما از فردی از بشر را که همچون ماست پیروی کنیم؟ در این صورت در ضلالت و جنون خواهیم بود».
یا چنانکه خدای متعال از حال آن گروه به ما خبر میدهد که میگفتند: ﴿مَا هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يَأۡكُلُ مِمَّا تَأۡكُلُونَ مِنۡهُ وَيَشۡرَبُ مِمَّا تَشۡرَبُونَ ٣٣﴾ [المؤمنون:٣٣] «این مرد جز بشری مانند شما نیست که از آنچه میخورید، میخورد و از آنچه مینوشید، مینوشد!».
چون این پیغمبر از همین نانی که آنها میخورند او نیز میخورد و از همین آبی که آنها میآشامند او نیز میآشامد و از آسمان برای او مائدۀ بهشتی نمیآید، اطاعتش را بر خود ننگ میشمارند و میگویند: ﴿وَلَئِنۡ أَطَعۡتُم بَشَرٗا مِّثۡلَكُمۡ إِنَّكُمۡ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ ٣٤﴾ [المؤمنون:٣٤] «و اگر از انسانی مانند خود اطاعت کنید در این صورت از زیانکاران خواهید بود»، و به حضرت نوح ÷ میگفتند: ﴿مَا نَرَىٰكَ إِلَّا بَشَرٗا مِّثۡلَنَا﴾ [هود/٢٧] «تو را جز بشری مانند خود نمیبینیم».
یا همینکه موسی و هارون با منصب پیغمبری به سوی فرعون و قوم او آمدند، میگفتند: ﴿فَقَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ لِبَشَرَيۡنِ مِثۡلِنَا وَقَوۡمُهُمَا لَنَا عَٰبِدُونَ ٤٧﴾ [المؤمنون: ٤٧] «آیا به دو انسان ایمان آوریم که مثل ما هستند و قومشان مطیع و بندۀ ما هستند؟». دو بشری را که خویشان ایشان در رقّیت و بردگی آنان بودند، قابل ایمان نمیشمردند، زیرا همچنانکه أمیر المؤمنین ÷در خطبۀ قاصعه (خطبۀ ١٩٢) میفرماید، موسی و هارون «عَلَيْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ وَبِأَيْدِيهِمَا العِصِيُّ» از این جهت بود که اطاعت آنها را ننگ میشمردند! و حال اینکه اگر همچنانکه حضرت أمیر ÷ میفرماید: «وَلَوْ أَرَادَ اللهُ سُبْحَانَهُ بِأَنْبِيَائِهِ حَيْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ يَفْتَحَ لَهُمْ كُنُوزَ الذِّهْبَانِ وَمَعَادِنَ العِقْيَانِ وَمَغَارِسَ الجِنَانِ وَأَنْ يَحْشُرَ مَعَهُمْ طَيْرَ السَّمَاءِ وَوُحُوشَ الأَرْضِ لَفَعَل» «اگر خداوند سبحان میخواست با انبیا گنجهای طلا و معدنهای جواهر و باغستانهای پر اشجار و پرندگان هو و وحوش صحرا را همراه فرماید، چنین میکرد» (خطبۀ ١٩٢).
آیا با این کیفیت کفّار و متکبرین باز هم سر از اطاعت آنها میپیچیدند؟ هرگز! بلکه در آن صورت مطیع محض بودند امّا در آن صورت به فرمایش علی ÷ در همان خطبه: «لَسَقَطَ البَلاءُ وبَطَلَ الجَزَاءُ وَاضْمَحَلَّتِ الأنْبَاءُ» «امتحان و آزمایش ساقط بود و ثواب و عقاب باطل و بیفایده میشد وعد و وعیدهای الهی بیهوده میبود».
پس چنانکه گفتیم همین روحیه و خصیصه است که غالیان و کودک طبیعتانِ متکبّر را مانع است که تسلیم امامی شوند که غیب نمیداند و تصرّف در کون و مکان ندارد و مدیر و مدبّر عالم امکان نیست!! زیرا متکبّرِ غالی با خود میاندیشد که چگونه مطیع کسی شوم که او هم مانند من بشری است! از همان غذا که من میخورم او هم میخورد و از همان آبی که من مینوشم او هم مینوشد چنانکه من به بازار میروم او هم میرود! ﴿وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا ٧﴾؟؟ [الفرقان: ٧] این چه فرستادهای [از سوی خداوند] است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود.
امامی که در گهواره اژدها ندارد و در قنداقه به آسمان نپرد و در شرق و غرب عالم حاضر نباشد و بر سر مولود و میت حاضر نباشد چنین امامی به سلیقۀ او قابل تبعیت نیست.
همین روح استکبار است که نمیگذارد تسلیم حق شود و امامی را تبعیت کند که از غیب خبر ندارد و متصرف در ملکوت الهی نیست و به تشخیص آیت الله العظمی باید نخست وزیر کشور خدا باشد و گرنه اطاعتش عار و تبعیتش موجب ادبار است!!.
این گمراهان متکبر آن قدر ندانستهاند که پیغمبران جُز این امتیاز دیگری ندارند که با شرایط عصمت در تبلیغ و طهارت و علمی که برای هدایت لازم است، راه و چاه و هدایت و ضلالت را میدانند و میشناسند و میتوانند کسانی را که طالب حقّ و حقیقتاند به بهشت أمن و سعادت برسانند. ولذا در علم دین که عمل به آنها موجب سعادت دارین [دنیا و آخرت] است در منتهای کمالاند و بر انگیخته از جانب خدای ذوالجلال و مازاد بر این تأثیری در دین و دنیای دیگران ندارند.
بلکه هرگاه امام یا پیغمبر متصرف در عالم ملک و ملکوت و عالم بما کان و ما یکون باشد، این مخالف هدف و خلاف مقصود و به عبارت دیگر غلوّ و گزاف است زیرا پیغمبر و امام علاوه بر تبلیغ و تعلیم احکام، خود اسوه و مقتدای مردماند و حجت خدا بر خلقاند از حیث عمل یعنی به آنچه امر میکنند باید خود بدان عامل بوده و از هرچه نهی میکنند مجتنب باشند، حال اگر پیغمبر یا امامی که به مردم دیگر دستور میدهد که مثلاً روزه بگیرند امّا خود او گرسنه نشود یا اینکه قادر باشد در مکانهای دیگر یا زمانهای دیگر افطار کند مثلاً در چهل خانۀ نزدیک و هزاران خانۀ دور مهمان باشد و در روز ماه رمضان در مدینه و در شب ماه رمضان در نیویورک باشد که در آنجا چون شب است افطار کند و در اینجا چون روز است روزه باشد یا قدم که در میدان جهاد میگذارد حتی ملائکه مقربین از سطوت حضور و ضرب شمشیر او هراسان باشند و به علم غیب بداند که این جنگ هیچ خطری متوجه او نمیشود بلکه حتی اختیار قبض روح دشمن بلکه تمام عالمیان در دست او باشد، آیا چنین امام و پیغمبری قابل تبعیت است؟! و خود او برجهانیان حجت است و میتوان عمل او را پیروی کرد؟ و آیا آن اعمال عبادی که از او صادر شده موجب فضیلتی است؟ امام و پیغمبری که دست به خاک و سنگ میزنند درّ و جواهر میشود و برگ درختان زیتون و انجیر را میتوانند به قطعات نقره و صفحات طلا تبدیل کنند آیا انفاق و صدقاتی را که دستور میدهند، میتوان قبول کرد؟ و به عمل ایشان که در انفاق فی سبیل الله چنین و چنان میبخشند میتوان اقتدا نمود؟
علی ÷ که بخششی میکند و ممدوحِ همگان است و نان جوی که به مسکین میدهد مورد تمجید است از آن روست که آنها را به کدّ یمین و عرق جبین به دست آورده است، و گرنه بخشش آن که اسمش را بر سنگ بخوانی طلا میشود، اگر کوه، کوه، طلا و جواهر به مردم ببخشد به قدر پنج ریال که فلان کارگر روز مزد و حتی فلان تاجر میلیونر به فقیری بدهد، ارزش ندارد.
این دوستان احمق بدتر از دشمن، و فضلیتتراشانِ نادان چرا با انبیاء و ائمّه که افختار جهاناند اینگونه دشمنی میکنند و فضایل نفسانی و ملکات روحانی آنان را که به سعی و عمل خود در اطاعت خدا کسب کردهاند، اینگونه ضایع و کمبها جلوه میدهند و خود و جهانیان را از برکاتِ تعلیماتِ بزرگترین هادیانِ بشر محروم میدارند؟!.
***