راه نجات از شر غلاة - بحث غلاة

فهرست کتاب

[سرایت عقائد غالیان سابق به شیعیان زمان ما]

[سرایت عقائد غالیان سابق به شیعیان زمان ما]

شیعیان زمان ما خود را از طوائف شیعیان غالی که از آنان نام‌های مخصوصی در تاریخ باقی مانده است جدا دانسته و به زبان از آنان اظهار برائت و بیزاری می‌نمایند. اما متاسفانه همان عقائد غالیان را با عباراتی در خود باقی دارند.

در زمان ما که به علت پیدایش مرام‌ها و رژیم‌های مخالف دین چون کمونیستی و استانسیالیستی اساس ادیان متزلزل و اکثریت سکنۀ روی زمین ظاهراً بنا بر رژیمی‌ که گرفته‌اند بی‌دین هستند و علت واقعی آن همین تجاوزات و تراوشات غالیانۀ متدینین است و با این صورت اگر علاج نشود احتمال آن است که بنیان ادیان یکسره ویران شود. مع‌هذا هنوز هم علماء و کسانی‌که خود را پاسدار دین می‌‌دانند به نشر همان خرافات و عقائد غالیانه حریص‌اند چنانکه اکثر کتب دینی که در این زمان نشر می‌شود به پخش همان خرافات می‌پردازند. چون کتاب (امراء هستی) و (تجلی ولایت) در فارسی و پاره‌ای از کتب عربی و مجالس و منابر برای ترویج و تبلیغ این خرافات تشکیل می‌شود.

یکی از علمای زمان ما کتابی نوشته است بنام «إلزام الناصب في إثبات الـحجة الغايب» و خواسته است با مندرجات این کتاب مسئله غیبت و بقاء امام غائب را ثابت کند و چنان‌که ناشر کتاب ادعا کرده است برای چاپ و نشر این کتاب بزرگان علماء به این عصر کمک و یاری کرده‌اند که اگر ما نام این بزرگان را در این‌جا ببریم مسلما مورد استعجاب و اعتراض خوانندگان خواهد بود. آن‌گاه در همین کتاب برای اثبات مدعای خود مطالبی را آورده است که حتی علمای شیعیان زمان صفویه از آن متنفرند. مثلا یکی از آن تمسکات «خطبة البيان وخطبة التطنجية» است که علامه مجلسی در جلد هفتم بحار صفحه٢٦٤ چاپ کمپانی صریحا می‌نویسد: «ما ورد من الأخبار الدالة على ذلك كخطبة البيان وأمثالها فلم يوجد إلا في كتب الغلاة وأشباههم». «آنچه از اخبار از قبیل خطبۀ البیان و نظایر آن که بر این معانی دلالت دارد، جز در کتب غُلات و امثالشان یافت نمی‌شود».

حال ما فقراتی چند از خطبه البیان و خطبه تطنجیه که در این کتاب برای اثبات امام غائب شیعیان آمده و علمای بزرگ زمان ما به نشر آن کمک کرده‌اند(!) می‌آوریم تا دانسته شود که غالیان عصر ما در خرافات و غلو دست کمی‌ از غالیان آن زمان که مورد نفرت و نفرین امامان بوده‌اند ندارند. در این خطبه که بافندگانش مدعیند که حضرت امیر المؤمنین ÷ آن را در بصره خوانده است می‌‌گوید: «أنا الهجير عن الكائنات... أنا سر الـخفيات... أنا مفيض الفرات... أنا مظهر الـمعجزات أنا مكلم الأموات أنا مفرج الكربات أنا محلل الـمشكلات». و پس از آنکه بسیاری از صفات الهی را به خود اختصاص می‌دهد می‌گوید: «أنا الـمهدي القائم في آخر الزمان» و از این جمله به بعد است که پس از پرسش مالک اشتر که می‌‌پرسد: یا امیر المؤمنین این قائم از فرزندان تو چه وقت ظهور می‌کند؟ می‌نویسد: «فقال: إذا زهق الزاهق وحقت الحقائق ولحق اللاحق.. وذرفت العيون وأغبن المغبون وشاط النشاط وحاط الهباط .... وقرض القارض ولمض اللامض وتلاحم الشداد ونقل الملحاد ». این عبارات بی‌معنای کاهنانه را دنبال یکدیگر می‌‌آورد تا آن‌جا که می‌گوید: «... وساهم المستحيح ومنع الفليج وكفكف الترويج وخدخد البلوع وتكلكل الهلوع وفدفد المذعور وندند الديجور ونكس المنشور وعبس العبوس وكسكس الهموس وأجلب الناموس ودعدع الشقيق وجرثم الأنيق...».

شما را به خدا آیا این‌ها کلمات و عبارات خطیب نهج البلاغه است؟ تو گویی دیوانه‌ای جن زده در عالم بیهوشی و بی‌خردی بدون اختیار از وی این کلمات مهمل و ناهنجار صادر می‌شود.... عجب در این است که در صدر این روایت آن را از جناب عبدالله بن مسعود که از بزرگان صحابه رسول الله  ص است نقل می‌کند که او روایت را به حضرت امیر‌المؤمنین می‌رساند که آن بزرگوار در مسجد بصره که بعد از جنگ جمل آن حضرت بدان شهر و مسجد آن درآمده است این خطبه را خوانده است. در حالی که عبدالله بن مسعود در سال ٣٣ هجرت در زمان عثمان از دنیا رفت و در مدینه دفن شد و امیر المؤمنین در سال ٣٥ به خلافت رسید و جنگ جمل و ورود به بصره پس از این واقع شد! پس عبدالله بن مسعود کجا بود که چنین لاطائلات را [العیاذ بالله] از امیر المؤمنین شنید و برای دیگران نقل کرد؟! و چگونه امیر المؤمنین ÷ را که مردم بصره به خلافت بعد از عثمان قبول نداشتند و بر او خروج کردند زیرا آن حضرت را قاتل عثمان یا حامی‌ قاتلان او می‌دانستند و واجب القتال می‌‌شمردند آنوقت چنین بزرگواری در مسجد بصره آمده و با چنین جماعتی این‌گونه عبارات می‌آورد؟ تا آن‌جا که در خطبه تطنجیه می‌‌سراید: «أنا مدبرها أنا مرخصها أنا مهلكها أنا مدبرها أنا باينها أنا داحيها أنا مميتها أنا محييها أنا الأول وأنا الآخر وأنا الباطن وأنا الظاهر أنا مع الكون وقبل الكون أنا مدبر العالـم الأول حين لا سمائكم هذه ولا غبزاكم وإلى يرد أمر الـخلائق أجمعين أنا أخلق وأرزق وأحي وأميت.. أنا.. أنا.. أنا..». اگر این‌ها ادعای خدایی نیست پس چیست؟ و اگر معتقدین به این ادعاها غالی نیستند پس کیستند؟ آیا واقعا هیچ عقلی، فکری، اندیشه‌ای، شعوری، وجدانی، انصافی و حیایی در دنیا باقی نمانده است؟!.

این کلمات مهوّع مسجّع را در این خطبه دنبال می‌کند تا آن‌جاکه می‌گوید: «أنا مبرج الأبراج وعاقد الرتاج ومفتح الأفراج وباسط الفجاج». آری وقتی دین نباشد و حیا را کنار نهند این قبیل کلمات را که مستهجن‌ترین عبارات است از زبان فصیح‌ترین بلغای عالم و مفخر دودمان آدم می‌بافند و آن را حجتی برای دعوت و حلالی برای مشکلی قرار می‌دهند! ما از جاعلین و بافندگان این خطبه‌ها که یقینا بی‌دین بوده‌اند یا لااقل علاقه‌ای بدان نداشتند تعجبی نداریم زیرا اینان هر که بوده‌اند باید ایشان‌را از دشمنان و بدخواهان دین اسلام شمرد و از دشمن توقعی نمی‌توان داشت! لیکن از کسانی‌که در کسوت روحانیت و در ردیف حافظین شریعتند تعجب می‌کنیم که چرا این قبیل کفریات را نوشته و آن‌را در حساب خدمت به دین می‌گذارند؟ و تعجب بیشتر ما از کسانی است که در این زمان خود را مرجع و مقلد شیعیان قلمداد می‌کنند و بدین سمت شهرت یافته‌اند کمک به نشر این خرافات می‌‌نمایند؟ او نیز از یهود که خدا را آن‌گونه کوچک و حقیر می‌شمردند که در بهشت آدم ÷ گردش می‌کرد و آدم ÷ می‌‌خواست خود را از نظر او در زیر درختان بهشت پنهان کند یا با یعقوب در شبانه‌روزی به کشتی پرداخت یا گوساله بریان ابراهیم را با دو ملک دیگر خورد! و دنیا را انسان می‌‌پنداشتند که بیش از چهارهزار سال عمر ندارد و ابتدا و انتهایش طلوع و غروب خورشید از این دریا به آن دریاست و از نصرانیان که در آیۀ ١٣ باب ششم کتاب مقدس خود می‌نویسند. ستارگان آسمان بر زمین ریختند مانند درخت انجیری که از باد سخت به حرکت آمده و میوه‌های نارس خود را می‌‌افشاند. یا بر طبق مکاشفات یوحنا عرش خدا را آن چنان کوچک می‌شمارد که بیست و چهار تخت در آن نصب است و بر هرتختی پیری نشسته است که بر سر هر یک تاجی زرین است و خدا مانند سنگ یشم و عقیق است و قوس و قزحی در گرد تخت او شباهت به زمرد دارد و از این قبیل مزخرفات ولا طائلات. اگر چنین ملتهائی قائل باشند که خدا را فرزندان و پسرانی است و دربارۀ عیسی غلو کنند که او فرزند نخست خداست چندان تعجب نمی‌کنیم زیرا در چنین مکتبی مردمانی بهتر از این تربیت نمی‌‌شوند!.

تعجب ما از کسانی است که دعوی مسلمانی می‌کنند و کتاب آسمانی آن‌ها قرآن است که خدا را در منتهای عظمت می‌‌ستاید و درک ذات او را محال می‌شمارد و او را بر تمام عالم هستی محیط و غالب و شاهد می‌‌داند: ﴿أَلَآ إِنَّهُۥ بِكُلِّ شَيۡءٖ مُّحِيطُۢ ٥٤[٣٢٩] [فصلت: ٥٤] ﴿وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٞ ٤٧[٣٣٠] [سبأ: ٤٧]. و عالم را بدان وسعت و عظمت می‌ستاید که تمام آسمان‌ها و زمین در نزد کرسی هم‌چون حلقه انگشتری است در بیابانی وسیع و کرسی با تمام عظمتش در نزد عرش هم‌چون حلقه انگشتری است در بیابان وسیع[٣٣١] و امروز که علوم کیهانی هیئت آسمانی را آن چنان عظیم و بی‌نهایت می‌داند که پس از اختراع رادیو تلسکوب(ارسی بویر) واقع در (بورتوریکو) که قطر عدسی آن سیصد متر است و وقتی پشت آن می‌نشینند برای مطالعه یک گوادز (جرم آسمانی) سر خود را با دو دست می‌گیرند که مبادا عقل از سرشان رفته و دیوانه شوند: آن‌گاه فاصلۀ گوادزها دور دست با زمین ٩ میلیارد سال نوری (نه میلیارد سال نوری یعنی نور که در هر ثانیه سیصد هزار کیلومتر طی مسافت می‌کند) برای طی مسافتی که از یک گوادز تا عدسی رادیو تلسکوب (ارسی بویر) فاصله است نه هزار میلیون سال لازم است که نور این مسافت را طی کند. و میلیون‌ها کهکشانی که هیئت عالم را تشکیل می‌‌دهند و هر کهکشانی دارای میلیون‌ها خورشید است که بسا خورشیدهای باشند که خورشید ما در مقابل آن چون شمعی در مقابل آفتاب است و مسافت کهکشانی که خورشید ما از خانواده آن است آن اندازه است که خورشید با چنان سرعتی که در حرکت انتقالی خود دارد بیش از پانصد میلیون سال لازم است که دور این کهکشان را بپیماید!.

آری ما در چنین زمان و چنین دنیایى زندگی می‌‌کنیم آیا ننگ نیست که در چنین زمان کسانی از مسلمانان یافت شوند که معتقد باشند که افرادی از بشر «مبرج الأبراج ومفتح الأفراج» بوده و دعوی کنند که «أنا مدبر العالم الأول حين لا سماؤكم هذه ولا غبراؤكم... فإليَّ يُرَدُّ أمرُ الخلقِ غداً بأمرِ رَبِّي.... أنا أخلق وأرزق وأحيي وأميت». یعنی: «حتی هنگامی که این آسمان و زمین شما نبوده تدبیر کنندۀ عالم من بوده‌ام... کار همۀ مخلوقات به من باز می‌گردد و من می‌آفرینم و من روزی می‌دهم و حیات می‌بخشم و می‌میرانم»! و یا به اصطلاح، دوست‌دارانشان دربارۀ آن‌ها چنین ادعا کنند؟!.

در حالی که تاریخ زندگانی آن‌ها که در مرئی و منظر هزاران نفر بوده و همه آن‌ها را دیده‌اند که با افراد دیگر چندان تفاوتی از حیث احتیاجات نداشته‌اند آنان نیز چون دیگران متولد شده‌اند و چون دیگران طفل شیر خوار بوده‌اند و چون دیگران دچار عوارض حیات گشته، گرسنه و تشنه و بیمار شده، خوابیده‌اند و بر خواسته‌اند و به زن و فرزند محتاج و مشغول بوده‌اند، هر چند از لحاظ فضل و علم و تقوی از پاره‌ای بالاتر بوده‌اند اما چنان نبوده که در نوع بشر نظیری نداشته باشند و اگر هم فرضاً بی‌نظیر بوده‌اند باری بشر بوده‌اند و به مفاد آیات شریفۀ قرآن به پیغمبر اسلام که از تمام آن‌ها بهتر و بالاتر بوده است خدای متعال فرمان داده است که به مردم ابلاغ کند که او حتی برای خود دارای هیچ‌گونه قدرت و اختیاری نیست. چنانکه در آیۀ شریفه ١٨٨ سوره اعراف می‌فرماید: ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ [الأعراف:١٨٨] یعنی: «من مالک هیچ نفع و ضرری برای خود نیستم مگر آن‌چه را که خدا خواسته است». و در آیۀ ٤٩ سورۀ یونس همین آیه را با مقدم داشتن کلمه ﴿ضَرًّا تکرار نموده است.

و اساساً این چه حماقت است که ما بندگان برگزیده خدا را که برای هدایت ما برانگیخته شده‌اند تا راه صواب و خطا را به ما بنمایانند و باید از ایشان در هر گفتار و کردار متابعت کنیم وگرنه در پیشگاه بر انگیزانندۀ ایشان مسئول و معاقب خواهیم بود، راه متابعت ایشان را گذاشته، به گزافگویی و غلو بپردازیم و خود را به منجلاب کفر و شرک اندازیم؟!.

هر گاه ایشان دارای چنان قدرت و قوت بودند که چنین و چنان کنند در آن‌صورت از طرف پروردگار عالم امر به متابعت ایشان ظلمی ‌بزرگ و عملی بسیار قبیح بود. زیرا اگر به طفلی امر کنند که تو باید در سرعت سیر متابعت سیر اتومبیل یا هواپیما کنی بدیهی است چنین امری بسیار ظالمانه و بلکه احمقانه است... آیا می‌توان تصور کرد که پروردگار حکیم و عادل ما را امر به متابعت آن علی کند که خود گفته است: «أنا أخلق وأرزق وأحيي وأميت....». یعنی: من خلق می‌کنم و من روزی می‌دهم و من زنده می‌کنم و من می‌میرانم یا سایر ادعاها که در این خطبه‌ها و بسیاری از احادیث مجعول هست. هرگز. هرگز. «معاذ الله معاذ الله. تعالی عما یقول الظالـمون علواً کبیراً».

چنان‌که در بخش اول این کتاب گفته‌ایم این‌گونه افکار و عقاید از جانب متکبران جاهل است که عار دارند از این‌که پیغمبر و امامشان بشری باشد که می‌خورد و می‌آشامد و می‌خوابد و مقاربت می‌کند و مریض می‌شود و می‌میرد. لذا مدعی‌ هستند که پیشوایان آنان سامع اصوات و قاضی حاجات و شافی عاهات و محیی اموات و از این قبیل مزخرفات است و لذا آن بزرگواران از رهبری قابل پیروی، به صورت یک معشوق خیالی و معبود ایده‌آلی در می‌آیند!.

شیعیان امروز که به ظاهر ادعا می‌کنند که ما از غُلات و بنانیه و خطابیه و مغیریه و بشیریه و اسماعیلیه و قرامطه نیستیم و حتی از شیخیه و صوفیه ابراز برائت می‌‌کنند، اما متاسفانه عقاید و افکار همان غُلات که مورد لعنت و نفرین امامان علیهم السلام بوده‌اند در لابلای عقاید و افکار اینان پنهان بلکه به طور آشکار در جریان و سَرَیان است.

کار اشاعه و انتشار این‌گونه عقاید تا بدان‌جا کشیده است که چنان‌که دیدیم همان خطبه‌های البیان و تطنجیه که حتی علمای شیعه صفوی آن‌ها را نمی‌‌پذیرفتند در قرن بیستم و زمانی که عقاید صحیح دینی هم مورد طعن و طرد اکثریت مردم روی زمین است: به نام الزام خصم و اثبات حجت خود چاپ کرده و انتشار می‌دهند، و چنانکه می‌بینیم علمای صدر اول و بزرگان شیعیان قرن دوم و سوم را که هرچه باشد با ائمه‌ علیهم السلام مربوط و محشور بوده‌اند، و بهتر از همه آن‌ها را دیده و شناخته‌اند معهذا عقایدی که آنان در بارۀ ایشان داشته‌اند مورد قبول این دور افتادگان از حق و حقیقت نیست و صریحا در کتب خود می‌‌نویسند که آن‌چه را شیعیان صدر اول دربارۀ ائمه غلو می‌پنداشته‌اند امروز از ضروریات مذهب شیعه است! چنان‌که مرحوم شیخ «عبد‌الله مامقانی» مؤلف کتاب بزرگ«تنقیح المقال فی أحوال الرجال» در بیش از ده جای آن کتاب این مدعی را تأیید و تجدید کرده است (رجوع شود به کتاب تنقیح المقال ٢/٢٢٦. ٢/٩٣. ٢/٨٤. ٢/١٢٢، ١٣٢-٢٣٨/٣).

کسی به این ملای آخرالزمان نگفته و نمی‌گوید که جناب آقا! مگر بعد از پیغمبر اسلام، پیغمبری آمده و پس از آن امامان، امامی‌ برپاخواسته یا فرشته‌ای بر شما نازل شده و گفته است: که عقاید غلوآمیز آن روز که به فرمایش خود امامان بدتر از عقاید یهود و نصاری و مجوس و مشرکین است باید امروز جزو ضروریات مذهب شود؟! چرا؟! برای اینکه چون امروز اساس ادیان متزلزل است باید با این چرندها بیش‌تر آبروی دین ریخته شود و اکنون که پیشرفت علوم وسعت عالم و عظمت آفریننده آن را میلیون‌ها مرتبه بیش از آن زمان معرفی می‌کند و در عین حال نقص و عجز بشر را برابر دستگاه عظیم آفرینش میلیون‌ها مرتبه حقیرتر نشان می‌دهد.

و مطالب کتاب‌های «عیون الـمعجزات ومدینة الـمعاجز» و امثال آن بیش از همه وقت مورد مسخره و استهزاء طبقه فهمیده و فاضل قرار گرفته باز هم باید اصرار داشت که آن عقاید سخیفه جزو ضروریات مذهب شیعه است؟! با این‌که در نظر عقل و شرع بزرگ‌ترین معصیت و مصیبت‌بارترین جنایت شرک است باز هم باید همان عقاید شرک‌آلود بلکه شرک صریح و جلی را که «أناأخلق وأرزق وأحیي وأمیت». که شرک جاهلیت به مراتب از این کوچک‌تر بود در دین اسلام و به نام مذهب شیعه ترویج نمود تا طایفه شیعه از تمام طوایف و مذاهب اسلامی‌ در دنیا خوارتر و بی‌مقدارتر باشد؟ تا جایی‌که مخالفان این مذهب را جدا از سایر مسلمانان دانسته و خود و مال و ناموس آن را بر خود حلال شمارند و به هر طریقی که بتوانند از بدنامی‌ این گروه استفاده کرده زنان و دخترانشان را به عنوان کنیز در بین خود خرید و فروش کنند؟ در اصرار به این‌گونه عقاید و انتشار آن تاکنون چه نتیجۀ خوبی گرفته‌اید که بازهم از آن همان نتیجه را انتظار دارید؟!.

آیا با وسعت مسئله ولایت و تضییق و انحصار آن به یک یا چند نفر و گسترش موضوع شفاعت و تعمیم آن و تبلیغ اختراع زیارت و ابداع عزاداری و روضه‌خوانی چه چیز بر فروشگاه‌تان افزوده است و جز خصومت هم‌کیشان و گستاخی در عصیان و تضیع اموال فراوان و تحقیر و توهین مردم فهمیده دنیا به خودتان چه طرفی بسته‌اید و در انتظار چه فتحی نشسته‌اید؟!.

عقیده شیعه امروزی نه تنها از عقاید غُلات زمان ائمه علیهم السلام که منشأ اصلی آن عقاید یهود و نصاری و مجوس بوده مایه گرفته است، بلکه با عقاید سخیفه ملل دیگر نیز آمیخته و ممزوج است چنانکه مطلعین می‌دانند که در مصر قدیم مردم عقیده به خدایانی چون اوزیرس و اوزیس داشته و به خدایان متعدد معتقد بوده‌اند که از آن جمله [آمون] را برتر از تمام خدایان می‌دانستند، آمون به عقیده مصریان قدیم خدای خدایان بود. اما «اوزیرس» که خدای مرگ بود با اینکه او از زیردستان آمون به شمار می‌آمد مع‌هذا در عقیده مصریان او مقتدرتر از خدای خدایان بود و بر مردم قدرت بیشتری داشت. لذا مردم مصر قدیم در هنگام عهد و پیمان و امر اهانت و خیانت حواله متخلف را به قدرت قاهره اوزیرس می‌کردند.

شما خود می‌دانید که عین این عقیده در مردم ما درباره حضرت عباس و امامزاده داود و شاه چراغ و امثال آن است که مردم قسم به خدا را باور نمی‌کند اما قسم به حضرت عباس باور کردنی است! از خدا نمی‌ترسند اما به هر صورت از حضرت عباس می‌ترسند! برای خدا نذر نمی‌کنند اما برای حضرت عباس و رقیه و سکینه نذر بیش از خدا است!.

در حالی‌که کتاب آسمانی آنان در بیش از صد آیه از این قبیل عقاید صریحاً نهی کرده و آنان را بدین روش مذمت می‌کند در سوره مؤمنین می‌فرماید: ﴿قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩ [المؤمنون: ٨٨، ٨٩].یعنی: «به این مردم بگو: در دست چه کسی ملکوت و فرمان‌روایی تمام هستی است و تنها اوست که پناه می‌دهد و بر او پناه داده نمی‌شود (یعنی کسی نمی‌‌تواند به دیگری پناه برد تا از کیفر و عقاب خدا مصون ماند) اگر شما می‌دانید، به زودی خواهند گفت خدا، بگو ای محمد، پس چرا مسحور شده‌اید؟».

باز آفرین به بت‌پرستان که در جواب این سؤال فورا می‌گفتند: خدا! ولی جامعۀ ما هرگز چنین سؤالی را به زودی جواب نخواهند داد. چون کسانی‌که جادو شده‌اند نمی‌توانید از عقل و قدرت خود استفاده کنید. و در سورۀ نحل می‌فرماید: ﴿وَيَجۡعَلُونَ لِمَا لَا يَعۡلَمُونَ نَصِيبٗا مِّمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡۗ تَٱللَّهِ لَتُسۡ‍َٔلُنَّ عَمَّا كُنتُمۡ تَفۡتَرُونَ ٥٦ [النحل: ٥٦]. یعنی: «برای چیزها و کسانی‌که خود اینان نمی‌دانند آن‌ها چه و چه کاره‌اند بهره‌ای از آن‌چه روزی ایشان کرده‌ایم قرار می‌دهند (نذر می‌کنند، وقف می‌کنند. آنانرا در کسب خود شریک می‌کنند. شرکت با حضرت عباس و امام رضا!) به خدا سوگند هرآینه شماها (که مسلمانید و میبینید اینان چنین عمل می‌کنند و آنان را از این عمل باز نمی‌دارید و به طریق حق هدایت نمی‌کنید) پرسیده خواهید شد در پیشگاه خدا مسئولید از آن‌چه آنان به دروغ و افترا می‌بافید».

از ترس همین مسئولیت است که ما خود را در چنین زمانی که کفر و بدعت و شرک و الحاد از هر زمانی در میان جامعۀ ما بیش‌تر است خود را به زحمت انداخته و ضربات تهمت و بهتان و حتی ضرب و قتل را بر خود خریده‌ایم تا در پیشگاه پروردگار جهان مسئول اعمال این تبه‌کاران نباشیم و از تکفیر و تبعید و ضرب و تهدید غالیان و حامیان ایشان باک نداریم چه یقین داریم که جهاد بزرگی را بر عهده گرفته‌ایم و هر چه میدان جهاد از لشکر کفر انبوه‌تر باشد موجب افتخار و سر افرازی و دلیل بر شجاعت و جانبازی مجاهدی است که قدم در این میدان گذاشته و یقیناً اجر او در پیشگاه پروردگارش بسیار بزرگ و عظیم خواهد بود که ﴿إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجۡرَ مَنۡ أَحۡسَنَ عَمَلًا ٣٠[٣٣٢] [الکهف: ٣٠].

﴿فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَيۡعِكُمُ ٱلَّذِي بَايَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١١١[٣٣٣] [التوبة:١١١] ﴿وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ ٨٨[٣٣٤] [هود: ٨٨] اینک می‌پردازیم به شرح غُلاتی که مورد نفرین ائمه طاهرین علیهم السلام هستند که این مقدمه برای آن نتیجه است.

[٣٢٩]- «آگاه باش كه مسلماً او به هر چيزى احاطه دارد».

[٣٣٠]- «و او بر هر چيزى گواه است».

[٣٣١]- اشاره به حدیث موعظه رسول خدا به ابوذر غفاری دارد که شیخ صدوق آن¬را در دو کتابش: «الخصال» و «معاني الأخبار» روایت نموده است، همچنین مجلسی آن¬را در «بحار الأنوار» (ج ٥٥/ص٥) ذکر نموده است. از ابوذر روایت است که رسول خدا ص فرمودند: «يا أبا ذرّ! ما السماوات السبع في الكرسي إلا كحلقة ملقاة في أرض فلاة وفضل العرش على الكرسي كفضل الفلاة على تلك الحلقة»: «ای ابوذر، آسمان¬های هفت-گانه در برابر کرسی همچون حلقه¬ای در بیابان می‎باشند و فضل عرش بر کرسی همچون فضل آن بیابان بر آن حلقه است.» این روایت از طریق اهل سنت نیز وارد شده است، چنانکه آن¬را ابن حبان در صحیحش، باب «ما جاء في الطاعات وثوابها» و ابونعیم اصفهانی در «حلية الأولياء» باب أبي ذر روایت کرده است. نگا: «كنز العمال»، ج ١٦، ص ١٣٢. (دكتر سعد رستم)

[٣٣٢]- ما پاداش كسى را كه نيكوكارى كرده است تباه نمى‌كنيم».

[٣٣٣]- «پس به اين معامله‌اى كه با او كرده‌ايد شادمان باشيد، و اين همان كاميابى بزرگ است».

[٣٣٤]- «و توفيق من جز به [يارى‌] خدا نيست. بر او توكّل كرده‌ام و به سوى او بازمى‌گردم».