زیارت و حقیقت آن
از دلایلی که آیت الله العظمی در کتاب امراء هستی بر ولایت تکوینی و تصرف و تدبیر ائمه در کون و مکان آورده است، فقرات «زیارت جامعه کبیره» است که در این زیارتنامه، فقرات و جملاتی هست از آن جمله: «بِكُمْ فَتَحَ اللهُ وبِكُمْ يَخْتِمُ وبِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وبِكُمْ يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وبِكُمْ يُنَفِّسُ الهمَّ ويَكْشِفُ الضُّرَّ...».
یعنی: «به وسیلهی شما امامان، خدا آفرینش یا هر کاری را شروع کرده و به وسیلهی شما آن را ختم کرده است، و به وسیلهی شما، خدا باران نازل میکند و به وسیلهی شما خدا آسمان را نگاه داشته تا بر زمین نیفتد، و به وسیلهی شما غمها را زایل و زیانها را برطرف مىکند»!.
و در صفحه ٤٨٠ آن کتاب، از فقرات همین زیارتنامه، استناد و استشهاد کرده است بر حساب قیامت و نظارت امام که در آن زیارت آمده است: «وإِيَابُ الخَلْقِ إِلَيْكُمْ وحِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ» و برای آنکه به خیال خود جای پای خود را محکم کند از محدث قمی (حاج شیخ عباس) در «انوار الهی» ضمن نقل کلمات هادی ÷ آورده است که مجلسی دربارهی زیارت جامعه کبیره، فرموده است: «لأنها أصحُّ الزياراتِ سنداً وأعمُّها مورداً وأفصحها لفظاً وأبلغها معنىً وأعلاها شأناً!» یعنی: «زیارت جامعه از تمامی زیارتها، از حیث سند صحیحتر و از نظر لفظ فصیحتر و از جنبه معنی بلیغتر و از نظر شأن و رتبه عالیتر است»!.
ما قبلا به سند این حدیث که مورد ادعای این آیت الله العظمی! است، رسیدگی کردیم، آنگاه به تحقیقات خود، دربارهی زیارت میپردازیم:
اگر چنین فرض کنیم که این زیارت، همان طور که مجلسی فرموده است، از تمام زیارتها صحیحتر است (اگر در زیارتها، صحیحی باشد!) اما بدبختانه در زیارتها صحیحی نیست تا این صحیحتر باشد، زیرا اکثر آنها بدون سند است یا اسناد آن ضعیف و فاسد است، زیرا از یک مشت افراد غلوکننده فاسدالعقیده و الایمان، نقل شده است که به قدر مجال در این باره به بحث پرداختیم.
این زیارت را مجلسی در جلد ٢٢ بحار الانوار (کتاب المزار) از «دقاق» و «سنائی» و «وراق» از «اسدی» و او از «برمکی» و او از «نخعی» و او از امام علی النقی ÷ روایت کرده است.
نجاشی دربارهی اسدی که مراد از او، محمد بن جعفر الأسدی است فرموده است: «كان ثقة، صحيح الـحديث إلا أنه روى عن الضعفاء». یعنی: «او ثقه است (دروغ نمیگوید) صحیح الحدیث است (حدیث را آن گونه که شنیده است، بیان مىکند) جز اینکه از ضعفاء روایت مىکند (پس احتمال ضعف روایت هست)». و بعد درباره او میافزاید: «وكان يقول بالجبر والتشبيه». یعنی: «او برخلاف شیعه، قائل به جبر و تشبیه است!».
«ابن داوود» نیز او را به این صفت معرفی مىکند، و در ردیف ضعفاء و مجروحین میآورد.
ممقانی در تنقیح المقال (٢/٩٥) قسمت دوم مینویسد: «قوله بالجبر والتشبيه فإنه لوكان على حقيقته لأوجب فسقه بل كفره». او قائل به جبر وتشبیه بوده که اگر حقیقت داشته باشد فسق و کفر او واجب میشود. سپس مشغول دفاع از او و تطهیر و تعمید او میشود!!
اسدی این زیارت را از برمکی روایت میکند و این برمکی: وی محمد بن اسماعیل برمکی است. محمد بن اسمعیل بن احمد بن بشر البرمکی أبو جعفر المعروف به صاحب الصومعة ضعیف و محمد بن اسماعیل ضعیف است.
در رجال «طه نجف» نیز او را در ردیف ضعفاء آورده است.
١٣برمکی این روایت را از «نخعی» روایت مىکند. او، موسی بن عبد الله النخعی است. از این شخص اصلا نامی در کتب رجال نیست، و معلوم نیست چگونه مردی بوده است.
مامقانی در «تنقیح المقال» در ذیل ترجمه «موسی بن عبد الملک» درباره او گفته است: «إهمالهم ذِكره في كتب الرجال غير قادحة فيه» «اگر علمای رجال درباره او اهمال کردهاند موجب قدح و ذم نمیشود» و بدین وسیله دل خود را خوش کرده است، و احتمال شیخ صدوق را آورده است که موسی بن عبد الملک همان نخعی است و او هرگز شراب نبیذ ننوشیده بود مگر هنگامی که متوکل (خلیفه)، او را با ابراهیم در قمار حاضر کرد و با او شراب نوشید! فقط از رجال حدیث یک نخعی را سراغ داریم که رضا ÷ به او فرمود: «اخرج عني لعنك الله ولعن من حدثك» «از پیش من برو بیرون، خدا تو را و آن کس که به تو حدیث گفته است، لعنت کند».
در کتاب «عیون أخبار الرضا» راوی متصل به امام این روایت (زیارت جامعۀ کبیره)، موسی بن عمران النخعی است، و هرچند در «من لایحضر الفقیه» و تهذیب طوسی که آن را صدوق روایت کرده و از من لایحضره الفقیه نقل میکند که موسی بن عبدالله النخعی است و ظاهرا این اشتباه از آنجا ناشی شده است که «عبدالله» و «عمران» در رسم الخط کوفی، شبیه به یکدیگر است، هرچند موسی بن عبدالله النخعی و موسی بن عمران النخعی، هردو در کتب رجال مجهولاند، اما قرائنی نشان میدهد که او موسی بن عمران النخعی است:
أ/ موسی بن عمران النخعی، برادرزاده حسین بن یزید و حسین بن یزید به تصریح کتب رجال از غالیان بوده است و اسناد موسی بن عمران به ابنیزید است. و زیارت جامعه کبیره مملو از غلو است، پس نسبت آن به موسی بن عمران درست است.
ب/ حسین بن یزید، را از اصحاب رضا ÷ شمردهاند و موسی بن عمران برادرزاده اوست که معاصر با هادی ÷ است.
ج/ موسی بن عمران، از این قبیل أحادیث، بسیار دارد چنانکه در «إکمال الدین»[٢٩٦] صدوق نیز نظائر آن هست، و به هر صورت بدون شک این زیارت ساخته و پرداخته غالیان و مشرکان است، چنانکه عبارات آن بر این حقیقت بهترین بیان و برهان است.
موسی بن عمران النخعی، راوی زیارت جامعه کبیره بدون شک از غلات است. در اکثر روایاتی که از او در کتب اخبار موجود است رائحه غلو به شدت استشمام میشود، مانند روایتی که از این شخص در توحید صدوق (ص ١٥٤ چاپ بمبئی) از عمویش حسین بن یزید آورده است: «عن علي بن الـحسين عن حديث عبدالرحمن بن كثير عن أبي عبد الله ÷ قال، قال أمير الـمؤمنين ÷: أنا علم الله، أنا قلب الله ولسان الله الناطق وعين الله وجنب الله وأنا يد الله». امیر المومنین ÷ فرمود: «من پرچم خدا و قلب خدا و زبان ناطق خدا و چشم خدا و جنب خدا و دست خدایم»!.
سند این حدیث چنین شروع میشود: «... حدثنا موسى بن عمران النخعي الكوفي عن عمه حسين بن يزيد عن علي بن الحسين» که علی بن احمد بن محمد بن عمران از محمد بن جعفر کوفی و او از موسی بن عمران النخعی و او از عمویش حسین بن یزید این عبارات سراسر کفر را از امیرالمومنین علی ÷ به واسطهی رواتی چون علی بن الحسین و راویان پس از او نقل کرده است و یقیناً و بدون هیچ تردید هرگز امیر المومنین ÷ چنین کفریاتی بر زبان مبارک جاری نفرموده است.
باز از همین شخص در همین کتاب (ص ٢٩١) حدیثی آمده است که تصدیق آن تکذیب نبوت پیغمبر خدا است زیرا در طلوع و غروب خورشید از قول رسول خدا ص چیزهایی میبافد که امروز هر طفل ابجد خوانی به آن میخندد!.
با مطالعه این چرندیات، به خوبی معلوم میشود که این غالیان یا از بدترین احمقان و یا از بدترین دشمنان اسلام بودهاند!.
نتیجه آنکه راویان این زیارت یا ضعیف هستند و یا مجهول هستند و یا گمنام، بلکه ناموجود هستند! پس چنین زیارتی هرگز صحیح نخواهد بود. لذا برخلاف آنچه آقایان ادعا کردهاند که این زیارت از حیث سند از همهی آنها صحیحتر است. معنی آن این نیست که این زیارت صحیح است، بلکه آن است که در میان کورها باز لوچ، و حال اینکه چنین هم نیست بلکه خود آن هم کور است. حتی کور اندر کور!.
اما از حیث معنی، برای منظور غالیان شاید بلیغ باشد، زیرا پارهای از فقرات آن بوی شرک و غلو میدهد بلکه صراحتا شرک است، و هرگز امامی بلکه هر کسی که ایمان به خدا و روز قیامت و شریعت صحیح اسلامی داشته باشد چنین کلماتی بر سبیل اعتقاد بر زبان نمیآورد. زیرا آن خدا است که میفرماید: ﴿فَإِنَّمَا عَلَيۡكَ ٱلۡبَلَٰغُ وَعَلَيۡنَا ٱلۡحِسَابُ ٤٠﴾ [الرعد: ٤٠] «همانا وظیفهی تو ابلاغ (رسالت) است و حساب آنان با ماست».
﴿إِنَّ إِلَيۡنَآ إِيَابَهُمۡ ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا حِسَابَهُم ٢٦﴾ [الغاشیة: ٢٥-٢٦].
«همانا بازگشتشان به سوی ما و آنگاه حسابشان با ماست».
ولی در این زیارت آمده است که: «إياب الـخلق إليكم وحسابهم عليكم».
یعنی: بازگشت همه مردم به سوی شما امامان است و حساب همه مردم نیز برعهده شماست! و معتقد به چنین کفری، کافر و مشرک است. خداوند میفرماید: ﴿وَأَشۡرَقَتِ ٱلۡأَرۡضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾ [الزمر: ٦٩]. «زمین به نور پروردگارش روشن است».
ولی در این زیارت است: «أشرقت الأرض بنوركم». یعنی: «زمین به نور شما امامان روشن است». و این فقرات میرساند که ائمه هدی علیهم السلام خدای جهان و پروردگار عالمیاناند.
شرک از این واضحتر چیست؟ و اگر اینها شرک و کفر نباشد دیگر در جهان شرک و کفری نیست!.
آیت الله العظمی! برای تأیید کفریات خود جملاتی از کتاب التوحید کافی باب النور درآورده است که حضرت صادق ÷ فرمود: «إنَّ اللهَ خَلَقَنَا وصَوَّرَنا، وجَعَلَنا عَيْنَهُ في عِبَادِهِ وَلِسَانَهُ الناطِقَ في خَلْقِهِ، ويَدَهُ البَاسِطَةَ عَلَى عِبَادِهِ...».
یعنی: «خدا ما را آفرید و ما را چشم خود در میان بندگانش و زبان ناطق خود در آفریدگان خویش و دست گشاده خود در میان بندگانش قرار داد»!.
این عبارت خود دلیل بر بطلان خود است هرچند سند آن صحیح بنماید، زیرا مخالف عقل و ایمان و وجدان و قرآن است. با این حال از حیث سند هم ضعیف و بیارزش است. اصولا صرف وجود حدیثی در کافی دلالت بر صحت آن ندارد[٢٩٧]، کافی همان کتابی است که قبلا هم گفتیم که از شانزده هزار حدیث آن، کمتر از یک دهم از حیث سند صحیحاند. و اما بپردازیم به این حدیث که اولین راوی آن محمد بن اسماعیل است: مامقانی در تنقیح المقال (٢/٨٢) قسمت دوم وی را مجهول دانسته، او از حسین بن حسن روایت کرده است و در تنقیح المقال (١/٤٠) او نیز مجهول و مهمل معرفی شده است. حسین از بکر بن صالح روایت کرده است و بکر ابن صالح به گفته ابنالغضائری: «ضعيف جدا انفرد بالغرائب» است یعنی علاوه بر اینکه خیلی ضعیف است، در نقل غرائب بیهمتا است!. ١٤
نجاشی درباره او فرموده است: «بكر بن صالح الرازي مولى بني ضبة ضعيف» بکر بن صالح ضعیف است (رجال نجاشی، ص٨٤). علامه حلی درباره او فرموده است: «ضعيف جداً كثير التفرد بالغرائب» (خلاصه، ص ٢٠٨). »خیلی ضعیف است و بسیار از احادیث غریب روایت مىکند».
ابن داود نیز او را در قسم دوم (=طبقه ضعفاء) آورده، و او را تضعیف کرده است (ص ٤٣٢) در وجیزه نیز او را ضعیف یا مشترک بین ضعیف و مجهول دانستهاند. مامقانی در تنقیح المقال درباره او فرموده است: «يسقط كل رواية لبكر بن صالح» یعنی: «روایتی که بکر نقل کرده باشد از درجهی اعتبار ساقط میشود».
بکر بن صالح آن را از هیثم بن عبدالله، که حالش در رجال مجهول است روایت کرده و هیثم آن را از مروان بن صباح که اصلا نامی از او در کتب رجال نیست از قول صادق ÷ جعل کرده است، یا هم خود او و هم حدیثش را جعل کردهاند!.
این روایت به قدری رسواست که مجلسی نیز آن را در کتاب «مرآة العقول» ١/٩٦ ضعیف شمرده است. با این همه، جناب آیت الله العظمی، میخواهد باطلی بلکه کفری را به وسیله باطلی و کفری دیگر تأیید کرده و به صورت حق جلوه دهد! غافل از آنکه: ﴿إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا ٨١﴾ [الإسراء: ٨١] «به راستی که باطل از بین رفتنی است».
وی زرنگی دیگر به خرج داده و در ذیل ص ٢٤٩ کتابش «خرایج رواندی» که از این قبیل مطالب در آن فراوان است از داوود رقی نقل کرده است که صادق ÷ به او فرموده است: «اگر ما نبودیم نهرها جاری نمیشد و میوهها نمیرسید و درختها سبز نمیشد!» و خواسته است با این بیان تصرف و تدبیر امامان را در کون و مکان و زمین و آسمان ثابت نماید!.
١٥اینک باید دید این داوود رقی چه جانوری است که توانسته است آنقدر دروغ و کفر از زبان صادق ÷ جعل نماید!:
داوود بن کثیر الرقی را در تنقیح المقال (ج١،ص٤١٤)که گویی برای غسل تعمید رجال بدنام تألیف شده است، چنین معرفی مىکند، قال ابن الغضائری: «داوود بن كثير الرقي مولى بني أسد يروي عن أبي عبد الله ÷، أنه كان فاسد الـمذهب ضعيف الرواية لا يلتفت إليه» یعنی: مذهب او فاسد و روایتش ضعیف بوده و قابل اعتبار نیست.
مرحوم نجاشی نیز در این تعریف با غضائری موافق است. او از احمد بن عبدالواحد، نقل میکند که «داوود بن كثير الرقي يكنى أبا خالد وهو يكنى أبا سليمان، ضعيف جداً والغلاة يروى عنه» یعنی: «خود داوود در روایت بسیار ضعیف است به طوری که مصدر و منبعی است برای غالیان». [چون آیت الله العظمی!].
احمد بن عبدالواحد فرموده است: «قل ما رأيت منه حديثا سديداً». یعنی: «من از این شخص یک حدیث درست ندیدهام». (رجال نجاشی ص ١١٩).
ابو عمرو کشی فرموده است: «ويذكر الغلات أنه كان من أركانهم ويروي عنه الـمناكير من الغلو وينسب إليه أقوالهم». یعنی: «غلات او را یکی از ارکان مرام خود دانسته و از او منکرات زیادی از غلو روایت مىکنند و اقوال خود را به وی نسبت میدهند».
در رجال ابن داوود، در قسم دوم (طبقهی ضعفاء و مجهولین، ص٤٥٢) او را فاسد المذهب خوانده و او را جزو ضعفاء شمرده است. در رجال میرمصطفی ص ١٢٩ نیز او را جداً ضعیف شمرده و گفته است غالیان از او روایت میکنند.
آری! چنین جانوری باید تکیهگاه غلات باشد، و آیت الله العظماهای زمان ما قول او را سند گرفته و از یک گفته کفرآمیز او صد شرک صریح بیرون آورده بدان استناد کرده مردم را به کفر و شرک سوق دهند!.
اینک بپردازیم به سایر جملاتی که آیت الله العظمی در کتاب خود از زیارتنامهها برای کفریات خود استفاده کرده است.
یکی از فقرات زیارتنامهها که مورد استناد آیت الله العظمی قرار گرفته، این جمله است: «السلام عليك يا عين الله الناظرة ويده الباسطة» است. این جمله (در جلد ٢٢ بحارالأنوار) در دو مورد در زیارت امیرالمؤمنین ÷ دیده شده:
یک مورد آن زیارتی است که مجلسی آن را از شیخ مفید نقل کرده است و لفظ آن را متابعت نموده است، زیرا گفته است: «إنه أسبق وأوثق» آن قدیمتر و موثقتر است. و آن را بدون سند از صادق ÷ نقل نموده است که آن جناب فرموده است: چون خواستی متوجه قبر أمیرالمؤمنین ÷ شوی: بگو: السلام علیک یا رسول الله تا آنجا که: «السلام عليك يا عين الله الناظرة، ويده الباسطة وأذنه الواعية».
در همین زیارت که میگوید: «ثم انكب على القبر فقبله وقل...».
یعنی: «آنگاه روی قبر خم شده آن را ببوس و بگو... الخ».
و مورد دیگر زیارتی است مخصوص هفدهم ربیع الاول که روز تولد رسولالله ص است (به روایت شیعیان) که باز شیخ مفید و غیر او روایت کردهاند که صادق ÷ در این روز امیر المؤمنین ÷ را زیارت کرده، و این زیارتنامه را به محمد بن مسلم ثقفی تعلیم داده و به او فرموده است: همینکه به باب السلام رسیدی رو به قبله بایست و سی مرتبه بگو... آنگاه بگو: السلام علی رسول الله و باز در همین زیارت، حضرت به «محمد بن مسلم» دستور میدهد که: «ثم انكب على القبر فقبله وقل: أشهد أنك تسمع كلامي وتشهد مقامي» آنگاه روی قبر خم شده و آن را ببوس و بگو گواهی میدهم که سخنم را میشنوی و ایستادنم را میبینی! که این فقره نیز بارها مورد استناد و استشهاد آیت الله العظمی و دیگران قرار گرفته است. و در بعضی نسخهها پس از جمله: «ثم انكب على القبر فقبله» کلمه «قال» است که معلوم میدارد خود صادق ÷ خم شده و قبر را بوسیده و آن کلمات را گفته است.
حال یا خود حضرت به این کیفیت زیارت کرده باشد یا به محمد بن مسلم یا دیگری تعلیم کرده باشد به هر صورت دروغ است و آن را غالیان و دجالان جعل و به صادق ÷ بستهاند، هرچند آن را شیخ مفید و سید بن طاوس و امثال ایشان روایت کنند، به دلیل آنکه:
اولاً: در آنها سندی ذکر نشده است و چنانکه دیدیم و بعداً إن شاء الله تعالی خواهیم دید آن زیارتنامهها سند دارد غالب آن از ضعفاء واز غلات (غلوکنندگان) به نام است تا چه رسد به اینها که معلوم نیست چه کسی آنها را ساخته یا بافته است.
ثانیاً: آمدن صادق ÷ به زیارت امیر المؤمنین ÷ مسلم نیست چنانکه شرح آن گذشت.
ثالثاً: آنچه روایت شده حضرت صادق ÷ در زمان منصور دوانیقی به کوفه آمده و به زیارت امیرالمؤمنین ÷ رفته است به قدری اختلاف دارد که گاهی آن را به «صفوان جمال» نسبت دادهاند و گاهی به یونس بن ظبیان و گاهی به معلی بن خنیس که در سال ١٣٢، یعنی قبل از اینکه منصور به خلافت رسد به دست داوود بن علی کشته شد.
و پارهای از این روات چون یونس بن ظبیان و معلی بن خنیس به قدری بیاعتبارند که اگر گواهی به روشنی روز و تاریکی شب دهند نمیتوان به گفتارشان اعتماد کرد، چنانکه شخصیت منفور اولی در صفحات گذشته معرفی شد و حال دومی نیز خواهد آمد[٢٩٨]. ان شاء الله تعالی.
رابعاً: این مطالب (دیدار صادق از قبر امیرالمؤمنین) در کتب معتبر و مشهور مذکور نیست چنانکه مجلسی در جلد ٢٢ بحار الأنوار داستان صفوان را که با صادق ÷ به زیارت آمده است، چنین آورده است: «ذكر الفقيه صفي الدين بن سعدان في مزار فقيهنا محمد بن علي بن فضل... قال: أخذت هذه الزيارة من كتاب عمومتي وكانت بخط عمي الـحسين بن فضل قال حدثني... عن صفوان بن يحيي عن صفوان الجمال...» یعنی: آنگاه داستان صفوان جمال را آورده که وی با حضرت صادق ÷ از مدینه به کوفه آمده و چون به حیره رسیدهاند به نجف آمدهاند، آنگاه حضرت، ریسمانی که از لیف نارگیل بوده درآورده و مقداری از زمین را مساحت کرده تا به محلی رسیده از آن مقداری خاک برداشته و استشمام نموده، همچنین بارها خاک برداشته و بو کرده است تا سرانجام به موضع قبر رسیده و همین که خاک آن را برداشته و بو کرده است شهقهای کشیده و بیهوش شده به طوری که صفوان گمان کرده است که حضرت از دنیا رفته است و چون به هوش آمده فرموده است: «هيهنا والله مشهد أمير الـمؤمنين» سوگند به خدا که اینجا شهادتگاه امیرالمؤمنین است. به هر صورت روایت از چنان کتابی گمنام نمیتواند مورد اعتماد خاص و عام باشد.
باز در حدیث کامل الزیاره از ابی الخطاب از حجال از صفوان بن مهران (صفوان جمال) روایت شده که من از صادق ÷ از موضع قبر امیرالمؤمنین ÷ پرسیدم، حضرت موضع آن را برای من وصف کرد که آن نزدیک دکادک المیل است، پس من رفتم در آنجا نماز خواندم و سال دیگر آمدم خدمت حضرت صادق ÷ و به حضرتش خبر دادم که من رفتم و چنین و چنان کردم، حضرت فرمود: «درست رفتهای». و من (یعنی صفوان) مدت بیست سال در نزد آن قبر نماز میخواندم، این روایت میرساند که صفوان با صادق ÷ به محل قبر نرفته و فقط نشانی آن را پرسیده است، وچون حضرت نشانی آن را داده صفوان رفته و با آن نشانی آن قبر را پیدا کرده است و چون آن نشانیها را به حضرت بازگو کرده است، امام ÷ او را تصدیق و تصویب فرموده است.
اگر صفوان با آن حضرت به نجف رفته بود و آن قبر را دیده بود دیگر لزومی نداشت که بیست سال به آن نشانی که حضرت داده بود اکتفاء کند و آن را دلیل بر درستی یافت خود بگیرد؟
و چون صادق ÷ در زمان منصور به بغداد تشریف بردهاند، و منصور در سال ١٣٦ به خلافت رسیده، هرگاه فرض شود که در همان سال اول خلافت خود، آن حضرت را احضار کرده باشد (حال آنکه چنین نیست) و با توجه به اینکه وفات آن جناب در سال ١٤٨ میباشد، در این صورت فاصله آمدن به کوفه و وفات آن جناب بازهم بیشتر از ١٢سال نمیشود و صفوان بیست سال یعنی هشت سال بعد از این هم، همان مکان را که حضرت به او نشان داده بود زیارت میکرد، پس آمدن صادق ÷ به نزد صفوان دروغ است!.
خامساً: موضع قبر امیرالمؤمنین ÷ تا زمان حضرت رضا ÷ در بین شیعیان مورد اختلاف است، زیرا عدهای قائل بودند که آن حضرت در مسجد کوفه دفن شده است و عدهای قائل بودند که آن بزرگوار را در خانهاش دفن کردهاند، و کسانی هم به همان روایت صفوان قائل بودند، چنانکه در قرب الإسناد از بزنطی روایت شده که از رضا ÷ از موضع (مکان) قبر امیرالمؤمنین ÷ سؤال کردم. حضرت فرمود: از پیران خود در اینباره چه شنیدهای؟ عرض کردم صفوان بن مهران از جدت (حضرت صادق) روایت کرده است که آن حضرت در نجف مدفون است و پارهای از اصحاب ما (شیعیان) نیز از یونس بن ظبیان چنین روایت کردهاند، حضرت فرمود: من هم از او شنیدهام که میگفت او در مسجد شما که در کوفه است مدفون شده است.
شاید مراد حضرت از ضمیر «سمعت منه» که در حدیث است، حضرت صادق باشد، هرچند بعید است که خود آن حضرت، آن را مستقیما از جد بزرگوارش (حضرت صادق) شنیده باشد، زیرا آن جناب در همان سال وفات حضرت صادق (١٤٨) یا یک سال قبل متولد شده است و یا اینکه مراد حضرت آن باشد که از «یونس بن ظبیان»، چنین شنیده است، آن نیز بعید است اما نه چنان.
باز در حدیثی که از حسن بن جهم روایت شده است، او میگوید که به حضرت رضا ÷ داستان یحیی بن موسی و تعرض او را به کسانی که به زیارت قبر امیرالمؤمنین میروند یادآور شدم تا آنجا که میگوید من همان حدیث صفوان را قبول دارم زیرا معتقدم که قبر امیرالمؤمنین ÷ در دارالخلافه نیست از آن جهت که خدا قبر او را در منازل ظالمان و ستمکاران قرار نمیدهد، در مسجد هم نباید باشد زیرا اهل بیت او میخواستند قبر او مخفی باشد، کدامیک صحیح است؟ حضرت رضا ÷ فرمود: همان گفتۀ تو درست است زیرا قول جعفر بن محمد ÷ را گرفتهای. آنگاه فرمود: «يا أبا محمد ما أرى أحداً من أصحابنا يقول بقولك ولا يذهب مذهبك». «ای أبومحمد (کنیه حسن بن جهم أبو محمد بود) هیچ کس از اصحاب ما (شیعیان) را نمیبینم که قائل به قول تو بوده و معتقد به مذهب تو (در خصوص قبر امیرالمؤمنین) باشد».
به هر صورت آنچه مسلم است در زمان رضا ÷ قبر امیرالمؤمنین ÷ به درستی معلوم نبوده است، پس تعیین قبر در زمان صادق ÷ صحیح نیست.
سادساً: بر طبق تمام کتب تواریخ، اولین کسی که به قبر امیرالمؤمنین دست یافت، هارون الرشید بود که در شکار گاهی، آن محل را دیده و پرسید؟ زارعین و ساکنین صحرای نجف گفتند: ما از پدران خود شنیدهایم که قبر امیر المؤمنین علی ÷ در این حدود است، پس آنگاه هارون دستور داد تا در اطراف آن حفاری کردند و موضع قبر را یافتند و آن را تعمیر کردند. از زمان وفات صادق ÷ تا زمان انتقال خلافت به هارون، بیش از بیست سال طول کشیده است، زیرا وفات صادق ÷ در سال ١٤٨ هجری بود و انتقال خلافت به هارون در سال ١٧٠ هجری بوده است. حال در کدامین سال خلافت توفیق یافتن قبر امیر المؤمنین به هارون دست داده است؟
هرچه هست در زمان صادق ÷ قبری نبوده تا آن حضرت به «محمد بن مسلم» دستور رفتن به زیارت و آداب ورود به در حرم که «باب السلام» نام داشته و درهای دیگر، که یکی از آنها باب السلام نام داشته است، بدهد در حالی که در این زیارتنامه که شیخ مفید و دیگران از صادق ÷ روایت کردهاند معلوم میشود در زمانی بوده که قبر امیر المؤمنین ÷ چندین دَر و صحن و سرایی داشته که از آن جمله باب السلام بوده، و در ضمن زیارت دستور میدهد که خود را روی قبر انداخته و آن را ببوسد یا خود آن حضرت خم شده و قبر را بوسیده، در حالی که در زمان آن حضرت قبری نبوده تا بتوان آن را ببوسید و دَربی نبوده تا بتوان به آنجا آمده و رو به قبله ایستاد!؟
از آنجا که دروغگو کمحافظه است آن کس که این زیارتها را بافته است، هیچ به یاد نیاورده است که در زمان صادق ÷ در و صحن و قبری نبوده تا با آن چنین و چنان کنند!..
در کتب تاریخ در محل قبر و کیفیت دفن امیر المؤمنین علی ÷ آن قدر اختلاف است که هیچ کس نمیتواند یقین کند که قبری که اکنون در نجف واقع شده، مرقد آن حضرت است!.
أبو الفداء حافظ ابن کثیر در تاریخ خود «البداية والنهاية» (٧/٣٣٠ آورده است: «وما يعتقده كثير من جهلة الروافض من أن قبره بمشهد النجف فلا دليل على ذلك ولا أصل له، ويقال إنما ذاك قبر الـمغيرة بن شعبة، حكاه الخطيب البغدادي عن أبي نعيم الحافظ عن أبي بكر الطلحي، عن محمد بن عبد الله الحضرمي الحافظ، عن مطر أنه قال: لو علمت الشيعة قبر هذا الذي يعظمونه بالنجف لرجموه بالحجارة، هذا قبر الـمغيرة بن شعبة. وقد حكى الخطيب البغدادي عن أبي نعيم الفضل بن دكين، أن الحسن والحسين حولاه فنقلاه إلى الـمدينة فدفناه بالبقيع عند قبر فاطمة، وقيل: إنهم لما حملوه على البعير ضل منهم فأخذته طَيْء يظنُّونه مالاً فلما رأوا أن الذي في الصندوق ميتٌ ولم يعرفوه دفنوا الصندوق بما فيه فلا يعلم أحدٌ أين قبره، حكاه الخطيب أيضاً. وروى الحافظ ابن عساكر عن الحسن قال: دفنت علياً في حُجْرَةٍ من دور آل جعدة. وعن عبد الـملك بن عمير قال: لـمـا حفر خالد بن عبد الله أساس دار ابنه يزيد استخرجوا شيخاً مدفوناً أبيض الرأس واللحية كأنما دفن بالأمس، فَهَمَّ بإحراقه ثم صرفه الله عن ذلك، فاستدعى بقباطي فلفه فيها وطيبه وتركه مكانه.قالوا وذلك الـمكان بحذاء باب الوراقين مما يلي قبلة الـمسجد في بيت اسكاف وما يكاد يقر في ذلك الـموضع أحد إلا انتقل منه.وعن جعفر بن محمد الصادق: قال: صُلِّيَ على عليٍّ ليلاً ودُفِنَ بالكوفة وعُمِّيَ موضع قبره ولكنه عند قصر الإمارة». یعنی: «عقیده بسیاری از جاهلانِ روافض (شیعیان) این است که قبر آن حضرت در نجف است، اما دلیلی بر آن نیست، و اصلی ندارد و گفته میشود که این قبر، قبر مغیره بن شعبه[٢٩٩] است. این قول را خطیب بغدادی (در تاریخ بغداد) از أبینعیم حافظ از ابوبکر طلحی از محمد بن عبدالله الحضرمی از مطرانه نقل کرده است که گفته است: اگر شیعیان بدانند قبری که آنان در نجف بزرگش میدارند از آن کیست سنگسارش میکنند، این قبر از آن مغیره بن شعبه است. و گفته شده است که علی ÷ در جلوی مسجد جامع کوفه دفن شده است، این سخن را واقدی گفته است. و مشهور آن است که آن حضرت در دارالإماره دفن شده است (این قول ابن کثیر است). و نیز خطیب بغدادی از أبو نعیم از فضل بن دکین روایت کرده است که: حسن و حسین ÷ او را از کوفه حرکت داده به مدینه نقل کرده و آن حضرت را در بقیع در نزد فاطمه‘ دفن کردند، و گفته شده که هنگامی که جنازه آن حضرت را بر شتر حمل کردند، شتر در بیابان گم شده و قبیلهی طی به خیال اینکه آن حمل شتر، مالی است گرفتند، اما چون دیدند آنچه در صندوق است جنازهای است و او را نشناختند صندوق را با آنچه در آن بود دفن کردند و هیچ کس ندانست که قبر آن حضرت در کجاست!؟ ونیز خطیب بغدادی این مطالب را حکایت کرده است. و حافظ ابن عساکر از امام حسن ÷ روایت کرده است که فرمود: من علی را در حجرهای از کوچهى آل جعده دفن کردم. و از عبد المطلب بن عمیر روایت شده است که گفت: خالد بن عبدالله که محل خانهى فرزند خود را حفر میکرد از زیر پایه پیرمرد مدفونی را بیرون آوردند که موی سر و ریشش سفید بود که تو گویی دیروز او را دفن کردهاند، خالد تصمیم گرفت که او را بسوزاند، لیکن خدا او را از این تصمیم منصرف کرد، پس پارچهای خواست و جنازه را با آن پیچید و خوشبو گردانیده به جای خود گذاشت گفتهاند که این نقطه محاذی (برابر) دروازهی کتابفروشان روبروی مسجد است. و از امام جعفر صادق ÷ روایت شده است که فرمود: بر علی ÷ نماز میت شبانه خوانده شد و در کوفه دفن شد و محل قبر او پوشانده شد. لیکن قبر آن حضرت در کوفه نزدیک دارالإماره است.
در مروج الذهب مسعودی (٢/٢) چنین مسطور است: «وقد تنوزع في موضع قبره؛ فمنهم من قال: إنه دفن في مسجد الكوفة، ومنهم من قال: به حمل إلى الـمدينة فدفن عند قبر فاطمة، ومنهم من قال: إنه حمل في تابوت على جَمَلٍ، وإن الجملَ تاه ووقع إلى وادي بطيء، وقد قيل من الوجوه غير ما ذكرنا». یعنی: در موضوع قبر آن حضرت گفتگو و اختلاف شده است گروهی میگویند که آن حضرت در مسجد کوفه دفن شد و گروهی قائلاند که حضرت را در صندوقی روی شتر حمل کردند و آن شتر در صحرا گم شد و به وادی طی افتاده و غیر از این نیز اقوالی است[٣٠٠].
تاریخ بغداد (١/١٣٤) از باقر ÷ روایت کرده است که اسحاق بن عبدالله از آن حضرت پرسیده است: «أين دفن علي؟ فقال: بالكوفة ليلا وقد عمي عني دفنه».
یعنی: «حضرت علی کجا دفن شد؟ فرمود: شبانه در کوفه مدفون گردید و مکانش بر من معلوم نیست».
و در ص ١٣٦، از حضرت امام حسن پرسیده شد؟ فرمود: «دفنت أبي علي بن أبي طالب في حجلة أو قال في حجرة من دور آل جعدة بن هبيرة».
یعنی: «من آن حضرت را در حجرهای از خانههای آل جعده بن هبیره دفن کردم».
و در ص ١٣٧ داستان حفر «خالد بن عبدالله» را آورده است که میخواست جنازه آن حضرت را بسوزاند و هیثم بن غربان مانع آن شد، و سپس از حسن بن محمد النخعی روایت میکند که گفت: «جاء رجل إلى شريك فقال: أين قبر علي بن أبي طالب؟ فأعرض عنه في سؤاله ثلاث مرات، فقال له في الرابعة: نقله والله الـحسن بن علي إلى الـمدينة».
یعنی: «مردی نزد شریک آمد و گفت: قبر علی بن أبی طالب کجاست؟ شریک در این سؤال سه بار از او روی بگردانید و در مرتبه چهارم گفت: به خدا قسم حسن بن علی ÷ او را به مدینه منتقل کرد».
و عبدالملک بن محمد الرقامیگفته است: «وكنت عند أبي نعيم فمر قوم على حمير قلت أين يذهب هؤلاء قال: يأتون إلى قبر علي بن أبي طالب، فالتفت إلى أبو نعيم فقال: كذبوا نقله الـحسن ابنه إلى الـمدينة».
یعنی: أبونعیم نیز گفته است حسن ÷ جنازه او را به مدینه انتقال داد.
و در ص ١٣٨ از قول مطین آورده است که: «لو عَلِمَتِ الرافضةُ قبرَ مَنْ هذا لَرَجَمَتْهُ بالحِجَارَةِ، هذا قَبْرُ المغيرةِ بنِ شُعْبَة».
یعنی: «اگر رافضیها (شیعیان) بدانند این قبر کیست، آن را سنگسار مىکنند زیرا آن قبر مغیره بن شعبه است».
در طبقات ابن سعد (٣/٣٨) چنین آمده است: «دفن علي بالكوفه عند مسجد الجماعة...».
«علی در کوفه در نزد مسجد جامع دفن شد».
البته منظور ما اثبات یا رد اقوال نیست بلکه إبطال قول فقرات زیارتنامهها است.
در زمانی که هنوز موضع قبر امیرالمؤمنین ÷ نامعلوم و مورد اینهمه اختلاف بود چگونه این فقرات کفرآمیز و موهوم بر زبان امام ÷ گذشت؟!.
از طرفی، آنکه در کتاب «فرحة الغرى» خلاف آن را محمد بن مسلم، روایت کردهاند که او و سلیمان بن خالد به صادق ÷ وارد شده و از قبر امیرالمؤمنین ÷ سؤال کردهاند؟ حضرت نیز به آنها نشانیها داده و آنان با آن نشانیها رفته و اثری نیافتهاند.
پس فقرات این زیارتنامهها همه جعلی است و هرگز امامی امیر المؤمنین ÷ را «عين الله الناظرة» نخوانده است تا مورد استناد غالیان قرار گیرد.
علاوه بر آن در این زیارتنامهها فقراتی است که عقل و وجدان و تاریخ آن را نمیپذیرد مثل: «یا من خاطب الثعبان وذئب الفلاة»، یعنی: سلام بر تو ای کسی که با اژدها و گرگ سخن گفتی!» و باز در همین زیارت است: «السلام عليك يا من رُدَّت له الشمس حامي شمعون الصفا».
در این عبارت، اشارت است به داستانی که درکتاب «مدينة الـمعاجز» آمده است که: اژدهایی در زمان خلافت امیرالمؤمنین ÷ به کوفه آمده و بیش از پنج بار آمد و شد، در حضور امیرالمؤمنین و مردم کوفه به کرات سخن گفته است! که باید شرح و تفصیل این گونه دروغهای شاخدار را از این گونه کتابها خواست[٣٠١]!.
عجب است که ثُعبان (اژدهای) موسی ÷ که به نص صریح قرآن کریم، بیش از دو مرتبه [یک بار فقط برای حضرت موسی و بار دیگر در برابر فرعون و مردم] ظاهر نشد[٣٠٢] آن همه غوغا و سر و صدا در دنیا انداخت، اما ثعبان علی ÷ که علاوه بر پنچ بار ظهور در حضور مردم، آن همه سخن سرایی کرد! با این حال هیچ کس آن را جز فردی کذاب نقل نکرد، چه معجزهی بیمزهای!.
یکی از فقرات این زیارتنامه «السلام عيك يا من ردت له الشمس» «سلام بر تو ای کسی که خورشید برای او بازگردانده شد!» است که غلوکنندگان، آن را یکی از دلایل تصرف امیرالمؤمنین در کون و مکان گرفتهاند و آن را با آب و تاب در هر مجلس و محفلی ذکر میکنند، یا اینکه علم و حسن و عقل و تاریخ بر محال و کذببودن آن گواهی میدهند[٣٠٣].
قبول این قبیل افسانهها در این زمان موجب مسخره و استهزاء به دین مبین است و بسا که در نزد بعضی باعث انکار سایر فضایل واقعی امیرالمؤمنین ÷ شود، با این حال در کمتر شعر و دفتری است که مداحان و فضایلتراشان جاهل آن را نیاورند!.
اینک ما آن داستان را از بهترین و موثقترین صحاح شیعه آورده و آن را مورد بررسی و تحقیق قرار میدهیم.
کافی، آن را چنین روایت مىکند: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ الكافي َعِيدٍ عَنِ الْـحسَنِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى قَالَ دَخَلْتُ أَنَا وأَبُوعَبْدِالله ÷ مَسْجِدَ الْفَضِيخِ فَقَالَ: يَا عَمَّارُ تَرَى هَذِهِ الْوَهْدَةَ قُلْتُ نَعَمْ... الـخ»[٣٠٤].
مضمون حدیث آن است که عمار بن موسی گفته است که من و صادق ÷ داخل مسجد فضیح در مدینه شدیم، حضرت فرمود: ای عمار این شکاف را میبینی گفتم: آری، آنگاه حضرت داستان رد شمس را از زبان اسماء بنت عمیس که قبلا زن حضرت جعفر طیار و بعد از شهادت آن بزرگوار، همسر ابوبکر و سرانجام همسر امیرالمؤمنین ÷ شد از قول آن حضرت نقل کرد! ما اینک روات این حدیث مجعول غیر معقول و نامقبول را معرفی میکنیم:
١٦راوی اول آن، سهل بن زیاد است که طوسی او را درکتاب الفهرست ضعیف و در استبصار گفته است: «ضعيف جداً عند نقاد الأخبار» یعنی: «نزد ناقدان اخبار بسیار ضعیف است».
و نجاشی او را ضعیف و غیر معتمد شمرده و گفته محمد بن عیسی شهادت به غلو او داده و او را دروغگو خوانده و از قم اخراجش کرده است و اظهار برائت و بیزاری از او نموده است، و نهی کرده است که کسی از او حدیث استماع کند، یا از وی روایتی نقل نماید.
ابن الغضائری فرموده است: «سهل بن زياد أبو سعيد الآدمي الرازي كان ضعيفاً جداً فاسد الرواية والدين». و نیز فرموده است: «يروي الـمراسيل ويعتمد الـمجاهيل». یعنی: او بسیار ضعیف و دین و روایت او فاسد بوده و احادیث مرسل نقل کرده و به روایت مجهول اعتماد مىکند.
فضل بن شاذان، او را احمق خوانده است.
علمای رجال که به شرح حال او پرداختهاند همگی او را به این صفات زشت معرفی کردهاند.
با شناختن اولین راوی این حدیث نیازی به معرفی روات دیگر نیست. اما کسانی که مصداق آیه: ﴿وَأُشۡرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡعِجۡلَ﴾ [البقرة: ٩٣].
«دلهایشان به (محبت) گوساله آمیخته و اشراب شده است».
هستند و به سادگی دست از گوسالهی خرافات برنمیدارند ناچار سایر رفیقان یا اساتید او را معرفی میکنیم تا بدانید که: ﴿وَإِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۖ﴾ [الجاثیه: ١٩]. «ستمگران دوستان یکدیگرند». و: ﴿ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتُ بَعۡضُهُم مِّنۢ بَعۡضٖ﴾ [التوبة: ٦٧] «زنان ومردان منافق از یکدیگرند».
سهل بن زیاد از موسی بن جعفر بغدادی روایت مىکند، موسی بن جعفر بغدادی در تنقیح المقال (٣/٢٥٤) مجهول و ضعیف است. او از عمرو بن سعید نقل میکند و عمرو بن سعید متهم به فطحیبودن است (تنقیح المقال، ج٢ ش. ص ٣٢١). ابن داوود نیز در رجال خود (ص٤٨٩) او را در قسم ضعفاء ومجروحین آورده است. و در نهج المقال استرابادی (ص ٢٤٧) نصر بن الصباح گفته است: «لا أعتمد على قوله» یعنی: به سخن او اعتماد نمیکنم.
عمرو بن سعید از عمار بن موسی الساباطی روایت کرده است، او نیز فطحیمذهب است (تنقیح المقال ٢/٣١٨) و کاشف الرموز گفته است: «عمار فطحي لا أعمل على روايته» یعنی: «عمار فحطیمذهب است و من به روایت او عمل نمیکنم» و شیخ طوسی دربارهی او فرموده است: «أن عمار الساباطي ضعيف فاسد الـمذهب لا يعمل على ما يختص بروايته». یعنی: «همانا عمار ساباطی ضعیف و فاسد المذهب است و به روایتی که فقط او روایت کرده باشد عمل نمیشود».
و صاحب تکمله او را، فطحی ملعون و از کلاب ممطوره (سگان باران خورده) خوانده است.
اینان راویان حدیث رد الشمس هستند!.
حال چه سیاستی بوده که این فقرات را ساخته و در زیارتنامه، آن را به صادق ÷ نسبت دادهاند؟ و مردم را وادار کردهاند که هر صبح و شام آنها را در مقابل قبور مطهرهی ائمه علیهم السلام بخوانند، خدا داناست.
آنچه ما میدانیم نتیجهی اینگونه موهومات و خرافات و جعلیات که شایع شده، توجهدادن مردم از خالق به خلق و از توحید به شرک است، و نیز موجب اهانت و استخفاف به دین مبین اسلام و احکام آن و بالأخره سستی اعتقاد عقلا، درمیان اذکیاء و غرور احمقان و سایر مفاسد است.
و جای هیچ شک نیست که اگر هم دشمنان اسلام در جعل اینگونه خرافات دست نداشته باشند، به انتشار آنها علاقه دارند، زیرا اکثر مقاصد آنان با انتشار این موهومات برآورده است، زیرا هم دین اسلام را در دیدگاه عقلا موهون و سست وغیر قابل پذیرش، جلوه میدهند، وهم تودهی جاهل را با ایجاد غرور از تمکین مقررات شرع نامتقاعد کرده و به فساد سوق میدهند، آنگاه آن مىکنند که دشمنی با دشمن کند، چنانکه هم اکنون میکنند!.
***
[٢٩٦]- نام این کتاب «إکمال الدین وتمام النعمة» است که ما در متن، نام مشهورتر این کتاب را ذکر کردیم.
[٢٩٧]- این جانب در کتاب «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» اکثر احادیث جلد اول «کافی» را سنداً و متناً مورد تحقیق قرار دادهام. (برقعی)
[٢٩٨]- معرفی «معلی بن خنیس» از قلم افتاده است، «نجاشی» درباره «معلی» فرموده وی جداً ضعیف است و به او اعتمادی نیست. «غضائری» نیز پس از بیان اینکه وی مدتی پیرو یکی از منحرفین موسوم به «مغیره بن سعید» بوده است درباره او فرموده غلات از وی روایت میکنند و من به احادیث او اعتماد نمی کنم. در رجال «کشی» ص ٢١٣ آمده «معلی» اوصیاء را در شمار انبیاء میدانسته! و امام صادق ÷ از چنین کسانی اظهار بیزاری فرموده، «حلی» نیز او را تضعیف کرده است. البته افراد غلوکننده و ضعیفی چون «عبدالله بن عبدالرحمان الأصم المسمعی» روایاتی در تعریف از او آوردهاند که قابل اعتماد نیست خصوصاً که به اتفاق جمهور علما قول جارح مقدم است (برقعی).
[٢٩٩]- مغیرة بن شعبه از جانب معاویه والی کوفه بود و در همانجا در سال ٥٠ هجری درگذشت.
[٣٠٠]- این اقوال در اکثر کتب تاریخ واز آن جمله در تاریخ دمشق ابن عساکر ٣/٣١٠ مذکور است.
[٣٠١]- چگونه ممکن است پیامبر بزرگواری که خداوند تبارک و تعالی به او میفرماید: ﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨﴾ [الحجر: ٨٨] «برای مومنین فروتنی کن». و یا ﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٢١٥﴾ [الشعراء: ٢١٥] «برای مومنینی که تو را پیروی میکنند فروتنی کن». یا امامی که خود اسوهی تواضع است و در زمانی که زنده بود اجازه نمیداد او را همچون ملوک و سلاطین با القاب متعدد خطاب کنند و اصحاب و پیراونش نیز با آنان چنین نمیکردند، بگوید مرا «عین الله الناظرة» «چشم بینای خدا» بخوانید و یا بگوید در زیارتم بگویید: «السلام علیك من خاطب الثعبان وذئب الغلات، السلام علیك یا من ردت له الشمس»؟! (برقعی)
[٣٠٢]- آنچه از آیات قرآن در این باره بر می¬آید این است که اژدها سه بار خود را به موسی علیه¬السلام نشان داد نه دو بار؛ یک بار در کوه طور زمانی که تنها بود؛ بار دیگر زمانی¬که این معجزه را به فرعون در قصرش نشان داد و بار سوم در روز زینت، زمانی¬که اژدها در برابر فرعون و ساحران و عموم مردم نمایان گردید. (مُصحح)
[٣٠٣]- اینجانب در کتاب «خرافات وفور در زیارت قبور» درباره ماجرای «رد شمس» مطالبی آوردهام. (برقعی)
[٣٠٤]- فروع کافی، ج١، ص ٣١٩.