یوسف بن تاشفین، بنیانگذار سلسله بزرگ و نیرومند مرابطین
«عبدالله بن یاسین» در جنگ با قبایل بت پرست «براغوطه» در سال ۴۵۱ ق – ۱۰۵۹ م به شهادت رسید. از این زمان ریاست جنبش مرابطین هم به ابوبکر بن عمر رسید و او هم راه ابن یاسین را ادامه داد. وی بسیاری از شهرهای مغرب را فتح کرد و اسلام صحیح را در آن پیاده کرد. در این زمان جنبش دچار اختلافات داخلی شد. زیرا بین دو قبیله «لمتونه» و «مسوفه» که بدنه جنبش را تشکیل میدادند جنگ در گرفت و امیر ابوبکر ناچار شد که فرماندهی مرابطین را در اختیار پسر عموی خود «یوسف بن تاشفین» بگذارد و خود برای اصلاح امور به قلب صحرای آفریقا بازگردد. شیوخ مرابطین هم که از دیانت و شجاعت و فضل و حزم و عدل و تقوا و متانت رأی یوسف آگاه بودند با انتخاب امیر ابوبکر موافقت کردند. از همان روز نخست یوسف بن تاشفین کوشید که تحولی عمیق در جنبش مرابطین ایجادکندوآنرابه یک دولت واقعی تبدیل کند. او در نظر داشت که جهاد برای نشر دین و محاربه با مرتدین و وحدت بلاد گسترده مغرب حول کتاب و سنت، پایههای دولت جدید باشد.
یوسف بن تاشفین برای تأسیس حکومت، سیاست ماهرانه ای را در پیش گرفت. از این قرار که وی ارتش خود را که به چهل هزار نفر میرسید به چند گردان تقسیم کرد و هر گردانی را به یک سو گسیل کرد همزمان ساختن پایتخت مرابطین را هم آغاز کرد. شهر مشهور «مراکش» در سال ۴۵۴ هـ ق برای پایتختی آماده شد. کلمه مراکش یک لغت به زبان قبیله «مصامده» است که پر جمعیت ترین قبیله مغرب بوده و ستون ارتش مرابطین را تشکیل میدادند. ابن تاشفین طرح خود برای متحد کردن بلاد مغرب آفریقا را به سرعت و دقت ادامه میداد. وی برای دستیابی به این هدف، هرگز روی راحتی و آرامش به خود ندید و علیرغم گستردگی قلمروش، غذای خوبی نخورد و مسکن باشکوهی نداشت. در تمام طول زندگیش فقط لباس پشمین میپوشید و نان جوین و گوشت و شیر شتر میخورد. پیوسته مترصد و مراقب احوال مرزهای جهان اسلام و امت اسلامی بود، فقط به احکام شریعت حکم میکرد. یوسف بن تاشفین از سال ۴۵۴ ق که هدف خود برای توحید بلاد مغرب زیر پرچم مرابطین را آغاز کرد تا سال ۴۷۴ق یعنی بیست سال پیوسته در جهاد بود تا اینکه توانست همه سرزمینهای مغرب آفریقا از تونس در شرق تا اقیانوس اطلس در غرب و از دریای مدیترانه در شمال تا مرزهای مالی و چادو نیجر و سنگال را زیر پرچم مرابطین متحد کند. وی در این مدت سایر امرای محلی که مغرب را پاره پاره کرده و به دولتهای کوچک و ضعیف تبدیل کرده بودند، برانداخت.
وقتی که یوسف چنین مملکت پهناوری را ایجاد و بر آن حکومت میکرد، عده ای از بزرگان کشور و علما به وی پیشنهاد دادند که خود را خلیفه بخواند زیرا که اکنون قدرتمندترین مرد در سراسر جهان اسلام است. ولی آیا میدانید که این قهرمان امت اسلام چه جواب داد؟ او این پیشنهاد را نپذیرفت چرا که از جهاد خود هدفی جز رضای خدا نداشت. او که آدم زاهد و دیندار و متقی بود، دنیا را نمیخواست. از این رو در برابر آن پیشنهاد، وی تحفه و هدایایی برای خلیفه وقت عباسی المستظهر بالله فرستاد تا حکم تأیید حکومت خود را از خلیفه بگیرد. او میخواست بار دیگر شوکت و هیبت خلافت را احیا کند در مقابل خلیفه هم برای وی حکم و خلعت فرستاده و او را به امیر المسلمین و ناصرالدین ملقب کرد.