«دیگران» (اقلیتها) و نقش آنها در سقوط اندلس
هنگامی که مسلمانان اندلس را فتح کردند ساکنان آن اکثرا مسیحی و اقلیتی یهودی بودند. مسلمانان فاتح مانند دیگر فاتحان تاریخ که جان و مال مردم ممالک مفتوحه را برای خود حلال میشمرند با آنها برخورد نکردند و آنها را به ترک دینشان و پذیرش اسلام مجبور نکردند بلکه از آزادی دینی برخوردار بودند. دولت اسلامی اندلس در عهد خلافت اموی قدرتمند و با شکوه بود مسیحیان ساکن قلمرو اسلامی (یعنی همان دیگران) به علت آنکه اکثر اهالی اندلس اسلام آوردند در اقلیت قرار گرفتند ولی البته در امنیت زندگی میکردند و نسبت به خانه و مال و جان و آبرو و عقیده خود در سایه حکومت اسلامی تأمین داشتند و در شهرهای بزرگ اندلس از قبیل قرطبه (کوردبا)، اشبیلیه (سویل)، طلیطله (تولدو)، بلنسیه (والنسیا)، سرقسطه (سارکوزا) زندگی میکردند و فرزندان عاقل و باهوش آنها در کنف حمایت خلفا و پادشاهان اندلس قرار گرفته، از جوایز و عطایای آنها برخوردار میشدند و بسیاری از آنها به مناصب و مشاغل مهمی در دولت و حتی قصر پادشاهی میرسیدند (توجه داشته باشید که این کار خلفا و امرای اندلس بر خلاف ضروریات عقیده تولا و تبرا میباشد و از این نهی شده است که برخلاف مسلمانان، غیر مسلمانان را به خود نزدیک کنند)
وقتی که خلافت اموی اندلس سقوط کرد و دوران حکومت امرای ملوک الطوایف در اندلس آغاز شد، وضعیت اهل ذمه اندلس هم به نحو محسوسی تغییر کرد (همان دیگران) و از آزادی بیحد و حصری برخوردار شدند. امرای اندلس به عنصر دیگران توجه زیادی نشان دادند و تلاش زیادی برای بدست آوردن توجه آنها به خرج دادند تا جایی که به نظر میرسید امرای قرطبه و اشبیلیه و سرقسطه در توجه به عنصر دیگران با یکدیگر مسابقه میدهند. علل این امر واضح بود. در آن اوقات اسپانیای مسیحی بر خلاف اندلس اسلامی، به اوج قدرت رسیده بود و امرای اندلس سعی میکردند با بدست آوردن دل رعایای مسیحی خود توجه پادشاه اسپانیا را برای حمایت از خود برضد دیگر امرا جلب کنند. بنی عباد امرای قرطبه بیش از سایر امرا در برکشیدن مسیحیان قلمرو خود سهم داشتند. قلمرو آنها مملو از سکنه مسیحی و یهودی بود و پس از آنها سایر امرا قرار داشتند. چنانکه عبدالله بن بلقین، مسیحیان را به خدمت میگرفت و بر شهسواران مسیحی اعتماد میکرد و آنها را برای جنگ بر ضد دیگر امرای مسلمان استخدام میکرد!! ابن هود که قلمرو وی در شمال شرق اندلس مصیبتی برای اسلام بود بیش از همه به «دیگران» توجه داشت .وی در تمام نقشههای خود بر ضد سایر مسلمانان اندلس در کنار «دیگران» قرار میگرفت و از آنها مدد میجست.
همین ابن هود باعث برکشیدن و شهرت شهسوار معروف صلیبی «کمپیادور» شد (یک راهزن که با دار و دسته خود زحمتها برای مسلمانان درست کرد و به یک قهرمان در تاریخ و ادبیات صلیبیان اسپانیا تبدیل شد)
بله این بود وضعیت عنصر«دیگران» در سایه حکومت مسلمانان در اندلس، در رفاه و امنیت و حفاظت و حمایت مسلمین قرار داشتند، به مقام وزارت میرسیدند، مقرب دربار میشدند. همه اینها میبایست اسباب دوستی آنها را نسبت به جامعه اسلامی اندلس و حکومت آن فراهم آورد. ولی آیا چنین شد؟ عکس العمل این اقلیت در برابر این همه بزرگواری (آن هم تا سرحد افراط) چه بود؟
علیرغم این همه بزرگواری که در حق آنها میشد هرگز خود را جزئی از جامعه مسلمانان احساس نکردند و هرگز احساس دوستی نسبت به حکومت مسلمانان نکردند. بلکه همیشه آن را بیگانه شمرده و با آن دشمنی میورزیدند و همیشه مترصد فرصت بودند که بر علیه حکومت مسلمانان اقدام کنند و به هر وسیله ای که شده سعی میکردند در جنگهای پادشاهان اسپانیا با مسلمانان به آنها کمک برسانند و راه پیروزی آنها را هموار کنند. در این خصوص نمونههای بسیاری در کتب تاریخ وجود دارد.
الف) محاصره شهر قلمریه در سال ۴۵۶ هـ این شهر در شمال اندلس در تصرف مسلمانان بود ولی مسیحیان زیادی در آن منطقه تحت حمایت دولت اسلامی زندگی میکردند. در این سال سپاه پادشاه صلیبی اسپانیا این شهر را محاصره کرد و همین عنصر «دیگران» یعنی مسیحیان شهر کمک زیادی به سپاه اسپانیا کردند چنانکه راهبان دیر «لورفان» که در نزدیکی شهر بود نقاط ضعف دیوار دفاعی شهر را به دشمن لو دادند و به این ترتیب با این خیانت «دیگران» شهر به دست صلیبیها افتاد.
ب) سقوط طلیطله در سال ۴۷۸ هـ از بزرگترین شهرهای مسلمانان در اسپانیا بود. در این سال آلفونسوی ششم شاه اسپانیا این شهر را به محاصره گرفت. مسیحیان یعنی همان عنصر «دیگران» در داخل شهر توطئه کرده و فتنه و آشوب به پا کردند و مرتبا اخبار داخل شهر و مدافعان آن را به اطلاع آلفونسو میرساندند و از سوی دیگر عده ای از مسلمانان ناآگاه را فریفته و بر ضد امیر طلیطله شوراندند و میکوشیدند که هر هسته مقاومتی را در نطفه خاموش کنند. خلاصه این عنصر «دیگران» نقش خود را تا سقوط شهر به بهترین وجه انجام دادند.
ج) جنگ بزرگ اندلس در سال ۵۱۹ هـ در این جنگ، اوج خیانت و نمک نشناسی عنصر «دیگران»به ظهور رسید. در آن سال مسیحیان ذمی قلمرو مسلمین از آلفونسوی آرگونی شاه آرگون که خطرناک ترین دشمن مسلمانان در آن موقع محسوب میشد، پیغام فرستاده و او را برای جنگ با مسلمانان دعوت کردند و به او وعده دادند که دهها هزار نفر از آنها به سپاه او خواهند پیوست و نامهای خود را هم در نامه قید کردند تا ضمانت وعده آنها باشد. و بلافاصله آلفونسو هم به قلمرو مسلمانان حمله ور شد و کشتار و غارت بسیار کرد و مسیحیان ذمی «همان دیگران» چنانکه وعده داده بودند به سپاه او پیوسته و او را در مسیرها و داخل شهرها راهنمایی میکردند ولی به فضل خداوند این حمله جسورانه شکست خورد. و آلفونسو، ناکام بازگشت متعاقب آن همان «دیگران» از ترس مجازات گریختند و بسیاری از آنها به آلفونسو پناه بردند.
خلاصه اینکه عنصر «دیگران» یا همان اقلیت بر دولت و ملت اسلامی اندلس یک مصیبت و بلا بود. آنها علیرغم همه کمک و حمایت و امنیت که در پناه حکومت اسلامی برخوردار بودند، همواره ستون پنجم دشمن به شمار میرفتند. خود مورخان صلیبی به این موضوع اقرار کردهاند. چنانکه استاد «پیدال» میگوید: ستاره اقبال اقلیت ساکن اندلس پس از فروپاشی نظام خلافت اموی اندلس باردیگر درخشش خود را آغاز کرد. زیرا امرای ملوک الطوایف بسیار ضعیف بودند و این اقلیتها میتوانستند خدمات شایانی به مسیحیت کرده و برای استرداد مجدد اندلس به مسیحیت کمک فراوانی میکردند.» آن همه آزادی که به اقلیت داده شده بود به آنها امکان داده بود که در سایه حکومت اسلامی زندگی کنند و بازهم به عقاید و مقدسات آنها اهانت کنند. چنانکه شخصی بنام «ابن گرسیا» در سال ۴۵۰ هـ کتابی مشهور در فضیلت عجم بر عرب نوشته که سرشار از حمله به قوم عرب است. او در این کتاب عربها را نژادی حقیر دانسته و صفات زشتی به آنها نسبت داده است. زندگانی عربها را تحقیر کرده و مدعی شده که عربها شهوت پرست و زنباره هستند. برعکس عجمها را دارای نژاد عالی و صفات و کمال والا معرفی کرده است. و مدعی شده که همه دانشها را عجمها اختراع کردهاند. انتشار این کتاب نتیجه سیاست تسامح و آسانگیری و نرمش حکومت با «دیگران» است. قابل ذکر است که جرائم و خیانتهای مکرر این اقلیت، فقهای اندلس را بر آن داشت که امرای اندلس را به تعقیب و مجازات آنها برانگیزند چنانکه ابن رشد فقیه بزرگ اندلس در سال ۵۲۱ هـ در عهد امیرالمسلمین علی بن یوسف بن تاشفین بروجوب تبعید آنها به بلاد مغرب فتوا داد.