قلب
عبادات به طور کلی و با اقسام و اشکال گونهگون آن به این منظور است که قلب از بیماریها و ناپاکیها رهایی یافته و پاک شود و به درجات کمال که خداوند برایش در نظرگرفته آراسته گردد تا بهسوی پروردگار پربگشاید و در نزدیکی و رضوان او بهرهمند و خوشبخت گردد.
قلب در بدن انسان جایگاه نخست را دارد و در تمام امور و در همهی کارها تکیهگاه، هم آن است و هیچ جای شگفتی نیست، چراکه اوست رهبر و دیگر اعضا و اندامها به منزلهی لشکریان و خدم و حشم اویند. اوست که دستور میدهد و هم باز میدارد و اعضای بدن پیرو و در رکاب اویند. در وصف آن همین بس که خداوند فرمود:
﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكۡرَىٰ لِمَن كَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ أَوۡ أَلۡقَى ٱلسَّمۡعَ وَهُوَ شَهِيدٞ٣٧﴾[ق: ۳۷].
«در این امر برای کسی که قلب دارد یا با حضور دل گوش میسپارد، تذکری و پندی هست».
حقیقت وجودی انسان همان قلب است؛ شگفت این است که خداوند حیات بدن و فعالیت آن را درگرو بقای قلب و سلامتی و نظم کار آن نهاده است و زندگی روح و شکوفایی آن را مشروط به پاکی قلب و سلامت روحانی آن دانسته است.
قلب همان بخش درکدار و محسوس انسان است. هم آن است که مورد خطاب قرار میگیرد یا مطلوب واقع میشود یا سرزنش میگردد، جایگاه دانش، تقوی، اخلاص، خاطره، عشق، کینه، وسوسه و خطرها همه آن است، و نیز ایمان، کفر، توبه، اصرار و تأکید، آرامش و پریشانی در آن جای دارد. این قلب است که خدا را میشناسد، به اونزدیکی میجوید و هم آن است که اگر از غیرخدا سالم مانده باشد در درگاه خداوند مقبول میافتد واگر به غیر الله پرداخته باشد از درگاه او باز میماند.این قلب است که با نزدیکی به پروردگار به اوج خوشبختی میرسد و با دوری از او به دَرک بدبختی میافتد. در روایت آمده که: «عَبْدِی طَهَّرْتَ منظرَ الخلق سنینَ، أفلا طهَّرْتَ منظری ساعهُ». ای بندهی من سالیانی دراز ظاهر خود را که مردم میبینند پاکیزه داشتی و آراستی، آیا نمیخواهی ساعتی نیز تجلیگاه مرا پاک کنی؟ همانا قلب تجلیگاه پروردگار است، انسان جز با پاکیزه کردن و نگه داشتن آن به پاکی نمیرسد و رستگاری نمییابد و هرگاه آن را به ناپاکی آلود و مخدوش کرد، به وادی ناامیدی و بدبختی میافتد.
اگر به دنبال عجیبترین آفریدهی خدا در آسمانها و زمین میگردی، شگفتتر و نازکتر و زیباتر از قلب انسان هرگز نخواهی یافت. هرگاه تارهای ارتباطیش اصلاح پذیرد، سرچشمهی رحمت، مهربانی، عشق، محبت، معانی لطیف و احساسات انسانی میشود، تا جایی که در بلندنظری از ملایکهی مقرب پیشی میگیرد، و هر گاه تارهایش رو به خرابی نهد، قساوت و سرزنش و بدی از آن میچکد، تا این که به اسفل سافلین سقوط میکند؛ با آن کوچکیش جهان هستی را در خود جای داده چقدر کوچک و چقدر بزرگ، چقدر ریز و چقدر درشت است، بزرگ است ولی ما بزرگیش را نمیبینیم، آن قدر بزرگ که هر بزرگی در برابرش سرفرو میآورد، همچنین کوچک است و ما کوچکیش را نمیبینیم، آن قدر کوچک که هر کوچکی بر روی آن بزرگ مینماید.
شکل قلبها همه یکی است؛ اما مضامینش فرق میکند؛ یکی قلب به گوهر دُردانه میماند؛ رنگی با صفا و آبی زلال دارد، و قلبی دیگر بهسان سنگ خارا پرقدرت و سخت، منفعتی از آن برآید، اما تهی ازدرخشش الهی است، و قلبی دیگر پیدا آید که بیش از هر چیز به هوا میماند، وزنش سبک و رنگش پریده است. گاهی قلب میمیرد، سپس زنده میگردد، و گاه زنده است و میمیرد، گاهی اوج میگیرد و گاه به پستی فرود میآید، و بسا که در بلندی از ستارگان در میگذرد و در عین حال طوق طاعت و سرسپردگی به گردن دارد؛ آیا غیر از این است که بزرگترین بانیان دنیا از قلبی بزرگ، احساسی راستین و ارادهای آهنین برخوردار بودهاند، اما اگر انسان همه چیز را به چنگ آورد و قلبش را ببازد، در واقع هیچ نیافته و همه چیز را باخته است.
قلبی که در بدن است از شگفتانگیزترین مخلوقات خداوند به شمار میآید، یک تلمبهی دو مصرفه است که خون را پمپاژ میکند؛ خونی که غذا و مواد مصرفی را از طریق شبکهای از رگهای خونی که بیشتر از صد و پنجاه کیلومتر طول دارد، به تمام سلولها، بافتها، اندامها و تمام دستگاههای بدن میرساند. قلب کار خود را از ماه دوم زندگی جنین آغاز میکند، و تا زمان موعود (مرگ) لحظهای از کار خود غفلت نمیورزد، فراموش نمیکند، به خواب نمیرود، از کار نمیایستد، ضعیف نمیشود، خستگی نمیشناسد، گلایهای ندارد، بلکه یک ریز بیاستراحت، بدون بازگشت و بدون هیچ راهنما یا حفاظی کار میکند. انسان با ستمکاری خویش آن را آزار میدهد و با آتش کینه کبابش میکند و با اندوه و ماتم، خسته و کوفتهاش میکند، در حالی که در حقیقت پایهی زندگی انسان و خورشید تابناک جهانیش همان قلب است. در تمام احوال و در تمام کارهایش بر آن تکیه دارد، و همهی نیرو و توان و حرکاتش از آن سرچشمه میگیرد ... و بیگمان قلب ابزاری غیرعادی است؛ خستگی هیچ راهی به آن نمییابد، برای رویارویی با خستگی و زحمت ناگهانی چندین برابر، قدرت و توانش افزایش مییابد، یکی از پیچیدهترین عضلات بدن انسان از نظر ساختار، کارکرد و انجام وظیفه، و از استوارترین و نیرومندترین آن است، در هر دقیقه هشتاد بار منقبض و منبسط میشود و در حالتهای اضطراری سرعت تپش به صد و هشتاد میرسد و در هر روز هشتاد هزار لیتر، یعنی چیزی برابر هشتاد متر مکعب خون پمپاژ میکند، قلب در طول عمر انسان به اندازهی ظرفیت انباری با گنجایش تمام محتوای آسمان خراشهای دنیا خون پمپاژ میکند.
در میان اعضای بدن تنها قلب از دستگاه عصبی مستقل است؛ چرا که ضربانش فرمان میدهد و با یک پیام برقی از جانب مرکز تولید خودی که اساس برنامهریزی قلب است، تنظیم میشود، عضلهی قلب به طرز منحصر به فردی تغذیه میکند!! و یکی از شگفتیهای قلب چربیهای محکمش است که به خون اجازه میدهد در یک مسیر واحد جاری شود و این خود یک اصل ثابت در امر پمپاژ است.
هرگاه قلب در قفس خود از حرکت بازایستد و از فراز و فرود خود راحت شود، جسد سرد و بیجانی را به جا میگذارد که گویی باقی ماندهی درخت خرمای قطع شدهای است و دیگر روی زندگانی را نخواهد دید. پیامبر راستگوی اسلام در یک سخن کوتاه دربارهی قلب فرموده: «أَلَا وإنّ فی الجسدِ مضغهً إذا صَلَحتْ صلحَ الجسد كلّه، وإِذا فسدتْ فسد الجسدُ كلُّهُ، أَلَا وهی القلبُ». [۷۱]یعنی بدانید که در بدن تکه گوشتی هست که اگر درست باشد تمام بدن، اصلاح میشود، و اگر به خرابی گراید تمام بدن فاسد میشود، همانا آن تکه گوشت، قلب است. خدا رحمت کند آن شاعر را که فرمود:
دَقّات قلب الـمرء قائلهٌ لَه
إنّ الحیاه دقائق وثوانِ
فارفع لنفسك قبل موتك ذكرها
فالذكر للإنسان عمرٌ ثانِ
ضربات قلب انسان به او میگوید که زندگی تنها چند دقیقه و چند ثانیه است و بس، پس پیش از این که به کام مرگ فرو روی نام و یاد روحت را به درجات بالا برسان، چراکه ذکر خیر و نام نیک برای انسان به مثابهی عمر دوباره است.
[۷۱] بخاری (۵۲)، مسلم (۱۵۹۹) و ابن ماجه (۳۹۸۴) از نعمان بن بشیر روایت کردهاند.