«واژهنامهی فقهی»
إباحه: حلال شمردن؛ مباح کاری است که انجام دادن یا ترک آن موجب ثواب یا عذاب نیست.
إستبراء: در لغت به معنی برائت جستن و در اصطلاح فقه عبارت است از پاک نمودن مجرای ادراری از ادرار با فشار دادن و کشیدن آلت تناسلی.
إستحباب: مترادف تطوع، ندب ونفل؛ آنچه که انجام دادنش ثواب دارد و ترک آن موجب گناه و عقاب نیست مستحب نامیده میشود.
إستسقاء: طلب باران کردن با دعا یا نماز؛ نماز استسقاء: نماز طلب باران.
إستنثار: پاک کردن بینی با خارج نمودن آب یا هر مایعی که به درون بینی کشیده شده است.
إستنجاء: در لغت به معنی خلاصی جستن و رهایی یافتن است، و در اصطلاح فقه عبارت است از پاک نمودن محل خروج مدفوع و ادرار با آب، سنگ و یا سایر جامدات مورد تأیید شرع.
إستنشاق: آب و یا هر مایع دیگر را به بینی کشیدن.
أصحّ: در لغت به معنی صحیحتر و در اصطلاح فقه برای بیان وجهی به کار میرود که دلیل وجه مخالف آن قوی باشد. (وجه عبارت است از حکمی که مجتهدین مذهب مطابق قواعد امام شافعی رحمهالله با توجه به حکم ایشان در نظیر آن مسأله استخراج نمودهاند).
أظهر: در لغت به معنی آشکارتر و در اصطلاح فقه بیان گفتة امام شافعی است که قول دیگر ایشان در مخالفت با آن گفته، دارای دلیلی محکم است.
إقراض: وام دادن، قرض دادن و در اصطلاح فقه عبارت است از چیزی را به تملیک کسی درآوردن در مقابل این که بدلش را پس دهد.
أم ولد: مادر فرزند و آن کنیزی است که از مولای خود آبستن شود.
إیلاء: ادای قسم بر ترک جماع همسر برای مدت بیشتر از چهار ماه؛ پس از چهار ماه قاضی چنین شخصی را به پرداخت کفّاره و انجام عمل نزدیکی با همسر و یا طلاق دادن وی وادار میکند.
تَحْریم: حرام کردن؛ حرام کاری است که انجام دادن آن گناه است و موجب عذاب و عِتاب خداوندی و ترک آن موجب حصول ثواب است.
تدْبیر: در لغت به معنی اندیشه کردن در عاقبت امور است و در اصطلاح فقه تعلیق آزادی کنیز یا برده است به مرگ مالک.
جزْیه: مالی است که حکومت اسلامی بر کفّار ذِمی وضع میکند و سالانه ملزم به پرداخت آن هستند.
جُعاله: التزام شخص است به پرداخت اجرت معلوم برای انجام عملی معین یا غیرمعین مثلاً شخصی که میگوید: هر کس فلان گمشدة مرا یافت به او این مقدار پول میدهم؛ پس هر کسی که رفت و گمشده را یافت میتواند ادعای مبلغ اعلام شده را بنماید؛ چنین عقدی را جُعاله گویند.
حَجْر: منع و بازداشتن افراد مشخصی است از تصرفات مالی، مانند: مفلس، سفیه، دیوانه و کودک.
حِضانت: ولایت و سرپرستی کسانی است که به طور مستقل نمیتوانند زندگی کنند مانند: کودک و دیوانه.
خُلْع: جدایی میان زن و شوهر است بر مالی که شوهر خواه از همسر خود یا از غیر وی بگیرد.
خِیار: حقی است برای طرفین عقد یا یکی از آنها که بتوانند عقد را بر هم زنند و دارای انواع مختلفی است (خِیار النقیصه، خیار الشرط، خیارالمجلس).
رَجعت: اعادة نکاح همسری است که طلاق رجعی داده شده «عِدّة» وی منقضی نگشته است. رجعت با لفظ مرد صورت میگیرد و نیازی به رضایت زوجه یا حضور سرپرست زوجه و شاهد ندارد.
رِضاع: پنج بار رسیدن شیر یا فرآوردههای شیری زنی نامحرم به معدة کودکی که کمتر از دو سال دارد؛ پس از رضاع پیوند محرمیت میان کودک و زن شیرده و نزدیکان وی به وجود میآید.
سنّت: گفتار و کردار پیامبر جو همچنین کاری که در حضور ایشان انجام شده و مخالفت نکردهاند سنّت نامیده میشود. پس از قرآن سنت دومین مصدر احکام شرعی است و انکار حجیت آن موجب کفر است.
شُفْعه: حق تملک اجباری است برای شریک در آنچه که منقول نیست.
صَداق: صداق، مَهْر، کابین و نِحلْه به آن چه طلاق میشود که زن در عوض نکاح، مالک آن میشود.
ظِهار: تشبیه کردن همسر است به یکی از زنان مَحْرم؛ در این صورت شوهر ملزم به پرداخت کفاره قبل از نزدیکی با همسر میشود.
عاریه: تملیک منفعت چیزی است بدون عِوض با بقای عَین و استرداد آن.
عِتق: آزادکردن برده یا کنیز.
عِدّه: مدتی که زن پس از جدایی با همسر باید از ازدواج خودداری کند تا عدم حاملگی وی مشخص گردد.
فَسْخ: برهم زدن عقد نکاح بدون قص عدد.
قِراض یا مُضاربه: عقدی است که به موجب آن مالک مبلغی به عامل میدهد تا با آن تجارت نماید و سود حاصل از تجارت مشترک بین آن دو باشد.
قَسْم: تقسیم شب ماندنها نزد همسران و رعایت حقوق هر کدام از آنها.
کِتابت: عقدی است میان مولا و برده یا کنیز که به موجب آن آزادی آنان منوط به پرداخت مبلغ مشخصی در طی اقساط معینی میشود.
کراهت: ناپسند و مکروه؛ مکروه امری است که انجام دادن آن عذاب ندارد و انجام ندادنش ثواب دارد.
لِعان: در لغت به معنی دور شدن است و در اصطلاح شرع کلمات مخصوصی است که هر کدام از زوجین برای دفع حد قَذْف (تهمت زنا) از خود باید اداء نمایند.
لُقطه: یافتن و برداشتن چیزی از زمین که احکام مخصوصی برای رد یا تملیک آن وجود دارد.
مُتْعه: مقدار پولی است که در هنگام طلاق شوهر به همسر خود میپردازد و تعیین مقدار آن به عهدة قاضی است.
مُساقاه: عقدی که طی آن نگهداری و حفظ باغ به شخصی در مقابل استفاده از مقداری از ثمر آن واگذار میشود.
مُکلَّف: کسی که بالغ، عاقل و توانا به انجام عبادات است.
واجب: فرض یا واجب کاری است که انجام دادنش ثواب دارد و ترک آن گناه بوده و موجب عِقاب و عذاب خداوند است.
وِصایت: تعیین کسی برای پرداخت دیون و سرپرستی اطفال پس از مرگ.
وَصیت: در لغت به معنی وصل کردن است، و در اصطلاح شرع عبارت است از سفارش به انجام اموری پس از مرگ.
وَقف: اختصاص انتفاع از چیزی و بقای عین آن به امری مباح.
وَلاء: قرابت حکمیهای که از عتق یا از موالات حاصل میشود و این نسبت فقط به معتق مرتبط میشود و شافعی رحمهالله گفته است: «لا ولاء إلاّ للمعتِقِ».
هِبه: چیزی را به تملّک کسی درآوردن بدون دریافت عِوض.