توصیف حضرت عمر بن الخطاب از زبان حضرت علیب
«لِلَّهِ بِلَادُ فُلَانٍ (عُمَر) فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ، وَ دَاوَى الْعَمَدَ، وَ أَقَامَ السُّنَّةَ، وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ، ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْبِ، قَلِيلَ الْعَيْبِ، أَصَابَ خَيْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا، أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَ اتَّقَاهُ بِحَقِّهِ» [۸].
«خداوند شهرهای عمر بن خطاب را آباد گرداند و برکت دهد (در محاورة عربی به معنای خداوند به او جزای خیر عنایت کند، میباشد) همانا او کجی را راست نمود و بیماری را معالجه کرد و سنت را برپا داشت (احکام پیامبر را اجرا نمود) و تبهکاری و فساد را پشت سر نهاد (و در زمان خود بر فتنهها و آشوبهای احتمالی غالب آمد به گونهای که هیچ فتنهای در زمان او روی نداد) پاک و بیآلایش از دنیا رفت. نیکویی و خیر خلافت را دریافت و از شر و بدی آن پیشی گرفت (به طوری که در دوران او هیچ خللی در امر خلافت راه نیافت) طاعت خدا را به جا آورد و از نافرمانی او به دور ماند».
در جایی دیگر میفرماید:
۳۵۹- «وَوَلِيَهُمْ وَال فأَقَامَ واسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ» [۹]. «و (بعد از ابوبکر) بر آنان فرمانروا شد، فرماندهی (یعنی عمر بن خطاب بر مقام خلافت نشست) پس (امر خلافت را) برپا داشت و ایستادگی نمود (و بر همه تسلط یافت) تا این که دین قرار گرفت و پا برجا شد».
(مانند شتری که هنگام استراحت، قسمت زیرین گردن خود را بر زمین مینهد. اشاره به این است که اسلام را خوب رهبری کرد به گونهای که فراگیر شد).
هنگامی که خلیفه دوم با حضرت علی در مورد خروج خود از مدینه برای جهاد و مبارزه با سپاه مجوس ایرانی مشورت کرد، حضرت علیسچنین اظهار نظر نمود:
«وَمَكَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ، فَإِذَا انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً. وَالْعَرَبُ الْيَوْمَ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلًا فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالْإِسْلَامِ عَزِيزُونَ بِالِاجْتِمَاعِ، فَكُنْ قُطْباً وَاسْتَدِرِ الرَّحَى بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هَذِهِ الْأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا حَتَّى يَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَيْكَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْكَ. إِنَّ الْأَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَداً يَقُولُوا هَذَا أَصْلُ الْعَرَبِ فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ فَيَكُونَ ذَلِكَ أَشَدَّ لِكَلَبِهِمْ عَلَيْكَ وَطَمَعِهِمْ فِيكَ» [۱۰].
«و جایگاه زمامدار دین و رهبر مسلمین مانند جایگاه رشتهای است که محل تجمع مهرههای زیاد و وسیله اتصال و پیوستگی آنها با یکدیگر شده است. پس هرگاه آن رشته کنده شود و بگسلد، مهرهها از هم جدا شده و پراکنده میشوند، و هرگز دوباره همه آنها گرد هم نمیآیند. جمعیت عرب گرچه امروز اندک است ولی به برکت دین اسلام، زیاد است و به جهت وحدت و یگانگی غالب خواهند شد. پس تو مانند محور و میخ وسط سنگ آسیا باش و آسیا را به وسیله عربها بگردان. و آنان را وارد میدان نبرد کن و خودت وارد نشو. زیرا اگر خودت از این سرزمین (مدینه طیبه) بیرون روی، عرب از اطراف و نواحی هجوم آورده عهد با تو را خواهند شکست و (کار به جایی میرسد) حفظ و نگهداری سرحدات که پشت سر گذاردهای برایت مهمتر از رفتن به کارزار میشود. و هنگامی که ایرانیان تو را ببینند، میگویند: این پیشوای عرب است. اگر او را از بین ببرید، آسودهخاطر خواهید شد و این اندیشه، حرص و طمع آنان را به جنگ با تو، سختتر و بیشتر میگرداند».
بیاییم به تک تک کلمات و جملات این نظر مشورتی غور و تدبر کنیم. تمام کلمات و جملات، مظهری از دلسوزی و خیراندیشی و الگوی کاملی از اظهار محبت و همدلی است. این جملات زیبا از اعماق دل حضرت علی مرتضی مشاور عالی امیرالمؤمنین عمر بن خطابببرآمده و بر دل امیرالمؤمنین مینشینند و امیرالمؤمنین برمبنای آن، از رفتن به سوی ایران خودداری میکنند.
آیا اگر حضرت علیساندک خصومت و آزردگی خاطری با خلیفه دوم میداشت، نمیتوانست در این فرصت طلایی، با اظهارنظر خلاف واقع، خلیفه را به سوی امر نامطلوبی راهنمایی کند و او را به میدان نَبرد سپاه ایران بکشاند که در آن صورت، شاید نتیجه دیگری از آن جنگ به دست میآمد.
در جایی دیگر دربارة صحابه چنین میفرماید:
«لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله)، فَمَا أَرَى أَحَداً يُشْبِهُهُمْ مِنْكُمْ! لَقَدْ كَانُوا يُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً، قَدْ بَاتُوا سُجّداً وَقِيَاماً، يُرَاوِحُونَ بَيْنَ جِبَاهِهِمْ وَخُدُودِهِمْ، وَيَقِفُونَ عَلَى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ! كَأَنَّ بَيْنَ أَعْيُنهِمْ رُكَبَ الْمِعْزَى مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ! إِذَا ذُكِرَ اللهُ هَمَلَتْ أَعْيُنُهُمْ حَتَّى تَبُلَّ جُيُوبَهُمْ، وَمَادُوا كَمَا يَمِيدُ الشَّجَرُ يَوْمَ الرِّيحِ الْعَاصِفِ، خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، وَرَجَاءً لِلثَّوَابِ!» [۱۱].
«همانا یاران محمدجرا مشاهده کردم. پس هیچیک از شما را شبیه و مانند آنها نمیبینم. آنان در حالی صبح میکردند که ژولیدهسر و غبارآلود بودند. و شب را با سجده و قیام به بارگاه الهی سپری کرده بودند. و چنان از خوف و خشیت الهی و ذکر روز معاد، بیمناک و هراسان بودند که گویی بر اخگرها ایستادهاند. نشان و اثر سجدههای طولانی بر پیشانی آنان مشهود بود. هرگاه ذکر و یاد الله میشد، چشمهای آنان به قدری اشک میریخت که گریبانهایشان خیس میشد. و از ترس عذاب الهی و از امید به اجر و ثواب اخروی، همواره در میلان و جنبش بودند، مانند درخت هنگامیکه باد تند میوزد، چگونه به این سو و آن سو میلان میکند و به جنبش درمیآید».
در جایی دیگر از نهج البلاغة با اظهار تأسف از برخورد نادرست یاران و پیروان خود نسبت به خویش و شکایت از آنها، از جدایی یاران پیامبر اکرمجیاد میکند و بر نبودن آنان برای کمک و یاری خویش، چنین حسرت میبرد:
أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَى الاِسْلاَمِ فَقَبِلُوهُ؟ وَقَرَأُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ؟ وَهِيجُوا إِلى الْجِهَادِ فَوَلَّهُوا اللِّقَاحَ أَوْلاَدَهَا، وَسَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا، وَأَخَذُوا بِأَطْرَافِ الأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَصَفّاً صَفّاً؟! بَعْضٌ هَلَكَ، وَبَعْصٌ نَجَا. لاَيُبَشَّرُونَ بِالاَْحْيَاءِ، وَلاَ يُعَزَّوْنَ عَنِ الْمَوْتَى، مُرْهُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ، خُمْصُ الْبُطُون مِنَ الصِّيَامِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ، صُفْرُ الأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ، عَلَى وَجُوهِهمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعيِنَ، أُولئِكَ إِخْوَاني الذَّاهِبُونَ، فَحَقَّ لَنَا أَنْ نَظْمَأَ إِلَيْهِمْ وَنَعَضَّ الاَْيْدِيَ عَلَى فِرَاقِهمْ!» [۱۲].
«کجایند جماعتی که به اسلام دعوت داده شدند پس آن را پذیرفتند و قرآن را خوانده، آن را محکم و استوار ساختند. (یعنی بر آن عمل کردند) و به جهاد برانگیخته شدند، پس با شیفتگی و عشق خاصی به سوی آن شتافتند مانند شتر به سوی فرزندان خود. و شمشیرها را از نیام بیرون کشیده و دسته دسته، به صورت صف کشیده در نقاط مختلف جهان حضور یافتند (و دشمنان اسلام و قرآن را به زانو درآوردند) بعضی از آن کشته شدند و بعضی نجات یافتند. با شنیدن خبر زندهماندن یاران، شاد و خوشحال نمیشدند، (زیرا زندگی جاودانه را در کشتهشدن در راه الله میدانستند) و با شنیدن خبر کشتهشدن یاران، به تعزیت نمینشستند (یعنی اگر خبر میشدند که فلانی در جنگ کشته شده بر اثر غم و اندوه، خانهنشین نمیشدند تا دیگران بیایند و آنان را تسلیت گویند. زیرا شهادت در راه الله را افتخار و سعادت ابدی میدانستند) چشمانشان از گریه و ریختن اشک (از خوف خدا) سفید شده بود و شکمهایشان بر اثر روزه و عبادت، لاغر گشته و لبهایشان بر اثر دعا و زاری (به پیشگاه خداوند متعال) خشکیده بود. رنگهایشان بر اثر بیداری زرد گشته و بر چهرههایشان گرد و غبار فروتنی و تواضع نقش بسته بود. اینها برادران من بودند که رفتند. پس برای ما سزاوار است که تشنة دیدارشان باشیم و از فراق و جداییشان انگشت به دهان برده و آن را بگزیم».
این تعریف و توصیف از یاران و صحابه پیامبر اکرمجاست که از زبان مبارک حضرت علیسبیان شده است. یک توصیف واقعی و به دور از افراط و تفریط همچنین حضرت علیسبه قدری با خلفای پیش از خود محبت داشت که فرزندان خود را به نام آنان نامگذاری کرده بود، چنانکه درمیان شهدای کربلا این افراد نیز جزو شهیدان بودند:
۱- ابوبکر بن علی.
۲- عمر بن علی.
۳- عثمان بن علی.
۴- ابوبکر بن امام حسن [۱۳].
نیز یکی از بزرگترین دلایل محبت و وجود صفا و صمیمیت میان حضرت علی و حضرت عمرباین است که حضرت عمرسدر دوران خلافت خویش به حضرت علیسپیشنهاد دادند تا ام کلثوم دختر خویش را به ازدواج ایشان درآورند. چنانکه حضرت علی با طیب خاطر این پیشنهاد را پذیرفت و دختر خویش ام کلثوم را که از فاطمة الزهرا بود، به ازدواج خلیفه دوم درآورد و بدین طریق پیوند قوی و مستحکم خانوادگی میان حضرت علی، اهل بیت و حضرت عمرشبرقرار شد.
یکی دیگر از بزرگترین دلایل وجود محبت و اعتماد کامل میان حضرت عمر فاروق و حضرت علیباین است که حضرت علیسرا به عنوان مشاور عالی خویش انتخاب کرده بودند و اعتماد و اطمینان به حدی بود که طبق نظر مورخان، حدود دوازده، سیزده بار، خلیفه دوم به خارج از مدینه به منظور سفر حج و یا عزیمت به دیگر کشورها، سفر کرده بودند و دوازده بار، جانشین خویش در مدینه حضرت علیسرا انتخاب کرده زمام قدرت را به او سپردند. این نکته بسیار ظریف، حساس و جای تأمل است. زیرا طبق عرف و رسم جهانی، در چنین مواقعی، رئیس و رهبر حکومت، نزدیکترین و معتمدترین فرد را جانشین خود تعیین میکند و هرگز فردی که مشکوک بوده و قابل اعتماد نباشد و یا کدورت و اختلافی میان او و رئیس حکومت موجود باشد، به عنوان جانشین انتخاب نمیشود [۱۴].
در هر صورت، آنان انسانهای والامقامی بودند که نهایت الفت، محبت و صمیمیت در میانشان وجود داشت و همه آنها در مدرسه نبوت تعلیم و تربیت حاصل کرده، الگوی کاملی از شخصیت مبارک رسول اکرمجبودند. و ما حق نداریم آنان را مورد انتقاد قرار دهیم، چون بالاتر از انتقاد بودند. وظیفه ما اتّباع و پیروی از آنان است که در مرحله عمل پیروی خویش را از آنان به اثبات برسانیم.
خداوند محبت و دوستی آنان را در دلهای ما به وجود آورد و از هرگونه سوء ظن و بغض و عداوت نسبت به یاران رسول اللهجعلیالخصوص خلفای راشدین (رضوان الله علیهم أجمعین) به پناه خویش محفوظ و مصون نگه دارد. آمین
[۸] نهج البلاغة، خطبه ۲۱۹. [۹] نهج البلاغة، فیض الإسلام، ۱۳۰۰، حکمت ۴۵۷ یا ۴۵۹ (براساس نسخههای مختلف). [۱۰] نهج البلاغة، خطبه ۱۴۶. [۱۱] نهج البلاغة، خطبه ۹۶. [۱۲] نهج البلاغة، خطبه ۱۲۰. [۱۳] (أعیان الشیعة) و کشف الغمة في معرفة الأئمة ۲ / ۶۷-۶۸. [۱۴] رجوع شود به تاریخ طبری و تاریخ الکامل، بحث خلافت خلیفه دوم.