فتح ایران
در سال ۱۳ هجری که حضرت عمر فاروقسبر مسند خلافت نشست، تدابیر نابودی حکومت، ایران را آغاز نمود. کدام مسلمان بود که در دل، حس انتقامگیری از ایرانیها را نداشت [۷۹]. نخست تا چند روز متواتر حضرت عمر فاروقسخطبه ایراد میفرمود و در آن مسلمانان را علیه ایرانیان به جهاد ترغیب مینمود. آیههای قرآنی را قرائت میفرمود و احادیث نبوی را بیان میکرد. و وعدة فتح ایران را که خدا و رسولش به مسلمانان داده بودند، به یادشان میآورد و در دلهایشان قلق و تپش خاص جهاد را بوجود آورد [۸۰].
نخست ابوعبیده ثقفی که یکی از اکابر تابعین بود به ندای ایشان لبّیک گفته و آن جناب از این اقدام وی بسیار تشکر کرد. و فوراً سپاه اسلام را به دستههای مختلف ترتیب داد و گسیل داشت که بعضی از اصحاب بزرگ هم جزء آنها بود حتی یک صحابی بدری به نام سلیط بن قیسسهم وجود داشت. فرماندهی را به ابوعبیده ثقفی سپرد. و فرمان داد که بدون مشورت اصحاب هیچ کاری را انجام ندهید. به مثنی حارثه که قبلاً بنابه دستور حضرت ابوبکر صدّیقسدر عراق استقرار یافته بود، دستور داد که او سپاه خود را به حرکت درآورد، این هردو فرمانده با قشون خود به جانب ایران حرکت کردند. ایرانیها از دیر وقت مشغول آمادهکردن لشکریان خود بودند، رستم پسر فرخزاد که فرمانده بزرگ نیروهای ایران بود، فوراً به «جابان» دستور داد که با سپاهی نیرومند در مقابل نیروهای اعراب آماده گردد. چنانکه هردو ارتش در مقابل یکدیگر قرار گرفتند و بعد از نبرد بزرگی، فتح نصیب مسلمانان گردید و اموال بسیاری به غنیمت گرفته شد. هنوز غنایم توزیغ نشده بودند. که «نرسی» پسر خاله شاه ایران با نیرویی بزرگ در مقابل مسلمانان قرار گرفت. و از طرف دیگر «رستم» به سرداری «جالینوس» نیز لشکر بزرگی را حرکت داد. اما ابوعبید ثقفی قبل از این که نرسی و جالینوس به هم بهپیوندند. بر نرسی حمله کرد، و او را فراری داد و اموالشان را به غنیمت گرفت، سپس بیدرنگ بر جالینوس و لشکریان او حملهور شد، و او را نیز شکست داد و از او هم اموال فراوانی بدست آورد. پس از پایان این سه نبرد، خمس (یک پنجم) اموال غنیمت و اسیران را به دارالخلافه روانه کرد. و بقیه اموال را بین مجاهدین تقسیم نمود. وقتی که خبر شکست سپاهیان ایران به ملکه پارس، پوران دخت رسید، بهمن جارود را با سی هزار نفر سپاهی جنگاور و سی هزار فیل روانه داشت و در میان آنها فیل سفیدی وجود داشت که از زمان خسرو پرویز و خیلی میمون و خوششانس محسوب میشد. و در هر معرکهای که میرفت، فتح حاصل میگشت، به همراه درفش کاویانی که از زمانة فریدون در خزانة شاهی گذاشته شده بود و برای فتح و کامیابی نشانة بزرگی پنداشته میشد، به جنگ با مسلمانان گسیل داشت و رستم نیز سپاهیانی تازه نفس جهت یاریرساندن به بهمن جارود روانه کرد.
حضرت ابوعبید این بار از حدّ شجاعت گذشت و به حدّ تهوّر رسید و از پل فرات عبور کرد و مشغول کار زار گردید. در هنگام شروع جنگ مسلمانان کمی متزلزل شدند. در همین حال یکی از مسلمانان پل را شکست که اگر خدای ناخواسته شکست روی دهد، مسلمانان نتوانند بگریزند. سپاهیان اسلام از حمله فیلهای ایرانیان بسیار پریشان شدند. زیرا در میان اعراب فیل نبود و چون اسبها و شترها فیلها را میدیدند، میترسیدند و فرار میکردند، در آخر، حضرت ابوعبید با چند نفر دیگر از اسبها پیاده شدند و شروع به قطع خرطوم فیلها کردند. و خود حضرت ابوعبید خرطوم فیل سفید را قطع کرد اما وقتی که عقب رفت، پایش لغزید و بر زمین افتاد و فیل سفید فوراً او را زیر دست و پاهایش له کرد. بعد از شهادت ایشان هفت نفر یکی بعد از دیگری پرچم را بلند کردند و شهید شدند. در آخر حضرت مثنی خود پرچم را به دست گرفت. و ایرانیان شکست خوردند و مسلمانان پل شکسته را تعمیر کردند و باز به آن طرف پل برگشتند. در این جنگ چهار هزار مسلمان شهید شدند و نزدیک بود که ترس بر سپاه مستولی شود، اما خداوند متعال قلبهایشان را نیرو بخشید و تا چند روزی جنگ متوقف شد، در همین زمان سال۱۴ هجری شروع شد و رومیان وقتی دیدند که تمام نیروهای مسلمین به طرف ایران روانه شدهاند، لذا از آن طرف جنگ را آغاز کردند که شرح آن را بعداً بیان خواهم کرد.
حضرت فاروقسبدون تردید و دغدغه خاطر برای مبارزه با رومیان نیز آماده شد. در همین هنگام، حضرت جریر بن عبدالله جبلی همراه با چهار هزار نفر از یمن آمد. حضرت فاروقسفوراً دستور داد که عازم ایران شوند و تحت فرماندهی حضرت مثنی قرار گیرند و به مثنیسنوشت که جریر بن عبدالله یکی از صحابه است، احترام و اکرام وی را کاملاً در نظر داشته باشید. ایرانیان این بار مهران همدانی را سرلشکر قرار داده برای نبرد، فرستادند. جنگ سختی درگرفت که نام آن در تاریخ «یوم الاعشار» گذاشته شده است، زیرا که در این جنگ صد نفر از مسلمانان، هریک ده نفر از کافران را کشته ساخته بودند. مهران هم به دست غلامی کشته شد. در این هنگام حضرت مثنیسبه میمنه سپاه ایران حمله کرده بسیاری از طلاها و جواهرات را که ارزش زیادی داشتند، به دست آورد. در این زمان سال پانزده هجری شروع شد و مسلمانان خود را برای نبرد بزرگ تاریخ اسلام که آن را جنگ قادسیه میگویند آماده ساختند. حضرت شاه ولی الله دهلوی در ازالة الخفاء مینویسد: «به کوشش حضرت فاروق اعظمسدر این جنگ فرقان اکبر در میان اسلام و کفر ظهورپذیر شد، وقتی جنگ به شروعشدن نزدیک شد، حال اضطراب حضرت فاروق اعظمسبه نحوی بود که نبی اکرمجدر جنگ بدر برای پیروزی مسلمین و شکست کفار دعای قنوت میخواند». حضرت فاروق اعظمسبه تمام جوانب و اطراف فرمان داد تا سرباز استخدام کرده و به مدینة منوره اعزام دارند. حضرت سعد بن ابی وقاصسرا که یکی از عشرة مبشره بود، فرمانده تمام قشون عراق قرار داد و او را به تقوا، صبر و ثباتقدم توصیه فراوان کرد. حضرت سعدسهمراه با سی هزار نفر که از آن جمله هزار نفر از اصحاب و نود و نه نفر از اهل بدر بودند عازم عراق گشت.
در عراق به اندازهای سپاه بود که آمار مجموع آن سربازان شصت هزار نفر ذکر شده است. از طرف دیگر، ایرانیان ملکه را معزول کردند و یزدگرد را بر تخت نشاندند، زیرا مرد کارهای جنگی را بهتر از زن میتواند انجام دهد. در نتیجه، خزاین و دفینههای شاهان قدیم بیرون آورده شدند و برای آمادگی و اسلحهسازی و استخدام لشکر ثروت بیشماری صرف شد و رستم قشون را همراه خود وارد کار زار کرد. بر رودخانه پل بست و از آن گذشت، حضرت سعدسکثرت سپاه و ساز و برگ دشمن را به حضرت عمرسنوشت. آن جناب در جواب نوشتند: «هیچ تردیدی به خود راه ندهید، و به ساز و برگ دشمن نیندیشید، رحمتهای خداوندی را درنظر بگیرید». از قضای الهی آبلههایی بر جسم مبارک حضرت سعدسبیرون آمده بطوری که آنحضرت نمیتوانست از جای خود حرکت کند. و از طرف دیگر، یزدگرد در «مداین» نشسته بود و هر روز سپاه تازهای را حرکت میداد. یزدگرد چندین پیک را جهت اطلاع از میدان جنگ گمارده بود، طوری که هرلحظه خبر از میدان جنگ به او برسد.
حضرت سعدسدر محل فرماندهی که در وسط قشون قرار گرفته بود، اقامت گزید و تمام سربازان خود را جمع کرد و برای آنان سخنرانی نمود و پیشگوییهای فتح ایران را از احادیث رسول اللهجبه گوش تمام مجاهدان رسانیده و فرمود: من چهار بار تکبیر میگویم با اولین تکبیر، شما هم تکبیر بگویید، و اسلحههای خود را آماده سازید، در تکبیر دوم لباسهای جنگی را بپوشید، و با تکبیر سوم صفهای خود را منظم کنید و با تکبیر چهارم لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم گویان بر دشمن حمله کنید. چنانکه این طور نیز شد و به طور متوالی سه روز و یک شب جنگ ادامه پیدا کرد. و شاید دنیا هرگز در خواب خود هم چنین معرکه و جنگ سختی را ندیده است. در تاریخ اسلام روز اول جنگ را «یوم الأرماث» و روز دوم را «یوم الأغواث» و روز سوم را «یوم العماس» و آخرین شب را «لیلة الهریر» نام نهادهاند. در «لیلة الهریر» حضرت سعدسدر جایگاه خود به دعا مشغول بود. سپاهان هردو طرف سخت مشغول کار زار بودند و درهای جنت و جهنم باز شده بود، در نیمه شب از جانب خداوند بر دل حضرت سعدسسکینه و نوید امداد غیبی نازل شد. الهام ربانی آمد و آن جناب در همان وقت مسلمانان را بشارت داد که مدد خدا نزدیک است و بادهای نصرت خواهد وزید.
در اثر این گفتة ایشان دل مسلمانان قوت گرفت و با چنان نیرویی به قتل و غارت کفّار مشغول شدند که افسانههای شهامت ایرانیان به خاک سپرده شد. تا این که صبح فرا رسید و کمی خورشید برآمد. هلال بن علقمه به قلب سپاه ایران نفوذ کرد و به رستم رسید و با یک حمله سر آن مغرور را از تن جدا کرده و بر نیزه گذاشت و فریاد برآورد: «إني قتلتُ رستما» با بلندشدن این صداء در میان ایرانیان اضطراب پدید آمد. و جسم بیجان رستم در جلوی حضرت سعدسانداخته شد. در این زمان ایرانیان پا به فرار گذاشتند. مسلمانان به تعقیب آنها پرداختند. تا حدّی که آنها را نابود کردند و آمارگرفتن از کشتهها مشکل بود. مورخین تخمین زدهاند که در این جنگ تعداد یکصد هزار ایرانی کشته شدند. و شش هزار مسلمان شهید شدند، و اموال غنیمت زیادی از اشیاء عجیب و باارزش، به دست مسلمانان افتاد. و مصداق آیه قرآن مجید: ﴿وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهَا﴾[الفتح: ۲۱] بوقوع پیوست. حضرت سعدسخمس مال غنیمت را جدا کرد و به دارالخلافه ارسال نمود. و بشارت پیروزی مسلمانان را به حضرت عمر فاروق نوشت. حضرت عمر فاروق اعظم سپاس و شکر پروردگار را با کلمات زیبایی بیان فرموده است.
هشتاد معرکه بین مسلمانان و ایرانیان بوقوع پیوست که بزرگتر از همه همین بود که ذکرش گذشت، بعد از این سه الی چهار جنگ دیگر واقع شد سپس تمام ایران به تصرّف مسلمین درآمد. و به جای کفر و آتشپرستی، ندای تکبیر برخاست، آتشکدهها خاموش شد. مساجد الله بنا گردید. سرزمینی که نسبت به فرمان و نامة رسول الله در آن گستاخی روا داشته شده بود، جای فرمانبرداران و مریدان آنحضرتجقرار گرفت و یزدگرد بعد از شکست قادسیه به «حلوان» گریخت. سپس به ری رفت و از آنجا معلوم نشد که به کجا رفت. پس از آن که عاجز شد، از خاقان ترک و فغفور چین طلب کمک کرد. و به این منظور ضمن عزیمت به طوس مهمان حاکم طوس شد و بعد با بیژن جنگید و شکست خورد و از آنجا هم گریخت به آسیابانی پناه برد. آسیابان او را کشت و تاج شاهی و لباس زرّین او را از تنش درآورد. و جسم او را برهنه به دریا انداخت. یزدگرد، در آخر که از تمام جهات ناامید شده بود، با حسرت میگفت: ای کاش همان اول تسلیم مسلمانان میشدم. این بود سزای آن گستاخی و بیادبیای که نسبت به نامة مبارک سیّد الانبیاءجصورت گرفت!
در این جنگ امدادهای غیبی و وقایع عبرتآموز زیادی پدید آمد که برخی از آنها بیان میگردد:
۱- در «یوم الأرماث» مهران حاکم آذربایجان با شأن عجیبی بر اسب تیزپایی سوار شد و وارد میدان کار زار گردید و گفت: امروز ما اعراب را پایمال میکنیم، همراهی که با او بود گفت: اگر خدا بخواهد! آن مغرور گفت: اگر خدا بخواهد یا نخواهد، این کلمه را هنوز تمام نکرده بود که حضرت منذر بن حسّان جنّی نیزهای به پهلویش زد، و او را نقش زمین کرد.
۲- در «یوم الأغواث» سواری از قشون ایرانیان با رجزخوانی بسیار به میدان آمد، مسلمانی لاغر و کوتاهقد به مقابل او رفت. سرباز ایرانی او را با یک ضربه از اسب به پایین انداخت و خود از اسب پیاده شد و بر سینهاش نشست، همین که خواست سر از تن او جدا کند، ناگهان اسب سرباز ایرانی گریخت و چون مهار اسب بر کمر او پیچیده بود، او را هم به دنبال خود کشید. آنگاه مسلمان از زمین برخاست و با یک ضربه او را روانه جهنم کرد.
۳- «یوم العمواس» عمرو بن معدیکرب به تنهایی به سپاه دشمن حمله کرد، به طوری که چند تن از پهلوانان دشمن را به جهنم گسیل داشت. سپاه دشمن بر او هجوم آورد، چنانکه اسب او کشته شد، آنگاه پای یکی از اسبهای گریزان دشمن را گرفت، طوری که اسب از دویدن بازماند. وقتی سوار آن اسب قدرت او را دید، فرار را بر قرار ترجیح داد و بیدرنگ از اسب پایین آمده گریخت. حضرت عمرو بن معدیکرب بر آن اسب سوار شد.
۴- در «روز اغواث» ابومحجن ثقفی که به جرم شرابخواری زندان بود به سلمی همسر سعدسگفت: مرا از بند رها کن و اسب سعد و اسلحه او را به من بسپار، زیرا امروز دل من برای میدان جنگ بیقرار است. اگر من زنده ماندم قول میدهم نزد شما برگردم تا زندانم کنی. سلمی درخواست او را پذیرفت، ابومحجن وارد میدان جنگ شد و چنان رشادتی از خود نشان داد که تمام جنگجویان چشم به او دوخته بودند، به طوری که صدها پهلوان و دلاور ایرانی را به جهنم روانه کرد. در آن زمان مسلمانان تصوّر کردند که او فرشتهای است که برای کمک آنها اعزام شده است. روز دوم که حضرت سعد از ماجرا اطلاع یافت، خیلی خوشحال شد و ابومحجن را خواست و فرمود: اکنون من تو را رها کردم و در آینده شرابخواری به تو هرگز کیفر داده نخواهد شد، او جواب داد: به این چیز پلید (شراب) نزدیک نخواهم شد، چرا که پیش از این اگر من شراب را ترک کرده بودم، از ترس سزا و کیفر بود، ولی امروز فقط از ترس خدا آن را ترک میکنم.
۵- بعد از پایان جنگ قادسیه، ایرانیان پل رودخانة دجله را شکستند و کشتیها را به کنار دریا کشیدند، تا سپاه اسلام داخل «مداین» نشود. حضرت سعدسفرمود: پروایی نیست، نام خدا را یاد کرده، عدل و انصاف حضرت فاروقسرا وسیله قرار داده با اسب خود وارد رودخانه شد به محض این که اسب او وارد رودخانه شد، سپاه شصت هزارنفری مسلمانان نیز وارد رودخانه شدند. به ترتیبی که هردو نفر از مسلمانان در کنار هم بودند. حضرت سلمان فارسیسمیفرماید: شصت هزار شهسوار اسلام بر سطح آب متحرک رودخانه دجله طوری دیده میشد که گویی در سبزهزار باغ قدم میزنند. و هرکجا که اسبها خسته میشدند تپه یا زمین خشکی پدید میآمد. تا اسبها بر روی آن آرامش یابند نه کسی در رودخانه غرق شد و نه از کسی چیزی گم گردید. همگی در یک لحظه از آن عبور کردند. فقط لیوان مجاهدی در رودخانه افتاد. زیرا ریسمانی که لیوان به او بسته شده بود، در امواج رودخانه قطع شد. همین که از رودخانه عبور کرد گفت: به خدا قسم چنین نمیشود که لیوان مرا امواج خروشان رودخانه ببرد. هنوز در این گفتگو بود که موجی از رودخانه آمد و لیوان را به ساحل انداخت. و آن روز در تاریخ عرب به نام «یوم الماء» معروف گشت. ایرانیان این تایید ربانی دور از عقل و باور را مشاهده کرده و «مداین» را تخلیه نمودند و مسلمانان بدون جنگ و خونریزی بر آن تسلط یافتند.
[۷۹] خسرو پرویز شاه ایران که نامه حضرت رسول خداجرا که به نام او مبنی بر دعوت اسلام ارسال داشته بود، پاره کرد و رسول خداجفرمود که خداوند سلطنت او را پاره کند. [۸۰] در قرآن مجید آیات متعددی وجود دارد که خداوند در آن مژده و فتح ایران و روم را به مسلمانان داده است.