اخلاق و احوال حضرت عمر فاروق
۱- بعد از وفات حضرت ابوبکر صدّیقسدر سال سیزده هجری، به خلافت انتخاب شدند و در مدت نه چندان طولانی، فرمانروایی کوچک اسلامی را به جامعة بزرگ و قدرتمندی مبدل ساختند، همانطوری که به وسیلة وحی، آنحضرتجقبلاً اطلاع یافته بود [۵۴].
از نظر اخلاقی مزاج جلالی داشت و خیلی زود به خشم میآمد و کاملاً اخلاق حضرت موسی÷را داشتند. اما با این حال دارای دو صفت عجیب و غریب هم بودند: اول این که هیچ وقت به خاطر خود خشمگین نمیشد. دوم اینکه، اگر کسی هنگام خشمگینی او نام خدا را میبرد یا آیهای از قرآن تلاوت مینمود، خشمش فرو مینشست، به طوری که گویی اصلاً خشمگین نشده است.
وقتی که ایشان به عنوان خلیفه انتخاب شدند، مردم از سختگیری ایشان تا حدّی واهمه داشتند که از منزل بیرونآمدن و نشستن را ترک کردند، وقتی این وضع را مشاهده نمود، خطابهای در این خصوص ایراد و در آن خطابه چنین فرمودند: ای مردم! سختی من هنگامی بود که شما از سایة نرم و پرلطف آنحضرتجو ابوبکر صدّیقسبهره میبردید، سختی من با نرمی آنان آمیخته میشد و حالتی معتدل پدید میآمد. اما اکنون که مسئولیت حکومت اسلامی به عهدة من گذاشته شده است بر شما درشتی نخواهم کرد و شدت من فقط در حق ظالمان و بدکاران خواهد بود. آنگاه چنین فرمود: ای مردم! اگر من برخلاف سنّت نبوی و سیرت صدّیقی به شما دستور بدهم چه خواهید کرد؟ مردم چیزی نگفتند: باز سخن خود را تکرار نمود، نوجوانی شمشیر برکشید و برخاست و گفت: «فَعَلْنَا هَكَذَا» یعنی با شمشیر سر از تن تو جدا میکنیم. ایشان با شنیدن این جواب خیلی شادمان شدند.
۲- به محض قبول خلافت، دستور عمومی صادر نمود مبنی بر این که هرگاه کسی بر سخنانم اعتراض دارد مرا به اشتباهم واقف سازد. و از طرف او اعلام عمومی شد که «أحبّ الناس إليَّ من رفع إليّ عيوبي» یعنی بیشتر از همه کسی را دوست دارم که مرا بر عیبهایم آگاه سازد. بعد از این اعلام از طبقاتِ پایین مردم افرادی لب به خردهگیری و اعتراض گشودند، اگرچه اغلب خردهگیریها به ناحق بود، ولی ایشان با سعه صدر برخورد میکردند و از انتقاد، اظهار نارضایتی نمینمودند و با دقت تمام به سخنان مردم گوش میدادند.
۳- صفت تواضع به قدری در او وجود داشت که عقل بشر از تصور آن عاجز میباشد، با وجودی که شاه عرب و عجم بلکه حاکم و فرمانروای شاهان نیز محسوب میشد، فروتنی و تواضع او به حدی بود که به خود اجازه نمیداد به هنگام ایراد سخنرانی از پلهای که صدّیق اکبرسدر آن قرار میگرفت، پا را فراتر بگذارد. با وجودی که مردم میگفتند: بالاتر بنشین، میفرمود: اگر آنجایی که پای ابوبکرسقرار گرفته است به من برسد، مرا کافی خواهد بود. در بدو امر، مردم خواستند که او را به لقب «خلیفه رسول الله» یاد کنند، اما خودش فرمود: من سزاوار آن نیستم. و در نهایت برای نخستین بار به او لقب «امیر المؤمنین» دادند. هنگامی که از کمالات علمی و فضایل دینی نیاکان صحبت میشد، خود را در ردیف هیچکدام قرار نمیداد و دیگران را سزاوارتر از خود میدانست. حال آنکه مطابق ارشادات نبوی، خود او از دیگران اعلم و برتر بود.
روزی در خطابهای فرمود: اگر کسی در مسائل مربوط به قرآن سؤالی دارد با «ابی بن کعب» تماس بگیرد و اگر دربارة خلال و حرام ستفسار میکند از «معاذ بن جبل» دریافت کند و اگر از مسائل میراث سؤال میکند نزد «زید بن ثابت» برود و اگر احتیاج به مال دارد پیش من بیاید و عبارتِ «لولا فلان لهلك عمر» را نسبت به چندین نفر فرمودند، یعنی اگر فلانی نمیبود، عمر هلاک میشد. روزی برای زنی که از زنا حامله شده بود، حکم سنگسار را صادر کرد، حضرت معاذسفرمود: ای امیرالمؤمنین! زنِ محکومه حامله است و سنگسارشدن وی مستلزم هلاکت بچهاش خواهد بود. ایشان به محض شنیدن این سخن، حکم سنگسار را لغو کرد و فرمود: «لولا معاذ لهلك عمر»، یعنی اگر معاذ وجود نمیداشت، عمر هلاک میشد. باری دیگر زنی را محکوم به سنگسار کرد، حضرت علیسفرمود: آیا شما از رسول خداجنشنیدهاید که سه نوع از مردم احکام شرعی بر آنها اجرا نمیشود: ۱- دیوانه. ۲- نابالغ. ۳- و شخصی که در خواب است. فرمود: بلی! مگر چه شده است؟ حضرت علیسگفت: زنی که شما حکم سنگسارش را صادر کردهاید، دیوانه است. حضرت عمرسبلافصله حکم را لغو نموده و فرمود: «لولا علي لهلك عمر»، یعنی اگر علی نبود، عمر هلاک میشد [۵۵].
روزی در خطبة خود فرمود: ای مردم! مهریة زنان را زیاد تعیین نکنید و اگر کسی بیشتر از مهریة ازواج مطهّرات و دختران پیامبرجمهریه تعیین کند آن را ضبط کرده در بیت المال منظور خواهم کرد. پیرزنی بلند شده گفت: شما حق ندارید چنین کنید. زیرا خداوند میفرماید:
﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيًۡٔا﴾[النساء: ۲۰] [۵۶].
این را شنیده از منبر فرود آمد و فرمود: «كل الناس أعلم من عمرَ حتى العجائز» یعنی همة مردم حتی پیرزنان از عمر داناترند.
۴- حالت زهد و ترک دنیا در وی به حدّی بود که حقوق خود را از بیت المال کمتر از همه در نظر گرفته بود به طوری که به هیچ وجه ضروریات زندگی ایشان را کفایت نمیکرد و تا حدّی سلسلة تجارت هم قرار بود، اما شخصاً به آن رسیدگی نمیکرد، لذا درآمد آن هم بسیار ناچیز بود، گاهی اوقات کار به وامگرفتن از بیت المال میانجامید.
مصارف این حقوق بیشتر میهمانان به اصطلاح دولتی بودند. اما ایشان از بیت المال چیزی برنمیداشت و میفرمود: «برایم این اندازه مقرر است که به طور متوسط خرج من و خانوادهام را کفایت کند». روزانه دو درهم از بیت المال سهمیه داشت و هر سال دو دست لباس، یک دست برای تابستان و دیگری برای زمستان و نیز مرکبی برای رفتن به حج و عمره برایش تعیین شده بود [۵۷].
وضع خوراکش چنان بود که نیازمندترین شخص در آن زمان به خوردن خوراک ایشان رغبت نمیکرد! حضرت ابو موسی اشعریسمیفرمایند که غذای عمدة ایشان متشکل از سه نان بود که گاهی بر آن روغن زیتون مالیده بود و گاهی روغن گوسفند. و گاهی همراه نان خشک شیر تازه بود و گاهی گوشت خشک کوبیدة جوش داده و به ندرت گوشت تازه میپخت [۵۸].
روزی از عراق چند میهمان از آن جمله حضرت جریر بن عبدالله نزد ایشان آمدند ولی نتوانستند خوراک ایشان را بخورند. کیفیت لباس امیرالمؤمنین چنان بود که در تمام سال فقط دو دست لباس از بیت المال تحویل میگرفت. آن هم از پارچة کلفت و زبر و هرگاه پاره میشد، پیوند میزد و گاهی از پوست پیوند میزد. یک بار شمرده شد که در میان دو شانة پیراهن چهار پیوند و در ازار دوازده پیوند وجود داشت. حضرت زید ابن ثابت میفرماید: یک بار من در لباس ایشان هفده پیوند شمردم، زمانی که به طرف ملک شام عازم شد، لباس پیوندزده بر قامت مقدّس پوشیده بود. مسلمانان گفتند: امروز علمای یهود و نصارا برای ملاقات شما میآیند و تو را به دیدة حقارت مینگرند و میدانی به ما چه میگویند؟ گفتند: فرمود: ما از بدگفتن کسی پروا نداریم. خداوند ما را به اسلام عزّت بخشیده است نه لباس.
هنگام قیام در بیت المقدس، پیراهن مبارکش از جانب پشت پاره شده بود که آن را به کسی داد تا شسته و پیوند بزند، در صورتی که پیراهن نو از پارچة خوب دوختند و هردو را به خدمت ایشان تقدیم کردند، ولی ایشان بر پیراهن جدید دستی مالیده فرمود: زیاد نرم است، برگردانید و فرمود: همان پیراهن من خوب است که عرق در آن جذب میشود.
روزی برخلاف معمول، از منزل دیر تشریف آورده فرمود: لباسم کثیف بود شستم وقتی خشک شد پوشیدم و بیرون آمدم. (چون لباس دیگری نداشت که آن را بپوشد) روزی پنجاه نفر از صحابه کرامشکه از مهاجرین بودند در مسجد نبوی گرد آمده بودند و یاد زهد حضرت عمر فاروقسدر میان آمد. آنگاه مشورت و مذاکره کردند که کسی که سلطنت کسری و قیصر در قبضة اوست و حکمش در شرق و غرب نافذ است و وفود عرب و عجم به محضرش میآیند و او را در این حال میبینند که به لباس او دوازده پیوند زده شده است، او را باید گفت که این لباس را عوض کند و لباس خوب بپوشد که از لباس خوب هم نوعی هیبت حاصل میشود و برای خوراک نیز نظم شایستهای به کار برده شود و برای هر وعده، سفرة کاملی پهن گردد و مهاجرین و انصاری که برای ملاقات میآیند در خوردن شرکت کنند.
اما کسی جرأت نکرد که این پیشنهاد را به محضر امیرالمؤمنین عرض نماید. بالاخره جملگی بر آن شدند که به حضرت علیسکه پدرزن اوست بگویند تا ایشان با وی در میان بگذارد به طوری که همه متفقاً نزد حضرت علیسآمدند و تصمیمشان را ابراز داشتند. او فرمود: من چنین سخنی را به او نمیکویم. به امّهات المؤمنین بگویید تا به وی بگویند.
احنف بن قیس میگوید: سپس مردم به محضر عایشة صدّیقه و حفصهبحاضر شدند هردو باهم در جایی جمع شدند. حضرت عایشهبگفت: خوب است من به او میگویم. حضرت حفصهبفرمود: نمیپذیرد. اما با اصرار مردم، امّهات المؤمنین هردو تشریف بردند و با برنامهریزی مفصل و طرح مسایل مقدماتی به گفتگو با او پرداختند. آن جناب شنیده به گریه افتاد و تنگی معیشت آنحضرتجرا یاد کرده آنها را هم به گریه انداخت و فرمود بشنوید: من دو رفیق داشتم. آنان را در چه حالی دیدهام! اگر مسیری خلاف آنها اختیار کنم دوستی ایشان نصیب من نخواهد شد.
بالاخره، فاروق اعظمسدر ارادة خود همچنان مصمّم و ثابتقدم باقی ماند و از مسیر سیرة نبوی و ابوبکر صدّیق، ذرّهای منحرف نگشت. حضرت عبدالله ابن عمربروزی اندکی روغن در گوشت ریخت و آن را پخت. حضرت عمرساز خوردن آن امتناع ورزید و فرمود: من آنحضرتجرا دیدهام که هرگاه دو نوع خوراک نزد ایشان آورده میشد، یکی را میخورد و دیگری را به مستمندان میبخشید. در طول خلافت خود هیچ وقت خیمة مستقلی نداشت. در هنگام سفر هرگاه به منزل، میرسید برای محفوظماندن از آفتاب یا باران، چادر یا پوست بر درختی میانداخت و در زیر سایه آن استراحت میکرد. هرگاه مال غنیمت از جایی میآمد، چنان تقسیم مینمود که سهم خودش مساوی با سهم دیگران شود. روزی این واقعه روی داد: چند چادری را که در اموال غنیمت بود، همه را در میان مردم توزیع کرد. و به هر نفر یک چادر داد. بعد از آن در روز جمعه که برای خطبه تشریف آورد، از آن چادرها یکی را پوشیده و دیگری را ازار بسته بود. مردم اطّلاع پیدا کرده بودند که آن جناب از انتقاد خوشحال میشود. لذا حضرت سلمان فارسیسبرخاست و گفت: ما خطبة شما را نمیشنویم زیرا به هریک از ما یک چادر دادهاید و خود دو چادر برداشتهاید. حضرت فاروقسشنید و تبسمی کرد و فرمود: من ازار کهنه خود را شسته، برای خشکشدن انداختم و یک چادر از عبدالله گرفتم. حضرت سلمانسگفت: بلی، ما اکنون خطبة شما را میشنویم [۵۹].
روزی چند چادر بین زنان مدینه تقسیم نمود. یک چادر بزرگ باقی ماند. شخصی گفت: یا امیرالمؤمنین این چادر را به نوة رسول خداج(یعنی دختر علی، ام کلثوم، بدهید) که همسر شما میباشد. فرمودند: نه! امّ سلیط [۶۰]مستحقتر است. باری دیگر چنین اتفاقی افتاد و مردم گفتند: این را به صفیه دختر ابی عبید، زن پسرت (عبدالله ابن عمر) بدهید. باز همان پاسخ را داد. (فتح الباری)
حضرت ابو موسی اشعریسروزی بیت المال را جارو میکرد که از میان خاکروبهها یک درهم یافت. به یکی از نوههای حضرت فاروقسکه بسیار کوچک بود داد. آن جناب که درهم را در دست کودک دید گفت: از کجا یافتی؟ کودک گفت: ابو موسی به من داده است. فاروق اعظمسبرآشفت و درهم را از دست کودک گرفته به بیت المال برگردانید و فرمود: ای ابو مسی! خانهای را ذلیلتر از خانه ما نیافتی؟ نظیر همین واقعه برای دختر پسرش پیش آمد که او درهمی را در دهان گذاشته بود و میدوید و گریه میکرد. اما آن جناب انگشت در دهانش گذاشت و درهم را بیرون آورد.
روزی از بحرین قدری مشک و مواد خوشبو آوردند، آن جناب فرمود: اگر زنی اینها را وزن میکرد، من تقسیم میکردم. همسر ایشان عاتکه اظهار داشت: من وزن میکنم. فرمود: خیر، زیرا دستت با آن آلوده میشود، آنگاه دستت را به گردنت میمالی، در نتیجه، سهم تو افزونتر از سایر مسلمانان خواهد شد. در آخرین لحظة زندگی به فرزندش عبدالله فرمود: هشتاد هزار درهم به بیت المال بدهکارم، باغ و چیزهای دیگر مرا فروخته و مبلغ آن را به بیت المال پرداخت کنید. ای عبدالله! شما در جلوی من ضامن باش. چنانکه عبداللهسضامن شد و پیش از دفن ایشان اعضای شورا و چند نفر از انصار را بر این گواه کردند و در ظرف یک هفته اشیای مزبور را فروخته، تمام وجه مذکور را به حضرت عثمانستحویل داده رسید، دریافت نمود و که چند نفر، آن رسید را گواهی کردند [۶۱].
۵- اهمیت عبادت را بسیار مد نظر میداشت. نماز جماعت را بیشتر اهمیت میداد. به تمام مراکز استانها دستور صادر و ارسال داشت که متن آن دستور در صفحات آینده نقل خواهد شد. اگر کسی را در صف نماز جماعت نمیدید از او سؤال میکرد. چنانکه یک بار سلیمان بن حثمه را در نماز فجر ندید. به خانهاش تشریف برده معلوم گشت که به نماز تهجد مشغول بوده و به همین دلیل در خانه نماز خوانده است، ناراضی شده و فرمود: نزد من نماز فجر از تهجد محبوبتر است [۶۲].
در نماز به خشوع و توجه به الله بیش از حد تأکید مینمود. وقتی که مجروح شد، وقت نماز فجر بود. کسی گفت: امروز نماز فجر امیر المؤمنین قضا شد، و آن جناب بیهوش بود. با شنیدن این سخن به هوش آمده چشم باز کرد و فرمود: فوراً کاری کنید تا من بتوانم نماز بخوانم زیرا هرکس که نمازش فوت شود بهرهای از اسلام نمیبرد. به تهجّد رغبت زیادی داشتند که هیچ وقت آن را ترک نمیکرد و اهل خانة خود را هم بیدار مینمود و این آیه را میخواند: ﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ﴾[طه: ۱۳۲] اساس نماز تراویح را رسول اکرمجگذاشت، اما ایشان سلسلة ختم قرآن را به آن اختصاص داد. (و بر تعداد صفحات آن افزود) حضرت علیسدر ماه مبارک رمضان میفرمود: خداوندا! قبر او را روشن بگردان که مساجد ما را روشن کردانید [۶۳].
به زکات و صدقات بسیار اهمیت میداد و به مساکین چنان میبخشید که مستغنی میشدند. در اواخر عمر پی در پی روزه میگرفت به جز پنج روز که روزه در آن منع شده بود. و گاهی نیز افطار مینمود. در بدوِ خلافتش یعنی سال ۱۳ هجری عبدالرحمن بن عوفسرا امیر حج تعیین کرد. بعد از آن در هرسال خودش تشریف میبردند و در دوران خلافت ۱۰ حج ادا کرد و در سال ۲۳ هجری که آخرین سال خلافت ایشان بود، ازواج مطهرات را برای ادای حج برد [۶۴].
در عهد خلافت خویش سه عمره ادا کرد یکی در ماه رجب سال ۱۷ هجری و دیگری در ماه رجب سال ۲۱ هجری و سومی در ماه رجب ۲۲ هجری [۶۵].
از خشیت الهی و خوف آخرت بسیار بیمناک بود، تا حدی که شاید نظیر آن در کسی یافته نمیشد. روزی برگ گیاهی را از زمین برداشت و فرمود: ای کاش! من این برگ بودم، و کاش به وجود نمیآمدم. روزی سورة تکویر را تلاوت میکرد، وقتی به این آیه رسید: ﴿وَإِذَا ٱلصُّحُفُ نُشِرَتۡ ١٠﴾[التکویر: ۱۰] بیهوش شده بر زمین افتاد و تا چند روز حالش طوری شد که مردم برای عیادتش میآمدند. روزی گذرش به کنار خانهای افتاد، اتفاقاً صاحب خانه در نماز سورة طور را میخواند، وقتی به آیة ﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَٰقِعٞ ٧﴾[الطور: ۷] رسید از اسب پایین آمده تا مدتی بر دیوار تکیه زده نشست و بعد از آن به خانه تشریف آورد، تا یک ماه بیمار بود و مردم به عیادتش میآمدند و کسی ندانست که بیماریش چیست؟! گاهی شتری را که از بیت المال گم میشد خودش جهت پیداکردن آن میرفتند. باری در فصل تابستان هنگام ظهر که باد گرم میوزید و آن جناب در پی یافتن شتر گمشده میرفت، با حضرت عثمانسبرخورد کرد. ایشان پرسیدند: ای امیرالمؤمنین! در این هنگام کجا تشریف میبرید؟ حال آن که این کار را فرد دیگری هم میتواند انجام دهد. فرمود: روز قیامت از من سؤال میکنند. با وجود خوف، امیدش به حدی بود که میفرمود: اگر روز قیامت اعلام بکنند تا همة مردم به دوزخ بروند به استثنای یکی، امیدوارم که آن یکی من باشم و اگر اعلام شود تا همة مردم به بهشت بروند مگر یکی، میترسم که مبادا آن یکی من باشم.
صفت رعیتپروری و شفقت بر خلق الله در وجود ایشان بینظیر بود که وقایعی چند در این خصوص میگردد:
برای دریافت احوال رعایا از خانه بیرون میرفت و به گشتزنی میپرداخت که چند واقعه از آن در صفحات آینده درج میگردد. در زمان ایشان قحطسالی بزرگی واقع شد و به نام «عام الرماد» در میان عرب شهرت یافت. در این هنگام به طور کلّی از خوردن روغن و گندم و گوشت خودداری کرد. نان خشک جو و گاهی روغن زیتون بر آن مالیده تناول مینمود به طوری که هضم نمیشد. روزی شکم خود را مورد خطاب قرار داده فرمود: تا وقتی که خداوند این قحطی را از مسلمان دفع نکند، غذای دیگری به تو نخواهد رسید. در همین قحطی به علت کثرت فقر و غذای نامناسب رنگ چهرة مبارک سیاه شده بود و برای دفع این قحطی، به استانداریهای خود نوشت که برای مدینه گندم ارسال دارید، چنانکه حضرت عبیده چهار هزار بار شتر از گندم از ملک شام فرستاد و حضرت عمرو بن العاص صد بار کشتی از مصر از طریق دریا ارسال داشت و به همان نرخی که گندم در مصر خرید و فروش میشد در مدینه بین مردم توزیع گردید. و در این قحطی آنچه از درهم و نقدینگی که در بیت المال وجود داشت بین فقراء و مساکین توزیع نمود و در نهایت این قحطی به برکت دعای ایشان برطرف شد.
شخصی رسول خداجرا به خواب دید که فرمود: برو به عمر بن الخطاب بگو برای دفع قحطسالی دعا کند. چنانکه ایشان دعا نمود و دست حضرت عباسسرا گرفت و گفت: بار خدایا! به عموی پیامبراکرم توسّل میجوییم که بر ما باران نازل فرمایی. هنوز دعا پایان نیافته بود که بارش باران آغاز گردید. گاهی به درِ منازل خانوادههایی که مردان آنها در خارج بودند، رفته میایستاد و میفرمود: اگر از بازار چیزی نیاز است بگویید تا بخرم و آن خانوادهها افرادی را با ایشان همراه کرده، جمع بزرگی تشکیل میشد و با فاروق اعظمسبه سوی بازار روانه میشدند و برای آنها اجناس مورد نیازشان را میخرید و به صاحبان آنها میرسانید. و اگر کسی جهت خرید مایحتاج خود پولی در اختیار نداشت از جیب خود میخرید و به آنها میداد.
هنگامی که نامههای مجاهدان اسلام میرسید، شخصاً آنها را به خانههای مورد نظر تحویل میداد و میفرمود: مردان مجاهد در راه خدا به جهاد مشغولاند و شما در شهر رسول اللهجاقامت دارید. نیز میفرمود: اگر کسی نیست که نامههای شما را بخواند پشت درِ منزل قرار گیرید تا نامه را برایتان بخوانم. باز میفرمود: فلان روز پُست و پیک میرود نامههای خود را آماده کنید تا بفرستم و اگر کسی نمیتوانست بنویسد، برایش مینوشت. و بدین ترتیب وجود او مایة آرامش دلها و آسایش فکرها به شمار میرفت. و فوق العاده بر مسلمانان شفقت و عطوفت داشت. حتی آسایش و راحتی کفار ذمی را نیز دقیقاً مدنظر داشت و به جانشین خویش وصیّت نمود که: احوال کفار ذمّی را مراعات نماید. روزی پیرمردی را دید که به گدایی مشغول است و معلوم شد که وی یهودی است و به علّت فراوانی جزیه راه گدایی را اختیار نموده است. پس او را به خانه برد و چیزی به او داد و حکمی را صادر نمود مبنی بر این که از این گونه اشخاص جزیه دریافت نشود. حلم و بردباری ایشان به حدّی بود که یک بار کفار محارب، به منظور تجارت، اجازه خواستند تا وارد سرزمین اسلامی شوند که به آنان اجازه داد.
برای توزیع سهمیه از بیت المال، برنامة بسیار جالبی تنظیم کرده بود و دفتر جداگانهای برای آن تهیه نمود و اسامی مسلمانان را در آن نوشت. از همه بیشتر به خویشاوندان رسول اکرمجتوجه خاصی مبذول داشت. و بعد از آن اصحاب با فضیلت را. این کار مشکلی بود که انجام آن فقط بر عهدة ایشان قرار گرفته بود. برای حضرت عبّاسسدوازده هزار درهم و برای هریک از ازواج مطهّرات ده هزار درهم سهمیه مقرر نمود. و به عایشة صدّیقهبدوازده هزار درهم میداد و برای هریک از اصحاب بدر پنج هزار و برای هریک از انصار چهار هزار و برای مهاجرین حبشه هم چهار هزار و برای عمر بن سلمة به خاطر مادرش ام سلمة چهار هزار درهم تعیین نمود. و برای هریک از حضرت حسن و حسین پنج هزار و برای زنان مهاجر و انصار از دویست تا چهار صد و برای بعضی از مهاجرین و انصار دو هزار و برای بقیه مسلمانان از سیصد تا چهار صد درهم مقرر فرمودند. دفتر هر قبیلهای و نیز دفتر سرداران سپاه جدا بود.
خویشاوندان رسول اکرمجرا مورد توجه قرار میداد. مقرری پسر خود را سه هزار و مقرری حضرت حسن و حسین هریک را پنج هزار درهم در نظر گرفته بود. حتی مقرری اسامهسرا چهار هزار تعیین نمود: وی یک بار لباس پوشیده برای نماز جمعه میرفت. در مسیر راه، ناودان منزل حضرت عباسسبود و در آن موقع در خانه حضرت عباس دو جوجه مرغ ذبح شده بود. همین که حضرت عمرسنزدیک ناودان رسید، خون آن مرغها با آب آمیخته از ناودان روان شد که بر اثر آن لباس ایشان آلوده گشت. آنگاه به منزل برگشت و لباس دیگری پوشید و دستور داد که جهت ناودانها از راه یک سو و منحرف شود. وقتی حضرت عباسساین را شنید گفت: خود آنحضرتجاین ناودان را نصب نموده است. حضرت عمرسبا شنیدن آن به حضرت عباسسفرمودند که شما را به خدا قسم میدهم که پا بر دوش من بگذار و ناودان را باز در همان جایگاهی نصب کن که آنحضرتجنصب کرده بود. به طوری که حضرت عباس چنین کرد.
امام زهری/میگوید: چون مقداری مال از عراق آمد حضرت عمرسموجبات ازدواج مجردان بنی هاشم را فراهم کرد و کسی که برده و کنیز نداشت به آنان برده و کنیز بخشید. از امام محمّد باقر÷روایت شده است که یک بار برای حضرت عمرسچند حلّه [۶۶]از یمن آوردند که آنها را در میان مهاجرین و انصار توزیع نمود، ولی هیچیک از آن حلّهها به اندازة حضرات حسن و حسین نبود پس به فرمانروای یمن نوشت که برای آنها متناسب قامتشان حلّه درست کرده ارسال دارد، چنانکه از آنجا حله درست کرده و فرستاد و حضرات حسنین پوشیدند. حضرت عمرسفرمود: من از پوشیدن دیگران چنان خوشحال نشدم که حالا خوشحال شدم. یک بار حضرت حسنسبا حضرت حسین نزد حضرت عمرسآمدند و دیدند که حضرت عبدالله ابن عمربجلوی در نشسته و به او اجازه داده نمیشود، برگشتند، همین که حضرت عمرسمطّلع شد کسی را به دنبال ایشان فرستاد و فرمود: ای برادرزاده! چرا برگشتید؟ او جواب داد: ما خیال کردیم که وقتی به عبدالله بن عمر اجازه داده نمیشود پس چگونه به ما اجازه داده میشود؟ ایشان فرمود: ای برادرزاده! مگر شما و عبدالله بن عمر یکی هستید؟
از ابن عباسبروایت شده که وقتی مداین فتح شد و غنایم را آوردند، حضرت عمر دستور داد که در مسجد فرش بگسترانند و این اموال را روی آن قرار دهند. وقتی اصحاب کرام جمع شدند، حضرت فاروق اعظم قبل از همه هزار درهم به حضرت امام حسین و هزار درهم به حضرت امام حسین دادند و بعداً غنایم را در میان مردم تقسیم نمودند و به فرزند خویش عبدالله بن عمر پانصد درهم داد، وی عرض کرد یا امیر المؤمنین! من در زمان رسولاللهجبه جهاد میرفتم و حضرات حسن و حسین در آن موقع خردسال بودند حال آنکه شما به هریک از آنان هزار درهم دادید و به من پانصد درهم. آن جناب فرمود: پدری مانند پدر آنان مادری همچون مادر آنان، جدّی مانند جدّ آنان، مادربزرگی چون مادربزرگ آنان، عمویی مثل عموی آنان، دایّی مانند دایی آنان، خالهای همچون خالة آنان برای خود ارائه دهید و شما هرگز با آنان برابری نخواهد کرد [۶۷].
بشنو! پدرشان علی مرتضی، مادرشان فاطمة الزهراء، جدّشان محمّدجو جدّة ایشان حضرت خدیجه کبری، عمویشان حضرت جعفر طیار، داییشان حضرت ابراهیم بن رسول اللهجو خالة ایشان رقیّه و ام کلثوم هستند که دختران آنحضرتجمیباشند.
شخصی از حضرت ام المؤمنین ام سلمهبحقی را تقاضا کرده، کلمات بیادبانهای به او نوشت. وقتی حضرت عمرساطلاع یافت، دستور داد که او را سی ضربه تازیانه بزنند.
عدل و انصاف ایشان شهرة آفاق است. خودش بر فرندش ابوشحمه حدّ جاری کرد، زیرا او در مصر به شرابنوشیدن متّهم بود و حضرت عمرو بن عاصسدر خانه بر او حدّ جاری کرده بود، حضرت عمرساطلاع یافته به عمرو نوشت: ای عمرو بن عاص! بر جرأت تو تعجب میکنم که چگونه برخلاف دستور من عمل کردی! لذا چارهای جز عزل تو ندارم، زیرا تو ابوشحمه را به حهت این که فرزند امیرالمؤمنین است در خانه مجازات کردی حال آنکه برای تو مناسب بود که نسبت به او همان حکمی را صادر میکردی که دربارة دیگران انجام میدادی. اکنون او را فوراً به سوی من اعزام دار تا به کیفر اعمال بد خود برسد. چنانکه وقتی آمد، حضرت عبدالرحمن بن عوف سفارش کرد که ای امیرالمؤمنین! او یک بار سزا دیده است. اما ایشان به حرف وی گوش نداد. ابوشحمه به گریه درآمد و گفت: من مریض هستم اگر دوباره مجازات شوم میمیرم. بازهم به این اعتنا نکرد و طبق مقررات بر او حد جاری ساخت که به واسطة آن، بیماریش افزون گشت و بعد از یک ماه درگذشت. و بر برادرزارهاش «قدامة بن مظعون» نیز حد شراب جاری ساخت و خویشاوندی را در نظر نیاورد. قدامه در این باره با وی مذاکره کرد. سرانجام، عمر فاروقستوانست به سختی رضایت وی را جلب نماید.
روزی از راهی میگذشت مردی را دید که با زنی دارد صحبت میکند به او یک ضربه شلاق زد. او گفت: ای امیرالمؤمنین! این زن من است. فرمود: پس چرا در راه ایستادهای و با او گفتگو میکنی و مردم را به غیبت خود مبتلا میسازی؟ او عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! همین حالا ما وارد مدینه شدهایم و باهم مشورت میکنیم که کجا اقامت گزینیم. وقتی این را شنید شلاّق را به دست او داد و فرمود: ای بندة خدا، از من قصاص بگیر. او گفت: ای امیرالمؤمنین! من تو را بخشیدم. باز گفت: نه! قصاص بگیر، بار سوّم گفت: به خدا قسم تو را بخشیدم. فرمودند: خداوند عوض او را به شما عنایت فرمایند. روانشناسی وی به حدّی بود که چون کسی را به کاری میگماشت گویی او برای همان کار آفریده شده بود و اگر خوبی یا عیب هرکس را به زبان میآورد گویی تقدیر وی چنان بود. و آن شش نفری را که پس از خود نامزد خلافت مقرر کرد به هریکی چیزی گفت که در آخر همان طور واقع شد. نسبت به حضرت عثمانسفرمود که ایشان به افراد قبیلة خود توجه خاصّی مبذول خواهند داشت و نسبت به حضرت علیسفرمود که او در مقابل رأی خود مشورت کسی را گوش نخواهد داد، یا این که افراد قبیلة خود را بر دیگران ترجیح میدهد. درباره روانشناسی ایشان داستانهای عجیبی نقل شده هرکس میخواهد بیشتر مطلع شود به کتاب «إزالة الخفاء» مراجعه نماید. حضرت ابوعثمان نهدی میگوید: اگر حضرت عمرسبه جای ترازویی قرار میگرفت به اندازة سر مویی گرفتار خطا نمیشد.
وقایع انتظام کشوری و صولت و سیاست ایشان بیشمار است. در این باره به زبان اردو کتابهای زیادی نگاشته شده است. لذا در اینجا به وقایعی چند اکتفا میشود:
چندین شهر را بنیانگزاری کرده و سپس آباد ساخت. از جمله آبادانی کوفه و بصره به همّت ایشان انجام گرفت. بنیاد تاریخ اسلامی را پایهگذاری نمود. پیش از او تاریخ تنها با ماه بدون ذکر سال نوشته میشد، به همین جهت اشتباهات زیادی رخ میداد. ولی ایشان تاریخ مسلمانان را از سال هجرت آغاز نمود. در تمام شهرها و حوزههای مفتوحه، والی و قاضی و خزانهدار به صورت جداگانه مقرر مینمود. چنانکه در کوفه «عمّار بن یاسرس» را حاکم و «عبدالله ابن مسعودس» را وزیر و معلم و مسائل دینی قرار داد و دستور داد که مساحت کشورهای بدستآمده را پیموده بر مبنای آن خراج مقرر نمایند. به همین منظور «عثمان بن حنیف» و «حذیفة ابن الیمان» را به عراق فرستاد. در حاصل از خراج براساس عدالت و انصاف و رعیتپروری به حدی بود که در ادوار بعدی با وجود ظلم و ستمی که روا داشته میشد به دست نمیآید. حضرت عمر ابن عبدالعزیز نسبت به حجاج ابن یوسف فرمودند: وی نه لیاقت دینی داشت و نه از لیاقت دنیا برخوردار بود. به طوری که با ظلم و زور بالاترین مبلغ خراج را که بالغ بر بیست میلیون و هشتاد هزار درهم بود از مردم وصول میکرد که این خود در تاریخ بیسابقه است و «زیاد» یکصد میلیون و یکصد و پنجاه هزار درهم وصول کرده است.
در اواخر دوران حکومت مأمون الرشید که به لحاظ درآمد مالیات بهترین دوران به حساب میآید، مبلغ درآمد مالیات از پنجاه میلیون و چهار صد و هشتاد هزار تجاوز نکرده است. حال آنکه در زمان فاروق اعظمستنها از سرزمین عراق یکصد میلیون و دویست و هشتاد هزار درهم آن هم با رضایت مردم وصول میشد. و آنچه که مربوط به املاک شخصی شاهان جاهلیت بود مانند املاک شاه ایران، همة آنها ملّی و به بیت المال واریز شدند. و در خصوص مصرفش چنین مقرر شد که به کسی به طور خالصة میدادند یا حقوقی برای اهل و عیال شهدا مقرر میکردند. از همین منبع در بنادر و دریاها کسانی مقرر شدند تا از مال تجارت خمس وصول کنند و همچنین بر راهها گمرکهایی برقرار ساخت تا زکات اموال تجارت را از مسلمانان و عُشر را از کفار دریافت کنند و هر جایی که مورد هجوم بود و مردم امنیت نداشتند، مأمورانی را جهت برقراری نظم و امنیت تعیین نمود تا آشوب و ناامنی ایجاد نشود.
شعر را اکیداً ممنوع ساخته بود تا نسبت به احدی هجو نگویند. شاعری در هجو زرقانی شعری گفت، دستور داد تا او را درون خانهاش بازداشت کنند. در نهایت به سفارش عبدالرحمن و حضرت زبیربرهایی یافت، ولی از او تعهد گرفته شد که در آینده هرگز مرتکب چنین عملی نشود. و تأکید شدید فرموده بود بر این که غیر مسلمان بر مسلمان هیچ حاکمیتی نباید داشته باشد. وقتی حضرت ابوموسیسوالی بصره، به همراه، سردبیر خود حاضر شده، دفاتر خود را ارائه داد، آن جناب از عملکرد سردبیر ایشان خوشحال شد. روزی به او فرمود که منشی شما کجاست تا این نامه را در حضور مردم در مسجد بخواند؟ آنگاه حضرت ابوموسیسعرض کرد: یا امیرالمؤمنین! او نصرانی است و نمیتواند به مسجد بیاید. به محض شنیدن این مطلب شدیداً به حضرت ابوموسی اعتراض کرد و فرمود: اینها رشوه را حلال قرار دادهاند و خداوند ایشان را خائن معرفی کرده و شما آنها را امین خود قرار دادهاید؟! لذا اگر دوباره چنین چیزی شنیدم تو را مجازات خواهم کرد.
اگر کسی را به سمت استانداری منصوب میکرد، قبلاً عدالت و امانتداری او را کاملاً آزمایش مینمود و بعداً رفتار و کردارش را بررسی میکرد. به رعایا دستور داده بود که اگر به احدی از شما، از طرف حکام، کوچکترین اذیتی برسد، بدون ترس و خطر به من اطلاع دهید. تا جایی که برای کوچکترین عملی، والیان را بازخواست میکرد. و هنگام تعیین استانداران دستورالعملی که مشتمل بر ارشادات زیر بود، مینوشت:
۱- لباس نازک نپوشید.
۲- نان از آرد غربال شده نخورید.
۳- درب خانة خود را به روی مردم نبندید و نگهبان مقرر ننمایید تا هر حاجتمندی به راحتی بتواند با شما تماس بگیرد.
۴- به عیادت بیماران بروید و در تشییع جنازه شرکت کنید.
روزی به تمام استانداران کشور فرمان داد هنگام حج با من ملاقات نمایید. چنانکه همة ایشان در وقت معّین جمع شدند و عمر فاروقسمیان مردم بلند شده و فرمود: ایشان را منصوب کردم تا این که به شما راحتی برسانند نه این که بر شما ظلم کنند، و اگر حاکمی بر کسی از شما ظلم کرده است بلند شود. در آن جمع عظیم تنها یک نفر بلند شد و گفت: یا امیر المؤمنین! حاکم ما به من صد تازیانه زده است. آن جناب فرمود: خوب است شما هم به او صد تازیانه بزنید. برخیز و در جلوی من قصاص بگیر. حضرت عمروبن عاصسبرخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین اگر وضع چنین باشد کسی برای فرماندارانی که از جانب شما انتصاب شدهاند ارزشی قابل نخواهد شد. آن جناب فرمودند: منظور شما این است که قصاص گرفته نشود؟! حال آنکه من رسول خداجرا دیدهام که فرمودند: از من قصاص بگیرید. ای شخص برخیز و قصاص بگیر! عمرو بن عاصسگفت: یا امیرالمؤمنین! اجازه بفرمایید تا ما او را راضی گردانیم. چنانکه آن شخص چنین رضایت داد که عوض هر تازیانه به او دو سکّه داده شود.
روزی حضرت عمرسآن جناب از راهی میگذشت که ناگهان شخصی صدا زد: یا امیرالمومنین! این شرایطی که شما نسبت به والیان خود مقرر کردهاید، نجات نخواهید یافت. چرا که «عیاض بن غانم» استاندار مصر لباس نازک میپوشد و به در خانة خود نگهبان گماشته است. با شنیدن این مطلب، «محمد ابن مسلمه» را احضار کرد (زیرا که مأموریت بازخواست استانداران به ایشان محوّل شده بود). و دستور داد که به مصر رفته، «عیاض ابن غانم» را در هر حالی که یافتند با خود بیاورند. محمد ابن مسلمه وقتی به آنجا میرسد میبیند که نگهبان بر درِ خانه ایستاده است و زمانی که وارد خانه میشود میبیند که «عیاض ابن غانم» پیراهن نازک پوشیده است. محمد ابن مسلمه او را مخاطب قرار داده، میگوید: برخیز! امیرالمؤمنین تو را احضار کرده است. جواب داد: اجازه دهید تا لباس عوض کنم. اما محمد ابن مسلمه اجازه نداد و همانگونه وی را به محضر حضرت عمر فاروقسرسانید. حضرت عمر فاروقسچون او را دید، فرمود: این لباس نازک را از تن بدر کن و پیراهن کلفتی به وی داد که بپوشد و گلة گوسفندان را جهت چَرا به او سپرده، وی را از استانداری عزل نمود و فرمود: گوسفندان را به چَرا ببر و اوقات خود را با آنها بگذران و به مسافرانی که گذرشان از کنار تو میافتد بده و آنچه باقی میماند، برای ما نگهدار. شنیدی؟ عیاض ابن غانم گفت: بلی، شنیدم! اما مرگ برای من از این بهتر است. آنحضرت فرمود: از این کار عار داری؟! پدر شما گوسفند میچرانید و بدین جهت «به غانم» (یعنی گوسفنددار) موسوم گردید. خوب! آیا روش بهتری در خصوص تو میتوان اعمال نمود؟ عیاض ابن غانم گفت: بلی، یا امیرالمؤمنین! بعد از این هیچگونه شکایتی از ناحیة من نخواهید شنید. پس آن جناب فرمود: خوب است، اکنون بر سر کارت برو! از آن پس او به گونهای رفتار میکرد که هیچ حاکمی بهتر از او پیدا نشد.
حضرت ابراهیم نخعی/میگوید: وقتی که حضرت عمرسمیشنید استانداری برای عیادت بیماران نمیرود یا مردم فقیر و مسکین نمیتوانند نزد او بروند، فوراً او را عزل میکرد. وقتی که به کشور شام تشریف بردند، حضرت معاویهسلباس نسبتاً خوبی پوشیده، با شأن و شوکت به استقبال آمد. فرمود: این کسرای عرب است و خطاب به او فرمود: ای معاویه! این چیست؟ شنیدهام که نیازمندان نمیتوانند خود را به دربار تو برسانند. حضرت معاویهسبه لرزه افتاد و گفت: یا امیرالمؤمنین! چون جاسوسان دشمن اینجا سکونت دارند، برای اظهار هیبت و مرعوبگردانیدن آنها چنین شده است. اما اگر شما منع فرمایید در آینده چنین نخواهم کرد.
نسبت به عمرو ابن عاصس(که اواخر عمر به حکومت مصر رسید) این سخن به او رسیده بود که در نزد او مال فراوانی از شتر، گوسفند، غلام وغیره وجود دارد. پس نامهای برایش نوشت که این همه مال که نزد توست از کجا آمده است؟ افرادی بهتر از تو اینجا وجود داشت، تو را فقط به خاطر تکلّف و ریاضت به این منصب مقرر نمودهام.
اما اگر چنین کرده باشی، مانعی از عزل شما وجود نخواهد داشت. هرچه سریعتر جواب گوی! عمرو بن عاصسجواب داد: ای امیرالمؤمنین! من خیانت نکردهام. اما چون اینجا کالا ارزان است، سهمیهای که از مال غنیمت به من رسیده با آن این اشیاء را خریدهام. سپس حضرت فاروقسدر جوابش نوشت که این گفتهها مرا قانع نمیسازد. من محمد ابن مسلمه را میفرستم، نصف اموالت را به او تحویل بده!
یک بار تاجری مسیحی نزد ایشان آمد و عرض کرد: من اسبی را که قیمتش بیست هزار درهم بود برداشته و رفتم. مأمور وصول خراج که «زیاد ابن جدیر» است از من یک هزار درهم وصول کرد. سپس در وسط همان سال که با همان اسب از آنجا گذشتم باز از من یک هزار درهم دیگر میخواهد. عمر فرمود: همین قدر بس است! نصرانی چنین پنداشت که شکایتش پذیرفته نشد و در دل تصمیم گرفت که باید یک هزار درهم را بپردازد. همین که به آن جا رسید. معلوم گردید که فرمان حضرت فاروقسقبلاً رسیده است که در ظرف یک سال مالی که از آن یک بار خراج وصول شده است بار دوم در همان سال نباید گرفته شود. زیاد ابن جدیر فرمان را در جلوی نصرانی خواند و گفت: مطابق این فرمان من از تو چیزی نمیتوانم وصول کنم. آن شخص با شنیدن آن سخن عرض کرد که من از مسیحیّت توبه میکنم و دین شخصی را اختیار مینمایم که این فرمان را صادر کرده است. و به این ترتیب به اسلام مشرّف شد.
حضرت سعد ابن ابی وقاصسفاتح ایران را فقط به این دلیل عزل نمود که او درِ منزل را به روی خود بسته بود. اما در آخر عمر فرمود: من سعد را بر اثر هیچ خیانتی عزل نکردهام.
حضرت خالد و حضرت مثنیبرا به این سبب از فرماندهی لشکر عزل کرد که مردم گمان برده بودند که علت فتوحات شخص آنها میباشد، در حالی که بعد از عزل آنان در وضع فتوحات، کوچکترین خللی واقع نشده است.
این بود سیاست و فراست ویژة ایشان که با کمال کاردانی و درایت خویش چرخ حکومت عظیمی را که دامنة وسعت آن تا به اقصی نقاط دنیا راه یافته بود، میچرخانید و هر مهرهای را در هر کجای دنیا که لازم میدانست، جا به جا میکرد و در این رابطه، برای هیچ فردی کوچکترین تفاوتی قایل نمیشد.
حضرت خالد را بعد از عزل از مقام فرماندهی، به استانداری «قنسرین» منصوب کرد، وی به شاعری که مدح او را گفته بود، هزار درهم پاداش داد. وقتی که این موضوع به اطلاع حضرت عمر فاروقسرسید به حضرت ابوعبیدة بن الجراح نامهای نوشت که من خالد ابن ولید را از استانداری قنسرین عزل کردم، او را نزد خود احضار کن و در مجمع عمومی دستهایش را با عمّامه ببند و از وی در مورد این که این مبلغ هنگفت را از کجا به شاعر داده است، سؤال کن. اگر از بیت المال داده، مرتکب خیانت شده و اگر از خود داده، اسراف کرده است. چنانکه با حضرت خالد «سیف الله»سچنین رفتار شد و حضرت خالدسبا وجود شجاعت و اقتداری که داشت، مطیع و فرمانبردار اوامر امیرالمومنین بود و بر اجرای حکم فاروقی خاضعانه گردن نهاد. و پس از آن به حضرت خالدسمسؤلیت مهمی واگذار ننمود. اما طی بخشنامهای به تمام استانداران کشور اطلاع داد که حضرت خالدسبه علّت خیانت عزل نشده است.
انجام و نتیجة سیاست فاروقی این شد که آن عدالت و انصافی که در دوران خلافت ایشان وجود داشت، قبل از آن و بعد از آن [۶۸]نیز نمیتوان برایش نظیری یافت.
[۵۴] در صحیح بخاری روایت است که روزی آنحضرتجخواب دید. (خواب انبیاء هم وحی الهی است) و خوابش را برای اصحاب بیان فرمود: من دیدم که از چاهی آب بیرون میکشم. پس از لحظاتی ابوبکر آمد و دلو را از دستم گرفت و یک یا دو دلو کشید آنگاه عمر آمد و دلو را گرفت به مجرد اینکه دلو در دست عمر قرار گرفت به یک دلو بزرگی تبدیل شد و هیچ شخص نیرومندی را ندیدم که مانند عمر با دلوی بزرگ آب از چاه بیرون کشند.
[۵۵] باید توجه داشت که این از شهامت و شجاعت ایمانی یک قاضی است که اگر اشتباه حکمی، برای معلوم شد از رأی و نظر خود رجوع کند. و این حقانیت و عدالتخواهی حضرت عمر فاروق را ثابت میکند که به محض اینکه حدیث پیامبر یادآوری شد و برایش معلوم گردید که آن زن دیوانه است، حکم خود را لغو نمود.
و این گفتة ایشان که «لولا علي لهلك عمر» نیز دلیل بزرگی بر تواضع و عزت نفسی ایشان است زیرا اگر علی در آنجا حضور نمیداشت و حکم سنگسار اجرا میشد، به لحاظ شرعی هیچ گناهی متوجه امیر المؤمنین نمیشد، چون برایش معلوم نبود که آن زن دیوانه است و گناه در صورتی است که با آگاهی از دیوانگی زن، حکم سنگسار صادر میشد. پس نویسندگانی که با آب و تاب این جمله را ذکر میکنند و روی آن مانور میدهند، فقط به ظاهر جمله توجه کرده و از اصل موضوع یا آگاهی ندارند و یا تجاهل میکنند.
[۵۶] ترجمه: ای شوهران! اگر شما زن خود را مال زیاد میدادید، باز آن را نگیرید. جواب آن پیر زن آسان بود زیرا او شوهر را بر امیر المؤمنین قیاس کرد، حال آنکه این قیاس درست نبود، زیرا امیر المؤمنین سیاستاً اختیاراتی دارد که شوهر ندارد. و با توجه به اینکه از ویژگیهای اخلاقی امیرالمؤمنین این بود که «كان وقافا عند كتاب الله» هرگاه آیهای از قرآن تلاوت میشد در مقابل آن قرار نمیگرفت بلکه از نظر و تصمیم خویش باز میایستاد، لذا بلادرنگ از منبر پایین آمد و تصمیم خود را اجرا ننمود.
[۵۷] طبقات ابن سعد.
[۵۸] طبقات ابن سعد.
[۵۹] این است والاترین نمونه عدالت امیر المؤمنین عمر فاروقس. حال بنگریم که حکام مسلمین در عصر حاضر چه وضعی دارند؟
[۶۰] امّ سلیط صحابیهای از زنان انصار بود. وی غزوة احد برای مردان با مشک آب میبرد (صحیح بخاری).
[۶۱] طبقات ابن سعد.
[۶۲] مشکوة المصابیح.
[۶۳] شرح اربعه ترمذی.
[۶۴] طبقات ابن سعد.
[۶۵] طبقات ابن سعد.
[۶۶] حلّه: پارچه گرانقیمت را میگویند.
[۶۷] حضرت عمر فاروقسمقام خود را از پدر حضرات حسنین، حضرت علیسپایینتر نشان داد. این تواضعشان بود و گرنه پس از ابوبکر صدّیقسافضل الامّت بود نشان قطعی است. حقّا که:
سعدیا که مردان راه خدا
به عزت نکردند بر خود نگاه
[۶۸] مقصود پیش از اسلام است، نه زمان پیامبرجوصدّیق اکبرس.