حضرت ابوفکیهه به پاهای حضرت ابوفکیههسریسمان بسته و روی زمین کشانده و بر ریگهای داغ خوابانده میشد. روزی «امیّه» گلویش را گرفته خفه کرد، مردم گمان بردند که مرده است و یک بار بر سینة مبارکش آنقدر سنگ سنگین گذاشته شد که زبانش از دهان بیرون آمد.