کرامات حضرت فاروق اعظم
در احادیث نبوی همچنان که برای حضرت فاروق اعظمسکمالات دیگری بیان شده است، خوارق عادت نیز از او منقول است. خوارق عادات و مکاشفاتی که از ایشان به ظهور پیوسته، از اصحاب دیگر دیده نشده است. بزرگترین کرامت ایشان همان فتوحات بزرگی است که در اندک مدتی با وجود کمبود ساز و برگ جنگی حاصل شد. نیز از بزرگترین کرامات ایشان خدمات ارزندهای است که برای اسلام انجام دادند. تأییدات و امدادهای غیبی الهی که با سپاه و ارتش وی همراه بوده است، جزو کرامات ایشان به حساب میآید.
بنده در اینجا فقط چند مورد را در ذیل درج میکنم:
• روزی در مدینه منوره در حالی که خطبة جمعه را ایراد میکرد، دو یا سه بار فرمود: «یا ساریة الجبل»و بعداً خطبه را ادامه داد. تمام حاضرین در حیرت فرو رفتند که این جمله بیربط چگونه بر زبان مبارکش جاری شد. ایشان به عبدالرحمن بن عوف علاقة زیادی داشت. حضرت عبدالرحمنساز او پرسید که امروز شما در میان خطبه عبارت «یا ساریة الجبل» را به چه منظور بر زبان آوردید؟ وی از لشکری ذکر کرد که در نهاوند عراق مشغول به جهاد بود و فرمانده لشکر «ساریه» نام داشت. فرمود: ملاحظه کردم که این لشکر در دامنه کوه مشغول به جنگ است و قشون دشمن از جلو و عقب میآمد و آنان از او خبری نداشتند، با دیدن این وضع، نتوانستم خود را کنترل کنم و ساریه را صدا زدم که به سمت کوه بروند. بعد از چند روزی که قاصد ساریه آمد، جریان امر را بیان نمود که ما مشغول به جنگ بودیم، ناگهان ندای «یا ساریة الجبل» را شنیدیم، با شنیدن این آواز، به کوه پناه بردیم و پیروز شدیم.
• وقتی سرزمین مصر فتح شد، اهالی آن، نزد حضرت عمرو بن العاصسفاتح مصر آمدند و گفتند: در این سرزمین تنها راه ارتزاق ما کشاورزی است که از رود نیل میسّر میگردد و مرسوم است که هر سال یک دختر با کره که در حسن و جمال ممتاز باشد به رودخانه انداخته میشود و چنانچه این رسم بجا آورده نشود، آب دریا افزوده نخواهد شد و قحطی واقع میشود. حضرت عمرو بن عاصسموضوع را برای حضرت فاروق اعظمسنوشت. ایشان در پاسخ فرمود: اسلام این گونه آداب وحشیانه را مجاز نمیداند و نامهای خطاب به دریای نیل این گونه نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
«این نامه بندة خدا عمر بن الخطاب به رود نیل در مصر است. اما بعد، اگر تو به اختیار خود جاری هستی ما به تو کاری نداریم و اگر به دستور خدا جاری هستی پس به نام خدا جاری باش».
با انداختن این نامه، رود نیل رو به فزونی نهاد به طوری که سطح آب نسبت به سالهای قبل حدود شش متر بالا آمد و از آن روز این رسم بد متوقف شد و از بین رفت.
• یک بار در حالی که قحطسالی بود، حضرت عمر فاروقسدعای طلب باران خواند بلادرنگ، باران باریدن گرفت به طوری که چند نفر بادیهنشین از خارج آمدند و گفتند یا امیرالمؤمنین! ما، در فلان روز و فلان وقت در جنگلهای خود بودیم که ناگهان ابری نمودار شد که از جانب آن این صدا شنیده میشد «أتاك الغوث أبا حفص أتاك الغوث أبا حفص» یعنی ای ابوحفص! برای تو باران آمد.
• هنگامی که اسود عنسی ادعای نبوّت کرد، شخصی به نام عبدالله بن ثوب را گفت: به نبوّت من اقرار کن. او گفت: من هرگز تو را پیامبر نمیدانم. اسود کذّاب گفت: آیا به نبوّت محمدجاعتراف داری؟ عبدالله بن ثوب گفت: آری، اسود با شنیدن این کلمه بسیار ناراحت شد دستور داد آتش بیفروزند و عبدالله را در آن انداخت، اما آتش بر او اثر نکرد. سرانجام، اسود او را از شهر بیرون راند. وی عازم مدینه شد، همین که داخل مسجد شد، حضرت فاروق اعظمسبا دیدن او گفت: این همان شخص است که اسود خواست او را در آتش بسوزاند در حالی که خداوند متعال او را نجات داد. این واقعه را حضرت فاروقسنه از کسی شنیده بود و نه در مدینه کسی از آن اطلاع داشت. سپس بلند شد و با عبدالله بن ثوب معانقه کرده فرمود: خدا را شکر که در این امت شبیه حضرت ابراهیم خلیل الله÷را زیارت کردیم.
• هنگامی که قشون مسلمانان به دامنة کوه حلوان عراق رسید و برای نماز عصر اذان گفته شد، از کوه جواب اذان آمد و چون مؤذن گفت: «الله أکبر» جواب آمد «الله أکبر کبیرا» یعنی ای مؤذن تو بزرگی ذات بزرگی را بیان کردی، وقتی که مؤذن گفت: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» جواب آمد: این همان پیامبراکرم است که حضرت عیسی÷به او بشارت داده است. وقتی که از اذان فارغ شد، مسلمانان گفتند: ای شخص! خدا بر تو رحمت کند تو جنّی یا فرشته یا بندهای دیگر از بندگان خدا که آواز خود را به ما رساندی شکل خود را نیز به ما نشان بده، زیرا ما از اصحاب محمدجو فرستاده حضرت عمر بن الخطاب هستیم. با این گفته سنگی شکافته شد و پیرمردی نمودار گشت و بعد از سلام، گفت: اسم من «زریت بن برثملا» یکی از اصحاب حضرت عیسی÷هستم که ایشان مرا تا زمان نزول خویش در اینجا رها کرده و برای درازی عمر من دعا نموده است. سلام مرا به حضرت عمر بن الخطاب رسانده، بگویید که قیامت نزدیک شده است. و سخنانی دیگر از این قبیل گفت و از نظر غایب شد هرچند که تلاش کردند او را نیافتند.
• روزی از خواب بیدار شده فرمود: در این وقت شخصی را میبینم که از نسل عمر پیدا شده و روش عمر را اختیار خواهد کرد. این اشاره به سوی عمر بن عبدالعزیز/بود که از نوادة فرزندشان حضرت عاصم است.
• روزی حضرت علی مرتضیسخواب دیده بود که نماز فجر را پشت سر رسول خداجمیخواند و آنحضرت پس از نماز به محراب تکیه زد و نشست. دختری یک طبق خرمای خشک آورد و پیش آنحضرتجگذاشت. ایشان یک دانه برداشت و در دهان من نهاد، بعداً یکی دیگر برداشت باز در دهان من نهاد، آنگاه بیدار شدم و دلم از شوق زیارت رسول خداجلبریز و دهانم از مزة خرما شیرین بود. پس از آن وضو گرفته در مسجد حاضر شدم و پشت سر حضرت عمرسنماز صبح خواندم و او به همان نحو بر محراب تکیه داد و نشست، من خواستم که خواب خود را بیان کنم. اما پیش از این که چیزی بگویم، زنی آمد و یک طبق خرما در دست داشت بر درِ مسجد ایستاد و آن طبق را جلو حضرت عمرسگذاشت و رفت او به همان نحو دو دانة خرما یکی بعد از دیگری برداشته در دهان من نهاد و بقیه را در میان اصحاب تقسیم نمود، خواستم که بیشتر به من بدهد، او فرمود که ای برادر! اگر رسول خداجاز این بیشتر به شما میداد من نیز میدادم. حضرت علیسمیفرماید: من به حیرت فرو رفتم که آنچه من در خواب دیدهام همه برای او معلوم است. فرمود: ای علی! مؤمن بانور ایمان میبیند. گفتم: ای امیرالمؤمنین! شما راست میگویی، من به همین نحو خواب دیدهام. و از دست شما هم، خرما همان لذت و ذائقه را داشت که از دست رسول خداجرسیده بود.
• در روز جمعه خطبهای خواند و در آن، یادی از حضرت رسول خداجو حضرت ابوبکرسکرد و فرمود: من خواب دیدم که مرغی آمد و بر من سه بار منقار زد و من تعبیر آن را چنین میدانم که مرگ من نزدیک است.
• در زمان خلافتش زلزلهای آمد و زمین پیوسته حرکت میکرد. ایشان حمد و ثنای خدا را بیان کرد و تازیانهای بر زمین زد و فرمود: آرام باش! آیا من بر روی تو عدل و انصاف برقرار نکردهام؟ فوراً زلزله متوقف شد.
• در زمان خلافت حضرت عثمان، حضرت زید بن خارجهبوفات نمود وقتی او را کفن پوشانیدند، از سینهاش زمزمة آهستهای بگوش رسید آنگاه به سخن درآمد و گفت: «أحمد أحمد في الكتاب الأول صدق صدق أبو بكر الصديق الضعيف في نفسه القوي في أمر الله في الكتاب الأول: صدق، صدق عمر بن الخطاب القوي الأمين، في الكتاب الأول: صدق، صدق عثمان بن عفان على منهاجهم مضت أربع وبقيت سنتان أتت الفتنة وأكل الشديد الضعيف وقامت الساعة وسيأتيكم خبر بئر أريس وما بئر أريس» [۸۵].
و بعد از او شخص از قبیلة بنی خطم هم فوت کرد و بعد از پوشانیدن کفن به حرف آمد و گفت: «إن أخابني الحارث بن خزرج صدق» [۸۶].
• حابس بن سعد طایی خواب دیده بود که خورشید و ماه دارند باهم نزاع میکنند و با هریک چند ستاره همراه است. این خواب خود را برای حضرت فاروق اعظمسبیان کرد. ایشان پرسید: شما همراه کدامیک بودید؟ گفت: من همراه ماه بودم. حضرت فاروق اعظمسفرمود: از این به بعد تو را برای هیچ مسئولیتی منصوب نمیکنم. زیرا تو همراه نشان تاریکی بودی. چنانکه وی در جنگ صفین در سپاه حضرت معاویهسبود و در آن جنگ شهید شد؟
• از سوراخ کوهی آتشی برمیخاست به هر جایی که میرسید همه چیز را میسوزاند و خاکستر میکرد. این آتش در عهد حضرت عمر فاروقسنیز پدید آمد، وی حضرت ابوموسی اشعریسیا تمیم داری را دستور داد تا برود و آتش را در سوراخش بازگرداند، چنانکه حضرت ابوموسی به آنجارفت و آتش را به وسیله چادر خویش به سمت سوراخ هدایت نمود تا این که داخل سوراخ شد. و پس از آن اصلاً پدید نیامد.
• باری شخص عجمی در مدینه منوّره در جستجوی فاروق اعظمسمیگشت. کسی اطلاع داد که ایشان به صحرا رفتهاند و در این لحظه ممکن است در خواب باشند. چنانکه او به طرف صحرا رفت و دید که آن جناب روی زمین خوابیده و تازیانه زیر سر نهاده است. در دل تصور کرد که در تمام جهان از وجود این شخص فتنه به پا است و کشتن او بسیار آسان است. با این اراده شمشیر از نیام برکشید. در همین لحظه دو شیر نمودار گردیده بر وی حملهور شدند، او چیغ و فریاد کشید، حضرت فاروق اعظمسبیدار گشت. و آن شخص تمام حکایت را بازگو کرد و سپس مسلمان شد.
• باری سپاه ایشان در مکان بسیار دوری مشغول جهاد بود. روزی آن جناب در مدینه نشسته بود ناگهان گفت: «یا لبّیکاه»! احدی درک نکرد که این چه رمزی است تا این که آن لشکر برگشت و فرمانده آن توضیح فتوحات را بیان کرد. ایشان فرمودند: این گفتگو را رها کن حال شخصی را اطلاع بده که به آبش فرستادی بر او چه گذشت؟ سپهسالار لشکر گفت: قسم به خدا! ای امیرالمؤمنین! من نسبت به وی سوء قصدی نداشتم. حقیقت این است که ما به آبی رسیدیم که از عمق آن اطلاعی نداشتیم تا بتوان از آن عبور کرد. من او را جهت مشخصکردن عمق آب فرستادم که شدت سرما در وی اثر انداخت. فریاد کشید واعمراه! واعمراه! و از دنیا رفت. زمانی که مردم این قصه را شنیدند، دانستند که لبّیک آن روز به خاطر همین مظلوم بوده است. سپس حضرت فاروق اعظمسبه آن فرمانده فرمود که اگر این اندیشه به خاطر نمیآمد که این عمل من پس از من به یک قانون تبدیل میشود، دستور میدادم سر از تنت جدا کنند. اکنون برو به اهل و عیال او دیه بپرداز و پس از این رنگت را نبینم زیرا نابودی مسلمانی نزد من از قتل چند کفار گرانتر است.
• روزی که حضرت فاروق اعظمسرحلت فرمودند، اشعار ذیل از یک هاتف غیبی به سمع رسید. اما گوینده دیده نشد.
لبیک علی الإسلام من کان باکیا
فقد أوشکوا هلکی وما قدم العهد
وأدبرت الدنیا وأدبر خیرها
وقد ملها من کان یؤمن بالوعد
مفهومش چنین است: باید بگرید بر اسلام. کسی که میخواهد بگرید زیرا زمانه خیلی نگذشته که مردم به هلاکت رسیدند: خیر و برکت رخصت کرد و مردمان نیکوکار در آن پریشان ماندند.
[۸۵] ترجمه: احمد، احمد در کتاب گذشته راستگو است ابوبکر که در کارهای خود ضعیف و در امور خدا قوی بود در کتاب گذشته راست است - عمر بن خطاب که خیلی قوی و امین است در کتاب اول راست است عثمان بن عفان بر روش آن سه است که بر آن چهار سال گذشته و دو باقی است. فتنه نزدیک آمده و صاحب قدرت ضعیف را خورد قیامت برپا شد. نزدیک است که بیاید – خبر بیر اریس (نام چاهی است) و آن خبر بزرگی است. (و در همین چاه انگشتری رسول خداجاز دست حضرت عثمانسافتاد). [۸۶] نضر بن حارث بن خزرج یعنی زید بن خارجه آنچه گفته حق و راست گفته است.