احوال بعد از اسلام، قبل از هجرت
ابوبکر صدّیقسبه مجرّد بعثت آنحضرتجبدون درخواست ارائه دلیل و معجزه، از همه جلوتر مشرف به اسلام شدند [۲۹].
در آن ایّام پرخطر (قبل از هجرت) که اظهار اسلام، کاری بسدشوار مینمود و مترادف با دست در دهان اژدهاگذاشتن بود، دعوت و تشویق مردم به اسلام، تنها کار صدّیق اکبر بود که در نتیجة وعظ و تبلیغ ایشان عدهای از اشراف و بزرگان قریش، مشرّف به اسلام شدند.
از میان عشرة مبشره، حضرت عثمان، حضرت طلحه، حضرت زبیر، حضرت سعد بن ابی وقّاص فاتح ایران و حضرت عبدالرحمن بن عوفشبنابر دعوت و هدایت ایشان به اسلام گرویدند. از اکابر صحابه، عدّة زیادی را از ناحیة ایشان هدایت نصیب شد، امّا این پنج نفر کسانی بودند که اسلام ایشان، نوک کارد تیز کفر را تا اندازهای کند کرد، زیرا اینها به چهار قبیلة ذی نفوذ متعلّق بودند و هریکی در قبیلة خویش، موقعیّت و جایگاه خاصی داشتند. حضرت عثمان در بنو امیّه، حضرت زبیر در بنی اسد، حضرت سعد و حضرت عبدالرحمن در بنی زهره و حضرت طلحهشدر بنی تیم بن مره.
هنگامی که حضرت ابوبکر صدّیقسبه اسلام مشرّف شدند، علاوه بر اموال تجارت، چهل هزار درهم وجه نقد دارایی ایشان بود که همة آنها را در خدمت به رسول خداجو برای نشر و گسترش اسلام، صرف کردند. از آن جمله، هفت برده را که به علّت مسلمانشدن، هدف ظلم و ستم کفار قرار گرفته بودند، خریده، آزاد نمود که از میان آنها داستان حضرت بلالسشهرة آفاق است [۳۰].
حضرت عمرسمیفرمایند: یک بار، رسول خداجبه صدقه، تشویق نمودند. در آن ایّام نزد من مال فراوانی وجود داشت، پیش خود گفتم که امروز از حضرت ابوبکر صدیقسسبقت خواهم گرفت. به طوری که من نصف اموال خود را که نسبتاً چشمگیر بود، حاضر کردم. بعد از آن، حضرت ابوبکر صدّیقسمقدار کمی آوردند. آنحضرتجاز من سؤال فرمودند که برای اهل و عیال خودت چه اندازه ذخیره نهادهای؟ بنره عرض کردم: نصف اموال را. امّا وقتی که از حضرت ابوبکر صدّقسسؤال فرمودند، او عرض کرد: برای اهل و عیال خودم، الله و رسولش را گذاشتهام؛ (یعنی همة اموال را آوردهام و برای فرزندان نیز چیزی باقی نگذاشتهام).
حضرت عمرسمیفرمایند: از آن زمان یقین حاصل کردم که از حضرت ابوبکر صدّیقسهرگز پیشی نخواهم گرفت.
در بدو امر نبوّت که دستور به تبلیغ داده شد و این آیه نازل گردید: ﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ﴾[الحجر: ۹۴] «یعنی ای پیامبراکرمجتکلیف تبلیغ احکام الهی را متحمل باشید»، حضرت ابوبکر صدّیقسعرض کردند: ای رسول خدا! شما تبلیغ را آغاز نفرمایید زیرا هرگاه اشرار و جاهلان قریش، بیان توحید و بطلان شرک را که هنوز گوششان به آن آشنایی ندارد، بشنوند، خدا میداند چه اندازه برآشفته شوند و چه عکس العملی نشان دهند. لذا اجازه فرمایید تا من آغاز کنم. چنانکه آنحضرتجموافقت نمودند و ابوبکر صدّیقسسخرانی عجیبی ایراد فرمود که در آن، توحید و رسالت آنحضرتجو مذهب شرک و بتپرستی را توضیح داد و در این خطابه بطرز غیر قابل توصیفی در عشق و محبّت دین اسلام غرق بود به طوری که عبارت و الفاظ خطبه به خوبی نمایانگر این امر میباشد.
این نخستین خطابهای بود که در اسلام ایراد گردید. بعد از این، کفّار، آزار و اذیت فوق العادهای به صدّیق اکبرسرساندند و ابوبکر صدّیقسآنها را با بر دباری و متانت خاصی تحمّل مینمود.
حضرت ابوبکر صدّیقسبعد از این که اسلام آورد، در جلو خانهاش مسجدی ساخت و این اولین مسجدی است که در اسلام بنا گردید [۳۱]. در این مسجد هر روز صبح مینشست و قرآن مجید تلاوت مینمود. شنوندگان با شنیدن قرآن مجید (آن هم از زبان ابوبکر صدّیقس) هجوم میآوردند و بعضی از آنان بسیار متأثر میشدند. کفّار با دیدن این کار، هر روز ایجاد زحمت مینمودند. سر انجام، حضرت ابوبکر صدّیقسبا اجازة پیامبر اکرمجبه قصد هجرت عازم حبشه شد [۳۲].
در راه با «الدغنة» تاجر قریش که کافر بود و قبلاً با وی دوستی داشت، بر خورد کرد و او با اصرار زیاد، ابوبکر صدّیقسرا از عزیمت به حبشه بازداشت و او را با خود به مکه برگرداند و به رؤسای قریش گفت: آیا شما شخصی را تبعید میکنید که چیز پنهانی را کسب میکند [۳۳]، (یعنی ثواب آخرت) و خویشاوندی را وصل میکند و با مردم همکاری مینماید و میهمانان را پذیرایی میکند، من او را امان داده، برگردانیدهام، اکنون برای او مزاحمت ایجاد نکنید».
امّا حضرت ابوبکر صدّیقساز جا برخاست و اعلام نمود: «من نمیخواهم در امان کافری قرار گیرم. برایم امان خدا و رسول او کافی است». سپس در محضر آنحضرتجحاضر شد و تمام ماجرا را به عرض مبارک ایشان رسانید. آنحضرتجفرمود: ای ابوبکر! شما جایی نروید، فعلاً اجازة هجرت به ماه داده نشده است و هر گاه اجازه داده شد، شما همراه ما خواهید بود. سرانجام، حضرت ابوبکر صدّیقسبازهم در مکه ماند و همچون گذشته به کار دلانگیز تلاوت قرآن و تبلیغ اسلام مشغول شدند. راست است که:
رهایی نخواهیم از دام عشق
که صد قربان ایام عشق
چند بار در مکّه آنحضرتجرا از چنگال کفّار رهانید. واقعه از این قرار است که کفّار قریش در صحن خانة کعبه نشسته بودند. از آنحضرتجذکری به میان آمد که محمّدجمعبودان ما را مذّمت میکند، در این اثنا آنحضرتجآمدند، همه از جا پریدند و او را محاصره کردند، وچادر در گلویش انداخته، کشیدند. شخصی به ابوبکر اطلاع داد که «أدرك صاحبك» یعنی: به یاری رفیقت بشتاب. ابوبکر بیدرنگ به آنجا آمد و با عصبانیت اظهار داشت: هلاک باد دستانتان! ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ﴾[المؤمن: ۲۸] «یعنی آیا شما شخصی را به قتل میرسانید که میگوید: ربّ من الله است و نزد شما معجزاتی آورده است». آنان با شنیدن این سخن، آنحضرتجرا رها کرده، بر او حملهور شدند. بالآخره، ابوبکر صدّیقسبر اثر ضرب و شتم آنان تا چند روز بیهوش بود. و گاهی که به هوش میآمد، از بهبودی آنحضرتجمیپرسید و باز بیهوش میشد. وقتی پس از چند روز به حال طبیعی خود برگشت، اولین گفتارش این بود که مرا نزد آنحضرتجببرید. چنانکه مردم وی را نزد محبوبش بردند. وقتی در محضر آنحضرتجحضور یافت، حالی به او دست داد که کیفیت آن هرگز قابل بیان نیست.
این قبیل فداکاری و جانبازی، پیش از هجرت نیز چندین بار از وی به وقوع پیوسته است. کفّار قریش در سال هفتم بعثت تصمیم گرفتند تا آنحضرتجو همراهان و تمام خاندان بنی هاشم را مورد تحریم اقتصادی قرار دهند و آب و نان را بر آنان ببندند. همه متعهد شدند که هیچکس حق ندارد با بنی هاشم خویشاوندی، معاشرت و معامله نماید و یا برای آنان وسایل و غذا فراهم سازد. تا این که مجبور شوند، محمّدجرا به ما تحویل دهند. همگی این پیمان را امضا کرده، بر خانه کعبه آویزان نمودند تا احدی جرأت نکند از آن تخلّف ورزد. آنحضرتجبه نا چار همراه با عموی خویش، ابوطالب و دیگر افراد خاندان بنی هاشم، به خارج از مکّه در درّة کوهی که آن را «شُعب ابی طالب» مینامند، رفتند. این محاصره و مصیبت، تا سه سال به طول انجامید.
سختیهای را که در این سه سال متحمل شدند، نظیرش در داستان ظلم هیچ ظالمی یافت نشده است. از برگهای درختان تغذیه و روزهای زندگی را سپری نمودند. بلکه حقیقت این است که زندهماندنشان در چنین حالی نشانهای از قدرت الهی بود. حضرت ابوبکر صدّیقسعاشقانه در این مصیبت شرکت ورزیدند، به شُعب ابی طالب رفتند و تا سه سال همانجا ماندند، زمانی که آنحضرتجاز این مصیبت رهایی یافتند، ایشان نیز رها شدند. ابوطالب این واقعه را در شعری از خود اینگونه سروده است:
وهم رجعوا سهل بن بیضاء راضیاً
فـسر أبو بکر بها ومحمد
یعنی اهل مکّه، «سهل بن بیضاء» را که به عنوان قاصد نزد آنان رفته بود، راضی ساختند، یعنی صلح را قبول کردند. سپس ابوبکرسو محمّدجنیز بر این صلح راضی شدند.
هنگامی که رسول خداجبرای دعوت و تبلیغ، میرفتند، ابوبکرسبا ایشان همراه بود. و در مقابل هر بلا و مصیبتی سینه سپر میکرد. چنانکه در موسم حج، هنگامی که نزد قبایل عرب رفتند و همچنین زمانی که به طایف رفتند، در تمام این موارد، حضرت ابوبکر صدّیقسبا ایشان همراه بود.
عادت روزانة آنحضرتجدر مکّه این بود که صبح و شام به خانة ابوبکرسرفته و دربارة مسائل با ایشان مشورت میکردند و نظر میخواستند. زمانی که حضرت امّ المومنین خدیجهبوفات نمود، و آنحضرتجرا غمگین یافتند، دختر خود عایشهبرا که در آن وقت کمسن بود، با ادب و اخلاص خاصّی به ازدواج پیامبر اکرمجدرآورده و مقدار مهریه را نیز خود پرداخت نمودند. وقتی آنحضرتجبه معراج تشریف بردند، پیش از همه، حضرت ابوبکرسگفتة ایشان را تایید نمود. کفّار به او گفتند: آیا در این سخن هم محمّدجرا راستگو میدانید که او به بیت المقدس رفته و از آنجا به آسمان عروج کرده و عجایب و غرایب آنجا را مشاهده نموده و سپس مراجعت کرده و این مسافت طولانی را در مدّت کوتاهی از شب طی کرده است؟
حضرت ابوبکر صدّیقسدر جواب فرمودند: «ما گفتههای او را که نسبت به این، بعیدتر از عقلاند مانندی که جبرئیل÷از بالای آسمانها اکنون آمد و باز رفت، باور میداریم». مقصود این که وقتی رفت و آمد جبرئیل÷را در یک لحظه، باور میکنیم، پس در سفر ایشان به معراج و ملاقات با پروردگار چه جای تردید است؟ چنانکه حضرت ابوبکر صدّیقسبه خاطر تصدیق سفر معراج آنحضرتج، از سوی ایشان با لقب «صدّیق» مفتخر گشت.
بعد از گذشت سیزده سال که پیامبر و یاران فداکارش ظلم وستم را متحمل شدند و کینه و دشمنی ظالمان روز به روز بیشتر میشد، با وحی الهی، به آنحضرتجدستور رسید که از مکّه به مدینة منوره هجرت نمایند. در این سفر، خداوند از میان تمام صحابهشفقط حضرت ابوبکر صدّیقسرا برای همراهی آنحضرتجدر سفر هجرت انتخاب نمود و او در این سفر، رفیق آنحضرتجقرار گرفت. خدمات مالی و جانیای که ابوبکر صدّیقسدر مراحل مختلف این سفر انجام دادند، در داستانهای عشق و ایثارگری، نمونهای بالاتر از آن نمیتوان یافت. در آن هنگام، صدّیق اکبرسجان خود را در راه محبوب در طبق اخلاص گذاشت و مراتب اخلاص وفداکاری خود را به اثبات رسانید و همواره یار غارش بود. امروزه نیز، واژة «یار غار» ضرب المثل شده، وقتی کسی با دیگری که رفیق و همراه اوست، مصاحبت کند، گویند: «وی یار غارش است».
لذا در آن سفر سرنوشتساز، پیامبر اکرمجنه تنها ابوبکر صدّیقسرا «یار غار» خود قرار داد، بلکه بدین ترتیب، مراتب اعتماد و محبّت خود به وی را، به نمایش گذاشت و چون ابوبکرصدیقساز همه عاقلتر، باتجربهتر و از سایر مسلمانان شجاعتر و دلیرتر بودند (زیرا که در این سفر پرخطر رفیقی مورد لزوم بود که دارای همة این صفات باشد) برای همراهی سفر هجرت انتخاب شدند. در اینجا لازم است نظری گذرا بر این سفر بیفکنیم.
تجمّع کفّار برای نابودی آنحضرتجو محاصرهنمودن خانة مقدّس، و در این موقع بیرونشدن آنحضرتجو رسیدن به خانة حضرت ابوبکرسو بشارتدادن او به همراهی در این سفر، آمادهشدن فوری او، و آمادهسازی سریع آذوقه از جانب دخترانش، و سپردن حضرت ابوبکرسدو شتر خود را که از چهار ماه پیش برای این سفر پرورش داده بود به یک شخص معتمد که بعد از سه روز در مکان مشخص آورده شود، مجروحشدن پای آنحضرتجبه خاطری پیادهروی، و بر دوشگرفتن ابوبکر صدّیقسایشان را تا غار ثور و عرضکردن به آنحضرتجکه شما بیرون غار تشریف داشته باشید تا من در داخل آن رفته، آن را تمیز کنم، و دیدن صدّیقسسوراخهای غار را و پارهکردن چادر خویش را برای بستن آنها و گذاشتن پای خود در یکی ار سوراخهای که روزنة آن باز مانده بود و گزیدن مار پایش را از این سوراخ و شفای او از آب دهان مبارک آنحضرتجو آمدن پسر نوجوان ابوبکرصدّیقسبه نام عبدالله با ایشان و در غارخفتن و باز به مکّه برگشتن وی در تاریکی و به وقت شام اخبار مکّه را به ایشان رسانیدن.
آوردن عامر بن فهیره غلام ابوبکر صدّیقس، یا دخترش اسماء، غذا را در سه شب در غار ثور و اعلان کفّار که چون کسی محمّدجیا ابوبکرسرا دستگیر نماید، به او صد شتر جایزه داده خواهد شد. و تلاش و جستجوی کفار توسط ماهرترین ردیابان در هر چهار جهت و بالاخره، رسیدن دستهای از جستجوگران، و اندوهناکشدن حضرت ابوبکر صدّیقساز دیدن قدمهایشان و تسکیندادن آنحضرتجبه وی که: ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾[التوبة: ۴۰] یعنی «اندوهگین مباش که خداوند همراه هردوی ماست» و بیرونآمدن آنها بعد از سه روز، از غار به قصد مدینه و سوار شدن ابوبکر همراه با آنحضرتجبر یک شتر و چهار جانب را مراقبتنمودن که مبادا توسّط کفّار دیده شوند. و در این اثنا بیرونرفتن «سراقه» از مکه به قصد دستگیری و دیدن و تعقیبکردن وی رسول و یار با وفایش را، و اطلاعدادن ابوبکرسآنحضرتجرا و سرانجام، تسکیندادن و مطمئنساختن آنحضرتجابوبکر صدّیق را با همان جملة دلنواز که ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾[التوبة: ۴۰]، پس به واسطة دعای نبوی، فرورفتن سراقه در زمین سنگلاخ تا زانو و امانخواستن او از آنحضرتجو رهاشدنش از زمین و آوردن حضرت ابوبکر صدّیقس، شیر تازه که از چوپانی دریافت کرده بود در جایی که اصلاً چیزی از خورد و نوش پیدا نمیشد و آب سرد آمیختن با شیر و به آنحضرتجتقدیم داشتن و به اصرار نوشانیدن و بقایا را خود نوشیدن و این را گفتن که «شرب حتى رضيت» یعنی آنقدر نوشید که من خوشحال شدم»، این وقایع همه گوشههایی از وقایعی هستند که ارادت و عشق عاشق را به معشوقش نشان میدهد. بنابراین، کسی به عمق این محبّت پی میبرد که دلش با درد محبّت آشنا باشد. در قرآن مجید تذکرة حضرت ابوبکر صدّیقسدر سفر هجرت با اعزاز خاصی مذکور است و پیامبر اکرمجبارها این خدمت او را با قدردانی یادآور میشدند.
در صحیح بخاری آمده است که: «حَمَلَنِيْ إِلَى دَارِ الْهِجْرَةِ»یعنی «ابوبکر مرا سوار کرده، به مدینه آورد» و در سخنرانیای که آنحضرتجپنج روز قبل از وفات ایراد فرموده بودند، اینگونه آمده است: «هرکسی هرنوع خدمت و احسانی به من کرده، من خدمت و نیکی او را به بهترین وجهی پاسخ گفتهام و به این طریق، دَینی را که به عهده داشتهام ادا کردهام، جز ابوبکر که تنها خداوند میتواند در قیامت، عوض خدمات و محبتهایی را که به من نموده، پاداش داده گفته، ادا نماید».
در میان صحابة کرامشجاننثاری و فداکاری ابوبکر صدّیقسبسیار مشهور بود، مردم احوال سفر را از ایشان میپرسیدند و اشتیاق داشتند که از زبان خود او بشنوند. حضرت عمرسدر عهد خلافت خود میفرمود: «اگر ابوبکرسفقط ثواب و پاداش یک شب غار، یا قتال مرتدین را به من بدهند و تمام اعمال عمرم را در مقابل آن بگیرند، باز من سود خواهم برد».
[۲۹] در بعضی روایات حضرت خدیجه و در بعضی از روایات، حضرت علی و در بعضی زید بن حارثه را اول الاسلام بیان کردهاند. امّا اولیت اسلام حضرت ابوبکر مؤیّد به احادیث است. بعضی از علماء، تطبیق بیان کرده و نوشتهاند که از زنان حضرت خدیجه و از اطفال حضرت علی و از بردگان حضرت زید بن حارثه و از آزادگان حضرت ابوبکر، اوّل به اسلام مشرّف شدهاند. ولی حضرت شیخ ولی الله دهلوی در «إزالة الخفاء» نکتة جالبی بدین مفهوم نوشته است: «کسی که فضل نخستین تشرّف به اسلام را کسب میکند، اولین کسی است که همراه با پیامبرج، در مسیر حوادث و مصائب قرار میگیرد و سبب اسلام دیگران میگردد. این هردو وجه از میان این چهار نفر فقط به حضرت ابوبکر اختصاص داشت». (زیرا حق تعالی فطرت سلیمهای را به او عطاء فرموده بودند و با عنایات و الهامات غیبی پیاپی او را منتظر بعثت ساخته بود، و به محض گرویدن وی به اسلام، گرایش و رغبت به اسلام در میان مردم پدیدار گشت. پس ایشان با جدّیت تمام کار دعوت و تبلیغ را آغاز نمودند). امروزه هم در نظر اغیار و بیگانگان، بهترین برهان صداقت آنحضرتجاسلام حضرت ابوبکر صدّیق است. چنانکه نویسندة کتاب «زندگی محمد» «سر میور»، این مسیحی متعصّب اروپایی در دیباچة کتاب خود مینویسد: عهد خلافت ابوبکر صدّیق مختصر بود، امّا بعد از رسول خدا به غیر از صدّیق دیگر کسی نبود که اسلام، زیاد ممنون ومرهون احسان او باشد. زیرا اعتقاد آنحضرتجدر دل صدیق بینهایت راسخ و جای گرفته بود و همین خود، گواه بزرگی است، برای خلوص و صداقت آنحضرتج. لذا من برای تذکرة حیات و صفات او، صفات بیشتری درنظر گرفتم. اگر حضرت محمّدجدر بدو امر نسبت به کذّابیّت خویش یقین میداشت، هرگز نمیتوانست اینگونه اشخاص را معتقد و دوست خود قرار دهد که نه تنها دانا و هوشمند بود، بلکه سادهمزاج و دارای صفا و صمیمیّت نیز بود. هرگز تصوّری از عظمت و شوکت نفسانی به دل حضرت ابوبکر نگذشت، زیرا فردی مقتدر و خودمختار کاملی بود. امّا این اقتدار و نیرو را در حقّانیّت اسلام و گسترش و توسعة آن و همچنین تشکّل مسلمانان صًرف کرد و هوشمندی او به این منحصر نبود که خود در رفاه به سر برده و دیگران را در فقر و تنگدستی ببیند و آن قدر متدّین بود که نمیتوانست کسی را بفریبد. (نقل از آیات بینات) [۳۰] اسامی این هفت تن این قرار است: ۱- بلال، ۲- عامر بن فهیره، ۳- فهیره، ۴- نهدیه بنت نهدیه، ۵- نیره، ۶- ام حبس، ۷- کنیزی از بنی مومل. (إزالة الخفاء ص ۷۵۲). [۳۱] بلکه این اولین مکتب اسلامی است که در آن به تعلیم و تعلّم قرآن عملاً پرداخته شد. مترجم [۳۲] در حبشه «اصحمه» نجاشی سلطنت میکرد. او قبلاً مسیحی بود و در سال ششم هجری مشرّف به اسلام شد و از شاهان آن زمان این سعادت فقط نصیب ایشان شد. امّا پیش از اسلام، مسلمانان در قلمرو سلطنت او درامان بودند. به همین جهت حضرت ابوبکر صدّیق سقصد حبشه کردند. [۳۳] همین کلمات را حضرت خدیجهبهنگام بعثت نسبت به آنحضرتجفرموده بود. بنگرید چگونه اوصاف آنحضرتجدر وجود ابوبکر صدیق سرایت کرده بود.