جنگ جمل
این جنگ در ماه جمادی الآخر سال ۳۶ هـ واقع شد. در بیان این جنگ تحریفات بسیار صورت گرفته و دروغپردازیهای زیادی شده است. واقعه صحیحی که صاحب سیف مسلول به نقل از تاریخ قرطبی بیان کرده از این قرار است:
هنگامی که حضرت طلحه و زبیر بنابر اجبار شورشیان با حضرت علی بیعت کردند، فوراً از مدینه به سوی مکه راهی شدند. ام المؤمنین حضرت عایشه صدیقهبدر آن سال به حج رفته بودند. و تا آن موقع در مکه سکونت داشتند. حضرت طلحه و زبیر به آنجا رفته تمام حوادث مدینه را به عرض او رساندند از جمله این که حضرت عثمان شهید شدند و یاغیان و شروران مردم را مجبور کردهاند تا با حضرت علی بیعت کنند و فعلاً در مدینه و آشوب سختی برپاست. شما امالمؤمنین هستید و ما، در پناه شما در امان خواهیم ماند. شما سعی کنید که فتنه به نحوی پایان پذیرد زیرا نظر حضرت علی، این است که در حال حاضر نسبت به قصاص قاتلین حضرت عثمانسسکوت اختیار کند. حال آن که از این سکوت نیروی یاغیان بیشتر میشود. حضرت عایشهباز ورود به این قضایا انکار ورزید. ولی حضرت طلحه و زبیرباز آن قرآن پاک آیاتی تلاوت کردند که در آنها دستور به اصلاح بین مسلمین داده شده بود. سرانجام، حضرت عایشهببا آنها همنظر شد و این مشورت را پذیرفت که تا مادامی که شورشیان تضعیف نشوند و مدینه را ترک نکنند، به مدینه نباید رفت. بلکه به محلی دور از مدینه رفته و در آنجا اقامت گزید. و حضرت علی را به نحوی از جمع گروه مفسدان برحذر داشت و او را با خویش همنظر نمود.
امالمؤمنین فکر میکرد که با این روش مشکلات حل و فصل میشوند و موضوع گرفتن قصاص از قاتلان حضرت عثمان نیز پذیرفته میشود و شروران و مفسدان به کیفر اعمالشان خواهند رسید. چنانکه طبق این تجویز، ایشان عازم بصره شدند. وقتی شورشیان و مفسدان از این موضوع آگاه شدند آن را به شکل غیر واقعیاش به اطلاع حضرت علی رسانده و چنین تلقین کردند که ایشان برای عزل شما از خلافت، اقدام کردهاند. و فرصت ندادند که حضرت علیسمستقیماً از برنامه و تصمیم واقعی ام المؤمنین اطّلاع یابند. لذا حضرت علیسهم با سپاهی عازم بصره شدند. حضرت حسن، حسین، عبدالله بن جفعر و عبدالله بن عباسشبا این لشکرکشی مخالف بودند. اما رأی آنان مورد قبول واقع نشد.
هنگامی که سپاهیان حضرت علی نزدیک بصره رسیدند و در آنجا خیمه زدند، حضرت علیسحضرت قعقاع صحابی پیامبر اکرم را به عنوان قاصد نزد حضرت طلحه و زبیربفرستاد. او نخست با امالمؤمنین ملاقات و مذاکره نمود. ام المؤمنین صریحاً اعلام داشت که هدف من فقط اصلاح و تفاهم است تا به نحوی این فتنه و آشوب از بین برود و امنیت برقرار شود. سپس حضرت قعقاعسبا حضرت طلحه و زبیربملاقات و مذاکره نمود و پرسید: شما برای اصلاح و رفع اختلاف چه چیزی پیشنهاد میکنید؟ آنان اظهار داشتند که بدون گرفتن قصاص از قاتلین حضرت عثمانسراه دیگری جهت برقراری امنیت و تفاهم متصوّر نیست. حضرت قعقاع گفت: حصول این مقصود بدون اتفاق تمام مسلمانان امکانپذیر نیست لذا شما باید با حضرت علی متّحد و متّفق شده برای آن تدبیری درنظر بگیرید. این رأی مورد پسند حضرت طلحه و زبیر قرار گرفت. حضرت قعقاع بشارت و نوید صلح را به حضرت علیساعلام نمود. ایشان بسیار خوشحال شدند و تا سه روز دو طرف باهم در تماس بودند و مذاکره جریان داشت. روز سوم هنگام شام مقرر شد که فردا صبح حضرت طلحه و زبیر با حضرتشبه گونهای ملاقات کنند که از شورشیان و فرصتطلبان کسی در آن جلسه نباشد. این امر برای شورشیان گران و ناگوار تمام شد. زیرا میدانستند که هرگاه حضرت علیسبه تنهایی ملاقات و مذاکره کنند، زمینة آشتی و صلح قطعاً فراهم شده و توطئة آنان نقش بر آب خواهد شد. لذا در این فکر افتادند که تدبیری به کار بندند تا صلح برقرار نشود و ملاقات و مذاکرهای صورت نگیرد.
عبدالله بن سبا یهودی معروف و رئیس فرقة روافض نیز در میان آنان و در رأس همه قرار گرفته بود. این حیلهگر و دشمن کینهتوز مسلمانان پیشنهاد کرد که امشب باید جنگ را آغاز کرد و بعداً به حضرت علی چنین اطلاع داده شود که گروه مقابل، تخلّف ورزیده و به جنگ پرداخته است. آشوبگران و یاران ابن سبا در آخر شب، جنگ را آغاز نموده و در سپاه حضرت علی شایع کردند که حضرت طلحه و زبیر عهدشکنی نموده به ما حمله کردهاند. از سوی دیگر در میان سپاه ام المؤمنین چنین وانمود کردند که حضرت علیسعهدشکنی نموده حمله را آغاز کرده است. به هرحال، شیطنت عبدالله بن سبا به نتیجه رسید و جنگ خونینی درگرفت. ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾.
حضرت طلحهسدر میدان جنگ شهید شد، اما حضرت زبیر از جنگ کنارهگیری کرد و به سوی مدینه برگشت. در میان راه «ابن جرموز» لعین او را شهید کرد و به امید دریافت پاداش نزد حضرت علی آمد و اعلام داشت: امیرالمؤمنین! مبارک و نوید باد که دشمن تو را به قتل رساندم. حضرت علیسپرسید: چه کسی را به قتل رساندی؟ او گفت: زبیر را. علی گفت: من تو را به دوزخ بشارت میدهم.
«ابن جرموز» لعین گفت: عجب پاداشی! حضرت علی گفت: من چه کنم! رسول خداجبه من فرمود: «يا علي! بشر قاتل ابن صفية بالنار».
یعنی ای علی! کسی که پسر عمة مرا به قتل برساند تو او را به دوزخ نوید بده. (حضرت زبیرسپسرعمة رسول خداجبود). ابن جرموز با شنیدن این گفتهها خودکشی کرد. و حضرت علی با دیدن این صحنه، با آواز بلند تکبیر گفت و اعلام داشت: آنچه رسول خداجگفته بود به راستی واقع شد [۹۰].
بعد از پایان جنگ، حضرت علی، امام حسن و عبدالله ابن عباسشدر میدان جنگ برای بررسی اجساد کشتهشدگان رفتند. امام حسن با مشاهدة جسدی اظهار داشت: «یا أبت والله فرخ قریش» یعنی ای پدر! قسم به خدا که نوجوانی از فرزندان قریش اینجا افتاده است! حضرت علیسپرسید: کیست؟ او در جواب گفت: محمد بن طلحه. حضرت علی گفت: «والله كان شاباً صالحاً» به خدا سوگند! او جوان نیکوکاری بود [۹۱].
سپس گذر حضرت علی بر جسد حضرت طلحهسافتاد هنگامی که آن را دید در کنارش نشست و اظهار داشت: ابو محمد اینجا به این حال افتاده است! کاش من بیست سال قبل میمردم. آنگاه دست حضرت طلحهسرا گرفت و چندین بار بوسه داد و فرمود: این همان دستی است که از رسول خداجمصائب را دفع کرده است [۹۲].
وقتی حضرت طلحهسدر آخرین رمق حیات قرار داشت، شخصی از کنارش گذشت، از وی پرسید: از کدام لشکری؟ گفت: از لشکر امیرالمؤمنین، حضرت طلحه فرمود: خوب است دستت را بده تا من بر دست تو با حضرت علی بیعت کنم. چنانکه پس از بیعت جان داد. آن شخص این موضوع را برای حضرت علی بیان کرد. حضرت علی تکبیر خواند و فرمود: خدا نخواست که حضرت طلحه بدون بیعت من وارد بهشت شود [۹۳].
از حضرت علیسراجع به اهل جمل سؤال شد که آیا آنان مشرک بودند؟ فرمود: خیر، آنان از شرک میگریختند. سؤال شد: آیا منافق بودند؟ گفت: خیر، منافق کسی است که خدا را خیلی کم یاد میکند. پرسیده شد: پس آنان را چه بنامیم؟ فرمود: «إخواننا بغوا علینا». یعنی: آنان برادران ما بودند که بر ما شوریدند.
[۹۰] تطهیر الجنان. [۹۱] تطهیر الجنان. [۹۲] در جنگ احد یک بار رسول خداجدر محاصرة کفار واقع شد. در آن وقت غیر از طلحه دیگر کسی نبود. از هر چهار طرف تیر میبارید و حضرت طلحه با سپر جلو تیرها را میگرفت در این میان ناگهان سپر از دستش افتاد. تصور کرد که اگر من سپر را بردارم تا آن وقت معلوم نیست چند تیر به پیامبر اکرم اصابت کند. لذا با دست خود تیرها را میگرفت که در نتیجه دستش کاملاً فلج شد و تا آخر عمر مفلوج ماند. و حضرت علی همین دست را بوسه میداد. [۹۳] إزالة الخفاء.