حضرت بلالس
بر حضرت بلالسچنان ظلم و ستم میکردند که او را برهنه در آفتاب داغ تابستان بر روی ریگهای داغ میخواباندند و سنگی بزرگ که از تابش آفتاب مانند آتش گداخته شده بود، بر سینهاش میگذاشتند، و به وی گفته میشد تا از اسلام برگردد و گرنه با اینگونه مشقّات هلاک میشود.
حضرت بلالسدر جواب، فریاد «احد» را سر میداد و ذرّهای آه و ناله و فریاد سر نمیداد. گویا برای وی در این حال لذّتی حاصل میگشت. اولین بار که از روی ریگهای داغ برخاست، تمام پوست بدن ایشان را تاول فرا گرفته بود. روز دوّم با همین تاولها روی ریگهای داغ به همان کیفیت قبلی خوابانده شد و بر سینهاش سنگ بزرگی گذاشته شد. تاولها ترکیده و بر آن ریگهای داغ عاشقانه میغلتید. غیر از حضرت بلال چه کسی است که از این آزار و شکنجهها لذّت ببرد؟
علاوه بر آن، هر وقت وی را از روی ریگهای داغ بلند میکردند، ریسمان بر گلویش میافکندند و به بچهها میسپردند که او را در شهر بگردانند، امّا در تمام این مراحل، فریاد «احد، احد» (یعنی تنها یک معبود را پرستش میکنم) بر زبان مبارکش جاری بود.