زندگانی خلفای راشدین

فهرست کتاب

احادیث

احادیث

۱- «عن عايشة رضي الله عنها قالت: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لعثمان: ألا أستحيي من رجل يستحيي منه الملائكة». [رواه مسلم].

حضرت عایشهبمی‌فرماید: رسول خداجدربارة حضرت عثمانسفرمودند: چرا از شخصی حیا نکنم که فرشتگان از او حیا می‌کنند.

۲- «عَنْ طَلْحَةَ بْنِ عُبَيْدِ اللهِ، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: لِكُلِّ نَبِيٍّ رَفِيقٌ وَرَفِيقِي، فِي الجَنَّةِ عُثْمَانُ»[رواه الترمذی].

از حضرت طلحه بن عبیداللهسروایت شده است که رسول خداجفرمودند: برای هر پیامبری رفیقی وجود دارد و رفیق من در بهشت عثمان است.

۳- «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَمُرَةَ، قَالَ: جَاءَ عُثْمَانُ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِأَلْفِ دِينَارٍ، فِي كُمِّهِ، حِينَ جَهَّزَ جَيْشَ الْعُسْرَةِ فَنَثَرَهَا فِي حِجْرِهِ. فَرَأَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُقَلِّبُهَا فِي حِجْرِهِ وَيَقُولُ: مَا ضَرَّ عُثْمَانَ مَا عَمِلَ بَعْدَ اليَوْمِ مَرَّتَيْنِ». [رواه احمد].

از حضرت عبدالرحمن بن سمرةسروایت شده است که حضرت عثمانسیکهزار دینار طلا به محضر آنحضرتجدر آستینش آورده در دامن ایشان قرار داد. من آنحضرتجرا دیدم که دینارها را برمی‌گرداند و می‌گفت: بعد از امروز به عثمان هیچ ضرری نمی‌رسد. هرچه می‌خواهد بکند و این جمله را دو بار تکرار کرد.

۴- «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، صَعِدَ أُحُدٍ وَأَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ، وَعُثْمَانُ، فَرَجَفَ بِهِمْ، فَضَرَبَهُ بِرِجْلِهِ، قَالَ: اثْبُتْ أُحُدُ فان عَلَيْكَ إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ صِدِّيقٌ، أَوْ شَهِيدَانِ»[رواه البخاری].

از حضرت انسسروایت شده است که روزی پیامبر اکرمجبه اتفاق ابوبکر و عمر و عثمانسبه بالای کوه احد تشریف بردند. پس کوه احد به لرزه درآمد. آنحضرتجپای مبارک خود را بر او کوبید و فرمود: ساکن باش ای احد! زیرا که بر تو نبی، صدیق و دو شهید قرار گرفته‌اند. (این واقعه چند بار به وقوع پیوست یک بار بر کوه شبیر این اتفاق رخ داد و آنجا هم آنحضرت همین طور فرمودند).

۵- «عَنْ أَبِي مُوسَى الأشعري رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: كُنْتُ مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي حَائِطٍ مِنْ حِيطَانِ المَدِينَةِ فَجَاءَ رَجُلٌ فَاسْتَفْتَحَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: افْتَحْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ فَفَتَحْتُ لَهُ، فَإِذَا أَبُو بَكْرٍ، فَبَشَّرْتُهُ بِمَا قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَحَمِدَ اللَّهَ، ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ فَاسْتَفْتَحَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: افْتَحْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ، فَفَتَحْتُ لَهُ فَإِذَا هُوَ عُمَرُ، فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَحَمِدَ اللَّهَ، ثُمَّ اسْتَفْتَحَ رَجُلٌ، فَقَالَ لِي: افْتَحْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ، عَلَى بَلْوَى تُصِيبُهُ، فَإِذَا عُثْمَانُ، فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَحَمِدَ اللَّهَ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُ المُسْتَعَانُ». [متفق علیه].

از حضرت ابو موسی اشعری روایت شده است که می‌گوید: من همراه رسول خدجدر باغی از باغ‌های مدینه بودم که مردی آمد و درب را زد آنحضرتجفرمود: در را باز کن و او را به بهشت بشارت بده. چون در را باز کردم ابوبکرسبود. طبق فرمان آنحضرتجآن خبر خوش را به او دادم و او خدا را شکر گفت. سپس شخص دیگری آمد و در زد، نبی اکرمجفرمود: در را باز کن و او را به بهشت بشارت بده. من که در را گشادم دیدم که عمر است. پس او را حسب دستور آنحضرتجبشارت دادم و ایشان شکر خدا را به جا آوردند. سپس شخص دیگری آمد در زد. رسول خداجفرمودند: در را باز کن و او را به بهشت مژده بده، چرا که ایشان در راه اسلام مصیبت سختی را متحمل می‌شوند. در را که گشودم عثمان را دیدم او را از آنچه پیامبر اکرم فرموده بود مطّلع گردانیدم. خدا را شکر نموده گفت: پناه بر خدا (بخاری و مسلم).

۶- «عَنْ جَابِرِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: أُرِيَ اللَّيْلَةَ رَجُلٌ صَالِحٌ کان أَبَا بَكْرٍ نِيطَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَنِيطَ عُمَرُ، بِأَبِي بَكْرٍ، وَنِيطَ عُثْمَانُ، بِعُمَرَ، قَالَ جَابِرٌ: فَلَمَّا قُمْنَا مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُلْنَا: أَمَّا الرَّجُلُ الصَّالِحُ فَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَمَّا نَوُّطُ بَعْضِهِمْ بِبَعْضٍ فَهُمْ وُلَاةُ الْأَمْرِ الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ بِهِ»[رواه ابو داود].

از حضرت جابر روایت است که پیامبرجفرمود: دیشب یک مرد صالح خواب دیده که ابوبکر به دامان پیامبر اکرمجآویخته و عمر به دامان ابوبکر و عثمان به دامان عمر دست آویخته‌اند. حضرت جابر می‌گوید: وقتی که ما از محضر آنحضرت برخاستیم باهم گفتیم: مرد صالحی که خواب دیده است رسول اللهجاست و از تعبیر آن خواب چنین برمی‌آید که این‌ها حاکمان آن دینی قرار می‌گیرند که خداوند رسول خود را بر آن مبعوث گردانیده است.

این تعبیر خواب در زمانه آنحضرتجبر زبان صحابی جاری گشت، اگر چنانچه مورد پسند خدا نمی‌بود به ذریعه وحی اصلاح می‌شد. لذا معلوم شد که خلافت این هرسه بزرگوار از اول مقرر و معلوم بوده است.

۷- «عَنْ أَنَسِ قَالَ: لَمَّا أُمِرَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِبَيْعَةِ الرِّضْوَانِ كَانَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ رَسُولَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى مَكَّةَ فَبَايَعَ النَّاسَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّ عُثْمَانَ فِي حَاجَةِ رَسُولِهِ. فَضَرَبَ بِإِحْدَى يَدَيْهِ عَلَى الأُخْرَى، فَكَانَتْ يَدُ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعُثْمَانَ خَيْرًا مِنْ أَيْدِيهِمْ لأَنْفُسِهِمْ»[رواه الترمذی].

از حضرت انس روایت شده است: وقتی که رسول اکرمجدستور بیعة الرضوان را داد. حضرت عثمان از جانب رسول خدا به مکه مأموریت رفته بود. آنحضرتجفرمود: عثمان برای کار خدا و رسول او رفته است، لذا ضروری است که او هم در این بیعت شریک گردانیده شود. سپس آنحضرتجیک دست خود را بر دیگری زد و فرمود: این نیز بیعت حضرت عثمان است؛ پس دست رسول خداجبرای عثمانسبهتر از دست‌های صحابه برای آنان بود.

۸- «عَنْ أَبِي بَكْرَةَ، أَنَّ رجلاً قال لرسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رَأَيْتُ كَأَنَّ مِيزَانًا نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ فَوُزِنْتَ أَنْتَ وَأَبُو بَكْرٍ فَرَجَحْتَ أَنْتَ وَأَبِي بَكْرٍ فرجحت ثم وُزِنَ عُمَرُ وَأَبُو بَكْرٍ، فَرَجَحَ عُمَرُ ثُمَّ رُفِعَ الْمِيزَانُ، فاستاءلها رسول الله صلى الله عليه وسلم يعني فاستاءه ذلك فقال: خلافة نبوة ثم يؤتي الله من يشاء»[رواه ابو داود].

از حضرت ابوبکرهسروایت شده است که مردی برای رسول خداجگفت: من خواب دیدم گویا که ترازویی از آسمان فرود آمد و شما و ابوبکر وزن شدید، شما سنگین‌تر شدید. سپس ابوبکرسو عمرسوزن شدند پس ابوبکر سنگین‌تر شد. سپس عمر و عثمانبوزن شدند پس عمر سنگین‌تر شد. و بعد ترازو دوباره به آسمان رفت. از شنیدن این خواب، آنحضرتجرنجیده‌خاطر شد و فرمود: این خلافت نبوت است و بعد از آن به هرکس بخواهد سلطنت می‌دهد.

یادآوری: از این حدیث ثابت می‌گردد که خلافت نبوت با حضرت عثمان پایان یافته و از آیات قرآنی و بالخصوص آیه تمکین و نیز از احادیث معلوم می‌شود که از مهاجرین هرکدام خلیفه باشد خلافت او خلافت راشده مقرر شده بود. لذا معلوم شد که خلافت نبوت بر حضرت عثمان از عالی‌ترین قسم خلافت راشده است و آن را حضرت شیخ ولی الله محدّث دهلوی در اصطلاح خود «خلافت خاصه» نامیده‌اند.

۹- «عن أبي ذر قال: كان النبي صلى الله عليه وسلم جالساً وحده فجئت حتى جلست إليه فجاء أبو بكر ثم جاء عمر ثم جاء عثمان وبين يدي رسول الله صلى الله عليه وسلم سبع حصيات فوضعهن في كفه فسبحن حتى سمعت لهن حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن ثم أخذهن فوضعهن في يد أبي بكر فسبحن حتى سمعت لهن كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن ثم تناولهن فوضعهن في يد عمر فسبحن حتى سمعت لهن حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن ثم تناولهن فوضعهن في يد عثمان فسبحن حتى سمعت لهن حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: خلافة نبوة». [رواه البزار والطبراني في الأوسط والبیهقی].

حضرت ابوذر می‌گوید: روزی پیامبر اکرمجتنها نشسته بود آمدم و نزد او نشستم، بعداً ابوبکر آمد و نشست. سپس عمر آمد و نشست و بعد عثمان آمد. جلوی آنحضرتجهفت سنگریزه افتاده بود آن جناب آن‌ها را در کف دست گرفت آن‌ها شروع به تسبیح‌خواندن کردند تا این که من آواز تسبیح آن‌ها را مانند صدای زنبور عسل شنیدم باز آن‌ها را بر زمین گذاشته، ساکت شدند. سپس آن‌ها را گرفته بر دست ابوبکر گذاشت شروع کردند به تسبیح‌خواندن تا این که من آواز آن‌ها را مثل صدای زنبور عسل شنیدم باز آن‌ها را بر زمین نهاده خاموش شدند. پس آن‌ها را گرفته بر دست عمرسنهاده باز شروع کردند به تسبیح‌خواندن تا این که من صدای آن‌ها را مانند صدای زنبور عسل شنیدم باز آن‌ها را بر زمین نهاده ساکت شدند، بعد آن‌ها را گرفته به دست حضرت عثمانسنهاده باز شروع کردند به تسبیح‌خواندن حتی که صدای آن‌ها را مثل صدای زنبور عسل شنیدم، همین که آن‌ها را بر زمین نهاد خاموش شدند، پس رسول خداجفرمود: این است خلافت نبوت.

یادآوری: این روایت را ابن عساکر از حضرت انسسنقل نموده است و در آن این مضمون نیز آمده است بقیه صحابه که آنجا حضور داشتند، بعد از حضرت عثمان آن را در دست گرفته امّا در دست هیچکس تسبیح نخواندند.

۱۰- «عَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدُبٍ، أَنَّ رَجُلًا قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ: إِنِّي رَأَيْتُ كَأَنَّ دَلْوًا دلي مِنَ السَّمَاءِ فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ، فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَشَرِبَ شُرْبًا ضَعِيفًا، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَشَرِبَ حَتَّى تَضَلَّعَ، ثُمَّ جَاءَ عُثْمَانُ فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَشَرِبَ حَتَّى تَضَلَّعَ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَانْتَشَطَتْ، وَانْتَضَحَ عَلَيْهِ مِنْهَا شَيْءٌ»[رواه ابو داود].

از حضرت سمرة بن جندب روایت شده است که شخصی عرض کرد یا رسول الله من در خواب دیدم که دلوی از آسمان آویخته شد و ابوبکر آمد و حلقه او را گرفت و با ناتوانی آب نوشید. باز عمر آمد و او هم حلقه دلو را گرفت و به حدی نوشید که سیر شد، باز عثمان آمد و حلقه را گرفته و به حدی نوشید که سیر شد، سپس علی آمد و حلقه آن را گرفت ولی دلو پاره شد و مقداری از آب آن بر وی ریخت.