مطالعه ای در معارف اسلامی

فهرست کتاب

ابتداء نور:

ابتداء نور:

زمانی که طلوع رسالت قریب گردید آنحضرت جوقتی که خواب می‌شدند خواب می‌دیدند، خوابهای شان مانند روشنی صبح روشن می‌بود، (یعنی: هر خوابی را که می‌دیدند به همان قسم در بیداری هم صورت می‌گرفت) سپس دوست می‌داشتند که به غار حراء خلوت گزینند. ازینرو شب‌های متوالی را در غار حراء به عبادت خداوند سپری می‌کردند، و در حالی که ایشان به غار حراء بودند فرشتۀ بنام جبرئیل÷نزد شان آمد. آنحضرت جاز وی احساس خوف و ترس نمودند. جبریل÷ایشان را در آغوش گرفت، وبسوی خود فشار داد وگفت: «بخوان» آنحضرت فرمود: «من خواننده نیستم».

جبرئیل این عملیه را سه بار تکرار نمود. سپس برای آنحضرت جبشارت شروع وحی را اعلان نموده گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١[العلق: ۱]. «بخوان بنام پروردگار خویش آنکه آفرید...». بعد از آن، آنحضرت جبه نزد همسر خویش بی‌بی خدیجهلباز گشتند. بی‌بی خدیجه زنی بود که آنحضرت جرا بواسطۀ راستگویی، امانت داری، و خلق نیک شان به حیث همسر خویش انتخاب نموده بود. آنحضرت جفرمود: «مرا بپوشید، مرا بپوشید» آنحضرت جرا پوشیدند تا آرامش برای شان پیدا شد. سپس بی‌بی خدیجه آنحضرت را با خود گرفته نزد ورقه بن نوفل که یک تن از علماء نصاری و یکتا پرست بود برد و جریان را به وی بازگو کرد، درین وقت ورقه به آنحضرت گفت: کسی که به نزد تو آمده بود فرشته‌ای است که از جانب خداوند به انبیاء گذشته وحی آورده است وچیزی را که بتو قرائت نموده است وحی است از جانب خداوند. درین وقت بی‌بی خدیجه به آنحضرت جایمان آورد و بعد به آنحضرتجاین آیۀ مبارکه نازل گردید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ٣[المدثر: ۱-۳]. «ای رو پوش بر خود پیچیده، بر خیز و جهانیان را بیم بده، و پروردگار خود را تعظیم کن».

بعد از نزول این آیات مبارکه آنحضرت جدعوت به توحید نمود، وعبادت کردن بت‌های دورۀ جاهلیت را ممنوع قرار داد. سپس آنحضرت جابوبکر صدیقسرا که رفیق و دوستش بود دعوت به اسلام نمود. حضرت ابوبکر صدیقسبدون شک و تردید دین اسلام را قبول کرد. به همین قسم حضرت علی کرم الله وجهه و زید بن حارثهسبدین اسلام مشرف شدند. تعداد مسلمانان همه روزه زیاد شده می‌رفت تا اینکه آنحضرت جروزی بر فراز کوه صفا بالا رفته چنین خطاب نمودند: «ای گروه عرب کلمۀ (لا إله إلا الله) را بگویید رستگار می‌شوید» کفار مکه در جواب چنین گفتند: (آیا خداهای زیادی را ترک نموده تنها به یک خدا ایمان بیاوریم این چیز بسیار شگفت آوری است).

ازین روز به بعد کشمکش و نزاع میان حق وباطل و نور و تاریکی، شروع شد وکفار جام‌های غضب خویش را بر رسول خدا جو پیروان مستضعف شان ریختند. عدۀ از مسلمانان کشته شد، ودستۀ مورد شکنجه و آزار کفار قرار گرفت. با اینهم مسلمانان از دین خود باز نگشتند، و به خود شک و تردید را راه ندادند بلکه بر عکس مانند کوههای مستحکم در مقابل هجوم کفار ثابت قدم ماندند، واز دین و ایمان خود دفاع نمودند. که تاریخ بیانگر ثبات و استقامت شان است.

از آنجمله حضرت بلالسمؤذن رسول خدا جاست که ایشان را امیه بن خلف در روی ریگستان‌های سوزان وداغ مکه مکرمه در وسط روز دراز می‌کشید، وبالای شکم شان سنگ سوزان ثقیلی را می‌گذاشت. و ایشان را شکنجه می‌داد تا از دین خود باز گردند. مگر حضرت بلالسدرین حالت ندای (أحد أحد) (خدا یگانه ویکتا است، خدا یگانه ویکتا است) را سر می‌داد.

رسول خدا جآزار و اذیت‌های روحی و جسمی زیادی را از مشرکان مکه دیدند، هم از اقارب و نزدیکان خویش و هم از بیگانه گان، گاهی ایشان را تهدید به قتل می‌نمودند، وزمانی به اخراج نمودن از مکه مکرمه، تا اینکه خداوند برای یاران آنحضرت جاجازه هجرت به سر زمین حبشه را داد. سر زمین که کسی در آن مورد ظلم قرار نمی‌گیرد و نجاشی پادشاه این سر زمین مرد نیک وصالحی بود که بعداً به آنحضرت ایمان آورد ومظلومان را یاری داد، و ظالمان را مورد قهر و غضب خویش قرار داد. مسلمانان این سر زمین را بروی خود گشاده دیدند ازینرو بسیاری از یاران رسول خدا جهمراه فامیل‌های خود باین سر زمین هجرت نمودند. درین اثناء سیدنا حمزهسکاکایی آنحضرت و حضرت عمر پسر خطابسایمان آوردند وبه ایمان شان دین اسلام قوی گردید. وپیامبر خدا جاز آزار و اذیت مشرکان رهایی یافتند.

خداوند جل مجده بسبب این دو شخص دین خود را نصرت داد. و پیامبر گرامیش را یاری نمود. زمانی که کفار مکه دعوت آنحضرت را اجابت نه نمودند ایشان به دعوت قبائل عرب و وفد‌های که از خارج مکه مکرمه جهت اداء حج و عمره می‌آمدند پرداختند. رسول خدا ایشان را به توحید و یکتا پرستی و ایمان به خداوند دعوت نمودند، و این دعوت را بشکل سری و پوشیده در اماکن و منازل شان انجام می‌دادند. تا اینکه خداوند به اهل مدینه قبیلۀ اوس و خزرج امتنان نمود. ایشان برای قبول نمودن دین اسلام از سائر قبائل عرب سبقت جسته به آنحضرت ایمان آوردند. و رسول خدا را یاری ونصرت دادند ومال وجان خویش را نثار دین اسلام و پیامبر بزرگوارش کردند. ازینرو ثواب و بهرۀ دنیا و آخرت را کمایی نمودند.

زمانی که آنحضرت جبا مردم مدینه منوره میثاق نامه همکاری و نصرت را به امضاء رساندند، ایشان با پیامبر خدا جبیعت نمودند که از آنحضرت حمایت کنند، و ایشان را یاری دهند واز رسول خدا و یاران شان دفاع نمایند، ودر عوض خداوند به ایشان جنت را ارزانی نماید. ایشان درین بیعت خویش از پیامبر خدا جدنیا را طلب ننمودند، ونه هم آرزوی نعمت‌های دنیا را کردند، درین وقت آنحضرت ایشان را به محبوب‌ترین اسماء والقاب یعنی (انصار) لقب دادند.

سپس به یاران خود دستور هجرت صادر نمودند که جوان و پیر و مرد و زن به یثرب هجرت نمایند واین شهر را دار الإسلام قرار دهند. که بعداً این شهر پاکیزه بنام (مدینة النبی) مشهور شد وقلعۀ مستحکم وپناهگاه اسلام ومسلمانان گردید.

وبعداً آنحضرت از دوست داشته‌ترین وطن خویش مکه مکرمه در حالیکه به فراقش زیاد محزون وغمناک بودند همراه رفیق با تجربه ویار سفر و حضر خود حضرت ابوبکر صدیق عبد الله پسر عثمانسبقصد هجرت بسوی خدا از مکه بر آمدند. کفار مکه در عقب شان در حالیکه با اسپ‌های خویش سوار بودند تعقیب شان می‌نمودند تا آن‌ها را دستگیر نمایند. وبه قتل برسانند اما آنحضرت با ابوبکر صدیقسدر تمام دوره سفر هجرت خویش از پیامبر اسلام جحراست، دفاع وحمایت می‌کرد. گاهی از پیشروی ایشان وگاهی از پشت سر ایشان می‌رفت و زمانی که آنحضرت جخسته می‌گردیدند سر مبارک خود را بالای پاهای حضرت ابوبکرسمی‌نهادند واستراحت می‌نمودند وحضرت ابوبکر برای آنحضرت آب وطعام تهیه می‌دید، ومشکلات شان را مرفوع می‌ساخت واز ترس اینکه مبادا به آنحضرت زیانی برسد خواب نمی‌شد.

ایشان در غار ثور بودند که کفار مکه به دروازۀ غار آمدند، واطراف غار را احاطه نمودند، درین وقت ابوبکر صدیقسبه آنحضرت جگفت: اگر یکی از آن‌ها بطرق قدم‌های خویش نظر کند مایان را می‌بیند. پیامبر بزرگوار اسلام که اعتماد ویقین کامل به خداوند داشت به حضرت ابوبکر چنین گفت: «ای ابوبکر در مورد دو نفری که نزد هم قرار دارند چه گمان می‌کنی خداوند سومی شان می‌باشد». خداوند جل مجده پیامبر خویش وابو بکر را حفاظت نمود، ترس و خوف حضرت ابوبکر را زائل ساخت وآرامش و اطمئنان به ایشان بخشید. سپس آنحضرت جهمراه با ابوبکر صدیق از غار ثور بر آمدند، و رهسپار سر زمین انصار گردیدند، انصاری که خدا و رسولش را نهایت دوست می‌دارند و در سر راه‌ها به انتظار آنحضرت بسر می‌برند انتظاری که از شعله اخگر‌های آتش گرم تیر می‌باشد و زمانی که آنحضرت جبه نزدیک مدینه منوره رسیدند و انصاری‌ها ایشان را دیدند از اشتیاق زیاد از چشم‌های شان اشک جاری گردید. و دل‌های شان از خوشی وسرور زیاد نزدیک بود که در هواء پرواز کند وآواز‌های شان بر ثنیة الوداع پیچیده و با خود این اشعار را سر می‌دادند:

طلع البـــدر علينا
من ثنيات الوداع
وجب الشكر علينا
ما دعى لله داع

ماه شب چهارده بر ما درخشید در کوههای ثنیة الوداع

بر ما شکر این نعمت واجب گردید تا دعاگوی بخدا دعا کند

رسول خدا جوقتی که به قباء رسیدند. در آنجا منزل زدند. ومسجد قباء را بنا نمودند. واین اولین مسجدی است که اساس آن بر تقوی گذاشته شده است. سپس قصوی اشتر آنحضرت جبه سمت شهر مدینه روان شد، وبه مدینه منوره در برابر یک قطعه زمینی توقف نمود و زانو زد. آنحضرت جاین زمین را مسجد ساختند که بنام مسجد نبوی در مدینه منوره شهرت دارد.

پیامبر اسلام جمیان یاران واصحاب خویش مهاجر و انصار پیمان الفت و محبت بستند، و مدینه منوره را صفا و رونق دادند، سپس لشکر‌های ایمان وعساکر توحید به غزوات و کار زارهای مردانه وار خویش قصرهای کفار را منهدم و بنیان و اساس بت پرستی را در هم شکستند. غزواتی که تاریخ آن‌ها ثبت نموده و داستان‌های این راد مردان تاریخ را در غزوه‌های بدر، احد، احزاب، خیبر، مؤته وحمراء الأسد بیان وشرح داده است. بعضی از این مردان ذمه داری خود را اداء کردند و بعضی از ایشان تا هنوز هم منتظر بودند.

وسائر قبائل عرب به انتظار معرکۀ فیصله کن میان حضرت محمد جولشکر شان، وقبیلۀ قریش وحزب شان بودند تا اینکه خداوند مکۀ مکرمه را توسط آنحضرت فتح نمود، و پیامبر خدا درین معرکه فاتح وپیروز گردیدند. آنحضرت به کسانی که ایشان را مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار داده بودند فرمود: «شما در مورد من چه فکر می‌کنید؟ من با شما چه معامله خواهم کرد؟ مردم مکه در جواب گفتند: برادر صاحب کرم و پسر برادر صاحب کرم، درین وقت آنحضرت جاساسات عدل، مهربانی، دوستی و خیر خواهی را در میان شان عملی نموده وبه عالم بشریت اساس عملی و نظری این دین را اعلان فرموده چنین گفت: «اذهبوا أنتم الطلقاء»(بروید آزادید) سپس مردم در دین خدا دسته دسته و فوج فوج داخل شدند، فتح و نصرت خداوند رسید همۀ شان به دین اسلام گرائیدند وجزیره عرب دار اسلام و مرکز توحید قرار گرفت، و زمانی که دین اسلام سر تاسر جزیره عرب شایع و انتشار یافت. و بعد از اینکه آنحضرت رسالت پروردگار خویش را به مردم رساندند ودر ادای رسالت صبر، حوصله، و مجاهدت نمودند ومردم را نصیحت و تربیت کردند. وبه ایشان خوبی‌های دین را تعلیم داند وجامعه ایشان را نظم ونسق بخشیدند، ومسایل اجتماعی، اقتصادی و امنیتی و فضائل اخلاق، عدل، انصاف ومساوات را به ایشان درس دادند. وهیچ چیزی را که برای مردم مفید بود فرو گذاشت نکردند، واز کاری‌های شر وضررناک مردم را بر حذر ساختند، وهمۀ احکام اسلام ودین را به مردم تعلیم دادند، تا اینکه دین کامل گردید، واصحاب و یاران شان در حجة الوداع نیز به رساندن تبلیغ و دعوت آنحضرت اقرار و اعتراف نمودند، وآنحضرت ایشان را بحیث شاهد دعوت خویش بر گزیدند. درین وقت این آیۀ مبارکه نازل گردید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ[المائدة: ۳].

ترجمه: «امروز برای شما دین شما را کامل نمودم، ونعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را برای شما (بحیث) دین بر گزیدم».

وبعد از ادای مراسم حجة الوداع آنحضرت جزمانی که به مدینه منوره عودت نمودند، از درد سر شدید شکایت داشتند وتب شان نیز شدید گردید، ودرد شان نیز زیاد شده رفت و زهری که زن یهودی در خیبر به ایشان خورانده بود به ایشان اثر کرد. ودر تمام وجود شان پراگنده شد ازینرو مرض شان بی‌نهایت شدید گردید، بناءً از زن‌های خود خواستند تا ایام مریضی خویش را در خانه بی‌بی عائشهلسپری نمایند، بعداً آنحضرت به مسجد رفته بالای منبر بلند شده فرمودند: «إن عبداً خيره الله بين الدنيا وبين ما عنده»(خداوند بندۀ را مخیر گردانید چیزی را که نزد خداوند است انتخاب نماید ویا دنیا را) یاران پیامبر خدا هدف از این گفتۀ آنحضرت را ندانستند اما ابو بکر غرض ازین سخن را فهمید ازینرو گریان نموده گفت: پدر ومادرم فدایت ای رسول خدا. سپس آنحضرت جبه حجرۀ مبارکۀ خود باز گشت ودرد شان شدت پیدا نمود وخانوادۀ شان مشک پر آب را بالای جسم شان می‌ریختند تا حرارت وجود شان تخفیف یابد وآنحضرت می‌فرمود: «بالای بدنم آب بریزید» بعداً بی‌بی فاطمه زهراء دختر خویش را خواستند وبه وی گفتند: «پدرت از دنیا رحلت می‌کند» وبی‌بی فاطمه اولین اقارب شان بود که وی را نزد خویش طلب نمودند.

بی‌بی فاطمه بعد از شنیدن گفتۀ آنحضرت این کلمات را با خود تکرار کرد: ای درد و غم و اندوه، وای درد پدرم. آنحضرت در جوابش فرمود: «بعد از این برای پدرت اندوه و غمی نیست» آنحضرت سر مبارک خویش را بر آغوش همسر پاکیزۀ خود بی‌بی عائشه صدیقهلگذاشتند، واین گفته را سه بار تکرار نمودند: «ای بار الها! رفیق اعلی را می‌خواهم» سپس دنیای فانی را ترک داده وبه رفیق اعلی پیوستند.

حضرت ابو بکرسنزد آنحضرت آمد در حالیکه آنحضرت جدر تکه پیچیده بودند روی مبارک شان را باز نمود وبوسه زد وگفت: پدر ومادرم فدایت ای رسول خدا، چقدر خداوند تو را در زندگی ومرگ خوشبو ومعطر نموده است.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ. اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ.

ای بار الها! ما را همراه آنحضرت جدر میان باغهای جنت و در کنار جویبار‌ها در مجلس صدق نزد پادشاه مطلق جمع نما. آمین یا رب العالمین.