سرآغاز سخن
خداوند بیهمتا را سپاس میگذاریم، سپاسی که آن را بر خود میپسندد؛ و بر پیامبران راستین او درود میفرستیم، درودی که آنان را میسزد.
از رویدادهای شگفت تاریخ که در نوع خود بیمانند شمرده میشود، قیام پیامبر بزرگ اسلامصاست که چون دعوت خویش را آغاز کرد، یکه و تنها بود، آنگاه مردمی را به کیش خود فرا خواند که سخت متعصب بودند و به قول قرآن در «ضلال مبین» به سر میبردند و با آن که مدت کوتاهی (۲۳ سال) به تبلیغ شریعت و ادای رسالت پرداخت، هنگامی که رخت از این سرای بربست امتی نیرومند و بالنده با آیینی استوار به جای نهاد، آن چنانکه آمادۀ فتح گیتی و غلبه بر همۀ ادیان بودند، و نوید ﴿لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ﴾ [۱][الصف: ۹]. را پیش چشم داشتند، پس به گونهای برقآسا در کشورهای بزرگ جهان راه یافتند و فرهنگهای ریشهدارِ آنها را دگرگون ساختند و قرنها مشعل دانش و حکمت را در گیتی بر دوش کشیدند، و هم اکنون پس از گذشت چهارده قرن آیین خود را که به وعدۀ ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾ [۲][الحجر: ۹]. برقرار مانده و به حکم ﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِ﴾ [۳][الأنعام: ۱۱۵]. تبدیل ناپذیر شده، در پهنۀ گیتی پاسداری میکنند.
تاریخ گواهی میدهد که نظیر چنین پیامبری هرگز دیده نشده وهیچ رسولی نتوانسته با وجود مشکلات و موانع بسیار در مدت ۲۳ سال، مردمی غرق در بتپرستی و جاهلیت را چنان متحول سازد که دنیا را تکان دهند!
به علاوه در آیین پیامبر اسلام صبه مفاد «بعثت لأتمم مکارم الأخلاق» [۴]سفارش به فضائل اخلاقی که دعوت پیامبران بر آن استوار است به حد کمال رسیده، و از این رو امر نبوت به محمد صپایان پذیرفته است، چنانکه در کتاب آسمانی وی میخوانیم: ﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا ٤٠﴾ [۵][الأحزاب: ۴۰]. در این کلام ربانی، محمد صبه عنوان ﴿خَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾معرفی شده است، یعنی: «کسی که پیامبران بدو پایان میگیرند». و در لغت عرب «انگشتری» را نیز خاتم گفتهاند، از آن رو که نامهها را با آن مُهر میزدند و به پایان میرساندند، همانگونه که واژهشناس کهن عرب، احمد بن فارس (متوفی به سال ۳۹۵ هـ ق) در کتاب «مقاييس اللغة» بدین معنا تصریح کرده است [۶].
از سوی دیگر، پیامبر اسلامصبنابر آنچه محدثان بزرگ جهان اسلام گزارش کردهاند، امت خود را از ظهور پیامبرنمایانِ درغگو قبلاً آگاه ساخته، و به عنوان نمونه فرموده است:
«إِنَّهُ سَيَكُونُ فِي أُمَّتِي ثَلاَثُونَ كَذَّابُونَ كُلُّهُمْ يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِيٌّ وَأَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي» [۷].
«همانا در امت من سی تن دروغگو خواهند بود که هرکدام میپندارد که پیامبر است با آن که من خاتم پیامبرانم و پس از من هیچ پیامبری نیست».
باز فرموده است:
«إِنَّ الرِّسَالَةَ وَالنُّبُوَّةَ قَدِ انْقَطَعَتْ فَلاَ رَسُولَ بَعْدِيْ وَلاَ نَبِيَّ» [۸].
«همانا رسالت و پیامبری قطع شده و هیچ رسول و پیامبری پس از من نخواهد آمد».
و همچنین فرموده است:
«أُرْسِلْتُ إِلَى الْخَلْقِ كَافَّةً وَخُتِمَ بِيَ النَّبِيُّونَ» [۹].
«من به سوی همۀ خلق فرستاده شده ام و پیامبران به من پایان پذیرفتهاند».
و نیز فرموده است:
«وَأَنَّهُ لَيْسَ كَائِنٌ بَعْدِي نَبِيٌّ فِيكُمْ» [۱۰].
«همانا پس از من پیامبری در میان شما وجود نخواهد داشت».
و باز فرموده است:
«كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ تَسُوسُهُمُ الأَنْبِيَاءُ كُلَّمَا هَلَكَ نَبِيٌّ خَلَفَهُ نَبِيٌّ وَإِنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي» [۱۱].
«در میان بنی اسرائیل پیامبران به تدبیر امور ایشان میپرداختند و هرگاه که پیامبری میمُرد پیامبر دیگری جانشین او میشد، ولی پس از من پیامبری نیست».
و نیز فرموده است:
«إِنَّ مَثَلِي وَمَثَلَ الأَنْبِيَاءِ مِنْ قَبْلِي كَمَثَلِ رَجُلٍ بَنَي بَيْتًا فَأَحْسَنَهُ وَأَجْمَلَهُ، إِلاَّ مَوْضِعَ لَبِنَةٍ مِنْ زَاوِيَةٍ، فَجَعَلَ النَّاسُ يَطُوفُونَ بِهِ وَيَعْجَبُونَ لَهُ، وَيَقُولُونَ: هَلاَّ وُضِعَتْ هَذِهِ اللَّبِنَةُ؟ قَالَ: فَأَنَا اللَّبِنَةُ، وَأَنَا خَاتِمُ النَّبِيِّينَ» [۱۲].
«همانا مَثَل من و مَثَل پیامبران پیش از من چون مَثَل مردی است که خانهای را بسازد و آن را نیکو و زیبا بپردازد، مگر آن که جای خشتی را در آن خانه خالی گذارد و مردم پیرامون خانه بگردند و از آن در شگفت افتند و گویند که چرا این یک خشت را ننهادهاند؟ پیامبر فرمود: من همان خشت آخرین هستم و من خاتم پیامبرانم».
و همچنین فرموده است:
«أَنَا آخِرُ الأَنْبِيَاءِ وَأَنْتُمْ آخِرُ الأُمَمِ» [۱۳].
«من آخرین پیامبرم و شما آخرین امت هستید».
بر پایۀ این آثار، مسلمانان پس از وفات پیامبر اسلامصبیدرنگ با تمام مدعیان پیامبری درگیر شدند و به جنگ برخاستند و آنها را کذاب و فریبکار شمردند، چنانکه با أسود عَنسِی و مُسَیلَمَه و طُلَیحَه و سَجاحبدینگونه رفتار کردند.
این پیامبر نمایان فریبکار که در صدر اسلام و پس از رحلت پیامبر خداصبه ادعا و تلاش افتادند، هنرشان «سَجَعْگویی» بود، و همچون شاعران «قافیهپردازی» مینمودند و گمان میکردند که با این کار همانند قرآن را آورده و پیامبری خود را به اثبات رساندهاند!
ابوجعفر طبری در تاریخ خود مینویسد: از جمله سخنان مسیلمه (که آنها را وحی آسمانی میخواند!) این بود:
«والشاة وألوانها.
وأعجبها السود وألبانها.
والشاة السوداء واللبن الأبيض.
إنه لعجب محض» [۱۴].
«قسم به بزها و رنگهای آنها!
و شگفتتر از آن بزهای سیاه رنگ و شیرهای آنان!
و سوگند به بز سیاه و شیر سپید (أبیض).
که این است مایۀ شگفتی محض»!
باز طبری مینویسد که مسیلمه میگفت:
«والمبذرات زرعاً.
والحاصدات حصداً.
والذاريات قمحاً.
والطاحنات طحناً.
والخابزات خبزاً.
والثاردات ثرداً.
واللاقمات لقماً.
إهالة وسمناً.
لقد فضلتم علی أهل الوبر.
وما سبقكم أهل المدر» [۱۵].
یعنی:
«قسم به بذرپاشان برای کشتن.
و دروکنندگان، دروکردنی.
و پراکنده کنان گندمی.
و آسیابکنندگان، آسیابکردنی.
و پختکنندگان نانی.
و تریدکنندگان تریدی.
و لقمهگیران لقمهای.
از پیه ذوبشده و روغن.
که شما از چادرنشینان برتری یافتهاید.
و شهرنشینان از شما پیشی نگرفتهاند»!
به نظر این پیامبرنمایان تنها آوردن سخنان موزون میتوانست دلیل بر وحی و نبوت شمرده شود، (کاری که هر شاعری بر انجام آن توانایی دارد) آنها تقلید از قرآن مجید را مایۀ کار خود قرار داده بودند (و سخنان مضحک و بیمقدار خویش را همچون قرآن عظیم میشمردند)! دربارۀ احکام و مقررات دینی نیز میکوشیدند تا از قبله و نماز و زکات و روزه... و دیگر آداب اسلامی به شکلی تقلید کنند، چنانکه مورخان نامدار همچون طبری و ابن اثیر و ابن خلدون و دیگران در احوال ایشان آوردهاند، آنها با این سرمایۀ کاسد و آرای فاسد به پیکار با مسلمانان روی آوردند و به زودی تار و مار شدند و به فراموش خانۀ تاریخ قدم نهادند ﴿وَقِيلَ بُعۡدٗا لِّلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٤٤﴾ [۱۶][هود: ۴۴].
پس از این دوران، چندی «هوس پیامبرنمایی» از اندیشۀ شهرتطلبان دور شد، ولی دیر زمانی نگذشت که برای فرونشاندن عطش درونی راه دیگری را یافتند، و چون عصر امامان اهل بیت†فرا رسیده بود، به ادعای نیابت و بابیت از ایشان برخاستند و کسانی همچون: أبوالخطاب (محمد بن أبی زینب) و أبوهارون مکفوف و محمد بن بشیر و محمد بن فرات و محمد بن نصیر و ابن بابا قمی و دیگران دروغها به امامان پاک بستند و از سوی ایشان تکذیب و تکفیر شدند، چنانکه ذکر اخبار و شرح احوال آنان را رجالنویسان اسلامی آوردهاند، و ما در اینجا بخشی از نامۀ امام حسن عسکری÷را دربارۀ محمد بن نصیر فهری و ابن باباقمی از کتاب رجال ابوعمرو کشی میآوریم، امام به یکی از یاران خود نوشته است:
«أبرأ إلی الله من الفهري والحسن بن محمد ابن بابا القمي، فأبرأ منهما فإني محذرك وجميع موالي وإني ألعنهما -عليهما لعنة الله- مُستَأكلَين يأكلان بنا الناس فتَّانَين مُؤذيَين، آذاهما الله وأركسهما في الفتنة ركساً. يزعم ابن بابا أني بعثته نبياً وأنه بابٌ، ويلة لعنة الله. سخر منه الشيطان فأغواه فلعن الله من قبل منه ذلك....» [۱۷].
یعنی: «من از فهری و حسن بن محمد فرزند باباقمی به درگاه خداوند اظهار بیزاری میکنم. آری، از هردو بیزارم و تو و همۀ دوستانم را از ایشان برحذر میدارم، هر دو را نفرین میکنم، - خدا آن دو را از رحمتش دور فرماید-، آنها به نام ما (خاندان پیامبر) اموال مردم را میخورند و فتنهگری کرده خلق را میآزارند، خدایشان آزار دهد و در فتنه سرنگون سازد، ابن بابا ادعا دارد که من او را به پیامبری برانگیخته ام و او باب است! وای بر او! خدا لعنتش کند، شیطان وی را دست انداخته و به گمراهی کشانده است، لعنت خدا بر کسی باد که این ادعا را از او بپذیرد»....
این افراد تباهکار در گوشه و کنار، ضعفای شیعه را فریب میدادند و برای دستیافتن به مقاصد خود راه «غلو» و «تأویل» را در پیش گرفته بودند، آنها به امامان اهل بیت نسبت خالقیت و رزاقیت میدادند و تا بتوانند لااقل خود را در مقام بابیت، همانند پیامبران بشمرند و آیات محکم و روشن قرآن را «تأویل» میکردند تا به هدفهای خویش که تغییر احکام اسلام بود نائل آیند.
در رجال ابوعمرو کشی میخوانیم:
«قلت لأبي عبد الله÷: زعم أبو هارون المكفوف أنك قلت له: إن كنت تريد القديم فذاك لا يدركه أحد، وإن كنت تريد الذي خلق ورزق فذاك محمد بن علي! فقال: كذب علي -عليه لعنة الله- ما من خالقٍ إلا الله وحده لا شريك له، حق علی الله أن يذيقنا الموت والذي لا يهلك هو الله خالق الخلق باريءُ البرية» [۱۸].
یعنی: «کسی به امام ابوعبدالله صادق ÷گفت: ابوهارون مکفوف (موسی بن عمیر) ادعا میکند که شما به او گفتهاید: اگر ذات قدیم را میطلبی، آن ذات را هیچکس درنمییابد! و چنانچه کسی را میطلبی که آفریدگان را خلق کرده و روزی داده، او (پدرم) محمد بن علی است! امام صادق پاسخ داد: ابوهارون دروغ گفته، لعنت خدا بر او باد، هیچ خالقی جز خداوند یکتا و بیشریک وجود ندارد، خداوند حق دارد که مرگ را به ما (همانند دیگران) بچشاند و کسی که هرگز نمیمیرد خداست، همان آفریدگار مخلوقات و پدیدآورندۀ مردمان».
چنانکه میبینیم، این سند کهن نشان میدهد که چگونه مدعیان بابیت راه غلو را دربارۀ امامان میپیمودند تا به مقصود خود دست یابند، و از سند دیگری که باز ابوعمرو کشی آورده روشن میشود که چگونه آنان تأویلات نامناسب را به ائمۀ شیعه نسبت میدادند تا احکام اسلامی را به تعطیل کشند، کشی در رجال خود مینویسد:
«أنه قيل لأبي عبد الله الصادق÷: روي عنكم إن الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجال! فقال: ما كان الله عز وجل ليخاطب خلقه بما لا يعلمون» [۱۹].
یعنی: «به امام ابوعبدالله صادق÷گفته شد: از شما روایت میکنند که گفتهاید: مقصود از شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه (که در قرآن دستور به اجتناب از آنها آمده است) مردانی هستند (که باید از آنان دوری گزید)! فرمود: خداوند بزرگ با خلق خود به روشی که آن را نمیفهمند سخن نمیگوید».
هرچند امامان اهل بیت†با «غلو» و «تأویل محکمات» به مبارزه برمیخاستند و مدعیان این امور را محکوم و مطرود میداشتند، ولی آن گژاندیشان از راهی که در پیش گرفته بودند دست برنمیداشتند و احادیث ساختگی بسیاری جعل کرده و به نام امامان انتشار میدادند و به خیال خام خود از این راه مذهبشان را قوت میبخشیدند، این آثار ساختگی در مذاهب باطنیه و حروفیه و شیخیه و... تأثیر فراوان نهاد، و آنها را به افراط دربارۀ ائمه†و تأویل در محکمات قرآن ترغیب کرد، تا نوبت به علیمحمد شیرازی رسید و او که در مکتب شیخیه درس آموخته و تجربه اندوخته بود:
اولاً: دوباره آهنگ کهنۀ بابیگری را ساز کرد و خود را باب قائم آل محمد خواند و به اسم امام دوازدهم شیعیان کتاب «أحسن القصص» یا «قيوم الأسماء» را نگاشت.
ثانیاً: به مصداق «زاد في الطنبور نغمة!»به زودی ادعای بابیت را به مهدویت و سپس به نبوت و سرانجام به مظهریت ذات پروردگار و مقام خداوندی کشاند، و عجب آن که این همه تلون آرا و تجدد ادعا را نشانۀ فراخی رحمت و تفضل بر امت شمرد! و در این باره نوشت:
«نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حق مسلمین واسع فرمود، تا آن که آنها را نجات دهد، مقامی که اول خلق است و مظهر ظهور إنی أنا الله، چگونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمد ظاهر فرمود، و به احکام قرآن در کتاب اول حکم فرمود تا آن که مردم مضطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید»! [۲۰].
مایۀ حیرت است که مُنادی ایمان و اخلاق چگونه به خود اجازه داده تا «افترای بر خدا» را «رحمت واسع» شمارد، و به بهانۀ مضطربنشدن مردم هرلحظه به رنگی درآید!؟ با آن که این کار، مردمِ هشیار را بیشتر به تردید میافکند، چنانکه بسیاری از پیروان او به دلیل همین ادعاهای ناسازگار عهد خود را شکستند و به کیش پیشین بازگشتند، همانگونه که در تواریخ قوم همچون: تاریخ نبیل زرندی و ظهورالحق مازندرانی و غیره مذکور است، و شرح آن را در همین کتاب «بعون الله الوهاب» خواهیم آورد.
ثالثاً: و بدتر از همه! از بیم جان و به امید أخذ امان به نگارش توبهنامهای فضیحتبار دست زد که مخالف و مؤالف آن را گزارش کردهاند، چنانکه گلپایگانی (مبلغ مشهور بهایی) از نقل آن در کتاب «کشف الغطاء» دریغ نورزیده است! [۲۱]و نمیدانم بابیها و بهاییهای باانصاف در برابر این آیۀ پرصلابت از قرآن عظیم چه خواهند گفت که در شأن پیامبران حق میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا ٣٩﴾[الأحزاب: ۳۹] «آنان که پیامهای خدا را میرسانند و از او میهراسند و از هیچکس جز خدا باک ندارند، و کافی است که خدا حسابرس خلق باشد!
رابعاً: دوباره همان سجعپردازی و آیهسازی پیامبر نمایان را به زشتترین صورت، ادامه داد از قبیل آن که:
«تعالی مثل ذلك البهی المتبهی المتباة.
وتعالی مثل ذلك الجلل المتجلل المتجال...
وتعالی مثل ذلك النور المتنور المتنا و
وتعالی مثل ذلك القدم المقتدم المتقاد...» [۲۲].
که هرکس برای این عبارات بر طبق موازین و لغت عرب معنای درستی آورد او را جایزه باید داد و دست مریزادش باید گفت!
خامساً: همانگونه که در فرقۀ ضالۀ باطنیه محکمات وحی را به «تأویل» میبردند، علیمحمد شیرازی نیز همۀ مبادی دیانت از قبیل وحی و اعجاز و بهشت و دوزخ و... را به تأویل کشید و برای هرکدام معنای غریبی تراشید که از نص آیات و صریح آثار و اجماع امت دور و بیگانه بود، و حتی با زبان عرب نمیساخت [۲۳].
سادساً: علیمحمد شیرازی و سپس میرزا حسینعلی مازندرانی (بهاءالله) که مدتها در سلیمانیۀ عراق در سلک درویشان قادری به سر برده بود، همچون صوفیان قلندر بنای «شطح و طامات» نهادند، یعنی از ادعای صریح «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»که در قرآنکریم از زبان فرعون روایت شده، باز نایستادند چنانکه عموم بهائیان از علیمحمد باب با عنوان «حضرت رب أعلی» نام میبرند [۲۴]، و میرزا حسینعلی بهاء نیز در قصیدۀ «ورقائيه»آشکارا ندای «كُلُّ الأُلوهِ مِنْ رَشْحِ أَمْرِيْ تَأَلَّهَتْ» [۲۵]در داده است که شرح این دعاوی را در همین نوشتار إن شاءالله تعالی خواهید خواند.
حاصل کار آن شد که عدهای از هموطنان ساده دل ما، فریب خوردند و از امت اسلامی دور افتادند و حوادث اسفانگیز فراوانی رخ داد و در پی آن رویدادهای اندوهبار، این بندۀ بیمقدار تصمیم گرفت که با استناد به آثار علیمحمد باب و حسینعلی بهاء و نوشتههای اخلاف و اتباع ایشان دست به قلم برده و در خلال شرح احوال باب و بهاء و ذکر جانشینان آن دو، شطری از لغزشهای بیحساب آنها را به شمارش آورد، شاید به رحمت ایزدی و لطف خداوندی برادران و خواهرانِ از دست رفتۀ ما بیدار شوند و به آغوش اسلام عزیز و میهن اسلامی بازگردند، ﴿وَمَا ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ بِعَزِيزٖ ٢٠﴾.
تهران – شوال ۱۴۱۹ هجری قمری
اسفندماه ۱۳۷۷ هجری شمسی
مصطفی حسینی طباطبائی
[۱] تا دین حق را بر همۀ ادعیان غلبه دهد، (چنانکه مسلمین در مصاف با یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و... به پیروزی رسیدند). [۲] ما نگاهدارندۀ قرآن هستیم. [۳] @کلام خداوندت به راستی و عدالت به انجام رسید، هیچ تبدیلکنندهای برای سخنان او نخواهد بود!. [۴] «من فرستاده شده ام تا اخلاق پسندیده را به انجام رسانم»، (حدیث نبوی). [۵] @محمد پدر هیچیک از رجال شما نیست، ولی فرستادۀ خدا و بازپسین پیامبران است و خدا به هرچیزی داناست!. (در بارۀ این آیۀ کریمه در خلال کتاب به تفصیل سخن خواهیم گفت). [۶] مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۴۵، چاپ قاهره. [۷] سنن ترمذی، ج۴، ص۴۹۹، چاپ استانبول و سنن أبی داود، ج۴، ص۹۸، چاپ بیروت. [۸] سنن ترمذی، ج۴، ص۵۳۳، چاپ استانبول. [۹] صحیح مسلم، ج۱، ص۳۷۱، چاپ استانبول. [۱۰] سنن ابن ماجه، ج۲، ص۹۵۸، چاپ استانبول. [۱۱] صحیح بخاری، ج۴، ص۱۴۴، چاپ استانبول. [۱۲] صحیح بخاری، ج۴، ص۱۶۳، چاپ استانبول. [۱۳] سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۵۹، چاپ استانبول. [۱۴] تاریخ الرسل والملوک (تاریخ طبری)، ج۴، ص۱۹۳۳، چاپ اروپا. [۱۵] تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۱۹۳۴. [۱۶] @و گفته شد که بر مردم ستمکاره نفرین باد!. [۱۷] رجال أبوعمرو الکشی، ص۴۳۸، چاپ نجف. [۱۸] رجال کشی، ص ۱۹۴. [۱۹] رجال کشی، ص ۲۴۷. [۲۰] نک: منتخبات آیات از آثار حضرت نقطۀ اولی، ص۸۴ و ۸۵ (از انتشارات مؤسسۀ ملی طبوعات امری، ۱۳۴، بدیع) و أسرار الآثار، اثر اسدالله مازندرانی، حرف ر - ق، ص ۱۱۳ (۱۲۹ بدیع). [۲۱] متن توبهنامۀ باب را در صفحات آینده خواهیم آورد. [۲۲] نک: کتاب «پنج شأن» اثر علیمحمد باب، ص۸۳. [۲۳] نمونههایی از این تأویلات را در متن کتاب آوردهایم. [۲۴] در کتاب «حضرت نقطۀ اولی» اثر مبلغ بهایی محمدعلی فیضی، ص۶۴ در بارۀ علیمحمد باب مینویسد: «به القاب شامخۀ کریمه ملقب گردید که از جملۀ آنها نقطۀ اولی و رب اعلی» است. [۲۵] «همه خدایان از تراوش فرمان من به خدایی رسیده اند»! (نک: آثار قلم أعلی، ج۳، ص۲۱۱، از انتشارات مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۲۹ بدیع).
نه هـرکه چـهره برافروخت دلبری داند
نه هـرکـه آینــه ســازد سـکندری داند
نه هرکه طرف کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کـلاه داری و آییـن ســروری دانــــد
هــزار نکتــۀ باریکــتر ز مو اینجاسـت
نه هــرکـه سـر بتراشد قلندری دانــد
حافظ