مرگ بهاء و نزاع جانشینان وی
میرزا حسینعلی به سال ۱۳۰۹ هـ.ق. در ۷۶ سالگی رخت از جهان بربست. میرزا در ایام عمر خود چهار همسر اختیار کرد. نخستین زوجۀ او آسیه نام داشت که مادر عباس ملقب به غُصنِ أعظم (بزرگترین پسر بهاء و نسختین جانشین وی) بود. آسیه که بهاء بدو «ام الکائنات»! لقب داد، همان زنی است که حسینعلی در بارهاش نوشته:
«اختصّك لنفسه وأصطفاك بين الإماء لخدمته وجعلك معاشرة هيكله في الليالي والأيام» [۳۹۱].
یعنی: «(بهاء) تو را ویژۀ خود کرد و از میان کنیزان برای خدمت خویش برگزید(!) و معاشر هیکل خود در شبها و روزها قرار داد».
این زن، پسر دیگری نیز به نام «مهدی» آورد که از عباس کوچکتر بود و در جوانی روزی در عکّا از روزنۀ بام بر زمین افتاد و وفات یافت [۳۹۲]. میرزا حسینعلی فوراً دست به قلم برد و لوحی دربارۀ مهدی نازل نمود! و او را همچون اسماعیل پیامبر، و عیسی مسیح، و حسین شهید†قلمداد کرد، چنانکه نوادهاش شوقی افندی در کتاب «قرن بدیع» مینویسد:
«در مناجاتی که از قلم أعلی (حسینعلی بهاء) در وصف آن غصن دوحۀ بقا نازل شد، شهادت آن نفس مقدّس را به مثابۀ قربانی فرزند حضرت خلیل در سبیل ربّ جلیل و جانبازی حضرت روح بر صلیب، و شهادت حضرت سیّدالشهداء در ارض طف (کربلاء) شمردهاند»! [۳۹۳].
آیا این امر نهایت خودخواهی را نمیرساند که آدمی سقوط فرزندش را از بام منزل به منزلۀ کار عظیم ابراهیم و پسرش - علیهما السلام- شمارد؟ و یا آن را با جانبازی شگفتآور سیدالشهدا÷مقایسه کند؟ همین خودپسندیهای بیش از اندازه موجب میشود که کسانی همچون باب و بهاء خویشتن را برتر از ماسوی و متحد با ذات خدا میپندارند و به ادعای ربوبیت و الوهیت برمیخیزند.
دومین زوجۀ بهاء، فاطمه نام داشت که میرزا حسینعلی او را «بی بی» میخواند و بدو «مهد علیا» لقب داد. این زن نیز سه پسر آورد که بزرگتر از همه، میرزا محمد علی ملقب به «غصن أکبر» بود. و بهاء در «کتاب عهدی» یا وصیّتنامۀ خود، پس از عباس وی را به جانشینی برگزید. زن سوم بهاء، گوهر خانم کاشی نامیده میشد، و زن چهارمش جمیله خانم، دختر خادم مسافرخانهای در عکّا بود [۳۹۴].
چند روز پس از مرگ بهاء، عباس همۀ فرزندان پدر را گرد آورد و وصیتنامۀ او را برخواند که در آنها تصریح شده بود:
«قد أصطفينا الأكبر بعد الأعظم أمراً من لدن عليم خبير» [۳۹۵].
یعنی: «همانا غصن اکبر (علیمحمد) را پس از غصن اعظم (عباس) برگزیدیم، فرمانی از نزد خداوند دانا و آگاه است»!
این موضوع را همۀ بهائیان پذیرفتهاند و کمترین تردیدی در آن وجود ندارد. اما با کمال شگفتی ملاحظه میکنیم که این دو برادر پس از مدت کوتاهی به سختی با یکدیگر به دشمنی برخاستند تا آنجا که هرکدام دیگری را تکفیر نمودند! با این که حسینعلی بهاء به قول خودش از سوی خدای علیم و خبیر آن دو را به جانشینی خود برگزیده بود، آیا ممکن است خداوند دانا و آگاه دو تن را برای ترویج دین و سرپرستی بندگانش انتخاب کند و هرکدام از آن دو، دیگری را کافر و ناقض و فاسق بشمارد»؟! [۳۹۶]
این امر روشن، به خوبی نشان میدهد که بهاییگری آیینی ساخته و پرداختۀ حسینعلی مازندرانی است و با وحی الهی و فرمان خدایی کمترین پیوندی ندارد. در اینجا نمونهای از دشمنی این دو برادر را از خلال سخنان عباس به نظر خوانندگان ارجمند میرسانیم، مازندرانی در کتاب «اسرار الآثار» از قول عباس افندی نامهای را بدین مضمون گزارش میکند.
«ای دوستان حقیقی، امروز شهرت یافته و از نفوس موثوق شنیده شد که أخوی، میرزا محمّدعلی غیر از این که محرّک لایحۀ مفتریات بوده بلکه تقریری داده که حضرت بهاءالله طریقتی موافق شرع أنور داشتند، ولی عبّاس افندی تغییر و تبدیل داده و مخالفت شریعت کرده و ما به هیچ وجه با او نیستیم و از او بیزاریم، و همچنین شنیده شد أخوی مذکور بعضی نوشتهها اختراع نموده و نسبت به من داده و سرّاً به این و آن نشان میدهد»! [۳۹۷].
باری، عباس افندی به جای آن که پس از خود «ولایت امر» را به برادرش محمد علی سپارد، به نوادۀ دختری خود «شوقی» واگذاشت و او را «ولي أمرالله»و «مرجع کل بهائیان» شمرد، و در کتاب «مفاوضات» و نیز در مکاتیب خود تصریح نمود که پس از شوقی فرزندان او به مقام وصایت و ریاست بیت العدل نائل میشوند و روی هم رفته «بیست و چهار وصی» در آیین بهایی به ظهور خواهند رسید در حالی که خبر نداشت، شوقی «عقیم» است و فرزندی از او به جای نخواهد ماند! در «مفاوضات» مینویسد:
«در هر دوری أوصیاء و أصفیاء دوازده نفر بودند. در ایّام حضرت موسی دوازده نقیب رؤسای اسباط بودند، و در ایام حضرت مسیح دوازده حواری بودند، و در ایّام حضرت محمّد دوازده امام بودند، و لکن در این ظهور أعظم، بیست و چهار نفر هستند دوبرابر جمیع، زیرا عظمت این ظهور چنین اقتضاء نماید»! [۳۹۸].
و نیز در «مکاتیب» خود مینویسد:
«ای یاران مهربان! بعد از مفقودی این مظلوم باید اغصان و افنان سدرۀ مبارکه و ایادی امرالله و احبّای جمال ابهی توجه به فرع دو سدره که از دو شجرۀ مقدسۀ مبارکه انبات شده و از اقتران دو دوحۀ مبارکه به وجود آمده یعنی: شوقی افندی نمایند، زیرا آیت الله و غصن ممتاز و ولی امرالله و مرجع جمیع اغصان و افنان و ایادی امرالله و احبّاءالله است و مبیّن آیات الله، و من بعده بکراً بعد بکر یعنی در سلالۀ او»! [۳۹۹].
از همۀ آنچه گفتیم بدین نتیجه دست مییابیم که بهاییگری «باطلی چهارآتشه» است! علیمحمّد باب از راه باطل خود را باب امام، امام قائم، و رب أعلی پنداشت و یحیی ازل را به جانشینی گماشت. حسینعلی بهاء پس از آن که مدتها ولایت برادر را پذیرفته بود، او را انکار نمود و ادعای باطل مظهریّت خداوند و مقام أعلای الوهیّت کرد، عباس افندی نیز که قرار بود جانشینی بهاء را به برادرش محمد علی واگذارد، برادر را تکفیر نمود و وصایت را به شوقی سپرد. شوقی افندی هم عقیم و أبتر جان سپرد و بر وجود بیست و دو وصی دیگر از سلالۀ خود خط بطلان کشید!
آیا بهائیانِ با وجدان و اندیشمند با ملاحظۀ این همه باطلگویی و تناقض، بیدار نمیشوند و به آغوش اسلام پاک و قرآن تابناک (نه خرافات فرقههای دور از قرآن) بازنمیگردند؟
[۳۹۱] کتاب «حضرت بهاءالله» تألیف محمد علی فیضی، ص ۲۳۷. [۳۹۲] شوقی در صفحۀ ۳۰۱ از کتاب «قرن بدیع» مینویسد: «از ثقبهای که جهت روشنایی حجرة زیرین تعبیه شده بود، به زیر افتاد...». [۳۹۳] کتاب «قرن بدیع»، ص ۳۰۲. [۳۹۴] به کتاب «رهبران و رهروان» ج ۲، ص ۵۳۲ و ۵۳۴ و کتب دیگری که مبلغان بهایی در بارۀ زندگینامۀ میرزا حسینعلی نوشته اند رجوع شود. [۳۹۵] ادعیۀ محبوب، ص ۴۱۰، چاپ مصر ۱۳۳۹ هـ.ق. (بمعرفة شیخ فرج الله زکی الکردی). [۳۹۶] شگفتا که حسینعلی بهاء از نزاع فرزندان خود پس از مرگش خبر نداشت و کینههای پنهان درون خانه اش را نمیشناخت، آن وقت در بارۀ آیندۀ فلان پادشاه و فلان امپراتور آیه نازل مینمود که چون به من ایمان نیاورد سلطنتش از بین میرود (و کدام پادشاه است که سلطنتش پایدار ماند و از میان نرود!؟) جالب آن است که عبدالبهاء گفته است: «ما غیبدان نیستیم، لا یعلم الغیب إلا هو. ولی انسان عاقل میتواند بعضی مطالب را استنباط کند» (رحیق مختوم، تألیف اشراق خاوری، ج ۲، ص ۱۲۹، از انتشارات مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، سال ۱۳۱ بدیع). با این همه بهائیان سخنان میرزا حسینعلی را در بارۀ پادشاهان دلیل بر آگاهی وی از غیب میشمارند! [۳۹۷] أسرار الآثار (ر – ق)، ص ۳۵۶. [۳۹۸] مفاوضات، اثر عباس عبدالبهاء، ص ۴۵ و ۴۶، چاپ لیدن، سال ۱۹۰۸ م. [۳۹۹] نک: کتاب «رهبران و رهروان» اسدالله مازندرانی، ج ۲، ص ۵۵۷ و ۵۵۸، انتشارات مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۳۲ بدیع.