ماجرای باب و بهاء - پژوهشی نو و مستند درباره بهایی گری

فهرست کتاب

حسینعلی و برادرش صبح ازل

حسینعلی و برادرش صبح ازل

حسینعلی بهاء، برادری داشت به نام میرزا یحیی که بابی‌ها او را «صبح ازل» و «کلیمة علیا» و «حضرت ثمره» لقب داده بودند، این برادر از حسینعلی کوچکتر بود و برادر پدری او شمرده می‌شد، علی‌محمد باب به دلیل آیه‌بافی‌های میرزا یحیی (که از باب تقلید می‌کرد) او را از میان پیروان خود برگزید و میرزا یحیی را مأمور ساخت تا در آینده کتاب «بیان» را تکمیل کند [۲۱۸]. از این رو، وی رساله‌ای به عنوان «متمم بیان» نگاشت که خواندن آن شیوۀ نگارش باب و اغلاط او را یادآور می‌شود. باری پیروان علی‌محمد پس از وی میرزا یحیی را به رهبری پذیرفتند و همچون خدای سبحان به پرستش او پرداختند! همانگونه که حسینعلی بهاء در کتاب «بدیع» نامه‌ای از میرزا مهدی گیلانی نقل کرده که در خلال آن به علی‌محمد اصفهانی می‌نویسد:

«خیلی خیلی عجیب است از شما که قریب بیست سال میرزا یحیی را به خدایی پرستیدید که خود مطّلعم در اصفهان در نزد خودم اقرار نمودید حال مردود شده! به آمیرزا محمد علی و میرزا ابوالحسن و دیگران و میرزا حسین ورزنه، چه جواب بگویم که فلانی‌ها هرروز به یکی می‌چسبند و یکی را حق می‌دانند و بعد باطل می‌نمایند، این از عدم تمیز آن‌ها است به جهت آن که حق، باطل نمی‌شود و این تناقض است. دین این‌ها بوالهوسی است، چنانچه میرزا ابوالحسن در تهران به من گفت: حیف از شما، به چه دلیل اول حق بود و خدا و حال باطل است و عبد کافر»! [۲۱۹].

خود حسینعلی نیز سال‌های متمادی ریاست برادرش را پذیرفت [۲۲۰]، ولی پس از رهایی از زندان تهران و رفتن به بغداد زمزمۀ استقلال را آغاز کرد و کوشید تا رهبری میرزا یحیی را انکار نماید، و چون با اعتراض شدید عده‌ای از بابی‌ها روبرو شد، به حالت قهر از بغداد بیرون رفت و رهسپار سلیمانیه گشت، و در میان کُردهای صوفی مشرب آنجا با نام «درویش محمد ایرانی» شهرت یافت، چنانکه در کواکب دریه می‌خوانیم:

«اما آن حضرت (میرزا حسینعلی) پس از حرکت از بغداد یکسره به سلیمانیه تشریف برده با لباس درویشی بر سر تکیۀ شاه نقش بند نزول فرمود» [۲۲۱].

و محمد علی فیضی می‌نویسد:

«در آن محل (سلیمانیه) خود را به نام درویش محمد ایرانی معروف ساختند» [۲۲۲].

در این سفر میرزا حسینعلی با صوفیان سلیمانیه و اندیشه‌های ایشان آشنا شد و با شیخ عبدالرحمن کرکوکی (مرشد صوفیان قادری) و شیخ عثمان نقشبندی (رئیس فرقۀ نقشبندیه) و شیخ اسماعیل (رهبر طریقۀ خالدیه) طرح دوستی و مجالست ریخت، چنانکه اشراق خاوری (مبلغ بهایی) صورت پاره‌ای از نامه‌های بهاء را به مشایخ مذکور در کتاب «رحیق مختوم» آورده است [۲۲۳]. در همین ایام بود که رسالۀ «هفت وادی» را به شیوۀ صوفیانه نگاشت... تا سرانجام پس از مدتی از سوی میرزا یحیی برادرش به بغداد فرا خوانده شد، چنانکه خود در کتاب «ایقان» می‌نویسد:

«سر در بیابان‌های فراق نهادم و دو سال وحده در صحراهای هجر به سر بردم و از عیونم، عیون جاری بود از قلبم بحور دم ظاهر، چه لیالی که قوت دست نداد و چه ایّام که جسد راحت نیافت... باری تا آن که از مصدر امر حکم رجوع صادر شد، و لابدّا تسلیم نمودم و راجع شدم» [۲۲۴].

مقصود از «مصدر امر» که حکم بازگشت حسینعلی بهاء را به بغداد صادر نمود، همان میرزا یحیی است که در اینجا میرزا حسینعلی با کمال احترام از او یاد می‌کند و در پی سخن مزبور آرزو می‌نماید که در راه وی فدا شود و جان دربازد، همانگونه که می‌نویسد:

«و این عبد در کمال رضا جان بر کف حاضرم که شاید از عنایت الهی و فضل سبحانی، این حرف مذکور مشهور، در سبیل نقطه و کلمۀ عُلیا فدا شود و جان دربازد» [۲۲۵].

مراد از «نقطه» علی‌محمد باب و از «کلمة علیا» میرزا یحیی است، و در «حرف مذکور مشهور» به خویش اشاره دارد.

تعجب اینجا است که میرزا حسینعلی با وجود چنین آرزویی، به محض آن که «کلمة عُلیا» ادعای تازۀ او را تکذیب کرد، به خود اجازه داد تا وی را تکفیر نماید و حتی او را «عجل» یعنی گوساله بنامد [۲۲۶]! آیا این تکفیر و توهین در حقیقت، انکار گزینش و سفارش علی‌محمد باب شمرده نمی‌شود و اساس بابیگری را – که پذیرفتۀ بهاء بود – نفی نمی‌نماید؟

اگر صبح ازل مأمور نشده بود تا بیان را تکمیل کند پس باب، این مأموریت را بر عهدۀ چه کسی نهاد؟ و چرا دیگری به تکمیل ابواب بیان نپرداخت؟ و چنانچه میرزا یحیی بدین کار فرمان یافته بود، در این صورت چگونه میرزا حسینعلی او را گوساله و گاو خوانده [۲۲۷]و کافرکیش شمرده است؟ بهایی‌گری دچار تناقضات و مشکلات بزرگی است که وجدان‌های بیدار و آگاه آن‌ها را درمی‌یابند.

[۲۱۸] علی‌محمد برای کتاب بیان نوزده واحدی، و برای هر واحدی، نوزده باب (به عدد کُلّ شیء به حساب حروف ابجد = ۳۶۱) مقرر داشته بود (به بیان عربی، ص ۳ نگاه کنید) و از این مقدار یازده واحد بیان عربی و نه واحد بیان فارسی را نگاشت و بقیّه را به عهدۀ میرزا یحیی سپرد و بدو نوشت. «إذا انقطع عن ذلك العرش تتلوا من آيات ربك ما يلقى الله على فؤادك ذكراً من عندالله إنه هو المهيمن القيوم»(به آخر بیان فارسی، ص ۳۲۰ بنگرید). یعنی: «چون عرش از آن منقطع شد (پیوند عرش با علی‌محمد قطع گردید) آیات خدای خود را که بر قلب تو القاء می‌کند، برمی‌خوانی که تذکاری از سوی خدا بوده و او همان (خدای) گواه و کارگزار است». [۲۱۹] کتاب بدیع، اثر حسینعلی بهاء، ص ۳۳۳. [۲۲۰] ریاست میرزا یحیی پس از کشته‌شدن باب در میان بابی‌ها امری مُسلّم بود، به گونه‌ای که پیروان حسینعلی بهاء نیز نتوانسته اند آن را انکار کنند، در جلد پنجم از کتاب «مصابیح هدایت» اثر مبلغ بهایی عزیز الله سلیمانی در شرح احوال زین الدین نجف آبادی (ملقب به زین المقربین) می‌خوانیم: «جناب زین پس از آن که به حضرت نقطۀ اولی مؤمن گشت، چون دسترسی به آثار آن حضرت نداشت، از اهل بیان جویا شد که بعد از شهادت حضرت اعلی به کدام کسی باید توجه نمود؟ در جواب گفتة وی ایشان اشاره به یحیی نموده و او را مرآت نامیده و مطابق حروف اسمش که به حساب ابجد (۳۸) می‌شود به ازل تسمیه ‌اش فرموده اند». (مصابیح هدایت، ج ۵، ص ۴۳۸، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، سنة ۱۱۸). [۲۲۱] الکواکب الدرّیّة، ج ۱، ص ۳۴۳. [۲۲۲] کتاب «حضرت بهاءالله» اثر فیضی، ص ۱۱۱. [۲۲۳] رحیق مختوم، ج ۱، از صص ۳۴۲ – ۳۳۵ (لجنة ملی نشر آثار امری، سنة ۱۰۳ تاریخ بدیع). [۲۲۴] کتاب ایقان، اثر حسینعلی بهاء، ص ۱۹۴، چاپ مصر (۱۳۵۲ هـ.ق.). [۲۲۵] کتاب ایقان، ص ۱۹۵. [۲۲۶] نک: کتاب «رحیق مختوم» اثر اشراق خاوری، ج ۱، ص ۵۵۳. [۲۲۷] چنانکه در کتاب «بدیع» خطاب به یکی از پیروان ازل می‌نویسد: «تعبدون البقر ولا تعرفون»! یعنی «شما گاو را می‌پرستید و او را نمی‌شناسید»! (کتاب بدیع، ص ۱۷۲).