ماجرای باب و بهاء - پژوهشی نو و مستند درباره بهایی گری

فهرست کتاب

منم من یُظْهِرُهُ الله!

منم من یُظْهِرُهُ الله!

حسینعلی بهاء پس از بازگشت به بغداد، به دستور صبح ازل بر کار نسختین خود گماشته شد و ادارۀ امور بابیان مهاجر را بر عهده گرفت، ولی او هرگز بدین سِمَت قانع نبود، و از این رو در پی آن برآمد که مقصود نهانی خود را ابراز دارد و خویشتن را همان «من یُظْهِرُهُ الله»که در کتاب باب ذکرش رفته بود معرفی نماید و امور بابی‌ها را یکسره در قبضه گیرد. بنابراین، هفت سال پس از بازگشت مجدد به بغداد، در باغ نجیب پاشا ادعای خود را آشکار ساخت [۲۲۸]و ولوله‌ای در میان بابیان انداخت. نخستین کسی که به شدت بر او تاخت و ادعایش را باطل شمرد، میرزا یحیی ازل برادرش بود که نزد بهائیان «أَوَّلُ مَنْ أعْرَضَ عَنِ اللهِ»نامیده شد! [۲۲۹].

البته این ستیز و انکار، بی‌دلیل نبود. گروهی از بابیان که ادعای حسینعلی را واهی می‌شمردند دلایلی داشتند و در رد او رسائلی نگاشتند که پاره‌ای از آن‌ها را در اینجا یاد می‌کنیم:

۱- رسالۀ علی‌محمد اصفهانی که با این مطلع آغاز شده است: «بسم ربنا الحي الوحيد.بر سالکان مسلک حقیقت و سائران بیدای طریقت مخفی نیست...» مؤلف این رساله نسخه‌ای از آن را که در شانزدهم ربیع الاول ۱۲۸۴ هـ.ق. از تألیفش فراغت یافته بود، برای حسینعلی بهاء فرستاد و اندکی پس از آن به دست بهائیان در بغداد کشه شد!

۲- رسالۀ ملارجبعلی قهیر که با این عبارت آغاز شده است: «هوالعلي العالي الأعلی.جوهر تسبیح و ساذج تقدیس سلطان بدیع منیع قیومی را سزاست...» مؤلف این رساله نیز دو سال پس از قتل «علی‌محمد اصفهانی» به دست پیروان حسینعلی بهاء در کربلا به قتل رسید.

۳- تذکرة الغافلین اثر محمد جعفر نراقی که در خلال آن پاره‌ای از نامه‌های میرزا حسینعلی را نیز نقل نموده است، نویسندۀ این رساله به سال ۱۲۸۶ در انبار دولتی تهران مسموم شده و وفات یافت.

۴- نامه‌های که سید محمد اصفهانی ملقب به «أبا وحید» در رد دعوی میرزا حسینعلی بهاء و رفتار و کردار او نوشته و میرزا مصطفی کاتب بابی آن‌ها را به صورت یک مجلد درآورد. این نامه‌ها حاوی مطالب جالبی دربارۀ بهایی‌گری است، و نویسندۀ آن‌ها نیز به دست بهائیان در عکا به قتل رسید.

۵- رسالۀ «تنبیهُ النائمین» اثر عزّیّه خانم، خواهر بزرگ میرزا حسینعلی، این رساله، پیش از رسائل دیگر شهرت یافت، و سبب تألیفش آن بود که عباس افندی پسر میرزا حسینعلی، نامه‌ای به عمۀ خود نگاشت و او را به پیروی از پدرش دعوت نمود. این نامه (که در جلد دوم مکاتیب عبدالبهاء [۲۳۰]آمده) به وسیلۀ عزّیّه خانم به تفصیل پاسخ داده شد.

رسالۀ «تنبیه النائمین» در معرّفی میرزا حسینعلی بهاء و شرح سوابق و لواحق رفتار او اهمیت به سزایی دارد.

خلاصۀ ادلۀ گروه مزبور در رد ادعای حسینعلی به قرار ذیل است:

۱- علی‌محمد باب در کتاب «بیان فارسی» تصریح نموده که حکم نجاست از نطفۀ انسان در آیین بابی برداشته می‌شود، مبادا در ذهن کسی خطور کند که نطفۀ «مَنْ یُظْهِرُهُ الله»و یاران خاص او ناپاک است، و در این باره می‌نویسد:

«مخلص این باب آن که چون که یک نطفه است که لایق است ذکر طهارت بر او شود... کُل را خداوند در ظل او مستظل فرموده و اذن طهارت داده... و ثمرۀ آن این که کسی در حق آن نیّر أعظم و ادلاّی او، دون خطور طهارت نکند» [۲۳۱].

اما هنگامی که «اذن طهارت نطفه» صادر شد، میرزا حسینعلی در حدود ۳۲ سال داشته و سال‌ها از انعقاد نطفۀ وی می‌گذشته است! بنابراین، او نمی‌توانسته پیامبر موعود باب یا «من یُظْهِرُهُ الله»باشد.

۲- علی‌محمد باب در کتاب «بیان فارسی» سفارش نموده که پیروانش کودکان را توبیخ نکنند و بعد از بلوغ آن‌ها، بیش از پنج ضربه بر آنان نزنند، مبادا «من یُظْهِرُهُ الله»در میان ایشان باشد و دردمند و اندوهناک گردد، چنانکه نوشته است:

«نهی شده کل را که طفل قبل از آن که به خمس سنین نرسیده او را تأدیب به لسان نمایند و بر او حُزنی واقع نسازند، و بعد از بلوغ آن، زیاده از پنج ضرب خفیف تجاوز نکنند... ثمرۀ این اوامر این است لعلّ بر آن نفسی که کل از بحر جود او متوجّد می‌گردند، (یعنی من یظهره الله) حُزنی وارد نیاید» [۲۳۲].

اما به هنگام صدور این دستور، حسینعلی مازندرانی (بهاء) دوران کودکی و نوجوانی را طی کرده و حتی از خود علی‌محمد باب دو سال بزرگتر بود، پس چگونه می‌توانست «من یُظْهِرُهُ الله»باشد!؟

۳- علی‌محمد باب توقیعی نگاشته و دستور داده است که آن را در «مکتب خانه‌ها» بیاویزند تا مگر «من یُظْهِرُهُ الله»آن را بخواند. صورت توقیع مزبور چنین است:

در مکتب خانۀ من یظهره الله منور فرمایند:

«هو الأبهي. الله لا إله إلا هو العزيز المحبوب له ما في السموات وما في الأرض وما بينهما وهو المهيمن القيوم وإنه لكتاب من الله المهيمن القيوم إلى الله العزيز المحبوب على أن البيان ومن فيه هديّة مني إليك موقناً على أن لا إله إلا أنت [۲۳۳]... إلى آخره».

یعنی: «اوست نیکوتر. خدا است که معبودی جز او نبوده و چیره و دوست داشتنی است، هرچه در آسمان‌ها و در زمین و میان آن دو وجود دارد، از آنِ اوست و او گواه و کارگزار (عالم) است، و این کتابی است از سوی خدای گواه و کارگزار به سوی خدای چیره و دوست‌ داشتنی (با این پیام) که کتاب بیان و هرچه در آن است، هدیه‌ای از طرف من به تو می‌باشد، در حالی که من یقین دارم که هیچ معبودی جز تو نیست...»!

اما علی‌محمد باب هنگامی این سخنان را نگاشته که میرزا حسینعلی، مردی ریش و سبیل‌دار بوده و به ادّعای خودش، حتی در کودکی هم به مکتب خانه نرفته است. پس ادعای «من یُظْهِرُهُ اللهی»از سوی او دروغی آشکار شمرده می‌شود.

۴- علی‌محمد باب در کتاب بیان فارسی و عربی احکامی را مقرر داشته که پادشاهان بابی باید آن را اجرا کنند، مثلاً در «بیان فارسی» می‌نویسد:

«إن الله قد فرض على كل ملك يبعث في دين البيان أن لا يجعل أحد [۲۳۴] علی أرضه ممن لم يدن بذلك الدين...» [۲۳۵].

یعنی: «خداوند بر هر پادشاهی که در آیین بیان برانگیخته می‌شود واجب کرده تا کسی را که به آیین مزبور عقیده ندارد، در سرزمین خود باقی نگذارد...»! [۲۳۶].

و در کتاب «بیان عربی» می‌نویسد:

«من يبعث في ذلك الدين من الملك يبني [۲۳۷] بيتاً لله على أبواب خمسة ثم تسعين...» [۲۳۸].

یعنی: «کسی که در این دین به پادشاهی برانگیخته شود، خانه‌ای برای خدا بنا کند که دارای پنج در باشد، سپس نود در...».

اما پیش از آن که آیین بیان، قوّت بگیرد و پادشاهان بابی ظهور کنند، میرزا حسن علی مازندرانی پیدا شده و قوانین مذکور را نسخ کرده است، در این صورت احکام مورد بحث برای چه کسانی صادر شده و به چه درد می‌خورده است!؟

۵- علی‌محمد باب وصیت نموده که میرزا یحیی (ازل) کتاب بیان را تکمیل کند و قلب او را مستعد الهام خداوند شمرده و خطاب به وی نوشته است:

«إذا أنقطع عن ذلك العرش تتلوا من آيات ربك ما يلقي الله على فؤادك ذكراً من عندالله إنه هو المهيمن القيّوم» [۲۳۹].

یعنی: «چون عرش از آن منقطع شد (پیوند عرش با علی‌محمد قطع گردید) آیات خدای خود را که بر قلب تو القاء می‌کند، بر می‌خوانی که تذکاری از سوی خدا بوده و او همان (خدای) گواه و کارگزار است».

از سوی دیگر میرزا یحیی، نخستین کسی است که حسینعلی بهاء را تکذیب نمود، پس چگونه میرزا حسینعلی می‌تواند موعود کتاب بیان باشد با آن که تکمیل‌کنندۀ کتاب بیان، او را کاذب شمرده است!؟

اینها چند نمونه از ادلۀ کسانی است که دعوی «مَنْ یُظْهِرُهُ اللهی»را از سوی حسینعلی بهاء تکذیب کردند، و در حقیقت ثابت نمودند که بهایی‌گری باطل اندر باطل است.

اینک باید ملاحظه نمود که میرزا حسینعلی در برابر این نویسندگان چه واکنشی نشان داده است؟

جای شگفتی است که نویسندگان مذکور (به جز عزّیّه خانم) پس از آن که مخالفت خود را با بهاء ابراز داشتند همگی به قتل رسیدند! و نمی‌توان باور کرد که میرزا حسینعلی از این کشتارها به کلی بی‌خبر یا ناراضی بوده است، به ویژه که پسرش عبدالبهاء (عباس افندی) در رسالۀ خود به عمه‌‌اش عزّیّه خانم می‌نویسد:

«(پدرم) با وجود این که وحید و فرید بود و ناصر و معینش معدودی ضعیف، زلزله در ارکان عراق انداخت و اهل نفاق [۲۴۰]را همیشه خائف و هراسان داشت. سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ بود که نفسی در کربلا و نجف در نیمۀ شب جرأت مذمت نمی‌نمود و جسارت بر شناعت نمی‌کرد»! [۲۴۱].

آیا این اعتراف نشان نمی‌دهد که میرزا حسینعلی بهاء به گونه‌ای نهانی نقشی را ایفا می‌کرده که «حسن صبّاح» در قلع و قمع مخالفان خود به عهده گرفته بود!؟

در اینجا جالب است که ملاحظه کنیم «عزّیّه خانم» چه پاسخی به این بخش از سخن عباس افندی داده و به مصداق أهل البیت أدري بما في البیتچه اطلاعاتی را در اختیار دیگران نهاده است؟ وی می‌نویسد:

«... با آن ادعای حسینی کردن [۲۴۲]، اشرارِ شِمْر کردار را به دور خود جمع نمودند، از هر نَفْسی که غیر از رضای خاطر ایشان نَفَسی برآمد قطع کردند، از هر سری که جز تولاّی ایشان صدایی برآمد کوبیدند، و از هر حلقی که غیر از خضوع به ایشان حرفی بیرون آمد بریدند، و در هر دلی که در او سوای محبت ایشان بود شکافتند، اصحاب طبقۀ اول (از پیروان باب) که اسامیشان مذکور شد، از خوف آن جلادان خونخوار به عزم زیارت اعتاب شریفه به جانب کربلا و نجف و برخی به اطراف دیگر هزیمت نمودند، سید اسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزا احمد کاشانی را شکم دریدند، آقا ابوالقاسم کاشی را کشته در دجله انداختند. سید احمد را به پیشدو، کارش را ساختند. میرزا رضا خالوی حاجی سید محمد را مغز سرش را به سنگ پراکندند، و میرزا علی را پهلویش را دریده به شاهراه عدمش راندند، و غیر از این اشخاص، جمعی دیگر را در شب تار کشته اجساد آن‌ها را به دجله انداختند، و بعضی را روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پاره پاره کردند، چنانکه بعضی از مؤمنینِ دینِ بیان، عدول کرده و این بیت را انشاد نموده در محافل می‌خواندند و می‌خندیدند:

اگر حسینعلی، مظهرِ حسینِ علی است
هزار رحمت حق بر روان پاک یزید!

و می‌گفتند که ما هرچه شنیده بودیم حسین، مظلوم بوده است نه ظالم»! [۲۴۳].

از آنچه گذشت، اهل فراست می‌توانند دریابند که حسینعلی مازندرانی نیز همچون علی‌محمد شیرازی، مخالفان خود را مهدور الدّم می‌شمرده ولی برخلاف علی‌محمد، این امر را کتمان می‌کرده است. با این هم گاهی لهیب کینه و خشم، از جان وی بیرون می‌زده چنانکه در «لوح احمد» [۲۴۴]گفته است:

«كن كشعلة النار لأعدائي»!

یعنی: «با دشمنان من، همچون شعلۀ آتش باش»!

و همین دستور، مریدان او را به کشتار مخالفان برمی‌انگیخته هرچند بهائیان ادعا می‌کند که «جمال أبهی» [۲۴۵]هیچگاه کسی را مأمور قتل دیگران نکرده است! باید دانست که میرزا حسینعلی علاوه بر آن که در آثار خود به تلویح حکم قتل مخالفانش را صادر نموده ضمناً دست و پایی هم کرده است، تا به برخی از ایرادهای آنان به گمان خودش پاسخ دهد، ولی تلاش او به جایی نرسیده و مثل معروف را به یاد می‌آورد که «اگر برای دفاع از امر غلطی هزار دلیل آورده شود، غلط‌ها به هزار و یک می‌رسند»!

در اینجا مناسب است برخی از مدافعات حسینعلی بهاء را در برابر مخالفانش ملاحظه کنیم:

بهاءالله در کتاب «اشراقات» چنین می‌نویسد:

«یکی از اولیا – علیه بهاءالله – که از کأس استقامت نوشیده و ماسوی الله نزدش معدوم بوده، در أرض صاد با هادی دولت‌آبادی ملاقات نموده و آن غافل ذکر نموده ماءِ نطفه را نقطۀ اولی حکم به طهارتش کرده‌اند، لأجل حرمت نطفة مَنْ یُظْهِرُهُ اللهو در آن ایام، جمال قدم (میرزا حسینعلی) بیست و پنج ساله بودند، و مقصودش از این کلمه رد ظهور الله و نفی او و اثبات اوهام خود بوده. اولاً: آن که این کلمه از بیان است، می‌فرماید: در آن یوم، بیان نفع نمی‌بخشد و به آن تمسک ننمایید... ثانیاً: بگو: ای غافل! نطفۀ من یظهره الله – روح ما سواه فداه – طاهر بوده و هست، و آن نقطۀ مبارکه به ذکر احدی محتاج نه»! [۲۴۶].

چنانکه می‌بینید بهاءالله در صدد برآمده تا دو پاسخ به ایراد هادی دولت‌آبادی بدهد، ولی در هردو جواب به مغالطه دست زده است، زیرا اولاً: آنچه گوید که خود علی‌محمد باب تصریح نموده در ظهور مَنْ یُظْهِرُهُ الله، کتاب بیان قابل تمسک نیست، این سخن مربوط به قوانین و احکام کتاب بیان است که قرار بوده با ظهور بعدی منسوخ گردد، نه تمام محتویات آن از قبیل عقاید، بشارات و غیره. وگرنه لازم می‌آید که بشارت‌های مکرر به اصل مَنْ یُظْهِرُهُ اللهو فضائل او هم در کتاب بیان قابل تمسک نباشد، پس چرا میرزا حسینعلی در آثارش بارها از آن‌ها یاد می‌کند!؟ ثانیاً: چنانچه طهارت نطفۀ مَنْ یُظْهِرُهُ اللهمحتاج به حکم کسی نبود، لازم می‌آید که سخنان باب در این مورد لغو و گزافه باشد و چنین ادعائی پذیرفتۀ بهاء نیست، زیرا او سخنان باب را در کتاب بیان سخنان خدا می‌شمرد، این است که در پایان کلامش کوشیده تا برای صدور حکم مذکور علتی بتراشد و دفع اشکال کند، از این رو می‌نویسد:

«باری مقصود آن حضرت (علی‌محمد) از ذکر این اذکار اشتغال به ذکر آن محبوب بوده»! [۲۴۷].

یعنی: علی‌محمد ذکر طهارت نطفه را از آن رو به میان آورده که از محبوب خود «مَنْ یُظْهِرُهُ الله»یادی کرده باشد، ولی پرواضح است که این پاسخ مشکل را حل نمی‌کند، زیرا اشتغال به ذکر محبوب به صدور حکم دربارۀ طهارت «نطفه!» نیاز نداشت، و علی‌محمد باب می‌توانست به صورت دیگری از موعود خود سخن گوید، چنانکه در موارد گوناگون از مَنْ یُظْهِرُهُ اللهیاد کرده است.

میرزا حسینعلی علاوه بر آنچه در کتاب اشراقات آورده، در کتاب «بدیع» نیز به طرفداران میرزا یحیی پرداخته و ایرادهای آنان را با پرخاشگری و ناسزاگویی پاسخ داده است، مثلاً دربارۀ «میرزا مهدی گیلانی» که گفته بود: چگونه می‌شود بدون آن که آئین باب به کمال رسد و وعده‌های او محقق شود، شخص تازه‌ای ظهور کند و آئین وی را نسخ نماید؟ نوشته است:

«قل يا أيّها الحمير [۲۴۸]حق آنچه بفرماید، حق است و به کلمات مشرکین باطل نشود، بلکه آنچه الیوم بطلانش أظهر من الشمس است، أنفس خود معرضین بوده و خواهد بود، «قل خذ زمامك يا أيها المكار ويا أيها المتوهم الذي ما شهدت عين الدهر مثلك». نمی‌دانم به کدام نفس آن نفوس را شبیه نمایم چه که در اعراض، شبه و کفو و مانند ندارد. بگو به آن مشرک ملقی که ای غافل، حق را باطل مدان و کلمات حق را باطل مشمر...»! [۲۴۹].

خلاصه پس از چند صفحه تندگویی و پرخاش‌نمودن به مخالفان به میرزا مهدی چنین پاسخ می‌دهد که «تکمیل دوره، به نفس خود ظهور بوده و خواهد بود»! [۲۵۰]یعنی تمام وعده‌های باب به شخص بهاء منتهی می‌شود و نفس ظهور وی کمال آئین باب است. البته این قبیل پاسخ‌ها، افراد منصف و کاوشگر را قانع نمی‌کند، زیرا وعده‌های باب مبنی بر ظهور پادشاهان بابی و غیره پیش از ظهور مَنْ یُظْهِرُهُ اللهباید صورت پذیرد تا دورۀ باب به کمال رسد.

[۲۲۸] الکواکب الدریة، ج ۱، ص ۲۵۷. [۲۲۹] یعنی: نخستین کسی که از خدا روی گرداند (نک: رحیق مختوم، ج ۱، ص ۱۹۶). [۲۳۰] مکاتب عبدالبهاء، ج ۲، از صفحۀ ۱۶۲ تا ۱۸۶، چاپ مصر، به کوشش فرج الله کردی. [۲۳۱] بیان فارسی، ص ۱۷۶. [۲۳۲] بیان فارسی، ص ۲۱۷. [۲۳۳] تنبیه النائمین، ص ۵۹. [۲۳۴] در اینجا «أحد» غلط است و «أحداً» باید می‌نوشت، زیرا که واژۀ مذکور در این مقام مفعول به است. [۲۳۵] بیان فارسی، ص ۲۶۲. [۲۳۶] در اینجا علی‌محمد باب ادعای خدایی خود را به مَنْ یُظْهِرُهُ اللهنیز نسبت می‌دهد، و نامه‌ای از خدا به سوی خدا می‌نویسد!. [۲۳۷] «یَبْنِ»باید بنویسد، چون حرف عله هنگامی که فعل مجزوم می‌گردد، از آخر آن حذف می‌شود. [۲۳۸] بیان عربی، ص ۳۰. [۲۳۹] نک: آخر بیان فارسی، ص ۳۳۰. [۲۴۰] یعنی آن دسته از بابی‌ها که از حسینعلی روی برگرداندند. [۲۴۱] مکاتب عبدالبهاء، ج ۲، ص ۱۷۷. [۲۴۲] حسینعلی بهاء ادعا داشته که با ظهور او امام حسین بن علی÷به دنیا رجعت کرده است، و عزیه خانم در اینجا به ادعای مزبور اشاره می‌کند. [۲۴۳] تنبیه النائمین، ص ۱۵ و ۱۶. [۲۴۴] لوح احمد از الواح مشهور حسینعلی بهاء است، و به مناسبت خطاب به احمد نامی، آن را لوح احمد نامیده اند. شوق افندی (نوادة بهاء) این لوح را به انگلیسی ترجمه کرده است. [۲۴۵] جمال أبهی و جمال قدم از القاب حسینعلی بهاء (نزد بهائیان) است. [۲۴۶] کتاب اشراقات، اثر میرزا حسینعلی بهاء، ص ۲۴ و ۲۵. [۲۴۷] اشراقات، ص ۲۶. [۲۴۸] حمیر، جمع حمار به معنی «خران» است!. [۲۴۹] کتاب بدیع، اثر حسینعلی بهاء، ص ۱۷۴. [۲۵۰] بدیع، ص ۱۷۶.