از بابیگری تا الوهیت!
سید علیمحمد پس از آن که چندی در کربلا از حوزۀ درس سید کاظم رشتی بهره گرفت در سال ۱۲۵۷ هـ.ق. به زادگاه خود - شیراز- باز گشت. وی به وقت فرصت از مطالعۀ کتب مذهبی خودداری نمیکرد، و واضح است که بیشتر به خواندن کتبی روی میآورد که با مذاق شیخیگری و تأویلگرایی سازگار باشد، چنانکه به کتاب «سنابرق» اثر سید جعفر علوی (مشهور به کشفی) توجه تام داشت، و آن را با تأمل تمام مطالعه میکرد، و بنا به قول مازندرانی در کتاب «ظهور الحق» دربارۀ آن نوشت:
«لقد طالعتُ سنابرق جعفر العلوي وشاهدت بواطن آياتها» [۶۴].
یعنی: «کتاب سنابرق، اثر جعفر علوی را خواندم و باطن آیاتش را مشاهده کردم».
تا آن که سید رشتی به سال ۱۲۵۹ هـ.ق در کربلا درگذشت، و پس از وفات او، شاگردانش جانشینی برای وی میجستند که به قول ایشان مصداق «شیعۀ کامل» و «رکن رابع» [۶۵]باشد، در این هنگام که میان چند تن از تلامذۀ سید رشتی رقابت افتاده بود [۶۶]، سید علیمحمد به میدان آمد و در آن رقابت شرکت کرد، بلکه پای از جانشینی سید رشتی فراتر نهاد و خود را «باب امام زمان» و واسطۀ امام غایب و شیعیان معرفی کرد، بدین صورت که بخشهایی از قرآنکریم را با روش «تأویلگرایی» که از مکتب شیخیه آموخته بود، تفسیر نمود و در آنجا به تصریح نوشت که امام دوازدهم شیعیان او را مأمور ساخته تا جهانیان را ارشاد کند و خود را «ذکر امام» و «باب او» نامید، چنانکه در آغاز کتاب «أحسن القصص» یا «قیوم الأسماء» نوشت:
«الله قد قدّر أن يخرج ذلك الكتاب في تفسير أحسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسی بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن أبي طالب علی عبده ليكون حجة الله من عند الذكر علی العالمين بليغاً» [۶۷].
یعنی: «همانا خدا مقدر کرده که این کتاب در تفسیر بهترین داستانها (داستان یوسف) از نزد محمد پسر حسن پسر علی پسر محمد پسر علی پسر موسی پسر جعفر پسر محمد پسر علی پسر حسین پسر علی پسر ابی طالب بر بندهاش بیرون آید تا از نزد ذکر (علیمحمد) حجت بالغۀ خدا بر جهانیان باشد».
و بازهم در همان کتاب خطاب به شیعیان نوشت:
«يا أيها الملأ أنا باب إمامكم المنتظر» [۶۸].
یعنی: «ای گروه (شیعیان)! من باب امام شما هستم که در انتظار وی به سر میبرید».
همانطور که ملاحظه شد، سید علیمحمد در آغاز امر خود را «ذکر» و «باب امام» شمرده و نام دوازدهمین امام شیعیان و پدران وی را تا علی بن ابی طالب÷به صراحت یاد کرده است، و همچنین در آثار اولیهاش آئین مقدس اسلام را آئینی جاودانه و پیامبر ارجمندش را خاتم پیامبران به شمار میآورد، چنانکه در همان کتاب «أحسن القصص» مینویسد:
«إن كنتم آمنتم بمحمد رسول الله وخاتم النبيين وكتابه الفرقان الذي لا يأتيه الباطل» [۶۹].
«اگر ایمان آورده اید به محمد فرستادۀ خدا و خاتم انبیا و به کتاب فرقان که هرگز باطل در آن راه نمییابد».
باز مینویسد:
«لما أتی الله بمحمّد نبيه قد قضی في علمه بأن يختم النبوة يومئذ» [۷۰].
یعنی: «چون خدا پیامبرش محمد را آورد در علم الهی گذشت که نبوت را در آن روز به پایان رساند».
ولی با کمال شگفتی پس از مدتی ادعایش را فراتر برده و از مهدویت و نبوت گذر کرد، و سرانجام از ربوبیت خویش سخن گفت! و احکام قرآن را به گمان خود نسخ کرد و قوانین دیگری ابداع و اختراع نمود، چنانکه در مجلس تبریز به صراحت ادعای «مهدویت» نمود، و به نقل نبیل زرندی در تاریخش اظهار داشت:
«من همان قائم موعودی هستم که هزار سال است منتظر ظهور او هستید» [۷۱].
و به قول صاحب «کواکب دریه»:
«به مجرد آن که علما، از داعیۀ ایشان سؤال نمودهاند فوراً اظهار مهدویت فرمود» [۷۲].
سپس در کتاب «بیان عربی و فارسی» دورۀ اسلام و قرآن را با ظهور خود و آوردن کتاب «بیان» پایان یافته شمرد! بدانگونه که در «بیان عربی» نوشت:
«در هرزمان خداوند جلّ و عزّ، کتاب و حجتی از برای خلق مقدّر فرموده و میفرماید، و در سنة هزار و دویست و هفتاد از بعثت محمد رسول الله، کتاب را بیان، و حجت را ذات حروف سبع (علیمحمد که دارای هفت حرف است) قرار داد» [۷۳].
سید علیمحمد بدانگونه که گفتیم، در این مرحله نیز توقف نکرد و خود را اشرف از پیامبر اسلامصانگاشت و کتاب «بیان» را برتر از قرآنکریم پنداشت، چنانکه در «بیان فارسی» مینویسد:
«نفوسی که به عیسی بن مریم و کتاب او ایمان آوردند اگر شناخته بودند که ظهور محمد بعینه همان ظهور بوده به نحو اشرف در آخرت، و کتاب او همان انجیل بوده به نحو اشرف، احدی از نصاری از دین خود برنگشته کُل، به رسول الله ایمان آورده و به کتاب او تصدیق نموده، و همین قسم اگر مؤمنین به رسول الله و کتاب او یقین کنند که ظهور قائم و بیان، همان ظهور رسول الله هست به نحو اشرف در آخرت، و این کتاب بعینه همان فرقان است که به نحو اشرف نازل شده در آخرت، احدی از مؤمنین به قرآن، خارج از دین خود نشده و اقرب از لمح بصر (کمتر از یک چشم بهم زدن) ایمان آورده و تصدیق بیان نموده، و حال آن که عدم ایمان ایشان عندالله مردود است»! [۷۴].
سید علیمحمد به ادعاهای مذکور (بابیگری، مهدویت، نبوت و...) بسنده نکرد، و تا به دعوی «الوهیت» برنخاست و خود را با ذات سبحان، یگانه نپنداشت آرام نگرفت! چنانکه در «لوح هیکل الدین» آورده است:
«شهد الله أنه لا إله إلا هو الملك ذوالملاكين وأن علی قبل نبيل ذات الله وكينونته» [۷۵].
در این عبارت شگفت دو غلط آشکار دیده میشود، یکی واژۀ «الملاکین» است که ظاهراً علیمحمد آن را جمع «مُلک» به معنای پادشاهی پنداشته با آن که چنین جمع غریبی در زبان عرب دیده نمیشود، و جمع مُلک در عربی به صورت أملاک و ملوک میآید، دیگر آن که به جای «أن علی...» که غلط فاحشی است، «أن علیاً» باید میگفت. باری، ترجمۀ عبارت سید علیمحمد چنین است:
«خدا گواهی داد که معبودی جز وی نیست، او پادشاه و دارای پادشاهیها است، و علی پیش از نبیل (مقصود، علیمحمد است که به حساب ابجد، با علی نبیل برابر میشود) ذات خدا و هستی اوست»!!
[۶۴] ظهور الحق، ج۳، ص۴۷۹. [۶۵] مراد از رکن رابع شیعۀ کامل است که در شیخیگری پس از توحید و نبوت و ولایت چهارمین رکن به شمار میآید. [۶۶] مازندرانی در اسرار آثار مینویسد: «چون خبر وفات سید رشتی در کربلا رسید و نداهای مدعیان بعد از او منتشر گشت، جناب ملا محمد علی را انتظار ظهور موعودِ اعظم بیقرار داشت...» اسرار الآثار (ر- ق)، ص۴۷۷. [۶۷] أحسن القصص، نسخۀ خطی، ص۱. [۶۸] أحسن القصص، نسخۀ خطی، ص۷. [۶۹] أحسن القصص، نسخۀ خطی، ص۱۱۶. [۷۰] منتخبات آیات از آثار حضرت نقطۀ اولی، ص۱۱۳. [۷۱] مطالع الأنوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندی)، ص۳۲۰. [۷۲] الکواکب الدریة، ج۱، ص۲۲۴. [۷۳] بیان عربی، اثر علیمحمد، ص۳. [۷۴] بیان فارسی، ص۵۵. [۷۵] لوح هیکل الدین (که به همراه بیان عربی به چاپ رسیده)، ص۵.